اعتراف ابن ابی دارم به لگد زدن عمر به حضرت زهرا(س) و شهادت حضرت محسن(ع) | ||
طرح شبهه:ابن أبی دارم یکى از راویانى است که علامه شمس الدین ذهبى در کتاب «میزان الاعتدال» وى را رافضى دروغگو مىداند؛ هر چند که در تمام دروان زندگیاش مسقیم الأمر (ثابت قدم در اعتقادات) بوده است؛ اما در اواخر عمرش در باره مثالب شیخین زیاد سخن مىگفته و آن دو را شتم مىکرده است؛ بنابراین، روایت او براى ما حجت نیست. نقد و بررسی:اصل روایت:علامه شمس الدین ذهبى در سیر اعلام النبلاء و میزان الإعتدال و حافظ ابن حجر عسقلانى در لسان المیزان به نقل از ابن أبی دارم مىنویسند : إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن. عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 1، ص 283، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م؛ الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 15، ص 578، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛ العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) لسان المیزان، ج 1، ص 268، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م. البته همانگونه که در متن شبهه آمده است، ذهبى و ابن حجر، این روایت را به دلیل وجود ابن أبی دارم در سند آن و به بهانه رافضى بودن وى رد کرده و مىنویسد: احمد بن محمد بن السرى بن یحیى بن أبی دارم المحدث أبو بکر الکوفی الرافضی الکذاب... ثم فی آخر أیامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب حضرته ورجل یقرأ علیه ان عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن. در واپسین روزهاى عمرش آنچه که بیشتر براى وى خوانده مىشد مثالب خلفا بود، من خودم نزد وى بودم که دیدم مردى بر وى اینچنین مىخواند: عمر به پهلوى فاطمه لگد زد که باعث سقط فرزندش محسن شد. با بررسى دقیق شخصیت ابن أبی دارم و اعتبار و وثاقتى که او در طول زندگیاش نزد اهل سنت داشته، به این واقعیت مىرسیم که سبب تضعیف ابن أبی دارم در اواخر عمر، تنها و تنها نقل همین روایت است و ایراد دیگرى در او دیده نشده است؛ چرا که به اعتراف بزرگان اهل سنت او در تمام عمرش بر مذهب اهل سنت استوار بوده و از پیشوایان، حافظان و دانشمندان اهل سنت به شمار مىآمده است؛ اما نقل برخى از حقایق تاریخى سبب شده است که نیش تند قلم عالمان اهل سنت، متوجه او شده و سبب تضعیفش شود. شمس الدین ذهبى در سیر اعلام النبلاء، وى را «امام و پیشوا، حافظ و دانشمند» معرفى مىکند: ابن أبی دارم. الامام الحافظ الفاضل، أبو بکر أحمد بن محمد السری بن یحیى بن السری بن أبی دارم.... ودر ادامه مىنویسد: ابن أبی دارم به حفظ ومعرفت متصف بود ولى گرایش به شیعه داشت. کان موصوفا بالحفظ والمعرفة إلا أنه یترفض. و نیز مىنویسد: وقال محمد بن حماد الحافظ، کان مستقیم الامر عامة دهره. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 15، ص 577 ـ 579، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. محمد بن حماد مىگوید: در دوران عمرش در عقیده ومذهبش استوار بود. و همچنین در روایتى که ابن أبی دارم در سند آن قرار دارد، رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله فرمودهاند: الحلال بین، والحرام بین، وبین ذلک مشتبهات لا یعلمها کثیر من الناس. من ترک الشبهات استبرأ لدینه وعرضه، ومن وقع فی الشبهات، وقع فی الحرام کالراعی إلى جنب الحمى، یوشک أن یواقعه. مرز حلال وحرام مشخص است؛ ولى بین این دو مشتبهاتى است که بیشتر مردم آن را نمىدانند، کسى که شبهات را ترک کند دین و آبرویش را حفظ کرده است و کسى که گرفتار شبهات شود، مرتکب حرام شده است؛ مانند کسى که همنشین بیمار است. ذهبى پس از نقل این روایت مىگوید: الحدیث. متفق علیه. این حدیث مورد قبول واتفاق بر آن است. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 15، ص 577، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛ اما نکته شگفتآور این که ذهبى در ادامه به وى این چنین فحاشى مىکند: شیخ ضال معثر. پیرمردى گمراه و خطا کار!!!. چگونه مىتوان باور داشت که شخصى امام، حافظ و فاضل لقب بگیرد، در تمام عمرش ثابت قدم باشد، داراى حافظه قوى و معرفت دینى باشد، و روایتش در مرتبهاى باشد که تمام علما بر آن اتفاق دارند؛ ولى در عین حال به همین شخص، گمراه و خطا کار نیز گفته شود؟! آیا تعریفها و وصفهایى همچون: امام، حافظ، فاضل، موصوفا بالحفظ والمعرفة، با کلماتى همانند: «شیخ ضال معثر» قابل جمع است؟ آری، تعصب بیش از حد و دفاع نامعقول از مکتب خلفا و تلاش یراى حفظ آبروى آنها، شخصیت عظیمى همچون ذهبى را که به جرأت مىتوان او را از اعجوبههاى تاریخ اسلام نامید، به جایى رسانده است که در یک صفحه از کتابش این گونه دچار دوگانهگویى مىشود. بنابراین جا دارد که بپرسیم: آیا رافضی بودن دلیل عدم وثاقت میشود؟