آیا خطبه شقشقیه، تنها از طریق عکرمه خارجى نقل شده است؟

آیا خطبه شقشقیه، تنها از طریق عکرمه خارجى نقل شده است؟
 

آیا خطبه برخى از وهابى‌ها ادعا کرده‌‌اند که خطبه شقشقیه تنها از طریق عکرمه غلام ابن عباس نقل شده است که او هم از خوارج بوده است و سخن خوارج از کى تا به حال براى شیعیان حجت شده است که به آن استناد مى‌کنند؟

خطبه شریف شقشقیه، بیش از هفت سند در کتاب‌هاى شیعه و سنى دارد که تنها دو طریق آن به عکرمه خارجى مى‌رسد .

<!--[if !supportLists]--><!--[endif]-->متن خطبه شقشقیه :

خطبه سوم نهج البلاغه معروف به «خطبه شقشقیه» است که امیر مؤمنان علیه السلام آن را بعد از این که به خلافت رسید و مردم با ایشان بیعت کردند، بیان فرموده است. متن خطبه این است:

3 - ومن خطبة له وهی المعروفة بالشقشقیة

أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَ یَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِی نَهْباً حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى

         شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَى کُورِهَا            وَ یَوْمُ حَیَّانَ أَخِی جَابِرِ

فَیَا عَجَباً بَیْنَا هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ‏ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِیلِهِ جَعَلَهَا فِی جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَکِنِّی أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ إِلَى أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ

فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ‏ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکِنَّهُمْ‏ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا

أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ قَالُوا وَ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ کِتَاباً قِیلَ إِنَّ فِیهِ مَسَائِلَ کَانَ یُرِیدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ یَنْظُرُ فِیهِ (فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ) قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُکَ مِنْ حَیْثُ أَفْضَیْتَ فَقَالَ هَیْهَاتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْکَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى کَلَامٍ قَطُّ کَأَسَفِی عَلَى هَذَا الْکَلَامِ أَلَّا یَکُونَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه‏السلام) بَلَغَ مِنْهُ حَیْثُ أَرَادَ .

نهج البلاغة - خطب الإمام علی، ج 1، ص 31

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->ترجمه خطبه فرازهای مهم آن

در این خطبه مسائل مهمی در باره خلفاء و شکایت امیر مؤمنان علیه السلام از آنها در غصب خلافت، چگونگی بیعت مردم با حضرت و پیمان شکنی برخی از بیعت کنندگان، بیان شده است. اکنون بعد از این که متن خطبه را ذکر کردیم، فرازهای مهم آن را در ترجمه مشخص می‌کنیم تا خوانندگان گرامی بتوانند مطالب را به صورت دسته بندی شده فرا گیرند.

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->1. شکوه از ابا بکر و غصب خلافت

آگاه باشید به خدا سوگند ابا بکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى‏دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت مى‏کند.

او مى‏دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز اندیشه‏ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد.

پس من رداى خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیرى کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان‏زا و تاریکى که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى‏دارد پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه‏تر دیدم. پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با دیدگان خود مى‏نگریستم که میراث مرا به غارت مى‏برند.

<!--[if !supportLists]-->  <!--[endif]-->2. بازى ابا بکر با خلافت

تا اینکه خلیفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد.

سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان کرد: مرا با برادر جابر، «حیّان» چه شباهتى است (من همه روز را در گرماى سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود.)

شگفتا ابا بکر که در حیات خود از مردم مى‏خواست عذرش را بپذیرند،«» چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگرى در آورد. هر دو از شتر خلافت سخت‏ دوشیدند و از حاصل آن بهره‏مند گردیدند.

<!--[if !supportLists]-->  <!--[endif]-->3. شکوه از عمرو ماجراى خلافت:

سرانجام اوّلى حکومت را به راهى در آورد، و به دست کسى (عمر) سپرد که مجموعه‏اى از خشونت، سختگیرى، اشتباه و پوزش طلبى بود  زمامدار مانند کسى که بر شترى سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده‏هاى بینى حیوان پاره مى‏شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى‏کند. سوگند به خدا مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویى‏ها و اعتراض‏ها شدند، و من در این مدت طولانى محنت‏زا، و عذاب آور، چاره‏اى جز شکیبایى نداشتم، تا آن که روزگار عمر هم سپرى شد.

<!--[if !supportLists]-->  <!--[endif]-->4. شکوه از شوراى عمر:

سپس عمر خلافت را در گروهى از قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان مى‏باشم پناه بر خدا از این شورا در کدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرارم دهند ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم.

یکى از آنها با کینه‏اى که از من داشت روى بر تافت، و دیگرى دامادش را بر حقیقت برترى داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان.

<!--[if !supportLists]-->  <!--[endif]-->5. شکوه از خلافت عثمان:

تا آن که سومى به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخورى باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویى سرگردان بود، و خویشاوندان پدرى او از بنى امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه‏اى که بجان گیاه بهارى بیفتد، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگى او نابودش ساخت.

<!--[if !supportLists]-->  <!--[endif]-->6. بیعت عمومى مردم با امیر المؤمنین علیه السّلام:

روز بیعت، فراوانى مردم چون یال‏هاى پر پشت گفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند،

تا آن که نزدیک بود حسن و حسین علیه السّلام لگد مال گردند، و رداى من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّه‏هاى انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. امّا آنگاه که به پاخاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعى پیمان شکستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند، و برخى از اطاعات حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خداى سبحان را که مى‏فرماید: «سراى آخرت را براى کسانى برگزیدیم که خواهان سرکشى و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است»

آرى به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود، و زیور آن چشم‏هایشان را خیره کرد.

<!--[if !supportLists]-->    <!--[endif]-->7. مسؤولیت‏هاى اجتماعى

سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمى‏کردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مى‏ساختم، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب مى‏کردم، آنگاه مى‏دیدید که دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغاله‏اى بى ارزش‏تر است.

گفتند: در اینجا مردى از أهالى عراق بلند شد و نامه‏اى به دست امام علیه السّلام داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه مى‏فرمود، گفته شد، مسایلى در آن بود که مى‏بایست جواب مى‏داد. وقتى خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیر المؤمنین چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد آغاز مى‏کردید امام علیه السّلام فرمود: هرگز اى پسر عباس، شعله‏اى از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست،

ابن عباس مى‏گوید، به خدا سوگند بر هیچ گفتارى مانند قطع شدن سخن امام علیه السّلام این گونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->اسناد روایت

در این نوشتار،‌ هفت سند را برای این خطبه گرد آوری کرده ایم که در این قسمت به آنها اشاره می‌کنیم.

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->سند اول : زراره از امام باقر از امام سجاد از امام حسین علیهم السلام

شیخ طوسی خطبه شقشقیه را با این سند از امام باقر از امام حسین علیهما السلام این‌گونه نقل کرده است:

803 / 54 - أخبرنا الحفار ، قال : حدثنا أبو القاسم الدعبلی ، قال : حدثنا أبی ، قال : حدثنا أخی دعبل ، قال : حدثنا محمد بن سلامة الشامی ، عن زرارة بن أعین ، عن أبی جعفر محمد بن علی ( علیهما السلام ) ... ، عن أبیه ، عن جده ( علیه السلام ) ، قال : ذکرت الخلافة عند أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) فقال : ( والله لقد تقمصها ابن أبی قحافة ، وإنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحا...

الطوسی، الشیخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفاى460هـ)، الأمالی، ص 372، تحقیق : قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة، ناشر: دار الثقافة ـ قم ، الطبعة: الأولى، 1414هـ

<!--[if !supportLists]-->    <!--[endif]-->سند دوم : زراره از امام باقر علیه السلام از ابن عباس

در نقل دیگر،‌ امام باقر علیه السلام سند خطبه را به ابن عباس می‌رساند:

803 / 54 - أخبرنا الحفار ، قال : حدثنا أبو القاسم الدعبلی ، قال : حدثنا أبی ، قال : حدثنا أخی دعبل ، قال : حدثنا محمد بن سلامة الشامی ، عن زرارة بن أعین ، عن أبی جعفر محمد بن علی ( علیهما السلام ) ، عن ابن عباس ، ...

الطوسی، الشیخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفاى460هـ)، الأمالی، ص 372، تحقیق : قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة، ناشر: دار الثقافة ـ قم ، الطبعة: الأولى، 1414هـ

<!--[if !supportLists]-->    <!--[endif]-->سند سوم : نقل از اصل کتاب الغارات (با دو طریق)

سید بن طاووس در کتاب «الطرائف» سند سوم را با دو طریق از کتاب «الغارات» نقل کرده است:

<!--[if !supportLists]-->  <!--[endif]-->ا.  از حسن بن علی زعفرانی با سند تا  نوه ابن عباس از ابن عباس

وهذه ألفاظ الروایة من کتاب الغارات فی مدرسة النظامیة : قال : حدثنا محمد قال حدثنا حسن بن علی الزعفرانی قال : حدثنا محمد ابن زکریا القلابی قال : حدثنا یعقوب بن جعفر بن سلیمان عن أبیه (سلیمان بن علی بن عبد الله بن عباس) عن جده (علی بن عبد الله بن عباس) عن ابن عباس قال : أبو محمد حدثنی به قبل ذهاب بصره

سید بن طاووس الحسینی ، علی بن موسى بن جعفر بن محمد (متوفاى664هـ)، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص 420، ناشر: چاپخانه : الخیام ـ قم، الطبعة : الأولى، 1399هـ

<!--[if !supportLists]-->  <!--[endif]-->ب.  از محمد بن وثیق با سند تا نوه ابن عباس از ابن عباس

طریق دوم این سند به دنبال طریق اول این گونه آمده است:

وقال أبو بکر محمد بن وثیق حدثنا محمد بن زکریا بهذه الإسناد عن ابن عباس أنه قال : کنت عند أمیر المؤمنین علیه السلام فی الرحبة إذ تنفس الصعداء ، ثم قال : أما والله لقد تقمصها ابن أبی قحافة وإنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحى... .

سید بن طاووس الحسینی ، علی بن موسى بن جعفر بن محمد (متوفاى664هـ)، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص 420، ناشر: چاپخانه : الخیام ـ قم، الطبعة : الأولى، 1399هـ

<!--[if !supportLists]-->       <!--[endif]-->سند چهارم : عطاء بن ابی رباح از ابن عباس

سلیمان بن أحمد الطبرانی ، أخبرنا أحمد بن علی الأبار ، أخبرنا إسحاق بن سعید أبو سلمة الدمشقی ، أخبرنا خلید بن دعلج ، عن عطاء بن أبی رباح ، عن ابن عباس کنا مع علی ( علیه السلام ) بالرحبة ، فجرى ذکر الخلافة ومن تقدم علیه فیها ، فقال : أما والله ، لقد تقمصها فلان ،...

ابن مردویه الإصفهانی ، الإمام أبی بکر أحمد بن موسى (متوفاى410هـ) ، مناقب علی بن أبی طالب (ع) وما نزل من القرآن فی علی (ع)، ص 134 ، تحقیق: عبد الرزاق محمد حسین حرز الدین، ناشر: دار الحدیث ـ قم، 1422 هـ 1380ش.

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->سند پنجم : میثم تمار از امیرمومنان علی علیه السلام

ابن جریر طبری و برخی دیگر این خطبه را از طریق میثم تمار صحابی با وفای امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده که مثیم آن را از آن حضرت شنیده است:

17 - ومنها : حدثنا القاضی أبو الحسن علی [ بن ] القاضی الطبرانی ، عن القاضی سعید بن یونس المعروف بالقاضی الأنصاری المقدسی ، قال : حدثنی المبارک بن صافی ، عن خالص بن أبی سعید ، عن وهب الجمال ، عن عبد المنعم بن سلمة ، عن وهب الزایدی ، عن القاضی یونس بن میسرة المالکی ، عن الشیخ المعتمر الرقی ، قال : حدثنا صحاف الموصلی ، عن الرئیس أبی محمد بن جمیلة ، عن حمزة البارزی الجیلانی ، عن محمد بن ذخیرة ، عن أبی جعفر میثم التمار قال : کنت بین یدی مولای أمیر المؤمنین علیه السلام إذ دخل غلام وجلس فی وسط المسلمین فلما فرغ علیه السلام من الاحکام ، نهض إلیه الغلام . وقال : یا أبا تراب أنا إلیک رسول ، فصف لی سمعک ، واخل إلی ذهنک وانظر إلى ما خلفک وإلى ما بین یدیک ، فقد جئتک برسالة تتزعزع لها الجبال ، من رجل حفظ کتاب الله من أوله إلى آخره ، وعلم علم القضایا والاحکام ، وهو أبلغ منک فی الکلام ، وأحق منک بهذا المقام ، فاستعد للجواب ، ولا تزخرف المقال . فلاح الغضب فی وجه أمیر المؤمنین علیه السلام وقال لعمار : إرکب جملک وطف فی قبائل الکوفة ، وقل لهم : أجیبوا علیا ، لیعرفوا الحق من الباطل ، والحلال من الحرام ، والصحة من السقم . [ قال میثم : ] فرکب عمار [ وخرج ] فما کان إلا هنیئة حتى رأیت العرب کما قال الله تعالى : ( إن کانت إلا صیحة واحدة فإذا هم جمیع لدینا محضرون ) فضاق جامع الکوفة بهم ، وتکاثف الناس کتکاثف الجراد على الزرع الغض فی أوانه فنهض العالم الأورع ، والبطین الأنزع صلوات الله علیه ، ورقى من المنبر مراق ثم تنحنح ، فسکت الناس ، فقال : رحم الله من سمع فوعى ، أیها الناس إن معاویة یزعم أنه أمیر المؤمنین ، وأن لا یکون الامام إماما حتى یحیی الموتى ، أو ینزل من السماء مطرا ، أو یأتی بما یشاء کل ذلک مما یعجز عنه غیره ، وفیکم من یعلم أنی الآیة الباقیة ، والکلمة التامة والحجة البالغة ، ولقد أرسل إلی معاویة اهلا من جاهلیة العرب ، ففسح فی کلامه وعجرف فی مقاله ، وأنتم تعلمون أنی لو شئت لطحنت عظامه طحنا ، ونسفت الأرض من تحته نسفا ، وخسفتها علیه خسفا ، إلا أن احتمال الجاهل صدقة [ علیه ] . ثم حمد الله وأثنى علیه ، وصلى على النبی وآله ، وأشار بیده الیمنى إلى الجو فدمدم ، وأقبلت غمامة ، وعلت سحابة ، وسمعنا منها قائلا یقول : السلام علیک یا أمیر المؤمنین ، ویا سید الوصیین ، ویا إمام المتقین ویا غیاث المستغیثین ، ویا کنز الطالبین ، ومعدن الراغبین . فأشار إلى السحابة ، فدنت . قال میثم : فرأیت الناس کلهم قد أخذتهم السکرة ، فرفع رجله ورکب السحابة وقال لعمار : ارکب معی وقل : ( بسم الله مجریها ومرسیها ). فرکب عمار ، وغابا عن أعیننا ، فلما کان بعد ساعة أقبلت السحابة حتى أظلت جامع الکوفة ، فالتفت فإذا مولای علیه السلام جالس على دکة القضاء ، وعمار بین یدیه والناس حافون به ، ثم قام وصعد المنبر وأخذ بالخطبة المعروفة ب‍ " الشقشقیة ". فلما فرغ منها اضطرب الناس ، وقالوا فیه أقاویل مختلفة ، فمنهم من زاده الله إیمانا ویقینا ، ومنهم من ازداد کفرا وطغیانا .

الطبری ، أبو جعفر محمد بن جریر بن رستم (متوفای قرن 4هـ) ، نوادر المعجزات فی مناقب الأئمة الهداة علیهم السلام، ص 46، تحقیق ونشر مدرسة الإمام المهدی علیه السلام ـ قم ، الطبعة : الأولى، 1410هـ

الشیخ حسین بن عبد الوهاب (متوفای ق5 هـ) ، عیون المعجزات ، ص 30، ناشر: منشورات المطبعة الحیدریة ـ النجف 1369 هـ‍ ـ 1950م

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->سند ششم : علی بن خزیمة از عکرمه از ابن عباس

شیخ صدوق رحمة‌ الله علیه این خطبه را از طریق عکرمه از ابن عباس با این سند آورده است:

1 - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی - رضی الله عنه - قال : حدثنا عبد العزیز بن یحیى الجلودی ، قال : حدثنا أبو عبد الله أحمد بن عمار بن خالد ، قال : حدثنا یحیى بن عبد الحمید الحمانی قال : حدثنا عیسى بن راشد ، عن علی بن خزیمة ، عن عکرمة ، عن ابن عباس .

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، معانی الأخبار، ص 361 ، ناشر: جامعه مدرسین، قم‏، اول، 1403 ق‏.

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->سند هفتم: ابان بن تغلب از عکرمه از ابن عباس

در سند دیگر که آن را نیز شیخ صدوق آورده، عکرمه از ابن عباس آمده است:

12 - حدثنا محمد بن علی ماجیلویه ، عن عمه محمد بن أبی القاسم ، عن أحمد ابن أبی عبد الله البرقی ، عن أبیه عن ابن أبی عمیر ، عن أبان بن عثمان ، عن أبان ابن تغلب عن عکرمة ، عن ابن عباس قال : ذکرت الخلافة عند أمیر المؤمنین علی ابن أبی طالب " ع " فقال : أما والله لقد تقمصها ابن أبی قحافة أخو تیم وانه لیعلم...

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، علل الشرائع ، ج1 ص 150 ، تحقیق : السید محمد صادق بحر العلوم، ناشر: المکتبة الحیدریة ـ النجف ، 1385هـ ـ 1966م؛

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، معانی الأخبار، ص 361، ناشر: جامعه مدرسین، قم‏، اول، 1403 ق‏.

نتیجه: با توجه به اسنادی که ارائه شد، خطبه شقشقیه تنها از طریق عکرمه خارجى نقل نشده است و طرق دیگر نیز دارد. علاوه بر این، تعدادى از علماى شیعه تصریح کرده‌اند که این روایت مستفیض است .

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->تصریح علماء شیعه به استفاضه سند تا ابن عباس

همانگونه که ملاحظه می‌شود، خطبه شقشقیه بیش از هفت سند دارد و ما تنها به ذکر هفت سند آن اکتفا کردیم و تنها پنج سند آن از طریق ابن عباس نقل شده و در دو سند آن عکرمه  قرار دارد.

نکته مهم این است که سند ابن عباس،‌ در حد استفاضه است و علمای شیعه به این نکته تصریح کرده اند:

<!--[if !supportLists]--> <!--[endif]-->1. شیخ مفید (متوفای413هـ)

شیخ مفید در «الارشاد» می‌نویسد:

وروى جماعة من أهل النقل من طرق مختلفة ، عن ابن عباس قال : کنت عند أمیر المؤمنین علیه السلام بالرحبة ، فذکرت الخلافة وتقدم من تقدم علیه فیها فتنفس الصعداء ثم قال : " أم والله لقد تقمصها ابن أبی قحافة وإنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحى...

جماعتى از اهل نقل (محدثان) از طرق مختلف این روایت را از ابن عباس نقل کرده‌اند که من در رحبه نزد امیرمؤمنان علیه السلام بودم ...

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری البغدادی (متوفاى413 هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج1، ص287 ، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م.

شیخ مفید در کتاب دیگرش می‌نویسد:

الشقشقیة : فأما خطبته علیه السلام التی رواها عبد الله بن عباس فهی أشهر من أن ندل علیها لشهرتها وهی التی یقول ( ع ) فی أولها : والله لقد تقمصها ابن أبی قحافة وإنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحى ینحدر عنی السیل ولا یرقى إلی الطیر فسدلت دونها ثوبا وطویت عنها کشحا .

خطبه شقشقیه علی علیه السلام را که ابن عباس روایت کردة مشهور تر از این است که ما برایش دلیل بیاوریم؛ زیرا این خطبه شهرت بسیار دارد. ....

