دلایل ازدواج های متعدد پیامبر اسلام (ص)

در آغاز بیان دو نکته ضروری است.

اوّل: نگاهی کوتاه به فرهنگ ازدواج در جزیره العرب در زمان پیامبر(ص):

1ـ عرب های جاهلی نسبت به دختر،‌ بلکه جنس زن بی علاقه بودند، چون در محیطی که دائم مردم با هم به جنگ و خونریزی مشغول بودند و هر کس هر قدر که می توانست، به دیگران ظلم روا می داشت، خوف داشتند که در جنگ،‌ دختران اسیر شوند و باعث ننگ آن طایفه گردند، نیز به جهت وضع بد اقتصادی و این که دختران به فحشا رو آورند و ... به دختر علاقه ای نداشتند، بلکه دختر داری را ضد ارزش می شمردند و بعضاً به زنده به گور کردن دختران رو می آوردند.

2ـ چون جنگ و خونریزی در آن محیط امری متداول بود، و عرب جاهلی با اندک بهانه ای یک دیگر را می کشتند، حاصل به هم خوردن تعادل جمعیتی بود و نسبت زنان به مردان افزایش چشمگیری پیدا می‌کرد (چون مردان به جنگ اقدام می کردند، نه زنان و کشته‌ها از مردان بود) که گزینة «چند زن داشتن» را برای رهایی از مشکل عدم تعادل جمعیتی پذیرفتند. این مشکل در اکثر نقاط از جمله در ایران هم وجود داشت، لیکن در عربستان بیشتر بود.

3ـ در آن وضع ناگوار اقتصادی، زن گرفتن از یک خانواده و قبیله نوعی کمک به آنان محسوب می شد، به همین جهت مشرکان قریش به دامادهای پیامبر(ص) فشار وارد می کردند که دختران پیامبر(ص) را طلاق دهند تا بر مشکلات پیامبر افزوده شود.

4ـ در محیطی که نا امنی و جنگ و خونریزی آسایش را از همگان ربوده بود، ازدواج از مهم ترین عامل بازدارندة از جنگ به شمار می آمد.

5ـ در آن وضع زن بیوه اگر شوهر نمی کرد، خوشایند نبود، بلکه زشت شمرده می‌شد. به مجرد آن که شوهر می مرد، یا از وی طلاق می گرفت و عدّه وفات یا طلاق سپری می شد، شوهری دیگر گزینش می شد، مانند «اسماء بنت عمیس» که اوّل همسر جعفر بن ابی طالب شد، بعد از شهادتش به عقد ابوبکر در آمد و بعد از درگذشت ابوبکر همسر امام علی(ع) شد. این شیوه در آن فرهنگ متداول بود.

 نکتة دوم: نگاهی گذرا به ازدواج پیامبر(ص).

1ـ پیامبر(ص) در 25 سالگی با حضرت خدیجه که چهل سالش بود و قبلاً یک یا دوبار شوهر کرده بود و با مرگ شوهر بیوه شده بود، ازدواج نمود، و به مدت بیست و پنج یا بیست و هشت سال با وی زندگی کرد و همسر دیگری نگرفت.

2ـ همة‌ همسران پیامبر(جز عایشه) بیوه بودند. آنان پیش از آن که به همسری پیامبر(ص) در آیند، یک یا دوبار شوهر نموده بودند و بعد از درگذشت و یا شهادت شوهر و انقضای عدّه به عقد پیامبر(ص) در آمدند.

3ـ عمدة‌ ازدواج های پیامبر(ص) در شرایط سخت و دشوار جنگی صورت گرفته بود، مانند شکست مسلمانان در جنگ اُحد که وضع مسلمانان بسیار ناراحت کننده بود.

4ـ پیامبر(ص) از قبایل مهم عرب مانند تیم، عدی، بنی امیه، نیز یهودیان مدینه همسر انتخاب کرد، ولی از قبایل انصار زن نگرفت.

دقت در این امور به ما می فهماند که ازدواج های پیامبر نه در پی ارضای خواهش‌های نفسانی، بلکه در جهت اهداف عالی بود که ذیلاً بیان می‌شود.

بی شک پیامبر در ازدواج های متعدد دنبال خوشگذرانی ها نبود، چون:

اوّلاً: اگر چنین بود، می بایست در سنین جوانی به این امر مبادرت می کرد، نه در سنین پیری و آن هم در شرایط سخت و دشوار.

ثانیاً: خوشگذرانی انگیزة آن حضرت بود، می بایست جهت گیری هایش در گزینش همسر، این ادعا را اثبات کند. حضرت دنبال زنان زیبا و جذّاب از جهت امور جنسی و جوانی نبود، حتی به خواستگاری برخی از زنان مانند «ام سلمه» رفت و او تعجب نمود دراین سن و سال که کسی حاضر نمی شود با او ازدواج کند، چرا پیامبر دنبال زنان جوان نمی رود و به خواستگاری او کسی را فرستاده است.

ثالثاً: آنانی که با انگیزة کامیابی جنسی به ازدواج های متعدد رو می آورند،‌ ماهیت زندگی آنان به گونه ای دیگر است. آنان به زرق و برق ظاهری زندگی، لباس و زینت زنان و رفاه و خوشگذرانی رو می آورند؛ درحالی که سیره و زندگی پیامبر اسلام(ص) خلاف این را نشان می‌دهد. پیامبر(ص) در برابر خواست همسران خویش در مورد زرق و برق زندگی، آنان را مخیّر کرد که یا همین ساده زیستی را برگزینند و به عنوان همسر پیامبر باقی بمانند و یا از حضرت طلاق بگیرند و بروند دنبال زرق و برق زندگی.

علامة طباطبایی در این باره می نویسد: داستان تعدّد زوجات پیامبر(ص) را نمی توان بر زن دوستی و شیفتگی آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نمود، چه آن که برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگی که تنها به خدیجه اکتفا نمود و هم چنین در پایان زندگی که اصولاً ازدواج بر او حرام شد، منافات با بهتان زن‌دوستی آن حضرت دارد. (1)

رابعاً: دو تن از زنان پیامبر(ص) کنیز بودند. اگر هدف پیامبر از ازدواج لذت بردن از آنان بود،‌این دو چون که کنیز بودند، بدون ازدواج، پیامبر(ص) می توانست از آنان بهره مند شود. با این تحلیل ازدواج بی فایده بود.

بنابراین اهداف و حکمت های ازدواج پیامبر(ص) را می بایست در اهداف بلند و ارزشی جستجو نمود که مهم ترین آن بدین شرح است:

1ـ هدف سیاسی ـ تبلیغی:

یکی از اهداف ازدواج های پیامبر(ص) هدف سیاسی – تبلیغی بود؛ یعنی با ازدواج موقعیتش در بین قبایل مستحکم گردد و بر نفوذ سیاسی واجتماعیش افزوده شود و از این راه برای رشد و گسترش اسلام استفاده نماید.

حضرت به خاطر دست یابی بر موقعیت های بهتر اجتماعی وسیاسی، در تبلیغ دین خدا و استحکام آن و پیوند با قبایل بزرگ عرب و جلوگیری از کارشکنی‌های آنان وحفظ سیاست داخلی وایجاد زمینة مساعد برای مسلمان شدن قبایل عرب، به برخی ازدواج ها رو آورد.

در راستای این اهداف پیامبر(ص) با عایشه دختر ابوبکر از قبیله بزرگِ «تیم»، با حفصه دختر عمر از قبیله بزرگ «عدی»، با ام‌حبیبه دختر ابوسفیان از قبیلة نامدار بنی‌امیه، ام سلمه از بنی مخزوم، سوده از بنی اسد، میمونه از بنی هلال و صفیه از بنی‌اسرائیل پیوند زناشویی برقرار نمود. ازدواج مهم ترین پیوند و میثاق اجتماعی است، به ویژه در آن فرهنگ تأثیر بسیاری از خود به جا می گذارد.

در آن محیطی که جنگ و خونریزی و غارتگری رواج داشت، بلکه به تعبیر «ابن‌خلدون» جنگ و خونریزی و غارتگری جزو خصلت ثانوی آنان شده بود،(2) بهترین عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و اُلفت، پیوند زناشویی بود. به همین جهت پیامبر(ص) با قبایل بزرگ قریش، به ویژه با قبایلی که بیش از دیگران با پیامبر(ص) دشمن بودند، مانند بنی امیه و بنی اسرائیل،‌ ازدواج نمود. امّا با قبایل انصار که از سوی آنان هیچ خطری احساس نمی شد و آنان نسبت به پیامبر(ص) دشمنی نداشتند، ازدواج نکرد. «گیورگیو» نویسندة مسیحی می نویسد: محمد(ص) ام حبیبه را به ازدواج خود در آورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان شود و از دشمنی قریش نسبت به خود بکاهد. در نتیجه پیامبر با خاندان بنی امیه و هند زن ابوسفیان وسایر دشمنان خونین خود خویشاوند شد و ام‌حبیبه عامل بسیار مؤثری برای تبلیغ اسلام در خانواده های مکه شد.(3)

2ـ هدف تربیتی

پیامبر(ص) حمایت از محرومان و واماندگان را جزء آیین نجات بخش خویش قرار داد. قرآن مردم را به حمایت از واماندگان ومحرومان و ایتام فرا می خواند. پیامبر(ص) در مناسبت های مختلف مردم را به این کارخداپسندانه تشویق نمود، و در عمل برای مردان بیچاره و وامانده در کنار مسجد «صفه» را بنا نهاد و حدود هشتاد نفر از آنان را در آن جا سکنی داد.

این حمایت عملی و صفه نشینی مربوط به مردان بود، اما دربارة زنان با توجه به موقعیت آنان، این گونه راه حل برای رهایی آنان از مشکلات پسندیده نبود، بلکه رسول خدا(ص) برای زنان راه حل دیگری را در نظر گرفت. حضرت از فرهنگ مردم و راه حل چند همسر داری که بازتاب شرایط اجتماعی بود، بهره جست و مردان مسلمان را تشویق نمود که زنان بی سرپرست و یتیم دار را به تناسب حالشان، با پیوند زناشویی به خانه های خویش راه بدهند، تا آنان و یتیمانشان از رنج بی سرپرستی و تنهایی و فقر مالی و عقده های روانی رهایی یابند؛ و خود نیز در عمل به این کار تن داد تا مسلمانان در عمل تشویق شوند و در مسیر رفع محرومیت واماندگان قدم بردارند.

پیامبر(ص) با زنان بیوه ازدواج نمود و آنان را به همراه فرزندان یتیمشان به خانة خویش راه داد،‌ تا هم خودش به قدر توان در زدودن مشکلات گام برداشته باشد و هم الگوی خوبی برای مردم در این امر باشد.

3ـ هدف رهایی کنیزان:

اسلام با برنامه ریزی دقیق و مرحله به مرحله در جهت آزادی اسیران گام برداشت. رسول خدا(ص) از شیوه های خوب و متعدد برای آزادی اسیران بهره جست که ازدواج از جملة آن‌ها است. جویریه و صفیه کنیز بودند. پیامبر(ص) این دو را آزاد کرد و سپس با آن دو ازدواج نمود، تا بدین وسیله به مسلمانان بیاموزد که می‌شود با کنیز ازدواج نمود. اوّل او را آزاد نمود و سپس شریک زندگی قرار داد. در ازدواج پیامبر با جویریه بسیاری از کنیزان آزاد شدند. توضیح این که: جویریه در غزوه بنی مصطلق اسیر شده بود و در سهم غنیمتی رسول خدا(ص) قرار گرفت. حضرت وی را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج نمود. کار حضرت برای یارانش الگوی خوبی شد و تمامی اسیران غزوه بنی مصطلق که حدود دویست تن بودند،‌ آزاد شدند.

«گیورگیو» دانشمند مسیحی می نویسد: محمد با جویریه ازدواج کرد. یارانش این عمل را نپسندیدند و آن را با تعجب می نگریستند. فردای آن روز کم کم اسیران خود را آزاد کردند، چون که نمی توانستند بپذیرند که بستگان همسر پیامبر(ص) بردة آنان باشند.(4)

4ـ نجات زن و جلوگیری از غلتیدن وی در دامن بستگان مشرک و کافر

برخی از زنانی که مسلمان شده بودند و به جهت مرگ، شهادت و یا ارتداد شوهر، بی سرپرست می شدند و زندگی بر آنان بسیار مشکل بود و در وضع بسیار اشفته ای به سر می بردند، همانند ام حبیبه، دختر ابوسفیان که همراه شوهرش به حبشه هجرت کرد و در آن جا بی سرپرست شد. نه می توانست در آن جا بماند و نه به مکه نزد پدرش برگردد.

پیامبر(ص) وقتی که از مشکل وی با خبر شد، پیکی برای نجاشی پادشاه حبشه فرستاد و از او خواست تا ام حبیبه را به عقد پیامبر در آورد. این ازدواج باعث شد که وی از بی سرپرستی نجات پیدا کند و به دامن بستگان مشرک خویش نغلتد.

5ـ‌ طرد سنت غلط و جاهلی:

در اسلام «پسرخوانده» حکم پسر واقعی را ندارد و زن پسر خوانده بر مرد مَحْرَم نیست. در حالی که در جاهلیت احکام پسر واقعی را بر پسر خوانده سرایت می دادند، از آن جمله زن پسر خوانده بر پدر خوانده محرم بود. اسلام این حکم را باطل نمود.(5) پیامبر(ص) به دستور خدا با «زینب بنت حجش» که همسر مطلقه زیدبن حارثه، پسرخواندة پیامبر بود، ازدواج نمود، تا حکم جاهلی را در عمل باطل کند و مردم پذیرای نقض حکم جاهلی باشند.(6)

اگر این ازدواج صورت نمی گرفت، ممکن بود زیدبن حارثه، یا پسرش اسامه بن زید، بعد از رحلت پیامبر به عنوان پسر و وارث پیامبر مطرح می شد و مسیر امامت و وراثت خاندان پیامبر(ص) دگرگون می شد.

افزون بر این امور ازدواج های پیامبر از اهداف و حکمت های دیگری برخوردار بود که به جهت رعایت اختصار از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود.

در پایان به بیان نکته ای دیگر می پردازیم: در اسلام چند همسر گزینی برای مردان محدود است. مرد نمی تواند بیش از چهار همسر دائمی در یک زمان داشته باشد.

قرآن می‌گوید: با رعایت عدالت می‌تواند چهار همسر داشته باشد.(7) تا قبل از نزول این حکم مردان بیش از چهار همسر دائمی داشتند.

همة زنان پیامبر(ص) قبل از نزول این حکم به عقد پیامبر(ص) در آمده بودند. خداوند به پیامبرش دستور داد که از این پس حق نداری با کسی ازدواج نمایی، و حتی اگر همة زنانت را طلاق بدهی، به جای آنان نمی توانی با زنان دیگری ازدواج نمایی.(8) این حکم از احکام اختصاصی پیامبر(ص) است، همان گونه که وجوب خواندن نماز شب و ... از مختصات پیامبر بود.

