(برای توضیح جامع پیرامون بداء به کتاب (( البداء فی الکتاب و السنه )) تالیف آیت الله سبحانی رجوع کنید .)
از موضاعتی که اهل سنت به شیعه اشکال می کنند موضوع (( بداء )) است . که ناشی از عدم اطلاع آنان از مفهوم بداء نزد شیعه و تکیه آنان به احادیث ضعیف است.
مفهوم بداء نزد شیعهالله فی السماء و علمه فی کل مکان ( ! )
خداوند در آسمان است و علم او در همه جا ( ! )آیات 16 و 17 سوره ملک :
2.تفسیر نمونه . آیت الله مکارم شیرازی
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
( ادامه مباحثه با برادر عزیز آقای عبدالحی ، پیرامون جمله امام مالک )
قبل از پرداختن به مبحث اصلی ، به ذکر مقدمه ای کوتاه در مورد (( مکان )) می پردازم :
خداوند آفریننده مکان است و همانند «نور محض» نیازى به مکان ندارد بلکه پیدایى همه چیز در پرتو روشنایى و تجلى اوست و همانند «روح» تدبیر همه سلول هاى بدن و فعالیت هاى بدن به عهده اوست بدون اینکه جایى از بدن را اشغال کند اما نه جدا از جهان است و نه آمیخته با جهان است و همچنان که انسان در شناخت روح و اسرار آن عاجز است و از درک ذات حق نیز عقل آدمى عاجز است و تنها باید به آثار و صفات خداوند فکر کند و معرفت پیدا کند. و تنها باید از طریق محبت و قلب او را بیابد که وصف ناشدنى است.
الف. وقتى ما بخواهیم صفتى را براى چیزى اثبات یا سلب کنیم یا بپرسیم که این چیز فلان صفت و ویژگى را دارد و یا خیر باید آن چیز قابلیت و استعداد پذیرش آن صفت را داشته باشد لذا انسان که قابلیت عالم شدن را دارد مى توانیم بگوییم عالم است و یا عالم نیست و یا بپرسیم که آیا عالم است؟ ولى در رابطه با چیزى مثل دیوار که قابلیت پذیرش این صفت را ندارد و نمى توانیم بگوییم آیا عالم است و یا جاهل است مثلا سؤال از اینکه آیا این دیوار عالم است یا جاهل سؤال بى معنایى خواهد بود. پس این قاعده منطقى بما مى گوید در جایى مى توان از ثبوت یا سلب صفتى سؤال کرد که قابلیت اتصاف به آن صفت باشد ولى در جایى که بخاطر ضعف یا قوت وجود این قابلیت نیست سؤال معنا نخواهد داشت.
ب. در این مقدمه باید معناى مکانى روشن شود. براى مکان فلاسفه تعاریف متعددى ذکر کرده اند معروفترین تعریف که مورد قبول فارابى و ابن سینا است و از راسطو ذکر شده این است که مکان عبارت است از سطح داخلى جسمى که مماس با سطح خارجى جسم دیگر باشد.
معناى این عبارت این است که مکان حقیقى هر چیز عبارت است از مقدارى از حجم جهان مادى که مساوى با حجم جسم منسوب به مکان باشد. چنانچه از این تعریف و همینطور از تعاریف دیگر بدست مى آید که اولا مکان تابع جهان است و قبل از پیدایش یا بعد از فناء جهان مادى مکان وجود ندارد و ثانیا مکان از خواص اجسام است و شى مجرد داراى مکان نیست.
ج. فلاسفه بین مکان و مفهوم کجائى فرق مى گذارند و مى گویند کجائى از مفاهیم نسبى است یعنى کجائى از سنجش چیزى با مکان حاصل مى شود که این فرع داشتن نسبت یا مکان است لهذا چیزى که نسبت یا مکان ندارد سؤال کجائى درباره او معنا ندارد.
د. خداوند متعال موجودى مکانمند نیست تا جا و مکانى را اشغال نماید که ادله بسیارى به این مدعى ذکر شده یکى از مهمترین ادله این است که قرار گرفتن در جهت یا مکان از اوصاف اجسام یا عوارض جسمانى است و خداوند متعال نه جسم است و نه از عوارض جسمانى و اینکه خداوند جسم و جسمانى نیست چون جسمانیت مستلزم ترکیب است و هر مرکبى در تحقق خود محتاج به اجزاء است حال آنکه خداوند متعال واجب الوجود و غنى مطلق است.
پس مرکب نیست پس جسم نیست پس انتساب به مکان در او معنا ندارد. وقتى طبق مقدمات معلوم شد خداوند از افق مکان بیرون است چنانچه از افق زمان بیرون است، موجودى است فرا زمانى و مکانى چون زمان و مکان از خصائص جهان ماده و اجسام هستند که مخلوق خداوند متعال هستند. دیگر این سؤال که در کجاست و یا در چه زمانى است معنا نخواهد داشت و آیه شریفه: «و لله المشرق و المغرب فاینما تولوا فتم وجه الله»(البقره / 115) اشاره به همین حقیقت دارد که خداوند فراتر از مکان است که این چنین موجودى در همه جا هست منتهى نه بدین معنا که در مکان حلول کند که ملازم یا محدودیت و جسمانیت است.. لهذا بهترین تعبیر تعبیر امام صادق (ع) است که فرمود: « ان الله تبارک و تعالى لا یوصف بزمان و لا مکان و لا حرکت و لا انتقال و لا سکون بل هو خالق الزمان و المکان و الحرکه و السکون و الانتقال » (بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 3، ص 309)
همانا خداوند به زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال وصف نمى شود بلکه او آفریدگار زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال است.
