سخن ناشر:
امام حسن مجتبى ( ع ) مىفرماید : « فضل کافل یتیم آل محمد المنقطع عن موالیه الناشب فی رتبة الجهل یخرجه من جهله ، ویوضح له ما اشتبه علیه على فضل کافل یتیم یطعمه ویسقیه ، کفضل الشمس على السهى » . بحار الانوار ج 2 ص 3 کسانى که متکفّل نجات افرادى هستند که دسترسى به امامان خود ندارند و گرفتار جهل و شبهات فکرى شدهاند ، نسبت به کسانى که کودکان یتیم را اطعام مىکنند برترى دارند ، همانند برترى خورشید نسبت به ستارگان کم فروزان
مؤلّف محترم در این مجموعه ، گوشهاى از تهمتها وافتراهاى مخالفان مکتب اهلبیت ( ع ) را نقل و به آنها پاسخ داده و سپس چهل پرسش پیرامون خلافت و امامت را مطرح و بخشى از واقعیّات را با استفاده از منابع اهلسنّت بیان نموده است . مطالعه این جزوه را به عموم علاقهمندان و تشنگان معارف اسلامى بویژه برادران روشنفکر اهل سنت توصیه مىکنیم ، شاید که نقطه آغازى شود براى جستجوى حقیقت.
ناشر
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه ربّ العالمین والصلوة والسلام على محمّد وآله الطیّبین الطاهرین .
تهاجم علیه شیعه ، چرا؟
در میان مذاهب اسلامى تنها مذهب برخاسته از قرآن و سنّت راستین رسول اکرم ( ص ) مذهب شیعه است .
این مذهب ، در مقایسه با دیگر مذاهب مورد تأیید حکومتها ، بهترین و غنىترین برنامهها را در زمینههاى فقهى ، فرهنگى ، سیاسى و اقتصادى ارائه کرده است .
تشیّع ، در هیچ زمان و شرایطى ، با ظلم و استبداد ، سازش ننموده و تسلیم حکومتها و حاکمان جور نشده است ، و بدین جهت همواره مورد تهاجم دشمنان بوده وحکومتهاى استبدادى از هر گونه مبارزه و مخدوش کردن چهره نورانىاش دریغ نورزیدهاند .
شیعه با الهام از رهبر و پیشواى به حقّ خود امیر مؤمنان ( ع ) که فرموده : « کونا للظالم خصماً وللمظلوم عوناً ، أوصیکما وجمیع ولدی وأهلی ومن بلغه کتابی . . . » نهج البلاغه : نامه 47 . ، پیوسته با همه مظاهر استبداد در ستیز بوده و حمایت از مظلومان وستمدیدگان را شعار خویش ساخته است .
ولى در مکتب خلفا ، نه تنها آثارى ازمبارزه با ظلمپیشگان و حکومتهاى مستبد به چشم نمىخورد ؛ بلکه تمام تلاش خود را در توجیه استبداد حکومتهاى جور به کار برده و با احادیثى که به رسول اکرم ( ص ) نسبت دادهاند به پیروان خود القا مىکنند که وظیفه ملّت ، فرمانبردارى از حاکمان جامعه است ، اگر چه دامن آنان به ظلم و استبداد آلوده باشد ، زیرا آنها مسؤول کارهاى خویش و ملّت نیز مسؤول کارهاى خود است : « إسمعوا وأطیعوا فإنّما علیهم ما حمّلوا وعلیکم ما حملّتم » صحیح مسلم ، ج 6 ، ص 19 ، کتاب الامارة ، باب الأمر بالصبر عند ظلم الولاة ، سنن البیهقی ، ج 8 ، ص 158 . .
آرى ! چقدر تفاوت است میان سخنى که به بالاترین مقام یک مذهب ( عمر بن خطّاب ) نسبت دادهاند ، که گفته : اگر حاکم اسلامى ظلم پیشه کرد و شما را مورد ضرب و شتم قرار داد ، و از حقوق مسلّم خود ، محروم ساخت و دستور خلاف دین و شریعت صادر کرد وظیفه شما فرمانبرى بى چون و چرا از اوست و همه اینها جزو دین است! « فأطع الإمام . . . إن ضربک فاصبر ، وإن أمرک بأمر فاصبر ، وإن حرَمَک فاصبر ، وإن ظلمک فاصبر ، وإن أمرک بأمر ینقص دینک فقل : سمع وطاعة ، دمی دون دینی » سنن البیهقی ج 8 ص 159 ؛ المصنَّف لابن أبی شیبة ، ج 7ص 737 ؛ الدرالمنثور ج 2 ص 177 و کنز العمال ، ج 5 ص 778 . .
ومیان شعار سرور آزادگان حسین بن على ( ع ) در روز عاشورا : « فإنّی لا أرى الموت إلّا سعادة ولا الحیاة مع الظالمین إلّا برماً » مناقب ابن شهر آشوب ، ج3 ، ص224 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 192 . شهادت در راه مبارزه با ظلم و استبداد را سعادت ، و زندگى در سایه حکومت ستمپیشگان و سازش با استبدادگران را مایه ننگ مىداند .
و چقدر فرق است بین فقهاى یک مذهب که فتوا مىدهند : هر گونه قیام و مبارزه با حاکمان فاسق و ستم پیشه خلاف شرع است :
« وأمّا الخروج علیهم وقتالهم ، فحرام بإجماع المسلمین وإن کانوا فسقة ظالمین » شرح صحیح مسلم للنووی ، ج 12 ، ص 229 ؛ شرح المقاصد للتفتازانی ، ج 2 ، ص 71 ؛ المواقف للقاضی الإیجی ، ج 8 ، ص 349 . .
و میان فقهاى مذهبى که مىگویند : اگر سکوت دانشمندان دینى ، باعث شود که حاکمان ستمگر بر ارتکاب گناه و ایجاد بدعت جرأت پیدا کنند ، بر آنان لازم و واجب هست که سکوت خود را شکسته و در برابر ستمگران خروش بر آورند :
« لو کان سکوت علماء الدین ورؤساء المذهب - أعلى اللَّه کلمتهم - موجباً لجرأة الظلمة على ارتکاب سائر المحرّمات وإبداع البدع ، یحرم علیهم السکوت ویجب علیهم الانکار » تحریر الوسیله ، ج 1 ، ص 450 . .
آمار تکان دهنده تهاجم بر ضدّ مکتب شیعه
با توجّه به نکات یاد شده ، همواره حکومتهاى جور ، با تمام توان و امکانات خود ، در حال مبارزه با مذهب شیعه بوده و از گسترش فرهنگ ظلم ستیز آن جلوگیرى کردهاند .
این روش ، از آغاز افتراق امّت به دو فرقه شیعه وسنّى ، شروع گردیده و هرچه جلوتر رفته ، وسعت بیشترى بهخود گرفته است .
در سالهاى اخیر ، شاهد تهاجم شدیدى از طرف وهّابیّت ، به فرهنگ نورانى شیعه بودهایم و با توجّه به اعلام سفارت جمهورى اسلامى ایران در پاکستان ، فقط در ظرف یک سال ، 60 عنوان کتاب با شمارگان 30 میلیونى ، بر ضدّ شیعه ، چاپ و منتشر شده است مجله تراثنا ، شماره 6 ، ص 32 ، مقاله موقف الشیعه من هجمات الخصوم . .
فقط در ایّام حجّ سال 1381 ، ده میلیون و 685 هزار جلد کتاب به 20 زبان زنده دنیا ، ( غالباً بر ضدّ شیعه ) توسّط دولت سعودى در میان زائران خانه خدا ، توزیع شده است مجلّه میقات ، شماره 43 ، ص 198 ، به نقل از روزنامه عکاظ ، مورّخ 11 / 9 / 81 . .
یکى از روحانیون سرشناس شیعه در منطقه قطیف کشور سعودى ، در شب 12 رجب سال جارى ( 1382 ) در مکّه مکرّمه اظهار داشت : کتاب « للّه ثمّ للتاریخ » را با کامیونهاى بزرگ در منطقه قطیف و احساء در میان شیعیان به رایگان توزیع کردهاند .
همین کتاب ، در کشور کویت سال 1380 هجرى شمسى در یکصد هزار تیراژ چاپ و منتشر گردید که توسّط دانشمند متعهّد جناب آقاى مهرى ( نماینده ولى فقیه ) به دولت کویت اعلام گردید : اگر از نشر و توزیع این کتاب موهن و ضدّ شیعه جلوگیرى نشود ، بیم آن مىرود که کویت ، به لبنان دیگرى در منطقه تبدیل شود جریده « الرأی العام الکویتیّة » به تاریخ 30 / 6 / 2001 . نامه مذکور در سایتهاى مختلف اینترنت قرار گرفته است . .
در برخى از مؤسّسات پژوهشى ، کتابهایى که در طول 14 قرن بر ضدّ شیعه چاپ و منتشر شده ، تهیّه و یا شناسایى شده ، و آمار آنها از مرز 5000 عنوان تجاوز کرده است .
از این مجموعه ، 3000 عنوان به زبان اردو ، 1500 عنوان به زبان عربى و 500 عنوان به زبانهاى مختلف دیگر است.
محتویات این کتب مورد مطالعه قرار گرفته و تاکنون هزاران شبهه در صدها عنوان ، استخراج و گرد آورى شده است .
با اینکه این شبهات ، غالباً از افترا و دروغ و یا جهل ونادانى سرچشمه گرفته است ، ولى از مسؤولیّت اساتید ودانشپژوهان در پاسخگویى به آنها کاسته نمىشود .
انگیزه گسترش تهاجم بعد از انقلاب اسلامى
جالب توجّه این است که 70 درصد کتابهاى یاد شده بعد از پیروزى پرشکوه انقلاب اسلامى ایران نگاشته شده است ؛ یعنى در طول بیست و چهار سال نزدیک به 5 / 2 برابرِ چهارده قرن ، بر ضدّ شیعه کتاب تألیف گردیده است .
و این بدان جهت است که مخالفان مکتب اهلبیت ، هرگز تصوّر نمىکردند که فرهنگ غنى شیعه بتواند ملّت ایران را این چنین به صحنه بیاورد که با دست خالى ، ولى با قلبى آکنده از ایمان و عشق به اسلام ، طومار حکومت تا به دندان مسلّح را -با آن همه حمایتهاى بىدریغ شرق و غرب- براى همیشه درهم بپیچد و به جاى آن ، حکومت اسلامى برپایه فقه شیعه تأسیس نماید .
و به همین جهت ، مخالفان مکتب اهلبیت ، وقتى با گسترش فرهنگ تشیّع ، موقعیّت خود را در خطر مىبینند ، با تألیف کتابهاى ضدّ شیعىِ مملوّ از تهمت و کذب ، سعى در مخدوش کردن چهره نورانى مذهب شیعه در سطح جهانى دارند .
اهمیت این قضیه ، با ذکر چند نمونه از این تهمتهاى ناجوانمردانه کاملاً روشن خواهد شد .
تهمتهاى ناجوانمردانه بر ضد شیعه
1 - آقاى دکتر عبد اللَّه محمّد غریب از دانشمندان مصرى در کتاب مملوّ از دروغ و تهمت خود « وجاء دور المجوس » مىنویسد : « إنّ الثورة الخمینیّة مجوسیّة ولیست إسلامیّة ، أعجمیّة ولیست عربیّة ، کسرویّة ولیست محمّدیّة » وجاء دور المجوس ، ص 357 . ؛ « نهضت [امام] خمینى ، یک نهضت مجوسى ، عجمى و کسروى است ، نه نهضت اسلامى ، عربى و محمّدى » .
کینهتوزى و دشمنى را تا آنجا پیش برده که مىنویسد : « نعلم أنّ حکّام طهران أشدّ خطراً على الإسلام من الیهود ، ولا ننتظر خیراً منهم ، وندرک جیّداً أنّهم سیتعاونون مع الیهود فی حرب المسلمین » همان ، ص 374 . ؛ « مىدانیم که خطر حاکمان تهران بر اسلام از خطر یهود بر اسلام ، سختتر است و از آنان هیچ امید خیرى انتظار نمىرود و نیک مىدانیم که آنان به زودى با یهود ، همداستان شده و به جنگ مسلمانان خواهند آمد! » .
در حالى که تمام دنیا مىدانند که امروز براى حکومت غاصب صهیونیستى ، دشمنى ، سختتر از نظام اسلامى نیست و افتخار این نظام ، این است که به مجرّد پیروزى انقلاب اسلامى ، سفارت دولت غاصب اسرائیل را براى همیشه در ایران تعطیل و به جاى آن سفارت فلسطین را گشود .
2 - دکتر ناصرالدین قفارى از اساتید دانشگاههاى مدینه منوره ، در کتاب « اصول مذهب الشیعة الإمامیّة » که رساله دکتراى او بوده ، نوشته است : « أدخل الخمینى إسمه فی أذان الصلوات ، وقدّم إسمه حتّى على إسم النبیّ الکریم ، فأذان الصلوات فی ایران بعد استلام الخمینى للحکم وفى کلّ جوامعها کما یلی : " اللّه أکبر ، اللّه اکبر ، خمینى رهبر ، أى الخمینى هو القائد ، ثمّ أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه" » اصول مذهب الشیعة الإمامیّة ، ج 3 ص 1392 . .
« [امام] خمینى ، نام خود را در اذان نمازها داخل کرده وحتّى نام خود را بر نام پیامبر نیز مقدّم نموده است . بعد از تشکیل حکومت بوسیله [امام] خمینى ، اذان در نمازها در تمام اجتماعات چنین است : اللَّه اکبر ، اللَّه اکبر ، خمینى رهبر یعنى خمینى پیشواى ماست ، سپس [مىگویند : ] اشهد أنّ محمّداً رسولاللَّه! » .