 پی نوشت ها:

1 . سید محمد حسین طباطبایی، فرازهایی از اسلام، ص 174.

2 . مقدمه ابن خلدون(ترجمه)، ج 1، ص 286.

3 . محمد پیامبری که از نو باید شناخت، ص 207.

4 . همان، ص 181.

5 . احزاب (33) آیه 4.

6 . همان، آیه 37.

7 . نساء (4) آیه 3.

8 . احزاب (33) آیه‌ 52.

شخصیت حضرت زهرا(س) در قرآن از منظر تفاسیر اهل سنت

چکیده

از جمله مباحث مهم جهت روشن شدن حقائق مذهبی و تقریب مذاهب و نیز رفع بسیاری از توهمات ـ که چه بسا منشأ برخی از منازعات قومی در جهان اسلام است ـ بررسی جایگاه و فضائل اهلبیت(ع) است.

این مقاله، شخصیت و فضایل حضرت زهرا(س) را بر اساس توجهی که برخی آیات و سور به آن دارند و در قالب روایات معتبر و متعددی که در مهم ترین منابع اهل سنت آمده است، مورد بررسی قرار می دهد.

خلاصه ای از زندگانی حضرت فاطمه(س)

حضرت فاطمه زهرا(س) در سال پنجم بعثت در شهر مکه به دنیا آمد. وجود نورانی او قبل از خلقت آسمانها و زمین از نور عظمت خداوند خلق شده بود و باعث قبولی توبه آدم و حوا گردید. پدرش حضرت محمد(ص) خاتم الانبیا و مادرش خدیجه کبریJ بود.

همسرشان امام علی6 و فرزندانشان لؤلؤ و مرجان قرآن، ادامه دهنده نسل کوثر و سید جوانان اهل بهشت[1] و دخترانشان، مانند خود او، مدافع حریم امامت بودند.

الف. جایگاه حضرت در روایات اهل سنت

در منابع تفسیری، روایی، رجالی و تاریخی اهل سنت صدها روایت در شأن و منزلت حضرت فاطمه(س) دیده می شود. در اینجا به نمونه ای بسیار کوتاه از آنها اشاره می کنیم:

1. وجود حضرت فاطمه(س) قبل از تولد آدم و حوا

دانشمندان اهل سنت، ابن حجر عسقلانی (م852 ق) از امام حسن عسکریائمه(ع) و او از پدران خودG و آنها از جابر بن عبدالله و او از پیامبر(ص) نقل می کند که آدم و حوا وقتی در بهشت بودند، نور وجود حضرت زهرا را دیدند و خداوند به آن دو فرمود: نور ایشان دو هزار سال قبل از خلقت شما آفریده شده بود.[2]

2. ازدواج حضرت فاطمه(س) به امر خداوند

در منابع اهل سنت روایات زیادی، از بزرگانی همچون امام علی(ع)[3]، عبدالله بن مسعود،[4] عمر بن خطاب،[5] بلال بن حمامه،[6] سنان شفعله [7]و انس در این خصوص نقل شده است.

3. اولاد حضرت فاطمه(س) ذریه پیامبر

او در عالم بشریت تنها کسی است که اولادش، ذریه پیامبر هستند. در روایت عاصم به بهدله آمده است: در مجلسی، حجاج ذریه بودن امام حسین(ع) را برای پیامبر انکارکرد. اما یحیی بن یعمر او را ذریه حضرت دانست و پس از تهدید حجاج، برای اثبات آن به آیات 84 و85 سوره انعام استشهاد کرد که خداوند حضرت عیسی را از ذریه آدم معرفی کرده، در حالی که حضرت عیسی پدر نداشت و از طرف مادر خود حضرت مریم به آدم می رسد.[8]

4. حضرت فاطمه(س) پاره تن پیامبر است.[9]

5. حضرت فاطمه(س) سرور زنان دو جهان (سیدة نساء العالمین)[10]

6. غضب فاطمه(س) غضب خدا و رضای او رضای خدا

پیامبر خدا(ص) فرمود:

یا فاطمه، ان الله یعضب لغضبک و یرضی لرضاک؛ [11] ای فاطمه، بی شک خداوند از غضب تو غضبناک و از رضای تو راضی می شود.

7. حضرت فاطمه(س) مدافع رسالت[12]

در این زمینه روایات مختلفی به ویژه در دفاع از پیامبر(ص) در مقابل ابوجهل وجود دارد.

8. حضرت فاطمه(س) در محشر

در منابع اهل سنت، روایات مختلفی از بزرگان، همچون امام علی(ع)، عایشه، ابوسعید، ابوهریره، ابوایوب، سوید بن عمیر، بریده، ابن عمر و دیگران نقل شده که پیامبر گرامی اسلام فرمود: «اهل محشر به دستور خداوند، چشمان خود را می بندند تا حضرت فاطمه(س) از صحرای محشر عبور کند.»[13]

ب. جایگاه حضرت فاطمه(س) نزد عالمان اهل سنت

در اینجا به ذکر چند مورد در این باره بسنده می کنیم:

1. سیوطی می گوید: «ما عقیده داریم برترین زنان عالم، مریم و فاطمه(س)اند.»[14]

2. آلوسی می گوید: در حدیث آمده است: «ان الفاطمة ابتول افضل نساء المتقدمات و المتاخرات.» با این حدیث، افضل بودن فاطمه(س) بر تمام زنان ثابت می شود. زیرا او روح و روان رسول خدا بود. از این رو بر عایشه نیز برتری داشت.[15]

3. سهیلی بعد از نقل حدیث معروف «فاطمه بضعة منی» می گوید: «من کسی را مساوی با بضعه رسول الله نمی دانم.»[16]

4. ابن الجکنی می گوید:«بنابر قول صحیح تر، فاطمه از همه زنان افضل است.»[17]

ج. جایگاه حضرت فاطمه(س) در آیات

بر اساس منابع تفسیری و حدیثی اهل سنت، تقریباً صد و سی و پنج آیه در چهل و نه سوره به نوعی درباره حضرت فاطمه(س) است. البته این تعداد غیر از آیاتی است که در منابع شیعه ذکر شده است. دو سوره، یعنی دهر و کوثر هم به طور کامل در شأن فاطمه(س) نازل شده است.

همه آیات و سوره های نازل شده در این باره در چهار دسته جای می گیرد:

1. اسباب نزول: یعنی آیاتی که حضرت فاطمه(س) سبب نزول آن بوده است.

2. شأن نزول: یعنی آیاتی که در شأن آن حضرت نازل شده است.

3. جری و تطبیق: یعنی آیاتی که حضرت فاطمه(س) به عنوان مصداقی از آن اراده شده است.

4. بطن: یعنی آیاتی که حضرت فاطمه(س) به عنوان باطن آن مورد نظر است.

سوره ها و آیاتی که حضرت فاطمه(س) سبب نزول آنهاست

از مجموع چهار آیه ای که در این باره در روایات اهل سنت آمده است، یعنی آیات تطهیر، اعطا، ایثار و تجاره، بحث را پیرامون سه آیه اول متمرکز می کنیم. البته باید یادآوری کنم که سوره دهر هم سبب نزولش فاطمه(س) است، چون این بحث قبلاً چاپ شده، لذا از نقل آن خودداری می کنم.

1. آیه تطهیر

انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً؛[18]

جز این نیست که خداوند می خواهد پلیدی را از شما اهلبیت(ع) دور کند و شما را به راستی پاک سازد.

بر اساس روایات بسیار از فریقین، که از صحابه و تابعین به حد تواتر رسیده است، آیه تطهیر در شأن اصحاب کساء نازل شده است. بررسی روایات فریقین نشان می دهد که فاطمه(س) سبب نزول این آیه است. این آیه بر طهارت و عصمت اصحاب کساء دلالت تام دارد.

ابوسعید خدری از ام سلمه چنین روایت کرده است:

آیه تطهیر در خانه من نازل شد. من بر در خانه نشسته بودم. گفتم: ای رسول خدا، من از اهلبیت(ع) نیستم؟ فرمود: تو بر خیر و نیکی هستی ، تو از همسران پیامبر هستی. گفت: و در منزل، رسول خدا، علی، فاطمه، حسن و حسین بودند. [19]

سبب نزول

عبدالله بن جعفر می گوید: رسول خدا به رحمت الهی که از آسمان می آمد نظر کرد و سپس دستور داد اهلبیت(ع)، یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین را جمع کردند. سپس کسای خویش را بر آنان افکند و دعا کرد و سپس آیه تطهیر نازل شد. حاکم نیشابوری سپس می گوید: «هذا حدیث صحیح الاسناد؛[20] این حدیث صحیح السند است.»

روایات دیگری نیز از صحابه، همچون عمر بن ابی سلمه[21]، ابو سعید خدری،[22] و دیگران نقل شده که آیه تطهیر در خانه ام سلمه در شأن پنج تن آل عباG نازل شده است.

رفتار پیامبر پس از نزول آیه

ابن عباس نقل می کند:

شهدنا رسول الله تسعه اشهر یاتی کل یوم باب علی بن ابی طالب عند وقت کل صلاة فیقول: السلام علیکم و رحمة الله». انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» الصلاة یرحمکم الله. کل یوم خمس مرات؛[23]

ما دیدیم که رسول خدا نه ماه تمام، هر روز وقت هر نمازی در خانه علی بن ابی طالب می آمد و می فرمود: درود و رحمت و برکات خدا بر شما اهلبیت(ع) باد. نماز! خداوند شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد . این عمل را پیامبر هر روز پنج بار تکرار می کرد.

همین مضمون با اندکی تفاوت توسط انس بن مالک،[24] ابی برزه،[25] ابی الحمراء[26] و ابوسعید خدری نقل شده است. [27]

برخی از بزرگان که این حدیث را نقل کرده اند، عبارت اند از:

ابن عباس[28]، انس بن مالک،[29] ابوسعید خدری،[30] ابودرداء،[31] ابوهریره،[32] ابی الحمراء،[33] ابی برزه،[34] ابی لیلی،[35] براء بن عازب،[36] ثوبان (غلام پیامبر)، [37] جابر بن عبدالله انصاری،[38] زیدبن ارقم،[39] سعد بن ابی وقاص،[40] سلمان فارسی،[41] صبیح (غلام ام سلمه)، [42] صفیه بنت شیبه،[43] عبدالله بن جعفر طیار،[44] عمربن ابی سلمه،[45] عطیه،[46] معقل بن سیار،[47] واثله بن اسقع،[48] ام المؤمنین ام سلمه،[49] ام المؤمنین ام سلیم،[50] ام المؤمنین زینب،[51] ام المؤمنین عائشه،[52] و ام المؤمنین صفیه. [53]

احتجاج کنندگان به آیه تطهیر در حق اصحاب کساء

1. امام علی(ع) در شورا برای خود به آیه تطهیر احتجاج کرد.[54]

2. امام حسنائمه(ع) دو مرتبه به آیه تطهیر احتجاج نمود.[55] روز ضربت خوردن خودش بالای منبر رفت و به این آیه احتجاج نمود. بعد از شهادت امام علی(ع) نیز بالای منبر رفت و به آیه احتجاج نمود.[56]

3. امام حسین(ع). [57]

4. امام زین العابدین(ع) با مرد شامی.[58]

5. امام رضا(ع).[59]

6. ابن عباس برابر گروهی به این آیه احتجاج نمود.[60]

7. سعد بن ابی وقاص بر معاویه احتجاج نمود. [61]

8. واثلة بن اسقع در برابر گروهی که امام علی(ع) را دشنام می دادند، به این آیه احتجاج کرد.[62]

9. ام سلمه در حق اصحاب کساء به آیه تطهیر احتجاج نمود. [63]

دیدگاه برخی از دانشمندان اهل سنت

این افراد، فقط اهلبیت(ع) را اصحاب کساء می دانند:

جمهور اهل سنت،[64] امام شافعی،[65] احمدبن حنبل،[66] محمدبن سوره،[67] امام طحاوی،[68] شوکانی،[69] شبلنجی،[70] حاکم نیشابوری،[71] سخاوی،[72] محب الدین طبری،[73] حافظ گنجی،[74] قسطلانی،[75] حاکم حسکانی،[76] توفیق ابوعلم،[77] امام ثعلبی،[78] احمدبن محمد الشامی،[79] ابن صباغ،[80] ابومنصور ابن عساکر شافعی،[81] حمزاوی،[82] سمهودی،[83] ملاعلی قاری،[84] امام مجدالدین فیروزآبادی،[85] ابن حجر هیثمی،[86] ابوبکر الحضرمی،[87] محمد جسوس،[88] ابوبکر النقاش،[89] ابن مردویه،[90] ابن بلبلان،[91] حکمت یاسین،[92] دکتر بیومی مهران،[93] شیخ سندی [94]و رفاعی. [95]

همچنین بسیاری از مفسران، محدثان، رجالیان و بزرگان اهل سنت به صحت حدیث کساء اعتراف نموده اند. ابن جریر طبری شانزده روایت، طحاوی شانزده روایت، احمد طبری شانزده روایت، سیوطی پانزده روایت، ابن مردویه نوزده روایت و ابی حاتم هشت روایت آورده اند که همه دلالت بر شأن نزول آیه تطهیر درباره اهل کساء دارند.

حدیث کساء از بیش از چهل نفر از اهلبیت(ع) و صحابه کرام با مضامین مختلفی نقل شده است. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل تقریباً 138 حدیث به طرق مختلف از چهارده نفر از صحابه، نقل کرده و تنها از ام سلمه همسر پیامبر، به 69 طریق مختلف این حدیث نقل نموده است. همین طور ابن مردویه می گوید: در بیش از صد طریق آمده است که آیه تطهیر درباره علی ، فاطمه(س)، حسنائمه(ع) و حسین نازل شده است. [96]

امام فخر رازی (م604 ق)[97] و نیشابوری (م728 ق)[98] و ابوبکر حضرمی[99] ادعای اجماع اهل تفسیر و حدیث بر صحت حدیث کساء نموده اند . دیدگاههای دیگری نیز از بزرگان اهل سنت در این باره وجود دارد که برای رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری می کنیم.

