خلافت عباسیان (به عربی: الخلافة العباسیة) یا به صورتی دیگر عبّاسیّان (همچنین عبّاسیّون) به سومین خلافت اسلامی و دومین سلسله اسلامی اطلاق میشود.خلافت عباسیان توسط خاندان عباسی اداره میشد.
خلافت عباسی توسط نوادگان عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر، که از بنی هاشم بود در سال ۷۵۰ میلادی در حران تاسیس شد .مرکز این خلافت بعدها از حران به بغداد منتقل شد،حکومت عباسی در بغداد در سال ۱۲۵۸ میلادی پس از یورش مغولان به پایان رسید.سپس توسط بازماندگان این دودمان حکومت مذکور به قاهره منتقل شد؛در سال ۱۵۱۹ میلادی پس از فتح شام ومصر توسط ارتش عثمانی سلسله عباسیان منقرض شد. [۱]
بنی عباس در سیاست داخلی و اداره کشور مانند امویان همان سیستم اداری و روش ایرانیان را پسندیدند و پیش گرفتند.[۲] خلافت بنی عباس در سال 132 هجری قمری توسط شخصی به نام سفاح تشکیل شد . مردی که در به قدرت رساندن خلافت بنی عباس نقش مهمی داشت ابو مسلم خراسانی بود که بعد ها توسط منصور جانشین و برادرزاده سفاح به قتل رسید. منصور حکومتی را که عمویش پایه گذاری کرده بود قدرتمند کرد و پایتخت حکومت بنی عباس را به شهر بغداد منتقل کرد و تمامی دشمنان خود را به شدت سرکوب کرد . قدرتمندریت فرمانروای خاندان بنی عباس هارون الرشید است که در زمان او قلمرو خلافت بنی عباس در اوج وسعت قرار داشت . با این همه بسیاری که از قدرتی که به هارون الرشید نسبت می دهند به خاطر وزیر بزرگ او یحی برمکی بود . یحیی برمکی با هارون الرشید بزرگ شده بود با این حال بعد ها به دلیل قدرت بسیاری که به دست اورده بود کشته شد . بعد از مرگ هارون الرشید میان دو پسر او امین و مامون بر سر قدرت درگری اتفاق افتاد.امین بعد از پنج سال حکومت توسط برادر خود کشته شد . چون مامون به یاری ایرانیان به قدرت رسید پایتخت بنی عباس را از بغداد به شهر مرو در خراسان انتقال داد . این کار مامون با مخالفت شدید بزرگان خاندان بنی عباس قرار گرفت . مامون برای اینکه بزرگ شیعیان یعنی علی ابن موسی ارضا(ع) را زیر نظر مستقیم خود بیگیرد ایشان را به مرو آورد و مقام ولیهدی را به ایشان پیشنهاد کرد . علی ابن موسی ارضا(ع) به شرط انکه در کارهای سیاسی دخالتی نکند و هیچ کسی را عزل یا نصب نکند قبول کرد با این وجود یک سال بعد ایشان توسط خلیفه ی بنی عباس مسموم و به شهادت رسید و مامون دوباره پایتخت بنی عباس را به بغداد انتقال داد . بعد از مرگ مامون قدرت خاندان بنی عباس رو به انحطاط نهاد و قسمت های قلمرو این حکومت سر یه طغیان برداشتند و حکومت هایی برای خود تشکیل دادند . شاید بعد از مامون بتوان به دو نفر از خلفای بنی عباس اشاره ی کوتاه کرد . یکی معتمد که در زمان او یکی از شاهان ایران به نام یعقوب لیث برای سرنگونی حکومت بنی عباس به بغداد حمله کرد ولی شکست خورد و کمی بعد بر اثر بیماری مرد . دیگری منصور که تلاش بسیاری کرد تا حکومت ایرانی خوارزمشاهیان را در خراسان سرنگون کند و به همین جهت مغولان را تحریک کرد که به ایران حمله کنند . اخرین خلیفه ی بنی عباس معتصم از مغولان شکست خورد و تسلیم شد و حکومت بنی عباس سرنگون گردید
ابوالعباس عبدالله سفاح
اولین خلیفه عباسی بود که در سال ۱۳۲ هجری قمری در مسجد کوفه به خلافت رسید که تا زمان مرگش در سال ۷۵۴ میلادی خلافت کرد. سفاح از نوادگان عباس بن عبدالمطلب و از بنی هاشم بود. او در نخستین خطبه اش ادعا کرد که امویان با ستم حق آنها را پایمال کردند و با دادن وعده و وعید به مردم از آنها خواست تا سپاسگزار خداوند باشند تا به آنها این فرصت را دادهاست که شاهد دوران خلافت عباسیان باشند.
سفاح خلافت اموی را از میان برداشت و بزرگان خاندان اموی را کُشت. قبر تمام امویان در شام، به فرمان او کنده شد و تنها قبر عمر بن عبدالعزیز شکافته نشد. در برخی از مناطق شامات، باقی ماندههای خاندان اموی یا فرماندهان قدیمی این خاندان سر به شورش برداشتند، اما سفاح کسانی را برای سرکوب آنها فرستاد. خلافت سفاح، ۴ سال به طول انجامید.
در دوران خلافت سفاح دو اتفاق مهم افتاد که یکی براندازی امویان و دیگری موروثی کردن خلافت در خاندان عباسی بود. پس از مدت کوتاهی از به خلافت رسیدن سفاح، مروان پسر محمد آخرین خلیفه امویان در کنار رودخانه زاب از سپاه عباسیان شکست خورد و به مناطق غربی سرزمینهای مسلمانان متواری گشت و سرانجام نیز از پای درآمد.
پس از این واقعه تمام سرزمینهای مسلمانان از کرانه رود سند در شرق تا مراکش در غرب به سلطه عباسیان درآمد. با آنکه سفاح بسیاری از امویان را با بی رحمی کشت اما شخصی به نام عبدالرحمن از نوادگان هشام بن عبدالملک به اندلس در اسپانیا گریخت و در آنجا دولت امویان اندلس را بنیان نهاد که چند قرنی هم دوام آورد.
اقدام دیگری که سفاح انجام داد موروثی کردن خلافت در خاندان عباس، عموی محمد بود. دعوت عباسیان در ابتدای کار با خون خواهی علویان و اهل بیت بود و از مردم با نام «الرضا من آل محمدص» بیعت گرفتند. اما پس از تسلط بر شام و عراق و سقوط امویان به ناگاه تغییر روش دادند و خود را یگانه وارث محمدص نشان دادند و هر گونه اعتراضی را با بی رحمی سرکوب کردند.
در دوره خلافتش گروهی او را مهدی (امام دوازدهم شیعیان) پنداشتند.[۱]
ابوجعفر عبدالله منصور
ابوجعفر منصور (نام کامل: أبوجعفر عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن العباس المنصور)، دومین خلیفه از خلفای عباسی بود، که ده سال از سفاح بزرگ تر بود و در روزگار خلافت وی، قدرت بسیاری داشت. او در خراسان، برای سفاح بیعت گرفت و بر کار اداره ایالات و استانها نظارت داشت. پدرش محمد، نواده عباس بن عبدالمطلب بود؛ او از سال ۷۵۴ تا ۷۷۵ میلادی فرمان راند. در سال ۷۶۲، وی بغداد را با نام مدینه السلام(شهر صلح) بنیان نهاد. وی شورشهای زیادی را در زمانی که هنوز عباسیان چندان به قدرت نرسیده بودند، سرکوب کرد. او عنصر وفادار خلافت عباسی، ابومسلم خراسانی را به قتل رسانید. وی شورش سنباد را که از اهل خراسان بود، دفع کرد. وی به بنای مساجد، توجه خاص داشت و در بغداد بیت الحکمه بنا کرد. او در سال ۷۵۵، در حالی که به سفر حج میرفت، مُرد.
