دلیل نامگذاری قبرستان «بقیع»/ پیامبر(ص) کجای بقیع دعا میکرد |
به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ 86 سال پیش با انتشار خبر تخریب قبه و بارگاه ائمه بقیع(ع) در بیستم فروردین سال 1305، موجی از خشم و نفرت سراسر کشورهای اسلامی به ویژه ایران و عراق را فرا گرفت.
«بقیع» قبرستانی بسیار بزرگ و تقریباً مسطحی است که مساحت آن، بیشتر از مساحت مسجدالنبی(ص) است و تاریخ ساخت آن به دوران قبل از اسلام و زمان جاهلیت بر میگردد. در گذشته، این قبرستان پوشیده از درختانی به نام «غرقد» بوده، به این خاطر آن را «بقیع غرقد» نیز مینامند، چرا که درختان آن خارهای زیادی داشت، این سرزمین تا پیش از اسلام و بعثت نبی مکرم اسلام، محل دفن اموات شهر یثرب به ویژه مردگان دو طایفه اوس و خزرج بود.
از زمان پیامبر(ص) تا همین امروز، بسیاری از مسلمانان را که در مدینه از دنیا میرفتند، در بقیع به خاک میسپردند و هم اکنون نیز قبرستان عمومی مدینه به شمار میرود، همه روزه در مسجدالنبی پس از نمازهای جماعت، مؤذن با جمله «الصلاة علی المیت»، مردم را به خواندن نماز میت دعوت میکند. پس از نماز، جنازهها را به سوی قبرستان بقیع میبرند، ولی برخلاف شیعیان در تشییع جنازه هیچ کسی سخن نمیگوید و سکوت برقرار است.
قبرستان بقیع در طول روز به جز اوقاتی که شخصی را برای دفن کردن میآورند، بسته است و تنها، پس از نماز صبح و عصر جمعاً به مدت 3 ساعت، برای زیارت زائران (البته فقط آقایان) باز میشود.
در بقیع پیادهروهایی برای عبور مردم، ساخته شده است و بر قبور، هیچگونه علامتی یافت نمیشود، یعنی پس از دفن، هیچ گونه علامت یا نشانهای برای شناسایی محل دفن میت قرار نمیدهند.
نمایی از مزار منور ائمه بقیع(ع) پیش از تخریب
از نکات جالب توجه در تاریخچه بقیع این است که در بخشی از بقیع پیش از دفن امامان شیعه، در آن خانهای وجود داشته که متعلق به «عقیل» برادر امیرالمؤمنین بوده که بسیار مورد توجه پیامبر اکرم(ص) بوده و محل دعا و مناجات آن حضرت به شمار میآمده است.
پیامبر اکرم(ص) در زمان حیات خویش مکرراً به قبرستان بقیع میرفت و برای مردگان مدفون در آن طلب استغفار میکرد تا آنجا که یکی از همسران پیامبر(ص) نقل کرده که آن حضرت، هر شب به زیارت قبور بقیع میرفته است.
حتی در منابع متون تاریخی نقل شده است که حضرت زهرا(س) با توجه به سیره پدر بزرگوارش به دو مکان عنایت ویژهای داشتند: نخست احد؛ آن حضرت بعد از رحلت پدرشان به احد، سر قبر حضرت حمزه(ع) میرفت و میگریست و دوم؛ بقیع که باز هم با اقتدا به پیامبر خدا همواره به بقیع میرفت که این مطلب نیز دارای شهرت تاریخی است.
گذشته بقیع
قبرستان بقیع در گذشته، به این شکل نبوده و بر اساس کتب تاریخی، بیشتر قبور دارای بارگاه و ضریح بودهاند.
میرزا حسین فراهانی در سفرنامه خود مینویسد: «چهار ائمه اثنی عشر در بقعه بزرگی که به صورت هشت ضلعی ساخته شده، واقعاند و گنبد اندرون آن، سفید کاری است».
ریچارد بورتون (Sir Richard Burton) جهانگرد غربی در سال 1276 هجری قمری، گنبد ائمه بقیع را چنین معرفی میکند: «این قبه که در دست راست واردین به بقیع قرار گرفته، بزرگتر و زیباتر از همه قبهها است».
این جبیر، جهانگرد معروف در سال 614 هجری قمری میگوید: «آن، قبهای است مرتفع و سر به فلک کشیده که در نزدیکی درب بقیع واقع شده است».
تاریخ ساخت این بنای عظیم را به حدود سال 470 هجری قمری نسبت میدهند، یعنی این بارگاه بزرگ، حدود 800 سال پابرجا بوده است. بنابر نقلها، حرم ائمه اطهار در بقیع، دو درب داشته که زائران از یکی وارد و از دیگری خارج میشدهاند، این حرم دارای خادم و متولی و گنبد آن سفید رنگ و از نظر شکل، هشت ضلعی بوده است، بر خلاف حرم سایر ائمه اطهار، صحن در اطراف نداشته است و در داخل آن، محرابی به نام «محراب فاطمه» وجود داشته است.
سرانجام در هشتم شوال 1344 هجری قمری حکومت وهابی، به دلایل واهی تمامی گنبدها و قبههای موجود را تخریب کرد و وسایل قیمتی داخل ضریح به غارت رفت، تنها یادگار حرم بقیع، ضریح فولادی آن است که آن را 8 قسمت کردند و هم اکنون، دور قبور شهدای احد قرار گرفته است، یکی از جهانگردان غربی به نام مستر ریتر (Riter) که به فاصله چند ماه از ویرانی این حرم بقیع را دید، آن را این گونه وصف میکند:
«چون وارد بقیع شدم، آنجا را همچون شهری دیدم که زلزله شدیدی به وقوع پیوسته و به ویرانهای، مبدلش ساخته است، زیرا در جای جای بقیع، به جز قطعات سنگ و کلوخ در هم ریخته و خاکها و زبالههای روی هم انباشته و تیرهای چوبی کهنه و شیشههای درهم شکسته و آجرها و سیمانهای تکهتکه شده، چیز دیگر نمیتوان دید... ولی این ویرانیها و خرابیها، نه در اثر وقوع زلزله یا حادثهای طبیعی، بلکه با عزم و اراده انسانها به وجود آمده و همه آن گنبد و بارگاههای زیبا و سفید رنگ که نشانگر قبور فرزندان و یاوران پیامبر اسلام بود، با خاک یکسان شده است، چون برای مشاهده بیشتر این آثار که نشانگر قبور مسلمانان صدر اسلام و تاریخ سازان روزگار است در سنگ و کلوخ حرکت میکردم، از زبان راهنمایم میشنیدم که از شدت ناراحتی این جملات را تکرار میکرد: «استغفرالله، استغفرالله، لا حول و لا قوة الا بالله».
خفتگان در بقیع
قبرستان بقیع، مدفن چهار امام شیعه امام حسن مجتبی(ع)، امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع)، «فاطمه بنت اسد» مادر امام علی(ع)، همسران پیامبر(ص) امسلمه، ماریه و ...، «امالبنین» مادر حضرت عباس(ع)، عقیل بن ابیطالب، «عبدالله بن جعفر» همسر حضرت زینب، و بسیاری از صحابه پیامبر نظیر عثمان بن مظعون (این شخص با عثمان بن عفان، خلیفه سوم تفاوت دارد)، ابوسعید خدری، همچنین عقیل بن ابیطالب، «عبدالله بن جعفر» همسر حضرت زینب، مقداد بن اسود، عباس بن عبدالمطلب، اسماعیل فرزند امام صادق(ع)، عاتکه و صفیه عمههای پیامبر(ص)، جابر بن عبدالله انصاری، شهدای واقعه حره، حسان بن ثابت و ...
و اینک بقیع همچنان به عنوان یک سند زنده، مظلومیت شیعه را به تصویر میکشد و همچنان چشم انتظار موعود امم تا غبار غربت از آن رخت بر بندد.
ابـنا: کسانی که در تاریخ اسلام تفکر میکنند در مورد ماجرای تولد علی(ع) در خانه کعبه حیران هستند. چگونه میتوان این ماجرای عجیب را فهمید؟
ــ بسم الله الرحمن الرحیم. الهی أنطقنی بالهدی و ألهمنی التقوی.
در ابتدا ولادت با سعادت امیرمؤمنان حضرت علی(ع) را به شیعیان و محبانش تبریک عرض میکنم.
به خاطر دارم که «عبدالفتاح عبدالمقصود» نویسنده مشهور عرب در اواخر دوران طاغوت به ایران آمد و درباره موضوعات مرتبط با حضرت علی(ع) در جلسات و نشست هایی در قم شرکت کرد. از جمله سؤالاتی که وی ـ به عنوان فردی دانشمند و صاحب تألیف بود ـ در جلسه ای پرسید این بود که: تحلیل و برداشت شما شیعیان درباره اینکه علی بن ابی طالب در کعبه متولد شده است چیست؟
از وی پرسیدند: آیا واقعاً این موضوع را قبول نداری؟
پاسخ داد: چرا قبول دارم ولی می خواهم تحلیل شما را بدانم.
همه مانده بودند که چه جوابی به او بدهند در همین حال عبدالفتاح عبدالمقصود گفت: "همه مسلمین جهان رو به کعبه نماز می خوانند. خداوند علی بن ابی طالب را در کعبه متولد کرد تا هرکه رو به کعبه نماز میخواند و به کعبه توجه میکند، به یاد علی نیز بیفتد".