الجمل - الشیخ المفید، ص 62

<!--[if !supportLists]-->    <!--[endif]-->2. طبرسی (متوفاى 548هـ)

مرحوم طبرسی نیز می‌نویسد:

وروى جماعة من أهل النقل من طرق مختلفة عن ابن عباس قال : کنت عند أمیر المؤمنین بالرحبة فذکرت الخلافة وتقدم من تقدم علیه فتنفس الصعداء ثم قال : أما والله لقد تقمصها ابن أبی قحافة وإنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحى.

الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفاى 548هـ)، الاحتجاج، ج1، ص283 ، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م.

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->3. محدث بحرانی (متوفای1107هـ)

سید هاشم بحرانی می‌نویسد:

والخطبة الشقشقیة ذکرها السید الرضى قدس الله سره فی کتاب " نهج البلاغة " والخبر بها مستفیض.

خطبه شقشیقه که سید رضى آن را نقل کرده است، (از جهت سندی) مستفیض است.

البحرانی ، السید هاشم، (متوفای1107هـ) ، حلیة الأبرار، ج2، ص296، تحقیق : الشیخ غلام رضا مولانا البروجردی، ناشر: مؤسسة المعارف الإسلامیة ـ قم، الطبعة : الأولى، 1411هـ

ممکن است کسى اشکال کند که هیچ کدام از سند‌هاى خطبه شقشقیه با بررسى دقیق رجالى صحیح نیست؛ پس اعتبارى ندارد . در پاسخ مى‌گوییم : طبق قواعد رجالى شیعه، اگر ثابت شود که سند یک روایت متسفیض است، نیاز به بررسى سند ندارد .

<!--[if !supportLists]-->    <!--[endif]-->روایت مستفیض نیازی به بررسی سند ندارد:

بسیارى از بزرگان شیعه تصریح کرده‌اند که وقتى روایتى مستفیض شد، نیازى به بررسى سندى ندارد؛ از جمله مرحوم صاحب جواهر در بحثى مى نویسد :

فلا ریب فی استفاضتها بحیث تستغنی عن ملاحظة السند کما هو واضح ... .

تردیدى در مستفیض بودن سند آن نیست؛ به طورى که ما را از ملاحظه سند روایت بى‌نیاز مى‌کند؛ چنانچه این مطلب آشکار است.

النجفی ، الشیخ محمد حسن (متوفاى1266هـ)، جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام ، ج10، ص286، تحقیق وتعلیق وتصحیح: محمود القوچانی، ناشر : دار الکتب الاسلامیة ـ تهران، الطبعة: السادسة، 1363ش .

و آقا رضا همدانى نیز این گونه استدلال مى کند :

واستفاضة هذه الأخبار مغنیة عن البحث عن سندها ... .

مستفیض بودن این روایات، ما را از تفحص در سند آن بى‌نیاز مى‌کند.

الهمدانی ، الحاج آقا رضا (متوفای1322هـ)، مصباح الفقیه (ط.ق)، ج2، ص375، ناشر : منشورات مکتبة الصدر ـ طهران

و مرحوم آقاى خویى نیز در بسیارى از موارد به مستفیض بودن روایت استدلال مى کند ؛ از جمله:

وإن کانت ضعیفة السند بأجمعها - فهی نصوص مستفیضة متظافرة مضافا إلى التسالم والاجماع وفیه الکفایة ، فخلاف ابن الجنید لا یعبأ به .

الموسوی الخوئی ، السید أبو القاسم (متوفاى1411هـ) ، مستند العروة الوثقى کتاب الخمس محاضرات زعیم الحوزة العلمیة آیة الله العظمى السید أبو القاسم الموسوی الخوئی مد ظله تألیف الشیخ مرتضى البروجردی ، شرح ص 308 ، ناشر: چاپخانه : العلمیة ـ قم، 1364 ش

وهذه الأخبار وإن کان أغلبها ضعیفة إلا أن استفاضتها بل الاطمئنان بصدور بعضها .

کتاب الطهارة - السید الخوئی - ج5 - شرح ص 14 .

مرحوم آقا ضیاء عراقى در مطلبى مى نویسد :

أن نفس استفاضتها کافیة فی الوثوق الاجمالی بصدور بعضها ... .

همین که سند آن مستفیض است، براى وثوق اجمالى به صدور آن کفایت مى‌کند.

العراقی ، الشیخ آغا ضیاء الدین (متوفاى1361هـ)، تعلیقة استدلالیة على العروة الوثقى ، ص 215، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، الطبعة : الأولى، 1410هـ

متون فوق که از علمای شیعه نقل شد،‌ نشان می‌دهد که اگر یک روایت سندش در حد استفاضه باشد،‌ دیگر بررسی سندی لازم ندارد هرچند سندش هم ضعیف باشد.

ملا صالح مازندرانی نقل کرده است که فضل بن جعفر بن فرات از وزیران بنی العباس که شیعه هم بوده،‌ قبل از سید رضی طریق خطبه شقشقیه را تصحیح کرده است:

الوزیر أبی الفتح الفضل بن جعفر بن الفرات من وزراء بنی العباس ، وهو الذی صحح طریق الخطبة الشقشقیة إلى أمیر المؤمنین ( صلى الله علیه وآله ) قبل الرضی رحمه الله .

شرح أصول الکافی - مولی محمد صالح المازندرانی - ج 7 ص 356

<!--[if !supportLists]-->  <!--[endif]-->نقل کامل خطبه شقشقیه توسط علمای اهل سنت

علاوه بر علماى شیعه، برخى از دانشمندان سنى نیز این خطبه را به صورت کامل نقل کرده‌اند؛ از جمله :

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->1. ابو سعد آبی در کتاب « نثر الدر»

وذکرت عنده علیه السلام الخلافة ، فقال : لقد تقمصها ابن أبی قحافة وهو یعلم أن محل منها القطب ، ینحدر عنی النسیل ولا تترقى إلى الطیر . فصبرت وفی الحلق شجاً ، وفی العین قذى ، لما رأیت ترای نهباً . فلما مضى لسبیله صیرها إلى أخی عدی ، فصیرها إلى ناحیةٍ خشناء تسنع مسها ...

در حضور امیرمؤمنان علیه السلام،‌ از خلافت یاد شد، پس فرمود: ....

الآبی، ابوسعد منصور بن الحسین (متوفاى421هـ)، نثر الدر فی المحاضرات، ج1، ص186، تحقیق: خالد عبد الغنی محفوط، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->2. سبط ابن جوزی در کتاب «تذکرة الخواص»

نوه ابن جوزی نیز می‌نویسد

(خطبة أخرى و تعرف بالشقشقیة)

ذکر بعضها صاحب نهج البلاغة وأخل بالبعض؛ وقد أتیت بها مستوفاة . أخبرنا بها شیخنا أبو القاسم النفیس الأنباری بإسناده عن إبن عباس قال : لما بویع أمیر المؤمنین بالخلافة ناداه رجل من الصف وهو على المنبر ما الذی أبطأ بک الی الآن فقال:  بدیها والله لقد تقمصها فلان وهو یعلم أن محلی منها محل القطب من الرحى ینحدر عنی السبیل ... .

خطبه دیگرى از آن حضرت که به شقشقیه معروف شده است:

صاحب نهج البلاغه برخى از آن‌ها را نقل کرده و بعض دیگرى را نقل نکرده؛ ولى من آن را به صورت کامل نقل خواهیم کرد . استاد ما ابو القاسم نفیس الأنبارى با سند خود از ابن عباس نقل کرده استکه وقتى با امیرمؤمنان علیه السلام به عنوان خلیفه بیعت شد، آن حضرت روى منبر بود که شخصى از پایین منبر سؤال کرد؛ چه چیزى تا امروز خلافت تو را به تأخیر انداخت؟ پس فرمود: ... .

سبط بن الجوزی الحنفی، شمس الدین أبوالمظفر یوسف بن فرغلی بن عبد الله البغدادی (متوفاى654هـ)، تذکرة الخواص، ص124، ناشر: مکتبة نینوى الحدیثة ـ طهران ، ناصر خسرو.

<!--[if !supportLists]-->  <!--[endif]-->3. ابن مردویه اصفهانی «مناقب علی بن ابی طالب»

ابن مردویه اصفهانی می‌نویسد:

سلیمان بن أحمد الطبرانی ، أخبرنا أحمد بن علی الأبار ، أخبرنا إسحاق بن سعید أبو سلمة الدمشقی ، أخبرنا خلید بن دعلج ، عن عطاء بن أبی رباح ، عن ابن عباس

ابن مردویه الإصفهانی ، الإمام أبی بکر أحمد بن موسى (متوفاى410هـ) ، مناقب علی بن أبی طالب (ع) وما نزل من القرآن فی علی (ع)، ص 134 ، تحقیق: عبد الرزاق محمد حسین حرز الدین، ناشر: دار الحدیث ـ قم، 1422 هـ 1380ش.

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->4. ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»

إبن  أبى الحدید معتزلى، بعد از نقل خطبه شقشیقه مى‌نویسد:

قلت : وقد وجدت أنا کثیراً من هذه الخطبة فی تصانیف شیخنا أبی القاسم البلخی إمام البغدادیین من المعتزلة ، وکان فی دولة المقتدر قبل أن یخلق الرضی بمدة طویلة . ووجدت أیضاً کثیراً منها فی کتاب أبی جعفر بن قبة أحد متکلمی الإمامیة وهو الکتاب المشهور المعروف بکتاب الإنصاف . وکان أبو جعفر هذا من تلامذة الشیخ أبی القاسم البلخی رحمه الله تعالى ، ومات فی ذلک العصر قبل أن یکون الرضی رحمه الله تعالى موجوداً .

من مى‌گویم: من مطالب بسیارى از این خطبه را در نوشته‌هاى استام ابوالقاسم بلخى که پیشواى معتزله بغداد بود، یافتم؛ در حالى که در زمان دولت مقتدر زندگى مى‌کرد؛ مدت‌ها پیش از آن که سید رضى خلق شود. همچنین بسیارى از مطالب آن را در کتاب ابوجعفر بن قبه، یکى از متکلمین شیعه، در کتاب مشهور به الإنصاف یافتم . این ابوجعفر از شاگردان شیخ ابوالقاسم بلخى بود و در همان زمان از دنیا رفت، قبل از این که سید رضى رحمت الله علیه، به دنیا آمده باشد.

إبن أبی‌الحدید المدائنی المعتزلی، ابوحامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1، ص129 ـ 130 ، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

<!--[if !supportLists]--> <!--[endif]-->5. ابن عبد ربه و حسن بن عبد الله عسکری در (العقد الفرید و المواعظ والزواجر)

علامه مجلسی نام چند تن از علمای اهل سنت را آورده است که آنها خطبه شقشیقه را در کتابهایشان آورده اند:

ومن أهل الخلاف رواها ابن الجوزی فی مناقبه، وابن عبد ربه فی الجزء الرابع من کتاب العقد، وأبو علی الجبائی فی کتابه، وابن الخشاب فی درسه - على ما حکاه بعض الأصحاب - والحسن بن عبد الله بن سعید العسکری فی کتاب المواعظ والزواجر ـ على ما ذکره صاحب الطرائف ـ .

المجلسی، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج29 ص 506، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.

ولى متأسفانه ، در حال حاضر این کتاب‌ها در اختیار ما نیست .

<!--[if !supportLists]-->  <!--[endif]-->کلمات اهل سنت در انتساب این خطبه به حضرت علی (ع)

جداى از نقل کامل خطبه توسط گروهى از علماى اهل سنت ، گروهى دیگر ، بخشى از آن را بیان کرده و آن را صریحا منتسب به حضرت على علیه السلام دانسته‌اند :

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->1. عبد الله بن المعتز بالله (متوفای335هـ)

أبُو العَبَّاس عَبْدُ الله بْنُ الُمْعَتزِّ بالله

شاعر مفلق محسن حسن الطبع، واسع الفکر کثیر الحفظ والعلم یحسن فی النظم والنثر، من شعراء بنی هاشم المتقدمین وعلمائهم...  ثم عمل أشعاراً یعتذر فیها ویمدح أمیر المؤمنین علیاً وولده علیهم السلام، وأعطى الله عهداً لیقولن باقی عمره فی هذا الفن.

...

ومن أشعاره التی کانت من آخر قوله من آخر أیامه ما أنشدنیه لنفسه:

رَثَیْتُ الحَجِیجَ فَقالَ الْعُدا ... ةُ سَبَّ عَلیّاً وَبِنْتَ النَّبِی

أَ آکُلُ لَحْمِی وَأَحْسُو دَمِی ... فَیا قَوْمِ لِلْعَجَبِ الأعْجَبِ

عَلِىٌّ یَظُنُّونَ بِی بُغْضَهُ ... فَهَلاَّ سِوَى الْکُفْرِ ظَنُّوهُ بِی

إذاً لا سَقَتْنِی عَداً کَفُّهُ ... مِنَ الحَوْضِ وَالَمْشرِب الأْعَذبِ

...

مُجَلِّی الکُرُوبِ وَلَیْثُ الْحُرُوِ ... بِ فی الرَّهَجِ السَّاطِعِ الأْصْهَبِ

وَبَحْرُ الْعُلُومِ وَغَیْظُ الْخُصُومِ ... مَتىَ یَصْطَرِعْ وَهُمُ یَغْلِبِ

یُقَلّبُ فِی فَمِهِ مِقْوَلاً ... کَشِقْشَقِة الجَمَلِ المُصْعَبِ.

و از اشعار او است که در اواخر عمرش، خود او برایم خوانده:

حجیج را مدح را کردم، دشمنان گفتند: او به على و دختر پیامبر دشنام داده است

آیا من گوشت خود را بخورم و خون  خود را بنوشم، اى قوم این مطلب از عجیب‌ترین عجایب است.

گمان مى‌کنند که من دشمنى على را دارم، گمان کرده‌اند که من کافرم

اگر چنین باشد فردا دست او، از حوض و چشمه گوارا به من آب ندهد.

کسى که سختى‌ها را از بین مى‌برد ، شیر جنگ‌ها است در زمانى که گرد و غبار بلند شده است، با چهره درخشان و مانند شیر.

و دریاى علوم و مایه خشم دشمنان، چه زمان بود که على زمین بخورد و آن‌ها غالب شوند.

او همان کسى است که در دهان خود خطبه خود را نگه‌داشت، مانند شقشقه شترى که بر او فشار آمده است

الصولی ، أبو بکر محمد بن یحى (متوفاى335هـ)، أشعار أولاد الخلفاء وأخبارهم، ج1، ص193 ، طبق برنامه الجامع الکبیر.

<!--[if !supportLists]-->    <!--[endif]-->2: احمد بن محمد المیدانی (متوفی 518)

ابو الفضل میدانی می‌نویسد:

ولأمیر المؤمنین علی رضی الله عنه خطبة تعرف بالشقشقیة لأن ابن عباس رضی الله عنهما قال له حین قطع کلامه یا أمیر المؤمنین لو اطردت مقالتک من حیث أفضیت فقال هیهات یا ابن عباس تلک شقشقة هدرت ثم قرت.

برای امیر مؤمنان علی (رضی الله عنه) خطبه ای معروف به شقشقیه است؛‌ زیرا ابن عباس برای حضرت گفت: هنگامی که امیر مؤمنان سخنش را قطع کرد،‌ ای امیرمؤمنان اگر دنباله خطبه‏ات را ادامه مى‌دادى بهتر بود. حضرت فرمود: اى پسر عباس چنین چیزى دیگر نخواهى شنید این سخنان شعله غم بود که زبانه کشید و خاموش شد.

النیسابوری ، أبو الفضل أحمد بن محمد المیدانی (متوفاى518هـ) ، تحقیق : محمد محیى الدین عبد الحمید ، مجمع الأمثال  ج1، ص369، ناشر : دار المعرفة بیروت.

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->3: ابن المبارک جزری(متوفاى606هـ)

ومنه حدیث علی فی خطبة له تلک شقشقة هدرت ثم قرت

ابن أثیر الجزری، ابوالسعادات المبارک بن محمد (متوفاى606هـ)، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ج2، ص490 ، تحقیق طاهر أحمد الزاوی - محمود محمد الطناحی، ناشر: المکتبة العلمیة - بیروت - 1399هـ - 1979م.

<!--[if !supportLists]-->    <!--[endif]-->4. ابن ابی الاصبع مصری (متوفاى654هـ)

کقول علی علیه السلام فی خطبته المعروفة بالشقشقیة: بینا هو یستقبلها فی حیاته، إذ عقد لآخر بعد وفاته

ابن أبی الأصبع المصری ، عبد العظیم بن عبد الواحد (متوفاى654هـ)، تحریر التحبیر فی صناعة الشعر والنثر ، ج1، ص76 ، طبق برنامه الجامع الکبیر.

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->5.  ابن منظور افریقی  (متوفاى711هـ)

وفی حدیث علی ، رضوان الله علیه ، فی خطبة له : تلک شقشقة هدرت ثم مرت

الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج10، ص185، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى.

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->6. فیروز آبادی (متوفاى817 هـ)

والخطبة الشقشقیة : العلویة لقوله لابن عباس لما قال له : لو اطردت مقالتک من حیث أفضیت : یا ابن عباس هیهات تلک شقشقة هدرت ثم قرت

الفیروز آبادی ، أبو طاهر الشیخ مجد الدین محمد بن یعقوب بن محمد بن إبراهیم بن عمر (متوفاى817 هـ)، القاموس المحیط ، ج1، ص1160 ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بیروت

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->7. زبیدی (متوفاى1205هـ)

والخُطْبَةُ الشِّقْشِقِیَّةُ : هی الخُطْبَةُ العَلَوِیَّةُ ، نسبت إلى علی رضی الله عنه سُمِّیتْ بذل : لقولِه لابْنِ عبّاسٍ رضی الله عنهم لمّا قال له عند قَطْعِهِ کَلامَهُ : یا أَمِیرَ المؤمِنینَ لو اطَّرَدَتْ مَقالَتُک من حَیْثُ أَفْضَیْتَ ، فقالَ : یا ابنَ عباسٍ هَیهات ، وتِلْکَ شقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ

الحسینی الزبیدی الحنفی ،  محب الدین أبو فیض السید محمد مرتضى  الحسینی الواسطی (متوفاى1205هـ)، تاج العروس من جواهر القاموس، ج25، ص522 ، تحقیق: مجموعة من المحققین، ناشر: دار الهدایة.

<!--[if !supportLists]-->   <!--[endif]-->8. محمود شکری آلوسی (متوفاى1342هـ)

والخطبة الشقشقیة العلویة لقوله لابن عباس لما قال له وأطردت مقالتک من حیث أفضیت )یا ابن عباس هیهات تلک شقشقة هدرت ثم قرت انتهى

الآلوسی ، أبو المعالی محمود شکری بن عبد الله بن محمد بن أبی الثناء (متوفاى1342هـ)، غرائب الاغتراب  ج1، ص84 ، طبق برنامه الجامع الکبیر.

  <!--[endif]-->نتیجه:

اولا: خطبه شقشقیه تنها از طریق ابن عباس نقل نشده است، بلکه با دو سند دیگر از طریق امیر مؤمنان و امام حسین علیهما السلام نیز آورده شده است. و طریق ابن عباس هم در حد استفاضه است و روایت مستفیض از نظر علمای رجال نیاز به بررسی سندی ندارد.

ثانیا: علاوه بر علمای شیعه تعدادی از علمای اهل سنت، این خطبه را هم به صورت کامل نقل کرده اند و هم قسمتی از آن را و نیز گروهی از آنها این خطبه منسوب به آن حضرت می‌دانند.

بنابراین، تردید در انتساب این خطبه به امیرمؤمنان علیه السلام، شایسته یک شخص محقق نیست، و انکار یک روایت مستفیض جز عناد و تعصب چیز دیگری را به نمایش نمی‌گذارد.

این نوشتار را با کلامی از علامه سید محسن امین به پایان می‌بریم که می‌نویسد:

والمتأمل فی هذه الخطبة یعلم أنها من کلام علی ع وانه لا فرق بینها وبین سائر کلامه وخطبه فی أسلوبها وبلاغتها وانها لا تفترق عن سائر کلامه بشئ وان الذی دعاهم إلى أن یقولوا انها منحولة انها لا تتوافق مع بعض میولهم المذهبیة ولکن هذا لا یوجب الشک فیها بعد ان رواها الثقات عن علی ع وکانت فی بلاغتها وفصاحتها لا تفترق عن شئ من کلامه والمیول المذهبیة لا تصلح سندا لانکار شئ علم ثبوته.