اولین مشکل در دوران خلافت منصور شورش شخصی به نام عبدالله بن علی در شام بود که با کاردانی ابومسلم سرکوب شد و مجبور به اطاعت و بیعت با خلیفه شد و بعد از این ماجرا وی به زندان افکنده شد و به دستور خلیفه سقف زندان بر سرش ویران شد و وی جان باخت.منصور برای موروثی شدن خلافت در خاندان خود ابتدا عیسی بن موسی را که به دستور سفاح ولی عهد بود وادار به استعفا کرد اما چون وی قبول نکرد وی را زندانی کرد و زیر سقفهای خراب نشاند اما باز هم این کار چاره ساز نشد.منصور به او زهر خوراند و وی بسیار سخت مسموم گشت اما زنده ماند و باز هم استعفا نداد.سرانجام روزی وی و پسرش را با هم احضار کرد و دستور داد پسرش را در حضور وی خفه کنند چنان که ماموران شروع به این کار کردند وی تسلیم گشت و استعفا داد.پس از آن وی پسر مورد علاقه اش مهدی را به جانشینی خود برگزید.
مهمترین خطری که خلافت عباسیان را در ابتدای امر تهدید میکرد از جانب ابومسلم سردار خراسانی بود که قدرتش روز افزون زیاد میگشت.او در انتقال خلافت به عباسیون و کشتار مخالفان آنها نقشی بسزا داشت.ابومسلم که به اقابی چون «صاحب الدعوه» و «امین آل محمد» در خاندان عباسی مفتخر گشته بود در نزد ایرانیان محبوبت زیادی کسب کرده بود و سپاهیان بسیار و قدرت نظامی زیادی داشت که به تمایلات استقلال طلبانه اش دامن میزد.
وی میپنداشت که عباسیان به خاطر به خلافت رسیدنشان مدیون وی و نیروی نظامی اش هستند وگرنه بدون کمک وی هیچگاه به خلافت نمیرسیدند.به همین سبب منصور به فکر از میان برداشتن وی افتاد٬منصور با از بین بردن ابومسلم خیال خود را از بابت وی آسوده ساخت اما با قیامهای متعددی در خونخواهی از ابومسلم روبرو شد که وقت و هزینه زیادی را از خلافت گرفت.
مهمترین نگرانی و مشکل خلافت عباسیان جنبش علویان بود.این جنبش از ابتدای خلافت به وجود آمد و با موروثی شدن خلافت در خاندان عباسیان به مبارزه پرداخت.منصور در سال ۱۴۵ هجری قمری پایتخت عباسیان را از هاشمیه که در نزدیکی کوفه مرکز تجمع هواداران علویان بود به بغداد انتقال داد.بغداد دهی از دهستانهای تیسفون بود که معنی لغوی آن داده بغ(خداداد) میشود.منصور برای طرح نقشه بغداد از نظر خالد بن برمکی سود برد و گفته میشود وقتی در سال ۱۴۶ ه.ق خواست بغداد را احداث کند از خالد خواست که ایوان مداین را ویران کند اما خالد وی را از این کار منصرف ساخت.
منصور دماوند و طبرستان را نیز فتح کرد. وی به خست و سخت گیری بسیار شهره بود به طوری که خود شخصاً سکهها میشمرد و وقتی مرد نهصد و شصت میلیون سکه بر جای گذشت.این شدت خسیسی به حدی بود که وی به «دوانیقی» مشهور شده بود.
منصور با کمک خاندان ایرانی برمکیان دستگاه دیوانی قدرتمندی ایجاد کرد که بیشتر برگرفته از رسوم اداری ساسانیان بود.خلافت 10 ساله مهدی پسر منصور نیز به آرامی گذشتسپاهیان خراسان که به «ایناءدوله»شهرت داشتند از افراد مهم سپاه عباسی و از پشتیبانان مهم آن بودند.در زمان مهدی چند شورش به وقوع پیوست که همگی سرکوب شدند.سپاهیان عباسیان در زمان مهدی آنغوره(آنکارا) را هم فتح کردند اما در آنجا ماندگار نشدند.هارون الرشید پس مهدی با مشاورین ایرانی تا قسطنطنیه هم پیشروی کرد و حاکم روم را مجبور به امضای صلحنامهای کرد که به موجب آن سالیانه هفتاد هزار دینار به دولت اسلامی پرداخت میشد.
ابوعبدالله محمد مهدی
ابوعبدالله محمد مهدی (نام کامل وی: أبو عبد الله محمد بن عبدالله المنصور بن محمد بن علی المهدی بالله) سومین خلیفه از خلفای عباسی بود که بعد از پدرش منصور بین سالهای ۱۵۸ تا ۱۶۹ خلافت و فرمانروایی مسلمانان را بر عهده داشت.
وی که در بین سالهای ۷۷۵ تا ۷۸۵ میلادی، در بغداد فرمان راند؛ او پس از پدرش ابوجعفر منصور به خلافت رسید. لقب وی «مهدی» به معنی رهیافته و رهنماییشده است. دوران خلافت وی، همراه با صلح و آرامش بود. در این دوره قدرت عباسیان در بغداد، تحکیم شد. در این دوره، تنها اندلس در فرمان عباسیان نبود؛ و دیگر سرزمینهای اسلامی تحت تسلط خلافت عباسی بود. مدت خلافت او ده سال و یک ماه بود.
ابومحمد موسی هادی(نام کامل وی: أبو محمد موسی الهادی بن محمد المهدی بن أبی جعفر المنصور) چهارمین خلیفه عباسی در بغداد بود؛ او در سال ۷۶۶ میلادی در ری، ایران زاده شد. پس از مرگ پدرش در سال ۷۸۶ میلادی، هادی خلافت را برعهده گرفت. هادی بنا به وصیت پدرش، به جنگ با زنادقه پرداخت. او فرزند بزرگ مهدی و ولیعهد وی بود. برخی از مورخین بر این باورند که هادی به مرگ طبیعی درگذشت و برخی او را کشته شده میدانند. هادی در سال ۷۸۷ میلادی مُرد.
هارون الرَّشید (زاده ۲۵ اسفند ۱۴۱ برابر ۱۷ مارس ۷۶۳، مرگ ۴ فروردین ۱۸۸ برابر ۲۴ مارس ۸۰۹) خلیفه عباسی بود. در شهر ری زاده شد و در توس خراسان درگذشت. او پنجمین و نام آورترین خلیفه این دودمان عرب بود. او از ۲۳ شهریور ۱۶۵ تا ۴ فروردین ۱۸۸ فرمانروایی کرد. نام وی در کتاب هزار و یک شب گنجانده شدهاست.
هارون پسر المهدی سومین خلیفه عباسی بود. مادرش کنیزی یمنی به نام الخیزران بود. او زنی پرنفوذ بر شوهر و پسرش بود.
برمکیان از دودمانهای معروف ایرانی بودند، که به روزگار خلافت عباسی در دستگاه خلافت، خوش درخشیدند. برمک لقب روسای اتشکده نوبهار در بلخ بود، و برمکیان را از این جهت میخوانند، که پیشینیانشان دارای این عنوان روحانی بودند. اولین کس از این خاندان که در دستگاه خلافت عباسی نفوذ یافت خالد پسر برمک بود، وی جد برامکه بود و در روزگار وی بود که دولت برمکیان به ظهور پیوست. سفاح، خالد را به وزارت برگزید و همواره در دل وی جای داشت. در روزگار هارون الرشید، یحیی بن خالد برمکی وزارت یافت، و برمکیان به سرعت مدارج صعود و سقوط را پیمودند، چنانچه باری هارون الرشید به اتفاق یحیی بن خالد و دو فرزندش فضل و جعفر به حج رفتند. مداخله برمکیان در کارها موجب رشک خویشان خلیفه و اطرافیان دستگاه خلافت شد، چنان که هارون الرشید کمر به قتل آنان بست و پس از قتل برامکه حرمهای ایشان نیز بر عوام مباح کرد. در آغاز فرزندان یحیی مورد عنایت هارون قرار گرفتند ولی پس از چندی خلیفه ایشان را به زندان انداخت و دارایی هایشان را به تاراج برد. دلیل این خشم ناگهانی را عشق جعفر پسر یحیی برمکی به عباسه خواهر هارون و زناشویی پنهانی این دو نوشتهاند. داستان از اینجا آغاز شد که هارون دوست داشت تا خواهرش را نیز در نشستهایی که با جعفر میگذاشت همراه کند ولی چون در اسلام همنشینی زن و مرد بیگانه حرام است به ناچار ترتیب یک زناشویی اسمی را میان آنها گذارد. ولی عباسه و جعفر پنهانی به هم پیوستند. هنگامی که از عباسه فرزندی پدید آمد خشم هارون را فراگرفت. هارون زمانی که این داستان را شنید در مکه بود. اندکی پس از آن هارون به بغداد بازگشت و دستور داد تا جعفر را بکشند. او را دو پاره کردند و پیکرش را در دو سوی پلی در سوی شرقی شهر آویختند. پیکر سه سال در همانجا آویزان بود تا زمانی که هارون از آنجا میگذشت دستور داد تا پیکر را پایین آوردند و سوزاندند. ناگفته نماند که پدر و برادران جعفر نیز پس از این رویداد به زندان افکنده شدند.