نکته دقیقى که در این روایت است اینکه در کنار نفى حرکت، سکون را نیز از خداوند نفى مى کنند و مى فرماید معناى اینکه خداوند داراى حرکت نیست این نیست که ساکن است که همان طور که در مقدمه اول درباره عالم بودن انسان و دیوار فرق قایل شدیم تقابل بین حرکت و سکون یا زمان و مکان داشتن و نداشتن به تقابل ملکه و عدم ملکه است لهذا نفى یکى مستلزم اثبات دیگرى نیست بلکه بدین معنا است که او فراتر از اینها است.
( بر گرفته از کتاب آموزش فلسفه ، آیت الله مصباح یزدی )
اما بعد :
جمع بندی تمام مطالب بنده و شما این است که خداوند سبحان ، متعال است از مکان لذا در آسمان نیست . و آیات 16 و17 سوره ملک نیز اصلا دلالت بر بودن خداوند در آسمان نمی کند ( همانگونه که تمام تفاسیر شیعه و سنی اجماع دارند) زیرا بودن خداوند در آسمان ( و کلا در مکان)، مخالف عقل و وحی است.
پس اگر جمله امام مالک را اینگونه تاویل کنیم که (( خداوند بر آسمان (نیز) حاکم است)) ، این جمله موافق عقل و وحی است و کاملا صحیح ، و دیگر بحثی سر آن نیست .
ولی این جمله امام مالک (( الله فی السماء و علمه فی کل مکان )) خداوند در آسمان است و علم او در همه جا ، با وجود قسمت دوم جمله که (( وعلمه فی کل مکان )) همراه قسمت اول و( این که جمله امام مالک را در تفسیر آیه 7 سوره مجادله وارد می دانید، راه را برای توجیه می بندد . و معنی این جمله امام مالک در تفسیر آیه مذکور اینگونه می شود :
( مجادله / 7) : أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِکَ وَلَا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
آیا نمىدانى که خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است مىداند؛ هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمىکنند مگر اینکه خداوند چهارمین آنهاست، و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمىکنند مگر اینکه خداوند ششمین آنهاست، و نه تعدادى کمتر و نه بیشتر از آن مگر اینکه او همراه آنهاست هر جا که باشند، سپس روز قیامت آنها را از اعمالشان آگاه مىسازد، چرا که خداوند به هر چیزى داناست!
امام مالک در تفسیر ((آیا نمىدانى که خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است مىداند )) می فرمایند که : الله فی السماء و علمه فی کله مکان . (مسلم گوید: ) یعنی با اینکه خداوند در آسمان است ولی چون علم او در همه جا هست لذا : ((آیا نمىدانى که خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است مىداند )) .
همانگونه که نویسنده سنی ، محمد باقر سجودی می گوید : (( ( خدا در همه جا نیست ) باید بدانیم که زمین مکانهای کثیف و ناخوشایند هم دارد، پس باید بگوییم : الله با علمش در همه جا هست. )) .
مسلم گوید : پس سجودی نیز اشاره به این مطلب دارد که خداوند همه جا نیست ( پس کجاست ؟ آسمان ) و علمش همه جا هست .
واین تفسیر کاملا مشخص است و توجیه شما که فرموده اید : لذا می توان جمله امام مالک رحمة الله علیه –الله فی السماء –را چنین تاویل کرد: الله فوق السماء (( خداوند بر آسمان (نیز) حاکم است)) ، غلط است و توجیه شما برای جمله امام مالک قابل قبول نیست. ( ولی جمله شما که : خداوند بر آسمان نیز حاکم است ، کاملا صحیح است ، لکن این تاویل برای جمله امام مالک غلط است.)
همچنین با توجه به سخنان شما و تفاسیر شیعه و سنی در مورد آیات 16 و 17 سوره ملک که هیچکدام از مفسرین قران کریم (رضی الله عنهم) این آیه را اینگونه که برای خداوند قائل به مکان شوند تفسیر نکرده اند و بالعکس تاکید کرده اند که : و هو متعال عن المکان . و بعضی من فی السماء را ملائکه تفسیر کرده اند. و بعضی آیه را، من فی السماء(( سلطانه و قدرته )) تفسیر کرده اند . وهیچکدام آیات را اینگونه تفسیر نکرده اند که خداوند در آسمان است . (زیرا با عقل و وحی مخالف است که خداوند مظروف و آسمان ظرف باشد).
خداوند متعال است از مکان لذا در آسمان نیست . علم خداوند عین ذات اوست لذا این که گفته شود که او در آسمان است و علمش در همه جا، غلط است، اگر خداوند در آسمان باشد و علم او در همه جا ، یعنی جدایی علم از ذات ، این جمله به معنی تجزیه علم است از خدا ، یعنی خداوند در آسمان است وعلمش در همه جا ، پس علم جدا می شود از ذات ، اگر خدا عین علم است پس خدا در همه جا است نه در آسمان ، اگر خدا غیر علم است پس ذات از علم جدا شد.