با همین مضمون یکی از علما به نام «شمس اصطهباناتی» شعری دارد که:
این خانه را باید خدا در عرش معماری کند / آدم بنایش بر نهد جبریل هم یاری کند
آید خلیل الله در او یک چند حجاری کند / او را اولو العزمی دگر منقوش و گچکاری کند
اینسان خدا از خانه اش چندی پرستاری کند / تا ساعتی از دوستی یک میهمانداری کند
این شعر به این معنا است: معمار کعبه، خدا است. حضرت آدم(ع) پایه گذار بنا و جبرئیل امین دست اندکار کعبه است. حضرت ابراهیم(ع) سنگ کاری و حضرت اسماعیل(ع) گچ کاری آن را انجام داده است. معمار و بنا و سنگ کار و گچ کار و ... همگی خانه را نگه داشتند و دست به دست هم دادند؛ چرا که خداوند مهمان دارد. حال مهمان او کیست؟ علی بن ابی طالب.
ابـنا: خبرگزاری ما تلاش دارد اهل بیت(ع) را به جهانیان معرفی کند. حضرت علی(ع) را چگونه بشناسیم و معرفی کنیم؟
ــ شناخت واقعی علی بن ابی طالب(ع) کار ما نیست. یک مثال میزنم: حداکثر عمر مفید ما 70 تا 80 سال است. در طول این 70 ـ 80 سال، یک رکعت نماز باتوجه نمیخوانیم؛ بلکه سر همه نمازهایمان حواسمان پرت است. حال علی(ع) شبی هزار رکعت نماز میخواند که در تمام رکعت ها حواسش جمع بود. پس با یک حساب سرانگشتی درمییابیم که 80 سال ما، یک هزارم یک رکعت حضرت علی(ع) نمیشود! پس حتی اگر علم، شجاعت، ایثار، اخلاص، حکمت و تمام کمالات این بزرگمرد تاریخ بشریت را کنار بگذاریم، فقط در برابر نماز مولا علی(ع) میتوان گفت کمتر از نقطه هستیم.
در نتیجه ما نمیتوانیم علی را بشناسیم و او را معرفی کنیم.
ابـنا: پس چه کسی باید علی(ع) را معرفی کند؟
ــ قرآن کریم و پیغمبر(ص) باید علی(ع) را معرفی کنند.
ابـنا: قرآن، علی(ع) را چگونه معرفی می کند؟
ــ در جریان مباهله، مسیحیان به پیامبر(ص) گفتند: ما رسالت تو را قبول نداریم پس بیایید دعا کنیم و جانهایمان را بیاوریم و در حق هم نفرین کنیم ببینیم خداوند کدامیک از ما را نابود میکند. "فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الکَاذِبِین".(1)
وقتی حضرت رسول گرامی(ص) آمد همه دیدند که ایشان از بین زنان جز پاره تن خود «فاطمه(س)» و از فرزندان جز دو نوه خود «حسن(ع)» و «حسین(ع)» و از بین کسانى که به منزله جان او یا در حکم شخص او بودند جز برادرش «على(ع)» را فرا نخواند.(2)
جرا علی جان پیامبر است؟ چون امیرالمؤمنین(ع) کاری کرد که خداوند به خاطر آن کار به وجودش در مقابل ملائکه مباهات کرد. علی(ع) چه کرد که خدا به وجودش مباهات کرد؟ او در شبی که قرار بود کفار قریش حمله کنند و پیامبر را در رختخوابش قطعه قطعه کنند در جای پیغمبر(ص) خوابید. خداوند به فرشتگان گفت: "ببینید چگونه علی(ع) جای پیغمبر(ص) خوابید و پیش مرگ او شد. از شما فرشتگان چه کسی میتواند پیش مرگ دیگری شود؟".
در نتیجه، همانگونه که در جریان خوابیدن حضرت علی(ع) به جای پیغمبر(ص) مولا خواست جانش را فدا کند، پیامبر نیز به جبران آن، در ماجرای مباهله به همه اثبات کرد که جانش علی(ع) است.
ابـنا: شاعری به ظرافت گفته است: علی را قدر پیغمبر شناسد / که هر کس خویش را بهتر شناسد ...
ــ بله ؛ خداوند قسمت کند به زیارت حرم مولا و پابوس علی(ع) بروید؛ می بینید که اذن دخول حرم حضرت علی(ع) مانند اذن دخول حرم حضرت محمد(ص) است؛ انگار میخواهید وارد مسجد النبی(ص) شوید. تمام زیارت امام علی(ع) به اذن رسول الله(ص) است. در اذن دخول حرم امیرالمومنین(ع) اصلاً اسم از ایشان نیست بلکه به طور مداوم از پیامبر(ص) اذن میگیریم.
جالب این است که در زیارت مولا علی(ع) میگوییم: "ای کسی که در مدینه دفن هستی اذن بده!". آخر مگر حضرت علی(ع) در مقابل ما دفن نیست؟ پس چرا از پیامبر(ص) برای ورود اذن میگیریم؟! دیگر چگونه اثبات کنیم که این نمونه ها اشاره دارد به این قرب علی(ع) با پیامبر(ص)؟
با این نمونه ها آیا نمی توان فهمید که کلمه «ولی» و «مولا» در حدیث "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" ولی به معنای دوست نیست و به معنای «ولی نعمت» است؟!
ابـنا: شما مفسر قرآن کریم هستید و سال ها درس هایی از قرآن داده اید. از کدام آیات قرآن می توان امامت و ولایت علی(ع) را اثبات کرد؟
ــ درباره اثبات ولایت و امامت امیرالمؤمنین(ع) آیات زیادی وجود دارد ؛ اما من در این مصاحبه به یک نمونه اشاره میکنم که شاید کمتر شنیده باشید. اما پیش از آن مقدمه ای عرض کنم:
کارهای خداوند حکیمانه و هدفمند است. از جمله کارهای هدفمند خداوند، بیانات قرآن کریم است. اگر خدا در قرآن قصه حضرت یوسف(ع) را نقل میکند در پایان میگوید: "اینگونه اجر نیکوکاران را می دهیم"(3) یعنی فکر نکنید این قصه، یک داستان شخصی بود بلکه هرکه خود را اینگونه از گناه حفظ کند، ما به آن اینگونه پاداش میدهیم. اینگونه عبارات در قرآن کریم بسیار است و قانون این است که از قرآن باید استفاده عام کرد.
اما آن نمونه: خداوند در سوره بقره ـ که بزرگترین سوه قرآن است ـ قصه «طالوت» و «جالوت» را نقل می کند. در این واقعه، دو جبهه حق و باطل در مقابل هم قرار گرفتند. در جبهه حق، نوجوانی بود به نام «داود» که با شجاعت تمام، رهبر کفر را کشت. قرآن میفرماید حال که شجاعت به خرج دادی و رهبر کفر را کشتی، من سه چیز به تو میدهم: 1.حکومت 2.حکمت 3. علم وسیع.(4)
داود پس از آن کار بزرگ، ابتدا نامش شد «جناب داود»، سپس شد «حضرت داود» و سرانجام فرزندانش پیغمبر شدند.
حال ما میگوییم: مگر در جنگ احزاب یا همان جنگ خندق، حضرت علی(ع)، «عمرو بن عبدود» را به درک واصل نکرد؟ حال چطور خداوند در آن ماجرا که رهبر کفر توسط یک جوانی به نام داود کشته شد به آن قهرمان الهی، حکومت و حکمت و علم میدهد اما به علی(ع) نمیدهد؟ آیا این خلاف سنت و قانون خداوند نیست؟ پس همان الطافی که به داود(ع) کرد باید به علی بن ابی طالب(ع) نیز بکند.
اگر قانون این است که داود، جالوت را که رهبر کفر بود را کشت و حکومت و حکمت و علم را دریافت کند، پس علی بن ابی طالب نیز که قهرمان سپاه کفر عمرو بن عبدود را در جنگ خندق به جهنم فرستاد، باید همان مقدار که داود از الطاف الهی برخوردار شد، از این موهبت ها برخوردار شود.
این خود دلیلی محکم است بر اثبات حقانیت ولایت مولانا امیرالمؤمنین علی علیه السلام. این سندی است محکم و مستند. آیا دلیلی بالاتر از قرآن است؟!
ابـنا: از شما تشکر میکنیم که با وجود فشردگی برنامه هایتان، این فرصت را در اختیار ما قرار دادید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها :
1. سوره آل عمران، آیه 61. یعنی: هر که در این [باره] پس از دانشى که تو را [حاصل] آمده با تو محاجه کند بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم سپس مباهله کنیم و لعنتخدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
2. سند اینکه ایشان فقط پنج تن آل عبا را در جبهه مقابل مسیحیان بردند در کتب اهل سنت بسیار است؛ از جمله میتوان به «تفسیر طبری» محمد بن جریر طبرى، «مستدرک» حاکم نیشابورى، «دلائل» ابو نعیم و «تفسیر کشاف» زمخشری اشاره کرد.
3. و کذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ برَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضیعُ أَجْرَ المُحسنِین (سوره یوسف، آیه ۵۶﴾. یعنی: و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم که در آن هر جا که مى خواست سکونت مىکرد هر که را بخواهیم به رحمتخود مىرسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمىسازیم.
4. وَ قتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ" (بقره ـ 251). یعنی: و داوود جالوت را کشت و خداوند به او پادشاهى و حکمت ارزانى داشت و از آنچه مىخواست به او آموخت.
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
عزیزان زمان پخش شب بیست و سوم ماه رمضان 91 است. شب بیست و سوم، خیلی زورش بیش از شب نوزدهم و بیست و یکم است. به احتمال قوی شب بیست و سوم شب قدر است. چون کسی آمد خدمت حضرت گفت: خانهی ما در روستا است، من نمیتوانم بیایم شهر مدینه و در مسجد بیایم. دو شب نمیتوانم. یک شب را بگو. امام دید التماس میکند، گفت: خوب اگر نمیتوانی بیایی، شب بیست و سوم بیا. شب بیست وسوم اعمالی دارد مثل خواندن سورهی روم و عنکبوت، شبهای دیگر ندارد. شب بیست و سوم دو تا غسل دارد. سر شب و آخر شب. اینکه شب قدر را میگویند: «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌْ مِّنْ أَلْفِ شهَْرٍ» (قدر/3) شب قدر از هزار ماه بهتر است، یعنی از هشتادو چند سال بهتر است. این شب بیست و سوم احتمال قوی هست. من هم امشب میخواهم بحث دعا را بکنم. انشاءالله!