اگر چه مینماید که برای سربه نیست کردن برمکیان این تنها بهانهای بودهاست چه که او از سوی این خاندان ایرانی احساس خطر میکند.
هارون در برخورد با علویان چنانن برخود بی رحمانهای داشت که موسی بن جعفر را به زندان افکند و با خوراندن زهر ایشان را به شهادت رساند، سپس برای اثبات برائت خود از این جرم شنیع، از علما و فقها و اکابر گواهی گرفت.
او چند صد نفر از سادات را کشت.[۱]
در زمان هارون شورشهای متعددی روی داد مثل خراسان که تا نیم قرن پس از مرگ ابومسلم در تب و تاب بود ودر سیستان که غالبا عرصهٔ طغیان خوارج و دیگر ناراضیان بود. از روسای شورشیان میتوان به استاذسیس،محمد بن شداد،حصین و حمزهٔ خارجی نام برد. نامهای خرم دینان و سرخ علمان نیز چند بار به زبان آمد.
هارون دو پسر داشت؛ امین و مامون. مامون از امین بزرگتر بود ولی امین پسر زبیده بود که زبیده دختر بزرگ جعفر بن منصور خلیفه عباسی بود. حال آنکه مادر مامون یک کنیز ایرانی بود. از این رو بسیاری امین را جانشین پدر میدانستند.
در زمان هارون بغداد به اوج شکوه و زیبایی خود رسید. وی پرشکوهترین کاخ را در بغداد ساخت. بردگان و درباریان بسیار از کاخ او پاسداری میکردند. پس از چندی او کاخی دیگر به نام رقّاح را در شمال سوریه ساخت. او پس از جاگیر شدن در رقاح هرگز به بغداد بازنگشت.
او را برخی خلیفهای دادگر خواندهاند.[نیازمند منبع]
او همزمان با شارلمانی میزیست و با اروپای آن زمان رابطه بازرگانی گستردهای به راه انداخته بود. او همچنین با چین رابطه دیپلماتیک برقرار ساخت.
هارون در هنگام سفر به بخشهای شرقی فرمانرواییش بیمار شد و مرد.
ابوعبدالله محمد امین(نام کامل وی: محمد بن هارون بن محمد بن عبد الله بن محمد بن علی ابن عبد الله بن العباس) ششمین خلیفه عباسی بود. خلافت وی ۱۹۳ - ۱۹۸ هجری بود.
امین در شوال سال ۱۷۰ هجری، در رصافه دیده به جهان گشود، تولد او شش ماه بعد از برادرش مأمون بود. وی به دو کنیهٔ أبو عبدالله و أبو موسی معروف گشته، مادرش زبیده دختر جعفر بن منصور بود. از خصوصیات نسبی امین، هاشمی بودن پدر و مادرش است، که در هیچ یک از خلفای بنی عباسی دیده نشدهاست.
امام سیوطی او را وصف کرده و میگوید: از نطر چهره او یکی از زیباترین جوانان به شمار میرفت. او سفید چهره و قد بلند و دارای قدرت و شجاعت بود، و گفته شده یک بار با دست خویش شیری را کشتهاست، وی فردی فصیح و بلیغ و ادیب بود. ولی با وجود این اوصاف، فردی اسرافکار، ضعیف الرأی و بد اندیشه بود و لایق امارت و حکومتداری نبود.
وی در جایی دیگر از اسحاق موصلی نقل میکند، و میگوید: خصلتهایی در امین جمع شده، که در هیچ کس دیگر جمع نشده بود؛ او زیباترین چهره را داشت، و سخیترین مردم بود، و از نظر پدری و مادری دارای شریفترین نسب بود، ادبیاتش خوب بوده، و آگاه به شعر بود، ولی خوشگذرانی بر او غلبه کرد.
امین پنج سال بیشتر نداشت، که پدرش او را به عنوان ولی عهد خویش قرار داد، ناگفته نماند که مادرش زبیده، که دختر عموی هارون رشید بود گام اساسی را برای این امر گذاشته بود، وی از زنان با استعداد و باهوش دوران خود شمرده میشد.
هارون الرشید سه فرزند خود امین و مامون و قاسم را بترتیب ولی عهد خویش قرار داد، و حکومت خویش را میان آنها تقسیم کرد، او در این تقسیم خراسان را به طور کامل در اختیار مأمون قرار داده، و شبه جزیره را در اختیار قاسم، و عراق را برای امین قرار داد.
وقتی هارون به خاطر بیماری در طوس وفات نمود، همهٔ قلمروی اسلامی بدون هیچ گونه خلاف، با امین بیعت کردند، اما مأمون در آن هنگام برای اجرای دستور پدرش یعنی دفع شورش در خراسان به سر میبرد، و از حضور در مراسم بیعت با امین عذر طلبید.
دوران امین آکنده از فتنهها و نا آرامیها بود، هنگامی که بین او و برادرش مأمون فتنه و نزاع وجود داشت، آتش مخالفتها و شورشها در بلاد شام به وسیلهٔ «علی بن عبدالله بن خالد بن یزید بن معاویه» معروف به سفیانی شعلهور شد، او کسی بود، که مردم را به سوی خویش فرا میخواند، و پس از بیرون کردن عامل امین، دمشق را اشغال کرد، و چیزی نمانده بود تا ادعای استقلال کند.
امین برای دفع این شورش لشکری را به رهبری حسین بن علی بن عیسی بن ماهان به دمشق فرستاده، اما به خاطر نابسامانیهای بغداد پیروزی چندانی حاصل نکرد، بدین صورت دمشق چند سال در اشغال به سر برد.
امین، «فضل بن ربیع» را وزیر دربار خویش قرار داده بود، او در سال ۱۹۶ هجری، هنگامی که پیروزی امین را در فتنهها ضعیف دید، از دید عموم غایب شد. به غیر از او کسی دیگر به عنوان وزیر امین در کتب تاریخ نام برده نشدهاست.
اما از مردان مهمی که در دربار حکومتی امین نقش داشتند، و خلیفه بر آنها اعتماد کرده بود، میتوان «عباس بن فضل بن ربیع» را نام برد، که مسئولیت دربانی خلیفه را برعهده داشت، همچنین «بکر بن معتمر» دیوان خاتم را اداره میکرد.
از دیگر مردان حکومتی در دوران امین، «علی بن عیسی بن ماهان» و «حسین بن علی بن عیسی» بود، که پدرش «علی بن عیسی» در جنگهای ضد طاهر بن حسین کشته شد، هر دوی آنها در وفاداری نسبت به امین ضعیف بودند، تا جایی که حسین بن علی بن عیسی چندین بار علیه خلیفه بر گشته، و هر بار غدر و خیانت جدیدی پیاده میکرد. وی در پایان توسط سربازان امین دستگیر شد و او را به قتل رساندند.
همانطورکه قبلا بیان شد، رشید در یک تصمیم رسمی ولیعهد را تعیین کرده، و خلافت را پس از وفات خویش به امین، مأمون و قاسم سپرد، اما امین پس از وفات پدرش از این عهد و توثیق تخلف ورزید، و مأمون و قاسم را خلع کرده، و برای فرزندش موسی به عنوان جانشین بعد از خودش بیعت گرفت. کتابی که بوسیلهٔ پدرش در آن عهد خلافت پس از وی نوشته شده، و در کعبه آویزان شده بود، به دستور او به سرقت برده شد. وزیرش فضل بن ربیع تأثیر مثبتی در غدر و عدم وفای به این عهد داشتهاست.