نگارنده : در بحثهایى که در سال جارى ( رجب 1382 ) با تعدادى از دانشجویان دانشگاه « امّ القرى » در کنار بیت اللَّه الحرام داشتم ، اشاره کردم که اگر کسى به اذانى که همه روزه از صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران ، شبکه « جام جم » که در تمام کشورهاى جهان ؛ به ویژه عربستان پخش مىشود ، توجّه کند ، دروغگویى وتهمت نارواى این نویسنده ، کاملاً روشن خواهد شد .
جاى بسى شگفتى است که کتابهایى که بر ضدّ جنایات صهیونیسم در فلسطین اشغالى نوشته مىشود ، بسیار کمتر از کتابهایى است که بر ضدّ شیعه تألیف مىگردد .
چشمانداز مذهب شیعه
یکى از انگیزههاى تهاجم وسیع وهّابیّت بر ضدّ مذهب اهل بیت ( ع ) ، ترس و وحشت آنان از گسترش فرهنگ برخاسته از قرآن در میان جوانان و دانشمندان تحصیل کرده و استقبال آنان از این مکتب نورانى مطابق با سنّت راستین محمّدى ( ص ) است ، به چند نمونه توجّه کنید :
َّ 1 - دکتر عصام العماد ، فارغ التحصیل دانشگاه « الإمام محمّد بن سعود » در ریاض و شاگرد بن باز ( مفتى اعظم سعودى ) و امام جماعت یکى از مساجد بزرگ صنعاء و از مبلّغین وهّابیّت در یمن که کتابى نیز در اثبات کفر و شرک شیعه تحت عنوان : « الصلة بین الإثنی عشریّة وفرق الغلاة » نوشته است با آشنایى با یکى از جوانهاى شیعه ، با فرهنگ نورانى تشیّع آشنا شد و از فرقه وهّابیّت دست کشید و به مذهب شیعه مشرّف گردید .
دکتر عصام در کتابى که به همین مناسبت تألیف نموده ، مىنویسد :
با مطالعه کتابهایى که وهّابیّت در سالهاى اخیر نوشتهاند ، به یقین در مىیابیم که آنان احساس کردهاند که تنها مذهب آینده ، همان مذهب شیعه امامیّه است : « وکلَّما نقرأ کتابات إخواننا الوهّابیّین نزداد یقیناً بأنّ المستقبل للمذهب الاثنی عشری ؛ لأنّهم یتابعون حرکة الانتشار السریعة لهذا المذهب فی وسط الوهّابیّین وغیرهم من المسلمین » المنهج الجدید والصحیح فیالحوار معالوهابیّین ، ص 178 . .
و آنگاه از قول شیخ عبداللَّه الغُنیمان استاد « الجامعة الإسلامیّة » در مدینة منوّره نقل مىکند : « إنّ الوهّابیّین على یقین بأنّ المذهب ( الاثنی عشر ) هو الذی سوف یجذبُ إلیه کلّ أهلالسنَّة وکلّالوهّابیّین فی المستقبل القریب ؛ وهّابیون به یقین دریافتهاند ، تنها مذهبى که در آینده ، اهلسنّت و وهّابیّت را به طرف خود جذب خواهد کرد ، همان مذهب شیعه امامى است » همان . .
2 - آقاى شیخ ربیع بن محمّد ، از نویسندگان بزرگ سعودى مىنویسد : آنچه که باعث فزونى شگفتى من گردیده ، این است که برخى از برادران وهّابى و فرزندان شخصیّتهاى علمى و دانشجویان مصرى ، اخیراً به سراغ مکتب تشیّع رفتهاند : « وممّا زاد عجبی من هذا الأمر أنّ إخواناً لنا ومنهم أبناء أحد العلماء الکبار المشهورین فی مصر ، ومنهم طلّاب علم طالما جلسوا معنا فی حلقات العلم ، ومنهم بعضُ الإخوان الذین کنّا نُحْسن الظنَّ بهم ؛ سلکوا هذا الدَرْب ، وهذا الاتّجاه الجدید هو ( التشیّع ) ، وبطبعة الحال أدرکت منذ اللحظة الأولى أنّ هؤلاء الإخوة - کغیرهم فی العالم الإسلامی - بهرتهم أضواء الثورة الإیرانیّة » مقدّمه کتاب « الشیعة الإمامیّة فی میزان الإسلام » ، ص 5 . .
3 - شیخمحمّدمغراوى از دیگر نویسندگان مشهور وهّابى مىگوید : باگسترش مذهب تشیّع در میان جوانهاى مشرق زمین ، بیم آنرا داریم که این فرهنگ در میان جوانهاى مغرب زمین نیزگسترده شود : « بعد . . . انتشارالمذهب الإثنیعشریفیمشرق العالم الإسلامی ، فخفت على الشباب فی بلاد المغرب . . . » مقدّمه کتاب من سبَّ الصحابة ومعاویة فأُمّه هاویة ، ص 4 . .
4 - دکتر ناصر قفارى استاد دانشگاههاى مدینه مىنویسد : اخیراً تعداد زیادى از اهل سنّت به طرف مذهب شیعه گرویدهاند و اگر کسى کتاب « عنوان المجد فی تاریخ البصرة ونجد » را مطالعه کند به وحشت مىافتد که چگونه برخى از قبایل عربى به صورت کامل ، مذهب شیعه را پذیرفتهاند : « وقد تشیّع بسببالجهود التی یبذلها شیوخ الإثنی عشریّة من شباب المسلمین ، ومن یطالع کتاب « عنوان المجد فی تاریخ البصرة ونجد » یَهُولُه الأمر حیث یجدُ قبائل بأکملها قدتشیّعت » مقدمة أُصول مذهب الشیعة الإمامیّة الاثنی عشریّة ، ج 1 ، ص 9 . .
5 - جالبتر ازاینها سخن شیخ مجدى محمّد علىمحمّد نویسنده بزرگ وهّابى است که مىگوید : یکى از جوانهاى اهل سنّت با حالت حیرت ، نزد من آمد وانگیزه حیرت او را جویا شدم ، دریافتم که دستهاى شیعیان به وى رسیده است و این جوان سنّى تصوّر کرده که شیعیان ملائکه رحمت و شیر بیشه حق مىباشند : « جاءنی شابّ من أهل السنّة حیران ، وسبب حیرته أنّه قد امتدت إلیه أیدی الشیعة . . . حتّى ظنّ المسکین أنّهم ملائکة الرحمة وفرسان الحقّ » انتصار الحق ، ص 11 و 14 . .
سؤالاتى پیرامون خلافت و امامت
چرا ابوبکر در تعیین خلیفه ، از پیامبر تبعیت نکرد؟
َّ 1 - شما مىگویید پیامبر اکرم ( ص ) خلیفه معیّن نکرد و تعیین آن را به عهده مردم گذاشت .
اگر این کار حضرت ، حقّ و به صلاح امّت و تضمین کننده هدایت مردم بود ، پس بر همه واجب است از او متابعت کنند ؛ چون کار او باید براى تمام خداجویانى که معتقد به قیامت هستند ، الگو باشد : ( لقد کان لکم فی رسول اللّه أسوة حسنة لمن کان یرجوا اللّه والیوم الآخر ) الأحزاب : 21 . .
بنا بر این ، کار ابوبکر که خلیفه معیّن کرد بر خلاف سنّت پیامبر ( ص ) و موجب ضلالت امّت بود .
و همچنین کار عمر که تعیین خلافت را به عهده شوراى ششنفره نهاد نیز برخلاف سنت پیامبر ( ص ) وسیره ابوبکربود .
و اگر چنانچه بگویید کار ابوبکر و عمر به صلاح امّت بود ، پس باید ملتزم باشید که کار رسول اکرم ( ص ) صحیح نبوده است ، نستجیر باللَّه من ذلک ر . ک : المناظرات فی الإمامة ، ص 246 و 259 ؛ قصص العلماء : 391 ؛ مناظره شیخ صدوق با ملک رکن الدولة و مناظره مأمون با علماى اهل سنّت . .
تعیین جانشین براى خروج یک روزه از مدینه
2 - پیامبر گرامى ( ص ) براى چند روز که از مدینه بیرون مىرفت یکى از اصحاب خودرا به عنوان جانشین معیّن مىفرمود : « لأنّ النبیّ - صلّى اللَّه علیه وسلم - استخلف فی کلّ غزاة غزاها رجلاً من أصحابه » تفسیر القرطبی ، ج 1 ، ص 268 . .
ابن اُمّمکتوم را در 13 مورد از غزوات ، مانند : بدر ، اُحد ، ابواء ، سویق ، ذات الرقاع و . . . به عنوان جانشین خود در مدینه انتخاب نمود عون المعبود لعظیم آبادی ، ج 8 ، ص 106 ؛ کنز العمال ، ج 8 ، ص 268 ؛ الطبقات الکبرى لابن سعد ، ج 4 ، ص 209 ؛ الإصابة ، ج 4 ، ص 495 ؛ المغنی لإبن قدامه ، ج 2 ، ص 30 . . و همچنین « ابو رهم » را به هنگام عزیمت به مکه ، جنگ حنین و خیبر ، « محمد بن مسلمه » را در جنگ قرقره ، « نمیلة بن عبد اللّه » را در بنى المصطلق ، « عویف » را در جنگ حدیبیّة و . . . به عنوان خلیفه خود قرار داد التنبیه والإشراف للمسعودی ، صص 211 ، 213 ، 214 ، 215 ، 216 ، 217 ، 218 ، 221 ، 225 ، 228 ، 231 و 235 ؛ تاریخ خلیفة بن خیّاط ، ص 60 . .
بنابر این ، آیا معقول است که حضرت رسول اکرم ( ص ) که براى خروج یک روز از مدینه ، مانند جنگ اُحد که دریک مایلى مدینه بود ، براى خود جانشین معیّن کند ، ولى امّت اسلامى را بدون جانشین براى همیشه ترک نماید؟
آیا صحیح است که پیامبر گرامى ( ص ) در جنگ خندق ، که در کنار مدینه بود ، براى خود جانشین تعیین کند اما براى زمان طولانى بعد از خود ، کسى را به عنوان جانشین معیّن نکرده باشد؟
آیا در موارد یادشده ، یک مورد سراغ دارید که حضرت انتخاب جانشین را به عهده مردم واگذار نموده باشد؟ و یا در یک مورد با مسلمان ها در مورد جانشین خود مشورت کرده باشد؟
تمام پیامبران جانشین داشتند ، ولى!!!
3 - شما از طرفى ، در کتب روایى خود ، از رسول اکرم ( ص ) نقل مىکنید که فرمود : تمام پیامبران داراى وصى و وارث بودند : « لکلّ نبیّ وصیّ ووارث » تاریخ مدینة دمشق ، ج 42 ص 392 ؛ والریاض النضرة ، ج 3 ص 138 ، ذخائر العقبی ، ص71 ؛ المناقب للخوارمى ص 42 و 85 . ، واز قول سلمان فارسى نقل مىکنید که از حضرت رسول اکرم ( ص ) پرسید : هر پیامبرى براى خود وصى وجانشین داشت ، وصى شما کیست؟ « إنّ لکلّ نبیّ وصیّاً ، فمن وصیّک؟ » المعجم الکبیر ، ج 6 ص 221 ؛ مجمع الزوائد ، ج 9 ص 113 ؛ فتح الباری ، ج 8 ص 114 . و از طرف دیگر مىگویید پیامبر ( ص ) کسى را به عنوان جانشین معیّن ننمود!
آیا در میان تمامى پیامبران الهى ، رسول اکرم ( ص ) استثنا شده بود و این از خصوصیّات و ویژگىهاى حضرت بود؟ و یا بر خلاف سنّت تمام پیامبران عمل نمود؟
یا عبارت رسول اکرم ( ص ) عام است و خود حضرت را نیز شامل مىشود و سؤال سلمان نیز شاهد این عموم است .
آیا تا کنون در آیه شریفه : ( أولئک الّذین هدى اللّه فبهداهم اقتده ) الأنعام : 90 . فکر کردیم که خداوند پس از ذکر اسامى پیامبران بزرگ ، به رسول گرامى ( ص ) امر فرموده که از هدایت آنان متابعت نماید؟
عدم تعیین جانشین ، عامل هرج و مرج
4 - شما مىگویید : رسول گرامى ( ص ) این امّت رابدون تعیین خلیفه و جانشین رها نمود و از دنیا رفت ، آیا رسول اکرم ( ص ) تعیین خلیفه را به عهده امّت نهاد که به هر نحوى که صلاح دیدند و هر کسى را که پسندیدند بهعنوان خلیفه انتخاب نمایند و خود حضرت هیچ سخنى در باره شرایط انتخابات و شرایط رهبرى وشرایط شرکت کنندگان در انتخابات را بیان نفرمودند؟
این کار قطعاً ، معقول نیست ، زیرا رسول گرامى ( ص ) در موقعیّتى از دنیا رفت که جامعه اسلامى در بدترین وضعیّت قرار داشت ؛ چون از طرفى دولت قدرتمند روم وایران ، حکومت اسلامى را تهدید مىکردند ، که اصرار حضرت مبنى بر تجهیز جیش اُسامه ، بهترین گواه این مطلب است . و از طرف دیگر ، منافقان ، مشرکان ویهودیان هر روز مشکلى براى جامعه اسلامى ایجاد مىنمودند .
بدیهى است در چنین موقعیّتى اگر حاکم جامعه ، یک فرد عادى بود جامعه را بدون جانشین رها نمىکرد ، پس چگونه عقل مىپذیرد که رسول اکرم ( ص ) این جامعه را بدون تعیین خلیفه و جانشین گذاشته و رفته باشد؟ بااینکه حضرت بیش از هر کسى غمخوار مسلمین بود وبراى رفاه آنان از هر تلاشى دریغ نمىورزید وآیه شریفه : ( لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکمبالمؤمنین رؤوف رحیم ) التوبة : 128 . ، بهترین دلیل این سخن است .