کسی‌که در این خطبه تأمل کند،‌ می‌داند که از سخنان علی علیه السلام است و میان این خطبه و سایر فرمایشات آن حضرت در روش و بلاغت تفاوتی نیست. و آنچه موجب شده که برخی بگویند:‌ این خطبه ساخته شده و منسوب به آن حضرت است، این است که این خطبه با امیال مذهبی شان در تضاد است؛‌ اما این مطلب موجب نمی‌شود که در این خطب شک کنیم بعد  این که آن را راوایان موثق از حضرت علی علیه السلام نقل کرده اند و این خطبه در بلاغت و فصاحتش از دیگر سخنان حضرت اندکی تفاوت ندارد. و امیال مذهبی صلاحیت ندارد و سند انکار چیزی نمی‌شود که ثبوت آن روشن است.

أعیان الشیعة - السید محسن الأمین - ج 1 ص 544

آیا زنان ناقص العقل هستند؟

آیا زنان ناقص العقل هستند؟
 

توضیح سؤال

برخی از سایت های اهل سنت و شبکه های وهابی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می‌کنند که آن حضرت زنان را «ناقص العقل و ناقص الایمان» معرفی کرده است. خواهشمندیم متن کلام امیرمؤمنان را توضیح داده و بفرمایید که آیا واقعا از نظر ایشان، زنان این نقص را دارند و یا منظور حضرت بیان مطلب دیگری است؟

پاسخ اجمالی

اولا: امیرمؤمنان علیه السلام در این خطبه هدفش اهانت به شخصیت زنان نیست؛ بلکه بیان تفاوت هایی است که زنان در انجام عبادات، ارث بردن و شهادت در دادگاه، با مردان دارند.

ثانیا: در منابع اهل سنت همین مطلب از رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز نقل شده که کاملا سخنان امیر مؤمنان منطبق با سخن رسول خدا است.

ثالثا: در روایات صحیح اهل سنت ،‌ وجود زن را شر دانسته و زن را در ردیف سگ سیاه،‌ الاغ، یهودی و مجوسی قلمداد کرده و عبور زن را از جلوی نماز باعث بطلان نماز می‌دانند.

قبل از بیان پاسخ تفصیلی لازم است متن خطبه را ذکر کرده و به تاریخ و موضوع آن اشاره شود.  

نکته اول: متن خطبه

امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه80 نهج البلاغه در باره زنان فرمایشاتی دارند که متن کلامش این است:

مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِیمَانِ. نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ .نَوَاقِصُ الْعُقُولِ.

فَأَمَّا نُقْصَانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ فِی أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ.

وَأَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَیْنِ کَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ.

وَأَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِیثُهُنَّ عَلَى الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِیثِ الرِّجَالِ.

فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ کُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ.

وَلَا تُطِیعُوهُنَّ فِی الْمَعْرُوفِ حَتَّى لَا یَطْمَعْنَ فِی الْمُنْکَرِ.

اى مردم همانا زنان در مقایسه با مردان، در ایمان، و بهره‏ورى از اموال، و عقل متفاوتند،

اما تفاوت ایمان بانوان، بر کنار بودن از نماز و روزه در ایّام «عادت حیض» آنان است،

و اما تفاوت عقلشان با مردان بدان جهت که شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد است،

و علّت تفاوت در بهره ورى از اموال آن که ارث بانوان نصف ارث مردان است.

پس، از زنان بد، بپرهیزید و مراقب نیکانشان باشید،

در خواسته‏هاى نیکو، همواره فرمانبردارشان نباشید،

تا در انجام منکرات طمع ورزند.

نهج البلاغة، خطبه 80

مشاهده سخن فوق و مشابه آن که در قالب خطبه و یا نامه (بنا به اشاراتی که بعضی از شارحان نهج البلاغه دارند) و همچنین برخی از کلمات کوتاه که به نقل از امیر مؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه و دیگر کتب روائی و تاریخی آمده است این سؤال و شبهه را بلا فاصله به ذهن منتقل مى‌کند که آیا به شخصیت و مقام انسانی زن جسارت و اهانت نشده است؟ و اصولا چرا زن را موجودی «ناقص العقل» معرفی مى‌کند؟

هرچند شیعیان و پیروان اهل بیت علیهم السلام معنای دقیق این گونه سخنان را می‌دانند و مطمئنا این شبهات در ذهن شان نیست؛ اما دشمنان اهل بیت به ویژه شبکه های وهابی هر روز این خطبه را دستاویز قرار داده و همواره روی آن مانور می‌دهند.

علت مانور دادن آنها روی این گونه کلمات که معانی روشنی دارند،‌ این است که می‌خواهند امیرمؤمنان علیه السلام را مخالف قشر زنان که نصف جامعه بشریت را تشکیل می‌دهد، نشان دهند و در نتیجه محبت و ولایت آن حضرت را از دل این قشر بیرون سازد.

نکته دوم: تاریخ ایراد خطبه

بیان کاستی‌ها و سرزنش‌های عام امیر مؤمنان از گروه و جامعه زنان پس از حادثه خونین و کمر شکن جمل است که در این حادثه چهره هائی سرشناس از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله مانند طلحه و زبیر پس از پیمان و بیعت با امام علی علیه السلام و نرسیدن به آرزوهای دنیوی با همراه نمودن همسر پیامبر یعنی عائشه و با شعار خونخواهی از عثمان گروه زیادی از مسلمانان را به کام مرگ کشاندند.

نکته مهم و لازم به ذکر این است که حرکت عائشه با طلحه و زبیر برای بر پا کردن غائله جمل به سود جوامع اسلامی تمام نشده است، و توصیه های پیامبر در باره زنان آن حضرت، به وسیله طلحه و زبیر زیر پا گذاشته شد، و عائشه مى‌بایست فریب آن پیمان شکنان را نمى‌خورد و به نوبت خود به نگهبانی دین در حدود وظائف الهی خود مى‌پرداخت.

 برخى از افراد مایلند صحت انتساب این سخن را به امیر المؤمنین رد کنند، و برخى دیگر به توجیه و تفسیر کلماتش مى‏پردازند، و برخى دیگر آن کلمات و اصطلاحات را به همان مفهوم که در حال حاضر در میان ما وجود دارد بیان مى‏کنند.

گرد آورنده خطبه ها ونامه ها و سخنان امیر المؤمنین علی علیه السلام، مرحوم سیّد رضىّ (رحمة الله علیه) قبل از ذکر متن سخنان امام می‌نویسد:

ومن خطبة له علیه السلام بعد حرب الجمل فی ذم النساء

 امیر المؤمنین علیه السلام این خطبه را پس از جنگ جمل ایراد نموده است.

نهج البلاغة ، خطب الإمام علی (ع)، ج 1، ص 129

سبط ابن جوزى نیز مى‏گوید: امیر المؤمنین این سخن را پس از جنگ جمل گفته است،

 (تذکرة الخواص: 79)

و در باره تاریخ و زمان ایراد این سخنان گفته اند که در ماه جمادى الثانی سال 36 بوده است.

ولی در منابع تاریخی و حدیثی دیگر، این خطبه را بخشى از نامه ای مفصّل دانسته‌اند که امیر المؤمنین علیه السلام آن را پس از سقوط مصر به وسیله عمرو بن عاص و شهادت محمد بن أبى بکر نوشته است، بنا بر این تاریخ نوشتن این نامه و یا ایراد خطبه بعد از ماه صفر سال 38 بوده است.

نکته سوم: موضوع خطبه

این خطبه یکی از معدود سخنانی است که از زوایای گوناگونی مورد نقد و تحلیل قرار گرفته است ، برخی گفته اند:

نگاه امام به شخصیت زن از ورای حادثه جمل است، چون عائشه جنگی خونینی را با هدف مخالفت با حکومت و خلافت علی علیه السلام، سبب شد؛ لذا امیر مؤمنان علیه السلام کل جامعه زنان را هدف قرار داد.

در پاسخ به این تفسیر باید بگوئیم:

اولا: تخلف و نافرمانی عائشه از نافرمانی و بیعت شکنی طلحه و زبیر شکننده تر نبود؛ بلکه این دو نفر بودند که او را به خونخواهی عثمان تحریک کرده و به میدان جنگ آوردند، همچنین موضعگیری عائشه در برابر علی علیه السلام سنگین تر از مخالفت‌ها و کارشکنی معاویه و عمرو عاص و خوارج نبود، بنا بر این اگر گفته شود که این سخن علی علیه السلام به جهت حضور عائشه در صحنه جنگ بوده است، پس باید به همان میزان در مذمت مردان نیز سخن مى‌گفت.

ثانیا: همیشه انسان احساسات تند و کینه جویانه‌اش را نسبت به کسانی ابراز مى‌دارد که طرف مقابل را در جایگاهی برتر و موقعیت پیروزمندانه ببیند، نه اینکه این احساسات را به کسی نشان دهد که در حالتی از ضعف و شکست قرار دارد.

ثالثا: منطق انسانی و اسلامی اقتضا دارد که خطای یک فرد را به عموم سرایت ندهیم، و آیا به شخصی مانند امیر مؤمنان علیه السلام که دروازه مدینه دانش پیامبر است مى‌توانیم چنین نسبتی بدهیم؟

رابعا: این خطبه را اگر چه امیر المؤمنین علیه السلام در باره عایشه و شرکت او در جنگ جمل که حالتی سرزنش گونه دارد ایراد فرموده است، ولى مخاطبش همه زنان و براى همیشه تاریخ ایراد شده که تفاوتهای اساسی بین زنان و مردان را بیان مى‌کند.

نکته سوم: تفاوت یا نقصان

استفاده از کلمات و تعابیری مانند «نقص» و مشابه و مترادف با آن، شاید برای بعضی از اذهان ایهام‌آور و موجب خطا در فهم مراد باشد و لذا استفاده از کلمه تفاوت، بار منفی این نگاه را کمتر مى‌کند، و بهتر است بگوئیم فقط جابجائی کلمه صورت پذیرفته است.

اما حقیقت امر این است که وجود این تفاوتها موضوعی غیر قابل انکار است؛ زیرا تفاوتهای جسمی و روحی زن مانند تفاوتی است که در اعضای بدن انسان وجود دارد؛ یعنی هر عضوی وظیفه و مسئولیت خاصی را به عهده دارد؛ ولی در عین حال مرتبط به یکدیگر هستند، مثلا چشم انسان عضوی حساس و ظریف و لطیف است که وظیفه‌اش آگاهاندن انسان از اطراف و جهان بیرون است؛ ولی عضو دیگری مانند پای انسان، عضوی خشن است که کار چشم را انجام نمى‌دهد و هیچ نقصی برای وی محسوب نمى‌شود، پس تفاوتها نمى‌تواند دلیل نقص باشد.

بنابراین امیر مؤمنان علیه السلام این تفاوتها را در سه محور همراه با بیان فلسفه و علل آن توضیح مى‌دهد.

پاسخ حلی

برای بیان پاسخ حلی باید گفت که این خطبه به چند محور اصلی تقسیم می شود که باید به صورت جداگانه توضیح داده شده و پاسخ ارائه گردد.

محور اول خطبه: نقصان یا تفاوت درایمان

اسلام با صراحت کامل و قاطعانه هویت انسانى زن و مرد را متحد میداند.

نصوص قاطعانه قرآن در بیان وحدت هویت انسانى مرد و زن قابل خدشه و تردید نیست. از جمله نصوص روشنگر این وحدت آیات ذیل است:‌

آیه اول: تساوی در خلفت:

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ. (سوره حجرات، آیه 13)

اى مردم، ما شما را از یک مرد و زن‏ آفریدیم و شما را گروه‏ها و قبائل قرار دادیم، تا یکدیگر را بشناسید و با همدیگر زندگى هماهنگ داشته باشید، با ارزش‏ترین شما نزد خداوند باتقوى‏ترین شما است.

آیه دوم؛ تساوی در گرفتن پاداش بر اساس عمل:

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏. (آل عمران: 195)

خداوند آنان را چنین اجابت کرد که من عمل هیچ یک از عمل کنندگان شما را از مرد و زن ضایع نمی‌کنم.

آیه سوم؛‌ تساوی زن و مرد در کسب ارزشها و صفات عالیه انسانی:

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً. (احزاب: 35)

مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمنه مردان عبادت کننده و زنان عبادت کننده، مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان خشوع کننده در برابر عظمت الهى، مردان و زنان بخشاینده، مردان و زنان روزه‏گیر، مردان و زنانى که عفت خود را حفظ مى‏نمایند، مردان و زنانى که خدا را فراوان بیاد مى‏آورند، خداوند بر همه آنان مغفرت و پاداش بزرگى را آماده ساخته است.

 با وجود سه آیه فوق و آیات دیگر که صریحا و بدون کمترین ابهام، مرد و زن را از نظر شخصیت و عناصر و اوصاف عالى و ارزشمند آن، متحد معرفى میکند. اهانت و تحقیر زن یا اسناد اهانت و تحقیر زن به اسلام ناشى از بى‏اطلاعى از مفاد آیات فراوانى است که در قرآن آمده است. این است بعد انسانى و هویت شخصیتى زن از دیدگاه اسلام.

بنابراین مقصود از عبارت‌ «نواقص الایمان» در کلام حضرت، تفاوت در ایمان به معنای ایمان و اعتقاد به خدا و پیغمبر و دیگر اصول و فروع اعتقادى نیست؛ زیرا آن ایمان در زن و مرد یکسان است و میزان آن را تنها خدا مى‏تواند تعیین کند؛ بلکه ایمان مورد اشاره امیر مؤمنان، بهره بردن از عمل و عبادات و کم شدن نصیب زن بطور قهرى در روزهاى قاعدگى است.

به بیان دیگر، زن در دوران قاعدگى نماز و روزه را ترک مى‌کند. نه این که زن در دوران قاعدگى فاسق است و عادل نیست، دروغگو است و راستگو نیست، و نه این که شخصیت اعتقادى او مختل شده است، بلکه به جهت وضع روانى خاصى که پیدا مى‏کند [و روانپزشکان این وضع روانى را مشروحا مطرح می‌کنند] به جهت لزوم رهائى روان زن از توجه دقیق، که در حال نماز پیش مى‏آید و لزوم آزاد ساختن دستگاه گوارش و معده در غذا و آشامیدنى‏ها که در دوران قاعدگى خیلى اهمیت دارد، تکلیف نماز و روزه از زن برداشته مى‏شود.

در عین حال رابطه زن با خدا به وسیله ذکر در نماز بدون احساس فشار از تکلیف معین، محفوظ و دائمى است و او مى‏تواند در اوقات نماز در حال ذکر خداوندى باشد و روزه‏هایى را که در روزهاى قاعدگى ترک کرده است، در غیر آن روزها قضا نماید.

به توضیحی که خود حضرت در این خطبه دارد توجه فرمایید:

فَأَمَّا نُقْصَانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ فِی أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ.

نتیجه: از این بحث و تحقیق روشن مى‏شود که مقصود از نقص ایمان زن، نقص رابطه زن با خدا نیست، بلکه مقصود حالت استثنائى موقت است که زن بجهت حالت عارضى جسمانى که اغلب با دگرگونى‏هاى روانى توأم میباشد، از فشار تکلیف معین و مقرر رها مى‏گردد.

محور دوم: تفاوت یا نقصان در ارث

عبارت: «نواقص الحظوظ» در فرمایش امام ناظر به تفاوت سوم میان زن و مرد در سهم الارث است که بر گرفته از این شریفه است:

 یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ؛ (نساء/ 17)

خداوند در باره فرزندانتان بشما توصیه میکند که سهم مرد را برابر سهم دو زن باشد.

یا در آیه دیگر آمده است:

فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ (نساء/176)

و امیر مؤمنان علیه السلام در تفصیل مطلب فرمود:

وَأَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِیثُهُنَّ عَلَى الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِیثِ الرِّجَالِ.

 البته این قانون در همه مسائل ارث کلیت ندارد از آن جمله:

1.  اگر وارث میت فقط پدر و مادر و یک پسر باشد، مال شش قسمت مى‏شود، چهار قسمت را پسر و هر یک از پدر و مادر یک قسمت مى‏برند؛

2. اگر میت چند برادر و خواهر مادرى داشته باشد، مال بطور مساوى میان آنان تقسیم مى‏شود؛

3. سهم الارث فرزندان برادر و خواهر مادرى میان زن و مرد مساوى تقسیم مى‏شود؛

4. اگر وارث میت منحصر به جد و جده مادرى باشد، مال میان آن دو مساوى تقسیم مى‏شود؛

5. اگر وارث میت هم دائى و هم خاله باشد و همه آنها پدر و مادرى یا پدرى، یا مادرى باشند مال به طور مساوى‏ میان آنان تقسیم مى‏شود. و در آن موارد که مرد دو برابر زن ارث مى‏برد، بدان جهت است که معمولا زن‏ها که اداره شئون خانواده را به عهده مى‏گیرند از شرکت دائمى در مسائل اقتصادى جامعه و ورود در انواع گوناگون آن مسائل معذور مى‏باشند، لذا تهیه وسایل معیشت آنان براى مردان واجب است، از طرف دیگر مردان در معرض نوسانات اقتصادى از نظر سود و زیان بیشتر قرار مى‏گیرند، در صورتى که صنف زن مانند مرد در معرض زیان و آسیب اقتصادى نیست و او همواره از نظر معاش تأمین است. به اضافه این که مهریه‏اى که زن بمقدار عادلانه از مرد مى‏گیرد، مى‏تواند نوعى جبران سهم الارث او بوده باشد.

محور سوم: نقصان یا تفاوت درعقل

محور سوم کلام امیرمؤمنان علیه السلام (نواقص العقول) است. در توضیح این جمله می‌گوییم:

اولا: چنانکه در مبحث گذشته گفتیم: مقصود از نقص، کاهش ارزشى نیست؛ بلکه عدم تساوى شهادت مرد و زن که امیر المؤمنین علیه السلام بیان فرموده‏اند، با نظر به محدودیت طبیعى ارتباطات زن با حوادث و رویدادهاى بسیار گوناگون است که مرد در آنها غوطه‏ور است و توانائى دقت و بررسى عوامل و مختصات و نتائج آنها را بیش از زن دارا می‌باشد و کنجکاوى مرد و نفوذ فکرى او در ریشه‏هاى حوادث یک امر طبیعى است که در نتیجه قرار گرفتن مرد در امواج گوناگون و تلاطم‏هاى متنوع زندگى، به وجود مى‏آید.

لذا اگر مردى را فرض کنیم که از قرار گرفتن در امواج و خطوط پر پیچ و خم حوادث‏ زندگى برکنار بوده باشد و این برکنار بودن ارتباطات عادى وى را با جهان عینى و زندگى محدود نماید، بدون تردید شهادت او هم در باره امورى که معمولا از آنها برکنار است، دچار اشکال مى‏گردد.

به همین جهت است که شهادت زن‌ها در موارد زیادى حتى بدون تعدد، مساوى شهادت مردها می‌باشد و آن موارد عبارتند از موضوعاتى که با شهادت و گواهی و اعتراف خود زنها دانسته مى‌شود.

مانند شهادت زن به این که در روزهاى قاعدگى است یا در روزهاى طهر و این که بچه‏اى که در شکم او است مربوط به کدام مرد است و غیر ذلک.

با توجه به توضیح فوق سخن امیر مؤمنان علیه السلام نیز این است:

وَأَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَیْنِ کَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ.

نکته قابل تذکر این که از آن جهت که زن نگهبان طبیعى و اولى حیات است، خداوند متعال عواطف و احساسات او را خیلى قوى‏تر و متنوع از مرد قرار داده است، زیرا:

اولا: بزرگترین مسئولیت زن آماده کردن محیط زندگی سالم و بستر سازی فضای مناسب و شایسته جهت تربیت نسلهای بعدی است که ظرافت خاص خودش را دارد و مردها از چنین ظرافتی کم بهره اند.