پس در مرتبه ذات علم نیست ، علم که نباشد جهل است ، اگر علم غیر از خدا باشد یا قدیم است یا حادث است ، همه اینها بین نفی و اثبات است شقّ ثالث ، عقلا محال است . اگر قدیم است دو خدا لازم میآید یکی ذات ، یکی علم و این شرک است ، اگر حادث است پس علم خدا قدیم نیست . خدا بوده و علم نبوده بعد علم پیدا شده این علم از کجا پیدا شده است ؟ آیا خود خدا علم خود را به وجود آورده است؟ فاقد شیئ که معطی شیئ نمیشود ، آیا غیر خدا علم خدا را به وجود آورده است ؟ پس علم خدا مخلوق غیر خدا است ؟
پس خداوند، متعال است از مکان ، و علمش عین ذات اوست.
گوشه ای از فرمایشات وجود مبارک حضرت امام جعفربن محمد الصادق(صلوات الله و سلامه علیه) در مورد خداشناسی :
لا یحیط به شیئ . ان الله تبارک و تعالی لا یشبه شیئا و لا یشبهه شیئ. و کل ما وقع فی الوهم فهو بخلافه . لم یزل الله عز و جلّ و العلم ذاته .
چیزی به او احاطه نمیکند. نه شبیه هست به چیزی نه چیزی شبیه اوست . آنچه در وهم هر متوهمی آنچه در عقل هر عاقلی آنچه در درک هر مدرکی در بیاید او مخلوق اوست نه خالق او. او ذاتی است که در وهم نمیگنجد در عقل نمی آید فقط عقل به ایات حکمت او به نشانه های قدرت او به مقام اثبات او می رسد ان هم در حد خروج از حد تعطیل و حد تشبیه . و علم او عین ذات اوست.
ان الله تبارک و تعالى لا یوصف بزمان و لا مکان و لا حرکت و لا انتقال و لا سکون بل هو خالق الزمان و المکان و الحرکه و السکون و الانتقال»
همانا خداوند به زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال وصف نمى شود بلکه او آفریدگار زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال است.
(قسمت دوم)
4 - نخستین بار اهل کتاب عمر را فاروق نامیدند :
محمد بن سعد در الطبقات الکبری ، ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق ، ابن اثیر در اسد الغابة و محمد بن جریر طبری در تاریخش مینویسند :
قال بن شهاب بلغنا أن أهل الکتاب کانوا أول من قال لعمر الفاروق وکان المسلمون یأثرون ذلک من قولهم ولم یبلغنا أن رسول الله صلى الله علیه وسلم ذکر من ذلک شیئا .
الطبقات الکبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 44 - ص 51 و تاریخ الطبری - الطبری - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثیر - ج 4 - ص 57 .
ابن شهاب گوید : این گونه به ما رسیده است که اهل کتاب نخستین کسانی بودند که به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آنها متأثر شدند و این لقب را در باره عمر استعمال کردند و از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم هیچ مطلبی در این باره به ما نرسیده است .
و نیز ابن کثیر دمشقی سلفی در ترجمه عمر بن الخطاب در کتاب معتبر البدایة والنهایة مینویسد :
عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبد العزى ... أبو حفص العدوی ، الملقب بالفاروق قیل لقبه بذلک أهل الکتاب
البدایة والنهایة - ابن کثیر - ج 7 - ص 150 .
عمر بن الخطاب ... ملقب به فاروق ، گویند که اهل کتاب این لقب را به عمر دادند
مسلم گوید : این مطالب صحیح است . دوست سنی ( آقای عبدالحی) در این مورد مطالبی را بیان کرده اند که قابل قبول نیست .
ایشان گفته اند : ابن شهاب تابعی است ،و این گفته خود ابن شهاب است نه اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم که بتوان گفت بله نام گذاری عمر رضی الله عنه اولین بار به فاروق توسط اهل کتاب بوده است،جالب اینکه ابن سعد دو روایت بعد از روایت مدنظر جناب قزوینی در مورد نام گذاری عمر رضی الله عنه به فاروق را نقل کرده است که جناب قزوینی یا آن را ندیده است که معذور است و یا آن را دیده و ساکت شده که این خلاف و متعارض با محقق عادل و امانت دار است.
از ایوب بن موسی روایت است که پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود خداوند حق را بر زبان وقلب عمر رضی الله عنه قرار دادو او فاروق است خداوند به وسیله او بین حق و باطل فرق گذاشت(حق و باطل از هم جدا شدند) ،روایت شده است که ابی عمرو ذکوان به عائشة رضی الله عنها گفت چه کسی عمررضی الله عنه را فاروق نام نهاد؟ فرمود: پیامبر علیه سلام.
در تاریخ طبری 2/562 چنین آمده است: قال أبو جعفر وکان یقال له الفاروق... وقال بعضهم أول من سماه بهذا الاسم أهل الکتاب.
ابوجعفر گفت به او(عمر رضی الله عنه) فاروق می گفتند ...و بعضی از آنها گفتند که اولین کسی که او را به این اسم(فاروق) نام گذاری کردند اهل کتاب بودند. طبری برای هردو مورد روایاتی که در طبقات ابن سعد آمده است-روایات مذکور-را از او نقل می کند.همان طور که مشاهده کردید طبری از لفظ (بعضهم)اسفاده نموده است و این نشان از ضعف روایت دارد.