ابن اثیر در کتاب خویش علت این امر را فضل بن ربیع میداند، و میگوید: «چون فضل بن ربیع از سفر طوس برگشت، امین را وادار کرد، تا مأمون را خلع و فرزند خود موسی را ولیعهد کند، و برای او بیعت بگیرد، محمد امین چنین عزم و ارادهای نداشت، ولی او وادارش کرد، چون فضل بن ربیع میدانست اگر کار بدست مأمون افتد، از او انتقام خواهد گرفت».
امین با این کار خویش باب فتنه و نزاع با برادران خویش را باز کرد، مأمون نیز پس از شنیدن این خبر ارتباط و ارسال برید به امین را قطع کرد، امین در سال ۱۹۴ هجری برادرش قاسم را از ولایتداری جزیره عزل، و خزیمه بن ثابت را جایگزین او کرد.
این امر سبب شد تا باد زوال و نابودی که بر ملک او شروع به وزیدن کرده بود، تبدیل به گردبادی سهمگین شده، و سلنطنتش را از ریشه در آورد.
به خاطر روابط تیرهای که میان امین و مأمون استوار بوده، نمیتوان به تاریخنویسان بعد از امین اعتماد کرد، چه بسا که این تواریخ در دوران مأمون نوشته شده، و او هم به خاطر توجیه قتل برادرش، چهرهٔ امین را زشت و مذموم جلوه داده باشد.
اما در بعضی از روایات دیگر که در مورد امین گفته شدهاست، مورخان در آن بر چنین خصلتهایی از امین اتفاق داشته، یا چنین چیزی از طریق افراد ثقه و مورد اعتماد نقل شدهاست.
مثلا علاقهمند بودن امین به شکار، و پرداختن به خوشگذرانی، و ترک امور حکومتی، از جمله مواردی است که مورخان زیادی بر آن اتفاق دارند.
اما اتهام او به شرب خمر که در بعضی از کتب تاریخ روایت شده، نمیتوان صحت آن را تأیید کرد، و اثبات آن امری سخت است.
در دوران خلافت امین جنگهایی فراگیر با روم صورت نگرفت. در این دوره روم نیز مانند مسلمین مشغول جنگهای داخلی بوده، و هیچ یک از دو دولت آمادگی و توان نظامی برای جنگیدن را نداشتند.
در زمان به خلافت رسیدن امین، هنوز حرکت «رافع بن لیث» که شورشی علیه حکومت عباسیان شمرده میشد، استوار و پایدار بود، که در نهایت، هرثمه این حرکت را ضعیف کرده، و رافع مجبور شد تا برای نجات خویش از مأمون طلب امان کند، و مأمون نیز به او امان داده و او را اکرام کرد.
اهل حمص بر عامل خویش اسحاق بن سلیمان، که امین او را والی گردانده بود، شورش کرده، و او نیز به شهر سلیمه انتقال پیدا کرد، امین نیز عبدالله بن سعید الحرشی به عافیه بن سلیمان به آنجا فرستاد، و افراد متعددی از شهر حمص را که در این حرکت دست داشتند به زندان افکند.
امارات موجود در عهد امین، همانی بود که در عهد پدرش وجود داشته، و دولت خوارج صفریه و اباضیه کما کان در مکان خود استوار بوده، و أبو منصور یسع بن قاسم و عبدالوهاب بن عبدالرحمن بن رستم که از رئوس خوارج صفریه و اباضیه بودند، بر مناطق تحت اشغال خویش حکمرانی میکردند.
امویان نیز در اندلس امرشان قوت گرفته بود و حاکم وقت آنان در آن زمان هشام بن عبدالرحمن الداخل بود.
از طرف دیگر در قیروان دولت ابراهیم بن اغلب قوت گرفته بودند، که در سال ۱۹۵ هجری عمران بن خالد التمیمی علیه او شورش کرده، اما این شورش به شکست انجامید، و سرانجام در سال ۱۹۶ هجری ابراهیم بن اغلب وفات نموده، و پسرش جانشین او گشت.
به همین صورت امارات مستقل در عهد مأمون در جناح غربی دولت اسلامی پا بر جا بود، ولی اغلب ولایات از شرق تا غرب تحت سیطرهٔ کارگزاران عباسیان بود، هر چند خوارج، و عمالشان در قیروان، دولت عباسی را در بغداد تهدید میکردند؛ ولی دشمن اصلی عباسیان امویان شمرده میشدند که در بلاد اندلس رشد روز افزون یافته بودند.
امین عمر طولانی نداشت، او تنها چهار سال و هشت ماه پس از نشستن بر کرسی خلافت توسط سپاه مأمون که به رهبری عبدالله بن طاهربود، کشته شد.
این واقعه در شهر ربیعالاول سال ۱۹۸ هجری رخ داده، او در آن زمان ۲۸ سال سن داشت.
مورخان بسیاری در تحلیل این فتنه، خود امین را مقصر میدانند، چرا که برادرانش را از ولیعهدی خلع کرده، و پسر خویش، موسی را ولیعهد گرداند، این فتنه به نوبهٔ خود سبب شد از منزلت شهر بغداد که محل کسب علوم و فنون و تجارت بود کاسته شود. و از جهت دیگر به ضعف و عدم انسجام مسلمانان انجامید.
وقتی امین به قتل رسید، عبدالله بن طاهر سر او را نزد مأمون فرستاد، و اوضاع ناآرام آن زمان را برای خلافت مأمون آماده کرده، و به شهرها و مراکز اسلامی نامه نوشته، و آنها را از قتل امین آگاه ساخت.
ابوالعباس عبدالله مأمون پسر هارونالرشید خلیفه عباسی، در ۷۸۶ میلادی [ ۱۷۰ ه. ق ] در بغداد زاده شد، در ۸۳۳ [ ۲۱۸ ه. ق ] در نزدیکی طرسوس درگذشت. هفتمین و بزرگترین خلیفهٴ عباسی (۸۱۳ - ۸۳۳) بود که پس از ابوعبدالله محمد امین به خلافت رسید. مادر و همسرش ایرانی بودند، که مبین تمایلات ایرانی و علوی اوست. او معتزلی پرشوری بود، و کوشید تا با اعمال زور عقاید خود را به کرسی بنشاند(۱) و آغازگر محنة خلق قرآن بود. او پس از برادرش امین به خلافت رسید.
هارونالرشید، پسرش امین را جانشین خود قرار داد و نیز جانشینی امین را به مأمون سپرد. پس از مرگ هارونالرشید بین امین و مأمون اختلاف روی داد. امین، پسرش موسی را به جانشینی خود برگزید. در میان طاهر بن حسین، به سرداری سپاه مأمون انتخاب شد. طاهر، بغداد را فتح کرد و امین را به قتل رسانید تا کار بر خلافت مأمون استوار گردید و به همین دلیل، مأمون نیز او را به فرمانروایی خراسان برگزید.
مأمون با برگزیدن مرو به عنوان تختگاه خلافت، از مشاوران و وزیران ایرانی چون فضل بن سهل استفاده کرد و بر سپاهیان ایران تکیه داشت. مأمون عملاً اعراب را از صحنه سیاست کنار گذاشت. او هم چنین چندین نفر را به مدینه فرستاد و علی بن موسی الرضا را به خراسان آورد؛ حتی بر اساس برخی روایات او را به ولایتعهدی خویش اختیار کرد. در زمان مأمون، مردم عراق شورش کردند و ابراهیم بن مهدی را به خلافت برگزیدند. مصر نیز دستخوش آشوب شد. از طرفی، بابک خرمدین قیام کرد و آذربایجان را تصرف نمود. مأمون بعد از مدتی دستور به قتل فضل بن سهل داد، و پس از چندی کشندگان او را نیز مجازات کرد. پس از آن مامون علی بن موسی را به قتل رساند.