البته عمل کساء و پوشاندن اهلبیت(ع) با کساء و تلاوت آیه تطهیر و منحصر نمودن اهلبیت(ع) به این افراد چند بار تکرار شده است: در خانه ام سلمه،[100] فاطمه،[101] عائشه،[102] ام سلیم،[103] زینب،[104] صفیه [105]و در وقت مباهله. [106]

مراد از اهلبیت(ع)، اصحاب کساء و ازواج

در مقابل دیدگاه مشهور که گذشت، دیدگاه دیگری وجود دارد که مصداق اهلبیت(ع) در آیه را اصحاب کساء و همسران پیامبر، هر دو، می داند. این عده اصحاب کساء را به خاطر روایات معتبر بسیار و همسران پیامبر را نیز به خاطر سیاق آیات و دو روایت از ام سلمه و واثله، از اهلبیت(ع) می دانند. این گروه معتقدند چون آیات قبل و بعد از آیه تطهیر در مورد زنان پیامبر است، از این سیاق بدست می آید که آیه تطهیر، زنان پیامبر را نیز در بر می گیرد. [107]

1. سیاق آیات، در مورد همسران پیامبر با عتاب و تهدید همراه است؛ همچون«ان کنتم تردن الحیاه الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن»،«یا نساء النبی من یات منکن بفاحشه مبینه یضاعف لها العذاب ضعفین»، همچنین «و قرن فی بیوتکن ولاتبرجن تبرج الجاهلیه الاولی.» اما سیاق آیه تطهیر همراه با تمجید و مدح است. با این سیاقهای متفاوت نمی توان هر دو را از یک ردیف دانست.

2. ضمائر به کار رفته در آیات مربوط به همسران پیامبر، همه مؤنت هستند، همچون «کنتن، تردن، فتعالین، امتعکن، اسرحکن، کنتن، تردن، منکن، لها، یقنت، لستن، اتقیتن، تخضعن، قلن، بیوتکن، تبرجن، اقمن، اتین، اطعن، اذکرن، بیوتکن». اما ضمائر به کار رفته در آیه تطهیر، همه مذکر هستند، همچون «عنکم، یطهرکم.»

3. آیات مربوط به همسران، شأن نزول مستقلی دارد و آیه تطهیر هم شأن نزول مستقل خود را دارد. لذا به خاطر شأن نزول و روایات فراوانی که اهلبیت(ع) را از همسران جدا می کند. رفتار پیامبر با همسران، مجالی برای دلالت سیاق نمی گذارد. جمهور اهل سنت نیز به ضمائر «عنکم» و «یطهرکم»استدلال کرده و گفته اند اگر آیه شریفه درباره همسران پیامبر بود، تعبیر «عنکن» و «یطهرکن» می آمد. [108]

4. از گفته های برخی از همسران، پس از نزول آیه تطهیر که از پیامبر پرسیدند آیا ما هم از اهلبیت(ع) هستیم و جواب منفی پیامبر که شما از همسران پیامبرید، نه از اهلبیت(ع) و شما بر نیکی هستید، به دست می آید که همسران مشمول این آیه شریفه نیستند. این سؤال و برخورد با ام سلمه، عایشه، ام سلیم و زینب صورت گرفته و پیامبر آنان را از اهلبیت(ع) خود بیرون و خارج دانسته است.[109]

2. آیه اعطا

خداوند در قرآن مجید می فرماید «ولسوف یعطیک ربک فترضی[110]؛ و پروردگارت به زودی عطایی می کند که راضی شوی.» در روایات زیادی آمده است که خداوند به فاطمه(س) این اختیار را داد که در فردای قیامت از گنهکاران امت پدرش شفاعت کند و این روایات از طریق فریقین نقل شده است.

مفسران اهل سنت در ذیل این آیه روایاتی آورده اند. از جمله این که جابر بن عبدالله روایت کرده است که رسول خدا روزی فاطمه(س) را در منزل مشغول آرد کردن گندم دید که حله شتر بر خود افکنده بود. فرمود: یا فاطمه! بشتاب و تلخی دنیا را به خاطر نعمتهای بهشتی بچش. به دنبال این جریان بود که آیه «و لسوف یعطیک ربک فترضی» نازل شد[111].

3. آیه ایثار

«و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه؛[112] دیگران را بر خود مقدم می دارند، هر چند خود سخت به آن نیازمندند.»

حسکانی ذیل آیه شریفه از ابو هریره روایت آورده که گفت:

مردی خدمت پیامبر آمد و از گرسنگی خود شکایت کرد. وقتی پیامبر دید چیزی برای او در خانه همسرانش نیست، فرمود: کیست امشب او را میهمان کند؟ علی گفت: من ای رسول خدا! سپس به سوی فاطمه(س) رفت و جریان را با او در میان گذاشت و فاطمه(س) فرمود: چیزی جز خوراک بچه ها نزد ما نیست، ولی ما میهمان را بر خود مقدم می داریم.

پس علی گفت: بچه ها را بخوابان و من چراغ را برای میهمان روشن می نمایم. پس چنین کرد و میهمان خوراک خورد . پس از آنکه از میهمان پذیرایی فرمودند، در بامداد، خداوند این آیه را درباره آنان نازل فرمود:«و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة»[113]

وی روایت دیگری را از ابن عباس نقل می کند که می گفت:«این آیه درباره علیA ، فاطمه(س)، حسنائمه(ع) و حسین(ع) نازل شده است.» [114]

سوره ها و آیاتی که در شأن نزول حضرت فاطمه(س) نازل شده است

سوره کوثر

طبق نقل بسیاری از دانشمندان اسلامی ، این سوره در جواب شماتت دشمنان اسلام، همچون عاص بن وائل و همراهانش نازل شده است. چون پسران رسول خدا، قاسم و عبدالله از دنیا رفتند، عاص بن وائل سهمی گفت: نسل او قطع شد و او ابتر و بی عقب است. خداوند متعال در پاسخش این آیه را (ان شانئک هو الابتر) نازل کرد که خود عاص بن وائل ابتر و بدون عقب است.[115]

عاص بن وائل این شماتت را چندین بار تکرار نمود[116]. افراد دیگری چون ولیدبن مغیره،[117] ابوجهل[118] ، عقبه بن ابی محیط[119]، کعب بن اشرف[120] و ابو لهب[121] نیز این شماتت را تکرار می کردند .

از شأن نزول این سوره که در جواب شماتت کنندگان کفار به رسول خدا به خاطر نداشتن فرزند ذکور نازل شده نیز اینکه به خاطر دادن کوثر، شکر مخصوص، به صورت نماز ویژه و قربانی مخصوص را خواستار شده و با توجه به تقابل «الکوثر» با «الابتر» که اصلش دم بریدگی و قطع نسل و ریشه را افاده می کند،[122] معلوم می شود که ادامه آثار نبوت از طریق نسل پیامبر محقق می شود که دشمن را در مقابلش «ابتر» معرفی کرده است.

ابن ابی الحدید معتزلی در بخش مستدرکات کلمات قصار، حدیثی را آورده است که در ضمن آن عمرو بن عاص به امام علی(ع) اشکال گرفت که چرا حسنائمه(ع) و حسین(ع) را فرزندان رسول خدا می داند. امام جواب داد: اگر آن دو فرزند رسول خدا نباشند، رسول خدا ابتر می ماند و خداوند آن را از ایشان نفی کرده است. پس کوثر همان وجود حضرت فاطمه(س) و فرزندان معصوم آن حضرت است.

کوثر از ماده کثرت و مبالغه در کثرت است و معنای آن خیر کثیر می باشد ؛ همان خیر کثیری که ادامه دهنده نبوت است. پیامبراکرم(ص) در زمان ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(س) به همین خیر کثیر اشاره فرمود . آن حضرت خطاب به امام علی(ع) دعا فرمود: «و اخرج منکما الکثیر الطیب. خداوند از شما دو تن، نسل کثیر پاکیزه بیرون آورد.» انس گفت: «والله اخرج منهما الکثیر الطیب[123] خداوند از آن دو، نسل زیاد و پاکیزه ای بیرون آورد .»

فخر رازی در این باره می گوید: معنای سوره این است که خداوند به پیامبر نسلی می دهد که در طول زمان باقی می ماند . بنگر چه تعداد از خانواده وی کشته شدند، در حالی که عالم از فرزندان رسول خدا مملو و آکنده است و هیچ کس از خاندان بنی امیه نمی تواند با وی در این زمینه برابری نماید، و نیز دقت کن که چگونه از نسل پیامبر، علمای بزرگواری مانند باقر، صادق، کاظم، رضا، و نفس زکیه[124] پدیدار شدند[125].

علمای اهل سنت معنای دیگری را هم برای کوثر نقل کرده اند، همچون قرآن[126]، کثرت اصحاب و پیروان[127]، نور قلب پیامبر[128]، شفاعت [129]، توحید[130]، معجزات پروردگار[131]، تفسیر قرآن و تخفیف شرایع[132]، لا اله الا الله محمد رسول الله[133]، فقه در دین [134]، نمازهای پنجگانه[135]، نبوت[136]، اسلام[137]، علمای امت[138]، علم و حکمت[139]، فضائل بسیار [140]، مقام محمود[141]، اجابت دعوت [142]، کارهای بزرگ[143]، نهری در بهشت[144]، خیر[145]، کثیر[146]، ایثار رفعت ذکر[147] و غیره.

قابل توجه است که این اقوال به رسول خدا انتساب ندارد و همچنین آنان دلیل و مدرکی بر گفته خودشان ارائه نکرده اند. علاوه بر آن، این معانی تناسبی با سیاق آیات ندارد .

مکی بودن سوره و تطبیق آن بر حضرت فاطمه(س)

در اینکه این سوره مکی است یا مدنی ، اختلاف دیدگاه وجود دارد . برخی آن را مکی[148] و برخی مدنی دانسته اند.[149] اما قول معتبر همان مکی بودن این سوره است، چنان که مضمون سوره نیز بر آن دلالت دارد. طبق ترتیب نزول، این سوره پانزدهمین سوره قرآن است[150] و شامل دو خبر غیبی و بشارت به پیامبراکرم(ص) است: یکی دادن کوثر در آینده نزدیک که همان وجود حضرت فاطمه(س) است که پاسخی عملی به دشمنان رسالت و نبوت محسوب می شود؛ و دوم ابتر بودن دشمنان رسالت که در آینده اتفاق خواهد افتاد. بنابراین در مکی بودن سوره هیچ تردیدی وجود ندارد. به علاوه برای کسانی که تولد حضرت فاطمه را قبل از بعثت می دانند، اصلاً این سؤال مطرح نیست.

برخی دانشمندان نیز مکی بودن سوره و بشارت دادن به وجود فاطمه(س) را از اعجاز قرآن می شمارند.

آیه ذالقربی

خداوند می فرماید: «و آت ذالقربی حقه؛[151] حق خویشاوندان را بده.» آیاتی که در شأن فاطمه(س) است فراوان است و در این مقام نمونه هایی از آنها ذکر می شود.

در این آیه، خداوند بر ادای حق خویشاوندی تأکید می کند و مراد از ذالقربی کسانی هستند که در آیه مودت بیان شد و مراد از آن اقربای رسول خداست. طبق روایات شیعه و سنی ، وقتی این آیه نازل شد، پیامبراکرم(ص) فاطمه(س) زهرا را فرا خواند و فدک را به او عطا فرمود. خداوند در آیه به رسول خدا امر فرمود تا حق خویشاوند خود را بدهد و پیامبر هم طبق فرمان خداوند عزوجل به فاطمه(س) فدک را داد؛ فدکی که طبق نقل شیعه و سنی از اموال مخصوص پیامبر بود و کسی از مسلمانان در آن سهمی نداشت.

بسیاری از مفسران و دانشمندان اهل سنت روایاتی را از صحابه مانند ابن عباس و ابوسعید خدری با طرق متعدد در این باره نقل کرده اند. [152]

نظری گذرا به فدک

بسیاری از مفسران اهل سنت در ذیل آیه ششم سوره حشر[153] درباره فدک بحث نموده اند. طبری در ذیل این آیه روایتی را نقل کرده که فدک با مصالحه مردمش و بدون جنگ در اختیار پیامبر قرار گرفت و خاص او بود و هیچ یک از مسلمانان در آن بهره ای نداشته اند.[154] سیوطی نیز مانند آن را نقل کرده است. [155]

از این روایات به دست می آید که فدک از فیء یعنی چیزی است که بدون جنگ از اموال کفار به دست می آید. روایت بخاری هم به همین معنا اشاره دارد . [156]

با قطع نظر از روایات، قرآن مجید «فیء» را حق ذی القربی می داند و می فرماید:

ما أفاء الله علی رسوله من اهل القری فللّه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل؛[157]

آنچه خدا از اموال اهل قری به رسول خود برگردانید، از آن خدا و رسول او و از آن خویشان رسول و یتیمان و مسکینان و درماندگان در راه است.

سید قطب نیز به این مضمون اعتراف دارد. [158] از ابی دیلم،[159] حسن،[160] سدی[161] و دیگران نیز نقل شده است که مراد از ذالقربی ، نزدیکان رسول خدا هستند. ابن کثیر می نویسد: از ابی سعید روایت شده است که گفت: «لما نزلت «و آت ذالقربی حقه» دعا رسول الله فاطمة فاعطاها فدکا.»[162]

این حدیث با هفت طریق در شواهد التنزیل نقل شده است. در سند این روایت عطیه قرار دارد که برخی او را تضعیف نموده اند و برخی دانشمندان رجالی اهل سنت، مانند ابن حجر[163] و یحیی بن معین او را ثقه می دانند.[164] البته تضعیف او به خاطر این است که او امام علی(ع) را بر دیگران مقدم می داشت.

برخی از مفسران اهل سنت، نزول این آیه را در مکه می دانند و چون فتح خیبر و اعطای فدک در سال هفتم هجری و زمان هجرت پیامبر به مدینه رخ داد، در اعطای فدک به حضرت زهرا تشکیک کرده اند.

اما کسانی چون آلوسی،[165] سعید حوی،[166] سید قطب[167]، زمخشری[168] و غیره این آیه را مدنی می دانند. در سوره های مدنی ، آیات مکی هم وجود دارد و این امر مورد پذیرش فریقین است.

از روایات ابن عباس و ابو سعید خدری[169] به دست می آید که فدک در دست فاطمه(س) قرارگرفته بود . همین مطلب را امام علی(ع) در نامه خود به عثمان به حنیف فرموده است «...بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء...؛[170] آری از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود... .» ارث پیامبر چیزهای زیادی بود. طبق وصیت مخیریق، هفت باغ، اراضی بنی نضیر، فدک و سهم آن حضرت از خیبر و غیره همه خالصه پیامبر بود. [171]

در جریان مطالبه فدک، ابوبکر می خواست فدک را به فاطمه(س) برگرداند. او نوشته ای را برای فاطمه(س) درباره فدک نوشت. در این هنگام عمر داخل مجلس شد و گفت: این چیست؟ ابوبکر گفت: این نوشته ای است که برای فاطمه(س) درباره میراث پدرش برای او نوشتم. عمر گفت: بر مسلمین چه خرج می کنی، در حالی که عرب با تو در حال جنگ اند. سپس عمر نوشته را گرفت و پاره کرد. [172]

از این روایت و روایات دیگر استفاده می شود که غصب فدک به خاطر درآمد زیاد آن بود و اینکه اگر در دست فاطمه(س) می ماند، از درآمد آن برای احقاق حق غصب شده امام علی(ع) و نیز ترویج تشیع استفاده می شد. از این رو این غصب ، رنگ و بوی کاملاً سیاسی داشت و از پشتوانه فقهی و شرعی بی بهره بود.