جالب اینکه خود طبری در جای جای تاریخش از اسم فاروق برای عمر بن خطاب رضی الله عنه استفاده می کند و یا روایاتی را که در آن اشاره شده به لقب عمر رضی الله عنه .
در البدایة و النهایة 7/150 چنین آمده است: وهو عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبدالعزی بن ریاح بن عبد الله بن قرط بن رزاح بن عدی ابن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزاربن معد بن عدنان القرشی ابو حفص العدوی الملقب بالفاروق قیل لقبه بذلک اهل الکتاب.
دو نکته اساسی در این جمله -رنگی-وجود دارد اول اینکه حافظ ابن کثیر در خصوص معرفی عمر رضی الله عنه بعد از معرفی اصل و نسبش می گوید (ملقب بالفاروق)یعنی لقب داده شده است به فاروق(فاروق لقب اوست) و این مراد اهل سنت در خصوص بطلان اکاذیب جناب قزوینی است.دوم اینکه از لفظ (قیل)یعنی گفته شده ،فعل مجهول، اسفاده کرده است برای این جمله ،یعنی گفته شده اهل کتاب اورا به آن لقب نام گذاری کردند.
جالب اینکه در جای جای البدایة و النهایة ،حافظ ابن کثیر از لفظ فاروق برای عمر رضی الله عنه نیز اسفاده کرده است برای نمونه توجه فرمایید:
منبع قبل ص7 و 9 و 70: ولکن عوضهم الله بالفاروق رضى الله عنه. وهذا آخر ما یتعلق بخبر العراق الى آخر ایام الصدیق واول دولة الفاروق. فقام بالامر من بعده أتم القیام الفاروق امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه وهو اول من سمی بامیر المؤمنین. وبعثه الفاروق أمیرا على الجنود إلى نهاوند ففتح الله على یدیه فتحا عظیما. و غیر... در اسد الغابة و تاریخ مدینة دمشق ابن عساکر نیز به مانند موارد قبل آمده است.
مسلم گوید : اولا این مطلب را یک تابعی گفته که اصحاب رسول الله را دیده لذا استدلال شما غلط است. ثانیا : آقای عبد الحی می گوید که علماء اهل سنت این لقب را در جای جای کتبشان برای عمر بن الخطاب بکار برده اند . می گویم : امام طبری و سایرین گفته اند : عمر بن خطاب ملقب به فاروق گفته اند که اولین بار اهل کتاب این لقب را به او داده اند . واین مطلب واضحی است و توجیه ایشان غیر قابل قبول است.
آقای عبدالحی در ادامه می گوید :
از همه جالبر اینکه در کتب اهل تشیع دو لقب صدیق و فاروق برای ابوبکر صدیق و عمر فاروق رضی الله عنهما آمده است.
مسلم گوید : احادیثی که ایشان از کتب شیعه نقل کرده اند را می آورم :
1. موسى بن عمر بن یزید الصیقل عن عثمان بن عیسى عن خالد بن یحیی قال قلت لأبی عبد الله علیه سلام سمى رسول الله صلى الله علیه وآله أبا بکر صدیقا فقال نعم انه حیث کان معه أبو بکر فی الغار(مختصر بصائر الدرجات لحسن بن سلیمان الحلی ص29)
مسلم گوید : این تکه ای است از یک حدیث که کامل آن را می اورم و انشاء الله که آقای عبدالحی سهوا قسمت اول حدیث را آورده اند و قسمت دوم را ندیده اند ، در غیر اینصورت خیانت علمی و معارض روحیه تحقیق است.
اصل روایت از کتاب بصائر الدرجات : موسى بن عمر بن یزید الصیقل عن عثمان بن عیسى عن خالد بن یحیی قال قلت لأبی عبد الله علیه سلام سمى رسول الله صلى الله علیه وآله أبا بکر صدیقا فقال نعم انه حیث کان معه أبو بکر فی الغار قال رسول الله انی لاری سفینه جعفر بن ابی طالب تضطرب فی البحر ضاله قال یا رسول الله و انک لتراها قال نعم قال فتقدر ان ترینیها قال ادن منی قال فدنا منه فمسح علی عینه ثم قال انظر فنظر ابو بکر فرای السفینه و هی تضطرب فی البحر ثم نظر الی قصور اهل المدینه فی نفسه الان صدقت انک ساحر فقال رسول الله الصدیق انت.
2. روایتی را از کتاب کشف الغمه آورده اید : عروه بنعبداللّه از امام باقر رحمة الله علیه درباره تذهیب شمشیر با طلا پرسید که آیا درست است؟ فرمود: هیچ اشکالى ندارد؛ زیرا أبوبکر صدّیق، شمشیرش را با طلا تذهیب کرده بود.. عروه مىگوید: گفتم: تو مىگویى: صدیق؟! فرمود: آرى! صدّیق! و هر کس به او صدّیق نگوید، سخن خدا را در دنیا و آخرت، تصدیق نکرده است.
مسلم گوید : این حدیث بدون سند است لذا ارزش استدلال ندارد .