ثانیا: نشاط روحی حرف اول سلامت روحی و به تبع آن جسمی است که مرد این نشاط را از محیط خانه گرفته و در ادامه شغل و زندگی اش از آن کمک مى‌گیرد.

ثالثا: سیاست شوهر داری که در نهایت تملک شوهر به وسیله زن است از مسائل ظریفی است که روح لطیف و ظریف توانائی آن را دارد.

نتیجه کلى :

نتیجه کلی از  مباحث فوق این است که هدف امیر مؤمنان علیه السلام بیان تفاوت های شخصیت زن و مرد نیست بلکه اشاره به مختصات رو بنائی زندگی آنها است.

به عبارت دیگر‌: اشاره به تفاوتهایی دارد که زنان در انجام عبادت، شهادت در دادگاه، و سهم ارث در برخی از موارد است که این تفاوتها در قرآن کریم نیز ریشه دارد.  

پاسخ های نقضی

پاسخ اول: رسول خدا (ص) زنان را ناقص العقل و دین دانسته است

اگر اهل سنت و شبکه های وهابی این فرمایش امیرمؤمنان علیه السلام را در برابر حقوق زنان علم کرده و بر ضد شیعه و اهل بیت سخن می‌گویند، در صحیح ترین کتابهای آنها یعنی صحیح بخاری نیز رسول خدا صلی الله علیه وآله قبل از امیر مؤمنان علیه السلام زنان را «ناقص العقل و الدین» معرفی کرده است.

بخاری در کتاب صحیش این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و آله این گونه نقل کرده است:

حدثنا سَعِیدُ بن أبی مَرْیَمَ قال أخبرنا محمد بن جَعْفَرٍ قال أخبرنی زَیْدٌ هو بن أَسْلَمَ عن عِیَاضِ بن عبد اللَّهِ عن أبی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قال خَرَجَ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فی أَضْحَى أو فِطْرٍ إلى الْمُصَلَّى فَمَرَّ على النِّسَاءِ فقال یا مَعْشَرَ النِّسَاءِ تَصَدَّقْنَ فَإِنِّی أُرِیتُکُنَّ أَکْثَرَ أَهْلِ النَّارِ فَقُلْنَ وَبِمَ یا رَسُولَ اللَّهِ قال تُکْثِرْنَ اللَّعْنَ وَتَکْفُرْنَ الْعَشِیرَ ما رأیت من نَاقِصَاتِ عَقْلٍ وَدِینٍ أَذْهَبَ لِلُبِّ الرَّجُلِ الْحَازِمِ من إِحْدَاکُنَّ قُلْنَ وما نُقْصَانُ دِینِنَا وَعَقْلِنَا یا رَسُولَ اللَّهِ قال أَلَیْسَ شَهَادَةُ الْمَرْأَةِ مِثْلَ نِصْفِ شَهَادَةِ الرَّجُلِ قُلْنَ بَلَى قال فَذَلِکِ من نُقْصَانِ عَقْلِهَا أَلَیْسَ إذا حَاضَتْ لم تُصَلِّ ولم تَصُمْ قُلْنَ بَلَى قال فَذَلِکِ من نُقْصَانِ دِینِهَا

رسول خدا صلی الله علیه و آله جهت اقامه نماز عید فطر یا قربان از منزل خارج شد، در بین راه به جمعی از زنان برخورد نمود، فرمود: ای گروه زنان صدقه بدهید چون شما را از بیشترین افراد جهنم مى‌بینم، سؤال کردند:  چرا چنین هستیم ای رسول خدا؟ فرمود: فراوان لعن ونفرین مى‌کنید و نسبت به زحمات و خدمات همسرانتان ناسپاس هستید، ناقص در عقل و دین غیر از شما ندیده ام، گفتند: چرا ما زنان از جهت عقل و دین نقص داریم؟ فرمود: مگر شهادت یک زن نصف شهادت یک مرد نیست (شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد)؟ عرض کردند: آری، چنین است، فرمود: این بدلیل نقصان در عقل است، سپس فرمود: مگر زن در وقت حیض نماز و روزه را ترک نمى‌کند؟ گفتند: آری، چنین است، فرمود: این بجهت نقصان در دین او است.

صحیح البخاری ،ج 1، ص 116، ح298، کتاب الحیض، بَاب تَرْکِ الْحَائِضِ الصَّوْمَ

همانگونه که در این روایت می بینیم خود رسول خدا صلی الله علیه وآله نقصان دین و عقل زنان را تفسیر کرده و توضیح داده است.

در خطبه فوق نیز امیر مؤمنان منظورش را همانند رسول خدا صلی الله علیه وآله توضیح داده است.

سؤال ما از وهابیت و شبهه افکنان این است که شما این توضیحات را نادیده می‌گیرید آنگاه در صدد شبهه پراکنی هستید و کلام آن حضرت را بریده ، در سایت ها و شبکه ها مطرح می‌کنید؟

پاسخ دوم: اهانت به زنان در روایات اهل سنت (با سندهای معتبر)

با توجه به توضیحاتی که در باره این خطبه و فرمایش رسول خدا صلی الله علیه وآله بیان شد،‌ روشن گردید که رسول خد و نیز امیرمؤمنان به شخصیت زنان توهین نکرده اند؛ بلکه تفاوتهای که ریشه قرآنی دارد بیان کرده است.

اما در منابع اهل سنت روایاتی یافت می شود که حقیقتا به شخصیت زنان توهین محسوب می شود که ما از بیان و نقل آن شرم می‌کنیم. ولی هدف از ذکر آن تنها پاسخ شبهاتی است که این سخن امیرمؤمنان را توهین به زنان امت اسلام تلقی کرده اند؛ اما بدانند که روایات ذیل توهین است نه آنچه را که آنها بدان استدلال می‌کنند.

زن، کافر، سگ سیاه و الاغ نماز را باطل می‌کنند

اهل سنت روایت دارند که رسول خدا فرموده است: اگر از جلوی نماز الاغ، کافر، سگ و زن عبور کند،‌نماز باطل می شود. این روایت از چند طریق از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل شده است:

1. از طریق عایشه:

24590 حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی قال ثنا أبو الْمُغِیرَةِ قال ثنا صَفْوَانُ قال ثنا رَاشِدُ بن سَعْدٍ عن عَائِشَةَ زَوْجِ النبی صلى الله علیه وسلم قالت قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم لاَ یَقْطَعُ صَلاَةَ الْمُسْلِمِ شیء إِلاَّ الْحِمَارُ وَالْکَافِرُ وَالْکَلْبُ وَالْمَرْأَةُ فقالت عَائِشَةُ یا رَسُولَ اللَّهِ لقد قُرِنَّا بِدَوَابِّ سُوءٍ

مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 84

ابو بکر هیثمی این روایت را و تصریح کرده است که رجال سندش موثق هستند:

عن عائشة زوج النبی صلى الله علیه وسلم قالت قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لا یقطع صلاة المسلم شیء إلا الجماد والکافر والکلب والمرأة فقالت عائشة یا رسول الله صلى الله علیه وسلم لقد قرنا بدواب سوء رواه أحمد ورجاله موثقون.

مجمع الزوائد، ج 2،‌ ص 60

2. از طریق ابو ذر غفاری:

در روایت ابو ذر ، الاغ، زن و سگ سیاه ذکر شده و این روایت در صحیح مسلم این گونه آمده است:

حدثنا أبو بَکْرِ بن أبی شَیْبَةَ حدثنا إسماعیل بن عُلَیَّةَ ح قال وحدثنی زُهَیْرُ بن حَرْبٍ حدثنا إسماعیل بن إبراهیم عن یُونُسَ عن حُمَیْدِ بن هِلَالٍ عن عبد اللَّهِ بن الصَّامِتِ عن أبی ذَرٍّ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم إذا قام أحدکم یُصَلِّی فإنه یَسْتُرُهُ إذا کان بین یَدَیْهِ مِثْلُ آخِرَةِ الرَّحْلِ فإذا لم یَکُنْ بین یَدَیْهِ مِثْلُ آخِرَةِ الرَّحْلِ فإنه یَقْطَعُ صَلَاتَهُ الْحِمَارُ وَالْمَرْأَةُ وَالْکَلْبُ الْأَسْوَدُ قلت یا أَبَا ذَرٍّ ما بَالُ الْکَلْبِ الْأَسْوَدِ من الْکَلْبِ الْأَحْمَرِ من الْکَلْبِ الْأَصْفَرِ قال یا بن أَخِی سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم کما سَأَلْتَنِی فقال الْکَلْبُ الْأَسْوَدُ شَیْطَانٌ

پیامبر صلى الله علیه وآله فرمودند : زمانى که یکى از شما براى نماز ایستاد اگر در جلویش چیزى مثل عصا بود نمازش را مى‌پوشاند زمانى که بین او دستانش امثال عصا نبود پس در این هنگام نمازش را الاغ ، زن و سگ سیاه باطل مى‌کند راوى گوید از اباذر پرسیدم: چه فرقى بین سگ سیاه و سگ قرمز و سگ زرد است ؟ گفت اى برادر زاده همین سوال را من از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدم فرمودند: سگ سیاه، شیطان است

النیسابوری القشیری ، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج1، ص365، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

3. از طریق عبد الله بن مغفل:

 ابن ماجه قزوینى و احمد بن حنبل همین روایت را از عبد الله بن مغفل از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل کرده‌اند:

حدثنا جَمِیلُ بن الْحَسَنِ ثنا عبد الأعلى ثنا سَعِیدٌ عن قَتَادَةَ عن الْحَسَنِ عن عبد اللَّهِ بن مُغَفَّلٍ عن النبی صلى الله علیه وسلم قال یَقْطَعُ الصَّلَاةَ الْمَرْأَةُ وَالْکَلْبُ وَالْحِمَارُ

پیامبر صلى الله علیه وآله فرمودند : عبور زن ، سگ و الاغ از مقابل نماز گزار، نماز را قطع مى‌کند

القزوینی، ابوعبدالله محمد بن یزید (متوفاى275هـ)، سنن ابن ماجه، ج1، ص306، تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار الفکر - بیروت.

الشیبانی، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج5، ص57، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

4. از طریق ابن عباس: (سگ، الاغ، خوک، یهودی، مجوسی و زن، نماز را باطل می‌کنند)

ابو داود سجستانى نیز در سنن خود نقل مى‌کند که اگر سگ، الاغ، خوک ، یهودى ، مجوسى و زن از جلوى نمازگذار عبور کنند، نماز قطع مى‌شود:

حدثنا محمد بن إسماعیل الْبَصْرِیُّ ثنا مُعَاذٌ ثنا هِشَامٌ عن یحیى عن عِکْرِمَةَ عن بن عَبَّاسٍ قال أَحْسَبُهُ عن رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قال إذا صلى أحدکم إلى غَیْرِ سُتْرَةٍ فإنه یَقْطَعُ صَلَاتَهُ الْکَلْبُ وَالْحِمَارُ وَالْخِنْزِیرُ وَالْیَهُودِیُّ وَالْمَجُوسِیُّ وَالْمَرْأَةُ وَیُجْزِئُ عنه إذا مَرُّوا بین یَدَیْهِ على قَذْفَةٍ بِحَجَرٍ .

پیامبر فرمودند: هنگامى که یکى از شما نماز مى‌خوانید ؛ ولى در مقابلش حائلى نباشد، همانا الاغ، خوک، یهودى، مجوسى و زن نماز را قطع مى‌کند و زمانى که آنها در مقابل نماز گزار رفت آمد کردند، انداختن یک سنگ از قطع شدن نماز کفایت مى‌کند .

السجستانی الأزدی، ابوداود سلیمان بن الأشعث (متوفاى 275هـ)، سنن أبی داود، سنن أبی داود ، ج1، ص187، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، ناشر: دار الفکر.

ابن رجب البغدادی ، زین الدین أبی الفرج عبد الرحمن ابن شهاب الدین (متوفاى795هـ) ، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری ، ج2، ص703، تحقیق : أبو معاذ طارق بن عوض الله بن محمد ، ناشر : دار ابن الجوزی - السعودیة / الدمام ، الطبعة : الثانیة ، 1422هـ .

روایات دیگری نیز در منابع اهل سنت آمده است که وجود زنان را شر دانسته و آنها را شیطان،‌ ریسمان شیطان می‌داند و حتی عمر بن خطاب و شافعی رئیس مذهب شافعی زنان را شیطان معرفی کرده اند.

این روایات را می توانید در آدرس ذیل مطالعه فرمایید:

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=17941

حال سؤال ما از اهل سنت این است که اگر شما بیان تفاوت های را که قرآن هم تأیید کرده، توهین به قشر زنان می‌دانید، از رویات فوق که در صحیح ترین منابع شما آمده و  زنان را مساوی با حیوانان نجس العین همانند سگ سیاه و یا الاغ و یهود و مجوسی می‌داند چه جوابی دارید.؟

آیا زن آن قدر شخصیتش پایین است که در ردیف این حیوانات و دشمنان اسلام همانند یهودی و مجوسی، نماز را باطل کند.؟

آیا شفاعت خواستن از انبیاء و صالحین و توسل به آن‌ها شرک است ؟

آیا شفاعت خواستن از انبیاء و صالحین و توسل به آن‌ها شرک است ؟
نقد وهابیت
  

تعریف شفاعت نزد اهل لغت

خلیل بن احمد فراهیدی‌ ( متوفی 150 ) در کتاب العین می فرماید : الشافع : الطالب لغیره ، وتقول استشفعت بفلان فتشفع لی إلیه فشفعه فی . والإسم : الشفاعة . واسم الطالب : الشفیع .
کتاب العین ج 1 ص 260 .

شافع یعنی کسی که از غیر خودش طلب شفاعت می کند و می گوید نزد فلان شخص واسطه و شفیع من باش . اسم مصدر ( حاصل و نتیجه مصدر ) آن شفاعت است و کسی را که طلب شفاعت می کند شفیع می نامند .

راغب اصفهانی در کتاب المفردات می گوید : الشفع : ضم الشئ إلى مثله ویقال للمشفوع شفع .

المفردات ص 263 .

الشفع به معنای‌ ضمیمه کردن چیزی به مثل خودش است و به مشفوع گفته می شود

زَبیدی نیز در تاج العروس ج 5 ، ص 401 همین مطلب را می گو ید .


تعریف شفاعت نزد متکلمین‏ شیعه

سید مرتضى می فرماید: وحقیقة الشفاعة وفائدتها : طلب إسقاط العقاب عن مستحقه ، وإنما تستعمل فی طلب إیصال المنافع مجازا وتوسعا ، ولا خلاف فی أن طلب إسقاط الضرر والعقاب یکون شفاعة على الحقیقة .

رسائل المرتضی ج 1، ص 150 ، باب مسألة الوعد و الوعید و الشفاعة .

سید مرتضى می فرماید: حقیقت شفاعت و فایده آن طلب برداشتن عقاب از کسی است که مستحق عقاب است ، البته کلمه شفاعت مجازا در مورد درخواست رسیدن منافع به شخص نیز به کار می رود ، و در اینکه حقیقت شفاعت در مورد طلب برداشتن ضرر و عقاب و عذاب است هیچ اختلافی نیست .

در جای دیگر می فرماید : وشفاعة النبی ( صلى الله علیه وآله ) إنما هی فی إسقاط عقاب العاصی لا فی زیادة المنافع ، لأن حقیقة الشفاعة تختص بذلک ... .

رسائل المرتضی ج 3 ، ص 17 ، باب مایجب إعتقاده و أبواب العدل کلها

شفاعت نمودن پیامبر اکرم فقط در برداشتن عقاب و عذاب گناهکار است و این شفاعت در مورد رسیدن منافع به شخص نمی باشد ، زیرا حقیقت شفاعت اختصاص به برداشتن عقاب و عذاب گناهکار دارد ... .

شیخ طوسی‌می‌ فرماید : حقیقة الشفاعة عندنا أن تکون فی إسقاط المضار دون زیادة المنافع ، والمؤمنون عندنا یشفع لهم النبی ( صلى الله علیه وآله وسلم ) فیشفعه الله تعالى ویسقط بها العقاب عن المستحقین من أهل الصلاة لما روی من قوله علیه السلام : ( ادخرت شفاعتی لأهل الکبائر من أمتی ) ... والشفاعة ثبتت عندنا للنبی ( صلى الله علیه وآله وسلم ) وکثیر من أصحابه ولجمیع الأئمة المعصومین وکثیر من المؤمنین الصالحین ... .

التبیان ، للشیخ الطوسی : 213 - 214 .

حقیقت شفاعت در نزد ما در مورد رسیدن منافع به شخص نمی باشد بلکه در مورد برداشتن عقاب و عذاب گناهکار است . به عقیده ما پیامبر اکرم مؤمنین را شفاعت می‌ فرمایند و خداوند نیز شفاعت ایشان را می پذیرد و خداوند تبارک و تعالی عذاب و عقاب را در نتیجه این شفاعت از مستحقین آن ( البته از کسانی که اهل نماز باشند ) برمی دارد . زیرا شخص شخیص رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : من شفاعتم را برای کسانی از امتم که اهل گناه کبیره هستند نگه داشته ام ... شیخ طوسی در ادامه می فرمایند : نزد ما شیعیان اثنا عشری خداوند امتیاز شفاعت ‌خواهی را به پیامبر اکرم و بسیاری از اصحاب ایشان و تمامی فرزندان معصوم ایشان و بسیاری از مؤمنین صالح عطا نموده است .


تعریف شفاعت نزد متکلمین‏ اهل سنت

أبو حفص النسفی ( متوفی 538 ه)‍ : در کتاب ‍ العقائد النسفیة : الشفاعة ثابتة للرسل والأخیار فی حق الکبائر بالمستفیض من الأخبار .العقائد النسفیة ، ـ لأبی حفص النسفی ـ ، ص 148
امتیاز شفاعت خواهی در مورد کسانی اهل گناه کبیره هستند برای‌ پیامبران و بنده گان خوب خدا به واسطه اخبار و روایات زیادی ثابت شده است .

ناصر الدین أحمد بن محمد بن المنیر الإسکندری المالکی در کتاب الانتصاف می‌ گوید : وأما من جحد الشفاعة فهو جدیر أن لا ینالها ، وأما من آمن بها وصدقها وهم أهل السنة والجماعة فأولئک یرجون رحمة الله ، ومعتقدهم أنها تنال العصاة من المؤمنین وإنما ادخرت لهم . . . .

الانتصاف فیما تضمنه الکشاف من الاعتزال ، للإمام ناصر الدین الإسکندری المالکی المطبوع بهامش الکشاف ج1 ، ص 214 .

کسی که شفاعت را انکار کند شایسته است مشمول شفاعت نشود ولی کسی که ایمان به شفاعت دارد اما اهل سنت و جماعت که ایمان به شفاعت دارند و آن را تصدیق می نمایند پس آنها به رحمت خداوند امید دارند و اعنقادشان این است که شفاعت در مورد مؤمنین گنهکار است ( پیامبر فرمودند ) من شفاعتم را برای افرادی از امتم که اهل گناه کبیره هستند نگه داشته ام ...

قَالَ الْقَاضِی عِیَاض : مَذْهَب أَهْل السُّنَّة جَوَاز الشَّفَاعَة عَقْلًا وَوُجُوبهَا سَمْعًا بِصَرِیحِ قَوْله تَعَالَى : { یَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَع الشَّفَاعَة إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَن وَرَضِیَ لَهُ قَوْلًا } وَقَوْله : { وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنْ اِرْتَضَى } وَأَمْثَالهمَا ، وَبِخَبَرِ الصَّادِق صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ، وَقَدْ جَاءَتْ الْآثَار الَّتِی بَلَغَتْ بِمَجْمُوعِهَا التَّوَاتُر بِصِحَّةِ الشَّفَاعَة فِی الْآخِرَة لِمُذْنِبِی الْمُؤْمِنِینَ . وَأَجْمَعَ السَّلَف وَالْخَلَف وَمَنْ بَعْدهمْ مِنْ أَهْل السُّنَّة عَلَیْهَا. . . .