دعا یک مکتب است. چطور؟ در دعا انسان با چند چیز رابطه پیدا میکند. رابطه با خدا، چون در دعا دائم میگوییم: الهی الهی! یا رب، یا رب! رابطه با صفات خدا؛ یا علی، یا عظیم، «یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ سَأَلَه» (بحارالانوار/ج95/ص390)، «یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْه» توجه به خدا و توجه به صفات خدا.
یاد نعمتهای خدا، «انت الذی»، «انت الذی». تو بودی که به من نعمت وجود دادی. میشد ما نباشیم. در بودها جماد نیستیم. گیاه نیستیم. حیوان نیستیم. انسان هستیم. در انسانها مسلمان هستیم. در مسلمانها به قرآن و اهل بیت علاقه داریم. در علاقهمندان به اهل بیت زنده هستیم. در زندهها شب قدر را درک کردیم. عقل داریم، حافظه داریم، از بدی بدمان میآید. ولو کار بدی از ما سر میزند. ولی خودمان از کار بد، بدمان میآید. این یک نعمت است. عقل داریم، حلال زاده هستیم. فطرت داریم، سواد داریم، بیان داریم. خوبها را دوست داریم. میشد ما طوری باشیم که از خوبها بدمان بیاید. از بدها خوشمان بیاید میشد آدم اینطور باشد. توجه به یاد نعمتهای خدا.
انس با بینهایت، من تنها نیستم. یک کسی که دعا میکند احساس کند با خالق هستی حرف میزند. من تنها نیستم، من تو را دارم. امام حسین میگوید: خدایا، هرکس تو را دارد، چه ندارد؟ نصفش را من میگویم، نصفش را شما بگویید. هرکس تو را دارد چه ندارد. و هرکس تو را ندارد چه دارد؟! «مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک» (بحارالانوار/ج95/ص226) این شمردن نعمتها، عشق ما را به خدا زیاد میکند.
یک دختر یازده ساله دید مادرش نماز نمیخواند.
گفت: مامانی میشود بنشینی من یک جملهای از تو بپرسم؟
گفت: بپرس! گفت: نه، بنشین.
گفت: مامان جان، تو من را دوست داری؟
گفت: بله، تو عزیز من هستی. داداش را دوست داری؟ خواهر را دوست داری؟ بابا را دوست داری؟
گفت: بله، من صبح تا شب در خانه کار میکنم، چون دوستتان دارم.
گفت: خدا را هم دوست داری؟
گفت: بله، خدا را هم دوست دارم.
گفت: اگر خدا را دوست داری، چرا با خدا حرف نمیزنی؟
اگر یک عروس و داماد به هم بگویند: من تو را دوست دارم ولی با من حرف نزن! این پیداست دروغ میگوید. کسی که کسی را دوست دارد میخواهد با او حرف بزند. تو چطور میگویی خدا را دوست دارم و نماز نمیخوانی؟! این مادر یک خرده فکر کرد و گفت: حق با تو است. بلند شد نماز خواند. و بعد این بچهی یازده ساله آمد نزد مدیر کل آموزش و پرورش خوزستانی بود. مدیر کل به من میگفت. میگفت: با همین کلمه مادرم را به نماز دعوت کردم.
آیا رابطه با خدا باید ماه رمضان باشد. وقتهای دیگر ما با خدا کار نداریم؟ ما ضعیف هستیم، ما از ترس پشه در پشهبند میرویم. همهی رئیس جمهورها جمع شوند نمیتوانند یک مگس خلق کنند. یک مگس یک چیزی بردارد و فرار کند همهی رئیس جمهورها عقبش بدوند نمیتوانند از او بگیرند. نعمتهای ویژهای که خدا به ما داده، کل دنیا طاغوت حکومت میکند، جز ایران! کل دنیا از آمریکا میترسند جز ایران! کل دنیا با تهاجم تار و مار میشوند. ما هشت سال تهاجم شد، نابود نشدیم. کل دنیا با فشارهایی که رویشان است، تضعیف میشوند. ما هرچه دنیا بیشتر به ما فشار میآورد شکوفاتر میشویم. خیلی خدا نعمت داده. بعضی کشورها معدن ندارند، آب ندارند، دریا ندارند، جنگل ندارند، رودخانه ندارند، قله ندارند، معدن ندارند، استعداد ندارند. ظرفیت ندارند. خدا خیلی به ما چیز داده است. دعا، انس ما را با نعمتها زیاد میکند.
دعا به ما امید میدهد. خدایا تو میبخشی. «یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ» (بحارالانوار/ج95/ص390) خدایا تو به کسانی نعمت میدهی که اصلاً تو را نمیشناسند. تو فقط خدای خوبان نیستی، خدای بدان هم هستی. تمام عمر ادم گناه کند صادقانه عذرخواهی کند، خدا او را میبخشد. چه خدای خوبی هستی؟ ما یک کلمه جسارت میکنیم به کسی، میگوید: از سرت نمیگذرم. میخواهم در قیامت یقهات را بگیرم!! ما دائماً نسبت به تو خلاف میکنیم. اما تو سریع میگویی: «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریب» (بقره/186) بندگان من از من پرسیدید، من نزدیک شما هستم. خودم اجابت میکنم. در خانهی خودم بیایید، از خودم بخواهید.
در قرآن یک آیه است هفت بار میگوید: خودم. در یک سطر است، هی میگوید: خودم، خودم، خودم، خودم، خودم، خودم، خودم. «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی» بندگان خودم، «عَنِّی» از خودم میپرسند، «فَإِنِّی» خودم، «قَریب» نزدیک من. «أُجیبُ» خودم اجابت میکنم، «وَ لْیُؤْمِنُوا بی»، «فَلْیَسْتَجیبُوا لی» سراغ خودم بیا. خودم! آدمی که خلافکار است، وقتی عذرخواهی میکند، خدا شاد میشود. دعا انس ما را با خدا زیاد میکند.
توسعه در دعا، دعا به خودم نیست. امشب، شب قدر است بحث را گوش میدهید. اشکال دارد یک دعا کنیم. هزار میلیون کافر در چین است. صدها هزار منحرف روی کرهی زمین است. برای هدایت آنها دعا کنیم. دائم نگوییم: خدایا، یک داماد خوبی، یک عروس خوب، یک خانهی خوب، شغل خوب، بدهکاری، بیماری، اینها را بگویید، حدیث داریم حتی بند کفشتان را هم از خدا بخواهید. نمک آشتان را هم از خدا بخواهید. مسائل جزئی و فردی را بخواهید. اما از مسائل کلی غافل نشوید. دعا کنیم خدایا دعاهای امام زمان مستجاب شود. چون ما دعاهایمان همه فردی و شخصی و جزئی و لحظهای است. امام زمان دعاهایش، دعاهای کلان است. میخواهد زمین پاک شود از کفر و فسق. منتظر روزی است که ظهور کند. و دنیا پر از عدالت شود. برای امام زمان دعا کنیم. برای همه دعا کنیم.
در دعا یاد اولیای خدا هستیم. همین قرآنی که سر میگیریم. بعلیٍ، بفاطمه، بالحسن، بالحسین، اسم اولیای خدا را میبریم. یاد قیامت میکنیم. خیلی از دعاها آیهی قرآن است که مربوط به قیامت است.
امیرالمؤمنین یک مناجاتی دارد در مسجد کوفه، فقط «اللهم انی» از حضرت علی است. باقی آیهی قرآن است. «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الْأَمَان» (بحارالانوار/ج91/ص109) خدایا به علی امان بده. چه روزی؟ روزی که «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» (شعرا/88) نه بچه به درد میخورد، نه اولاد. خدایا پناه میبرم به تو از روزی که پدر و پسر از هم فرار میکنند. هیچکس به هیچکس نیست. پناه میبرم از روزی که «وَ لا یَسْئَلُ حَمیمٌ حَمیماً» (معارج/10) حمیم، حمام. حمام یعنی آب داغ. حمیم یعنی رفیق داغ. رفیق داغ جون جونی، از رفیق داغش سؤال نمیکند. «وَ لا یَسْئَلُ حَمیمٌ حَمیماً». «اللهم انی اسألک...».
دعا ما را با قیامت گره میزند. دعا ما را با خدا گره میزند. دعا ما را با اولیای خدا گره میزند. دعا ما را با خطرات گذشته، «انا الذی، انا الذی، انا الذی» چنین کردم، چنین کردم، چنین کردم. پرندهی گذشتهی خودت را باز میکنی، میگویی: خدایا چرا تا حالا حرف بد زدم؟ چقدر تا حالا نگاه بد کردم؟ با گذشته شما را آشنا میکند. با آینده شما را آشنا میکند. دعا یک مکتب است.
بهترین جایی دعا، مسجد. بهترین زمان، رمضان. در رمضان، بهترین شب، شب قدر. در خانهی خدا، مهمان خدا، نزد بندگان خدا، با توسل به اولیای خدا، اینها نکات قشنگی است.
1- اول باید دعا خالصانه باشد. «فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصین» (غافر/14) با خلوص دعا کنیم. ریا نباشد. کار نداشته باشیم، کدام مسجد مشهور است، کدام صدایش خوب است، کدام شعرش خوب است. کار به شهرت و شعر و اینها نداشته باشیم. کجا پلو میدهند؟ نمیدانم کجا سحری میدهند؟ کجا چراغانی است؟ حساب کنیم یک جایی برویم که... حتی جایی برویم که ما را نشناسند. یک مسجدی برویم که ما را نشناسند، آنجا با خودمان باشیم. آدم وقتی مسجدی میرود که همه رفقایش هستند، بخشی از عمرش صرف رفقایش میشود. برویم یک جایی که گمنام باشیم. امام زین العابدین با کاروان ناشناس مکه میرفت. که کسی او را نشناسد، این امام زین العابدین است. به خودش برسد! مخلص باشیم.