3. فرموده اید که در مجمع البیان در تفسیر آیه ((والذی جاء بالصدق و صدق به أولئک هم المتقون )) منظور رسول خداست و مراد از صدّق به أبوبکر صدّیق است که او را تصدیق نمود.
مسلم گوید : متن مجمع البیان و تفسیر المیزان را می آورم و قضاوت را به خوانندگان محترم واگذار می کنم :
( مجمع البیان) و الذی جاء بالصدق و صدق به» اختلف فی المعنى به فقیل الذی جاء بالصدق محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) جاء بالقرآن و صدق به المؤمنون فهو حجتهم فی الدنیا و الآخرة عن ابن زید و قتادة و مقاتل و احتجوا بقوله «أولئک هم المتقون» و قیل الذی جاء بالصدق و هو القرآن جبرائیل (علیه السلام) و صدق به محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) تلقاه بالقبول عن السدی و قیل الذی جاء بالصدق و هو قول لا إله إلا الله هو محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) و صدق به هو أیضا و بلغه إلى الخلق عن ابن عباس قال و لو کان المصدق به غیره لقال و الذی صدق به و هذا أقوى الأقوال و قیل الذی جاء بالصدق رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) و صدق به أبو بکر عن أبی العالیة و الکلبی و قیل الذی جاء بالصدق الأنبیاء و صدق به أتباعهم عن عطاء و الربیع و على هذا فیکون الذی للجنس کما فی قول الشاعر:
و إن الذی حانت بفلج دماؤهم هم القوم کل القوم یا أم خالد
أ لا ترى أنه عاد إلیه ضمیر الجمع و قیل الذی جاء بالصدق محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) و صدق به علی بن أبی طالب (علیه السلام) عن مجاهد و رواه الضحاک عن ابن عباس و و المروی عن أئمة الهدى (علیهم السلام) من آل محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) ثم من سبحانه بما أعد لهم من النعیم فقال «لهم ما یشاءون» من الثواب و النعیم فی الجنة «عند ربهم» ینالون من جهته «ذلک جزاء المحسنین» على إحسانهم الذی فعلوه فی الدنیا و أعمالهم الصالحة «لیکفر الله عنهم أسوأ الذی عملوا» أی أسقط الله عنهم عقاب الشرک و المعاصی التی فعلوا قبل ذلک بإیمانهم و إحسانهم و رجوعهم إلى الله تعالى «و یجزیهم أجرهم» أی ثوابهم «بأحسن الذی کانوا یعملون» أی بالفرائض و النوافل فهی أحسن أعمالهم لأن المباح و إن کان حسنا فلا یستحق به ثواب و لا مدح.
المیزان فی تفسیر القران
قوله تعالى: «و الذی جاء بالصدق و صدق به أولئک هم المتقون» المراد بالمجیء بالصدق الإتیان بالدین الحق و المراد بالتصدیق به الإیمان به و الذی جاء به النبی (صلى الله علیه وآله وسلم).
و قوله: «أولئک هم المتقون» لعل الإشارة إلى الذی جاء به بصیغة الجمع لکونه جمعا بحسب المعنى و هو کل نبی جاء بالدین الحق و آمن بما جاء به بل و کل مؤمن آمن بالدین الحق و دعی إلیه فإن الدعوة إلى الحق قولا و فعلا من شئون اتباع النبی، قال تعالى: «قل هذه سبیلی أدعوا إلى الله على بصیرة أنا و من اتبعنی:» یوسف: - 108
و فی المجمع،: فی قوله تعالى: «و الذی جاء بالصدق و صدق به» قیل: الذی جاء بالصدق محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) و صدق به علی بن أبی طالب (علیه السلام) و هو المروی عن أئمة الهدى من آل محمد (صلى الله علیه وآله وسلم):. أقول: و رواه فی الدر المنثور، عن ابن مردویه عن أبی هریرة، و الظاهر أنه من الجری نظرا إلى قوله فی ذیل الآیة «أولئک هم المتقون».
و روی من طرقهم: أن الذی صدق به أبو بکر و هو أیضا من تطبیق الراوی، روی: أن الذی جاء به جبرئیل و الذی صدق به محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) و هو أیضا تطبیق غیر أن السیاق یدفعه فإن الآیات مسوقة لوصف النبی (صلى الله علیه وآله وسلم) و المؤمنین و جبرئیل أجنبی عنه لا تعلق للکلام به.
نتیجه گیری : در کتب اهل سنت احادیث زیادی وجود دارد که رسول الله (صل الله علیه و آله و سلم ) حضرت امام علی (سلام الله علیه) راصدیق اکبر و فاروق اعظم دانسته ، ولی این احادیث یا واقعا ضعف سندی دارند یا راوی ان به خاطر نقل این احادیث، ضعف شمرده شده ، یا بعضی راوی را ثقه و بعضی ضعیف دانسته اند . و در کتب شیعه نیز هیچ حدیثی وجود ندارد که رسول الله ( صل الله علیه و اله و سلم) و یا ائمه اطهار ( صلوات الله علیهم اجمعین) لقب صدیق اکبر و فاروق اعظم را برای کسی غیر از امام علی بن ابی طالب ( صلوات الله و سلامه علیه) بکار برده باشند.