نقلا عن : شرح صحیح مسلم ، للنووی ج3 ، ص 35 ، باب إِثْبَات الشَّفَاعَة وَإِخْرَاج الْمُوَحِّدِینَ مِنْ النَّار .

قاضی عیاض می گوید: اهل سنت شفاعت را عقلا جایز و شرعا واجب می دانند و دلیل وجوب آن آیه 109 سوره طه : (در آن روز ، شفاعت ( به کسى ) سود نبخشد ، مگر کسى را که( خداى) رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آید ) و آیه 28 سوره انبیاء (و جز براى کسى که (خدا ) رضایت دهد ، شفاعت نمى کنند ) و امثال این آیات و روایات پیامبر اکرم صلی الله علیه و ( آله) و سلم می باشد . و روایات زیادی که مجموع آنها به حد تواتر می رسد در مورد صحت شفاعت در قیامت برای مؤمنین گنهکار وارد شده است . و تمامی علمای اهل سنت از قبل تا به حالا بر صحت شفاعت اجماع دارند ... .

بنابراین شفاعت ، واسطه شدن ، انبیاء ، امامان و صالحان بین خدا و خلق برای بخشیده شدن گناها نی است که از مؤمنان سر زده است . که بحث در مورد شفاعت دو مرحله دارد :
1- شفاعت در قیامت .
2 - طلب کردن شفاعت از رسول خدا که در آخرت ما را شفاعت کنند .

شفاعت در قیامت ، با شرائط و خصوصیاتی که در بارۀ آن ذکر شده است ، از ضروریات تمامی مذاهب اسلامی و مورد اجماع تمامی علمای مسلمان است که آیات بسیاری در قرآن کریم آن را تأیید می‌کند ؛ از جمله :

وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى . الضحی / 5 .

و بزودى پروردگارت تو را عطای خواهد داد ، تا خرسند گردى .

وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا . الإسراء / 79 .

و پاسى از شب را زنده بدار ، تا براى تو [ به منزله ] نافله اى باشد ، امید که پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند .

تمامی مفسران شیعه و سنی بر این مطلب اتفاق دارند که مراد از «مقام محمود» همان مقام شفاعت است که خداوند آن را به پیامبرش وعده داده است .

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند : «اُعطیتُ خمساً... و اعطیت الشفاعة فادّخرتها لامّتى فهى لِمَنْ لا یشرک بالله شیئاً» «خداوند بزرگ به من پنج امتیاز داده است... که یکى از آنها شفاعت است و آن را براى امت خود نگه داشته ام. شفاعت براى کسانى است که شرک نورزند»

مسند احمد، ج1، ص 301 ، باب : مسند عبدالله بن عباس سنن نسائى، ج1، ص 211 ، باب : الطواف علی النساء فی غسل واحد سنن دارمى، ج1، ص 323 ، باب : الارض کلها طهور ... .

در روایت دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «انا اول شافع و اول مشفَّع» «من نخستین کسى هستم که شفاعت مى کند و نخستین کسى   هستم که شفاعت او پذیرفته مى شود

(سنن ترمذى ج5 ، ص 248 ، باب ما جاء فی فضل النبی ، باب 22 ، حدیث رقم : 3695 ؛ سنن  دارمى ج 1 ، ص 26 ، باب ما أعطی النبی صلی الله علیه و سلم الفضل)

فخر رازی از علما و مفسرین بزرگ اهل سنت در این باره می‌گوید :

أجمعت الأمة على أن لمحمد صلى الله علیه وسلم شفاعة فی الآخرة وحمل على ذلک قوله تعالى ( عسى أن یبعثک ربک مقاما محمودا ) وقوله تعالى ( ولسوف یعطیک ربک فترضى ) .

تفسیر الرازی ، ج 3 ، ص 55 .

تمامی امت اسلامی بر این مطلب اجماع دارند که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در قیامت حق شفاعت دارد و این دو آیه « امید که پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند » و « و بزودى پروردگارت تو را عطای خواهد داد ، تا خرسند گردى » را به همین معنا حمل کرده‌اند .

مرحوم شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه در این باره می‌فرماید :

اتفقت الإمامیة على أن رسول الله ( صلى الله علیه وآله وسلم ) یشفع یوم القیامة لجماعة من مرتکبی الکبائر من أمته ، وأن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) یشفع فی أصحاب الذنوب من شیعته ، وأن أئمة آل محمد ( علیهم السلام ) کذلک ، وینجی الله بشفاعتهم کثیرا من الخاطئین .

أوائل المقالات فی المذاهب والمختارات ، ص 29 تحقیق مهدی محقق .

امامیه بر این مطلب اتفاق دارند که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در روز قیامت گروهی از کسانی را که گناهان کبیره انجام داده‌اند ، شفاعت می‌کند . و نیز بر این مطلب اتفاق دارند که امیر المؤمنین و بقیه ائمه گناهکاران را شفاعت می‌کنند و با شفاعت آن‌ها خداوند بسیاری از گناهکاران را نجات می‌دهد .

علامۀ مجلسی رحمت الله علیه نیز در این باره می‌فرماید :

أما الشفاعة فاعلم أنه لا خلاف فیها بین المسلمین بأنها من ضروریات الدین وذلک بأن الرسول یشفع لأمته یوم القیامة ، بل للأمم الأخرى ... .
بحار الأنوار ، ج 8 ، ص 29 - 63 .

تمامی مسلمین بر این مطلب اتفاق دارند که شفاعت از ضروریات دین است . و شفاعت ، یعنی این که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نه تنها امت خود را ؛ بلکه امت‌های دیگر را نیز شفاعت خواهد کرد .

و نووی از علمای بزرگ اهل سنت و از شارحین صحیح مسلم به نقل از قاضی عیاض بن موسی می‌نویسد :

قال القاضی عیاض رحمه الله مذهب أهل السنة جواز الشفاعة عقلا ووجوبها سمعا بصریح قوله تعالى (یَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلًا ) وقوله (وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى) وأمثالهما وبخبر الصادق صلى الله علیه وسلم وقد جاءت الآثار التی بلغت بمجموعها التواتر بصحة الشفاعة فی الآخرة لمذنبی المؤمنین وأجمع السلف والخلف ومن بعدهم من أهل السنة علیها .

شرح مسلم - النووی - ج 3 - ص 35 .

قاضی عیاض می‌گوید : " مذهب اهل سنت بر این است که شفاعت عقلا جایز و شرعا واجب است ؛ به دلیل این که خداوند به صراحت در آیۀ قرآن فرموده است : " در آن روز ، شفاعت [ به کسى ] سود نبخشد ، مگر کسى را که [ خداى] رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آید " و نیز گفتۀ خداوند که فرموده : " و جز براى کسى که [ خدا ] رضایت دهد ، شفاعت نمى کنند " و امثال این آیات . و همچنین به خاطر روایات پیامبر راستگو صلی الله علیه وآله وسلم مبنی بر صحت شفاعت در آخرت برای گناهکارانی از مؤمنین که مجموع این روایات به حد تواتر می‌رسد . تمامی علمای اهل سنت ؛ از گذشته تا کنون بر صحت شفاعت اجماع دارند .

و تاج الإسلام أبو بکر الکلاباذی ( متوفی 380 ه‍ در این باره می‌گوید :

إن العلماء قد أجمعوا على أن الإقرار بجملة ما ذکر الله سبحانه وجاءت به الروایات عن النبی ( صلى الله علیه وآله ) فی الشفاعة واجب ، لقوله تعالى : (وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى) ولقوله : (عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا ) وقوله : (وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى) . وقال النبی ( صلى الله علیه وآله ) : " شفاعتی لأهل الکبائر من أمتی " .

علما بر این مطلب اجماع دارند که اقرار به تمامی آن‌چه که خدا و رسول او (صلی الله علیه وآله وسلم ) در بارۀ شفاعت گفته‌اند ، واجب است . به دلیل فرمودۀ خداوند : " و بزودى پروردگارت تو را عطای خواهد داد ، تا خرسند گردى » و فرمودۀ خداوند : " امید که پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند " و نیز فرمودۀ خداوند : " و جز براى کسى که [ خدا ] رضایت دهد ، شفاعت نمى کنند " و همچنین سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم ) که فرمود : " من گناهکارانی از امتم را شفاعت می‌کنم " .

لتعرف لمذهب أهل التصوف ، ص 54 _ 55 ، تحقیق د . عبد الحلیم محمود ، شیخ الأزهر الأسبق .

و حتی ابن تیمیه نیز شفاعت در قیامت را قبول دارد و در این باره می‌‌گوید :

للنبی (صلى الله علیه وآله ) فی یوم القیامة ثلاث شفاعات... وأما الشفاعة الثالثة فیشفع فی من استحق النار وهذه الشفاعة له (صلى الله علیه وآله) ولسائر النبیین والصدیقین وغیرهم فی من استحق النار أن لا یدخلها ویشفع فی من دخلها .

برای پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در روز قیامت سه شفاعت است ... شفاعت سوم برای کسانی است که مستحق آتش هستند . شفاعت آن حضرت ، سایر انبیاء ، صدیقین و دیگران به این است که کسی که سزاوار آتش است ، وارد آن نشود ، و نیز در مورد کسی که داخل آتش شده شفاعت می‌کند .

مجموعة الرسائل الکبری ، ج1 ،‌ ص403_ 404 .

و محمد بن عبد الوهاب نیز در این باره می‌گوید :

وثبتت الشفاعة لنبینا محمد (صلى الله علیه وآله) یوم القیامة ولسائر الأنبیاء والملائکة والأولیاء والأطفال حسبما ورد ، ونسألها من المالک لها والآذن فیها بأن نقول : اللهم شفع نبینا محمدا فینا یوم القیامة أو اللهم شفع فینا عبادک الصالحین ، أو ملائکتک ، أو نحو ذلک مما یطلب من الله لا منهم ... إن الشفاعة حق فی الآخرة ، ووجب على کل مسلم الإیمان بشفاعته ... .

الهدیة السنیة ، الرسالة الثانیة ، ص42 .

شفاعت برای پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز قیامت و نیز برای سایر انبیاء ، ملائکه ، اولیاء و اطفال بنابر آن چه که وارد شده است ، قطعی است . و ما درخواست می‌کنیم از مالک و اجازۀ دهندۀ شفاعت به این صورت که می‌گوییم :

و ما از خدواندی که صاحب شفاعت می باشد و اجازه شفاعت به دست اوست در خواست می کنیم:

" بار خدایا ! پیامبر ما را در روز قیامت شفیع ما قرار بده " . یا این‌که می‌گوییم : " بار خدایا ! صالحان و ملائکۀ خود را شفیع ما قرار بده " و مانند این سخنان که از خداوند طلب می‌کنیم نه از غیر خدا . شفاعت در آخرت حق و واجب است بر هر مسلمانی که به آن ایمان داشته باشد ... .

این نمونه‌های کوچکی بود از نظرات علمای شیعه و سنی در این باره که به جهت اختصار به همین تعداد بسنده می‌شود .

اما آن‌چه که از بین تمامی فرقه‌های اسلامی ، تنها وهابی‌ها آن را قبول ندارند و به شدت با آن به مخالفت برخواسته و قائل به آن را کافر و مشرک می‌دانند ، طلب شفاعت در دنیا است ؛ یعنی اینکه فردی در همین دنیا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ( چه در حال حیات ایشان و چه بعد از شهادت ایشان )درخواست کند روز قیامت در درگاه ربوبی نزد پروردگار عالم او را شفاعت کند و برایش ازخداوند تبارک و تعالی طلب بخشش کند ، اینچنین درخواستی نزد ابن تیمیه و محمد بن عبد الوهاب و پیروانشان شرک و کفر محسوب می شود زیرا وقتی فردی بین خود و خدایش واسطه قرار می دهد ( و خودش مستقیما از خداوند طلب نمی کند ) و از کسی غیر از خدا طلب شفاعت می کند در حقیقت این فرد را معبود خود قرار داده و او را شریک خداوند خوانده است . اما اگر کسی اینگونه دعا کند :‌ پروردگارا پیامبرت را در روز قیامت شفیع من گردان ( و بواسطه او گناهان مرا ببخش ) از نظر وهابیها بلا مانع است .

محمد بن عبدالوهاب می گوید : من جعل بینه وبین اللَّه وسائط یدعوهم ویسألهم الشفاعة کفر إجماعاً.

محمد بن عبد الوهاب - مجموعة المؤلفات ج 1 ، ص 385 ، ج 6 ، ص 9 ، 68 ، 213

کسی که بین خود و خدایش واسطه قرار دهد و آن واسطه ها را بخواند و از آنها طلب شفاعت کند به اجماع مسلمین چنین فردی کافر است .

در جای دیگر می گوید :

قال النبی (صلی الله علیه و سلم) : اُعطی الشفاعة وأنا أطلبه ممّا أعطاه اللَّه . فالجواب : إنّ اللَّه أعطاه الشفاعة ونهاک عن هذا ، فقال : ( فلا تدعوا مع اللَّه أحداً) الجن / 18 . فاذا کنت تدعو اللَّه أن یشفع نبیّه فیک فأطعه فی قوله : ( فلا تدعوا مع اللَّه أحداً ).

مجموعة المؤلفات ج 1 ، ص 166 .

پیامبر صلی الله علیه و سلم فرموده است : خداوند به من مقام شفاعت را عطا فرموده و من طلب می کنم شفاعتی را که خداوند به من عطا کرده است . محمد بن عبدالوهاب می گوید : جواب این حدیث این است که خداوند به پیامبرش مقام شفاعت را عطا فرموده ولکن تو را ( بندگان) از درخواست چنین مطلبی ( درخواست شفاعت از پیامبر ) نهی کرده است ، خداوند در قرآن می فرماید :

( فلا تدعوا مع اللَّه أحداً) الجن / 18 . و مساجد ویژه خداست ، پس هیچ کس را با خدا مخوانید .

پس اگر از خداوند درخواست کنی که پیامبرش را در روز قیامت شفیع تو گرداند ( و بواسطه او گناهان ترا ببخشد ) به دستور خداوند در این آیه عمل کرده ای .

در جای دیگر می گوید :

المیت لا یملک لنفسه نفعاً ولا ضراً فضلاً لمن سأله أن یشفع له إلى اللَّه... .

مجموعة المؤلفات ج1 ، ص 296 ، ج 4 ص 42 .

فردی که مرده است ( کنایه از انبیا و صالحین ) نمی تواند هیچ نفعی را برای خودش جلب کند و یا ضرری را از خودش دفع کند چه برسد به اینکه بخواهد برای کسی طلب شفاعت کند

محمد بن عبد الوهاب می گوید :

قال تعالى : ( وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا یَعْلَمُ فِی السَّمَوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ‏ ) یونس: 18/10 .

فأخبر انّ من جعل بینه وبین اللَّه وسائط یسألهم الشفاعة فقد عبدهم وأشرک بهم ، وذلک أنّ الشفاعة کلّها للَّه ، کما قال تعالى : ( قل للَّه الشفاعة جمیعاً) الزمر : 44 .

تحفه اثنا عشریة ــ عبدالعزیز دهلوی ــ ، ص 751

خداوند در قرآن می فرماید : و به جاى خدا ، چیزهایى را مى پرستند که نه به آنان زیان مى رساند و نه به آنان سود مى دهد . و مى گویند : «اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند .» بگو : «آیا خدا را به چیزى که در آسمانها و در زمین نمى داند ، آگاه مى گردانید ؟» او پاک و برتر است از آنچه ] با وى ] شریک مى سازند .

خداوند در این آیه خبر می دهد هرکس بین خود و خدایش واسطه قرار دهد در حقیقت آن واسطه را پرستیده و او را به عنوان شریک خدا قرار داده است ، و این مطلب به خاطر این است که شفاعت تماما متعلق به خداست همانطوری که خداوند در قرآن می فرماید : ای رسول ما بگو : «شفاعت ، یکسره از آن خداست » .

« أعوذ بالله من الإفتراء و الکذب »

جواب:

موارد بسیار زیادی در روایات نقل شده است که اصحاب رسول خدا از رسول خدا صلی الله علیه و آله ــ چه در زمان حیاتشان و چه بعد از شهادت ایشان ــ طلب شفاعت نموده اند و حتی در قرآن نیز به بعضی از این موارد (طلب شفاعت در زمان حیات ایشان) اشاره شده است که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم :

خداوند در قرآن می فرماید :‌ ( ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوک فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما ) . النساء / 64 .

و اگر آنان وقتى به خود ستم کرده بودند ، پیش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پیامبر ] نیز ] براى آنان طلب آمرزش مى کرد ، قطعاً خدا را توبه پذیرِ مهربان مى یافتند .

و یقول فی شأن المنافقین : ( وإذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول الله لووا رؤوسهم ورأیتهم یصدون وهم مستکبرون ) . المنافقون / 5 .

و چون بدیشان گفته شود : «بیایید تا پیامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد» ، سرهاى خود را بر مى گردانند ، و آنان را مى بینى که تکبرکنان روى برمى تابند .

زمانی که اعراض و رو گردانی از طلب استغفار از پیامبر را (که در حقیقت طلب شفاعت از ایشان است ) خداوند علامت نفاق می داند پس قطعا طلب نمودن این مطلب و ممارست بر آن علامت ایمان خواهد بود .

همانطوری که ملاحظه می فرمائید خداوند در این دو آیه طلب استغفار از پیامبر را ( که در حقیقت همان طلب شفاعت از ایشان است ) نه تنها جایز بلکه نشانه ایمان می داند .

و اما روایات

روایات طلب شفاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سه دسته اند : 1- طلب شفاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قبل از تولد ایشان . 2- طلب شفاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در زمان حیات ایشان . 3- طلب شفاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بعد از و فات ایشان . که در اینجا متن روایات را خدمت شما ارائه می کنیم .

طلب شفاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قبل از تولد ایشان

حلبی در کتاب السیرة الحلبیة به نقل از ابن اسحاق در کتاب المبدأ و قصص الأنبیاء می گو ید : شخصی بنام تبع بن حسان الحمیری‌ قبل از تولد پیامبر اکرم نامه ای خطاب به حضرت نوشت که عبارت نامه به این شرح است

أما بعد یا محمد فإنی آمنت بک وبربک ورب کل شئ وبکل ما جاءک من ربک من شرائع الإسلام والإیمان وإنی قلت ذلک فإن أدرکتک فیها ونعمت وإن لم أدرکک فاشفع لی یوم القیامة ولا تنسنی وکتب عنوان الکتاب إلى محمد بن عبد الله خاتم النبین والمرسلین ورسول رب العالمین من اتبع لأول حمیر أمانة الله فی ید من وقع هذا الکتاب فی یده إلى أن یدفعه إلى صاحبه و دفعه إلی رأس العلماء المذکورین

ای‌ محمد من به تو و به پروردگار تو که تمامی اشیاء مخلوق او یند و تحت ید قدرت او هستند و به تمامی دستوراتی از طرف خداوند به تو ابلاغ شده ایمان آوردم و به این مطالب اقرار می کنم پس اگر روزی دوران رسالت تو را درک کردم ( و در قید حیات بودم ) خیلی خوب است ( که در خدمت تو باشم ) اما اگر دوران رسالت تو را درک نکردم ( و در قید حیات نبودم ) از تو می خواهم مرا روز قیامت شفاعت کنی و در آن روز مرا فراموش نکنی ... ( ابن اسحاق در ادامه می گوید ) و این عبارت را عنوان نامه قرار داد : این نامه از طرف اتبع اول از طایفه حمیر به محمد بن عبدالله آخرین پیغمبر و فرستاده پروردگار عالم و این نامه را امانت قرار می دهم در دست این شخص تا اینکه آن را به دست صاحب اصلی آن ( یعنی پیامبر اکرم ) برساند و این نامه را به دست عالم بزرگ آن زمان داد

حلبی به نقل از ابن اسحاق در ادامه می گوید :

ثم وصل الکتاب المذکور إلى النبی صلى الله علیه وسلم على ید بعض ولد العالم المذکور حین هاجر وهو بین مکة والمدینة ... و بعد قراءة الکتاب علیه صلى الله علیه وسلم قال مرحبا بتبع الأخ الصالح ثلاث مرات

سپس این نامه را یکی از فرزندان( ابی لیلی ) آن عالم در زمان مهاجرت پیامبر اکرم به مدینه در بین مکه و مدینه به دست پیامبر اکرم رساند ... و پیامبر اکرم بعد از قرائت نامه سه بار فرمودند : آفرین به « تبع » برادر صالح ما .