دوره مأمون، دوره بحثها و جدلهای دینی در بین اهلکتاب بود. مجالس مناظرهای که بیشتر در نزد او تشکیل میشد پیروان ادیان، خاصه موبدان را مجال میداد که عقاید خویشتن را مطرح کنند و با دانشمندان اسلام به گفتوگو برخیزند. در دوره مأمون، دانشمندانی که با معارف یونانی و هندی و ایرانی آشنایی داشتند، به حدیث و رأی و بحث و جدل برخاستند. در این مجالس مناظره، کسانی مانند آذرفرنبغ فرخزادان، پیشوای زرتشتیان و یزدانبخت پیشوای مانویان حاضر میگشتند. در بعضی از مجلسهایی که در خراسان برگزار میشد، علی بن موسی هم شرکت داشت. مأمون برای جلب رضایت شیعیان، جامه سیاه را که شعار عباسیان بود رها کرد و جامه سبز را که پیش از آن علویان برتن میکردند، به تن کرد؛ این امر باعث نارضایتیهایی در بین مردم عراق شد.
ابواسحاق محمد المعتصم بالله خلیفه عباسی (۸۴۲-۸۳۳) فرزند هارون الرشید بود که پس از مأمون به خلافت رسید.
]
نیروهای سپاه او در سال ۸۳۸ بابک خرمدین، سردار آذربایجانی (آذربایجان ایران) را که به قیام علیه اعراب برخاسته بود را کشتند. به دستور معتصم بالله ابتدا دست و پای بابک خردمدین را بهتدریج قطع کردند. سپس جنازهاش را در شهر سامرا بر سر دار کشیدند.[۱]
از کارهای تاریخی وی می توان به این موردها اشاره کرد:
دوران معتصم ٬دوران تسلط ترکان بر دستگاه عباسی بود. معتصم که مادرش ترک بود ترجیح داد به جای یاری جستن از ایرانیان یا عرب ها، نیروی سومی را وارد کارزار کند.[۲]
معتصم برای گسترش اسلام با یاری افشین دست به اشغال آموران و ویران کردن آن شهر زد. او با دربند کردن ۴۲ تن از سران آموران ایشان را به سامرا انتقال داد. اما با نپذیرفتن اسلام از سویشان، دستور کشتن ایشان را صادر کرد[۳].
سیاست محنة خَلق قرآن که ۴ ماه پیش از مامون توسط مامون اتخاذ شده بود در دوره حکومت معتصم ادامه یافت.[۴]
واثق(نام کامل:هارون الواثق بالله بن محمد المعتصم بالله بن هارون الرشید) فرزند معتصم و خلیفه عباسی بود که پس از پدرش از سال ۸۴۲ تا ۸۴۷ میلادی فرمان راند.
[نهفتن]
او پس از مرگ پدرش معتصم به خلافت رسید. مادرش کنیزکی رومی به نام قراطیس بود. قراطیس در سفر حج به همراه برادر واثق، جعفر بن معتصم رفت. هرچند وی در سال ۸۴۲ در راه مکه، جان سپرد و در کوفه به خاک سپرده شد.
وی پیشتر نایب هارون الرشید در بغداد بود و با بابک خرمدین نبرد کرده بود. در عهد واثق ولایتداران نفوذ یافتند. عبدالله بن طاهر، حکمرانی خراسان، طبرستان و کرمان را برعهدا داشت.
در زمان او، شورشهایی در شام و فلسطین روی داد؛ به همین دلیل او اشناس ترک را به ولایت شام فرستاد؛ و بعدها مغرب و مصر را نیز به قلمرو حکمرانی وی افزود.
نوشتار اصلی: خلق قرآن
سیاست محنة خَلق قرآن که ۴ ماه پیش از مرگ مامون توسط مامون اتخاذ شده بود در دوره حکومت معتصم و واثق ادامه یافت.[۱]
وی به سبب تب شدید در سال ۸۴۷ میلادی درگذشت و خلافت را به برادرش متوکل گذاشت
متوکل (نام کامل وی: أبو الفضل جعفر المتوکل علی الله بن المعتصم بن الرشید بن المهدی) خلیفه عباسی بود که در سالهای ۸۴۷ تا ۸۶۱ در سامرا فرمان راند. متوکل پس از درگذشت برادرش واثق با کمک غلامان ترک به خلافت نشست و به دست هم آنان به قتل رسید.
او نخستین خلیفه عباسی بود که مذهب شافعی اختیار کرد؛ او همچنین در فقه و سنت مطالعه کرده بود. در زمان او توفان سختی بر بغداد و بصره و کوفه و عراق وزید و چهارپایان و کشت و خواربارها از بین رفت و قحطی و خشکسالی پدید آمد. در این دوره، بیزانسیها نیز به قلمرو عباسی دست اندازی میکردند. آغاز خلافت متوکل، همزمان با قدرت یافتن ترکان در حکومت بود. خود متوکل به دست شماری از ترکان درباری به قتل رسید.
]
برخلاف مامون که سیاست مذهبی میانهروی داشت، متوکل به اهل حدیث نزدیک شد و آنان قدرت یافتند و به برخی از آنان اجازه داد که روایات رؤیت خدا را نقل کنند. او حاکمان معتزلی را برکنار کرد، محنة خَلق قرآن را پایان داد، و احمد بن حنبل را که سمبل مقاومت اهل حدیث بود گرامی داشت. به همین دلیل حنبلیها او را «محیی السنه» (احیاکنندهٔ سنت) لقب دادند. او به علی بن ابی طالب بیاحترامی میکرد و حرم حسین بن علی را خراب کرد.[۱]
دوران متوکل آغاز افول عباسیان را رقم زد:
محمد منتصر (نام کامل وی: ابوجعفر محمد المنتصر بالله بن المتوکل بن المعتصم بن الرشید) (۸۳۷ - ۸۶۲ میلادی) از خلفای عباسی در بغداد بود. او دو سال از سال ۸۶۱ تا ۸۶۲ فرمان راند. عنوان او المنتصربالله به معنی «کسی که به یاری خدا پیروز میشود» است.
منتصر برخلاف متوکل، رویه ملایمی را با شیعیان و علویان در پیش گرفت؛ وی را به سبب خوی نرمش الحلیم نیز نامیدهاند.
نوشتار اصلی: هرج و مرج در سامرا
منتصر ترکان را دشمن میداشت و میگفت اینان کشندگان خلفایند. ترکان چون چنین دیدند قصد کشتن او کردند و سی هزار دینار به ابن طیفور پزشک دادند تا او را با ابزاری زهرآلود کشت. مرگ او در ربیع الآخر سال دویست و چهل و هشت در سن بیست و شش سالگی رخ داد.[۱]
· مستعین یا ابوالعباس احمد بن محمد بن المعتصم بن الرشید المستعین بالله خلیفه عباسی بغداد بود. او در سالهای ۸۶۲ تا ۸۶۶ میلادی فرمان راند. او مردی نمکین و سفیدچهره بود و در ادبیات و شعر مهارت داشت. در روزی که ابوجعفر محمد منتصر مُرد، با وی بیعت شد. اما ترکان شورش کرده، او را از خلافت برداشتند و با یکی از پسران متوکل بیعت کردند و جنگ میان دو خلیفه درگرفت تا این که به توطئه ترکان کشته شد.
ابوعبدالله محمد معتز
المعتزبالله یا معتز (نام کامل وی: ابوعبدالله محمد بن المتوکل بن المعتصم بن الرشید المعتزبالله) خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۸۶۶ تا ۸۶۹ فرمان راند. پس از برکناری ابوالعباس احمد مستعین، با او بیعت کردند و او در سال ۸۶۶ میلادی/ ۲۵۲ هجری به عنوان خلیفه مسلمانان برگزیده شد؛ در زمان پذیرش خلافت وی نوزده سال داشت. در سال اول خلافتش، اشناس ترک مُرد. سرانجام، معتز در سن بیست و چهار سالگی به دست گروهی از ترکها کشته شد.
ابواسحق محمد مهتدی خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۸۶۹ تا ۸۷۰ در سرزمینهای اسلامی فرمان راند. او چهاردهمین خلیفه عباسی بود؛ و وی را به دادگری و نیرومندی میشناختند. در آغاز خلافت وی، اهل بغداد سر به شورش برداشتند و از بیعت با او سرباز زدند؛ اما مهتدی توانست این شورشها را فرونشاند. علویان نیز شورش کردند، به ویژه در طبرستان، حسن بن زید علوی سر به شورش برداشت. احمد بن عیسی شیخ که پدرش ولایت فلسطین را داشت نیز شورید؛ اما تمام این شورشها به تدبیر مهتدی سرکوب شد. وی در بین ترکان که در آن زمان نیرومندی بسیار به دست آورده بودند، شکاف افکند و جنگی در میان ایشان برانداخت.