1 - حدیث اول موسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر در این مقاله :
عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَأَخُو رَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا الصِّدِّیقُ الْأَکْبَرُ لَا یَقُولُهَا بَعْدِی إِلَّا کَذَّابٌ صَلَّیْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِینَ .
سنن ابن ماجة ، ج1 ، ص 44 ، و البدایة والنهایة ، ج3 ، ص 26 و المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ، ص 112 وتلخیص آن ، تألیف ذهبی در حاشیه همان صفحه ، و تاریخ طبری ، ج2 ، ص 56 ، والکامل ، ابن الاثیر ، ج2 ، ص 57 و فرائد السمطین ، حموینی ، ج 1 ص 248 و الخصائص ، نسائی ، ص 46 با سندی که تمام روات آن ثقه هستند ، و تذکرة الخواص ، ابن جوزی ، ص 108 و دهها سند دیگر .
عباد بن عبد الله گوید : علی علیه السلام فرمود : من بنده خدا ، برادر رسول خدا و صدیق اکبر هستم ، پس از من جز دروغگو کسی دیگر خود را «صدیق» نخواهد خواند ، من هفت سال قبل از دیگران نماز میخواندم .
محقق سنن ابن ماجه در ادامه مینویسد :
فی الزوائد : هذا إسناد صحیح . رجاله ثقات . رواه الحاکم فی المستدرک عن المنهال . وقال : صحیح على شرط الشیخین .
هیثمی این روایت را در مجمع الزوائد نقل کرده و گفته است : " سند آن صحیح و راویان آن مورد اعتماد هستند " . همچنین حاکم نیشابوری آن را نقل کرده و گفته است : " این روایت طبق شرائط مسلم و بخاری صحیح است " .
مسلم گوید : در سلسله سند این حدیث (( عباد بن عبدالله الاسدی الکوفی )) است که ابن حبان او را ثقه دانسته و دارقطنی نیز حدیثی را که او در سلسله اسناد آن قرار داشته تصحیح کرده . ولی سایر ائمه جرح و تعدیل اهل سنت مثل امام ذهبی و ابن حجر و سایرین او را ضعیف دانسته اند (اکثرا به خاطر نقل این حدیث او را تضعیف کرده اند ).
در مورد مقام علمی ابن حبان در میان اهل سنت این جمله امام ذهبی کافی است : " ینبوع معرفه الثقات : تاریخ البخاری ، ابن ابی حاتم و ابن حبان " یعنی : سرچشمه و منشا شناخت ثقات ( افراد مورد اطمینان در نقل حدیث ) تاریخ بخاری ، ابن ابی حاتم و ابن حبان می باشند .
2 – حدیث دوم موسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر در این مقاله :
عن معاذة بنت عبد الله العدویة سمعت علی بن أبی طالب على منبر البصرة وهو یقول أنا الصدیق الأکبر آمنت قبل ان یؤمن أبو بکر وأسلمت قبل أن یسلم أبو بکر .
المعارف - ابن قتیبة - ص 169 و تهذیب الکمال - المزی - ج 12 - ص 18 – 19 و البدایة والنهایة - ابن کثیر - ج 7 - ص 370 و ... .
معاذه دختر عبد الله گوید که از علی بن أبی طالب علیه السلام شنیدم که بر بالای منبر بصره میفرمود : من صدیق اکبر هستم ، ایمان آوردم قبل از آن که ابوبکر ایمان بیاورد ، اسلام آوردم قبل از آن که ابوبکر اسلام بیاورد .
مسلم گوید : در سلسله سند این حدیث (( سلیمان بن عبدالله ابوفاطمه )) قرار دارد که ابن حبان او را ثقه دانسته ، ( وباز می گویم : در مورد مقام علمی ابن حبان در میان اهل سنت این جمله امام ذهبی کافی است : " ینبوع معرفه الثقات : تاریخ البخاری ، ابن ابی حاتم و ابن حبان " یعنی : سرچشمه و منشا شناخت ثقات ( افراد مورد اطمینان در نقل حدیث ) تاریخ بخاری ، ابن ابی حاتم و ابن حبان می باشند . )
ولی نظر سایر ائمه جرح و تعدیل اهل سنت در مورد (( سلیمان بن عبدالله ابوفاطمه )) اینگونه است :
تهذیب الکمال المزی : قال البخاری لا یتابع علیه ولا یعرف الا به و لا یعرف سماع سلیمان من معاذة روى له النسائی فی مسند علی هذا الحدیث الواحد .
تهذیب التهذیب ابن حجر : قال البخاری لا یتابع علیه ولا یعرف إلا به ولا یعرف له سماع من معاذة قلت وقال بن عدی لا أعرف له غیره ولا یتابع علیه کما قال البخاری وذکره بن حبان فی الثقات .
ابن کثیر در البدایه و النهایه بعد از نقل این حدیث اینگونه شرح داده :
وهذا لا یصح قاله البخاری، وقد ثبت عنه بالتواتر أنه قال على منبر الکوفة : أیها الناس ! إن خیر هذه الامة بعد نبیها أبو بکر ثم عمر، ولو شئت أن أسمی الثالث لسمیت .
یعنی : این صحیح نیست و بخاری گفته است و براستی ثبت شده است از او -به تواتر- که علی رضی الله عنه بر روی منبر کوفه بارها فرموده است ای مردم بهترین این امت بعد از پیامبر صلی الله علیه و سلم ابوبکر و سپس عمر است.