نقد و بررسی حدیث «لانورث»

1. این حدیث باطل است. ذهبی می نویسد: «عبدان گوید: من به ابن خراش گفتم: حدیث «لانورث ما ترکنا صدقه؟ گفت: باطل است.»[173]

2. این حدیث خبر واحدی است که جز از ابوبکر، از دیگری نقل نشده است. ابن ابی الحدید می نویسد: « مشهور آن است که حدیث انتفای ارث را کسی جز ابوبکر روایت نکرده است.»[174]

3. این حدیث خلاف قرآن است، چنان که خواهد آمد.

4. اهلبیت(ع) رسول الله6 پیوسته با حدیث «لانورث» مبارزه نموده و آن را بر خلاف قرآن و ساختگی می دانند[175]. امام علی(ع) به عمر فرمود:«یقیناً پیامبر در زمان حیات خود، فدک را به فاطمه(س) و فرزندانش بخشیده بود.»[176]

5. با فرض پذیرش صحت حدیث، باز هم فدک را شامل نمی شود. زیرا فدک را پیامبر در زمان حیات خود به فاطمه(س) بخشیده بود و از ارث نبود، تا به حدیث «لا نورث» استدلال شود. فدک خارج از موضوع این حدیث است، لذا استدلال به این حدیث برای فدک که از «فیء» است، ناتمام است.

6. اگر فدک از صدقه بود، چرا ابوبکر فدک را به فاطمه(س) برگرداند و اگر عمر نرسیده بود، قضیه پایان می یافت؟ این عمر است که نامه را گرفت و پاره کرد. اگر حدیث صحیح است، کار او درست نیست و اگر فعل خلیفه درست باشد، در این صورت حدیث صحیح نیست. بنابر این در قول و فعل خلیفه تضاد وجود دارد.

7. عجیب تر اینکه خلیفه از یک طرف حدیث «لانورث ما ترکنا صدقه» را بیان می کند و از طرف دیگر از فاطمه(س) گواه می طلبد. اگر حدیثی در کار است، دیگر درخواست گواه چه معنایی دارد؟ گواه خواستن او دلیل جعلی بودن حدیث است. وقتی هم فاطمه(س)، امام علی(ع)، حسنائمه(ع)، حسین(ع)، ام کلثوم، ام ایمن و اسماء بنت عمیس را گواه می آورد، گواهی آنان را قبول نمی کند و فدک را پس نمی دهد .

8. خلیفه در جاهای متعدد، بدون درخواست شاهد و گواه، بلکه بر اساس ادعای افراد عمل می نمود. مثلاً در بخاری آمده است: هنگامی که رسول خدا در گذشت، اموالی به وسیله علابن حضرمی در اختیار ابوبکر قرار گرفت. او به مردم گفت: هر کس از پیامبر طلبی دارد، یا به او از جانب رسول خدا وعده ای داده شده است، بگوید. جابر می گوید: من گفتم: پیامبر خدا وعده فرمود که به من چندین و چندان مبلغ عطا کند . وقتی خلیفه حرفم را شنید، سه بار پانصد (درهم یا دینار) شمرد و در دست من گذاشت[177].

سؤال این است که چرا خلیفه از دیگران شاهد طلب نکرد و چرا از فاطمه(س)، راستگوترین انسان، شاهد طلبید.

9. چرا همسران پیامبر (نه نفر) در خانه های پیامبر ماندند؟ و آن خانه ها به مسلمانان داده نشد و به صدقه نرفت؟

10. در قرآن مجید در مورد ارث، آیات بسیاری[178] آمده است. در این آیات خطاب به پیامبر و امت است و هیچ جای قرآن استثنایی دیده نمی شود. از آیات ارث استفاده می شود، چه پیامبر و چه امت از خود ارث می گذارند. آیه شانزده سوره نمل و آیه شش و هفت سوره مریم از آن جمله اند.

سرنوشت فدک

پیامبراکرم(ص) پس از نزول آیه «و آت ذالقربی حقه»، فاطمه(س) را خواست و فدک را به دخترش داد[179]. بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام، ابوبکر فدک را از فاطمه(س) گرفت و با وجود گواهی امام علی(ع)[180]، امام حسنائمه(ع)، امام حسین(ع)، ام کلثوم[181]، ام ایمن[182]، رباح غلام پیامبر[183] و اسماء بنت عمیس،[184] آن را به فاطمه(س) برنگرداند و گواهی این همه افراد را قبول نکرد.

عثمان فدک را در زمان خلافت خود به مروان بن حکم پسر عمو و دامادش بخشید[185]. سپس معاویه فدک را بین سه نفر، یعنی مروان، عمرو بن عثمان و پسرش یزید تقسیم نمود[186]. وقتی عمر بن عبدالعزیز خلیفه شد، به برگرداندن فدک به فرزندان فاطمه(س) دستور داد[187]. وقتی یزید بن عبدالملک خلیفه شد، دوباره فدک را پس گرفت. وقتی ابوالعباس سفاح خلیفه شد، فدک را به حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب برگرداند. وقتی منصور خلیفه شد فدک را از فرزندان فاطمه(س) پس گرفت. سپس مهدی بن منصور دوباره فدک را پس داد. سپس موسی الهادی خلیفه شد و فدک را دوباره گرفت. سرانجام نیز مأمون آن را به محمدبن یحیی بن علی الحسین بن علی بن ابی طالب برگرداند.

آیه خمس

خمس حق حضرت فاطمه(س) است

واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی والمساکین و ابن السبیل ان کنتم امنتم بالله؛[188]

و بدانید آنچه را که سود می برید، برای خداست. پنج یک آن برای رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است، اگر به خدا ایمان آورده اید.

راغب می گوید: «غنمتم» رسیدن به گوسفند و دسترس یافتن به آن است. سپس درباره هر غنیمتی که از دشمنان و غیر ایشان به دست می آید، به کار رفته است. «واعلمو انما غنمتم من شیء» به این معناست.»[189]به دست آوردن چیزی بدون زحمت غنیمت است[190]. در تاج العروس[191] و لسان العرب[192] هم همین معنا آمده است.

در روایات اهل سنت و در برخی فتاوای فقهای اهل سنت هم، غنیمت اعم از غنائم جنگی آمده است. همین طور در نامه های پیامبراکرم(ص) به قبایل و شخصیت ها تأکید فراوان بر پرداخت خمس شده است.

مجاهد گوید: «مراد از ذالقربی همان نزدیکان رسول خدا هستند که صدقه برای ایشان حرام است.»[193]طبری هم می نویسد: «برخی می گویند: ذی القربی همان نزدیکان رسول خدا از بنی هاشم هستند.»[194]همین نظریه را امام مالک، ثوری ، اوزاعی و غیره قبول کرده اند.[195]

در بخاری آمده است: «حضرت فاطمه(س) از ابوبکر مطالبه خمس خیبر کرد و ابوبکر انکار نمود و فاطمه(س) ناراحت شد و تا هنگام مرگ با ابوبکر صحبت نکرد.»[196]

تقسیم خمس در زمان پیامبراکرم(ص)

روایات معتبر زیادی در کتب اهل سنت یافت می شوند که آن حضرت خمس را بر اساس آنچه در آیه شریفه آمده است، تقسیم می نمود.

ابوعالیه ریاحی می گوید:

روزی غنیمت را نزد پیامبر خدا آوردند. آن حضرت خمس را از آن برداشت و بر پنج قسم تقسیم نمود: سهم خدا، سهم رسول، سهم ذی القربی، سهم یتامی ، سهم مساکین و سهم ابن سبیل.[197]

همه روایات اهل سنت تصریح دارند که در زمان پیامبراکرم(ص) همواره سهم ذی القربی داده می شد و خمس بر طبق آیه بر شش قسم تقسیم می شد.

نقد رفتار خلفا

1. سهم ذی القربی ربطی به ارث پیامبر ندارد. ارث میت شامل اموال اقارب نمی شود.

2. اگر خمس شامل ارث پیامبر می شود، چرا ابوبکر پیشنهاد کرد مقداری را به فاطمه(س) بدهد؟ زیرا این به عقیده آنها صدقه است و صدقه هم بر آل محمدائمه(ع) حرام است.[198]

3. این روایت با روایات دیگر در تعارض است که در آنها خود ابوبکر قبول کرده که به فقرا و مساکین خاندان پیامبر از خمس پرداخت کند. چنان که آمده است که «ابوبکر بنی هاشم را از خمس منع کرد و گفت: از این خمس برای فقرای شما و ازدواج کنیزان شما و کسی که از شما خادم ندارد... می پردازم.»[199]

اگر خمس از صدقه باشد، چطور صدقه را برای خاندان پیامبر جایز می دانند؟ حال آنکه در روایات زیادی آمده که صدقه و زکات چرک دست مردم است و به خاطر همین خداوند خمسی را برای آل محمد قرار داد.[200]

خمس در غیر غنائم جنگی

حسن گفته: «در عنبر و لؤلو خمس وجود دارد، زیرا پیامبر در «رکاز» خمس قرار داده است.»[201]

مالک و ابن ادریس گفتنه اند: رکاز، چیزهایی است که در زمان جاهلیت دفن شده است، چه زیاد باشد و چه کم، و پیامبر فرمود: در رکاز خمس است.[202]

همچنین نقل کرده اند که پیامبر فرمود: «در رکاز خمس است. سؤال شد: ای رسول خدا! رکاز چیست؟ فرمود: طلا و نقره ای که خداوند هنگام خلقت در زمین قرار داده است.»[203]

اصحاب دیگر، مانند ابی ثعلبه الخشنی، ابو هریره و زید بن ارقم نیز چنین مضامینی را نقل کرده اند.[204]

در نامه هایی که به شخصیت ها و قبایلی که تازه اسلام آورده بودند، می نوشت، به آنان دستور می داد خمس بپردازند. مثلاً رسول خدا به سعد هذیم از قضاعه و جذام نامه نوشت و در آن واجبات صدقه را بیان فرمود و امر فرمود تا زکات و خمس خود را به دو فرستاده اش ( ابی و عنیسه) و یا به کسی که آن دو نفر برای گرفتن زکات و خمس بفرستند، بپردازند.[205] نامه های دیگری نیز نزدیک به این مضمون درمنابع اسلامی و اهل سنت آمده است.[206]

آیه مودت

قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا ان الله غفور شکور؛[207]

بگو من از شما در برابر رسالتم مزدی طلب نمی کنم، به جز دوستی نزدیکان و کسی که حسنه ای به جای آورد، ما حسنه ای بر آن اضافه می کنیم. خداوند آمرزگار و قدردان است.

طبق روایات صحیح و متعدد فریقین، خداوند محبت امیرالمؤمنین علیA ، حضرت فاطمه(س)، امام حسنائمه(ع) و امام حسین(ع) را بر امت واجب نموده و آن را پاداش رسالت خویش قرار داده است و این چیزی است که از طرف خداوند به پیامبرش امر شده است، نه اینکه پیامبر آن را از خدا خواسته باشد . بنابر این باید مودت اهلبیت(ع) هم وزن رسالت پیامبر باشد و گرنه چیز کم ارزش و سبکی نمی تواند اجر رسالت باشد. از طرف دیگر باید این اقربای پیامبر به دور از گناه و معصوم باشند و گر نه لغویت کلام خداوند لازم می آید . زیرا بعید است خداوند محبت گنهکاران را واجب کند. از طرف دیگر، اینها اگر گناه انجام دهند و باز هم محبت و مودتشان بر امت واجب باشد، با آیات و روایات متعددی منافات دارد که خداوند در آنها مودت هیچ گناهکاری را واجب قرار نداده است. پس اهلبیت(ع) نباید گناه کنند و باید عصمت داشته باشد تا مودتشان اجر رسالت قرار گیرد.

طبق نقل بسیاری از دانشمندان اهل سنت، این سوره ( شوری) مکی است، مگر چهار آیه آن که در مدینه نازل شده است. نخستین آیه از این آیات چهارگانه نیز، آیه «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی» است. ابن عباس از صحابه و قتاده از تابعین قائل به این قول بودند[208].

زمخشری(م 528 ق) در ذیل آیه مودت می گوید:

این آیه نازل شد و پیامبر فرمود:

من مات علی حب آل محمد مات شهید، الا و من مات علی حب آل محمد مات مغفوراً له، الا و من مات علی حب آل محمد مات تائباً...؛ [209]

هر کس با محبت آل محمد بمیرد شهید از دنیا رفته. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود بخشوده است. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، با توبه از دنیا رفته است... .

روایاتی از بزرگان دین، همچون امام حسن مجتبیائمه(ع) [210]، مفسر قرآن ابن عباس[211] و سدی[212] نقل شده است که مراد از «کسب حسنه» مودت آل محمد است و خداوند به خاطر همین دوستی اهلبیت(ع) «غفور للذنوب» است و گناهان آنان را می بخشد و «شکور للحسنات»[213] است و تشکر هم می کند.

برخی نیز معتقدند بر اساس روایتی از ابن عباس[214] این آیه درباره مودت خویشاوندان پیامبر از قریش و خطاب به کفار قریش است.

اما این آیه اولاً مدنی و خطاب به مؤمنین است نه کفار قریش. چنان که سیاق آیات بر آن دلالت دارد. ثانیاً برخی از خویشاوندان پیامبر(ص)، مانند ابو لهب ، اصلاً ایمان نیاوردند لذا چگونه می شود مودت آنان واجب باشد؟

همچنین معنای اجر وقتی تمام است که درخواست کننده اجر کاری برای طرف مقابل کرده باشد. و در آیه شریفه، اجر وقتی معنا دارد که پیامبر(ص) قریش را هدایت کرده باشد. چون با فرض باقی ماندن در کفر و تکذیب دعوت آن حضرت، چیزی از ایشان نگرفته تا در مقابلش اجری بدهند.

همچنین خطاب به مشرکین در اینجا معنا و مناسبتی ندارد. زیرا بر حکیم قبیح است که مزد و رسالت را از کسی بخواهد که خود منکر رسالت است. این قول از عکرمه و عده ای دیگر از دشمنان اهلبیت(ع) است.[215]راویان آن حدیث نیز محمدبن بشار و محمدبن جعفر هستند که هر دو از سوی برخی از علمای رجال اهل سنت تضعیف شده اند[216].

برخی از اهل سنت، شبهاتی پیرامون شأن نزول و دلالت این آیه شریفه مطرح نموده اند. ابن تیمیه (م 728 ق) از آن جمله است.