ترکان بر قتل او همداستان شدند و از این رو وی را از خلافت انداخته، شکنجه کردند، و او را در سال ۸۷۰، یک سال پس از شروع خلافتش به قتل رساندند.
.
ابوالعباس محمد معتمد یا احمد معتمد علی الله خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۸۷۰ تا ۸۹۲ میلادی در سرزمینهای اسلامی فرمان راند. او پسر بزرگ متوکل بود که هنوز زنده بود؛ وی ۲۳ سال خلافت کرد. در زمان وی، سردار ترک، موسی بن بغا نفوذ بسیاری در حکومت یافت. معتمد، در این زمان در امور سیاسی دخالت نمیکرد، و فرماندهی سپاه و حفظ حدود و تعیین وزیران را به برادرش موفق سپرد و معتمد تنها عنوان امیرالمومنین را داشت و به نام وی خطبه گفته میشد و سکه زده میشد. شورش سالار زنگیان در زمان او روی داد؛ همچنین کار اسماعیلیان بالا گرفت. معتمد، خود به کار دین علاقه مند بود؛ در زمان وی صحیح بخاری و صحیح مسلم و ترمذی و سنن ابن ماجه تدوین شدند. سال وفات معتمد در ۸۹۲ میلادی بود؛ او در سامرا به خاک سپرده شد و پس از او معتضد به خلافت رسید.
معتمد عباسی امام دهم شیعیان را مسموم کرد و وی به همین خاطر از دنیا رفت. در این خصوص باقر شریف قریشی مینویسد: «امام حسن عسکری را نزد معتمد عباسی بردند. در حالی که وی ازاینکه مردم به آن حضرت احترام میگذاشتند خشمگین بود؛ لذا تصمیم گرفت وی را از بین ببرد. بنابراین زهر کشندهای به امام دهم داد و آن حضرت بر اثر آن زهر از دنیا رفت»»[۱
ابوالعباس احمد معتضد
معتضد خلیفه عباسی در بغداد بود. او در سالهای بین ۸۹۲ تا ۹۰۲ میلادی فرمان راند. پس از مرگ ابوالعباس محمد معتمد، با او بیعت شد. او با شیعیان و علویان راه مدارا در پیش گرفت. او نخستین خلیفه عباسی بود، که خود به نماز جماعت میایستاد. وی با سران بربر به جنگ وارد شد و زمینه فروپاشی دولت اغلبیان را فراهم کرد. در دوران او، نصر بن احمد سامانی در خراسان و ماوراءالنهر قدرت یافته بود. یعقوبی و دینوری دو مورخ بزرگ و ابن معتز و ابن رومی دو شاعر بزرگ در عصر او میزیستند. معتضد خود شخصی شاعرپیشه بود و به ادبیات علاقه نشان میداد. وی به سال ۹۰۲ میلادی مُرد.
ابواحمد علی مکتفی
مکتفی(نام کامل وی: أبو أحمد علی المکتفی بالله ابن المعتضد بن أبی أحمد بن المتوکل) خلیفه عباسی در بغداد بود که از سالهای ۹۰۲ تا ۹۰۸ میلادی فرمان راند. مکتفی به هنگام مرگ معتضد در رقه بود و قاسم وزیر برای او بیعت گرفت؛ تا این که به بغداد رسید و رسماً فرمانروایی را برعهده گرفت. در دوران مکتفی، سامانیان در ایران قدرت یافتند. اسماعیلیان در بصره، بغداد و سوریه به تبلیغ میپرداختند. از سوی دیگر، گروهی از آشوبگران به هنگام بازگشت از مکه، بر کاروان حج یورش بردند و چندین هزار تن را کشتند. مکتفی یحیی بن زکوریه را که از سران شورش بود، کشت و در دفع قرمطیان کوشش نمود. وی در سال ۹۰۸ میلادی برابر با ۲۹۵ هجری مُرد.
ابوالفضل جعفر مقتدر
المقتدر (نام کامل وی: أبو الفضل جعفر بن المعتضد المقتدر بالله) خلیفه عباسی در بغداد بود که در رمضان سال ۲۸۲ هجری/۸۹۳ میلادی زاده شد؛ و در سال ۹۰۸ میلادی خلافت را برعهده گرفت. برادرش ابواحمد علی مکتفی او را به خلافت پیمان داده بود. نام وی مقتدربالله به معنی «نیرومند به یاری خدا»است. او در آغاز خلافت، دوازده سال داشت؛ و بر اوضاع تسلط نداشت. او در سال ۳۲۰ هجری به دست بربر کشته شد.
به فرمان ابوالفضل جعفر مقتدر، حسین منصور حلاج، به جرم «کُفرگویی و الحاد» در ملاعام به دار آویخته شد. منصور حلاج را پس از شکنجه و شلاقزدن، به دار آویختند، سپس دست و پا و سرش را بریدند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به رود دجله ریختند.
ابومنصور محمد قاهر
القاهربالله(نام کامل وی:أبو منصور محمد بن المعتضد ابن طلحة بن المتوکل القاهر بالله) خلیفهای از خلفای عباسی در بغداد بود که در سال ۲۸۶ هجری/۸۹۹ میلادی زاده شده بود و در سال ۳۳۹ هجری/۹۵۰ میلادی مُرد.
پس از مرگ خلیفه پیشین، ابوالفضل جعفر مقتدر، کشورهایی که گمان میکردند پسر خلیفه از ایشان انتقام خواهد گرفت؛ در عوض برادرش قاهر را به خلافت برگزیدند؛ اما قاهر کسی به مراتب سختگیرتر بود و با توطئه گران مدارا نداشت. او به سبب سوء سیرت از خلافت خلع گردیده، چشمانش را کور کردند، و در زندان افکندند؛ یازده سال بعد، خلیفه آزاد شد و در جامه گدایان گریخت، و در خرابهای مُرد؛ او در هنگام مرگ در سال ۳۳۹ هجری، پنجاه و سه سال داشت.
القاهربالله در لغت به معنی «پیروز به یاری خدا» است.
ابوالعباس محمد راضی(نام کامل وی: أبو العباس محمد بن المقتدر بالله ابن المعتضد بالله ابن طلحة بن المتوکل علی الله، الراضی بالله) به معنی «خشنود به خدا» از خلفای عباسی در بغداد بود که از سال ۹۳۴ تا زمان مرگش در سن سی و سه سالگی، در سال ۹۴۰ بر سرزمینهای اسلامی فرمان میراند؛ هفت سال فرمان روایی راضی، پسر ابوالفضل جعفر مقتدر به آرامی گذشت. او آخرین خلیفهای است که دفتر و دیوان مدون شعر داشت. او جلساتی با فلاسفه تشکیل میداد و در باب مسائل دینی با ایشان مذاکره میکرد و خود به نماز جمعه میایستاد و خطبه میخواند. در سال ۳۲۹ هجری/۹۴۰ میلادی بر اثر بیماری درگذشت
ابواسحاق ابراهیم متقی
المتقی (نام کامل:أبو إسحاق إبراهیم بن المقتدر ابن المعتضد ابن الموفق طلحة ابن المتوکل المتقی لله) به معنی «پرهیزکار برای خدا» خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۹۴۰ تا سال۹۴۴ (میلادی) (۳۲۹ هجری تا ۳۵۷ هجری) خلافت و پیشوایی مذهبی جهان اسلام را برعهده داشت.
وی که در سال ۲۹۵ هجری زاده شده بود، پس از مرگ برادرش ابوالعباس محمد راضی، از مردم بیعت گرفت و رسماً به عنوان خلیفه برگزیده شد. او بدین سبب که پیوسته روزه میگرفت و به نماز و عبادت مشغول بود، و از نوشیدن شراب پرهیز میکرد، لقب متقی گرفت؛ اما حکمرانی او صرفاً اسمی بود و از خلافت تنها سکه به نام وی ضرب میشد و خطبه به نام وی خوانده میشد، اما قدرت حقیقی نداشت. المتقی در سال ۹۴۴ میلادی/۳۵۷ هجری وفات یافت.