مسلم گوید : اگر خواننده محترم در مطالب ابن کثیر دقت کند ، متوجه می شود که ابن کثیر و سایرین از آنجا که این حدیث که امام علی (صلوات الله و سلامه علیه) می فرماید من صدیق اکبر هستم ، ایمان آوردم قبل از آن که ابوبکر ایمان بیاورد ، اسلام آوردم قبل از آن که ابوبکر اسلام بیاورد . و مشابه این احادیث اولا افضل بودن امام علی (ع) را می رساند و ثانیا لقب صدیق اکبر را که حضرات برای خلیفه اول بکار می برند را زیر سوال می برد ، لذا حدیث را رد کرده اند و گفته اند که : که علی رضی الله عنه بر روی منبر کوفه بارها فرموده است ای مردم بهترین این امت بعد از پیامبر صلی الله علیه و سلم ابوبکر و سپس عمر است.
مسلم گوید : البته ابن کثیر احتمالا فراموش کرده که در ادامه بنویسد که : و سپس عثمان و سپیس من ( و سلسله مراتب نظام اهل سنت که خلفای راشدین را به ترتیب خلیفه شدنشان افضل می دانند (!!! دقت کنید) را تکمیل نکرده است) . و نمی دانم امام (علیه السلام) چگونه از طرفی ابوبکر و عمر را درغگو و خائن و حلیه گر و گناهکار میداند (صحیح المسلم ) و نیز از دیدن عمر کراهت دارد (صحیح البخاری) و ابویکر را مستنبد میداند (صحیح البخاری و المسلم) و به انتخاب عمر توسط ابوبکر اعتراض می کند (الطقات ابن سعد و ...) و سیره و سنت خلیفه اول و دوم را نا مشروع می داند و حاضر به عمل کردن به آن نیست (مسند الامام احمد و ...) و نیز ابوبکر را دروغگو و او را خلیفه نمی داند (الامامه و السیاسه) و به بعد از شش ماه با ابوبکر بیعت می کند (صحیح البخاری) و ابوبکر می گوید ایکاش خانه فاطمه را نمی گشودم و به آن کاری نداشتم (ابن حجر و الذهبی و...) و فاطمه (سلام الله علیها) از ابو بکر غضبناک می شود واز او رویگردان می شود و تا وقتی که از دنیا می رود با او سخن نمی گوید (صحیح البخاری) و این چه فضیلتی است برای عمر که به گفته او همه از او داناترند حتی زنان پشت پرده . و افتضاحات عثمان. به عنوان نمونه : روزی زنی را نزد “عثمان بن عفان” آوردند که در ششمین ماه بارداری وضع حمل کرده و فرزندش را به دنیا آورده بود. عثمان دستور داد که آن زن را سنگسار کنند. در این هنگام علی بن ابیطالب ( سلام الله علیه ) گفت: حکم این زن سنگسار نیست، خداوند متعال در قرآن می فرماید: « و دوران حمل و از شیربازگرفتن اش سی ماه است » و نیز می فرماید: « مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند، این برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل نماید ». با توجه به این دو آیه وضع حمل می تواند در شش ماهگی صورت گیرد، پس سنگسار بر این زن نیست. عثمان با شنیدن این استدلال شخصی را به دنبال آن زن فرستاد. فرستاده عثمان زمانی رسید که آن زن سنگســــــــار شده بود . (الموطا، امام مالک - الاستذکار، ابن عبدالبر، - سنن بیهقی - الدر المنثور، سیوطی – مسند الامام احمد و...) وعمر می خواست داستانهای یهودیان را بنویسد و رسول الله از آن منع کرد (سیر اعلام النبلاء الذهبی) ودر مورد دیه ( که نظر عمر با رسول الله مغایرت داشته) ، ابن عباس می گوید : سخن رسول خدا مقدّم بر سخن عمر است و پیروى از آن شایسته تر است ( الام الامام الشافعی و السنن البیهقی) و ابوبکر در سقیفه می گوید : با هر کدام از این دو نفر ابو عبیده وعمر بن خطاب که خود می خواهید بیعت کنید ( البخاری ، المسند الامام احمد ، تاریخ الامام الطبری) و ابو بکر در سقیفه به ابو عبیده می گوید : دستت را بده تا با تو بیعت کنم ( المسند الامام احمد ، الطبقات الکبری ) و یا ابو بکر می گوید : که من بهترین شما نیستم و حال آن که علی بن ابی طالب در میان شماست (الامامه و السیاسه – ج1 – ص 14 – الصواعق المحرقه – ص 30 – الریاض النضره ج1 –ص 175 – کنز العمال – ج3 – ص 302 .) و عمر بیعت با ابوبکر را اینگونه می داند : بیعت ابوبکر لغزشی بود که خداوند شرّش را مرتفع سازد واگر کسی دوباره چنین خطایی مرتکب شد او را بکشید ( البخاری) و ...