2- «خَوْفاً وَ طَمَعا» (اعراف/56) هم باید خوف داشته باشیم، هم باید امید داشته باشیم.
«رَغَباً وَ رَهَبا» (انبیاء/90)، «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعا» (اعراف/55) دعا با گریه باشد. تضرع باشد. «نِداءً خَفِیًّا» (مریم/3)
3- مناجات مخفی باشد. آنچه باید در بلندگو گفته شود اذان است. مناجات و دعا و الغوث نباید در بلندگو باشد. «نِداءً خَفِیًّا»!
چرا بعضی از دعاهای ما مستجاب نمیشود؟ مگر خدا نگفته: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم» (غافر/60) خدا گفته: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم» پس چرا مستجاب نمیشود؟ این یک جاییاش گیر است. «ادْعُونی» یا دعایش گیر دارد، یا «نی» گیر دارد. چون دعا یعنی چه؟ دعای یعنی طلب خیر. «نی» یعنی اخلاص، میگوید: اگر خیر خواستی، مخلص بودی، «اَستَجِب» من مستجاب میکنم. اگر دعایت مستجاب نشد یا خیر نیست...
خیلی وقتها ما یک چیزی میخواهیم اما خیر ما نیست. ما نمیدانیم خیر ما چیست؟ قرآن یک آیه دارد میگوید: «عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً» (بقره/216) خیلی چیزها را تو خیال میکنی خیر است. «وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم» فکر میکنی با این ازدواج کنی، عاشقش شدی، فکر میکنی اگر این همسرت شود، دنیا و آخرت تو تأمین است. ممکن است پدرت دربیاید با این ازدواج کنی. به خدا نگویید، چی چی. بگویید: خیر. خدایا من میخواهم در کنکور قبول شوم. بگو: خدایا به من خیر بده! خیر شما کنکور است، الحمدلله. خیر شما این است که کنکور قبول نشوی، کنکور نشوی. مگر هرکس در کنکور نرفت و در دانشگاه نرفت بدبخت میشود؟ خدایا من میخواهم ساکن این محله شوم. از کجا میدانی خیر تو این است؟ آنچه که در دعا اصرار کنید، خیر بخواهید. نگویید: چه میخواهیم.
اگر یک دعایی مستجاب نشد، حدیث داریم ناراحت نشوید. ممکن است اینکه میگویی نباشد ولی مشابه آن را خدا به تو بدهد. ممکن است اصلاً دعا صلاح نباشد، یک بلا از جانت دور کند. ممکن است دعا میکنی برای نسلت میگذارد. برای قیامتت میگذارد. حدیث داریم دستی که بالا میآید، خدا میگوید: دستی که بالا آمد، من خجالت میکشم محروم برگردانم. یا همین که میخواهد به او میدهم، یا مشابهاش را به او میدهم. یا یک بلا از جانش دور میکنم، یا برای نسلش میگذارم، یا برای قیامتش. محروم نیست! محروم نیست، مثل آب دریا. آب دریا کسی را محروم نمیکند. نگاه به دریا لذت است. شیرجهاش لذت است، ماهیگیریاش لذت است. حمل و نقل و قایق و کشتیاش لذت است. غواصی کنیم، لؤلؤ و مرجان لذت است. دریا برای هرکسی یک فایدهای دارد.
و در ثانی، قرآن میگوید: «اِنَّما یَسْتَجیبُ» (انعام/36) برای کسانی که «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» (شوری/26) است. خدا هرچه گفته است، تو گوش دادی؟ خوب وقتی هرچه خدا گفته تو گوش ندادی، آنوقت تو میخواهی خدا نوکر تو شود؟ حیا هم خوب چیزی است. خدایا ببین حواست را جمع کن. هرچه تو بگویی من میگویم: نه! ولی هرچه من میگویم تو بگو: بله. اصلاً آدم به یک لات محله رویش نمیشود، اینطور حرف بزند. که هرچه من میگویم تو اطاعت کن، هرچه تو بگویی من اطاعت نمیکنم.
اگر خدا میگوید: «أَسْتَجِبْ»، جای دیگر خدا میگوید: «اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ» (انفال/24) پیغمبر هم که میگوید بیایید، بیایید. شما هرچه پیغمبر گفت، چند بار «حی علی الصلاة» شنیدی، مسجد نیامدی؟ «حی علی الصلاة»، «حی علی الصلاة»، هرچه خدا صدایت زد نیامدی. حالا میگویی: خدایا ما امشب آمدیم همهی حاجتهای ما را بده. رویمان میشود؟ باز هم خدای خوبی است که میپذیرد.
یک هزارم خلافهایی که خدا از ما سراغ دارد، دوستان ما از ما سراغ داشته باشند، دیگر اصلاً ما را به خانهشان راه نمیدهند. جواب سلام ما را نمیدهند. همین بس...
اصلاً گفتگوی با خدا ارزش دارد. مستجاب نشود، اصلاً مستجاب نشود. اصلاً شیرجه ارزش دارد. مگر هرکس شیرجه در استخر میرود میخواهد یک چیزی از استخر بیرون بیاورد؟ میگویند: آقا ببخشید شما شیرجه میروی چه چیزی بیرون آوردی؟ میگوید: من چیزی نمیخواستم بیرون بیاورم. خود شیرجه لذت است. شما الآن بوعلی سینا هم اینجا بنشیند، دوست داری کنار بوعلی سینا بنشینی یک عکس بگیری. اصلاً میگویی: در جوار بوعلی سینا بودن برای من یک افتخار است. افتخار میکنم که کنار بوعلی سینا نشستم. همین که ما با خدا حرف میزنیم، بالاترین افتخار است.
بعضیها وقتی میگویند: توبه کن، فکر میکنند که مثلاً حالا با یک چادری، با یک لباس مذهبی بیاید و دو رکعت نماز و قرآن سر بگیرد، میگوید: رفتیم توبه کردیم. توبه این است؟ در قرآن تا آنجا که من سراغ دارم، توبهی خالی نداریم. هرجا میگوید: توبه، میگوید: «تابَ وَ آمَن» (مریم/60) اگر منحرف هستی باید بعد از توبه ایمان بیاوری. اگر عملت خلاف بوده میگوید: «تابَ وَ عَمِلَ صالِحا» (فرقان/71) پشت سر «تابَ» عمل صالح است. اگر یک چیزی را باید بگویی، کتمان کردی، میگوید: «تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا» (بقره/160) توبه کردی باید آن کتمان حق را هم بیان کنی، بگو: حق با ایشان است. مال مردم را خوردیم، حالا چون شب بیست و سوم بینندهها گوش میدهند، یک مسألهی فقهی بگویم.
بالاخره انسان یک وقت ممکن است یک خودنویسی، خودکاری، پولی، کم فروشی، مال مردم را خورده، اشتباه کند. اول این را به شما بگویم. کسانی که مال مردم را بخورند و بیتقوایی کنند خدا قول داده از رزق حلالشان کم بگذارد. چون میگوید: اگر کسی تقوا داشته باشد، «وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب» (طلاق/3) یعنی اگر تقوا داشته باشی، از راهی که خودت هم فکرش را نمیکردی، زندگیات را تأمین میکنم. شما اگر از راه دروغ و حقهبازی، کم فروشی، رشوه، اگر از راه باطل پولدار شدی، خدا از راه حلال «مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب» را قطع میکند. هیچ گناهکاری خیال نکند آدم زرنگی است. یک دروغ گفتم، یک کلاهبرداری کردم، جنسهای حق و باطل را ناحق قاطی کردم، یک پول خوبی گیر من آمد. خدا را که قبول داریم. خدا میگوید: هرکس بیتقوایی کند، رزق بیگمانش قیچی میشود. هرکس با تقوا باشد، رزق بیگمان به او میدهیم. هرکس با تقوا باشد رزق... امتحان هوش! با گمان یا بیگمان؟! بارک الله بیگمان به او میدهیم. اگر کسی با گناه پولدار شد، این خیال میکند پولدار شده. خدا از راه دیگر به این پول میدهد.
بچه بودم، خدایا همهی مردهها را بیامرز. به مرحوم ابویام گفتم: فلانی رفت تهران پولدار شد؟ گفت: آقاجان! تهران آدم را پولدار نمیکند. ایشان کاشان بود ورشکست شد. در ماشین نشست تهران رفت. در راه تهران دو سه ساعت گریه کرد. که آبرویم در کاشان رفت. این گریههایی که در راه تهران کرد، در راه هر روستایی میکرد، زمین روستا قیمتی میشد. تهران خیلیها تهران رفتند و به جایی نرسیدند. گدا رفتند و گدا آمدند. خیلیها پولدار رفتند و گدا آمدند. بعضی هم گدا رفتند و پولدار آمدند. اینطور نیست که هرکس تهران برود وضعش خوب شود. این گریهها کارش را درست کرد.
اگر رزق شما حلال باشد و تقوا داشته باشید، «مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب» از راهی که فکرش را نمیکنی خدا به تو میدهد. ولی آنجایی که طراحی میکنی درآمد حرام آنوقت خدا از آن رزق کم میگذارد. چه کنیم دعای ما مستجاب شود؟ میگوید: اگر لقمهات حلال باشد، حدیث داریم، لقمه حلال باشد، دعا مستجاب میشود. توبه «تابَ وَ آمَن»،«تابَ وَ عَمِلَ صالِحا».