اشکال اول: ابن تیمیه حدیث معروف ابن عباس را که گذشت به شدت رد می کند و می گوید: یقیناً این حدیث به اتفاق همه حدیث شناسان دروغ است و در کتابهای حدیثی ما خبری از این حدیث نیست.[217]

برخلاف ادعای ابن تیمیه، این حدیث، صحیح السند و معتبر است. دانشمندان شیعه و بسیاری از مفسران و محدثان اهل سنت، صدها سال قبل از تولد ابن تیمیه، این حدیث را در کتب تفسیری و حدیثی خودشان آورده و آن را به عنوان یک حدیث معتبر پذیرفته و برخی به آن در حق اصحاب کساء استدلال نموده اند. از آن جمله اند امام حمدبن حنبل (م241ق)، [218] ابن ابی حاتم (م360ق)،[219] محدث بزرگ اهل سنت امام طبرانی (م360ق)،[220] امام واحدی (م468ق)،[221] ثعلبی (م427ق)،[222] حسکانی (م471ق)[223] با هشت طریق مختلف، ابن مغازلی (م483ق)،[224] زمخشری (م538ق)،[225] ابن عطیه اندلسی (م546ق)،[226] ابن جوزی (م597ق)،[227] امام فخر رازی (م604ق)،[228] امام قرطبی (م671ق)،[229] امام نسفی (م710ق)،[230] نظام الدین نیشابوری (م728ق)[231] و برخی دیگر که به صحت سند حدیث تصریح نموده اند[232].

به علاوه، برخی روایات دیگر که «قربی» را اهلبیت(ع) معرفی کرده اند، از بزرگانی همچون امام علی(ع)[233]، امام حسنائمه(ع)[234]، امام زین العابدین(ع)[235]، ابن عباس[236]، جابر بن عبدالله انصاری[237]، عبدالله بن مسعود[238]، سعیدبن جبیر[239]، عمروبن شعیب[240] و سدی[241] نقل شده است.

اشکال دوم: آیه مودت در سوره شوری است و سوره شوری مکی است. از سوی دیگر، به اتفاق اهل سنت و شیعه، علی در مدینه ازدواج کرد و حسنینH در مدینه به دنیا آمدند.[242]

پاسخ: شکی نیست که این سوره مکی است، اما آیه مودت مدنی است و در مدینه نازل شده است[243].

اشکال سوم: روایت ابن عباس در صحیحین آمده است که مراد از «قربی» قریش است[244].

پاسخ: همان طور که اشاره رفت، قول صحیح و قابل اسناد به ابن عباس همان است که گذشت و این قول و سایر اقوال مستند به وی قابل اثبات نیست. همچنین در همان روایت ابن عباس که در صحیحین آمده است، سعید بن جبیر، مودت قربی را «دوست داشتن خویشاوندان آل محمد» معرفی کرده است. چگونه ممکن است محبت قریش که در بین آنها دشمنان سرسخت رسالت هم قرار دارند، اجر رسالت قرار گیرد؟[245]همچنین در سند این حدیث محمد بن بشار و محمد بن جعفر قرار دارند که حال آن دو گفته شد.

اشکال چهارم: خداوند در آیه فرمود: «الا المودة فی القربی» و نفرمود: «الا المودة للقربی» و یا «الا المودة لذوی القربی»، همان طور که در جاهای دیگر فرمود. یعنی خداوند دراینجا از مصدر استفاده کرده، نه اسم غیر مصدر. بنابر این، مراد ذوی القربی نیست.[246]

پاسخ: کلمه «قربی» در لغت، به ذوی القربی نیز اطلاق می شود. چنان که ابن فارس (م395ق) می نویسد: «القرابة و القربی: القرابة.»[247] زمخشری هم گفته است: «القربی مصدرٌ کالزلفی و البشری بمعنی القرابة و المراد اهل القربی؛ قربی مصدر و بر وزن «زلفی» و به معنای قرابت و خویشاوندی است و مقصود از آن در آیه خویشاوندان است.»

آیه مباهله

فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین؛[248]

پس هرکس درباره عیسی، از آن پس که به آگاهی رسیده ای ، با تو مجادله کند، بگو: بیایید تا حاضر آوریم ما فرزندان خود را و شما نفسهای خود را، آن گاه مباهله کنیم و لعن خدا را بر دروغگویان بفرسیتم.

مباهله، نفرین کردن یکدیگر در یک امر مذهبی است که با تضرع از خدا می خواهند تا دروغگو را رسوا سازد . گروهی از نصارای نجران نزد پیامبر گرامی آمدند و درباره عیسی گفت وگو درگرفت و قرار شد فردای آن روز مباهله صورت گیرد. به اتفاق همه اهل سنت، روز بعد پیامبر از بین همه امت به جای «انفسنا» علی(ع) و به جای «نسائنا» حضرت فاطمه زهرا(س) و به جای «ابنائنا» حسنینG را برای مباهله و به عنوان گواه نبوت خویش بردند. آن حضرت آن روز زنان متعدد داشت، ولی برای مباهله هیچ کدام را نبرد، بلکه به جای آنان فاطمه(س) را برد و این عمل پیامبر گواه بزرگی بر صداقت و عصمت فاطمه(س) است.

علباء بن احمر الیشکری روایت کرده است: هنگامی که آیه مباهله نازل شد، رسول خدا(ص)، علی(ع)، فاطمه(س)، حسنائمه(ع) و حسین(ع) را به حضور طلبید و از سوی دیگر، یهودیان را به مباهله دعوت کرد. جوانی از یهود که از پیشنهاد رسول خدا اطلاع یافت، خطاب به یهودیان گفت: وای بر شما، مگر گذشته را فراموش کرده اید که برادران شما به صورت میمونها و خوکها مسخ شدند؟ اینک از مباهله خودداری کنید که سرانجام شما منتهی به سرانجام آنان خواهد شد.[249]

روایات دیگری نزدیک به این مضمون نیز از جابر بن عبدالله[250] و سعد بن ابی وقاص[251] نقل شده است. امام فخر رازی داستان را درباره مسیحیان نجران ذکر کرده است.[252]

اصل این قضیه که پیامبراکرم(ص) از بین همه امت، تنها حضرت علی(ع) را به جای «انفسنا» و حضرت فاطمه(س) را به جای «نسائنا» و حضرات حسنین G را به جای «ابنائنا» برای مباهله انتخاب کرد و برد، مورد اتفاق اهل تفسیر و حدیث است. چنان که برخی از مفسران اهل سنت، همچون امام فخر رازی(م 604 ق) [253] و نظام الدین نیشابوری(م 728 ق) [254] به این امر تصریح نموده اند. نیشابوری سپس اضافه می کند: «مراد از «انفسنا» علی است و اهل تفسیر و حدیث بر این دیدگاه اجماع نموده اند.»

حاکم نیشابوری (م405ق) در این زمینه ادعای تواتر کرده است.[255] زمخشری می گوید:

لا دلیل اقوی من هذا علی فضل اصحاب الکساء و هم علی و فاطمه(س) و الحسنان؛[256]

هیچ دلیل و مدرکی قوی تر و مهم تر از آیه مباهله بر فضل و برتری اصحاب کساء موجود نیست و اصحاب کساء علی، فاطمه، حسن و حسین می باشند.

پیامبراکرم(ص) به جای «نسائنا» (که کلمه جمع است و حداقل برسه نفر دلالت می کند) تنها حضرت فاطمه(س) را به مباهله برد. در حالی که در آن زمان چند نفر از همسران پیامبر حضور داشتند، ولی آن حضرت هیچ کدام از زنان خود را به مباهله نبردند، زیرا در مباهله، نبوت آن جناب زیر سؤال بود و باید کسانی را می برد که اگر نبی نباشد، شریک کار رسالت و نبوت و حائز مقام معنوی مناسب با آن باشند و آن کسان فاطمه(س) و اهلبیت(ع) بود ند. در مباهله قرار بود دروغگویان رسوا شوند. بنابراین اگر پیامبر کسی را می برد که در طول حیات خود دروغ گفته بود، دیگر نمی توانست بر دیگران لعنت بفرستد، زیرا خودش از دروغگویان بود. از اینجا عصمت فاطمه(س) اثبات می شود که هیچ دروغی در زندگی نگفته و مصداق کامل یک انسان صادق است.

این روایت با بیش از پنجاه و یک طریق مختلف[257] از سی و هفت نفر از اهلبیت(ع)، صحابه و تابعین نقل شده است؛ کسانی از اهلبیت(ع)، همچون امام علی(ع)[258]، امام حسنائمه(ع)[259]، امام سجادائمه(ع)[260]، امام باقر(ع)[261]، امام صادق(ع)[262] و امام کاظم(ع)[263]، و از صحابه، تابعین و دیگر بزرگان، همچون کسانی ابن عباس[264]، جابر بن عبدالله انصاری[265]، سعد بن ابی وقاص،[266] حذیفه بن یمان،[267] ابی رافع (غلام پیامبر)،[268] عثمان بن عفان،[269] طلحه بن عبدالله،[270] زبیربن عوام،[271] عبدالرحمن بن عوف[272] و دیگر بزرگان اسلام.

دیدگاه مخالفان

1. ابن تیمیه: وی اصل قضیه همراهی امام علی(ع)، فاطمه(س) و حسنینH را برای مباهله می پذیرد و آن را حدیثی صحیح می داند، اما می گوید: «پیامبر آنان را به خاطر اقربیت برای مباهله برد، زیرا آنان نزدیک ترین افراد به رسول خدا بوده اند.»[273]

نقد و بررسی

در پاسخ سخن فوق باید گفت: اگر پیامبراکرم(ص) آنان را به خاطر اقربیت برای مباهله همراه خود برد، می بایست به جای «انفسنا» که به صیغه جمع آمده است، حداقل سه نفر از خویشاوندان خود را می برد. از سوی دیگر، عباس از علی نزدیک تر به پیامبر بود، زیرا او عموی آن حضرت است. بنابراین، پیامبر آنان را به خاطر مقام و عظمت معنوی انتخاب کرد، و آن انتخاب به دلیل نسب نبود.

2. عبده: وی این حدیث را جعلی و با ظاهر آیه که «نسائنا» در آن به صیغه جمع به کار رفته است، ناهماهنگ می داند.[274] او با کمال بی انصافی مصادر این روایات را فقط از شیعه ذکر کرده است. در حالی که بسیاری از مفسران و محدثان اهل سنت، همان طور که گذشت، این روایت را در کتب تفسیر و حدیث خود ذکر نموده و قبول کرده اند.

در جواب به اشکال ادبی ایشان نیز می گوییم: زمخشری که خود از بزرگان علم ادب است، در ذیل آیه شریفه، نه تنها این اشکال ادبی را بیان نکرده است، بلکه می گوید: این دلیلی است که هیچ دلیلی قوی تر از آن بر فضیلت اصحاب کساء نیست و این برهان روشنی بر صحت نبوت رسول خداست. همچنین در قرآن چندین مورد لفظ جمع استعمال شده و مراد از آن فقط یک نفر است، مانند آیه 45 سوره آل عمران که در آن کلمه ملائکه به صیغه جمع است، ولی تنها جبرئیل مراد است.[275]

3. رشید رضا: او بعد از ذکر روایات مباهله گفته است:

ابن عساکر از جعفر بن محمد و او از پدرش روایت کرده که در ذیل آیه «قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم» فرمود: رسول خدا برای مباهله، ابابکر و پسرش و عمر و پسرش و عثمان و پسرش را آورد و ظاهراً کلام در جماعتی از مؤمنین می باشد.[276]

اما ابن عساکر این روایت را از طریق سعید بن عنبسه و هیثم بن عدی از امام صادق آورده است. ابوحاتم رازی درباره سعید بن عنبسه می گوید: «لایصدق.»[277] و عبدالرحمن می گوید: از علی بن حسین شنیدم که می گفت: سعید بن عنبسه کذاب است.[278] درباره هیثم بن عدی هم هیچ مدحی پیدا نکردیم. بخاری او را کاذب و نسائی نیز وی را متروک الحدیث می داند.[279]

آیاتی که تأویل آن در شأن حضرت فاطمه(س) است

این تأویل درباره بسیاری از آیات وارد شده است، از جمله:

1. حضرت فاطمه(س) راستگوترین فرد

یا ایها الذین آمنوا اتقوالله و کونوا مع الصادقین؛[280]

ای کسانی که ایمان آورده اید، از (مخالفت) خداوند بپرهیزید و با راستگویان باشید.

ثعلبی از امام باقر روایتی آورده که درباره این آیه فرمود:«ای مع آل محمد»[281]. حسکانی نیز در ذیل آیه نظیر آن را از امام باقر آورده است[282]. ابن جوزی آورده است که «با علی و اهل بیتش باشید.»[283]

2. وسیله بین خدا و مردم

اولئک الذین یدعون یبتغون الی ربهم الوسیلة ایهم اقرب و یرجون رحمة و یخافون عذابه ان عذاب ربک کان محذوراً؛[284]

آنها که خداوند را می خوانند، هر یک از آنها که قربشان به خداوند بیشتر است، خواهان وسیله نزدیک تو به خداوند می باشند و دائماً به رحمت خداوند امیدوار و از عذاب خداوند ترسان می باشند. هر آینه از عذاب پروردگارت باید فرار نمود و ترسان بود.

حسکانی از عکرمه روایت کرد که گفت: «آنان پیامبر(ص)، علی(ع)، فاطمه(س)، حسنائمه(ع) و حسین(ع) هستند»[285]

3. حضرت فاطمه(س) رستگار و پیروز

انی جزیتهم الیوم بما صبروا انهم هم الفائزون؛[286]

امروز من به آنان پاداش می دهم به واسطه آنچه بردباری نمودند. زیرا صبرکنندگان رستگاران اند.

حسکانی از عبدالله بن مسعود روایت کرده است: «منظور، علی بن ابیطالبائمه(ع)، فاطمه(س)، حسنائمه(ع) و حسین(ع) است که در دنیا بر طاعات و بر گرسنگی و تنگدستی بردبار بودند و به سبب آنچه بر ترک گناه و بر بلا در دنیا صبر نمودند، رستگاران اند و از حساب در نجات اند.»[287]

4. حضرت فاطمه(س) چهره درخشان و خندان

وجوهٌ یومئذ مسفرة ضاحکة مستبشرة؛[288]

چهره هایی در آن روز (رستاخیز) درخشان و خندان و شادمان مژده دهند.

حسکانی از انس بن مالک ذیل آیه روایت آورده است: «از رسول الله درباره این آیه «وجوه یومئذ مسفرة» پرسیدم. فرمود: «ای انس! آن، چهره های ما اولاد عبدالمطلب است؛ من، علی ، حمزه، جعفر، حسن، حسین، و فاطمه.»[289]

5. حضرت فاطمه(س) صراط مستقیم

1. «اهدنا صراط المستقیم».[290] ابن عباس می گوید: «بگویید: ای جمعیت بندگان خدا! ما را راهنمایی فرما به دوستی پیغمبر و اهل بیتش .»[291] ابوهریره نیز در تفسیر این آیه گفته است: «صراط محمد و آله؛[292] یعنی صراط مستقیم راه محمد و آل محمد است.»