کان بین تبع هذا أی بین قوله إنه آمن به وعلى دینه وبین مولد النبی صلى الله علیه وسلم ألف سنة

حلبی به نقل از ابن اسحاق در ادامه می گوید :

بین تبع در زمانی که این نامه را نوشت و بین زمان تولد پیامبر اکرم 1000 سال فاصله بود. ( یعنی تبع این نامه را 1000 سال قبل از تولد پیامبر اکرم نوشته بود و در آن زمان از ایشان طلب شفاعت نموده بود ) .

السیرة الحلبیة - الحلبی - ج 2 - ص 279 – 280

اگر این کار « تبع » شرک و کفر بود بر پیامبر خدا واجب بود که این کار را نکوهش کنند و قباحت و زشتی‌ آن را بیان فرمایند نه اینکه سه بار به « تبع » بخاطر این کارش آفرین بگو یند و او را برادر صالح بخوانند .

طلب شفاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در زمان حیات ایشان

2- عن أنس بن مالک أنه قال : سألت النبی أن یشفع لی یوم القیامة فقال : أنا فاعل . قلت : فأین أطلبک ؟ قال اولا على الصراط ، قلت فإن لم ألقک ؟ قال : عند المیزان ، قلت فإن لم ألقک ؟ قال : عند الحوض فإنی لا أخطی هذه المواضع .

صحیح الترمذی : 4 / 42 ، باب ما جاء فی شأن الصراط ج4، ص 621، ح2433.

«انس مى گوید: از پیامبر(صلى الله علیه وآله) درخواست کردم که در قیامت درباره من شفاعت کند، وى پذیرفت و فرمود: من این کار را انجام مى دهم. به پیامبر(صلى الله علیه وآله)گفتم: شما را کجا جستجو کنم؟ ابتدا فرمودند : در کنار صراط ، عرضه داشتم اگر شما را در کنار صراط ملاقات نکردم شما را در کجا می توانم ببینم؟ فرمود ند کنار میزان، عرضه داشتم اگر شما را در کنار میزان ملاقات نکردم شما را در کجا می توانم ببینم ؟ فرمود ند کنار حوض ، بدرستیکه من بغیر از این سه مکان جایی نمی روم &raquo.

همانطوری که ملاحظه می فرمائید انس بن مالک مستقیما از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در همین دنیا طلب شفاعت نمود و از خداوند طلب نکرد حال آیا این صحابه رسول خدا بخاطر این عملش گناهکار و مشرک می شود ؟! و یا اینکه (نعوذ بالله) پیامبر اکرم آیه :‌ ( لله الشفاعة جمیعا و آیه و لا تدعوا مع الله احدا ) را نشنیده بودند ؟ و به همین خاطر ( نشنیدن آیه ) انس را از طلب شفاعت نهی نکردند !!! و یا اینکه آیه را شنیده بودند ولی نعوذ بالله معنای آیه را نفهمیده بودند !!! ولی ابن تیمیة و محمد بن عبد الوهاب و پیروانشان معنای آیه را فهمیده بودند !!! زیرا شاید در نظر وهابیها ابن تیمیة و محمد بن عبد الوهاب از پیامبر و اصحابش نسبت به فهم آیات قرآن آگاهی بیشتری داشته باشند !!! شما قضاوت کنید

3- سواد بن قارب نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و در ضمن ابیاتی از ایشان طلب شفاعت نمود :

وکن لى شفیعا یوم لا ذوشفاعة سواک بمغن فتیلا عن سواد بن قارب.

الاصابه،ج 3،ص 182 ، ذیل ترجمه سواد بن قارب الدوسی أو السدوسی رقم 3596 ؛ الأحادیث الطوال ــ طبرانی ــ ص 85 ، حدیث رقم 31 ، باب حدیث سواد بن قارب ؛ الدررالسنیه ــ احمد زینی دحلان ــ ، ص 27 .

اى پیامبر: روز قیامت شفیع من باش. روزی که شفاعت، دیگران به حال سواد بن قارب به مقدار رشته وسط خرما، سودى نمى بخشند.

در اینجا نیز رسول خدا بخلاف نظر ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب سواد بن قارب را نهی نفرمودند و به او نگفتند چرا از من طلب شفاعت می کنی ؟ چرا غیر خدا را می خوانی ؟‌ چرا مشرک شده ای ؟ شفاعت متعلق به خداست ، نباید غیر از خدا از کسی طلب شفاعت کنی ... . بنابراین از همین نهی نکردن رسول خدا و قبول کردن خواسته سواد بن قارب درمی‌ یابیم حقیقت مطلب چیزی غیر از خرافاتی است که وهابیها به پیروانشان به عنوان اسلام حقیقی القاء می کنند .

طلب شفاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بعد از وفات ایشان

4- محمد بن حبیب می گوید : ثم لما فرغ على من غسله وأدرجه فی أکفانه کشف الأزار عن وجهه ثم قال بأبی أنت وأمی طبت حیا وطبت میتا ... بأبی أنت وأمی اذکرنا عند ربک ... .

التمهید - ابن عبد البر - ج 2 ، ص 162 ، شرح نهج البلاغة - ابن ابی الحدید - ج 13 ، ص 42 ، باب ذکر طرف من سیرة النبی علیه السلام عند موته .

محمد بن حبیب می گوید: زمانیکه علی (علیه السلام ) غسل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم )

را به اتمام رساند و کفن بر قامت ایشان پوشاند کفن را از صورت ایشان کنار زذ و عرضه داشت :‌ پدر و مادرم فدایت پاک و پاکیزه زندگی نمودی و پاک و پاکیزه به پیشگاه خداوند شتافتی ... پدر و مادرم فدایت ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن ... .

5- قالت عائشةوغیرها من أصحابه إن الناس أفحموا ودهشوا حیث ارتفعت الرنة... حتى جاء الخبر أبا بکر ... حتى دخل على رسول الله صلى الله علیه وسلم فأکب علیه وکشف عن وجهه ومسحه وقبل جبینه وخدیه وجعل یبکی ویقول بأبی أنت وأمی ونفسی وأهلی طبت حیا ومیتا .... اذکرنا یا محمد عند ربک

تمهید الأوائل وتلخیص الدلائل - الباقلانی - ص 488 ؛ سبل الهدی و الرشاد ج 2 ، ص 299 ، الباب الثامن و العشرون فی بلوغ هذا الخطب الجسیم الی الصدیق الکریم ؛ الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة ــ احمد زینی دحلان ــ ص 34 ؛ مخالفة الوهابیة للقرآن و السنة ــ عمر عبدالسلام ــ ص 33 .

عایشه و غیر او از اصحاب رسول خدا ( در جریان وفات رسول خدا )می گویند ‌: مردم متحیر و سرکشته و وحشت زده شده بودند صدای ناله ها به گوش می رسید ... تا اینکه خبر به ابوبکر رسید ... ابو بکر بر پیامبر ( صلی الله علیه (و آله) و سلم ) وارد شد خود را بر روی( پیکر مطهر ) پیامبر انداخت و پارچه روی صورت پیلمبر را کنار زد و دست به صورت و پیشانی و گونه های ایشان کشید و در حالی که گریه می کرد عرضه داشت پدر و مادرم و جانم و خانواده ام فدایت پاک و پاکیزه زندگی نمودی و پاک و پاکیزه از دنیا رفتی .... ای محمد ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن ... .

6- قال العلامة ابن حجر فی الجوهر المنظم وروى بعض الحفاظ عن أبی سعید السمعانی أنه روى عن علی بن أبی طالب رضی الله عنه وکرم وجهه إنهم بعد دفنه صلى الله علیه وسلم بثلاثة أیام جاءهم أعرابی فرمى بنفسه على القبر الشریف على صاحبه أفضل الصلاة والسلام وحتى ترابه على رأسه وقال یا رسول الله قلت فسمعنا قولک و وعیت عن الله ما وعینا عنک وکان فیما أنزل الله علیک قوله تعالى ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤوک فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما وقد ظلمت نفسی وجئتک مستغفرا إلى ربی فنودی من القبر الشریف إنه قد غفر لک وجاء مثل ذلک عن علی رضی الله عنه من طریق أخرى فهی تؤید روایة السمعانی ویؤید ذلک أیضا ما صح عنه صلى الله علیه وسلم من قوله حیاتی خیر لکم تحدثون وأحدث لکم ووفاتی خیر لکم تعرض على أعمالکم ما رأیت من خیر حمدت الله تعالى وما رأیت من شر استغفرت لکم

تفسیر قرطبی ج 5 ، ص 265 ، 266 ، ذیل آیه 64 سوره نسا ء ؛ تفسیر بحر المحیط ــ أبوحیان أند لسی ــ ج 4 ، ص 180 ، باب 64 ، ذیل آیه 64 سوره نسا ء ؛ الدرر السنیة فی الرد على الوهابیة - أحمد زینی دحلان - ص 21 – 22 .

احمد زینی دحلان به نقل از ابن حجر در کتاب الجوهر المنظم می گوید : بعضی از حفاظ حدیث از أبی سعید سمعانی نقل کرده اند که او از علی بن أبی طالب ( صلوات الله و سلامه علیه ) کرده است : سه روز از مراسم تدفین پیامبر اکرم (صلی الله علیه (و آله) و سلم ) گذشته بود فردی اعرابی نزد ما آمد ، خودش را روی قبر پیامبر اکر م (علیه أفضل الصلاة و السلام ) انداخت و از خاک قبر بر سر خود می ریخت و می گفت:‌ یا رسول الله شما ( در دوران رسالتت ) مطالبی‌فرمودی و ما هم فرمایشات شما را شنیدیم و همانگونه که تو از خداوند فرامین و دستورات دینی را اخذ نمودی‌ ما نیز این فرامین و دستورات دینی را از تو فرا گرفتیم یکی از آیاتی که خداوند بر تو نازل فرمود این بود : ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤوک فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما ( اگر مسلمانان به خود ظلم نمود ند و پیش تو آمدند و از خداوند طلب بخشش نمود ند و رسول خدا نیز برای آنها از خداوند طلب بحشش نمود خداوند را تو به پذیر و بخشنده می یابند ( کنایه از اینکه خداوند آنها را می بخشد ) حال ای رسول خدا من به نفسم ظلم کرده ام و به درگاه شما آمده ام که برای من از خداوند طلب بخشش کنید ، پس از قبر شریف ندایی آمد که خداوند تو را بخشید .

زینی دحلان در ادامه می گوید : مثل همین روایت از علی‌ (علیه السلام ) از طریق دیگری نیز رسیده است که آن هم این روایت را تائید می کند . و یکی دیگر از مؤیدات این روایت ، روایت صحیحه دیگری است که از پیامبر اکرم رسیده است که ایشان فرمودند : دوران زندگی من برای شما خوب است زیرا شما با من صحبت می کنید و من هم با شما صحبت می کنم ( برای شما حدیث می گویم ) و وفات من برای شما خیلی خوب است زیرا اعمال شما بر من عرضه می شود اگر عمل خیری در میان اعمال شما ببینم خداوند را سپاس می گویم و اگر گناهی مشاهده کنم برای شما استغفار میطلبم .

ابوحیان و نسفی ذیل همین آیه ( سوره نسا ء / 64 ) می گویند :

واستغفر لهم الرسول أی : شفع لهم الرسول فی غفران ذنوبهم .... والتفت فی قوله : و استغفر لهم الرسول ، ولم یجىء على ضمیر الخطاب فی جاؤوک تفخیماً لشأن الرسول ، وتعظیماً لاستغفاره ، وتنبیهاً على أن شفاعة من اسمه الرسول من الله تعالى بمکان ، وعلى أنَّ هذا الوصف الشریف وهو إرسال الله إیاه موجب لطاعته ...

تفسیر بحر المحیط ــ أبوحیان أند لسی ــ ج 4 ، ص 180 ، باب 64 ، ذیل آیه 64 سوره نسا ء ؛ تفسیر مدارک التنزیل و حقائق التأویل ــ تفسیر نسفی ــ ج 1 ، ص 236 ، باب 63 ، ذیل آیه 64 سوره نسا ء .

اینکه خداوند فرمود ( و رسول خدا برای آنها طلب بخشش کند ) معنایش این است که رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نزد پروردگار عالم برای بخشش گناهانشان آنها را شفاعت کند . ... خداوند در این آیه قبل از اینکه به اینجا برسد رسولش را مورد خطاب قرار داده بود و با ایشان بصورت مخاطب صحبت می کرد اما به اینجا (و استغفر لهم الرسول) که رسید خطابش را به صورت صیغه غائب آورد (و رسول خدا برای آنها طلب بخشش کند) و این بخاطر بزرگی و علو منزلت و شأن رسول خدا و عظمت استغفار ایشان است ( یعنی خداوند می خواهد بفرماید استغفار رسول خدا بسیار ارزشمند است و با استغفار خود شخص فرق دارد ) ، و خداوند نکته ای را می خواهد به ما گوشزد کند و آن اینکه طلب شفاعت از رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) در نزد خداوند تبارک و تعالی‌ از جایگاه ویژه ای برخوردار است ، علاوه بر اینکه این وصف شریف یعنی رسالت ایشان از طرف خدا موجب اطاعت کردن از ایشان می شود ...

جای تعجب است که با وجود این نقلها وهابیها چطور خود را سلفی و تابع صحابه می خوانند ؟!!!

دلیل دیگر ابن عبدالوهاب بر رد شفاعت این بود که : « المیت لا یملک لنفسه نفعاً ولا ضراً ... » فردی که مرده است ( کنایه از انبیا و صالحین ) نمی تواند هیچ نفعی را برای خودش جلب کند و یا ضرری را از خودش دفع کند ...

در اینجا باید عرض کنیم این نظر ابن عبدالوهاب و پیروانش نیز مانند بقیه نظراتشان مخالف با آیات قرآن و نظریات تمامی علمای اسلام است . و این در حالی است که روایات متعددی در این زمینه از منابع معتبر اهل سنت داریم که انبیاء علیهم السلام زنده هستند . به این عبارات توجه کنید :

خداوند در قرآن می فرماید :

(وَلَاتَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِى سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَتَام بَلْ أَحْیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِمَآ ءَاتَل-هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ‏ى وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ* یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَایُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ).

( آل‏عمران: 169 – 171) .

(هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده مپندار، بلکه زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند * به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و براى کسانى که از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته‏اند شادى مى‏کنند که نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین مى‏شوند * بر نعمت و فضل خدا و اینکه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمى‏گرداند، شادى مى‏کنند).

در این آیات بهره‏مندى شهیدان از نعمتهاى الهى و خوشنودى از آنچه به دست آورده‏اند دلیل بر حیات و زندگى مجدّد آنان است.

و اکنون این سؤال مطرح مى‏شود که چگونه کسانى که در راه دین به شهادت رسیده‏اند، پس از شهادت زنده باشند ولى پیامبر که آورنده دین و پیشوا و رهبر شهیدان است زندگى مجدّد بعد از مرگ را نداشته باشد؟ چنانچه شوکانی به این حقیقت اذعان کرده است :

شوکانی در نیل الأوطار می گوید:

وَوَرَدَ النَّصّ فِی کِتَابِ اللَّهِ فِی حَقّ الشُّهَدَاءِ أَنَّهُمْ أَحْیَاء یُرْزَقُونَ وَأَنَّ الْحَیَاة فِیهِمْ مُتَعَلِّقَة بِالْجَسَدِ فَکَیْف بِالْأَنْبِیَاءِ وَالْمُرْسَلِینَ .

وَقَدْ ثَبَتَ فِی الْحَدِیثِ { أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ أَحْیَاءٌ فِی قُبُورِهِمْ } رَوَاهُ الْمُنْذِرِیُّ وَصَحَّحَهُ الْبَیْهَقِیُّ .

نیل الأوطار ج 3 ، ص 305 ، باب صلاة‌ المخلوقات علی النبی صلی الله علیه و سلم و هو فی قبره حی

خداوند در قرآن صریحا در نورد شهدا می فرماید آنان زنده اند و روزی می خورند ، و حیاة و زندگی در شهدا مربوط به بدن و جسم آنهاست ، حال که شهدا اینگونه هستند پس انبیاء و رسولان الهی چگونه اند ؟ (یعنی آیا می شود شهدا زنده باشند ولی انبیاء و رسولان الهی که مقامشان از شهدا برتر است زنده نباشند ؟!!)

ابن حجر هیثمی که از شخصیت های بر جسته اهل سنت است ، در کتاب مجمع الزوائد ، از قول عبد الله بن مسعود نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود :

حیاتی خیر لکم تُحدِّثون و یُحدَّث لکم، ووفاتی خیر لکم، تُعرض علیّ أعمالکم، فما رأیت من خیر حمدت اللّه علیه، وما رأیت من شرّ استغفرت اللّه لکم»،

هم حیات من برای شما مایه خیر است و هم وفات من . تمام اعمال شما بر من عرضه می شود ، اگر کارهای خوب شما را ببینم خدا را شکر می کنم ، کارهای بد شما را ببینم از خدای عالم برای شما طلب مغفرت می کنم .

بعد آقای هیثمی می گوید :

رواه البزّار ورجاله رجال الصحیح.

مجمع الزوائد: 9/24، باب «ما یحصل لأمّته من استغفاره بعد وفاته» الجامع الصغیر: 1/582، کنز العمّال: 11/407.

مسلم کتاب صحیح مسلم ، ج7 ، ص 102 نقل می کند که نبی مکرم فرمود وقتی من رفتم به معراج ، دیدم که حضرت موسی علیه السلام در میان قبرش  نشسته و مشغول نماز است .

مررت ـ على موسى لیلة أسرى بی عند الکثیب الأحمر وهو قائم یصلّی فی قبره

صحیح مسلم: 7/102، کتاب الفضائل، باب من فضائل موسى، والمصنّف لعبد الرزّاق الصنعانی: 3/577، والمعجم الأوسط للطبرانی: 8/13، وکنز العمّال: 11/511 .

سمهودی از شخصیت های برجسته اهل سنت می گوید که پیامبر فرمود :

علمی بعد و فاتی کعلمی فی حیاتی .

آگاهى من به امور پیش از مرگ و پس از آن یکسان است .

در ادامه می گوید :

الأنبیاء أحیاء فی قبورهم یصلّون .

انبیا در قبورشان زنده اند و نماز می خوانند .

و مطالب متعددی را از آقای بیهقی ، ابومنصور بغدادی و  دیگران می آورد که همگی اتفاق نظر دارند بر این که انبیاء علیهم السلام در قبر زنده هستند و خدای عالم بدن پیامبران را بر خاک حرام کرده است که آن ها را بپوساند :

إنّ اللّه حرّم على الأرض أن تأکل أجساد الأنبیاء .

خداوند خوردن بدن پیامبران را بر زمین حرام کرده است .

وفاء الوفاء بأحوال دار المصطفی ج 4 ، ص 1349

ابن حجر عسقلانی که از شخصیت های برجسته اهل سنت است ، نقل می کند :

إنّ الأنبیاء أحیاء فی قبورهم یصلّون .

تمام پیامبران در درون قبر زنده هستند و نماز مى‏خوانند .

فتح البارى: 6/352.

قسطلانی که از شخصیت های مشهور اهل سنت است، در کتاب المواهب اللدنیه می گوید :

و لاشک أن حیاة الأنبیاء علیهم الصلاة و السلام ثابتة معلومة مستمرة ، و نبینا أفضلهم ، و إذا کان کذلک فینبغی أن تکون حیاته

المواهب اللدنیه ، ج3 ، ص419

شکّى نیست که زنده بودن پیامبران علیهم‏السلام پس از مرگ امرى ثابت و روشن، و جاودانه است، و پیامبر ما چون برتر از همه پیامبران است، زندگى او پس از مرگ کامل‏تر از سائر انبیاء خواهد بود.