توبه واجب است یا مستحب؟ واجب است.
«تُوبُوا إِلَى اللَّه» (نور/31) خدا امر میکند به توبه، توبه مستحب نیست. توبه واجب است.
توبه مستحب نیست، توبه واجب است. «تُوبُوا إِلَى اللَّه»! حالا آدم مال کسی را خورده است. یک مسألهی فقهی یک دقیقه بگویم. شاید خیلیها را نجات بدهد. اگر مال مردم در مال شما است، چهار تا حالت دارد. یکوقت هم مبلغ را میدانید، میدانی فلان مبلغ است، هم آدم را میشناسی. میدانی مثلاً فلان مبلغ است از فلانی. این هیچ راهی ندارد، جز اینکه همین مبلغ را به همان شخص بدهی. نمیشود نذر کرد و روز عاشورا هیأت داد. از من خوردی، میروی صدقه میدهی؟ به خودم بده! تو که من را میشناسی. اگر هم مبلغش روشن است هم آدمش، همین مبلغ را به خود آدم بده. یکوقت آدم معلوم است، مبلغ معلوم نیست، نمیدانم چقدر است ولی آدمش را میشناسم. میدانم از فلانی است، اما نمیدانم صد تومان بود یا دویست تومان؟ آدم را میشناسم، از این بود. اما نمیدانم مبلغش چقدر است.
تخمین بزن. حداقل، بین صد تومان و دویست تومان، صد تومانش که حضرت عباسی راست است. آن مقداری که یقین داری همان مقدار را باید به ایشان بدهی. اگر مبلغ را میدانم فلان مبلغ است، نمیدانم از چه کسی بود. آدمش را نمیدانم. آدم نه! نمیدانم کیه؟ ولی میدانم دویست تومان، منتهی نمیدانم که بود. اگر آدمش را نمیشناسی، از مرجع تقلید یا نمایندهاش اجازه بگیر به قصد او صدقه بده. اگر نه مبلغ معلوم است، نه آدم. نمیدانم چقدر مال مردم را خوردم. نمیدانم هم چه کسی بوده. نه آدمش را میشناسم و نه مبلغش را. اینجا هم باز باید تخمین بزنی، با اجازهی مرجعش یا نمایندهاش به فقیه بدهی. نگذارید لقمهی حرام در شکمتان باشد. لقمهی حرام مثل سگ مرده است. سگ مرده در هر استخری باشد، هرچه هم آب و گلابش کنی بد بو میشود. روی نسلتان هم اثر میگذارد.
قرآن میگوید: اگر کسی توبه نکند ظالم است. ترک توبه ظلم است. «وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (حجرات/11) حالا توبه کنیم، خدا قبول میکند. میگوید: بله، مگر میشود خدا به من بگوید: «توبوا» توبه کن. بعد وقتی توبه کردم بگوید: نه! من بگویم: خانهی ما بیایید. بعد وقتی در زدم در را باز نکنم. اینکه نمیشود. وقتی خدا میگوید: «توبوا» توبه کن، پس حتماً توبه را قبول میکند.
خوب حالا توبهی ما را قبول کند، دوستمان هم دارد؟ میگوید: بله، در قرآن هرجا میگوید: «توّاب» کنارش معمولاً میگوید: «التَّوَّابُ الرَّحیمُ» (بقره/37)، «رَؤُفٌ رَحیمٌ» (توبه/128)، «رَحیمٌ وَدُودٌ» (هود/90)، «یُحِبُّ التَّوَّابین» (بقره/222) اصلاً خدا بدیها را تبدیل به حسنه میکند. آب لجن در باغچه میرود، گل میشود. یعنی چه؟ یعنی خدا آب لجن را در باغچه گل میکند. خدا سیئات را به حسنه تبدیل میکند. اصلاً خدا دوست دارد. «یُحِبُّ التَّوَّابین» دوست دارد. آخر یک زندانی را که میبخشند، عفو به او میخورد. خوب دیگر از زندان آزادش میکنند. دیگر دوستش ندارند. شغل اداری به او نمیدهند. میگویند: حالا او را بخشیدیم. مجرم است ولی دیگر حالا او را بخشیدیم. ولی خدا میگوید: نه، دوستت دارم. «یُحِبُّ» دوستت دارم. «رَؤُفٌ» هستم. «وَدُودٌ» هستم، رحیم هستم. کنار توبه پذیرها، «قابِلِ التَّوْب» (غافر/3)، «یَقْبَلُ التَّوْبَة» (توبه/104) همه آیات قرآن، از این پر است.
اگر کسی به چهل مؤمن دعا کند، دعای خودش هم مستجاب میشود. به شرطی که روی سوز دعا کند. آخر بعضیها میگویند: به چهل تا دعا کنیم، برای چهل و یکمی خودمان! میگوید: حالا این چهل تا را دعا کنیم برای آن یکی. نه واقعاً دلت به حال مردم بسوزد. روی عشق به مردم اگر به چهل مؤمن دعا کنی، در دعا اثر دارد. گاهی وقتها انسان دعا میکند بعد یک گناه میکند. خدا به فرشتهها میگوید: «لَا تَقْض» نه نه نه! برگردید، حاجتش را به او ندهید. چرا؟ برای اینکه «فَإِنَّهُ تَعَرَّضَ لِسَخَطِی» (کافی/ج2/ص271) یک خلاف کرد. دعا کرد میخواستیم به او بدهیم، یک خلاف کرد.
همسر خوب میخواست، ما هم شب قدر مقدر کردیم یک همسر خوب به او بدهیم. امد بیرون دوباره به یک نامحرم اس ام اس زد. میگوید: خیلی خوب، پس معلوم میشود دروغ میگوید. در مسجد میگوید: خدایا تو به من بده. میرود بیرون حرفهای دیگر میزند. حدیث داریم که دعاها مستجاب میشود، بعد انسان که خلافکار است... یک دختری، یک پسری را میبیند، نگاه حرام به او میکند. لذت میبرد. میگوید: خیلی خوب، ازدواجش شش ماه عقب بیفتد. شش دقیقه خلاف کرد، شش ماه عقب بیفتد. اگر این خلاف نمیکرد، ما ازدواجش را، تابهایش را باز میکردیم. تا میرود ازدواج کند، عمهی عروس میمیرد. چهل روز صبر میکند. تا میروند ازدواج کنند، عموی داماد میمیرد. همینطور هی یکی یکی مرگها شروع میشود. این عروس و داماد پا به زمین میزنند، این میگویند: خوب این برای آن! حدیث داریم. حدیث داریم اگر کسی به سمت حرام بپرد، خدا از سهم حلالش، کم میگذارد.
این زرنگی نیست. گناه اثر دارد، به چهل تا مؤمن دعا کردن، اثر دارد.
عرض کنم دعا آدابی دارد. آمد گفت: آقا ما هرچه دعا میکنیم، مستجاب نمیشود. امام گفت: چطور دعا میکنی؟ گفت: میگوییم: خدایا بده بیاید. گفت: نه دعا آدابی دارد. مردم عادی شماره تلفن خاصی دارند. هر شمارهای را بگیری، که گوشی را برنمیدارند. شماره تلفن خدا چیست؟ شماره تلفن خدا ده شمارهای است. اول باید بسم الله بگویی. چون حدیث داریم دعای بی بسم الله ابتر است. دوم باید از خدا تجلیل کنی، حدیث داریم. سوم نعمتهای خدا را بشماریم. حدیث داریم. چهارم شکر کنیم. حدیث داریم. پنجم صلوات بفرستید حدیث داریم. ششم عیبهای خودت را بگو، حدیث داریم. بعد از خدا راجع به عیبها عذرخواهی کن، حدیث داریم، بعد ده مرتبه یا رب بگویی، دعا مستجاب میشود. حالا من چون شب بیست و سوم، بینندهها گوش میدهند، میخواهم یک چنین دعایی کنم شاید یک و نیم دقیقه، دو دقیقه شاید طول بکشد. ولی تمام اینهایی که پای تلویزیون هستید، بیایید اینطور که اهل بیت گفتند، آن رقمی دعا کنید.
در قرآن سه مرتبه گفته: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» (اعراف/180) میخواهید دعا کنید از طریق اسماء الحسنی. اسماء الحسنی 99 تا اسم است. این 99 تا را یک دقیقه من میگویم، شما هم با من پای تلویزیون بگویید، بعد بسم الله میگوییم، صفات خدا را میگوییم، آن مقداری را که بلد هستیم. اشاره میکنیم لحظهای به نعمتهای خدا، شکر خدا. شکر هم نگویید صد هزار مرتبه. آخر قدیمیهای ما میگفتند: صد هزار بار. صد هزار بار که چیزی نیست. شما دستت را زیر شکر بکنی، یک مشت شکر، صد هزار تا شکر است. وقتی میگویی: صد هزار تا یعنی خدایا ببین چقدر بالا بردمت، به اندازهی یک مشت شکر، الحمدلله! یک مشت شکر چیه، خجالت هم خوب چیزی است. بگو: به عدد هر سلول، به عدد هر اتم، چرا برای نعمتهای خودت؟! همین که شما هم عقل داری نعمت من است. این رانندهای که مرا میبرد اگر یک لحظه عقل نداشته باشد، ماشین چپ میکند. من میخواهم این دعا را بخوانم دو دقیقه اضافه بدهید.
بسم الله الرحمن الرحیم.
با هم بگویید. دیگر شما یواش بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم.
شب بیست و سوم شب دعاست. یا الله، نه یواش...