2. «صراط الذین انعمت علیهم»[293]. ابوالعالیه گفته: «هم آل رسول الله[294] با مراد از آن، آل پیامبر خداست.»

آیات 135 طه، 74 مؤمنون، 37،43،58،143 و 256 بقره، 103 آل عمران، 7 بینه، 38 و 39 مدثر، 33 انفال، 24 و 25 ابراهیم، 69 عنکبوت، 100 شعراء، 54 نساء و 36 نور نیز از همین قبیل اند.

آیاتی نیز وجود دارند که بر اساس روایات اهل سنت، حضرت فاطمه(س) از کسانی است که مراد آن آیات و بطنی از بطون آنهاست. آیات 19 ـ 22 رحمن، 35 نور و 11 بلد از آن جمله اند. ما در اینجا جهت رعایت اختصار از بحث پیرامون این آیات خودداری می کنیم.

پی نوشتها:

* تاریخ دریافت: 21/06/85 تاریخ تأیید: 30/07/85

** دانش پژوه دوره دکتری رشته تفسیر تطبیقی مدرسه عالی امام خمینی(ره)، قم.

1. احمد شعیب نسائی، خصائص امیرالمؤمنین، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، 1419ق، ص195ـ197.

2. احمد بن حجر عسقلانی ، لسان المیزان، بیروت، دارالمعرفة، بی تا، ج3، ص345.

3. احمد طبری ، ذخائر العقبی ، بیروت، دارالمعرفة، بی تا، ص31.

4. نورالدین هیثمی، مجمع الزوائد، بیروت، دارالکتاب العربیة، 1998م، ج9، ص204.

5. احمد طبری، همان، ص31.

6. ابن اثیر، اسدالغابة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا، ج1، ص206.

7. همان، ج2، ص358.

8. حاکم نیشابوری، المستدرک، بیروت، دارالمعرفة، بی تا، ج3، ص164.

9. محمد حسینی، البیان و التعریف، بیروت، دارالکتب العربی، 1401ق، ج1، ص270؛ محمد شمس الحق عظیم آبادی ، عون المعبود، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق، ج6 ص54؛ احمد حکمی، معارج القبول، دمام، دار ابن القسیم، 1990م، ج3، ص1199.

10. محی الدین یحی بن حزام، تهذیب الاسماء، ص162، ح 118؛ ابن عساکر عبدالرحمن، الاربعین فی مناقب امهات المؤمنین، دمشق، دارالفکر، 1406ق، ص84.

11. حاکم نیشابوری ، همان، ج3، ص154 و نیز ر ک: محمد بن یوسف گنجی، کفایة الطالب، تهران، داراحیاء التراث اهل بیت G، ص364؛ ابی القاسم علی بن عساکر، تاریخ مدینة الدمشق، بیروت، دارالفکر، 2000م، ج3، ص156.

12. احمدبن اسماعیل بخاری ، صحیح بخاری ، ج5، ص57.

13. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، بیروت، مؤسسة اهل البیت، 1981م، ص279؛ متقی هندی ، کنزالعمال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1989م، ج12، ص106.

14. جلال الدین سیوطی، الثغور الباسمة، ص34.

15. محمد آلوسی ، روح المعانی ، تهران، انتشارات جهان، بی تا، ج3، ص138.

16. عبدالرحمن بن ابی الحسن السهیلی ، الروض الانف، مصر، مکتبة الکلیات الازهریة، بی تا، ج1، ص279.

17. همان

18. احزاب: 33.

19. محمدبن جریر طبری، جامع البیان، بیروت، دارالفکر، 1988م، ج12، ص7؛ سیوطی، الدر المنثور، ج6، ص604.

20. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص148.

21. احمد طحاوی ، مشکل الاثار، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1955م، ج1، ص229؛ احمد طبری ، ذخائر العقبی، ص21.

22. سیوطی، همان، ح6، ص604؛ عبدالرحمن بن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، 1999م، ج9، ص313.

23. احمد مراغی، تفسیر المراغی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1985م، ج24، ص7؛ سیوطی ، الدرالمنثور، ج6، ص606.

24. محمد بن جریر طبری ، همان، ج12،ص6؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج2، ص11.

25. نورالدین هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص169.

26. احمدبن مرودیه، المناقب، قم، دارالحدیث، 1380ش، ص304 ـ 305؛ ابن اثیر، اسدالغابة، ج5، ص66.

27. احمدبن مردویه، همان، ص304.

28. محمد شوکانی، فتح القدیر، بیروت، دارالمعرفه، 1996م، ج4، ص339؛ احمد مراغی، تفسیر المراغی، ج24، ص7.

29. محمد بن جریر طبری، همان، ج12، ص6.

30. عبدالرحمن بن ابی حاتم، همان، ج6، ص3132.

31. محمد باقر محمودی ، تاریخ دمشق (ترجمة الامام علی بن ابی طالب)، بیروت، مؤسسة المحمودی، 1980م، ج2، ص440.

32. ابن کثیر، همان،ج3، ص492؛ نورالدین هیثمی، همان، ج9، ص169.

33. محمدبن جریر طبری، همان، ج12، ص6.

34. نورالدین هیثمی ، همان، ج9، ص169.

35. الموسوعة الحدیثیة، 44، ص119؛ موفق بن احمد خوارزمی، المناقب، ص23.

36. حاکم حسکانی، همان، ج2، ص16.

37. نورالدین هیثمی، همان، ج9، ص173.

38. حاکم حسکانی، همان، ج2، ص16.

39. سیوطی، همان، ج6، ص605.

40. احمد طحاوی، همان، ج1، ص227.

41. سلیمان قندوزی ، ینابیع المودة، قم، منشورات مکتبة بصیرتی، 1966م، ص15.

42. نورالدین هیثمی، همان، ج9، ص169.

43. مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، بیروت، دارالقلم، 1978م، (ج15، ص203، شرح نووی).

44. حاکم نیشابوری، همان، ج3، ص148.

45. عبدالرحمن مبارکفوری، تحفة الاحوزی، بیروت، دارالفکر، 1994م، ج10، ص343؛ احمد طحاوی، همان، ج1، ص229.

46. ابن کثیر، همان،ج3، ص413.

47. محمدبن سوره، سنن الترمذی، ج5، ص466.

48. عبدالرحمن بن ابی حاتم، همان، ج9، ص3132.

49. همان.

50. اسباب النزول، ص205.

51. ابراهیم جوینی، فرائد السمطین، بیروت، مؤسسة المحمودی، 1978م، ج2، ص19.

52. مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، (شرح نووی)، ج15، ص203.

53. حاکم نیشابوری، همان، ج3، ص148.

54. موفق بن احمد خوارزمی، مناقب، ص224.

55. نورالدین هیثمی، همان، ج9، ص179، عبدالرحمن بن ابی حاتم، همان، ج6، ص3132.

56. حاکم نیشابوری، همان، ج3، ص172.

57. سلیمان قندوزی ، همان، ص127.

58. ابن کثیر، همان؛ محمدبن جریر طبری، همان، ج112، ص8.

59. سلیمان قندوزی ، همان، ص126.

60. نسائی، خصائص نسائی، ص53.

61. همان، ص34.

62. ابن کثیر، همان،ج3، ص429.

63. احمد شاکر، حمزة الدین، المسند للامام احمدبن حنبل، قاهره، دارالحدیث، 1995م، ج18، ص258 و ج29، ص264.

64. عبدالحق ابن عطیه، المحرر الوجیز، بیروت، دار احیاء الترث العربی، 1996م، ج4، ص384.

65. احمد ثعلبی، الکشف والبیان، ج8، ص40.

66. همان، ص40.

67. همان، ج5، ص434.

68. احمد طحاوی، همان، ج1، ص227.

69. احمد ثعلبی، همان، ج8، ص41.

70. مؤمن شبلنجی، نورالابصار فی مناقب آل البیت، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی تا، ص169.

71. حاکم نیشابوری، همان، ج3، ص148.

72. احمد ثعلبی، همان، ج8، ص40.

73. احمد طبری، همان، ص37.

74. احمد ثعلبی، همان، ج8، ص40.

75. همان، ص39.

76. حاکم حسکانی، همان، ج2، ص10.

77. احمد ثعلبی، همان، ج8، ص41.

78. همان، ص36.

79. همان، ص41.

80. همان، ص40.

81. همان، ص39.

82. همان.

83. همان.

84. همان.

85. همان، ص38.

86. همان.

87. همان، ص37.

88. همان، ص36.

89. همان.

90. احمدبن مردویه، المناقب، قم، دارالحدیث، 1380ش، ص301.

91. ابن بلبان، صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1997م، ج15، ص432.

92. حکمت یاسین، التفسیر الصحیح، مدینه، دارالمتاثر، 1999م، ج4، ص125.

93. بیومی مهران، الامامة و اهل بیت، بیروت، دارالنهضة العربیة، 1995م، ج1، ص11.

94. احمد ثعلبی، همان، ج8، ص42.

95. همان.

96. احمد بن مردویه، همان، ص301.

97. تفسیر الفخر الرازی، ج8، ص89 (ذیل آیه مباهله).

98. غرائب القرآن، ج2، ص178(ذیل آیه مباهله).

99. همان، ج8، ص38.

100. محمدبن جریر طبری، همان، ج12، ص7.

101. همان.

102. ابن کثیر، همان،ج3، ص494.

103. علی واحدی، اسباب النزول، ص295.

104. ابراهیم جوینی، همان، ج2، ص19.

105. حاکم نیشابوری، همان، ج3، ص148.

106. محمد زمخشری، الکشاف، ج1، ص193.

107. امین شنقیطی، اضواء البیان، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1996م، ج4، ص184؛ محمدبن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج14، ص163.

108. عبدالرحمن ثعالبی، الجواهر الحسان، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1996م، ج2، ص573؛ عبدالحق ابن عطیه اندلسی، المحررالوجیز، ج12، ص62.

109. احمد طحاوی، همان، ج1، ص23؛ محمد بن جریر طبری، همان، ج2، ص7.

110. ضحی: 15.

111. سیوطی، همان، ج8، ص543؛ رشید الدین میبدی، کشف الاسرار، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1376ش، ج10، ص524؛ حاکم حسکانی، همان، ج2، ص344.

112. حشر: 9.

113. شواهد التنزیل، ج2، ص246.

114. همان، ص247.

115. سیوطی، همان، ج6، ص403.

116. همان، ص404.

117. آلوسی، روح المعانی، ج30، ص284.

118. همان.

119. همان.

120. همان.

121. محمد امین هرری، تفسیر حدائق الروح و الریحان، بیروت، دار طوق النجاة، 2001م، ج32، ص375.

122. راغب اصفهانی، مفردات، ذوالقربی، بی جا، 1996م، ماده( ب ت ر).

123. مؤمن شبلنجی، نورالابصار، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی تا، ص70.

124. نفس زکیه محمدبن عبدالله بن حسن می باشد. وی از نوادگان امام حسن مجتبی است که در سال 145هجری به دست منصور دوانقی به شهادت رسید.

125. تفسیر الفخر الرازی، ج32، ص124.

126. عبدالحق ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز، ج5، ص529.

127. همان.

128. همان.

129. همان.

130. همان.

131. سلیمان عجلی، الفتوحات الالهیة، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1984م، ج8، ص417.

132. همان، ص417 ـ 418.

133. همان.

134. همان.

135. همان.

136. آلوسی، روح البیان، ج30، ص245.

137. همان.

138. همان.

139. همان.

140. همان.

141. همان.

142. شوکانی، الفتح القدیر، ج5، ص626.

143. سلیمان عجلی، همان، ج8، ص626.

144. ماوردی، النکت و العیون، ج6، ص354ـ 355.

145. همان.

146. همان.

147. همان.

148. ر ک: هودبن محکم هواری، تفسیر کتاب الله العزیز، بیروت، دارالغرب الاسلامی، 1990م، ج4، ص538.

149. ر ک: فصل طبرسی، مجمع البیان، بیروت، دارالمعرفة، 1988م، ج10، ص835.

150. محمد عزه دروزه، التفسیر الحدیث، بیروت، دارالغرب الاسلامی، 2000م، ج2، ص5.

151. اسراء: 26.

152. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص39؛ سیوطی، الدر المنثور، ج5، ص273.

153. «و ما افاءالله علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل ولا رکاب و لکن الله یسلط رسله علی من یشاء».

154. جامع البیان، ج14، ص38.

155. الدر المنثور، ج8، ص99.

156. صحیح بخاری ، ج5، ص177.

157. حشر: 7.

158. محمد قطب، فی ظلال القرآن، قاهره، دارالشروق، 1992م، ج6، ص3523.

159. طبری، جامع البیان، ج9، ص72؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج6، ص95؛ سیوطی ، همان، ج5، ص271.

160. ابن حیان اندلسی، البحر المحیط، ج6، ص29.

161. عبدالرحمن بن جوزی، زادالمسیر، ج5، ص21.

162. ابن کثیر، همان،ج3، ص39.

163. فتح القدیر، ج3، ص270( در حاشیه سفر).

164. یوسف مزی، همان ج13، ص91.

165. روح المعانی ، ج15، ص2.

166. سعید حوی، الاساس فی التفسیر، قاهره، دارالسلام، 1999م، ج6، ص302.

167. فی ظلال القرآن، ج5، ص5.

168. الکشاف، ج2، ص646.

169. سیوطی، همان، ج5، ص273؛ شوکانی، همان، ج3، ص270.

170. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1967م، ج16، ص208.

171. علی حلبی، سیره حلبیه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا، ج3، ص362.

172. همان.

173. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1995م، ج3، ص444.

174. ابن ابی الحدید، همان، ج16، ص221 و 227.

175. همان، ص212.

176. محمد بن منظور، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 1405ق، ماده ( ف د ک).

177. محمد بن اسماعیل بخاری، همان، ج3، ص236.

178. نساء: 11.

179. همان، ص273؛ آلوسی، همان، ج15، ص58؛ شوکانی، همان، ج3، ص270؛ ابن کثیر، همان، ج3، ص39.

180. علی حلبی ، همان، ج3، ص326.

181. عبدالرحمن بن احمد ایجی، المواقف، بیروت، عالم الکتب، بی تا، ص402؛ علی حلبی ، همان، ج3، ص362.

182. فخر رازی ، همان، ج29، ص285.

183. همان.

184. عبدالفتاح عبدالمقصود، فاطمه الزهرا، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1381ش، ج2، ص217.

185. احمد بیهقی ، سنن الکبری، بیروت، دارالفکر، 1996م، ج9، ص437، ابن ابی الحدید، همان، ج1، ص198.