افزون بر آن ، اعتقاد به این چنین امرى ، بالاترین اهانت به رسول خدا ( ص ) است که با این چنین تصمیمى ، جامعه اسلامى را با سختترین مشکل مواجه ساخته ، همانگونه که دکتر احمد امین دانشمند مصرى به صراحت مىگوید : پیامبر گرامى ( ص ) بدون اینکه جانشینى معیّن کند و یا چگونگى و شرایط تعیین حاکم را بیان کند از دنیا رفته و جامعه اسلامى را با مشکلترین وخطرناکترین وضع مواجه ساخته است ؛ « توفّی رسولاللَّه - صلّى اللَّه علیه وآله - ولم یعیّن من یخلفه ، ولم یبیّن کیف یکون اختیاره ، فواجه المسلمون أشقّ مسألة وأخطرها! » فجر الاسلام : 225 . .
و همچنین ابن خلدون مىگوید : محال است که جامعه را بدون رهبر و سرپرست رها کرد که عامل درگیرى میان مردم و سیاستمداران گردد ، بدین جهت در هر اجتماعى نیاز مبرم به تعیین حاکمى است که جامعه را از هرج و مرج جلوگیرى کند ؛ « فاستحال بقاؤهم فوضیّ دون حاکم یزع بعضهم عن بعض واحتاجوا من أجل ذلک إلى الوازع وهو الحاکم علیهم » مقدّمة ابن خلدون ص 187 . .
عمر براى امت ، دلسوزتر از پیامبر ( ص ) !!
5 - به نقل صحیح مسلم : حفصه به عمر گوشزد مىکند که کسى را به عنوان جانشین خود معیّن کند و به دنبال آن عبداللّه فرزند عمر ، به وى مىگوید : اگر چوپان تو ، شتران و گوسفندان را بدون سرپرست رها کند ، به وى اعتراض خواهى کرد که چرا باعث نابودى آنها گردیدى؟
پس به فکر این امّت باش ! و کسى را بهعنوان خلیفه براى آنان تعیین کن! چون رعایت حال این امّت از مراعات وضع شتران و گوسفندان لازمتر است : « عن ابن عمر قال : دخلت علىّ حفصة فقالت : أعلمت أنّ أباک غیر مستخلف؟
قال : قلت : ما کان لیفعل .
قالت : إنّه فاعل .
قال ابن عمر : فحلفت أنّی أکلّمه فی ذلک . فسکت ، حتّى غدوت ولم أکلّمه .
قال : فکنت کأنّما أحمل بیمینی جبلاً ، حتّى رجعت فدخلت علیه ، فقلت له : إنّی سمعت ، الناس یقولون مقالة فآلیت أن أقولها لک ، زعموا أنّک غیر مستخلف ، وأنّه لو کان لک راعی إبل ، أو راعی غنم ثمّ جاءک وترکها رأیت أن قد ضیّع ، فرعایة الناس أشدّ » صحیح مسلم ، ج 6 ص 5 ، کتاب الإمارة ، باب الاستخلاف وترکه ؛ مسند أحمد ، ج 1 ص 47 ؛ المصنّف لعبد الرزاق ، ج 5 ص 448 . .
6 - همچنین عایشه به وسیله عبد اللّه بن عمر به عمر پیام مىدهد : امّت محمّد را بدون چوپان رها مکن وکسى را به عنوان جانشین تعیین نما ، چون واهمه آن دارم که آنان گرفتار فتنه گردند : « ثمّ قالت ( أی عائشة ) : یا بُنیّ! أبلغ عمر سلامی ، وقل له : لا تدع أمّة محمّد بلاراع ، استخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملاً ، فإنّی أخشى علیهم الفتنة » الإمامة والسیاسة بتحقیق الشیری ، ج 1 ص 42 و بتحقیق الزینی ، ج 1 ص 28 . .
و همینطور ، معاویه که به قصد گرفتن بیعت براى یزید وارد مدینه شد ، در جمع صحابه و ضمن گفتگو با عبداللّه بن عمر گفت : « إنّی أرهب أن أدع أمّة محمّد ( ( ص ) ) بعدی کالضأن لاراعی لها » من وحشت دارم ، که امّت پیامبر را همانند گوسفند بدون چوپان رها سازم و بروم تاریخ الطبری ، ج 4 ص 226 ؛ الإمامة والسیاسة بتحقیق الشیری ، ج 1 ص 206 ، وبتحقیق الزینی ، ج 1 ص 159 . .
ومطابق نقل ابن سعد در طبقات ، عبد اللّه بن عمر بهپدرش گفت : اگر چنانچه کسى را که وکیل تو بر روى زمینهاى کشاورزى است ، فرا خوانى ، آیا کسى را جایگزین آن خواهى کرد یا خیر؟ گفت : آرى!
و پرسید : اگر کسى را که گوسفندان تو را چوپانى مىکند فراخوانى ، کسى را به جاى آن قرار خواهى داد یا خیر؟ گفت : آرى! وقال عبداللَّه بن عمر لأبیه : لو استخلفت ؟ قال : من ؟ قال : تجتهد فإنّک لست لهم بربّ ، تجتهد ، أرأیت لو أنّک بعثت إلى قیّم أرضک ألم تکن تحبّ أن یستخلف مکانه حتّى یرجع إلى الأرض ؟ قال : بلى . قال : أرأیت لو بعثت إلى راعی غنمک ألم تکن تحبّ أن یستخلف رجلاً حتّى یرجع؟ طبقات ابنسعد ، ج3 ، ص343 ؛ تاریخ مدینة دمشق ، ج 44 ص 435 .
آیا این بالاترین اهانت به رسول خدا ( ص ) نیست که به اندازه عایشه و حفصه و معاویه ، به فکر امّتش نباشد؟! وآنان را بدون رهبر رها سازد؟! و آیا کسى نبود به رسول اکرم ( ص ) تذکر دهد که کسى را به عنوان جانشین تعیین کند؟! و یا از حضرت ، راه و روش تعیین خلیفه را سؤال نماید؟!
عدم تعیین جانشین ، مخالف کتاب نیست
7 - کسانى که مىگویند : پیامبر اکرم ( ص ) بدون وصیّت از دنیا رفت ، آیا مىدانند که کارى خلاف قرآن وسنّت به حضرت نسبت دادهاند؟! نسائى در سنن خود آورده : عن عائشة قالت : ما ترک رسول اللّه صلى الله علیه وسلم درهماً ولا دیناراً ولا شاة ولا بعیراً وما أوصى . سنن النسائی : 6 / 240 ، فتح الباری : 5 / 267 .
چون قرآن به همه مسلمانان دستور مىدهد که بدون وصیّت ، از دنیا نروند : ( کتب علیکم إذا حضر أحدکم الموت إن ترک خیراً الوصیّة ) المائدة : 3 . .
زیرا جمله ( کتب علیکم ) در مورد وصیّت ، همانند جمله ( کتب علیکم الصیام ) در باره روزه ، بر اهمیت ولزوم متعلّق دارد .
و از طرفى هم رسول اکرم ( ص ) فرموده است : وظیفه هر مسلمان داشتن وصیّتنامه است ، و نباید سه شب از عمر مسلمانى سپرى شود ، مگر اینکه وصیّت او در کنارش قرار گرفته باشد : « ما حقّ امرئ مسلم له شیء یوصی به ، یبیت ثلاث لیال إلّا ووصیّته عنده مکتوبة » .
عبد اللّه بن عمر مىگوید : وقتى که این حدیث را از رسول اکرم ( ص ) شنیدم ، هیچ شبى را بدون وصیّت نامه سپرى نکردم ؛ « قال عبد اللّه بن عمر : ما مرّت علیّ لیلة منذ سمعت رسول اللّه - صلّى اللّه علیه وسلم - قال ذلک ، إلّا وعندی وصیّتی » صحیح مسلم ، ج 5 ص 70 ، أوّل کتاب الوصیّة . .
آیا مىشود گفت : که عبد اللّه بن عمر به سخنان رسول گرامى ( ص ) بیش از خود حضرت ، پایبند بود؟
آیا مىشود گفت : پیامبر اکرم ( ص ) سخنى مىگوید که خود به آن عمل نکند؟
خداوند مىفرماید : چرا سخنى مىگویید که به آن عمل نمىکنید؟ و این تناقض در گفتار و عمل ، خشم خداوند را به دنبال دارد : ( یا أیّها الذین آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون کبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون ) الصف : 2 و 3 . .
و این تناقض به قدرى روشن بود که مورد اعتراض بعضى از روات قرار گرفته مانند طلحة بن مصرف که به عبداللّه بن اوفى مىگوید : چگونه مىشود که پیامبر گرامى ( ص ) به مردم دستور وصیّت دهد آنگاه خود آن را ترک کند ؛ « عن طلحة بن مصرف ، قال : سألت عبداللّه بن أبی أوفى : هل کان النبى ( ص ) أوصى؟ قال : لا . فقلت : کیف کتب على الناس الوصیّة ، ثمّ ترکها - قال : أوصى بکتاب اللّه » الصف : 2 و 3 . صحیح البخاری ، ج 3 ص 186 کتاب الجهاد ، ج 5 ص 144 ، کتاب المغازی ، باب مرض النبی ( ص ) ، و ج 6 ص 107 ، باب الوصیة بکتاب اللّه . .
وفى روایة أحمد : « فکیف أمر المؤمنین بالوصیّة ولمیوص؟ قال : أوصى بکتاب اللّه » مسند احمد بن حنبل ، ج 4 ص 354 ؛ فتح الباری ، ج 5 ص 268 ؛ تحفة الأحوذی ، ج 6 ص 257 . .
آیه و حدیث مربوط به وصیّت ، اگر دلالت بر لزوم وصیّت نکند ، حدّاقل دلالت بر جواز وصیّت که دارد ونشان مىدهد که وصیّت نمودن یک عمل نیک وپسندیده است و بر پیامبر گرامى ( ص ) زیبنده نیست که آن را ترک نماید ، زیرا قرآن مىگوید : آیا مردم را به کار نیک دعوت کرده و خود را فراموش مىکنید ؛ ( أتأمرون الناس بالبرّ وتنسون أنفسکم ) البقره : 44 . .
8 - آنانکه مىگویند : پیامبر گرامى ( ص ) بدون جانشین از دنیا رفت و تعیین خلیفه را به عهده امّت نهاد ، آیا شرایطى هم براى کسى که رهبرى جامعه را بهعهده مىگیرد و همچنین شرایط کسانى که در انتخابات رهبرى ، شرکت مىکنند ، معیّن فرمود یا نه؟
اگر این شرایط را معیّن فرموده ، در کدام حدیث وروایت آمده است؟
اگر این شرایط در سخنان حضرت رسول اکرم ( ص ) آمده بود ، چرا در سقیفه بنى ساعده هیچیک از گردانندگان سقیفه به آن استناد نکردند؟
وانگهى! اگر انتخاب ابو بکر مطابق شرایطى بود که پیامبر اکرم ( ص ) بیان فرموده ، چرا ابو بکر گفت : بیعت من یک امر اتّفاقى و ناگهانى و بدون تدبیر صورت گرفت و خداوند شرّ آن را دفع نمود قال أبو بکر فی أوائل خلافته : إنّ بیعتی کانت فلتة وقى اللّه شرّها وخشیت الفتنة . شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ، ج 6 ص 47 بتحقیق محمد ابوالفضل ؛ أنساب الأشراف للبلاذری ، ج 1 ص 590 . ، ابن اثیر مىگوید : این چنین بیعتى ، طبیعتاً شرّ خیز است قال ابن الأثیر : أراد بالفلتة الفجأة ، ومثل هذه البیعة جدیرة بأن تکون مهیّجة للشرّ . النهایة فی غریب الحدیث ، ج 3 ص 467 . .
و همین عبارت را عمر در اواخر خلافت خویش بالاى منبر بیان کرد و گفت : اگر کسى به چنین کارى مبادرت کند ، محکوم به مرگ خواهد شد : « إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه » شرح نهج البلاغة لابن أبیالحدید ، ج 2 ص 26 ، و ر . ک : صحیح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا ؛ مسند احمد ، ج 1 ، ص 55 . .
ابناثیر مىگوید : کار بىرویه را « فلتة » مىگویند و به خاطر ترس از انتشار امر خلافت ، به بیعت ابوبکر با مبادرت ورزیدند : « والفلتة کلّ شیء من غیر رویّة وإنّما بودر بها خوف انتشار الأمر » النهایة فی غریب الحدیث ، ج 3 ص 467 . .
اى کاش کسى از ابن اثیر مىپرسید که ترس از انتشار چه خلافتى بود؟ ترس از خلافتى که رسول اکرم ( ص ) معیّن فرموده بود؟
یا ترس از کاندیدا شدن افراد مشابه ابوبکر براى امر خلافت؟
انتشار خلافتى را که رسول گرامى ( ص ) معیّن نموده بود ، نه تنها ترسى نداشت ، بلکه ضامن صلاح ملّت بود وبر همگان لازم بود که در برابر حکم پیامبر ( ص ) سر تسلیم فرود آورند و مخالفت نورزند .
( ما کان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضى اللّه ورسوله أمراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم ) الأحزاب : 36 . .