«یا اللَّهُ الْإِلَهُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ الْأَوَّلُ الْآخِرُ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ الْقَدِیرُ الْقَاهِرُ الْعَلِیُّ الْأَعْلَى الْبَاقِی الْبَدِیعُ الْبَارِئُ الْأَکْرَمُ الظَّاهِرُ الْبَاطِنُ الْحَیُّ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ الْحَلِیمُ الْحَفِیظُ الْحَقُّ الْحَسِیبُ الْحَمِیدُ الْحَفِیُّ الرَّبُّ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ الذَّارِئُ الرَّازِقُ الرَّقِیبُ الرَّءُوفُ الرَّائِی السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ السَّیِّدُ السُّبُّوحُ الشَّهِیدُ الصَّادِقُ الصَّانِعُ الطَّاهِرُ الْعَدْلُ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ الْغَنِیُّ الْغِیَاثُ الْفَاطِرُ الْفَرْدُ الْفَتَّاحُ الْفَالِقُ الْقَدِیمُ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ الْقَوِیُّ الْقَرِیبُ الْقَیُّومُ الْقَابِضُ الْبَاسِطُ قَاضِی الْحَاجَاتِ الْمَجِیدُ الْمَوْلَى الْمَنَّانُ الْمُحِیطُ الْمُبِینُ الْمُقِیتُ الْمُصَوِّرُ الْکَرِیمُ الْکَبِیرُ الْکَافِی کَاشِفُ الضُّرِّ الْوَتْرُ النُّورُ الْوَهَّابُ النَّاصِرُ الْوَاسِعُ الْوَدُودُ الْهَادِی الْوَفِیُّ الْوَکِیلُ الْوَارِثُ الْبَرُّ الْبَاعِثُ التَّوَّابُ الْجَلِیلُ الْجَوَادُ الْخَبِیرُ الْخَالِقُ خَیْرُ النَّاصِرِینَ الدَّیَّانُ الشَّکُورُ الْعَظِیمُ اللَّطِیفُ الشَّافِی یا من له الاسماء الحسنی» (بحارالانوار/ج4/ص186)
خدایا خیلی به ما نعمت دادی، نعمت وجود، عقل، ایمان، اسلام، علاقه و مودت اهل بیت، استقلال، آزادی، بهترین رهبر، بهترین امت، بهترین کشور، آبرو، عزت، بیان، نعمتهای زیادی به ما دادی و به غیر ما. خدایا برای هر نعمتی که در هر زمان و در هر مکان به ما و غیر ما قبلاً دادی، الآن میدهی و بعداً خواهی داد، برای هریک به عدد آنچه بر او علم داری، الحمدلله رب العالمین.
برای خیلی خطرها، بلاها، انحراف، کفر، کفران، شرک، نفاق، حرص، حسد، بخل، بیماری، تلخی، فقر، بلا، بدبختی، انواع بلاها را از ما قبلاً دور کردی، الآن داری دور میکنی، بعداً دور خواهی کرد. برای هر بلا و تلخی و انحراف، و ضعف و نقص و تقصیر و قصور محتملی که در هر زمان و هر مکان، از ما و از غیر ما قبلاً دور کردی، الآن دور میکنی و بعداً دور خواهی کرد، برای هریک به عدد آنچه بر او علم داری، الحمدلله رب العالمین. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
خدایا ما بدی زیاد داریم. تو میدانی، فکرهای بد، نگاه بد، کلام بد، خوراک بد، خواب بد، اسراف در لباس، در مکان، در قلم، کاغذ، اسراف عمر، چقدر حرفها، چقدر غیبتها، متلکها، نیشها، حقالناس، کوتاهی در نماز، روزه، قرآن، اهل بیت، خدایا تو خودت میدانی ما چقدر ضعف و عیب داریم. برای هر ضعف و عیب و نقص و گناهی «استغفر الله ربی و اتوب الیه»
الهی بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و تسعة المعصومین من ذریة الحسین، اللهم صل علی محمد و آل محمد. حالا دعا کنیم.
خدایا آنچه شب قدر برای خوبان تاریخ گذشته مقدر کردی، برای خوبان الآن مقدر میکنی، برای خوبان آینده مقدر خواهی کرد، همهی آنها را که به خاطر خوبیشان مقدر میکنی، تمام آن خیرات و برکات شب قدر را برای همهی ما مقدر بفرما. قلب امام زمان را از ما راضی بدار.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
پدر پیر تاریخ همواره رازدار حقیقتهای تلخ و شیرین است و در سینه پراسرار خویش واقعیتهای درسآموزی را پنهان نموده و هر از گاهی به مناسبت ویژهای چهره مینمایاند و پرده از رخ میگیرد.
انسانهای کامل و برجسته عرصه تاریخ و شریعت و اجتماع چگونه به مقامهای شامخ رسیدهاند؟ به راستی ورای این پیروزی و عظمت چه حقیقتی نهفته است که دستِ اندیشه ما هنوز به آن نرسیده است؟ فرزندان برجسته، تربیت شده دامان خجسته مادراناند.
مادران ائمه(ع) آینه تمامنمای «ارحام مطهره» هستند که شایستگی میزبانی چنین بزرگوارانی را داشتهاند. از جمله مادران شایسته و با فضیلت، فاطمه بنت الحسن(ع) است. مادر بزرگوار امام باقر(ع) که شکافنده علوم بوده و مظهر اتّم و اکمل «و علِّمَ آدَمَ الاَسْماءَ»1 است.
زندگانی این بانوی کریمه و فرهیخته را میتوان در ابعاد مختلف مورد بررسی قرار داد از جمله:
* شناخت خاندان و نسب
* ویژگیهای آن بزرگوار از زبان ائمه(ع) و با بیان تاریخ
* صفات ظاهری و معنوی
* فرزندان این بانوی بینظیر آلِ حسن(ع)
* * *
فاطمه دختر امام حسن مجتبی(ع)، دومین پیشوا و امام شیعیان است. بیش از هزار سال است که در معرفی شخصیت این بزرگوار قلم زده میشود اما اینها «حرفی است از هزاران».
حَرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد2 این شرح بینهایت کز حُسن یار گفتند
آنچه در این مختصر میگنجد برخی از صفات آن امام نور میباشد. حلم و بردباری آن بزرگوار آنگونه بود که حتی دشمن را وادار به تحسین میکرد. کمک به فقرا و مستمندان و عشق و محبت خدا که در عبادتهای عاشقانه آن بزرگوار نمایان بود و صفات پسندیده دیگر که حُسن حَسن(ع) را بیش از پیش متجلی میساخت.
مادر بزرگوار این بانوی کریمه، «ام اسحاق دختر طلحة بنعبیداللّه التیمی» صاحب سه فرزند صالح حسین بنالحسن (الاثرم) و فاطمه بنت الحسن و طلحة بنالحسن است که مورخان نوشتهاند: طلحه بزرگ مردی بوده است که به جود و بخشش معروف و مشهور گشته و او را «طلحة الجود» میگفتند.3 گفتنی است که در عرب شش نفر با نام طلحه میزیستند که به جود و بخشش معروف بودهاند. اولین آنها طلحة بنعبیداللّه تیمی، پدربزرگ فاطمه بنتالحسن، است و او را «طلحة الفیّاض» میگفتند و آخرین آنها طلحة بنالحسن(ع)، برادر فاطمه بنتالحسن(ع) میباشد که مشهور به «طلحة الجود» بوده است. بر اساس دستاوردهای علمی امروز خصوصیات اخلاقی و روانی پدران و مادران نسلهای قبل تأثیر بسزایی در شکلگیری شخصیت فرزندان دارد.
حال دختری که پدر بزرگوارش «امام حسن(ع)» است و جدش «علی بنابیطالب(ع)» و پدر مادرش «طلحة الفیاض» به واقع گنجینه پرقیمتی از فضایل اخلاقی خواهد بود و چنین هست.
یکی از اسامی زیبای امام محمدباقر(ع) که مردم ایشان را به آن نام میخواندند «ابنالخیرتین»4 است و نام دیگر «علویٌّ بین العلویین» و این نامگذاری به علت شرافت نسب ایشان از سوی پدر و مادر است از پدر به قریش میرسند و از مادر نیز به قریش که اصیلترین و خوشنامترین قبیله عرب بود.
در باره فاطمه بنتالحسن(ع) برخی مینویسند:
«هی اوّل علویةِ ولدت علوّیا»5 او نخستین علویهای است که افتخار داشت فرزندی علوی به دنیا آورد.
فاطمه دختر امام حسن(ع) سختیهای سفر و مصیبتهای جانسوز کربلا را شاهد بوده و اگر چه در مقاتل کمتر از او سخن گفتهاند.
برخی از منابع تاریخی مثل «تذکرة الخواص» و «وفیات الاعیان» فاطمه مادر امام محمدباقر(ع) را فرزند حسن بنالحسن (حسن مثنی) میدانند ولی بیشتر کتب تاریخی به نقل از مورخان برجسته این بانوی عظیمه را فرزند بیواسطه امام حسن مجتبی(ع) به شمار میآورند.
پس از آشنایی با پیشنیه نیکوی انسانهای شایسته به عظمت آنها پی برده و برخی از کمالات روحی و اخلاقی آنان را در پدران و مادران بزرگوار آنان میجوییم آنگاه با بررسی عمیق گفتار و کردار آنان در دورههای گوناگون و تحقیق و جستجو در کرامات فردی و شخصی این بزرگواران، شخصیت برجسته آنان بیش از پیش مشخص شده و میتوان آنها را به عنوان الگوی کامل و اسوهای برجسته در جامعه معرفی کرد.