شوکانی در نیل الأوطار می گوید : وَ قَدْ ذَهَبَ جَمَاعَة مِنْ الْمُحَقِّقِینَ إلَى أَنَّ رَسُولَ اللَّه صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَیّ بَعَدَ وَفَاته ، وَأَنَّهُ یُسَرُّ بِطَاعَاتِ أُمَّته ، وَأَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَا یُبْلَوْنَ ، مَعَ أَنَّ مُطْلَق الْإِدْرَاک کَالْعِلْمِ وَالسَّمَاع ثَابِت لِسَائِرِ الْمَوْتَى .

نیل الأوطار ج 3 ، ص 305 ، باب صلاة‌ المخلوقات علی النبی صلی الله علیه و سلم و هو فی قبره حی

جماعتی‌ از محققین بر این عقیده اند که رسول خدا بعد از وفاتشان زنده اند ، و بخاطر اعمال نیک امتشان خوشحال می‌ شوند ، و اینکه انبیاء در قبرشان نمی پوسند ، علاوه بر اینکه مطلق درک مثل علم و شنیدن برای همه مرده گان ثابت و قطعی است ( چه برسد به انبیاء و رسل )

دلیل دیگر محمد بن عبدالوهاب بر تحریم شفاعت آیه 18 سوره یونس بود که همانطور که ذکر شد او می گفت خداوند در این آیه خبر می دهد هرکس بین خود و خدایش واسطه قرار دهد در حقیقت آن واسطه را پرستیده و او را به عنوان شریک خدا قرار داده است ، و این مطلب به خاطر این است که شفاعت تماما متعلق به خداست همانطوری که خداوند در قرآن می فرماید : ای رسول ما بگو : «شفاعت ، یکسره از آن خداست » .

در جواب می گوئیم اولا : کسانیکه از انبیا و ائمه معصومین علیهم السلام و صالحین طلب شفاعت می کنند آنها را نمی پرستند بلکه از آنها می خواهند که به اذن خداوند (همانطوری که قرآن می‌فرماید) شفیع او باشند . و همانطوری که ذکر شد این عمل از قبل تولد رسول اکرم تا بعد از وفات ایشان بعنوان امری مطلوب میان مؤمنین و اصحاب بزرگوار رسول خدا رایج بوده است بنابراین محمد بن عبدالوهاب و پیروانش با تحریم این عمل الهی نه تنها خلاف قرآن و روایات نبوی عمل نموده اند بلکه عملا به صحابه رسول خدا ( همچون حضرت علی صلوات الله و سلامه علیه و ابوبکر و سواد بن قارب و ...) نسبت کفر و شرک داده اند .

ثانیا : این تفسیر ابن عبدالوهاب از این آیه همانند بقیه نظراتش نه تنها مخالف با نظر علما و مفسرین اهل سنت است بلکه با شأن نزول آیه نیز نمی سازد . و از آنجائیکه امکان آوردن تمامی عبارات علمای اهل سنت نیست ما بعنوان نمونه عبارات چند تن از مفسرین اهل سنت را خدمت شما عرض می کنیم :

أخرج ابن أبی حاتم عن عکرمة قال : قال النضر : إذا کان یوم القیامة شفعت لی اللات والعزى ، فأنزل الله { فمن أظلم ممن افترى على الله کذباً أو کذب بآیاته إنه لا یفلح المجرمون ، ویعبدون من دون الله ما لا یضرهم ولا ینفعهم ویقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله } .

تـفسیر الدر المنثور ـ جلال الدین سیوطی ـ ذیل آیه 18 سوره یونس

سیوطی می گوید : ابی حاتم از عکرمه نقل کرده است که نضر بن حرث گفت زمانی که روز قیامت شد بت لات و عزی مرا شفاعت می‌ کنند بعد از این گفته او این آیه نازل شد .

الضمیر فی ویعبدون عائد على کفار قریش الذین تقدمت محاورتهم . وما لا یضرهم ولا ینفعهم هو الأصنام ، جماد لا تقدر على نفع ولا ضر ... وکان أهل الطائف یعبدون اللات ، وأهل مکة العزى ومناة وأسافاً ونائلة وهبل .

تـفسیر البحر المحیط ـ أبوحیان أندلسی ـ ذیل آیه 18 سوره یونس

ابوحیان می گوید :‌ضمیر در یعبدون به کفار قریش برمی گردد که در قبل گفتگوی آنها را بیان کردیم . و منظور از « ما لا یضرهم ولا ینفعهم » بتها هستند که قدرت بر (ایجاد) نفع و (دفع) ضرر نداشتند ... در ادامه می گوید اهل طائف بت لات را می پرستیدند و اهل مکه بت عزى ومناة وأسافاً ونائلة وهبل را می پرستیدند .

ینکر تعالى على المشرکین الذین عبدوا مع الله غیره، ظانین أن تلک الآلهة تنفعهم شفاعتُها عند الله، فأخبر تعالى أنها لا تنفع ولا تضر ولا تملک شیئا، ولا یقع شیء مما یزعمون فیها، ولا یکون هذا أبدا ...

تـفسیر ابن کثیر ـ ابن کثیر دمشقی ـ ذیل آیه 18 سوره یونس

خداوند مشرکین را که شریک برایش قرار داده بودند و غیر خدا را می پرستیدند انکار می کند ، آنها گمان می کردند شفاعت خدایان خیالیشان نزد خداوند تبارک و تعالی نفعی به حالشان دارد . پس خداوند در مقابل این گمان باطل آنها در این آیه به آنها فرمود آن شفاعت آن بتها نه نفعی به حال شما دارد و نه ضرری را از شما دفع می کند و نه مالک چیزی هستند و هیچ یک از گمانهای شما در مورد بتها ابدا واقع نمی شود ...

{ وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ الله مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ } حکایة لجنایة أخرى لهم وهی عطف على قوله سبحانه : { وَإِذَا تتلى عَلَیْهِمْ } [ یونس : 15 ] الآیة عطف قصة على قصة ...و { مَا } إما موصولة أو موصوفة ، والمراد بها الأصنام ، ومعنى کونها لا تضر ولا تنفع أنها لا تقدر على ذلک لأنها جمادات ... وکان أهل الطائف یعبدون اللات وأهل مکة العزى ومناة وهبل وأسافا ونائلة { وَیَقُولُونَ هَؤُلاء شفعاؤنا عِندَ الله } أخرج ابن أبی حاتم عن عکرمة قال : کان النضر بن الحرث یقول : إذا کان یوم القیامة شفعت لی اللات والعزى وفیه نزلت الآیة

تـفسیر الروح المعانی ـ آلوسی ـ ذیل آیه 18 سوره یونس

آلوسی می گوید : این آیه از جنایت دیگر مشرکین حکایت می‌ کند و این جمله عطف بر آیه 15(وَإِذَا تتلى عَلَیْهِمْ) است (که آن آیه نیز در مورد مشرکین بود ) که خداوند در این آیه این قصه را به آن قصه عطف می کند . لفظ «ما» در آیه یا موصوله است و یا موصوفه و منظور از آن بتها هستند ( و به آنها اشاره دارد ) و معنای « لا تضر ولا تنفع » این است که آنها قدرت بر شفاعت ندارند زیرا جماداتی بیش نیستند ... در ادامه می گوید :اهل طائف بت لات را می پرستیدند و اهل مکه بت عزى ومناة وأسافاً ونائلة وهبل را می پرستیدند و می گفتند آنها شفیعان ما نزد پروردگارند . ابی حاتم از عکرمه نقل کرده است که نضر بن حرث گفت زمانی که روز قیامت شد بت لات و عزی مرا شفاعت می‌ کنند بعد از این گفته او این آیه نازل شد .

 

توسل

توسل ، یعنی واسطه قرار دادن ، انبیاء ، امامان و صالحان به پیشگاه خداوند چنانچه خداوند، در قرآن کریم می‌فرماید :

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ . المائدة / 35 .

ای کسانی که ایمان آورده‌اید ، از خدا بترسید و برای تقرب به او وسیله‌ای بجویید .

این آیه به تمامی مؤمنین دستور می‌دهد که به هر وسیله‌ای که سبب تقرب به خداوند می‌شود تمسک بجویند ؛ بنابراین تقرب به خداوند بدون وسیله و واسطه‌ امکان ندارد حضرت زهرا سلام الله علیه می‌فرماید :

وأحمد اللّه الذی بعظمته ونوره یبتغی مَن فی السموات والأرض إلیه الوسیلة ونحن وسیلته فی خلقه .

تمام آن‌چه در آسمان و زمین هستند ، برای تقرب به خداوند به دنبال وسیله هستند و ما وسیله و واسطۀ خداوند در میان خلقش هستیم .

شرح نهج البلاغة ، ج 16 ، ص211 و السقیفة وفدک ، ص 101 و بلاغات النساء ، بغدادی ، ص 14.

و از عایشه در بارۀ خوارج نقل شده است که پیامبر فرمود :

هم شرّ الخلق والخلیقة ، یقتلهم خیر الخلق والخلیقة ، وأقربهم عند اللّه وسیلة .

شرح نهج البلاغة ، ج2 ، ص267 از مسند احمد ؛ اما این روایت را دستان امانت‌دار اهل سنت حذف کرده‌اند . و المناقب ، ابن المغازلی شافعی ، ص56 ، ح 79.

خوارج، بدترین خلائق هستند ، آن‌ها را بهترین فرد از میان خلائق که نزدیک‌ترین وسیله به خداوند است ، خواهد کشت .

مراد حضرت علی علیه السلام است .

توسل حضرت آدم به اهل بیت علیهم السلام

و از أبی هریره در بارۀ قصۀ حضرت آدم نقل شده است :

یا آدم هؤلاء صفوتی... فإذا کان لک لی حاجة فبهؤلاء توسل، فقال النبی: نحن سفینة النجاة من تعلق بها نجا ومن حاد عنها هلک، فمن کان له إلى الله حاجة فلیسألنا أهل البیت .

فرائد السمطین ، ج1 ، ص 36 ح 1.

ای آدم ! این‌ها ( اهل بیت ) برگزیدگان من هستند ... هر وقت حاجتی داشتی اینها را واسطه قرار بده . پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند : ما کشتی نجات هستیم ، هر کس سوار این کشتی شد ، نجات خواهد یافت و هر کس سر پیچی کند ، هلاک می‌شود ، هر کسی حاجتی به سوی خداوند دارد ، باید ما اهل بیت را واسطه قرار دهد .

و سیوطی نقل می‌کند که حضرت آدم به درگاه خداوند چنین استغاثه می‌کرد :

اللهمّ إنّی أسألک بحقّ محمد وآل محمد سبحانک لا إله إلا أنت، عملت سوءً، وظلمت نفسی فاغفر لی إنّک أنت الغفور الرحیم، فهؤلاء الکلمات التی تلقى آدم .

الدر المنثور ، ج1 ، ص 60.

بار خدایا ! از تو درخواست می‌کنم به حق محمد و آل محمد که تو پاک و منزهی و غیر از تو خدایی نیست ، من کاری بدی کردم و به خود ظلم نمودم ؛ پس مرا ببخش که تو بخشنده و مهربان هستی ... .

توسل صحابه به پیامبر اکرم بعد از وفات ایشان

أصاب الناس قحط فی زمن عمر بن الخطاب فجاء رجل إلى قبر النبی صلى الله علیه وسلم فقال : یا رسول الله استسق الله لأمتک فإنهم قد هلکوا . فأتاه رسول الله صلى الله علیه وسلم فی المنام فقال : إیت عمر فأقره منی السلام وأخبرهم أنهم مسقون ، وقل له علیک بالکیس الکیس . فأتى الرجل فأخبر عمر فقال : یا رب ما آلوا إلا ما عجزت عنه . وهذا إسناد صحیح . [20]

در زمان عمر بن الخطاب قحطی آمد ، بلال بن حارث آمد کنار قبر پیامبر عرضه داشت :امت تو نابود شدند ، از خدای عالم باران رحمت طلب کن .بعد پیامبر به خوابش آمد و گفت برو پیش عمر و سلام مرا به او برسان و به او خبر بده که باران رحمت نازل خواهد و به او بگو که نسبت به مردم بذل و بخششت بیشتر باشد . این شخص آمد خدمت عمر . عمر خیلی گریه کرد که ما قابل این سلام نبودیم . و گفت : هیچ خدمتی را نسبت به مسلمانان که از دستم بر بیاید کوتاهی نخواهم کرد .

ابن حجر عسقلانی‌ از استوانه های علم رجال اهل سنت در آخر می گوید : سند این حدیث صحیح است .

فتح الباری ، ج2 ، ص412

و همچنین آیات بسیاری در قرآن کریم وجود دارد که در خواست از غیر خداوند را مشروع می‌داند ؛ از جمله :

یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ . یوسف / 97 .

گفتند: «اى پدر ! براى گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم »

در این آیه خداوند داستان برادران حضرت یوسف علیه السلام را یادآوری می‌کند که آن‌ها بعد از پیشیمانی از کردارشان به پیش حضرت یعقوب علیه السلام آمدند و از او که پیامبر خدا بود درخواست کردند که از خداوند برای آن‌ها طلب بخشش کند . حضرت یعقوب هم نگفت که چرا خودتان مستقیماً سراغ خداوند نمی‌روید و به من متوسل شده‌اید ؛ بلکه به آن‌ها وعده داد که از خداوند برای آن‌ها طلب بخشش خواهد کرد :

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ . یوسف / 98 .

گفت : « به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى خواهم ، که او همانا آمرزنده مهربان است » .

همچنین خداوند در آیۀ 64 سورۀ نساء خطاب به پیامبرش می‌فرماید :

وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا .

و اگر آنان وقتى به خود ستم کرده بودند ، پیش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پیامبر [ نیز ] براى آنان طلب آمرزش مى کرد ، قطعاً خدا را توبه پذیرِ مهربان مى یافتند .

این آیه نشان می‌دهد که باید برای طلب بخشش از خداوند واسطه و وسیلۀ آبروداری را پیدا کرد تا خداوند به خاطر او حاجات انسان را برآورده سازد .

بنابراین همانطوری که ملاحظه فرمودید حرفهایی که وهابیها به عنوان اسلام واقعی !!! مطرح می کنند و مخالف با آنها را کافر و مشرک می دانند تماما باطل و بی‌اساس است .

علی (ع) نام سه فرزند خود را عمر ، ابوبکر و عثمان گذاشت؟

چرا حضرت علی (ع) نام سه فرزند خود را عمر ، ابوبکر و عثمان گذاشت؟
نقد وهابیت
  

طرح شبهه:

شیعیان ادعا مى‌کنند که خلیفه اول و دوم به خانه فاطمه (رضى الله عنها) حمله کرده‌اند؛ در حالى که همه مى‌دانیم علی رضى الله عنه چند تن از فرزندان خود را به نام‌هاى خلفا ـ همان‌هایى که ادعا مى‌شود قاتل فاطمه بوده‌اند ـ نام گذارى کرده است. این نشان مى‌دهد که خلفا از این تهمت‌ها برى هستند. آیا کسى نام فرزندانش را از نام قاتل زنش مى‌گذارد؟

نقد و بررسی:

پاسخ اجمالی:

نام گذاری به نام ابوبکر:

اولاً: اگر قرار بود که امیر مؤمنان علیه السلام نام فرزندش را ابوبکر بگذارد، از نام اصلى او (عبد الکعبه، عتیق، عبد الله و... با اختلافى که وجود دارد) انتخاب مى‌کرد نه از کنیه او؛

ثانیا: ابوبکر کنیه فرزند علی علیه السلام بوده و انتخاب کنیه براى افراد در انحصار پدر فرزند نمى‌باشد؛ بلکه خود شخص با توجه به وقایعى که در زندگی‌اش اتفاق مى‌افتاد کنیه‌اش را انتخاب مى‌کرد.

ثالثاً: بنا بر قولى، نام این فرزند را امیر مؤمنان علیه السلام، عبد اللّه گذارد که در کربلا سنّش 25 سال بوده است.

ابو الفرج اصفهانى مى نویسد:

قتل عبد الله بن علی بن أبی طالب، وهو ابن خمس وعشرین سنة ولا عقب له.

عبد الله بن علی 25 ساله بود که در کربلا به شهادت رسید.

الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفای356)، مقاتل الطالبیین، ج 1، ص 22.

بنا براین سال ولادت عبد الله در اوائل خلافت حضرت علی علیه السلام بوده که حضرت در آن دوره تندترین انتقاد ها را از خلفاى پیشین داشته است.

نام گذاری به نام عمر:

اولاً: یکى از عادات عمر تغییر نام افراد بود و بر اساس اظهار مورخان شخص عمر این نام را بر او گذازد و به این نام نیز معروف شد.

بلاذرى در انساب الأشراف مى‌نویسد:

وکان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن علیّ بإسمه.

عمر بن خطاب، فرزند علی را از نام خویش، «عمر» نام‌گذارى کرد.

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص 297.

ذهبى در سیر اعلام النبلاء مى‌نویسد:

ومولده فی أیام عمر. فعمر سماه باسمه.

در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براى وى انتخاب کرد.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 134، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

عمر بن الخطاب، اسم افراد دیگرى را نیز در تاریخ تغییر داده است که ما فقط به سه مورد اشاره مى‌کنیم:

1. إبراهیم بن الحارث بـ عبد الرحمن.

عبد الرحمن بن الحارث.... کان أبوه سماه إبراهیم فغیّر عمر اسمه.

پدرش اسم او را ابراهیم گذاشته بود؛ ولى عمر آن را تغییر داد و عبد الرحمن گذاشت.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 5، ص 29، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

2. الأجدع أبى مسروق بـ عبد الرحمن.

الأجدع بن مالک بن أمیة الهمدانی الوادعی... فسماه عمر عبد الرحمن.

عمر بن الخطاب، اسم اجدع بن مالک را تغییر داد و عبد الرحمن گذاشت.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 1، ص 186، رقم: 425، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

4 ثعلبة بن سعد بـ معلی:

وکان إسم المعلى ثعلبة، فسماه عمر بن الخطاب المعلى.

نام معلی، ثعلبه که عمر آن را تغییر داد و معلی گذاشت.

الصحاری العوتبی، أبو المنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفای: 511هـ)، الأنساب، ج 1، ص 250.

ثانیاً: ابن حجر در کتاب الاصابة، باب «ذکر من اسمه عمر»، بیست و یک نفر از صحابه را نام مى‌برد که اسمشان عمر بوده است.

1. عمر بن الحکم السلمی؛ 2. عمر بن الحکم البهزی؛ 3 . عمر بن سعد ابوکبشة الأنماری؛ 4. عمر بن سعید بن مالک؛ 5. عمر بن سفیان بن عبد الأسد؛ 6. عمر بن ابوسلمة بن عبد الأسد؛ 7. عمر بن عکرمة بن ابوجهل؛ 8. عمر بن عمرو اللیثی؛ 9. عمر بن عمیر بن عدی؛ 10. عمر بن عمیر غیر منسوب؛ 11. عمر بن عوف النخعی؛ 12. عمر بن لاحق؛ 13. عمر بن مالک؛ 14. عمر بن معاویة الغاضری؛ 15. عمر بن وهب الثقفی؛ 16. عمر بن یزید الکعبی؛ 17. عمر الأسلمی؛ 18. عمر الجمعی؛ 19. عمر الخثعمی؛ 20. عمر الیمانی. 21. عمر بن الخطاب.

العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج4، ص587 ـ 597، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 – 1992.

آیا این نام گذاری‌ها همه به خاطر علاقه به خلیفه دوم بوده؟!.

نام گذاری به نام عثمان:

اولاً: نام گذارى به عثمان، نه به جهت همنامى با خلیفه سوم و یا علاقه به او است؛ بلکه همانگونه که امام علیه السلام فرموده، به خاطر علاقه به عثمان بن مظعون این نام را انتخاب کرده است.

إنّما سمّیته بإسم أخی عثمان بن مظعون.

فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نامیدم.

الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفای356)، مقاتل الطالبیین، ج 1، ص 23.