و همچنین کاندیداتورى افراد دیگر هم واهمه نداشت ؛ زیرا پس از ملاحظه و بررسى ، مردم اگر وى را همسطح ابوبکر نمىیافتند ، قطعاً با وى بیعت نمىکردند و اگر همسطح ابوبکر بود ، چه فرقى در بیعت با او و یا با ابوبکر وجود داشت؟
ولى اگر آن نامزد رهبرى ، شرایطى بالاتر از ابوبکر داشت و بهتر از ابوبکر براى اصلاح جامعه بود ، آیا نصب ابوبکر مانع مصلحت جامعه نبود؟
9 - راستى از همه مهمّتر ، اگر واقعاً ، خلافت ابوبکر بر مبناى شرایط ، و مطابق سنّت رسول اکرم ( ص ) انجام گرفته بود ، چرا عمر گفت : « فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه » شرح نهج البلاغة لابن أبیالحدید ، ج 2 ص 26 ، و رجوع شوده به : صحیح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا ؛ مسند احمد ، ج 1 ، ص 55 . .
آیا خلفاء راشدین خلیفة الرسول بودند؟
10 - از طرفى مىگویید : پیامبر گرامى ( ص ) کسى را به عنوان جانشین معیّن نفرمود و به کسى هم دستور نداد تا شخص معیّنى را جانشین او قرار دهد ، بلکه مردم ، ابوبکر رإ؛"" به عنوان خلیفه معیّن کردند وابوبکر نیز عمر را خلیفه معیّن کرد و عثمان هم توسّط شوراى شش نفره تعیین شد ، و از طرفى دیگر مىگویید : اینها خلیفه وجانشین پیغمبر بودند و به آنان « خلیفة الرسول » اطلاق مىکنید . آیا این کار ، دروغ بستن به رسول گرامى نیست؟ که مطابق حدیث متواتر « من کذب علیّ متعمّداً فلیتبّؤ مقعده من النّار » صحیح البخاری ، ج 1 ص 36 ، 2 / 81 ، ج 4 ص 145 ، ج 7 ص 118 قال ابن الجوزی : رواه من الصحابة ثمانیة وتسعون نفساً ، الموضوعات ، ج 1 ص 57 ، وقال النووی : قال بعضهم : رواه مائتان من الصحابة ، شرح مسلم للنووی ، ج 1 ص 68 . هر گونه دروغ به پیامبر گناه است . بنا بر این ، اگر ادعاى شما که مىگویید پیامبر اکرم ( ص ) خلیفه معیّن ننمود صحیح باشد ، خلفاى راشدین خلیفه پیامبر نیستند!
نسبت هذیان به رسول گرامى !!!
یازده اشکال اساسى بر عملکرد عمر و همراهان او :
11 - هنگامى که پیامبر ( ص ) در بستر بیمارى فرمودند : « دوات و قلم بیاورید تا چیزى برایتان بنویسم که هرگز گمراه نشوید » . چرا عمر گفت : « درد بر اوغلبه کرده و کتاب خدا ما را بس است » ؛ « إنّ النبیّ - صلى اللّه علیه وسلم - قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن حسبنا کتاب اللّه » صحیح البخاری ، ج 7 ص 9 ، کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى ؛ و ج 5 ص 137 کتاب المغازی ، باب مرض النبی - صلى اللّه علیه وسلم - ووفاته ؛ صحیح مسلم فى آخر کتاب الوصیّة ، ج 5 ، ص 76 . .
ویاگفتند : رسول گرامى ( ص ) هذیان مىگوید : « إنّ رسولاللَّه - صلى اللّه علیه وسلم - یهجر » ، نستجیر باللّه ، ( کبرت کلمة تخرج من أفواههم ) الکهف : 5 . .
و این قضیّه به قدرى درد آور بود که وقتى ابن عبّاس به یاد آن مىافتاد ، اشک چشمانش همانند دانههاى مروارید از گونههایش سرازیر مىگشت عن ابنعبّاس قال : « یوم الخمیس وما یوم الخمیس ، ثمّ جعل تسیل دموعه حتّى رأیت على خدّیه کأنّها نظام اللؤلؤ قال : قال رسول اللّه : ائتونى بالکتف والدواة ( او اللوح والدواة ) اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا : إنّ رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلم - یهجر » . صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 76 کتاب الوصیّة باب ترک الوصیة لمن لیس عنده شیء ، صحیح البخارى ، ج 4 ص 31 ، کتاب الجهاد والسیر . .
در رابطه با این حدیث که در صحیح بخارى و مسلم وسایر کتب صحاح آمده چند سؤال مطرح است :
1 - آیا این سخن عمر ، مخالف با قرآن نیست که مىفرماید : ( ما ینطق عن الهوى إن هو إلّا وحی یوحى ) عن ابنعبّاس قال : « یوم الخمیس وما یوم الخمیس ، ثمّ جعل تسیل دموعه حتّى رأیت على خدّیه کأنّها نظام اللؤلؤ قال : قال رسول اللّه : ائتونى بالکتف والدواة ( او اللوح والدواة ) اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا : إنّ رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلم - یهجر » . صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 76 کتاب الوصیّة باب ترک الوصیة لمن لیس عنده شیء ، صحیح البخارى ، ج 4 ص 31 ، کتاب الجهاد والسیر . النجم : 4 . ؛ پیامبر گرامى ( ص ) از روى هواى نفس سخن نمىگوید و تمام سخنان او بر مبناى وحى الهى است .
2 - عمر که گفت : کتاب خداوند براى ما کافى است « حسبنا کتاب اللّه » ، این مخالفت عملى عمر ، با سنّت رسول اکرم ( ص ) نیست؟
چون سخن رسول اکرم ( ص ) که فرمود : چیزى بنویسم که شما را از گمراهى مصون بدارد ، مربوط به مطالب عادى و شخصى نبود ، بلکه داراى اهمّیّت ویژه بود و از بهترین مصادیق سنّت به شمار مىرفت .
3 - آیا مخالفت عمر و همراهان وى با دستور رسول اکرم ( ص ) ، مخالفت با قرآن نیست که مىگوید : از اوامر پیامبر اطاعت و از نواهى حضرت اجتناب نمایید : ( ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا ) الحشر : 7 . .
4 - آیا سخن بخارى که مىگوید : مردم در کنار بستر رسول اکرم ( ص ) سر و صدا کردند و اختلاف کردند ، آیا مخالفت با قرآن نکردند که از هر گونه سرو صدا در کنار حضرت ، نهى نموده و آن را باعث حبط و نابودى اعمال مىداند : ( یا أیّها الذین آمنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النّبى ولا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض أن تحبط أعمالکم وأنتم لا تشعرون ) الحجرات : 2 . .
5 - آیا اختلاف صحابه و تن ندادن به سخن رسول اکرم ( ص ) مخالفت با قرآن نیست که دستور مىدهد در موارد اختلاف بر همگان واجب هست که تسلیم نظریّه پیامبر ( ص ) باشند و کسانى را که نظر آن حضرت را نمىپذیرند ، مؤمن نمىداند : ( فلا وربّک لا یؤمنون حتّى یحکّموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فیأنفسهم حرجاً ممّا قضیت ویسلّموا تسلیماً ) النساء : 65 . .
6 - پیامبر گرامى ( ص ) تصمیم داشت چیزى بنویسد که مانع گمراهى امّت باشد ، آیا ممانعت از نوشتن چنین مطلب مهمّى ، سبب گمراهى مردم نشد؟
آیا سخن حضرت را تصدیق نمىکنید و یا آن را پذیرفته و تصدیق مىکنید ، در صورت دوّم آیا ضلالتى صورت گرفته یا منکر آن هستید؟ و اگر قبول دارید ، چه ضلالتى دامنگیر جامعه اسلامى ، جز انحراف از امر خلافت منصوص صورت گرفته است؟
7 - در برابر عمر و همداستانهایش که مخالف با وصیّت نوشتن رسول خدا ( ص ) بودند ، افرادى هم بودند که تلاش در نوشتن این وصیّتنامه داشتند : « منهم منیقول : قرّبوا یکتب لکمالنبی -صلىاللَّه علیه وسلم- کتاباً لا تضلّوا بعده ومنهم من یقول : ما قال عمر » صحیح البخارى ، ج 7 ، ص 9 ، کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى ؛ صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 75 ، آخر کتاب الوصیة . .
وحتّى زنان پیامبر ( ص ) نیز به همفکران عمر اعتراض کردند که با اهانت عمر و دفاع رسول ( ص ) مواجه شدند : « فقالت النسوة من وراء الستر : ألا تسمعون ما یقول رسول اللّه؟! قال عمر : فقلت إنّکنّ صواحبات یوسف ، إذا مرض رسول اللّه ، عصرتنّ أعینکنّ ، وإذا صحّ ، رکبتنّ عنقه! قال : فقال رسول اللَّه : دعوهنّ فإنهنّ خیر منکم » الطبقات الکبرى لابن سعد ، ج2 ، ص 244 ، المعجم الأوسط للطبرانی ، ج 5 ص 288 ؛ مجمعالزوائد للهیثمى الشافعى ، ج 9 ص 34 ؛ کنز العمال ، ج 5 ص 644 ، ح 14133 . ؛ زنان از پشت پرده صدا زدند : مگر سخن رسول گرامى ( ص ) را نمىشنوید؟ عمر گفت : شما همانند دلباختگان یوسف هستید که به هنگام مریضى پیامبر ( ص ) اشگ شما جارى مىشود ، و به وقت سلامتى حضرت ، برگردن او سوار مىشوید .
رسول گرامى ( ص ) فرمود : متعرّض آنان نشوید وآنها را به حال خود واگذارید ، زیرا آنان از شما بهتر هستند .
راستى ، چه شدکه عمر و همراهان او ، بر تیم مقابل غلبه کردند؟ و کار کدامیک از این دو گروه مخالف قرآن و سنّت پیامبر بود؟
ابن عباس و فاجعه مخالفت صحابه با پیامبر ( ص )
8 - تعبیر ابن عبّاس از این قضیّه به عنوان یک رزیّه وفاجعه ، چه معنایى دارد؟ « إنّ الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلم - وبین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولَغَطهم » صحیح البخارى ، ج 8 ، ص161 ، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة ، باب کراهیة الخلاف . .
آیا گریه جانسوز ابن عبّاس و تعبیر از این واقعه بهعنوان مصیبت جانگداز کافى نیست که مقدارى فکر خودتان را به کار بیندازید و نسبت به عمق فاجعه بیندیشید؟
9 - رسول اکرم ( ص ) با اینکه مفتخر به « إنّک لعلى خلق عظیم » مىباشد ، آنچنان از این برخورد خلاف قرآن وسنّت مورد اذیّت قرار گرفت و غضبناک شد که دستور داد همه از خانه او بیرون بروند : « فلمّا أکثروا اللغط والاختلاف عند النبىّ قال لهم رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلم - قوموا ( عنّى ) » صحیح البخارى ، ج 7 ، ص 9 ، کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى . .
و این کار صحابه ، با آیه شریفه : ( إنّ الذین یؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه فیالدنیا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهیناً ) الأحزاب : 57 . چگونه قابل جمع است؟
10 - اگر چنانچه با توجّه به گفتار عمر ، سخن رسولاکرم ( ص ) به هنگام وفات در اثر غلبه مرض و یا نستجیر باللَّه هذیان بوده و حجّت نیست ، پس چرا شما براى اثبات خلافت ابوبکر به سخن رسول گرامى ( ص ) به هنگام وفات استناد مىکنید که به عایشه فرمود : « مروا أبا بکر فلیصلّ » صحیح البخاری ، ج 1 ص 162 کتاب الأذان ، با وجوب صلاة الجماعة وص 165 باب أهل العلم والفضل أحقّ بالإمامة . به ابوبکر بگو تا براى مردم نماز گزارد کما عن أحمد بن حنبل : بأنّه إنّما قدّمه من هو أقرأ ، لتفهم الصحابة من تقدیمه فی الإمامة الصغرى استحقاقه للإمامة الکبرى ، وتقدیمه فیها على غیره . کشاف القناع للبهوتی ، ج1 ، ص 573 ؛ المواقف ، ج 8 ص 365 . .
11 - ولى با اینکه ابوبکر هنگام نوشتن وصیّت در اثر شدّت بیمارى بیهوش گردید و پس از آنکه بههوش آمد دنباله وصیّت را نوشت ، کسى به وى نگفت « قد غلب علیه الوجع » و یا « الرجل یهجر » درد بر او غلبه کرده و یا هذیان مىگوید لما حضرت أبا بکر الصدیق الوفاة دعا عثمان بن عفان فأملى علیه عهده ، ثم أغمی على أبی بکر قبل أن یملی أحدا فکتب عثمان عمر بن الخطاب ، فأفاق أبو بکر فقال لعثمان کتبت أحدا ؟ فقال : ظننتک لما بک وخشیت الفرقة فکتبت عمر بن الخطاب فقال : یرحمک اللَّه ، أما لو کتبت نفسک لکنت لها أهلا . کنز العمال ، ج 5 ، ص 678 ؛ تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ، ج 39 ، ص 186 و ج 44 ، ص 248 ر . ک : تاریخ الطبرى ، ج 2 ص 353 ؛ سیرة عمر لابن الجوزى : 37 ؛ تاریخ ابن خلدون ، ج 2 ص 85 . .
بلکه همان کسى که نسبت هذیان به رسول اکرم ( ص ) داد ، براى مشروعیّت خلافت خویش به وصیّت ابوبکر بههنگام مرگ استناد کرد؟
عن إسماعیل بن قیس ، قال : رأیت عمر بن الخطاب وهو یجلس والناس معه وبیده جریدة وهو یقول : « أیّها الناس اسمعوا وأطیعوا قول خلیفة رسول اللّه إنّه یقول : إنّى لم آلکم نصحاً قال : ومعه مولى لأبى بکر یقال له : شدید ، معه الصحیفة التى فیها استخلاف عمر » تاریخ الطبری ، ج 2 ص 618 . .