از افتخارات این بانوی گرامی حضور ایشان در سرزمین کربلاست و اسارت پس از آن واقعه عظیم. «در برخی از مقاتل نوشتهاند که مخدّره فاطمه بنت الحسن(ع) به همراه شوهرش امام زینالعابدین(ع) و فرزند ارجمندش امام محمدباقر(ع) به زمین کربلا آمد و در سِلک اسیران به شام رفت و در جمیع مصایب با سایر اهل بیت شریک و سهیم بود.»6
تاریخنگاران سن امام محمدباقر(ع) را در آن زمان 4 یا 5 سال ذکر کردهاند و حضور این کودک در کربلا مورد اتفاق همه مورخین است اما حضور مادر بزرگوارش مورد اختلاف است. یکی از نویسندگان میگوید: «بعید است کودک 4 سالهای جدا از مادر سفر کند.»7
به نظر میرسد با توجه به مدت طولانی سفر امام حسین(ع) از مدینه به مکه و از مکه به کربلا و همچنین زمان برگشت این کودک، اگر چه امام است و علم و بینش ویژهای دارد، نمیتوانسته است بدون مادر سفر کند و سخن فوق صحیح است.
به هر حال حضور ایشان در سرزمین کربلا از نظر تربیتی نیز پیام مهمی را داراست و آن حضور کودکان در همه صحنههاست. اطاعت از ولی امرِ زمان، پیروی از ولایت تا سرحدّ جان خود و کودک خردسال؛ همراهی و همدلی با همسر از پیامهای مهم این حضور سبز است.
فاطمه دختر امام حسن(ع) سختیهای سفر و مصیبتهای جانسوز کربلا را شاهد بوده و اگر چه در مقاتل کمتر از او سخن گفتهاند ولی با توجه به خونی که در رگهای این بزرگوار است و خصایص و ویژگیهای خانوادگی، زینبوار پیامهای عظیم کربلا را به مردم نقاط مختلف عرضه میکرد و یکی از پیامآوران عاشورای حسینی بوده است. شهادت دو برادر بزرگوار او در روز عاشورا و صبر در برابر این داغ عظیم روح پاک این بانوی عصمت را به مادرش فاطمه زهرا(س) نزدیکتر مینمود.
فاطمه بنت الحسن(ع) از محدثات گرانقدر اسلام است و در کتب روایی مختلف احادیثی از این بزرگوار روایت کردهاند و ایشان را از جمله محدثات به شمار آوردهاند.
«فاطمه که دختر امام و همسر امام و مادر امام بود بیشک گفتاری در باره افعال یا کردار یکی از این سه امام داشته است اما به دست ما نرسیده است.»8
با مطالعه زندگانی امام حسن(ع) حقیقت این مظلومیت بر ما آشکار میشود. جوّ اختناق حاکم در زمان امام حسن(ع) و از دست دادن یاران و تنها ماندن و از طرفی نفوذ مخالفان حضرت در بیت شریف ایشان مانع از معرفی این بانوی کریمه به مسلمین میشد. حضور «جعده دختر اشعث» و خوارج و مشغول شدن شیعیان و دوستداران آن حضرت به حلّ مشکلات سیاسی نیز از مواردی بود که شخصیت این بانو را با همه عظمت و کرامتش از چشم نویسندگان و گویندگان مخفی نگاه میداشته است.
امام صادق(ع) در معرفی این شخصیت نورانی میفرماید:
«او (امّ عبداللّه) از زنهای با ایمان و پرهیزکار و نیکوکار بود.»*
«محسن» یکی از نامهای خداست و انبیاء نیز با واژه «محسنین» در قرآن لقب داده شدهاند چنانکه در باره حضرت یوسف(ع) آمده است.
این بانوی عصمت در صحنه اجتماع با احسان و نوعدوستی و کمک به قشر ضعیف جامعه برگ زرّینی از صفات نورانی برجای گذاشته است.
در مورد فاطمه بنت حسن اگر چه مصادیق و مثالهایی در این اخلاق حسنه به دست ما نرسیده است ولی ذکر این صفت از سوی امام صادق(ع) گواه شهرت بانوی محسنه خاندان حسن(ع) است که او به واقع دختر «احسان» است و زاده «محسن».
رفتار و گفتار آدمیان جلوهای از اندیشههای پاک و آسمانی آنهاست. انسانهای وارسته و فرهیخته اگر چه خود را از منظر مورخان و نویسندگان پنهان میکنند اما صفات آسمانی آنها بسان مرواریدی که در دامان صدف نشسته جلوهگری میکند. این ویژگیهای اخلاقی برجسته همواره راهگشای نسلهای آینده به سوی سینای سعادت خواهد بود.
امام صادق(ع) در معرفی این شخصیت نورانی میفرماید:
«او (امّ عبداللّه) از زنهای با ایمان و پرهیزکار و نیکوکار بود.»
فاطمه بنت الحسن(ع) یکی از این تندیسهای اخلاق و معنویت و الگویی کامل برای پویندگان راه تکامل است.
امام صادق(ع) روزی جدّه بزرگوارش فاطمه بنت الحسن را یاد کرده و فرمود:
«کانت صدّیقةً لَم تُدرَک فی آل الحسن امراءةٌ مثلها»9
«او (جدهام) بانویی راستگو و درستکار بود. زنی همپایه او در خاندان امام حسن(ع) نبوده است.»
با توجه به حدیث فوق این صفت خاص در مورد فاطمه بنت الحسن مورد توجه قرار میگیرد. در کتب لغت صدیق را اینگونه معنا کردهاند:
«صدّیق: پیوسته راستگو و راست رفتار، صیغه مبالغه است. طبرسی آن را بسیار تصدیقکننده حق و به قولی کثیرالصدق فرموده است و چون صدق در قول و فعل هر دو هست و صدّیق مبالغه در صدق است لذا صدّیق کسی است که راستگو و راست رفتار باشد و خلاف راستی اصلاً نگوید و نکند و مؤید این مطلب آن اسـت که صدّیق وصف پیامبران آمده و قول و فعل آنان همواره راست بوده است.»10
امیرالمؤمنین(ع) در مورد معنای صدّیق چنین میفرماید: «ذکر النیّة الصّادقه» یعنی نیت صادق و راست داشتن و تنها برای خدا عمل کردن»11 آنچه به نظر میرسد این بانوی صدّیق و عفیفه همواره راست میگوید و عمل صحیح انجام میدهد و نیت پاک دارد. صدّیقه یکی از نامهای نورانی فاطمه زهرا(س) نیز میباشد.
به نظر میرسد قید «فی آل حسن» در حدیث برای بیان این مطلب است که نظیر و همانند در خاندان امام حسن(ع) ندارد ولی در خاندان قریش واضح و روشن است که دخت پیامبر خدا بینظیر است و همپایهای برای او نیست. در میان زنان و در بین مردان تنها علی است که «کُفو» اوست.
در تعالیم دینی ما سه اصل وجود دارد که به عنوان اصول محوری شناخته شده است و این سه اصل عبارتند از:
خدا محوری یعنی خدا را در همه امور زندگانی مشاهده کردن.
تقواپیشگی که وجه امتیاز انسانها نسبت به یکدیگر تنها تقواست.
اخلاص که جوهره اعمال ماست و رنگ حقیقی اعمال و رفتار ماست.
پس تقوا مایه نگرش حقیقی به اشیاء میشود و انسان با توجه به مُلک، ابراهیموار ملکوت را میبیند و از طرفی تقوا باعث خروج از مشکلات میشود و روشنگر راه انسانها خواهد بود و در سختیها. با توجه به مطالب فوق حدیثی را نقل میکنیم تا فضایل این بانوی عصمت معرفی گردد.
امام باقر(ع) میفرماید:
«کانت امّی قاعدةً عند الجدار فتصدّع الجدار و سمعنا هدّة شدیدة فقالت بیدِها: لا و حَقِّ المصطفی ما اذن اللّه لک فی السقوط فبقی معلقا حتّی جازتْه فتصدّق عنها ابی بمأته دینارٍ»12
امام فرمود: «مادرم در کنار دیوار نشسته بود، صدای شدیدی از دیوار به گوش رسید و دیوار میخواست فرو ریزد. در آن هنگام مادرم با دستش اشاره کرد و گفت: نه به حق پیامبر، خداوند به تو اجازه نمیدهد که سقوط کنی دیوار در هوا معلق ماند تا او کنار رفت. و پدرم 100 دینار برایش صدقه داد.»
در تمامی کتابهایی که به طریقی سخن از فاطمه بنت الحسن به میان آمده است این جریان زیبا و شاید معجزهآسا نوشته شده است ولی به نظر میرسد بهتر است قدری بیشتر در مورد مسایل مهمی که مربوط به این حدیث شریف است سخن گوییم.
بنا به فرموده امام باقر(ع) مادر بزرگوارش با اشاره دست از فرو ریختن دیوار ممانعت کرده است ممکن است برخی از انسانهایی که افق دید محدود دارند و تنها و تنها اسباب و علل مادی را مؤثر در حوادث طبیعت میدانند اشکال کنند که چگونه دیوار با اشاره یک دست از سیر طبیعی خود منحرف میشود؟ چگونه دیوار شکافته شده با توجه به نیروی جاذبه زمین میتواند معلق بماند؟ چگونه و ...
پاسخ این پرسشها در کتب جامع و کامل شیعه داده شده است. اگر تقوا باعث دروننگری میشود و انسان را از سختیها و بلاها دور میکند و اگر در سایه اطاعت از خداوند متعال انسانها نیروی خدایی مییابند [عبدی اطعنی اجعلک مثلی13: بنده من مرا اطاعت کن تا آنچه خود دارم (از علم و قدرت و ...) به تو عطا کنم و تو را مثل خود قرار دهم.]
پس فاطمه دخت گرامی امام حسن(ع) بر اساس تقواپیشگی و عبادات و اطاعت از خداوند متعال میتواند به مقامی برسد که با اشارهای دیوار لرزان را نگاه دارد و با اجازهای فرو ریزاند.
که در حُسن تو چیزی یافت بیش از طور انسانی14 مَلَک در سجده آدم زمین بوس تو نیّت کرد
انسانهای پاک و وارسته مرزهای مادی را میشکنند و بر طبیعت و زمان حکومت میکنند به خواست خدا.