ابوالقاسم عبدالله مستکفی
المستکفی(نام کامل وی:أبو القاسم عبد الله ابن المکتفی ابن المعتضد، المستکفی بالله) خلیفه ای از خلفای عباسی در بغداد بود که از سالهای ۹۴۴ تا ۹۴۶ در سرزمینهای اسلامی فرمان میراند. هنگام خلع ابواسحاق ابراهیم متقی، با او بیعت شد. او خود را مستکفی لقب نهاد و به خلافت نشست. مدت خلافت وی یک سال و چهارماه بود،در سال 334 قمری از معزالدوله دیلمی شکست خورد وبه زندان افتاد سپس به زندان افتاد تا در سال ۳۳۸ هجری مُرد.
ابوالقاسم فضل مطیع
المطیع(نام کامل وی:أبو القاسم الفضل بن المقتدر بن المعتضد الملقب المطیع لله) از خلفای عباسی بود که در سال ۳۰۱ هجری زاده شد، و هنگام خلع ابوالقاسم عبدالله مستکفی با او به خلافت بیعت شد و او به سال ۹۴۶ میلادی/۳۳۴ هجری به عنوان خلیفه در جهان اسلام برگزیده شد. او در مدت خلافت با بوییان درگیر بود که قصد ورود به بغداد را داشتند. او نسبت به شیعیان به مدارا میپرداخت. از سوی دیگر، خلافت وی همزمان با قدرت یافتن محمود غزنوی بود که به جنگ مذهبی با هندیان پرداخت. از سوی دیگر، خلفای فاطمی بر مصر دست یافته بودند و به دشمنی با خلفای عباسی میپرداختند. او در سال ۳۶۴ هجری درگذشت و مدت خلافتش بیست و نه سال و چند ماه بود.
ابوبکر عبدالکریم طائع
الطائع(نام کامل وی: أبو بکر عبد الکریم بن المطیع بن المقتدر بن المعتضد الطائع بالله) از خلفای عباسی در بغداد بود که از سال ۹۷۴ میلادی/ ۳۶۳ هجری تا سال ۹۹۱ میلادی/۳۸۱ هجری خلافت کرد. در دوران خلافت وی، سوریه تحت هجوم ترکان، فاطمیان و قرامطه قرار گرفته بود؛ در حالی که آل بویه به جنگهای داخلی روی آورده بودند و تهدیدی برای نظام خلافت به شمار نمیرفتند. او در سال ۳۹۳ هجری مُرد. پس از او ابوالعباس احمد قادر به خلافت رسید.
ابوالعباس احمد قادر(القادر بالله أبو العباس أحمد بن إسحاق بن المقتدر) (۳۳۶-۴۲۲ هجری/۹۴۷-۱۰۳۱ میلادی) از خلفای عباسی در بغداد بود که از سالهای ۹۹۱ تا ۱۰۳۱ میلادی فرمان راند؛ او به جای برادرزاده اش ابوبکر عبدالکریم طائع به خلافت نشست. او شخصی متدین و شب زنده دار بود و بسیار صدقه میداد. او کتابی در اصول نوشت و فضایل عمر بن عبدالعزیز را در آن وارد کرد. او خود مذهب حنبلی داشت و این مذهب را مذهب رسمی جهان اسلام اعلام نمود. او برعلیه معتزله نیز در کتاب خود نوشتهاست. قادر در سال هشتاد و هفت سالگی مُرد و پسرش ابوجعفر عبدالله قائم جانشین او شد.
ابوجعفر عبدالله قائم از خلفای عباسی در بغداد بود که از سالهای ۱۰۳۱ تا ۱۰۷۵ فرمان میراند. او پسر خلیفه پیشین ابوالعباس احمد قادر بود. در نیمه نخستین دوره فرمانروایی، پایتخت عباسیان پر از آشفتگی بود. در نیمه دوم خلافت قائم، با ظهور سلجوقیان، آرامش نسبی برقرار شد. قائم، طغرل را سلطان اعلام کرد؛ چند روز بعد طغرل وارد بغداد شد. در دوران خلافت قائم، ادبیات فارسی رشد چشمگیری کرد و به شکوفایی رسید. قائم تا ۳ شعبان سال ۴۶۷ هجری(۴ آوریل سال ۱۰۷۵ میلادی) خلیفه باقی ماند. مدت خلافت وی ۴۴ سال و ۲۵ روز بود.
ابوالقاسم عبدالله مقتدی
المقتدی(نام کامل وی:أبو القاسم عبد الله بن محمد بن القائم بأمر الله المقتدی بأمر الله) (درگذشته به سال ۴۸۷ هجری/۱۰۹۴ میلادی) خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۱۰۷۵ تا ۱۰۹۴ میلادی فرمان راند. در هنگامی که مقتدی به خلافت رسید، نوزده سال داشت؛ و پس از مرگ پدربزرگ قائم، برای او بیعت گرفته شد. ملکشاه سلجوقی، در زمان او قدرتمندترین سلطان بود؛ سلطان سلجوقی برای خلیفه احترام تمام قائل بود اما عملاً قدرت بیشتری از خلیفه داشت. سلطان سلجوقی، دخترش را به عقد نکاح خلیفه درآورد؛ او امید داشت که از این ازدواج پسری به وجود آید، اما چنین نشد. دختر سلطان، بغداد را ترک گفت و به دربار اصفهان رفت. در این زمان روابط سلطان سلجوقی و خلیفه به تیرگی گرایید، از یک سو سلطان سلجوقی دخالت خلیفه را در امور سیاسی جایز نمیدانست، و از سوی دیگر خلیفه از قدرت گرفتن ملکشاه هراسناک بود، به طوری که ملکشاه قصد تصرف بغداد را کرد. اما با کشته شدن ملکشاه توسط اسماعیلیان، موفق به انجام این کار نشد. مقتدی، مردی متدین بود و همتی بلند و نفسی نیرومند داشت، او آوازه خوانی را در بغداد و اطراف آن ممنوع کرد. با مرگ وی، خلافت به ابوالعباس احمد مستظهر رسید.
ابوالعباس احمد المستظهربالله خلیفه عباسی در بغداد از سال ۱۰۹۴ تا ۱۱۱۸ میلادی بود. او پس از مرگ پدرش، ابوالقاسم عبدالله مقتدی در سال ۱۰۹۴ میلادی/۴۸۷ هجری خلافت را پذیرفت. در دوران بیست و چهار سال خلافتش به سیاست بی اعتنا بود؛ نخستین جنگ صلیبی در سوریه شکل گرفت؛ حتی صلیبی ریموند تولوز قصد حمله به بغداد را داشت، اما در توقات شکسته داده شد. در سال ۱۱۰۰ میلادی، مسلمانان پنج درصد جمعیت جهان و مسیحیان یازده درصد جمعیت را تشکیل میدادند. در سال ۴۹۲ هجری/۱۰۹۹ میلادی، اورشلیم به تصرف صلیبیون درآمد و ساکنان قبلی آن قتل عام شدند؛ این واقعه خشم عده بسیاری از مسلمانان و یهودیان را برانگیخت؛ مسلمانان اصرار داشتند که دست صلیبیون از مسجدالاقصی کوتاه شود. تصرف اورشلیم مدت زیادی به طول نیانجامید؛ جمعیت تبعیدیها به بغداد پناه آوردند و خواستار جنگ علیه مسلمانان شدند. مستظهر روز چهارشنبه سال ۵۱۲ هجری درگذشت.