12 - طبرانى و سیوطى و ذهبى نقل مىکنند : که رسولاکرم ( ص ) فرمود : هیچ امّتى پس از پیامبرش با هم اختلاف نکردند ، مگر این که گروه باطل آنها بر گروه حقّ پیروز شدند ؛ « ما اختلفت امّة بعدنبیّها إلّا ظهر أهلباطلها علىأهلحقّها » المعجمالأوسط ، ج 7 ص 370 ، الجامع الصغیر للسیوطی ، ج 2 ص 481 ، مجمع الزوائد ، ج 1 ص 157 ، سیر أعلام النبلاء ، ج 4 ص 311 ؛ تذکرة الحفاظ ، ج 1 ص 87 ، عن الشعبی ولیس فی سنده موسى بن عبیدة . .
با توجّه به این حدیث ، اختلافات شدید در سقیفه وپیروزى ابوبکر و عمر را چگونه توجیه مىکنید؟
افسانه اجماع بر بیعت ابوبکر
13 - شما مىگویید : بیعت ابوبکر با اجماع تمام مهاجرین و انصار صورت گرفت ولى عمر بن خطّاب مىگوید : تمام مهاجرین با بیعت ابوبکر مخالف بودند وعلى ( ع ) و زبیر و طرفدارانشان نیز موافق نبودند : « حین توفى اللّه نبیّه -صلى اللَّه علیه وسلم- أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقیفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبیر ومن معهما » المعجمالأوسط ، ج 7 ص 370 ، الجامع الصغیر للسیوطی ، ج 2 ص 481 ، مجمع الزوائد ، ج 1 ص 157 ، سیر أعلام النبلاء ، ج 4 ص 311 ؛ تذکرة الحفاظ ، ج 1 ص 87 ، عن الشعبی ولیس فی سنده موسى بن عبیدة . صحیح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . . ادعاى شما راست است ، یا عمر بن خطّاب؟
علماء بزرگ اهل سنت و انکار اجماع
14 - شما براى مشروعیت خلافت ابوبکر به اجماع اهل حلّ و عقد استناد مىکنید و حال آنکه استوانههاى علمى شما منکر آن هستند .
ماوردى شافعى ( متوفّاى 450 ) و ابویعلى حنبلى ( متوفّاى 458 ) که به صراحت گفتهاند : در بیعت ابوبکر ، اجماعى در کار نبوده و هر گونه سخن از اجماع ، گزاف است . « فقالت طائفة : لاتنعقد إلّا بجمهور أهل العقد والحلّ من کلّ بلد ، لیکون الرضا به عامّاً ، والتسلیم لإمامته إجماعاً ، وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر -رضی اللّه- عنه على الخلافة باختیار من حضرها ، ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها » الأحکام السلطانیّة لماوردى ، ص 33 ، الأحکام السلطانیّة ، لأبییعلى محمد ابن الحسن الفراء ، ص 117 . .
شما راست مىگویید ، یا این دو شخصیّت برجسته سنّى مذهب؟
15 - شما مىگویید : تمامى صاحب نظران از اصحاب ومهاجرین در انعقاد بیعت ابوبکر دخالت داشتند و حال آنکه مفسّر بزرگ شما قرطبى ( متوفّاى 671 ) با صراحت منکر آن است و مدّعى است که خلافت ابوبکر فقط به واسطه بیعت عمر منعقد گردید ؛ « فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلک ثابت ، ویلزم الغیر فعله ، خلافاً لبعض الناس حیث قال : لا ینعقد إلّا بجماعة من أهل الحلّ والعقد ، ودلیلنا : أنّ عمر ( رض ) عقد البیعة لأبی بکر » جامع أحکام القرآن ، ج 1 ، ص 272 - 269 . .
16 - راستى شما از چه اجماعى سخن مىگویید که متکلّم بزرگ شما ( اهل سنّت ) همانند امام الحرمین ( متوفّاى 478 ) استاد غزالى ، منکر آن است! و مىگوید : در تشکیل امامت ، نیازى به اجماع نیست ، همانگونه که در امامت ابوبکر بدون آنکه اجماعى در میان باشد وقبل از آنکه خبر امامت آن در بلاد اسلامى به گوش اصحاب برسد ، حکمها امضا گردید و بخشنامهها صادر شد و در پایان نتیجه مىگیرد که : امامت با تأیید یک نفر از اهل حلّ و عقد تشکیل مىگردد ؛ « اعلموا أنّه لا یشترط فی عقد الإمامة ، الإجماع ، بل تنعقد الإمامة وإن لم تجمع الأمّة على عقدها ، والدلیل علیه أنّ الإمامة لمّا عقدت لأبی بکر ابتدر لإمضاء أحکام المسلمین ، ولم یتأن لانتشار الأخبار إلى من نأى من الصحابة فی الأقطار ، ولم ینکر منکر . فإذا لم یشترط الإجماع فی عقد الإمامة ، لم یثبت عدد معدود ولا حدّ محدود ، فالوجه الحکم بأنّ الإمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد » الإرشاد فی الکلام ، ص 424 ، باب فی الاختیار وصفته وذکر ما تنعقد الإمامة . .
17 - شما کدام اجماعى را پشتوانه خلافت مىدانید که عضدالدین ایجى ( متوفّاى 756 ) صاحب کتاب « المواقف » و از پایهگذاران کلامى اهل سنّت ، منکر آن است و به صراحت مىگوید : هیچ دلیل عقلى و نقلى بر اعتبار اجماع در کار نیست و همینکه یک یا دو نفر از اهل حلّ و عقد اقدام به بیعت نمایند ، امامت تشکیل مىشود ، همانگونهاى که امامت ابوبکر با بیعت عمر وامامت عثمان با بیعت عبدالرحمان پسر عوف منعقد گردید ؛ « وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختیار والبیعة ، فاعلم أنّ ذلک لا یفتقر إلى الإجماع ، إذ لم یقم علیه دلیل من العقل أو السمع ، بل الواحد والإثنان من أهل الحلّ والعقد کاف ، لعلمنا أنّ الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک ، کعقد عمر لأبی بکر ، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان » .
و جالب اینجا است که وى اضافه مىکند : در امامت ابوبکر ، اجتماع مردم مدینه را هم لازم ندیدند تا چه رسد به اجتماع تمام امّت ؛ « ولم یشترطوا اجتماع مَن فی المدینة فضلاً عن اجتماع الأمّة . هذا ولم ینکر علیه أحد ، وعلیه انطوت الأعصار إلى وقتنا هذا » المواقف فی علم الکلام ، ج 8 ، ص 351 . !
و همچنین ابن عربى مالکى ( متوفّاى 543 ) از دیگر شخصیّتهاى بزرگ شما ( اهل سنّت ) مىگوید : در انتخاب امام ، نیاز به حضور تمام مردم در انتخابات نیست ، بلکه با شرکت یک یا دو نفر ، انتخابات صورت مىگیرد ؛ « لا یلزم فی عقد البیعة للإمام أن تکون من جمیع الأنام بل یکفی لعقد ذلک إثنان أو واحد » شرح سنن الترمذى ، ج 3 ، ص 229 . !
« فاعتبروا یا أولی الأبصار » .
آیا شما راست مىگویید یا این شخصیّتهاى بزرگ علمى؟
عمر و تهدید به قتل صحابه
18 - اگر بیعت با یک یا دو نفر از اهل حلّ و عقد وبدون مشورت سایر مسلمین صحیح است ، چرا عمر تهدید به قتل کرد و گفت : اگر بعد از این ، کسى چنین کارى کند بیعت کننده و بیعت شونده کشته خواهند شد ؛ « من بایع رجلاً عن غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو ولا الذی بایعه ، تغرّة أن یقتلا » صحیح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . و اگر این کار خلاف شرع و حرام است و موجب مهدور الدم شدن مىشود ، چرا این حکم را در جریان سقیفه جارى نکرد؟
على ( ع ) ، ابوبکر و عمر را خائن مىداند؟
19 - شما مىگویید : حضرت على ( ع ) ابوبکر و عمر را قبول داشت و حال آن که عمر در جمع تعداد زیادى از صحابه خطاب به على ( ع ) وعبّاس عموى پیامبر ( ص ) گفت : شما دونفر ، ابوبکر و مرا دروغگو و گنهکار ونیرنگباز مىدانید ؛ « فلمّا توفّی رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلّم - قال أبو بکر : أنا ولیّ رسول اللّه ، فجئتما . . . فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً . . . ثمّتوفّی أبوبکر فقلت : أنا ولیّ رسولاللَّه - صلى اللّه علیه وسلّم - وولیّ أبی بکر ، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً » صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 152 ، کتاب الجهاد ، باب 15 ، حکم الفئ حدیث 49 . .
شما راست مىگویید یا عمر!؟
20 - خلیفه دوم شش نفر را تعیین کرد و گفت : اینها از میان خود یک نفر را انتخاب کنند ؛ یعنى هر یک از اینها لیاقت رهبرىِ امّت اسلامى و جانشینى پیامبر ( ص ) را دارند و اضافه کرد : اگر کسى از آنها مخالفت کرد ، گردنش را بزنید عن عمر بن الخطاب أنّه قال لصهیب : صلّ بالناس ثلاثة أیّام ، وأدخل علیّاً وعثمان والزبیر وسعداً وعبد الرحمن بن عوف وطلحة ، إن قدم وأحضر عبداللّه بن عمر ، ولاشیء له من الأمر ، وقم على رؤوسهم فإن اجتمع خمسة ورضوا رجلاً وأبى واحد ، فاشدخ رأسه ، أواضرب رأسهبالسیف ، وإن اتّفق أربعة فرضوا رجلاً منهم وأبى اثنان ، فاضرب رؤوسهما ، فإن رضی ثلاثة رجلاً منهم ، وثلاثة رجلاً منهم ، فحکموا عبد اللّه بن عمر ، فأی الفریقین حکم له فلیختاروا رجلاً منهم ، فإن لم یرضوا بحکم عبد اللّه بن عمر فکونوا مع الذین فیهم عبدالرحمان بن عوف ، واقتلوا الباقین إن رغبوا عمّا اجتمع علیه الناس . ( تاریخ الطبری ، ج 3 ص 294 ؛ تاریخ المدینة لابنشبة النمیری ، ج 3 ص 925 ؛ الکامل لابن الأثیر ، ج 3 ص 35 ) . !
چگونه دستور قتل کسى را مىدهد که شایستگى خلافت را دارد؟
رنجاندن فاطمه ( س ) خلاف کتاب و سنت
21 - در صحیح بخارى و مسلم و دیگر کتب معتبر آمده است که حضرت رسول اکرم ( ص ) فرمود : فاطمه پاره تن من است و هرکس او را بیازارد و غضبناک کند مرا آزرده است : « فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی » صحیح البخارى ، ج 4 ص 210 . وفی روایة مسلم : « إنّما فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها » . صحیح مسلم : 7 / 141 . روى الحاکم عن على - علیه السلام- : قال : « قال رسول اللّه -صلى اللّه علیه وآله وسلم- : لفاطمة : إنّ اللَّه یغضب لغضبک ، ویرضى لرضاک » . ثمّ قال : هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه . المستدرک : 3 / 153 .
( لیس فیه ذکر خطبة بنت أبی جهل ) فلیراجع : مجمع الزوائد ، ج 9 ص 203 ؛ المعجم الکبیر للطبرانی ، ج 1 ص 108 ، ج 22 ص 401 ؛ تاریخ مدینة دمشق : 3 / 156 ؛ أسد الغابة ، ج 5 ص 522 ؛ الإصابة ، ج 8 ص 265 و266 ؛ تهذیب التهذیب ، ج 12 ص 392 ؛ صحیح البخارى ، ج 4 ص 210 ؛ صحیح مسلم ، ج 7 ص 141 ؛ المصنف لابن أبی شیبة الکوفی ، ج 7 ص 526 ؛ السنن الکبرى للنسائی : 5 / 97 ، ح 8370 ؛ المعجم الکبیر للطبرانی ، ج 22 ص / 404 ؛ الجامع الصغیر للسیوطی ، ج 2 ص 208 ؛ تاریخ مدینة دمشق ، ج 3 ص 156 . .
و از طرفى در صحیح بخارى و مسلم نیز آمده است که فاطمه ( س ) از دست ابوبکر غضبناک شد و تا آخر عمر باوى سخن نگفت : « فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه - صلى اللَّه علیه وسلم - فهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتّى توفّیت » صحیح البخارى ، ج 4 ص 42 ؛ صحیح مسلم ، ج 5 ص 154 ، فیه : فهجرته فلم تکلّمه حتّى توفّیت وعاشت بعد رسول اللَّه - صلى اللَّه علیه وسلم - ستة أشهر فلمّا توفّیت دفنها زوجها علىّ بن أبیطالب لیلا ولم یؤذن بها ابابکر وصلّى علیها علیّ . .
وقرآن مىگوید : ( انّ الذین یؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه فی الدنیا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهیناً ) الأحزاب : 57 . . در حلّ این معضله چه پاسخى دارید؟
سهیلى از علماى بزرگ اهل سنّت ( متوفّاى 581 ) به همین روایت استدلال نموده که هر کس به حضرت زهرا ( س ) اهانت کند ، کافر خواهد شد : « استدلّ به السهیلی على أنّ من سبّها کفر لأنّه یغضبه وأنّها أفضل من الشیخین » فیض القدیر شرح الجامع الصغیر للمناوی ، ج 4 ص 554 . .
ابن حجر در توجیه آن گفته : « وتوجیهه : إنّها تغضب ممّن سبّها وقد سوّى بین غضبها وغضبه ، ومن أغضبه -صلى اللّه علیه وسلم - یکفر » فتح الباری ، ج 7 ص 82 ؛ شرح المواهب للزرقانی المالکی ، ج 3 ص 205 . .