واژه «و حقِّ المصطفی» نمایانگر نگرش عمیق این بانو نسبت به «نبوت» و به ویژه عظمت حضرت ختمی مرتبت است. او خود را به اقیانوس بیکران «نبوت» وصل میکند تا اثرگذار شود و جمله «ما اذن اللّه لک» نیز اشاره به خدامحوری در دیدگاه این بانو دارد.
این بانوی موحّده و بزرگوار خود را منشأ اثر (آثار) ندانسته و خدا را در همه لحظات زندگی میبیند. در کتاب «تاریخ النبی و الآل» مرحوم شوشتری ص47 چنین آمده است:
«کانت من النساء المؤمنان التقیات المحسنات»
(فاطمه بنت الحسن) از زنان با ایمان و باتقوا است و احسانکننده میباشد.
فاطمه دختر امام حسن مجتبی(ع) پس از ازدواج با امام علی بنالحسین(ع) صاحب چهار فرزند میشود که همگی از نورچشمان پیامبر و سرآمد مردم زمانِ خود بودند.
مرحوم علامه مجلسی(رض) در مناقب مینویسد:
پسران امام سجاد(ع) دوازده نفر هستند که به جز محمدباقر(ع) و عبداللّه الباهر که مادرشان فاطمه دختر امام حسن(ع) است بقیه از امهات الاولاد هستند (یعنی از کنیزانی که امام(ع) از آنها صاحب فرزند شدهاند و آنها مادران فرزندان حضرت هستند)15 و در «منتهی الامال» آمده است:
«دوم [از دختران امام حسن(ع)]امّ عبداللّه است که در میان دختران امام حسن(ع) به جلالت و عظمت شأن و بزرگواری ممتاز بود و او زوجه حضرت امام زینالعابدین(ع) بوده و از آن حضرت چهار پسر آورد. امام محمدباقر، عبداللّه الباهر و حسن و حسین و ...»16بقیه در صفحه 109
در مورد اینکه مادر حسن و حسین پسران امام سجاد(ع) فاطمه بنت الحسن است یا امّ ولد نظرات اختلافی مطرح شده است از اینرو ما به ذکر دو فرزند که مورخین و دانشمندان انساب به گونهای اتفاقی و جمعی آن دو را از فاطمه دختر امام حسن(ع) میدانند سخن میگوییم.
در مقام امام باقر(ع) گفته شده است که:
همانا امام محمدباقر(ع) از دو هاشمی (پدر و مادر)، هاشمی است و از سوی دو علوی (پدر و مادر) علوی است و فاطمی است از دو طرف (پدر و مادر) زیرا او اول کسی است که بین فرزندان امام حسن(ع)
و حسین(ع) جمع کرد. و مادرش ام عبداللّه دختر امام حسن(ع) است و او صادقترین مردم است از نظر لهجه و بهترین آنهاست از خوشرویی و شادمانی و بخشندهترین آنهاست از نظر روح و قلب.17
او را امام باقر میگفتند زیرا:
شکافت علم را شکافتنی و آشکار و ظاهر ساخت آن را ظاهر کردنی.
و در «منتهی الآمال» مینویسد:
آن حضرت را باقر نامیدند از کثرت سجودِ آن حضرت «بَقَر السجودَ جبهةً»
«شیخ کَشی» از محمد بنمسلم روایت کرده که گفت: در هر امر مشکلی که رو میکرد از حضرت امام محمدباقر(ع) سؤال میکردم تا آنکه 30 هزار حدیث از آن حضرت سؤال کردم.
جابر بنعبداللّه انصاری پس از ابلاغ سلام رسول خدا به امام محمدباقر(ع) به سخنان امام گوش میداد حضرت فرمودند:
«وصیت خود را بیان کن (ای جابر) چه تو به سوی پروردگار خویش خواهی رفت.»
جابر گریست و گفت: «ای مولای من تو از کجا دانستی این مطلب را که این عهدی بود بین پیامبر و من؟»
امام باقر(ع) فرمود: سوگند به خدا که پروردگار علم آنچه بود و آنچه خواهد بود تا روز قیامت را به من عطا کرده است.18 و جابر وصیت خود را نوشت و مرگ او فرا رسید و به دیار باقی شتافت.
فرزند دیگر این بانوی مجلّله عبداللّه باهر است که کُنیه آن بانو نیز از این فرزند بزرگوار است. عبداللّه را به واسطه حسن و جمال و درخشندگی رخسار او «عبداللّه الباهر» میگفتند. او مردی فاضل و فقیه بود و از پدران بزرگوار خود و رسول اکرم(ص) روایات زیادی نقل کرده است. شیخ مفید میفرماید: «عبداللّه بن علی متولی صدقات حضرت رسول(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بود.»
در باره تاریخ وفات فاطمه بنت الحسن(ع) و همچنین مقبره آن بزرگوار و کیفیت وفات تاریخ سکوت کرده است و هر چه بیشتر جستجو کردیم کمتر به نتیجه رسیدیم.
آخِر سخن اینکه تندیس دانش، امام باقر(ع) در دامان تربیت این گل بوستان احمدی شکفته است و تا روز قیامت هر انسان که بر سر سفره «قال الباقر» شکوفا میشود در حقیقت دست به دامان دختر احسان و مادر دانش و بینش، فاطمه بنت الحسن(ع)، است. خدای ما را بر سفره احسان و اکرام او میهمان کند. انشاءاللّه
* تواریخ النبی و الآل (مرحوم تُستَری)، ص 47.
1 ـ بقره، آیه 31.
2 ـ لسان الغیب حافظ شیرازی.
3 ـ منتهیالآمال، حاج شیخ عباس قمی، ص 293.
4 ـ زنان نامدار، دکتر احمد بهشتی، ص 74 و 75.
5 ـ دلایل الامامة، محمد بنجریر طبری، ص 95.
6 ـ منتهیالآمال، حاج شیخ عباس قمی.
7 ـ امام باقر(ع) جلوه امامت در افق دانش، احمد ترابی، ص 17.
8 ـ محدثات شیعه، دکتر نهلا غروی نایینی، ص 240.
9 ـ بحارالانوار، مرحوم مجلسی(ره)، ج 46، ص 215.
10 ـ قاموس قرآن، سید علیاکبر قرشی، ج 4، ص 117.
11 ـ مجمعالبحرین، طریحی «باب الصاد».
12 ـ بحارالانوار، ج 46، ص 215.
13 ـ حدیث قدسی.
14 ـ حافظ شیرازی برگرفته از «شرح جنون»، احمد بهشتی شیرازی.
15 ـ بحارالانوار، ج 46، ص 155.
16 ـ منتهیالآمال، ص 293.
17 ـ همان، ص 675.
18 ـ همان، ص 672.
در کتاب کشف الغمه نوشته شده است که بدر الدین لؤلؤ عامل موصل از بعضى علما درخواست کرد تا احادیث صحیح و گوشهاى از آنچه درباره فضایل و صفات على (ع) نقل شده است استخراج کنند.این صفات بر«انوار شمع اثنى عشر»نوشته و به آرامگاه آن حضرت برده شد.وى مىگوید: «من این شمع را دیدم».آنچه در اوصاف على (ع) مىآید مطالبى است که از کتاب صفین و از جابر و ابن حنفیه و دیگران و نیز از کتاب استیعاب نقل شده است.بدر الدین با خواندن این صفات گفت:او (على) نکوترین کسى است که صفاتش را دیده است.ما با استفاده از مجموع این روایات به خصوصیات برجسته آن امام همام اشاره مىکنیم.
على (ع) مردى میانه بالا بود.اندکى کوتاه و چاق.چشمانى سیاه و گشاده داشت.در نگاهش عطوفت و مهربانى موج مىزد.ابروانش کشیده و پیوسته بود.صورتى زیبا داشت و از نیکو منظرترین مردم به شمار مىآمد.رنگ صورتش گندمگون بود.چهرهاى گشاده و بشاش داشت.به جز موهاى اطراف سرش،موى دیگرى نداشت و سرش طاس بود و از پشت همچون تاجى مىدرخشید.گردنش از سپیدى به درخشش ابریقى نقرهاى مانند بود.ریشى انبوه داشت و بالاى آن زیبا مىنمود.گردنش ستبر و شانههایش همچون شانههاى شیرى ژیان،فراخ بود.
در روایتى دیگر ذکر شده است:شانههایش مانند شانههاى شیرى قوى جثه،پهن بود.بازوان نیرومندش،از شدت درهم پیچیدگى عضلات از ساعدش قابل تمیز نبود.مچها و نیز پنجههایى قوى و قدرتمند داشت.
در روایتى دیگر نیز آمده است:آن حضرت انگشتانى باریک و ساعد و دستى نیرومند داشت.و چنان قوى بود که اگر دست کسى را مىگرفت،بر او مستولى مىشد و طرف مقابل قدرت نفس کشیدن را از دست مىداد.شکمى بزرگ و پشتى قوى داشت.سینه وى فراخ و پرمو بود و سر استخوانهاى او که در مفصل با یکدیگر جفتشده بودند،بزرگ مىنمود.عضلاتى پر پیچ و تاب و ساقهایى کشیده و باریک داشت.بزرگى عضله دست و پاى او بهنجار و موزون بود و هنگام راه رفتن اندکى به جلو متمایل مىشد.چون به میدان کارزار روى مىآورد،با هروله و شتاب مىرفت. نیرومند و شجاع بود و در رویارویى با هر کسى،پیروز مىشد.به راستى خداوند او را با عز و نصر خود تایید کرده بود.
مغیره در این باره گفته است:على (ع) همچون شیر بود،بلکه از شیر قوىتر و اندامش از اندام او بهنجارتر مىنمود.
سیره معصومان جلد 3 صفحه 18 ،سید محسن امین