مسلم گوید : اینها گوشه ای از حوادث و حقایقی بود که از کتب اهل سنت آوردم و احادیث زیادی در این باب وجود دارد که ذکر آنها در این مختصر نمی گنجد. جا دارد که در این زمینه تحقیق شود و ارزش مطلب ابن کثیر و سایرین در مورد افضل و مفضول و تعریف و تمجید ها و سلسله مراتب برتری امت و صحابه ، در میدان علم و به دور از تعصب سنجیده شود.
3 – حدیث سوم موسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر
" الصدیقون ثلاثة : حبیب النجار مؤمن آل یاسین ، وحزبیل مؤمن آل فرعون ، وعلی بن أبی طالب الثالث ، وهو أفضلهم .
مناقب علی بن أبی طالب (ع) وما نزل من القرآن فی علی (ع) - أبی بکر أحمد بن موسى ابن مردویه الأصفهانی - ص 331 و الجامع الصغیر - جلال الدین السیوطی - ج 2 - ص 115 و کنز العمال - المتقی الهندی - ج 11 - ص 601 و فیض القدیر شرح الجامع الصغیر - المناوی - ج 4 - ص 313 و تفسیر الرازی - الرازی - ج 27 - ص 57 و تفسیر البحر المحیط - أبی حیان الأندلسی - ج 7 - ص 442 و تفسیر الآلوسی - الآلوسی - ج 16 - ص 145 و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 42 - ص 43 و ج 42 - ص 313 و المناقب - الموفق الخوارزمی - ص 310 و ...
صدیقان سه نفر هستند : حبیب نجار ، مؤمن آل یاسین ، حزقیل مؤمن آل فرعون ، و علی بن أبی طالب علیه اسلام که او برتر از آن ها است . اگر لقب ابوبکر نیز صدیق بود ، باید پیامبر اسلام متذکر میشد و به جای الصدیقون ثلاثة ، میفرمود : « الصدیقون اربعة » و ابوبکر را نیز داخل آن میکرد ؛ از این رو نامگذاری ابوبکر به صدیق با حصر صدیق در آن سه نفر از سوی نبی مکرم اسلام نمیسازد.
مسلم گوید : اولا در سلسله سند این حدیث (( عمرو بن جمیع )) قرار دارد که نظر ائمه جرح و تعدیل اهل سنت در مورد او این چنین است :
الموضوعات، ابن جوزی: عمرو بن جمیع متروک الحدیث غیر ثقة ولا مأمون .قال یحیى بن معین: عمرو کان کذابا خبیث. قال یحیى : عمرو ابن جمیع کذاب خبیث . قال ابن حبان : یروى الموضوعات عن الاثبات وقال النسائی والدارقطنی : هو وجویبر متروکان.
ثانیا : این جمله غلط است که صدیقان سه نفرند و اگر ابوبکر نیز صدیق بود باید رسول الله (ص) می فرمود : الصدیقون اربعه...
زیرا خداوند در قران مریم را صدیقه نامیده و نیز می فرماید : وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ . پس این استدلال صحیح نیست . ( والله اعلم)
از طرفی در ادامه مقاله چنین آمده :
جالب این است که جلال الدین سیوطی ، مفسر و ادیب مشهور اهل سنت در کتاب الدر المنثور و نیز قندوزی حنفی در ینابیع المودة عین همین روایت را با کمی تفاوت از کتاب تاریخ بخاری این گونه نقل میکنند :
وأخرج البخاری فی تاریخه عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم الصدیقون ثلاثة حزقیل مؤمن آل فرعون وحبیب النجار صاحب آل یاسین وعلی بن أبی طالب .
الدر المنثور - جلال الدین السیوطی - ج 5 - ص 262 و ینابیع المودة لذوی القربى - القندوزی - ج 2 - ص 400
ولی وقتی به نسخههای مختلف تاریخ صغیر و تاریخ کبیر بخاری مراجعه میکنیم ، این روایت را در آن نمییابیم . این نیز یکی دیگر از ظلمهای است که دشمنان امیر المؤمنین در حق آن حضرت مرتکب شدهاند
مسلم گوید : این جمله صحیح است و توجیهات اهل سنت قابل قبول نیست. مگر اینکه امام سیوطی و قندوزی اشتباها این حدیث را در تاریخ بخاری دیده باشند که بسیار بعید است از امام حافظ جلال الدین سیوطی.
در ادامه مقاله موسسه تحقیقاتی ولیعصر ، یک مطلب غیر علمی و اشتباه آورده شده که :
اعتراف علمای اهل سنت بر جعلی بودن این دو لقب برای ابوبکر و عمر :
از طرف دیگر بسیاری از علمای اهل سنت اعتراف کردهاند که این دو لقب ، شایسته ابوبکر و عمر نیست و حدیث آن جعلی است . ابن جوزی ، عالم معروف اهل سنت در کتاب الموضوعات مینویسد :
عن أبى الدرداء عن النبی صلى الله علیه وسلم قال : «رأیت لیلة أسرى بى فی العرش فرندة خضراء فیها مکتوب بنور أبیض : لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بکر الصدیق عمر الفاروق».
هذا حدیث لا یصح
مسلم گوید : شگفتا که چگونه این استدلال را کردید ؟؟؟ ابن جوزی و سایرین این حدیث را جعلی دانسته اند نه القاب حدیث را . اگر این طور است که شما می گوئید پس ( نعوذ بالله) محمد رسول الله نیز که در حدیث است جعلی بوده ( نستجیر بالله) .