مناوى صاحب کتاب فیض القدیر از ابو نُعیم و دیلمى نقل کرده است که حضرت رسول اکرم ( ص ) فرمود : « فاطمة بضعة منّی من آذاها فقد آذانی ومن آذانی فقد آذى اللّه ، فعلیه لعنة اللّه ملء السماء وملء الأرض » فیض القدیر شرح الجامع الصغیر للمناوی ، ج 6 ص 24 ، ح 8267 . .
22 - با توجّه به مطالب فوق ، آیا تا کنون نسبت به سخنان ابوبکر که پس از خطبه حضرت زهرا ( س ) بیان کرد و بدترین اهانت و ناسزا را نسبت به حضرت على ( ع ) و حضرت صدیقه ( س ) داد ، فکر کردهاید : « إنّما هو ثعالة شهیده ذنبه ، مرب لکلّ فتنة ، هو الذی یقول : کرّوها جذعة بعدما هرمت ، یستعینون بالضعفه ، ویستنصرون بالنساء ، کأمّ طحال أحبّ أهلها إلیها البغی » السقیفة وفدک للجوهری ، ص 104 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید ، ج 6 ص 215 ؛ دلائل الإمامة للطبری ، ص 123 . . در این عبارت ، حضرت على ( ع ) را به روباه و حضرت زهرا ( س ) را به دم آن تشبیه کرده است .
آیا پاسخ اجر رسالت : ( قل لا أسئلکم علیه أجراً إلّا المودّة فی القربی ) همین بود؟!
آیا این بود نتیجه آن همه سفارش و توصیه رسول گرامى ( ص ) در حقّ حضرت زهرا ( س ) ؟!
آیا چنین کسى شایستگى خلافت پیامبرى که مفتخر به ( إنّک لعلى خلق عظیم ) است را دارد؟
از شما مىخواهیم ، سخنانى که میان ابن ابى الحدید سنّى و استادش نقیب ، ردّ و بدل شده ملاحظه نمایید وخود به قضاوت بنشینید! قال ابن أبی الحدید : قلت : قرأت هذا الکلام على النقیب أبی یحیى جعفر بن یحیى بن أبی زید البصری وقلت له : من یعرض ؟ فقال : بل یصرّح . قلت : لو صرّح لم أسالک . فضحک وقال : بعلیّ بن أبى طالب علیه السلام ، قلت : هذا الکلام کلّه لعلی یقوله؟ ! قال : نعم ، إنّه الملک یا بُنیّ . قلت : فما مقالة الأنصار؟ قال : هتفوا بذکر علی ، فخاف من اضطراب الأمر علیهم ، فنهاهم . . . وثُعالة : اسم الثعلب علم غیر مصروف ، ومثّل ذؤاله للذئب ، وشهیده ذنبه ، أی لا شاهد له على ما یدّعی إلّا بعضه وجزء منه ، وأصله مثل قالوا : إنّ الثعلب أراد أن یغری الأسد بالذئب ، فقال : إنّه قد أکل الشاة التی کنت قد أعددتهإ؛!!"" لنفسک ، وکنت حاضراً ، قال : فمن یشهد لک بذلک؟ فرفع ذنبه وعلیه دم ، وکان الأسد قد افتقد الشاة ، فقبل شهادته وقتل الذئب . . . وأمّ طحال : إمرأة بغى فی الجاهلیّة ، ویضرب بها المثل فیقال : أزنى من أمّ طحال . شرح نهج البلاغه ، ج 6 ص 215 .
مخالفت فاطمه ( س ) ، سند بطلان خلافت
23 - در کتب معتبر از رسول اکرم ( ص ) نقل شده : « من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیّة » مسند أحمد ، ج 4 ، ص 96 ؛ المعجم الکبیر للطبرانى ؛ ج 19 ، ص 388 ؛ مجمع الزوائد للهیثمى ، ج 5 ، ص 218 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید ، ج9 ، ص 155 وى گفته : « وأصحابنا کافّة قائلون بصحّة هذه القضیّة » . .
هر کس بدون امام از دنیا برود مرده او همانند مردگان دوران جاهلیت است .
و بخارى در صحیح خود توسّط ابن عبّاس از رسول اکرم ( ص ) نقل کرده است که فرمود : « لیس أحد یفارق الجماعة قید شبر فیموت إلّا مات میتة جاهلیّة » صحیح البخاری ، ج 8 ص 105 ، کتاب الأحکام ، باب السمع والطاعة للإمام . .
هر کس از جامعه اسلامى به مقدار یک وجب دور شده و جدا شود ، مرگ او همانند مرگ جاهلیت است .
و مسلم نیز در صحیح خود به واسطه ابو هریره از رسولمکرّم ( ص ) آورده است که فرمود : « من خرج عن الطاعة وفارق الجماعة فمات ، مات میتة جاهلیّة » صحیح مسلم ، ج 6 ص 21 ، کتاب الإمارة ، باب الأمر بلزوم الجماعة . .
کسى که از فرمان حاکم سرپیچى نموده و از جامعه مسلمانان جدا شود همانند مردگان زمان جاهلیت از دنیا خواهد رفت .
حال از شما مىپرسیم که تکلیف حضرت صدیقه طاهره ( س ) که با ابوبکر بیعت نکرد چه مىشود؟ با اینکه در حقّ او آیه تطهیر نازل شده و صدها روایت از رسول گرامى ( ص ) در فضیلت او رسیده است ، مانند : « فاطمة سیّدة نساء هذه الأمّة » و یا « سیّدة نساء اهل الجنّة » فی صحیح البخاری : قال رسول اللّه یا فاطمة ألا ترضین ان تکونی سیّدة نساء المؤمنین أو سیّدة نساء هذه الامّة . صحیح البخارى ، ج 7 ، ص 142 ، کتاب بدء الخلق باب علامات النبوّة ، کتاب الاستئذان ، باب من ناجى بین یدی الناس ؛ صحیح مسلم ، ج7 ، ص143 کتاب فضائل الصحابة باب ( 15 ) باب من فضائل فاطمة بنت النبی - صلى اللَّه علیه وآله - ح 99 وهمچنین آمده : فاطمة سیّدة نساء اهل الجنّة . صحیح البخارى ، ج4 ، ص209 و219 . .
آیا روایات « مات میتة جاهلیّة » قابل اعتماد نیست؟ یا نستجیر باللّه حضرت زهرا ( س ) به سخن و سنّت پیامبر عمل ننمود؟ و یا ابوبکر را شایسته جانشینى نمىدانست؟
تعیین خلیفه به دست خدا
24 - شما مىگویید پیامبر اکرم ( ص ) کسى را براى پیشوایى مردم معیّن نکرد و تعیین آن را به عهده مردم نهاد در حالى که این نظریه مخالف کتاب و سنّت است .
زیرا خداوند - تبارک وتعالى - در باره حضرت ابراهیم مىگوید : ما تو را به عنوان امام و پیشواى مردم معیّن مىکنیم ؛ ( إنّی جاعلک للنّاس إماماً ) البقره : 124 . .
ودر باره حضرت داوود مىگوید : ما تو را خلیفه روى زمین قرار دادیم پس در میان مردم ، حاکم بهحق باش ؛ ( یا داود إنّا جعلناک خلیفة فیالأرض فاحکم بین الناس بالحقّ ) ص : 26 . .
حضرت موسى از خداوند مىخواهد که جانشین بعد از او را معیّن نماید ؛ ( واجعل لى وزیراً من أهلی ) طه : 29 . .
خداوند نیز در پاسخ دعاى حضرت موسى فرمود : ( قال قد أوتیت سؤلک یا موسى ) طه : 36 . .
خداوند در رابطه با بنى اسرائیل نیز مىفرماید : از میان ملّت بنى اسرائیل ، افرادى را به عنوان رهبر و پیشوا انتخاب نمودیم ( وجعلنا منهم أئمّة یهدون بأمرنا ) السجدة : 24 . .
پس در تمامى این آیات ، انتخاب خلیفه ، به خداوند نسبت داده شده و تعیین پیشوا و حاکم فقط به دست خداوند صورت مىپذیرد .
و همچنین علماى بزرگ اهلسنّت مانند ابن هشام وابن کثیر و ابن حبّان و دیگران نقل کردهاند : هنگامى که رسولاکرم ( ص ) ، قبایل عرب را به سوى اسلام دعوت مىفرمود ، بعضى از شخصیّتهاى بزرگ قبایل ، مانند : بنى عامر بن صعصعه ، به حضرت گفتند : اگر ما تو را یارى کنیم و کار تو بالا بگیرد ، آیا ریاست و جانشینى بعد از تو ، به ما خواهد رسید؟ « أیکون لنا الأمر من بعدک؟ »
حضرت پاسخ داد : تعیین رهبرى به دست من نیست ؛ بلکه به دست خدا است و هر کس را که بخواهد ، انتخاب خواهد کرد : « الأمر إلى اللّه یضعه حیث یشاء » .
وى گفت : ما حاضر نیستیم خود را فداى اهداف تو کنیم ، و پس از پیروزى ، منصب ریاست به افراد دیگر برسد : « فقالوا : أنهدف نحورنا للعرب دونک ، فإذا ظهرت کان الأمر فی غیرنا؟ لاحاجة لنا فی هذا من أمرک » الثقات لابن حبّان ، ج 1 ص 89 ؛ البدایة والنهایة لابن کثیر ، ج 3 ، ص 171 . .
و همچنین مشابه این قضیه با قشیر بن کعب بن ربیعه اتّفاق افتاد و او نیز به رسول اکرم ( ص ) گفت : اگر بهرهاى از ریاست در حکومت اسلامى نصیب ما نشود ، ما حاضر نیستیم به تو ایمان بیاوریم ر . ک : سیره ابن هشام ، ج 2 ، ص 289 ؛ السیرة النبویّة لابنکثیر ، ج 2 ، ص 157 ؛ مع المصطفى للدکتورة بنت الشاطئ ، ص 161 . .
رسول گرامى ( ص ) ، در بدترین موقعیّتى که نیاز مبرم به نیرو و کمک داشت ، حاضر نشد با وعده جانشینى ، مساعدت قبایل را جذب نماید .
و همچنین هوذة ، پادشاه یمامه که به اسلام دعوت شد ، گروهى را خدمت حضرت گسیل نمود و پیام داد اگر چنانچه بهرهاى از ریاست ، نصیب او شود ، حاضر است اسلام بیاورد و مسلمین را یارى دهد ، ولى رسول گرامى ( ص ) نپذیرفت و فرمود : حتّى اگر ریاست بر یک قطعه زمین رها شده را بخواهد ، به وى نخواهم داد طبقات ابن سعد ، ج 1 ص 262 ؛ نصب الرایة لزیعلی ، ج 6 ص 567 . .
قیام ناکثین و قاسطین بر ضدّ حاکم اسلامى
25 - در صحیح بخارى و مسلم از قول رسول اکرم ( ص ) آمده است : اگر از رهبر اسلامى کار ناخوشایندى هم دیدید ، باید تحمّل کنید و صبر پیشه نمایید ، زیرا هر کس از گروه مسلمین به اندازه یک وجب هم جدا شود ، مرگ او همانند مرگ جاهلیّت است : « من رأى من أمیره شیئاً یکرهه فلیصبر علیه فإنّه من فارق الجماعة شبراً فمات ، مات میتة جاهلیّة » صحیح البخاری ، ج 8 ص 87 ، أوّل کتاب الفتن ؛ صحیح مسلم ، ج 6 ص 21 ، کتاب الإمارة ، باب الأمر بلزوم الجماعة عند ظهور الفتن . .
و در مسند احمد بن حنبل و صحیح ترمذى آمده : یک وجب از توده مردم جدا شدن ، موجب خروج از دین اسلام است : « من فارق الجماعة شبرا فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه » مسند أحمد ، ج 5 ص 180 ؛ سنن أبی داود ، ج 2 ص 426 ؛ سنن الترمذی ، ج 4 ص 226 ؛ المستدرک ، ج 1 ص 117 وصحّحه . وهکذا رواه الحاکم فیالمستدرک ، ج 1 ص 77 ، ثمّ قال : هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین وج 1 ص 117 قائلاً : وقد روى هذا المتن عبد اللَّه بن عمر باسناد صحیح على شرطهما ، وهکذا فیج 1 ص 422 وقال : هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه وفى مجمع الزوائد ، ج 5 ص 217 قائلاً : رواه أحمد ورجاله ثقات رجال الصحیح خلا علیّ بن إسحاق السلمی وهو ثقة . . طبرانى و هیثمى از رسول گرامى ( ص ) نقل کردهاند : اگر کسى به مقدار بند کمان از جماعت جدا شود نماز و روزه او مورد قبول نیست و بدن او هیزم جهنّم خواهد بود : « فمن فارق الجماعة قید قوس لم تقبل منه صلاة ولا صیام وأولئک هم وقود النار » المعجم الکبیر ، ج 3 ص 302 ؛ مجمع الزوائد ، ج 5 ص 217 . .