ابومنصور فضل مسترشد
المسترشد(نام کامل وی:أبومنصور الفضل المسترشد بالله بن المستظهر بالله) از خلفای عباسی در بغداد بود؛ وی از سال ۱۱۱۸ تا ۱۱۳۵ فرمان راند. مسترشد، پسر خلیفه پیشین، ابوالعباس احمد مستظهر بود و به روز مرگ پدرش، در شانزدهم ربیع الأخر سال ۵۱۳ هجری با او بیعت شد. به گفته سیوطی، او خود جنگها را فرماندهی میکرد؛ مسترشد و سلطان در نزدیکی همدان با یکدیگر به جنگ پرداختند، خلیفه نخست دستگیر شد، اما سپس با این پیمان که از کاخش خارج نشود، آزاد گشت. در غیاب سلطان، خلیفه به دست یکی از حشاشین کشته شد؛ مسعود تقصیر را بر گردن دبیس از دشمنان قدیم خلیفه انداخت و او را به قصاص اعدام کرد.
ابوجعفر منصور راشد
الراشد (نام کامل وی: أبو جعفر المنصور الراشد بالله ابن المسترشد بالله) از خلفای عباسی در بغداد بود که از ۱۱۳۵ تا ۱۱۳۶ میلادی برابر با ۵۲۹ تا ۵۳۰ هجری قمری فرمان میراند.
ابوعبدالله محمد مقتفی
المقتفی(نام کامل وی: أبو عبدالله محمد بن الحسین المقتفی لأمر الله بن المستظهر سی و یکمین خلیفه از خلفای عباسی در بغداد بود که از سال ۱۱۳۶ تا زمان مرگش در سال ۱۱۶۰ میلادی(۵۳۰ تا ۵۵۵ هجری) فرمان راند؛ دوران خلافت او دوران تنش بین خلافت و سلطنت سلجوقی و نیز دوران اوج جنگهای صلیبی بود. خلافت وی بیست و پنج سال به طول انجامید.
مستنجد(نام کامل وی:أبو المظفر المستنجد بالله یوسف بن محمد المقتفی) خلیفه عباسی در بغداد از سال ۱۱۶۰ تا ۱۱۷۰ میلادی بود. وی در سال ۱۱۲۴ در بغداد زاده شده بود؛ پدرش خلیفه پیشین ابوعبدالله محمد مقتفی بود. در زمان او، خلافت فاطمی که در آن زمان ۲۶۰ سال از عمر آن میگذشت، به سوی انحطاط و فروپاشی نزدیک میشد. مستنجد را به دادگری، سختگیری بر بدکاران و هوشمندی وصف کردهاند. مستجد در سال ۱۱۷۰ میلادی مُرد؛ پس از وی مستضی به خلافت رسید.
مستضی(نام کامل وی: أبو محمد الحسن بن یوسف المستضئ بأمر الله) از خلفای عباسی در بغداد بود که از سال ۱۱۷۰ تا ۱۱۸۰ میلادی فرمان راند؛
همانند خلیفه پیشین، مستنجد، توانست موقعیت مستقلی برای خود به وجود بیاورد. چنانچه ابن جوزی نوشتهاست، وی مالیاتها را کاهش داد، مساجد بسیاری بنا کرد، و در توسعه علم همت نهاد. در دوران او بود که صلاح الدین ایوبی موفق شد به عمر فاطمیان پایان بخشد، صلاح الدین خود سلطان مصر شد و سلسله ایوبیان را در آنجا بنیان نهاد؛ از سوی دیگر صلاح الدین وفاداری خود را به عباسیان اعلام نمود. در سال ۱۱۸۰، مستضی درگذشت و ابوالعباس احمد ناصر جانشین وی شد.
ابوالعباس احمد ناصر(عربی:أبو العباس الناصر لدین الله أحمد بن الحسن المستضئ) وی سی و چهارمین خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۱۱۸۰ تا ۱۲۲۵ میلادی خلافت را برعهده داشت. او مذهب شیعه داشت.[۱]
در سال ۱۱۵۸ میلادی زاده شد. لقب او «ناصر لدین الله» به معنی یاری رساننده به دین خدا است. او قصد داشت خلافت را به شیوه نخستین بازگرداند؛ او بغداد را به بهترین شیوه مدیریت نمود و قصد داشت قدرت و سیطره خود را در ایران و عراق گسترش دهد؛
ناصر آخرین خلیفه قدرتمند عباسی پیش از فروپاشی خاندان خلافت به دست مغولان است. در سالهای نخستین خلافت، او با سلجوقیان در تکاپو بود؛ خوارزمشاهیان به جنگ با سلجوقیان مشغول بودند و بسیاری از استانهای ایران را که پیشتر سلجوقیان در دست داشتند، از آنها گرفتند؛ خلیفه قصد دوستی با «تکش خوارزمشاه» را داشت؛ اما آنها وارد جنگ و کشمکش با خلیفه شدند. ناصر، در شعر و ادبیات دستی داشت و به روایت حدیث میپرداخت.
او در سال ۱۲۲۵ درگذشت، خلیفه پس از وی ظاهر عباسی بود.
ابونصر محمد ظاهر از خلفای عباسی در بغداد بود که از سال ۱۲۲۵ تا ۱۲۲۶ فرمان راند. او پسر ابوالعباس احمد ناصر بود. او مالیاتها را کاهش داد و ارتش بزرگی ترتیب داد. در عهد او، جنگهای صلیبی همچنان ادامه داشت. او در ۱۰ ژوئیه ۱۲۲۶ میلادی/ ۱۳ رجب ۶۲۳ هجری درگذشت
ابوجعفر منصور مستنصر
با معاذ المستنصر بالله (خلیفه فاطمی) اشتباه نشود.
مستنصر خلیفه عباسی در بغداد بود که از سالهای ۱۲۲۶ تا ۱۲۴۲ فرمان راند. او پسر ابونصر محمد ظاهر و نواده ابوالعباس احمد ناصر بود. او شخصی مداراگر و خوشخو بود؛ اما خلافتش صرفاً نمادین بود و در عمل قدرتی نداشت. او مدرسه مستنصریه را در بغداد بر کرانه رود دجله در جانب شرقی ساخت.
مستنصر در سال ۶۴۰ هجری/۱۲۴۲ میلادی در بغداد درگذشت.
ابواحمد عبدالله مستعصم
أبو أحمد عبدالله بن منصور بن محمد المستعصم بالله (۶۵۶-۶۰۹ قمری در بغداد) آخرین خلیفه عباسی در بغداد بود؛ او از سال ۶۴۰ تا ۶۵۶ قمری خلافت را برعهده داشت؛
خلافت وی مصادف با ایلغار چنگیزخان در ایران و عراق بود. پس از وی منگوقاآن برادر کوچکترش هلاکوخان را به ایران فرستاد، هلاکو نخست طالقان و الموت را در اختیار گرفت و آخرین شیخ الموت را کُشت و بسیاری از قلاع اسماعیلیان را ویران کرد؛ در این میان خلافت بغداد دو دشمن بزرگ خود یعنی فاطمیان و اسماعیلیان را از دست داده بود.
سرانجام، هلاکوخان کسانی را به نزد خلیفه در بغداد فرستاد و از او خواست که تسلیم شود، و خود یا وزیرش به نزد او بیایند، اما مستعصم اعتنایی نکرد؛ از این رو هلاکوخان دستور به محاصره بغداد داد، مغولان وارد شهر شدند و آن شهر را ویران کردند و بسیاری را کشتند.
بالاخره شهر تصرف شد و خلیفه با نزدیکانش در یکشنبه ۴ صفر ۶۵۶ قمری (۲۹ بهمن ۶۳۶) تسلیم شدند.
افسانههای بسیاری در مورد قتل مستعصم وجود دارد؛ همچون این که مغولان از کشتن خلفا بیم داشتند، و به همین دلیل او را نمدمال کردند و سپس با اسبان بر او تاختند تا کشته شد.
بر اساس سفرنامه مارکوپولو، هلاکوخان او را در اتاقی بدون آب و غذا زندانی کرد و او را مجبور به خوردن طلاهایی کرد که انبار کرده بود.
بر اساس دیگر روایات او را در زیر کاشیهای قصر، زنده دفن کردند.
برخی از پسران مستعصم نیز کشته شدند، دیگر پسر وی در مغولستان به زندان فرستاده شدند و چنانچه مورخین نگاشتهاند، در آن جا ازدواج کرد و فرزندانی داشت.
لطفا مشخص کنید که چی کجاست خیلی بده وقتی می زنی همین جوری همه چی پشت سر هم قطارن اصلا خوب نیست