186. ابن ابی الحدید، همان، ج16،ص216.

187. یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی تا، ج4، ص217.

188. انفال: 41.

189. مفردات، ماده ( غ ن م).

190. سعید شرتونی، اقرب الموارد، تهران، دارالاسوة للطباعة والنشر، 1416ق، ج4، ص73 ( غ ن م).

191. مرتضی زبیدی، تاج العروس، بیروت، المکتبة الحیاة، بی تا، ج9، ص7، ماده ( غ ن م).

192. محمد بن منظور، لسان العرب، ج10، ص133، ماده ( غ ن م).

193. همان.

194. همان.

195. محمدبن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج8، ص12؛ شوکانی، فتح القدیر، ج2، ص377.

196. محمدبن اسماعیل، صحیح البخاری، ج5، ص177.

197. محمدبن جریر طبری، همان، ج6، ص4؛ سیوطی، همان، ج4، ص66؛ فخر رازی، همان، ج15، ص171.

198. ابو یوسف، کتاب الخراج، ص19.

199. نظام الدین نیشابوری، همان، ج3، ص402.

200. سیوطی، همان، ج3، ص186.

201. بخاری، همان، ج2، ص159ـ160. منظور از رکاز همان دفینه و گنج است.

202. همان.

203. ابویوسف، همان، ص22.

204. نورالدین هیثمی ، همان، ج3، ص78.

205. ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دارالفکر، 1994م، ج1، ص184.

206. بخاری، همان، ج9، ص197؛ عسقلانی ، لسان المیزان، ج3، ص20.

207. شوری: 23.

208. صدیق حسن خان، قنوجی، فتح البیان، ج6، ص181؛ طه الدره، تفسیر القرآن الکریم، بیروت، منشورات دارالحکمه، 1990م، ج13، ص21.

209. زمخشری ، الکشاف، ج3، ص403.

210. حاکم نیشابوری ، المستدرک، ج3، ص172.

211. سیوطی، همان، ج7، ص348؛ محمد اطفیش، تیسیر التفسیر، ج11، ص428.

212. حسکانی، شواهد التنزیل، ج2، ص149؛ ابن مغازلی، مناقب، تهران ، المکتبة الاسلامیة، 1394ق، ص316.

213. علی ماوردی ، النکت و العیون، ج5، ص202.

214. بخاری ، صحیح البخاری ، ج6، ص162.

215. سیوطی ، همان، ج7، ص347؛ محمد بن جریر طبری، همان، چ 13، ص24.

216. یوسف مزی ، همان، ج16، ص134و 175؛ ابن حجر عسقلانی ، همان، ج9، ص82.

217. منهاج السنه، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1998م، ج4، ص28.

218. احمدبن حنبل، فضائل الصحابة، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1983م، ج2، ص669.

219. تفسیر القرآن العظیم، ج10، ص3276.

220. طبرانی، المعجم الکبیر، دار احیاء التراث العربی، بی تا، ج3، ص47، ح2641.

221. الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1994م، ج4، ص52.

222. الکشف و البیان، ج8، ص310.

223. شواهد التنزیل، ج2، ص310.

224. مناقب، ص309.

225. الکشاف، ج3، ص402.

226. المحرر الوجیز، ج5، ص34.

227. زاد المسیر، ج7، ص117.

228. تفسیر فخر رازی ، ج27، ص167.

229. الجامع لاحکام القرآن، ج16، ص22.

230. تفسیر النسفی، ج3، ص253.

231. غرائب القرآن، ج6، ص74.

232. محمد شافعی ، مطالب السؤول، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1999م، ص8؛ نورالدین هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص103.

233. آلوسی ، همان.

234. حاکم نیشابوری، همان.

235. محمدبن جریر طبری،همان.

236. عبدالرحمن بن ابی حاتم، همان.

237. ابی نعیم اصفهانی ، همان.

238. حواشی شواهد التنزیل، ج2، ص131.

239. سیوطی ، همان.

240. محمدبن جریر طبری،همان.

241. حسکانی، همان.

242. همان.

243. همان.

244. ر.ک به: بحث مکی یا مدنی بودن آیه.

245. ر.ک به: بحث خطاب به جمع قریش.

246. ذهبی، همان؛ یوسف مزی، همان. برای اطلاع بیشتر به بحث خطاب به جمع قریش رجوع شود.

247. معجم مقاییس الغة، بیروت، دارالکتاب العربیة، بی تا (ق ر ب)، ج4، ص397.

248. آل عمران: 61.

249. طبری، جامع البیان، ج3، ص301؛ سیوطی، همان، ج2، ص233.

250. سیوطی، همان، ص231؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص379؛ علی واحدی ، اسباب النزول، ص90-91.

251. صحیح مسلم، ج15، ص185؛ سنن ترمذی، ج5، ص407.

252. تفسیر الفخر الرازی، ج8، ص89.

253. همان.

254. غرائب القرآن، ج2، ص178.

255. حاکم نیشابوری، معرفة علوم الحدیث، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1966م، ص50.

256. الکشاف، ج1، ص193.

257. علی طاووس، سعد السعود، قم، انتشارات دلیل، 1379ش، ص182.

258. ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، قاهره، مکتبة القاهرة، 1965م، ص156.

259. علی طاووس، همان، ص183.

260. همان

261. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص667.

262. آلوسی ، روح المعانی، ج3، ص168.

263. نهایة الارب، ج8، ص173، به نقل از نورالله تستری، احقاق الحق، بی جا، بی نا، بی تا، ج9، ص91.

264. حاکم نیشابوری، معرفة علوم الحدیث، ص50.

265. علی واحدی، اسباب النزول، ص68.

266. سیوطی، همان، ج2، ص233؛ ابن جوزی، زادالمسیر، ج1، ص324.

267. حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص126.

268. ابوالفرج اصبهانی، الاغانی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1992م، ج12، ص7.

269. علی طاووس، همان، ص183.

270. همان.

271. همان.

272. همان.

273. منهاج السنه، ج2، ص118.

274. محمد رشید رضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1999م، ج3، ص265.

275. آلوسی ، روح المعانی، ج3، ص141.

276. تفسیر المنار، ج3، ص265.

277. ذهبی ، میزان الاعتدال، ج2، ص154.

278. عبدالرحمن رازی ، کتاب الجرح و التعدیل، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی تا، ج2، ص53.

279. ذهبی ، میزان الاعتدال، ج4، ص324.

280. توبه: 119.

281. الکشف و البیان، ج5، ص109.

282. همان.

283. تذکرة الخواص، ص25.

284. اسراء: 57.

285. شواهد التنزیل، ج1، ص324.

286. مؤمنون: 11.

287. شواهد التنزیل، ج1، ص408.

288. عبس: 38ـ39.

289. شواهد التنزیل، ج1، ص324.

290. فاتحه: 6.

291. مناقب، ص221.

292. شواهد التنزیل، ج1، ص58.

293. فاتحه: 7.

294. حضرمی، رشفة الصادی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1998م، ص58.

چطور امام علی(ع) در نماز انگشتری دادند؟

دوستی که خودرایک سنی معرفی کردسئوال کردند:

 سلام
حدیثی داریم که د ر آن گفته شده علی (ع) چنان غرق نماز می شده که حتی در این موقع تیرهایی که به بدنش خورده بوده می کشیدن واو متوجه نمی شده ...چطور متوجه فقیر شده؟؟؟؟؟؟

پاسخ: اصل این سؤال که گاهی به صورت شبهه طرح می‌گردد، ناشی از تعریف نادرست از «اخلاص» و هم چنین ضعف شناخت از مقام «ولایت» است.

بدون شک دادن انگشتری به سائل از چنان شدت درجه‌ی اخلاصی برخوردار بوده که نه تنها خداوند کریم در کلام وحی بدان اشاره نموده است، بلکه این عمل را از نشانه‌های «ولی شناسی» قرار داده است. چنان چه می‌فرماید:«إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاه وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون»‏ (المائده – 55)

جز این نیست که ولىّ شما خداست و رسول او و مؤمنانى که نماز مى‏خوانند و هم چنان که در رکوع‌اند انفاق مى‏کنند.

از آیه صریح فوق چند نتیجه‌ی اجمالی می‌توان اخذ نمود:

1- [به رغم انکار برخی] چنین حادثه‌ای اتفاق افتاده است که خداوند فاعل آن را به عنوان «ولی» معرفی می‌نماید.

2- شدت اخلاص لله در این امر به حدی بوده که خداوند آن را از نشانه‌های «ولی‌شناسی» قرار داده است.

3- اهدای انگشتری در حال رکوع امام (ع) منعی نداشته که خداوند آن را تأیید نموده است.

برای درک و شناخت بیشتر، لازم است به چند نکته‌ی ذیل اشاره شود:

الف - معنای اخلاص چنین نیست که مخلص (حضرت امیر علیه‌السلام یا هر کس دیگری) از هر امری غافل شود، که اگر چنین بود، لازم می‌آمد تا پیامبر‌اکرم (ص) و سایر معصومین (ع) حتی از ظواهر نماز مثل ارکان و اذکار نماز ـ که عملی دنیایی و جسمانی است – غافل شوند و به محض آن که نیت نموده و تکبیر گفتند، همه‌ی امور و از جمله صورت نماز را فراموش کنند و فقط محو جمال و جلال الهی گردند.

ب – فرض غفلت مقام ولایت «از کلیه‌ی امور»، نه تنها اثبات «غفلت» آنان (حتی برای یک ثانیه) است، بلکه با عصمت آنان نیز منافات دارد.

ج – اگر مقام «ولایت» و خلیفه‌ی خدا در زمین لحظه‌ای توجه‌اش از عالم خلقت منفک شود، فیض الهی منقطع و عالم معدوم می‌گردد.

د – معنای شدت اخلاص این است که عبد مؤمن و مخلص (معصومین ع)، لحظه‌ای [حتی به اندازه‌ی یک چشم به هم زدن] از یاد خدا غافل نمی‌شوند. لذا توجه آنها به عالم و امورات آن نیز به امر خدا و برای خدا صورت می‌پذیرد که عین عبادت و بندگی مخلصانه است.

و – متأسفانه ما برای درک و شناخت، معصومین (ع) را که انسان‌های کامل و اشرف مخلوقات هستند با خودمان قیاس می‌کنیم! و این خطای بزرگی است، چرا که ما ناقص هستیم. به عنوان مثال اگر در نماز متوجه موضوع دیگری شویم، حتماً از یاد خدا غافل شده‌ایم. اما معصومین (ع) چنین نیستند و ما چاره‌ای نداریم جز آن که آنان را با معرفی خودشان بشناسیم و نه با قیاس به خودمان. ائمه علیهم‌السلام می‌فرمایند:

قلوبنا اوعیه لمشیة الله، فاذا شاء شئنا. (بحار الانوار،ج52، ص 51)

قلب‌های ما، ظرف‌های مشیت الهی است، پس چون او خواست، ما خواهیم خواست.

پس، همه‌ی نیات و اعمال آنها الهی و در کمال اخلاص است و عمل یا سخنی از آنان به جز به امر الهی صادر نمی‌گردد و از جمله اهدای انگشتری است.

نکته‌ی مهم دیگری که باید در مقام اخلاص به آن توجه توجه شود «اطاعت امر ولی» است. نماز یک امر الهی است و هم چنین نمازهای متسحبی یا نوافل (که ظاهراً حضرت در حال نماز مستحبی بودند) و زکات انگشتری به سائل نیز امر الهی بوده است.

متأسفانه ما مقام و منزلت «ولایت» را – از ولایت خداوند متعال گرفته تا ولایت رسول و اولی‌الامر و ولی‌فقیه – نشناخته‌ایم. برای روشن‌تر شدن موضوع و اهمیت اطاعت از امر «ولی» به نکته‌ی ذیل دقت فرمایید:

- روزی حضرت رسول اکرم (ص) وارد مسجد شدند و شخصی را که در نماز بودند صدا کردند. وی پس از اتمام نماز خدمت رسید و عرض کرد، امر بفرمایید یا رسول‌الله (ص). ایشان فرمودند: چرا همان موقع که صدایت کردم پاسخ ندادی؟ او عرض کرد: در نماز بودم.

حضرت به او فرمود: باید نمازت را می‌شکستی و دعوت مرا لبیک می‌گفتی. مگر در قرآن کریم نخوانده‌ای که خداوند فرمود:«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُون»‏ (الانفال – 24)

اى کسانى که ایمان آورده‏اید، چون خدا و پیامبرش شما را به چیزى فرا خوانند که زندگیتان مى‏بخشد دعوتشان را اجابت کنید و بدانید که خدا میان آدمى و قلبش حایل است و همگی به پیشگاه او گرد آورده شوید.

به طور قطع اگر ما هم به جای آن فرد بودیم – اگر چه امر نماز و امر اطاعت از رسول و سایر اوامر الهی را از طریق ایشان آموخته‌ایم – اما گمان می‌کردیم که ادامه‌ی نماز صحیح‌تر از پاسخ دعوت «ولی‌امر» است!

اما اهل عصمت (ع) که دل‌هایشان ظرف مشیت الهی است و خواست‌شان بر اساس خواست خداوند متعال است و جز به خواست او سخنی نگفته و کاری نمی‌کنند، به آداب ولایت‌پذیری و اطاعت از «ولی» کاملاً علم دارند و عمل می‌نمایند. پس، اگر مشیت خدا بر آن بود که بنده‌اش در حال رکوع انگشتری به زکات دهد، می‌دهد و به خداوند عرض نمی‌کند: که فعلاً در حال نماز هستم و نمی‌توانم کار دیگری انجام دهم. صبر بفرمایید تا نمازم تمام شود! اما حضرت علی علیه‌السلام که با اخلاص تمام مطیع امر مولا است، هم نمازش به امر خدا و برای خداست و هم زکاتش به امر خدا و برای خداست.

ماجرای خواندنی شیعه شدن دو عالم سنی (ویژه)

خبرگزاری حوزه: حجت­الاسلام والمسلمین اعتمادی در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری حوزه، با اشاره به تحصیل طلاب غیر ایرانی در مدرسه شهابیه جامعة­المصطفی ، به نقل دو خاطره خواندنی از شیعه شدن دو تن از طلاب این مدرسه که در گذشته سنی مذهب بوده اند پرداخت و گفت: همسر یکی از طلبه­های مدرسه که در گذشته از اهل سنت بود، مریضی سختی گرفته بود؛ به گونه­ای که هیچ یک از پزشکان متخصص­ کشورش نتوانستند کاری برای بهبودی او انجام دهند.