با توجّه به این روایات ، مىپرسیم : تکلیف کسانى کهدر برابر على بن ابى طالب ( ع ) که بعد از قتل عثمان به عنوان حاکم رسمى جامعه اسلامى بود ، قیام کردند چه مىشود؟
نسبت به عایشه و طلحه و زبیر و . . . که از جماعت اسلامى جدا شدند و باعث فتنه خانمانسوزى گردیدند وباعث نابودى هزاران مسلمان شدند ، چه توجیهى دارید؟
اگرمىگویید ، آنها در این خلاف بزرگ که باعث کشته شدن هزاران مسلمان شدند ، اجتهاد کردند وخطاکردند ، به شما خواهند گفت : بنابر این ، دیگر خطاکارى درعالم یافت نخواهد شد ؛ چون هرکس کار خلافی مىکند ، قطعاً براى خود توجیه و تأویلى دارد؟
راستى تکلیف معاویه که در برابر خلیفه به حقّ قیام کرد و فتنهاى در میان مسلمین ایجاد کرد که آثار او بعد از پانزده قرن ، مشهود است ، چه مىشود؟
و جالب این که حاکم نیشابورى و طبرانى و سیوطى از قول معاویه ، از رسول اکرم ( ص ) نقل کرده که هر فردى از افراد جامعه ، از جماعت مسلمین یک وجب هم جدا شود داخل آتش جهنّم خواهد شد : « من فارق الجماعة شبراً دخل النار » مستدرک الحاکم ، ج 1 ص 118 ؛ المعجم الکبیر للطبرانى ، ج 6 ص 53 ؛ الدرالمنثور ، ج 5 ص 113 ؛ کنز العمال ، ج 1 ص 208 ، ح 1039 . .
اگر مىگویید : معاویه هم به عنوان خلیفه بود ، چون مردم شام با وى بیعت کرده بودند ، خواهیم گفت : مطابق روایت صحیح مسلم از رسول اکرم ( ص ) اگر با دو نفر به عنوان خلیفه بیعت شود ، وظیفه مردم حمایت از خلیفه نخستین و کشتن خلیفه اخیر است : « اذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الآخرمنهما » صحیح مسلم ، ج 6 ص 23 ، کتاب الإمارة ، باب اذا بویع لخلیفتین . روى الطبرانی عن أبیهریرة قال : قال رسول اللَّه - صلى اللّه علیه وسلم- : « اذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الأحدث منهما » . المعجم الأسط ، ج 3 ص 144 . قال القرطبی : وإذا بویع لخلیفتین فالخلیفة ، الأوّل ، وقتل الآخر ، تفسیر القرطبی ، ج 1 ص 272 . .
شهادت عمار ، سند بطلان معاویه
راستى مگر مطابق روایات متواتر ، پیامبر گرامى ( ص ) نفرمود : عمّار یاسر را گروه باغى و تجاوزگر وستمکار ، خواهد کشت : « تقتله الفئة الباغیة یدعوهم إلى اللّه ویدعونه إلى النار » صحیح البخاری ، ج 3 ص 207 ، کتاب الجهاد باب مسح الغبار عن الناس فی السبیل ؛ صحیح مسلم ، ج 8 ص 186 ، کتاب الفتن ، باب لا تقوم الساعة حتّى یمر الرجل بقبر الرجل ، من دون جملة « یدعوهم إلى النار . . . » ، قد صرّح بتواتره الذهبی فی سیر أعلام النبلاء ، ج 1 ص 421 . .
مگر نفرمود : قاتل عمّار در میان آتش جهنّم است؟
« إنّ عمار قاتله وسالبه فی النار » المستدرک ، ج 3 ص 387 ، ثمّ قال : صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه وهکذا صحّحه الذهبی فی هامشه . .
این روایت به قدرى محکم و غیر قابل انکار بود که پس از شهادت عمّار عدّهاى از دوستان معاویه ؛ مانند عمرو بن عاص ، در حقّانیّت معاویه گرفتار تردید شده واز جنگ دست کشیدند و جمعى زیادى هم به پیروى از عمرو بن عاص از صحنه جنگ با على ( ع ) کنار رفتند ؛ « إنّ عمرو بن العاص کان وزیر معویة فلما قتل عمار بن یاسر أمسک عن القتال وتابعه على ذلک خلق کثیر فقال له معویة لِم لا تقاتل ؟ قال قتلنا هذا الرجل وقد سمعت رسول اللَّه - صلى اللَّه علیه وسلم- یقول : تقتله الفئة الباغیة ، فدلّ على أنّا نحن بغاة » إحقاق الحق ، ج 8 ص 448 عن نور الأبصار للشبلنجی ، ص90 ؛ خلاصة عبقات الأنوار : 3 / 59 ؛ نفحات الأزهار ، ج 3 ، ص 54 . .
وقتى که معاویه موقعیّت را چنین خطرناک دید ، به عمرو بن عاص گفت : ساکت باش ، به خدا سوگند تو همواره در میان نجاست خود غوطهور بودى ، مگر عمّار را ما کشتیم؟ عمّار به دست على و یاران او کشته شد ؛ چون آنها وى را از خانهاش بیرون کشیدند و در برابر شمشیرها و نیزههاى ما قرار دادند .
« فقالمعویة : دحضتفیبولک ، أونحنقتلناه؟ إنّماقتله علی وأصحابه جاؤا به حتّىألقوه بینرماحنا أو قال بین سیوفنا » مسند أحمد ، ج 4 ص 199 ، مجمع الزوائد ، ج 7 ص 242 ثمّ قال : رواه أحمد وهو ثقة ، المستدرک ، ج 2 ص 155 قائلاً : هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه بهذه السیاقة . .
حضرت امیر ( ع ) وقتى که این توجیه ناموجّه معاویه را شنید ، فرمود : در این صورت باید بگویند : حمزه وشهداى احد را حضرت رسول اکرم ( ص ) کشت ؛ چون حضرت بود که آنان را از خانه هایشان بیرون کشید : « لو کنت أنا قتلت عمّاراً لأنّی أخرجته لکان رسول اللّه قتل حمزة وجمیع من قتل فی حربه لأنه هو المخرج لهم » المعیار والموازنة ، ص 97 ؛ وقعة صفّین ، ص 343 ؛ صحیح شرح العقیدة الطحاویّة لحسن بن علی السقاف ، ص 642 ؛ النصائح الکافیة ، ص 39 . .
وحکم بن حزم بأنّ الصحابة کلّهم من أهل الجنّة قطعاً ( الإصابة ، ج 1 ص 19 ) . و راه هر گونه نقد و بررسى درباره آنان مسدود است وقال ابن الأثیر : کلّهم عدول لا یتطرّق إلیهم الجرح . أسد الغابة ، ج 1 ص 3 . و اگر کسى بخواهد ، کار آنان را مورد کوچکترین نقد و بررسى قراردهد ، به زندقه وخروج از دین اسلام متهم خواهد شد ؛ « قال أبوزرعه : إذا رأیت الرجل ینتقص أحداً منأصحاب رسولاللَّه - صلّىاللَّهعلیهوسلم - فاعلم انه زندیق » .
چون بر این باورید که صحابه ، ناقلان کتاب و سنّت هستند و هر گونه نقد آنان ، در حقیقت زیر سؤال بردن کتاب و سنّت است ذلک أنّ الرسول - صلى اللّه علیه وسلم - عندنا حقّ والقرآن حقّ وانّما أدّى إلینا هذا القرآن والسنن أصحاب رسول اللَّه صلّىاللَّه علیه وسلم وانّما یریدون ان یجرحوا شهودنا لیبطلوا الکتاب والسنّة والجرح بهم أولى وهم زنادقة . الکفایة فی علم الروایة ص 67 . .
کار به جایى رسیده که برخى از فقهاى شما فتوا دادهاند که نقد صحابه موجب ارتداد و مخالفت با اسلام است و پاسخ آن جز شمشیر نیست ؛ « قال السرخسی : من طعن فیهم فهو ملحد ، منابذ للإسلام ، دواؤه السیف ، إن لم یتب » اُصول السرخسی ، ج 2 ص 134 . .
و یکى از مهمّترین اشکال شما بر شیعه در طول تاریخ این بود که آنان ، بر عملکرد برخى از صحابه معترض بوده و کار آنان را مخالف با کتاب و سنّت مىدانستند وهمین موضوع را وسیله تفسیق و تکفیر آنان قرار دادهاند .
جا دارد در اینجا چند سؤال با برادران آزاداندیش اهل سنّت مطرح کنیم ، به امید آن که مقدارى فکر خود را به کار بیندازند و ببینند که این طرز تفکّر ، تا چه حدّى با قرآن و سنّت راستین رسول گرامى ( ص ) مطابقت دارد؟
26 - آیا این عدالت و عصمت ، مخصوص عدّهاى از صحابه پیامبر اسلام ( ص ) است و یا صحابه دیگر پیامبران نیز از این ویژگى بهرهمند بودند؟
27 - آیا این ادعا ، پشتوانه قرآنى و روایى هم دارد ویا فقط نظریّه برخى علماى تندرو و افراطى است؟
گسترش نفاق میان صحابه
28 - در قرآن ، آیات متعدّدى ، خطر منافقان را گوشزد نموده و به مذمّت آنان پرداخته و حتّى یک سوره مستقلّ درباره آنان نازل شده و اعلام نموده که بدترین جایگاه جهنّم به آنان اختصاص دارد ( إنّ المنافقین فی الدرک الأسفل من النار ) نساء : 145 . و به تعبیر بعضى از علماى اهل سنّت ، نزدیک به یک سوّم قرآن در باره منافقان ومذمّت و خیانت آنان مىباشد ر . ک : « النفاق والمنافقون » ، استاد إبراهیم علی سالم مصری . .
آیا این منافقان ، طیف مستقلّ و شناخته شدهاى بودند وعضو صحابه رسول گرامى ( ص ) به شمار نمىآمدند ، ویا جزء صحابه بودند؟
پاسخ شما هر چه باشد ، از آیات قرآنى این چنین استفاده مىشود که منافقان در زمان رسول اکرم ( ص ) یک گروه و باند قدرتمندى بودند و خطر بزرگى براى جامعه اسلامى بهشمار مىآمدند ، و فعّالیّت آنان آنچنان حساب شده و سرّى بود که حتّى از دیدگاه حاکم اسلامى نیز پوشیده مانده بود : ( وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَفِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ) التوبة : 100 . .
29 - آیا تمامى این منافقان بعد از رحلت رسول گرامى ( ص ) همه یکجا مردند و از بین رفتند و نسل آنان براى همیشه در تاریخ منقرض گردید و یا در میان مردم و جزو مردم بودند؟
پس اگر منافقان ، این چنین با مسلمانان مخلوط شده بودند که رسول اکرم ( ص ) نیز آنان را نمىشناخت ، آیا مىشود گفت همه صحابه عادل بودند؟
30 - در صحیح مسلم آمده است که حضرت فرموده : « فی أصحابی إثناعشر منافقاً » ( 1 ) صحیحمسلم ، ج 8 ص 122 ؛ مسندأحمد ، ج 4 ص 320 ؛ البدایة والنهایة لإبنکثیر ، ج 5 ص 20 . ، میان اصحاب من ، 12 نفر از منافقین هستند و توطئه مىکنند ، آیا با این وضع ، جایى براى حکم به عدالت همه صحابه باقى مىماند؟
وحشت خلیفه دوّم از آلودگى به نفاق
باند منافقان آنچنان گسترده و پیچیده بود و نفاق آنچنان در میان صحابه رسوخ کرده بود که هر یک از صحابه پیامبر ، وحشت آن را داشت که با نزول آیه قرآن ، پرده از اسرار خائنانه وى برداشته شود و در میان مردم ، رسوا و مفتضح شود ؛ بهطورى که خلیفه دوّم عمر بن خطّاب مىگوید : به هنگام نزول سوره برائت که پرده از توطئه منافقان برداشته شد ، بر این باور شدیم که در باره هر یک از ما آیهاى نازل شود و کارهاى خلاف ما را برملا سازد : « ما فرغ من تنزیل براءة حتّى ظننّا أن لن یبقى منّا أحد إلّا ینزل فیه شیء » زاد المسیر ، ج 3 ص 316 . .
در روایت دیگر از وى آمده است که باید سوره توبه را سوره عذاب نامید زیرا این سوره آنچنان مردم را رسوا ساخت که نزدیک بود کسى سالم نماند : « أنّ عمر - رضى اللّه عنه - قیل : له سورة التوبة ، قال : هی إلى العذاب أقرب! ما أقلعت عن الناس حتّى ما کادت تدع منهم أحداً » .
آیا با الدر المنثور ، ج 3 ص 208 . توجّه به مطالبى که گفته شد ، مىشود گفت : که تمامى صحابه پیامبر عادل بودهاند و بهشت بر آنان واجب است؟ وآیا این عقیده ، بر خلاف قرآن و نظریّه خلیفه نیست؟
31 - ابن کثیر از علماى بزرگ اهل سنّت مىگوید : عمر بن خطّاب براى هر یک از صحابه پیامبر که از دنیا مىرفت ، اگر حذیفه ( منافق شناس عصر ) شهادت بر سلامتى او از نفاق نمىداد ، بر جنازه او نماز نمىخواند :
« إنّ عمر بن الخطاب - رضی اللّه عنه - کان إذا مات رجل ممّنیرى أنّه منهم ، نظر إلىحذیفة فإن صلّىعلیهوإلّا ترکه » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ص 399 . .
شما که مىگویید : نقد عملکرد صحابه ، با زندقه و کفر برابر است ، این کار عمر را چگونه توجیه مىکنید؟
32 - راستى تا کنون از خود پرسیده اید که چرا عمر بن خطّاب حذیفه ( منافق شناس عصر ) را سوگند مىداد که آیا من هم در میان آن توطئه گران بودم یا خیر؟
« قال ابن کثیر : وروینا عن أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب -رضیاللَّهعنه- أنّه قال لحذیفة : أقسمت علیک باللَّه ، أنامنهم؟ » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ص 399 ، البدایة والنهایة ، ج 5 ص 25 ، سنة تسع من الهجرة ، ذکر غزوة تبوک ؛ جامع البیان للطبری ، ج 11 ص 16 . .