ثانیاً: ابن حجر عسقلانى بیست و شش نفر از صحابه را ذکر مى‌کند که نامشان عثمان بوده است، آیا مى‌شود گفت: همه این نام گذاری‌ها چه پیش و چه پس از خلیفه سوم به خاطر او بوده است

1. عثمان بن ابوجهم الأسلمی؛ 2. عثمان بن حکیم بن ابوالأوقص؛ 3. عثمان بن حمید بن زهیر بن الحارث؛ 4. عثمان بن حنیف بالمهملة؛ 5. عثمان بن ربیعة بن أهبان؛ 6. عثمان بن ربیعة الثقفی؛ 7. عثمان بن سعید بن أحمر؛ 8. عثمان بن شماس بن الشرید؛ 9. عثمان بن طلحة بن ابوطلحة؛ 10. عثمان بن ابوالعاص؛ 11. عثمان بن عامر بن عمرو؛ 12. عثمان بن عامر بن معتب؛ 13. عثمان بن عبد غنم؛ 14. عثمان بن عبید الله بن عثمان؛ 15. عثمان بن عثمان بن الشرید؛ 16. عثمان بن عثمان الثقفی؛ 17. عثمان بن عمرو بن رفاعة؛ 18. عثمان بن عمرو الأنصاری؛ 19. عثمان بن عمرو بن الجموح؛ 20. عثمان بن قیس بن ابوالعاص؛ 21. عثمان بن مظعون؛ 22. عثمان بن معاذ بن عثمان؛ 23. عثمان بن نوفل زعم؛ 24 . عثمان بن وهب المخزومی؛ 25. عثمان الجهنی؛ 26. عثمان بن عفان.

العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 447 ـ 463، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

پاسخ های تفصیلی

1. هیج اسمى (غیر از نام‌هاى خداوند بارى تعالی) انحصارى نیست که مختص یک نفر باشد؛ بلکه گاهى یک اسم براى افراد زیادى انتخاب مى‌شد که با همان نام هم شناخته مى‌شدند و هیچ محدودیتى در این زمینه در بین اقوام و ملل وجود نداشته است؛ بنابراین، نام‌هایى از قبیل ابوبکر و عمر و عثمان از نام‌هاى مرسومى بوده است که بسیارى از مردم زمان پیامبر و یاران واصحاب آن حضرت، و نیز یاران و دوستان و اصحاب امامان شیعه به همین نامها معروف و مشهور بوده‌اند، مانند:

أبوبکر حضرمی، ابوبکر بن ابوسمّاک، ابوبکر عیاش و ابوبکر بن محمد از اصحاب امام باقر و صادق علیهما السلام.

عمر بن عبد اللّه ثقفى، عمر بن قیس، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر علیه السلام. و عمر بن أبان، عمر بن أبان کلبی، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبة! عمر بن اذینة، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظلة، عمر بن سلمة و... از اصحاب امام صادق علیه السلام.

عثمان اعمى بصرى، عثمان جبلة و عثمان بن زیاد از اصحاب امام باقر علیه السلام، و عثمان اصبهانى، عثمان بن یزید، عثمان نوا، از اصحاب امام صادق علیه السلام.

2. شکى نیست که شیعیان از یزید بن معاویه و اعمال زشت او تنفر شدیدى داشته و دارند؛ ولى در عین حال مى‌بینیم که در بین شیعیان و اصحاب ائمه علیهم السلام کسانى بوده‌اند که نام شان یزید بوده است؛ مانند:

یزید بن حاتم از اصحاب امام سجاد علیه السلام. یزید بن عبد الملک، یزید صائغ، یزید کناسى از اصحاب امام باقر علیه السلام؛ یزید الشعر، یزید بن خلیفة، یزید بن خلیل، یزید بن عمر بن طلحة، یزید بن فرقد، یزید مولى حکم از اصحاب امام صادق علیه السلام.

حتى یکى از اصحاب امام صادق علیه السلام، نامش شمر بن یزید بوده است.

الأردبیلی الغروی، محمد بن علی (متوفای1101هـ)، جامع الرواة وإزاحة الاشتباهات عن الطرق والاسناد، ج 1 ص 402، ناشر: مکتبة المحمدی.

آیا این نام گذاری‌ها مى‌تواند دلیل بر محبوبیت یزید بن معاویه نزد ائمّه و شیعیان آنان باشد؟

3. نامگذارى فرزندان روى علاقه پدر و مادر به افراد و شخصیت‌ها صورت نمى‌گرفت و گر نه باید همه مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسول اکرم صلى الله علیه وآله نامگذارى مى‌کردند.

اگر نامگذارى به خاطر ابراز محبت به شخصیت‌ها بود، چرا خلیفه دوم به سراسر ممالک اسلامى بخشنامه کرد که کسى حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا صلى الله علیه وآله نامگذارى کند؟

ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحیح بخارى مى‌نویسند:

کتب عمر إلى أهل الکوفة الا تسموا أحدًا باسم نبى.

إبن بطال البکری القرطبی، أبو الحسن علی بن خلف بن عبد الملک (متوفای449هـ)، شرح صحیح البخاری، ج 9، ص 344، تحقیق: أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، ناشر: مکتبة الرشد - السعودیة / الریاض، الطبعة: الثانیة، 1423هـ - 2003م.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 10، ص 572، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

عینى در عمدة القارى مى‌نویسد:

وکان عمر رضی الله تعالى عنه کتب إلى أهل الکوفة لا تسموا أحدا باسم نبی وأمر جماعة بالمدینة بتغییر أسماء أبنائهم المسمین بمحمد حتى ذکر له جماعة من الصحابة أنه أذن لهم فی ذلک فترکهم.

العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 15، ص 39، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

4. نام یکى از صحابه «عمر بن ابوسلمة قرشی» است که پسر خوانده رسول اکرم صلى الله علیه وآله از امّ‌سلمه بوده است، از کجا این نام گذارى به خاطر علاقه حضرت امیر علیه السلام به این پسر خوانده پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله نبوده است؟

5. بنا به نقل شیخ مفید نام یکى از فرزندان امام مجتبى علیه السلام عمرو بوده است، آیا مى شود گفت: که این نامگذارى به خاطر همنامى با اسم عمرو بن عبدود و یا عمرو بن هشام (ابوجهل) بوده است؟

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای413 هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 20، باب ذکر ولد الحسن بن علی علیهما ، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م.

6. با توجه به آن چه که در صحیح مسلم از قول عمر بن خطاب آمده است، نظر حضرت امیر علیه السلام نسبت به ابوبکر و عمر این بود که آنان دروغگو، گنهکار، فریبکار و خائن بوده‌اند، وى خطاب به علی علیه السلام و عباس مى‌گوید:

فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- قَالَ أَبُو بَکْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ أَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.

پس از وفات رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا هستم،‌ شما دو نفر (عباس و علی ) آمدید و تو اى عباس میراث برادر زاده‌ات را درخواست کردى و تو اى علی میراث فاطمه دختر پیامبر را.

ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزى به ارث نمى‌گذاریم، آن‌چه مى‌ماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناه‌کار، حیله‌گر و خیانت‌کار معرفى کردید و حال آن که خدا مى‌داند که ابوبکر راستگو،‌ دین دار و پیرو حق بود.

پس از مرگ ابوبکر،‌ من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حیله گر و گناهکار خواندید.

النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

و در روایتى که در صحیح بخارى وجود دارد، امیر مؤمنان علیه السلام، ابوبکر را «استبدادگر» مى‌داند:

وَلَکِنَّکَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَیْنَا بِالْأَمْرِ وَکُنَّا نَرَى لِقَرَابَتِنَا من رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم نَصِیبًا.

تو به زور بر ما مسلط شدی، و ما بخاطر نزدیک بودن به رسول اکرم (ص) خود را سزاوار تر به خلافت مى‌دیدیم.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

و در روایت دیگرى خود شیخین نقل کرده‌اند که امیر مؤمنان علیه السلام حتى دوست نداشت، چهر عمر را ببیند:

فَأَرْسَلَ إلى أبی بَکْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

آیا با توجه به این موضعگیرى‌هاى تند امیر مؤمنان علیه السلام در برابر خلفا، مى‌شود ادعا کرد که حضرت به خاطر علاقه به خلفاء اسم فرزندان خود را همنام آنان قرار داده است؟

7. اهل سنت ادعا مى‌کنند که این نامگذارى ها همگى به خاطر روابط خوب امام علی علیه السلام باخلفا بوده است. اگر چنین است، چرا خلفاء نام حسن وحسین را که فرزندان رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز بوده اند، براى فرزندان خویش انتخاب نکرده‌اند؟

آیا دوستى مى‌تواند یک طرفه باشد؟

نتیجه:

نامگذارى فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام به نام‌هاى خلفا، خدمتى به حُسن روابط میان امیر مؤمنان و خلفا نمى‌کند و از آن نمى‌توان براى انکار شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها استفاده کرد.

نظر علمای اهل سنت در مورد وهابیت

وهابیت در حقیقت آیینه تمام نمای افکار و عقاید انحرافی ابن تیمیه (احمد بن عبد الحلیم) می باشد که توسط محمد بن عبد الوهاب نجدی در قرن دوازدهم هجری به عنوان یک مذهب و فرقه در برابر مسلمانان مطرح گردید و حکومتی را با پشتوانه سیاست و قدرت نظامی محمد بن سعود (جد آل سعود) در عربستان به وجود آورد.

 


علما اهل سنت هم در عصر و زمان ابن تیمیه و بعد از آن و هم در زمان محمد بن عبد الوهاب تا امروز با عقاید این گروه شدیداً مخالفت نموده و آنان را گمراه و منحرف و عقاید شان را مخالف با مبانی دین اسلام دانسته اند در این جا به برخی از نظرات علما اهل سنت اشاره می کنیم:زمانی که در سن 33 سالگی ابن تیمیه افکار و عقاید انحرافی او در میان مسلمانان غوغا ایجاد نمود باعث شد که بسیاری از علما اهل سنت در برابر او قرار گرفته و حتی او را تکفیر کردند و بر ردّ او کتاب هایی نوشتند. از جمله تقی الدین سبکی در کتاب به نام های «شفاء السقام فی زیاره خیر الانام» و «الدره المضیئه فی الرد علی ابن تیمیه» نوشت. و نیز ابن حجر عسقلانی (م 852) مؤلف فتح الباری در شرح صحیح بخاری و ابن هیثمی (م 973) و ملا علی قاری حنفی ( م 1016) و ابن شاکر کتبی (ت 764) و محمود کوثری مصری (م 1371) و یوسف بن اسماعیل بن یوسف (م 1265) حصنی دمشقی (م 729) و غیره که از علما بزرگ اهل سنت می باشند هر کدام ابن تیمیه و عقاید او را مردود شمرده و در این راستا کتاب هایی تألیف نموده اند.

 


ابن حجر هیثمی که از دانشمندان بزرگ اهل سنت است درباره ابن تیمیه می گوید:« خدا او را خوار و گمراه و کور و کر کرده است و معاصرین وی از شافعی ها و مالکی ها و حنفی ها بر فساد افکار و اقوال او تصریح دارند و اعتراض او حتی عمر بن خطاب و علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ را نیز در بر گرفته است.... سخنان ابن تیمیه فاقد ارزش بوده او بدعت گذار، گمراه و غیر معتدل است. خداوند با او به عدالت خود رفتار نماید و ما را از شر عقیده و اسم وی حفظ کند.(1)

 

ابن حجر هیثمی در کتاب "آراء ابن هجر هیثمی"در صفحه 256 در مورد "انکار توسل" توسط ابن تیمیه، ضمن رد عقیده ابن تیمیه آن را خرافه نامید و نوشته است:« از خرافات ابن تیمیه که عالمی قبل از او قائل به آن نشده است انکار استغاثه و توسل به پیامبر(ص) است ... پس قول ابن تیمیه اصل و اساسی ندارد و نوعی افتراء است.»

 


سبکی یکی دیگر از علما هم عصر ابن تیمیه در صفحه 3 تا 5 کتابش "الدرةالمضیئه فی الرد علی ابن تیمیه"  این چنین نوشته است:« او در پوشش پیروی از کتاب و سنت در عقاید اسلامی بدعت گذاشت و ارکان اسلام را در هم شکست. او با اتفاق مسلمانان به مخالفت برخاست سخنی گفت که لازمه آن جسمانی بودن خدا و مرکب بودن ذات اوست.... و با این سخنان حتی از 73 فرقه هم بیرون رفت.»

 


شوکانی یکی دیگر از علما اهل سنت در "البدرُالطالع" ج 2 ص 261ـ262  می گوید:  از بدعت گذاری و کفر ابن تیمیه سخن گفته است تا جایی که در مجلس خود تصریح کرده که اگر کسی به ابن تیمیه «شیخ الاسلام» بگوید کافر است.

 

 


ابن حجرعسقلانی در کتاب الدرر الکامنه، ج 1  ص152ـ153 می نویسد: مردم در مورد ابن تیمیه چند گروه شدند: « گروهی او را به مجسِّمه می‌دانند. یعنی خدا را دارای دست و پا و ساق و صورت می‌داند و قائل است خداوند روی عرش نشسته است.گروهی او را زندیق و ملحد می‌دانند. چون نسبت به پیامبر (صلی الله علیه و سلم) جسارت کرده و مقام حضرت را پایین آورده است و می‌گوید: توسل به پیامبر (صلی الله علیه و سلم) بدعت و حرام است.واین سخنش تحقیر در مقام پیامبر (صلی الله علیه وسلم ) است

گروهی او را منافق می‌دانند؛ چون می‌گوید علی در 17 جا خطا کرده است که مخالف با نصّ کتاب خدا است؛ چون می‌گوید: علی، مرد ذلیلی بود و بارها برای به دست آوردن خلافت تلاش کرد، ولی نتوانست؛ او برای ریاست می‌جنگید، نه برای دیانت؛ او ریاست را دوست داشت. وقتی ابوبکر مسلمان شد، می‌فهمید که اسلام چیست؛ ولی وقتی علی مسلمان شد، کودک بود و اسلام کودک صحیح نیست و ... .

نتیجه سخنان او این شد که مردم گفتند: او منافق است، چون پیامبر (صلی الله علیه و سلم) نسبت به علی گفته است: جز منافق، کسی تو را دشمن نمی‌دارد.»

 

 

 


شیخ زین الدین بن رجب حنبلی از کسانی است که معتقد به کفر ابن تیمیه بود و با صدای بلند اعلان می نمود که هر کسی ابن تیمیه و پیروان او را تکفیر کند معذور می باشد.(2)

 


ابن قیم جوزی که شاگرد و مبلغ عقاید ابن تیمیه بود نیز از طرف علما اهل سنت تکفیر شده و از جمله از طرف شمس الدین مالکی محکوم به کفر و اعدام شده بود لکن ابن قیم به او می گوید، قاضی حنبلی توبه و اسلامم را پذیرفته و مرا محقون الدم شمرده است. قاضی مالکی بعد از این اظهارات ابن قیم، او را شلاق زده و بر الاغ سوارش نموده و در خیابان ها می گرداند.(3)

 


در ردّ ابن تیمیه و عقاید او، علما اهل سنت تا جایی پیش رفتند که حتی او را بارها به محاکمه کشاندند و در سال 705 هـ قاضیان اهل سنت شهر دمشق انحراف فکری و عقیدتی او را در پیش حاکم به اثبات رسانده و حاکم او را به مصر تبعید می کند و در آن جا نیز به خاطر عقاید انحرافی اش به وسیله محلوف قاضی مالکی به زندان محکوم گردید و چندین بار با قضاوت و حکم قاضیان اهل سنت به زندان رفته و بالاخره در سال 728 ق در زندان می میرد.(4)

 


این برخورد و موضع گیری علما اهل سنت در زمان محمد بن عبد الوهاب و بعد از آن نیز ادامه داشته است. اول از همه پدرش عبد الوهاب که یکی از علما صالح حنبلی مذهبی به شمار می آمد عقاید او را مردود شمرده و او را از ابراز عقاید انحرافی باز می داشت و مردم را به دوری از او سفارش می نمود.(5) و نیز برادرش سلیمان بن عبد الوهاب با عقاید او شدیداً مخالفت نموده و دو کتاب به نام های «الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه» و «فصل الخطاب فی الرّد علی محمد بن عبد الوهاب» نوشته است.

 


علما اهل سنت در ردّ وهابیت کتاب های متعددی تالیف نموده اند که با توجه به این که مجالی برای ذکر همه آن ها نیست به چند تا از آن ها اشاره می شود.


تجرید سیف الجهاد لمدّعی الاجتهاد، تالیف علامه عبد الله بن عبد اللطیف شافعی.


الصواعق و الرعود، تالیف عفیف الدین عبد الله بن داود حنبلی.


تهکّم المقلدین بمن ادعی تجدید الدین، تالیف محمد بن عبد الرحمن حنبلی.


الصادم الهندی فی عنق النجدی، تالیف شیخ عطا مکی.


السیف الباتر لعنق المنکر علی الاکابر، تالیف سید علوی بن احمد حدّاد.


سعاده الدارین فی الرد علی الفرقتین، تالیف صالح الکورش التونسی.


الاقوال المرضیه فی الرد علی الوهابیه، تالیف شیخ عطا دمشقی.


جلال الحق فی کشف احوال اشرار الخلق، تالیف شیخ ابراهیم حلمی القادری اسکندری.

 


علما اهل سنت سخنان قاطعی در انحراف عقاید وهابیت و گمراه بودن وهابیان گفته اند که به عنوان نمونه به برخی از آن ها اشاره می کنیم: شیخ جمیل صدقی زهاوی در مورد وهابیت می گوید:خداوند وهابیت را بکشد، زیرا این فرقه به خود جرأت داده که همه مسلمین را تکفیر کند گویا همّ و هدف بزرگ آن فقط تکفیر نمودن است و بس. می بینید که وهابیان کسانی را که توسط پیامبر به خداوند متوسل می شود تکفیر نموده اند.(6) این عالم اهل سنت کتابی به نام «الفجر الصادق فی الرد علی منکری التوسل و الکرامات و الخوارق» در رد وهابیت نوشته است.

 


زینی دحلان مفتی مکه می گوید که سید عبد الرحمن اهدل مفتی زبید می گفت:هیچ نیازی به تالیف کتاب در ردّ وهابیت دیده نمی شود زیرا در ردّ آنان همین سخن پیامبر که فرمود «سیماهم التحلیق» یعنی چهره و علامت آنان این است که موی سرش را می تراشند، کفایت می کند. زیرا محمد بن عبد الوهاب دستور داده است که پیروان او سرشان را بتراشند.(7)

 


شیخ خالد بغدادی می گوید: اگرکتاب های وهابی ها را به دقت مطالعه کنیم در می یابیم که مانند کتاب های لا مذهب ها سعی دارند که با افکار باطله شان مسلمانان را مورد خدعه قرار داده و آنان را گمراه کنند.(8)

 


به هر حال در انحراف و گمراهی وهابی ها از نظر علما اهل سنت هیچ تردیدی وجود ندارد. هر چند ممکن است که در عصر حاضر برخی از علما بی سواد و نا آگاه در برخی از کشورها خصوصاً کشورهایی که از فرهنگ و مبانی اسلام به دور بوده اند، گول وهابیت را خورده و از این فرقه دفاع نمایند اما مبانی اعتقادی اهل سنت کاملاً با اعتقادات وهابیت متضاد می باشد.

 

  منبع: جام نیوز

 

 

پی نوشت ها:

1. هیثمی، احمد بن حجر، الفتاوی الحدیثه، مصر، مطبعه العلمیه، ص 86.
2. ابی بکر دمشقی، تقی الدین، دفع شبهه من شبّه و تمرّد، مصر، مکتة الازهریه، بی تا، ص 123.
3. همان.
4. فقیهی، علی اصغر، وهابیان، قم، اسماعیلیان، دوم 1364ش، ص 19 و 20.
5. عاملی، سید محسن امین، کشف الارتیاب، دار الکتاب الاسلامی، بی تا، ص 7.
6. رضوی، سید مرتضی، صفحه عن آل سعود الوهابین، بی تا، بی نا، ص 120.
7. همان، ص 121.
8. همان، ص 125.