* عنایت آقا علی­ بن موسی­الرضا(ع)

وی ادامه داد: یکی از دوستان این طلبه به او یادآور می­گردد که پزشک حازقی به نام علی­ بن موسی الرضا(ع) در مشهد مقدس ایران می­شناسم و او را تشویق به این مسافرت می­نماید و او نیز همراه همسرش به مشهد مقدس سفر کرده و در حرم مطهر امام رضا(ع) حاضر می­­گردد و به امام(ع) عرض می­کند" اگر مذهب شما بر حق است، خانمم را شفا دهید".

حجت­الاسلام والمسلمین اعتمادی اضافه کرد: این طلبه کنونی جامعة­المصطفی می­گوید که بعد از چندی دیدم که حال خانمم رو به بهبودی نهاد و سلامتی خود را به دست آورد؛ او بعد از این ماجرا، با توجه به تسلطی که به زبان عربی داشت، درحقانیت مذهب تشیع تحقیق می­کند و شیعه می­گردد.

مدیر مدرسه شهابیه جامعة‌المصطفی، با اشاره به تنفر این طلبه از وهابیت و تبلیغ­های سوئی که علیه اسلام ناب در جهان ارائه می­دهند، ابراز داشت: آرزوی این طلبه این بود که در روز قیامت از خداوند متعال بخواهد که او را در مقابل سردمداران وهابیت قرار دهد و به آنها بگوید که چرا بیست سال از عمر من را تلف کردید و مرا از راه حق غافل نمودید.

* رویایی که به حقیقت پیوست

وی طلبه دیگری که در این مدرسه حضور دارد را مورد توجه قرار داد و گفت: طلبه ای که در این مدرسه علمیه وجود دارد که در گذشته از عالمان وهابی کشورش بود و قبل از حضور در جامعه­المصطفی، در چند رشته مانند کامپیوتر، مدیریت، زبان انگلیسی، فرانسوی و عربی تحصیل کرده بود.

حجت­الاسلام والمسلمین اعتمادی افزود: او در جلسه­ای به امام خمینی(ره) جسارتی نمود و به ایشان نسبت انحراف­کننده ای داده بود، اما همان شب، امام(ره) را در خواب می­بیند که او را از مشکلی نجات می­دهد و او را هدایت می­کند.

مدیر مدرسه شهابیه جامعة­المصطفی اضافه کرد: فردای آن روز، یکی از طلاب سوری نزد او می­آید و او را برای تحصیل علوم دینی به سوریه دعوت می کند؛ او نیز با این که در گذشته در نظر داشت برای تحصیل علوم دینی به عربستان برود، با خیال این که تحصیلات تکمیلی اعتقاد راسخ به آرمان­هایشرا بیشتر می کندو کسی یا گروهی نمی تواند او را از مسیرش منحرف کند، سوریه را برای تحصیلاتش انتخاب می­کند.

وی با اظهار این که این فرد در سوریه کتاب های شیعی را مطالعه می­کند و شیعه می­شود و رویای او به حقیقت می پیوندد، افزود: اکنون، این طلبه المصطفی چندین جلد کتاب به زبان­های مختلف نوشته است و 50 نفر از دانشمندان کشورش را به معارف غنی، ناب و عمیق شیعی هدایتکرده است و از نخبگان المصطفی نیز محسوب می شود.

چراشیعه بر آل ابوسفیان و آل امیه لعن می فرستید؟

در زیارت عاشورا چنین می خوانیم: «آل ابی سفیان و آل زیاد و آل مروان الی یوم القیامه» سؤال این است که: 1. آل انسان چه کسانی هستند به نظر می رسد حداقل زن و فرزند و نزدیکان را شامل می شود؟ 2. الی یوم القیامه منظور چیست؟ یعنی عقاب آنان یا لعن تا یوم القیامه؟ 3. با توجه به آیه: «و لایخرجنکم شنان قوم ....» آیا چنین لعنی جایز است؟
درباره موارد لعن در زیارت عاشورا، اختلاف اندکی میان آنچه در «کامل الزیارت» و «مصباح المتهجد» است مشاهده می شود. مفاتیح الجنان از مصباح المتهجد نقل کرده است: «اللهم اللعن الاول و الثانی و الثالث و الرابع» اما «در کامل الزیارات جعفر بن محمد بن قولویه، ص 332، تحقیق جواد قیومی، چاپ نشر اسلامی آمده است: «ثم تقول مأه مره: اللهم خص انت اول ظالم ظلم آل نبیک باللعن ثم العن اعداء آل محمد من الاولین و الاخرین. اللهم العن یزید و اباه و العن عبید الله بن زیاد و آل مروان و بنی امیه قاطبه الی یوم القیامه».
البته آنچه مهم است به جهت رعایت تولی و تبری اصل لعنت بر اذیت کنندگان پیامبر (ص) و خاندان ایشان مطابق با آیه قرآن است، «ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الآخره و اعد لهم عذابا مهینا؛ بی گمان کسانی که خدا و رسولش را آزار می رسانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده و بر ایشان عذابی خفت آور آماده ساخته است» (احزاب، 57).
در مورد معنای لعن، باید گفت لعن که به معناى دورى از لطف و رحمت الهى است و آنچه نکوهش شده ناسزاگویی و سب به خدایان مشرکان است «لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم؛... و آنهایی را که جز خدا می خوانند دشنام مدهید که آنان از روی دشمنی به نادانی خدا را دشنام خواهند داد» (انعام، آیه 108).
اما لعن به معنای طلب دوری از رحمت الهی، نسبت به کافران و ظالمان در قرآن نیز آمده است: «ان الله لعن الکافرین و اعد لهم سعیرا؛ خداوند کافران را لعن می کند و عذاب را برای آنان آماده کرده است» (احزاب، ایه 64).
و همچنین کسانی که پیامبر را آزار داده اند مورد لعن قرار گرفته اند. «ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الاخره؛ کسانی که خداوند و پیامبرش را آزار می دهند خداوند آنان را در دنیا و آخرت مورد لعن قرار می دهد» (احزاب، آیه 57).
براى معاندان و محاربان با امام حسین(ع) و ظالمین به اسوه‏ها و الگوهاى هدایت مردم، ابدى است. زیرا ملاک لعن، ابدى است. آنچه که موجب لعن و نفرین نسبت به ظالمین به حق محمد و آل محمد(ص) شده است، و ملاک لعن است، چون باقى است لعن هم باقى است. علاوه بر این، حقیقت و روح دین را همین حب و بغض‏ها تشکیل مى‏دهد.
حب و عشق نسبت به کسانى که بندگان مطیع و عارف درگاه الهى بوده‏اند و بغض نسبت به کسانى که دشمن حق و حقیقت بوده‏اند (تولی و تبری) از نشانه های ایمان است. همچنان که در متون دینى آمده است «هل الدین الاّ الحبّ؟ و هل الایمان الاّ الحبّ و البغض؟ آیا دین و ایمان چیزى غیر از حبّ و بغض است؟»، (میزان الحکمه، ج 2، ص 944)
و در حدیث قدسى آمده است: «خداوند به موسى(ع) فرمود: آیا هرگز کارى براى من انجام داده‏اى؟ موسى عرض کرد: برایت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را یاد کردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت براى توست و روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است و صدقه، سایه‏ى سرت و یاد من، نورى است براى تو چه کارى براى من کرده‏اى؟ موسى(ع) عرض کرد: مرا به کارى که براى توست راهنمایى فرما. خداوند فرمود: اى موسى! آیا هرگز براى من با کسى دوستى کرده‏اى و براى من با کسى دشمنى کرده‏ اى؟ پس، موسى دانست که برترین اعمال، حبّ و دوستى به خاطر خدا و بغض و دشمنى به خاطر خداست»، (همان، ص 966).
در زمینه حب و بغض بخاطر خدا، نقل متواتر از شیعه و سنى رسیده است. نبى اکرم مى‏فرماید: «حبّ و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، (کنزالعمّال، ح 24688) بنابراین، یکى دیگر از فلسفه‏هاى زیارت عاشورا را همین تحکیم حبّ و بغض به خاطر خدا مى‏توان برشمرد.
نکته آخر آن که زیارت شریف عاشورا و خواندن با اصل تأکید بر وحدت اسلامی تنافی و تناقض ندارد زیرا از نظر فقه شیعه آنجا که انجام کاری باعث نزاع و تفرقه می شود حتما باید از آن پرهیز کرد و با تکیه بر اهل دیگر دینی «تقیه» از انجام آن باید خودداری شود چنان که هر سال در موسم حج اتفاق می افتد که طبق نظر فقهای شیعه برای حفظ وحدت و هماهنگی اسلامی، مهر گذاشتن در نماز لازم نیست و شرکت در نماز جماعت اهل سنت جایز بوده و نماز هم اعاده ندارد. گذشته از همه اینها، خواندن زیارت عاشورا نوعا در جمع شیعیان است و یا هر کسی در خانه خود آن را می خواند، در این صورت هیچ ضرر و زیانی به وحدت بین المللی اسلامی با دیگر مسلمانان وارد نمی کند.
کلمه آل در لغت به معنای اهل و و عیال و اهل بیت انسان و نزدیکان او است و منظور از الی یوم القیامه درخواست لعنت و دور کردن ظالمان و غاصبان حق اهل بیت پیامبر -ص-به طور مدام و بدون انقطاع و پیوسته تا روز قیامت است. اما آیه مورد اشاره در پرسش شما ربطی به مطلب ندارد زیرا این آیه دعوت به قیام به عدالت مى‏کند و فرض این است که لعن ظالمان و ستمگران و پایمال کننده حق اولیای الهی عین عدالت و مصداق بر جسته آن است
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ).
سپس به یکى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده، به مسلمانان چنین هشدار مى‏دهد که: نباید کینه‏ها و عداوتهاى قومى و تصفیه حساب هاى شخصى مانع از اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق دیگران گردد، زیرا عدالت از همه اینها بالاتر است.
(وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا).
بار دیگر بخاطر اهمیت موضوع روى مساله عدالت تکیه کرده، مى‏فرماید:
عدالت پیشه کنید که بپرهیزگارى نزدیکتر است.
(اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏).
و از آنجا که عدالت مهمترین رکن تقوا و پرهیزگارى است، براى سومین بار بعنوان تاکید اضافه مى‏کند از خدا بپرهیزید زیرا خداوند از تمام اعمال شما آگاه است.
(وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ).
بدیهی است رضایت قومی به عمل بعضی از آنهاسبب می شود که در جرم انها شریک باشند.
فرزندان زیاد در بین آنان شخصیت مثبتى نبوده و تمامى آنان به کارهاى پدرشان و برادرشان عبیدالله زیاد راضى بوده‏اند. فرزندان مروان نیز معروف آنان چهار نفر بوده‏اند که از بین آنان، عبدالملک مروان خلیفه به ناحق و ظالم بوده و سه نفر دیگر از طرف او بر بخش‏هایى حکومت مى‏کرده‏اند. همچنین فرزندان عبدالملک هم چهار نفر بوده‏اند که همگى خلیفه شدند و از خلفاى ظالم و جایر بوده‏اند. و اما منظور از بنى امیه که مورد لعن قرار گرفته‏اند تنها افرادى از آنها که در غصب خلافت و خاموش کردن نور ولایت هم‏دست بوده‏اند مراد است. و اغلب آنان که از جمله اولاد ابى سفیان و اولاد مروان باشند دشمن اهل‏بیت بوده‏اند. و اگر احیانا در بین این گروه کسى مؤمن واقعى باشد این لعن شامل حال او نمى‏شود. در روایتى على بن یقطین که در دستگاه بنى امیه بوده و از ارادتمندان اهل‏بیت بوده به امام کاظم(ع) عرض مى‏کند من از نفرینى که امام صادق بر پدرم یقطین و اولاد او کرده مى‏ترسم. حضرت مى‏فرماید: آن طور که تو فکر مى‏کنى نیست. مؤمن در صلب کافر به مانند ریگ است در خشت که باران گل را مى‏شوید و ضررى به سنگ ریزه نمى‏رسد و نفرین پدرم شامل حال تو نمى‏شود. بنابراین لعنى هم که بر بنى امیه شده به همین شکل است شامل مؤمنان از آنان نمى‏شود. و کسانى که خودشان از کافران و ظالمان بوده‏اند و یا راضى به کارهاى پدران خود بوده‏اند مورد لعن هستند. براى توضیح بیشر ر.ک: به: شفاء الصدور در شرح زیارت عاشورا تألیف میرزا ابوالفصل طهرانى.
بنی امیه به عنوان شجره ملعونه در قرآن معرفی شده است در ذیل آیه شریفه « والشجره الملعونه فی القرآن» جمعی از مفسران شیعه و سنی نقل کرده اند که پیامبر(ص) در خواب دید میمون هایی از منبر او بالا می روند و پایین می آیند. بسیار از این مسئله غمگین شد، آن چنان که بعد از آن کمتر می خندید- این میمونها همان بنی امیه هستند که یکی بعد از دیگری بر جای پیامبر(ص) نشستند. بنابراین شجره و شاخ و برگ آن ملعون هستند. نکته دیگر تأثیر پیوند مکتبی بر جاری شدن حکم واحد بر آنهاست به این معنی که اگر فردی از قوی کاری را انجام دهد و دیگران(بقیه) رضایت دهند یا سکوت کنند همه آنها شریک هستند در آن عمل. همچنان که می بینیم ناقه صالح را یک نفر از پای درآورد ولی قرآن کریم این کار را به همه جمعیت مخالفان نسبت می دهد و به صورت صیغه جمع می گوید « فعقروها» این به خاطر این است که رضایت باطنی به یک امر و پیوند مکتبی با آن را به منزله شرکت در آن می داند. حال اگر فردی از بنی امیه سعی کنند که رویه پدران خود را ادامه ندهند و تغییر مسیر دهند وضعیت آنان عوض می شود مانند عمربن عبدالعزیز که اجمالا سیره ظاهریه او از سایر بنی امیه امتیازی تمام داشت. لکن ابوبصیر نقل می کند که من با امام باقر(ع) در مسجد بود عمربن عبدالعزیز هم وارد شد حضرت فرمود: این غلام والی می شود و عدل را ظاهر می کند و چهار سال زندگی می کند و می میرد اهل زمین بر او گریه می کنند و اهل آسمان بر او لعنت می فرستند چون جایی می نشیند که مال او نیست (غاصب است). روایت دیگری از امام چهارم(ع) در همین مضمون نقل شده است. در نتیجه گرچه کارهای خوبی انجام داده لکن چون غاصب حق امام معصوم(ع) بوده مستحق مذمت است. خود او هم اعتراف کرده که حق او نبوده است. اما اگر افرادی از بنی امیه به طور کلی از ظلم بنی امیه و رفتارهای زشت آنها بیزاری بجوید جز بنی امیه به شمار نخواهد آمد. جهت مطالعه بیشتر ر.ک: - سفینه البحار، نشر اسوه، ج 6، ص 495. - بحارالانوار، ج 46، صص 251، 327 و 336. - تفسیر نمونه، ج 12، ص 172، و ج 9، ص ۱۵۸.