33 - چرا سایر صحابه پاک رسول اللّه ( ص ) مانند : سلمان ، ابوذر ، مقداد و . . . این سؤال را از حذیفه نمىکردند؟ مگر عمر نسبت به خود شک داشت؟
34 - مگر شما نمىگویید که عمر ، جزو عشره مبشّره وده نفرى است که پیامبر گرامى ( ص ) به آنان بشارت قطعى بهشت داده است؟
و آیا این سؤال عمر ، شک و تردید در سخن پیامبر نیست؟ و یا حدیث « عشرةمبشّرة » را ساختگى و بىپایه مىدانید؟
طرح ترور رسول گرامى ( ص ) توسّط منافقان
35 - به هنگام مراجعت رسول اکرم ( ص ) از جنگ تبوک ، افرادى که تصمیم به ترور حضرت گرفتند چه کسانى بودند؟!
آیا اینتصمیمشوم ، توسّطیهودیان و مشرکان گرفته شد ویا همین صحابه حضرت بودندکه به این کار خطرناک دست زدند؟ اگر خداوند ، حضرت را از شرّ این توطئه محافظت نمىکرد ، جامعه اسلامى با چه فاجعه بزرگى مواجه مىگشت؟
36 - آیا همه آن منافقان که قلب مقدّس رسولگرامى ( ص ) را به درد آوردند ، بعد از حضرت ، کجا رفتند که هیچ اسم و رسمى از آنان در تاریخ نیست؟
آیا خداى نا خواسته ، وجود مبارک رسول اکرم ( ص ) عامل نفاق بود و با عروج حضرت به ملأ اعلى ، آنان به بهترین و پاکترین انسانهاى روى زمین مبدّل شدند؟ که هر گونه نقد و جرح آنان گناه نابخشودنى به شمار مىآید؟
آیا خلفاى راشدین ، با تبلیغ و پیگیرى خود ، آنان را اصلاح نموده و با اکسیر مؤمن آفرین ، روحیه نفاق آنان را به ایمان تبدیل نمودند . یا اینکه بعد از رسول اکرم ( ص ) نفاق علنى با نفاق سرّى با یکدیگر همپیمان گردیدند وپستهاى کلیدى را میان خود تقسیم نموده و در برابر اعتراض دیگران کار خود را به نوعى توجیه کردند : « نستعینبقوّةالمنافق ، وإثمه علیه » عن عبدالملک بنعبید قال : قال عمر بن الخطاب : « نستعین بقوّة المنافق ، وإثمه علیه » . المصنف لابن أبی شیبة ، ج 7 ص 269 ، ح120 ؛ کنز العمال ، ج 4 ، ص 614 . . از نیروى منافقان بهره مىبریم و گناه آنان بعهده خودشان مىباشد!
راستى چرا از میان آنهمه صحابه ، فقط عمر بن خطّاب ، حذیفه یمانى را سوگند مىدهد که آیا من هم جزء منافقانى بودم که در توطئه قتل و ترور پیامبر گرامى ( ص ) شرکت داشتم : « وذکر لنا أنّ عمر قال لحذیفة أنشدک اللّه أمنهم أنا ؟ قال لا ، ولا أومن منها أحداً بعدک » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ص 399 ؛ جامع البیان للطبری ، ج 11 ص 16 . .
شرکت خلفا در ترور نا فرجام رسول اکرم ( ص )
بنا به نقل ابن حزم اندلسى - از علماى بزرگ اهل سنّت در کتاب فقهى خود « المُحَلّى » - نام ابوبکر ، عمر وعثمان در میان چهرههایى که ترور رسول اکرم ( ص ) را طراحى کردند به چشم مىخورد ؛ « إنّ أبابکر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبی وقّاص أرادوا قتل النبی ( ص ) وإلقاءه من العقبة فی تبوک » المحلّى : 11 / 224 . تحقیق أحمد محمد شاکر ، ط . دار الجیل ودار الآفاق الجدیدة ، بیروت . والمحلّى : 12 / 160 مسألة 2203 ط . دار الفکر ، تحقیق : الدکتور عبد الغفّار سلیمان البنداری . .
یکى از مهمترین سؤالىکه مطرح است این است که آیا این مطلب را قبول دارید؟ و در صورت پذیرفتن ، چه توجیهى براى آن دارید؟
گرچه ابن حزم قال الذهبی : ابن حزم ، الإمام الأوحد ، البحر ، ذو الفنون والمعارف ، . . . فإنّه رأس فی علوم الاسلام ، متبحر فی النقل ، عدیم النظیر . سیر أعلام النبلاء ، ج 18 ص 184 وقریب من هذا فى العبر ، ج 3 ص 239 ؛ دول الإسلام ، ج 1 ص 207 .
قالالسمعانی : ابن حزم ، من أفضل أهل عصره بالأندلس وبلادالمغرب . الأنساب - الیزیدی . وقال السیوطی : وکان صاحب فنون وورع وزهد ، وإلیه المنتهى فی الذکاء والحفظ وسعة الدائرة فی العلوم . طبقات الحفّاظ : 436 . قال الزرکلی : عالم الأندلس فی عصره ، وأحد أئمّة الإسلام ، کان فی الأندلس خلق کثیر ینتسبون إلى مذهبه . الأعلام ، ج 4 ص 254 . به خاطر وقوع ولید بن جُمَیع در سند آن ، روایت را تضعیف مىکند ولى با مراجعه به کتب رجالى اهل سنّت روشن مىشود که غالب رجال شناسان وى را توثیق نمودهاند کما صرّح بوثاقته العجلى تاریخ الثقات ص 465 ، رقم 1773 . وقال ابن سعد : کان ثقة وله أحادیث . طبقات ، ج 6 ص 354 . وأورده ابن حبّان فی الثقات . کتاب الثقات ، ج 5 ص 492 . وقد نقل الذهبی وابن أبی حاتم عن أبی عبداللّه بن أحمد بن حنبل قال : قال أبی : لیس به بأس . وعن یحیى بن معین أنّه قال : ثقة وقال أبو حاتم : صالح الحدیث . وقال أبو زرعة : لا بأس به . الجرح و التعدیل ، ج 9 ص 8 ، رقم 34 وتهذیب الکمال ، ج 31 ص 35 . وقال الذهبی : وثّقه أبو نعیم . تاریخ الإسلام ، ج 9 ص 661 . ، و این راوى از رجال بخارى و صحیح مسلم و سنن ابی داود و صحیح ترمذی وسنن نسایى مىباشد تهذیب التهذیب ، ج 11 ص 122 . .
استفاده ابزارى از وجود منافقین
37 - با مراجعه به کتاب و سنّت ، روشن مىشود که خطر منافقین براى اسلام و مسلمین از خطر کفّار ومشرکین بیشتر بوده است و در آیات متعدّدى در باره منافقین و توطئه آنان بر ضد اسلام و مسلمین ، اشاره رفته است بهطورى که یک سوره مستقلّ در باره آنان نازل شده و به قول آقاى ابراهیم على سالم از نویسندگان مصرى ، حدود ده جزء ؛ یعنى یک سوّم قرآن ، درباره منافقان است ر . ک : « النفاق والمنافقون » ، إبراهیم على سالم . .
قرآن آنان را سدّ راه اسلام مىداند : ( رأیت المنافقین یصدّون عنک صدوداً ) النساء : 61 . و از هر گونه دلسوزى براى آنان نهى و آنان را قابل هدایت نمىداند : ( فما لکم فی المنافقین فئتین واللّه أرکسهم بما کسبوا أتریدون أن تهدوا من أضلّ اللّه ومن یضلل اللّه فلن تجد له سبیلاً ) النساء : 88 . .
وآنان را همردیف کفّار در جهنّم دانسته و مورد لعن قرار داده است : ( وعد اللّه المنافقین والمنافقات والکفّار نار جهنّم خلدین فیها هی حسبهم ولعنهم اللّه ) التوبه : 68 . .
بلکه جایگاه آنان را در پستترین منطقه جهنّم قرار داده است : ( إنّ المنافقین فی الدرک الأسفل من النّار ) النساء : 145 . .
با همه این حال ، چرا خلیفه دوّم از وجود آنان در حکومت خویش استفاده نموده و به آنان منصب داده ومىگوید : از نیروى منافقان بهره مىبریم و گناه آنان بهعهده خودشاناست ؛ « نستعین بقوّةالمنافق ، وإثمهعلیه » عن عبد الملک بن عبید قال : قال عمر بن الخطاب : « نستعین بقوّة المنافق ، وإثمه علیه » . المصنف لابن أبی شیبة ، ج 7 ص 269 ، ح120 ؛ کنزالعمال ، ج4 ، ص 614 . ؟
همین کار او ، مورد اعتراض یکى از اصحاب ( حذیفه ) قرار مىگیرد ، ولى او پاسخ مىدهد : از نیروى آنان ، استفاده مىکنم و مواظب عملکرد آنان هستم : « إنّی لأستعمله لأستعین بقوّته ثم أکون على قفائه » عن الحسن أن حذیفة قال لعمر : إنک تستعین بالرجل الفاجر فقال عمر : « إنّی لاستعمله لأستعینبقوّته ثمأکون علىقفائه » - أبوعبید . کنز العمال : 5 ، ص 771 . .
با اینکه از عمر بن خطّاب نقل مىکنند که گفت : اگر کسى از وجود فاسق استفاده کند و او را بهکارى بگمارد ، خود نیز همردیف آن فاسق بهشمار مىآید : « من استعمل فاجراً وهو یعلم أنّه فاجر فهو مثله » عن عمر قال : من استعمل فاجرا وهویعلم أنّه فاجر فهو مثله . کنزالعمال ، ج5 ، ص761 ، ح 14306 . .
بین عمل عمر با گفتار او چقدر فاصله است؟! ( کبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون ) الصف : 3 . .
38 - شاید کسى بگوید : منافقین در زمان عمر نرمتر ویا بى خطرتر از زمان رسول اکرم ( ص ) شده بودند قال البیهقی : فإن صحّ فإنّما ورد فی منافقین لم یعرفوا بالتخذیل والارجاف واللَّه أعلم . سنن الکبرى ، ج 9 ص 36 . .
ولى مطابق روایت صحیح بخارى از حذیفه ، شرّ منافقین بعد از پیامبر ( ص ) ، از منافقین زمان حضرت ، بیشتر بود ؛ « إنّ المنافقین الیوم شرّ منهم على عهد النبی - صلى اللّه علیه وسلم - کانوا یومئذ یسرّون ، والیوم یجهرون » .
بلکه نفاق آنان بعد از رسول گرامى ( ص ) ، تبدیل به کفر شده بود : « عن حذیفة ، أنّه قال : إنّما کان النفاق على عهد النبی -صلى اللّه علیه وسلم- فأمّا الیوم فإنّما هو الکفر بعد الإیمان » صحیح البخارى ، ج 8 ص 100 ، کتاب الفتن ، باب إذا قال عند قوم شیئا ثم خرج فقال بخلافه . .
توصیه عمر به خدمت به اعراب بادیه نشین
39 - قرآن در باره اعراب مىگوید : ( الأعراب أشدّ کفراً ونفاقاً ) التوبة : 97 . کفر و نفاق عربهاى بادیه نشین بیش از دیگران است . ابن کثیر در تفسیر آیه مىگوید : کفر و نفاق عربهاى بادیه نشین ، بزرگتر وشدیدتر از دیگران است ؛ « وإنّ کفرهم ونفاقهم أعظم من غیرهم وأشد » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ، ص 397 ؛ تفسیر القرطبی ، ج 8 ، ص 231 . .
ولى با تمامى این ویژگىهاى اعراب بادیه نشین ، خلیفه دوّم بههنگام مرگ وصیّت مىکند که به آنان نیکى کنید زیرا آنها ریشه عرب و سرچشمه اسلام هستند : « وأوصیه بالأعراب خیراً فإنّهم أصل العرب ومادّة الإسلام » صحیح البخاری ، ج 4 ، ص 206 ، باب مناقب المهاجرین . .
آیا این سخن با صریح آیه قرآن ، منافات ندارد؟
40 - اگر کسى از شما بپرسد : شاید این وصیّت عمر ، بهخاطر خوش خدمتى عربهاى بادیه نشین مدینه در تثبیت خلافت ابوبکر بود ، چه پاسخى دارید؟ آنجا که عمر بن خطّاب ، با درگیرىهاى سخت سقیفه نشینان ومخالفتهاى کوبنده مهاجرین و انصار مواجه شد « حین توفى اللّه - نبیّه صلّى اللَّه علیه وسلم - أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقیفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبیر ومن معهما » . صحیح البخارى ، ج8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . ، با مشاهده عربهاى بادیهنشین که با هماهنگىهاى قبلى وارد صحنه شده بودند ، خشنود گشت و گفت : وقتى چشم من به قبیله اسلم ( از قبایل بزرگ عشایر اطراف مدینه ) افتاد ، یقین کردم که پیروزى ما قطعى است ؛ « ما هو إلّا أن رأیت أسلم ، فأیقنت بالنصر » « حین توفى اللّه - نبیّه صلّى اللَّه علیه وسلم - أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقیفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبیر ومن معهما » . صحیح البخارى ، ج8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . تاریخ الطبری ، ج 2 ، ص 458 ؛ کامل ابنأثیر ، ج2 ، ص224 . .
ولذا تاریخ نشان مىدهد که عمر بن خطاب جهت تحکیم پایه هاى خلافت ابو بکر و سرکوبى مخالفان ، بیشترین استفاده را از آنان نمود روى ابن أبی الحدید عن البراء بن عازب : فلم ألبث وإذاً أنا بأبى بکر قد أقبل ومعه عمر وأبو عبیدة وجماعة من أصحاب السقیفة وهم محتجزون بالأزر الصنعانیّة لایمرّون بأحد الّا خبطوه وقدّموه فمدّوا یده فمسحوها على ید أبی بکر یبایعه شاء ذلک أو أبى . شرح ابن أبی الحدید ، ج 1 ص 219 . .
>