کدام عقل و منطقى به ما اجازه مىدهد که به جرم رافضى بودن، روایت فردى را کنار بزنیم و آن را باطل قلمداد نمائیم؟ اگر اینگونه باشد باید اهل سنت بر تعداد زیادى از روایات صحاح سته خط بطلان بکشند؛ زیرا مؤلفین صحاح سته در موارد بسیارى از رافضه حدیث نقل نمودهاند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىکنیم: 1. عبید الله بن موسی:ذهبى در باره این فرد مىگوید: قال ابن مندة کان أحمد بن حنبل یدل الناس على عبید الله وکان معروفا بالرفض لم یدع أحدا اسمه معاویة یدخل داره. ابن منده گفته: احمد بن حنبل مردم را به سوى او راهنمایى مىکرد، به رافضى بودن معروف بود و اجازه نمىداد کسى که نامش معاویه بود، وارد خانهاش شود. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 556، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. و در ادامه مىگوید: وحدیثه فی الکتب الستة. احادیث او در کتب صحاح سته موجود است. مزى نویسنده تهذیب الکمال مىگوید تمام صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند. عُبَید الله بن موسى بن أَبی المختار، واسمه باذام العبیسی، مولاهم أبو محمد الکوفی. رَوَى عَن: إبراهیم بن إِسماعیل بن مجمع (ق)، وأسامة بن زید اللیثی (م)، واسرائیل بن یونس (خ م ت س)، وإسماعیل بن أَبی خالد (خ).... المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 19، ص 164، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. رمزهایى که در بین پرانتزها گذاشته شده، هر کدام مخفف اسم یکى از نویسندگان صحاح سته است. (خ) = بخاری؛ (م) = مسلم؛ (ق) = ابن ماجه قزوینی؛ (ت) = ترمذى (س) = نسائی. 2. جعفر بن سلیمان الضبعی:عالمان اهل سنت ایشان را رافضى و از شیعیان غالى مىدانند. خطیب بغدادى از یزید بن زریع نقل مىکند که مىگفت: فان جعفر بن سلیمان رافضی. البغدادی، أحمد بن علی أبو بکر الخطیب (متوفای463هـ)، تاریخ بغداد، ج 5، ص 164، ذیل ترجمه أحمد بن المقدام بن سلیمان، رقم 2925، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت. مزى مىنویسد: بخارى در کتاب الأدب المفرد و بقیه نویسندگان صحاح یعنى ( مسلم، ابوداوود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه ) در کتب صحاحشان از این شخص روایت نقل کردهاند. روى له البخاری فی "الأدب"والباقون. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 5، ص 50، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. 3. عبد الملک بن أعین الکوفی:وى نیز در تمام صحاح سته اهل سنت روایت دارد. مزى به نقل از سفیان مىگوید: او رافضى است: عن سفیان: حدثنا عبد الملک بن أعین شیعی کان عندنا رافضی صاحب رأی. و در ادامه مىگوید: حَدَّثَنَا سفیان، قال: هم ثلاثة إخوة: عبدالملک بن أعین، وزرارة بن أعین، وحمران بن أعین، روافض کلهم، أخبثهم قولا: عبدالملک المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 18، ص 283، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. تعداد افرادى که هم به رافضى بودن متهم شده و هم در صحاح سته اهل سنت روایت دارند، به حدى است که برخى از دانشمندان سنى با توجه به این مطلب اعتراف کردهاند که اگر بخواهیم روایت آنها را کنار بگذاریم، باید کتابها را نابود کنیم. خطیب بغدادى در الکفایة فى علم الروایة مىنویسد: قال علی بن المدینی: « لو ترکت أهل البصرة لحال القدر، ولو ترکت أهل الکوفة لذلک الرأی، یعنی التشیع، خربت الکتب » اگر بصریان را به خاطر قدرى بودن و کوفیان را به خاطر نظرشان ( شیعه بودن ) رها کنی، همه کتاب ها را نابود کردهای. سپس در توضیح سخن علی بن مدینى مىگوید: قوله: خربت الکتب، یعنی لذهب الحدیث. کتاب ها را نابود کردهاى یعنى همه احادیث از بین مىرود. البغدادی، أحمد بن علی أبو بکر الخطیب (متوفای463هـ) الکفایة فی علم الروایة، ج 1، ص 129، تحقیق: أبو عبدالله السورقی، إبراهیم حمدی المدنی، ناشر: المکتبة العلمیة - المدینة المنورة. و نیز در جاى دیگر مىنویسد: وسئل عن الفضل بن محمد الشعرانی، فقال: صدوق فی الروایة إلا أنه کان من الغالین فی التشیع، قیل له: فقد حدثت عنه فی الصحیح، فقال: لأن کتاب أستاذی ملآن من حدیث الشیعة یعنی مسلم بن الحجاج ». از او در باره فضل بن محمد شعرانى سؤال شد؛ گفت: در روایت راستگوست، اما اشکالى که دارد این است که در باره تشیع زیاده روى مىکند؛ به او گفتند: در صحیح از وى روایت کرده اید. گفت: کتاب استادم پر از روایات شیعه است ( یعنى کتاب صحیح مسلم)!!!. البغدادی، أحمد بن علی أبو بکر الخطیب (متوفای463هـ) الکفایة فی علم الروایة، ج 1، ص131، تحقیق: أبو عبدالله السورقی، إبراهیم حمدی المدنی، ناشر: المکتبة العلمیة - المدینة المنورة. آیا غلو در رفض سبب ضعف مىشود؟البته ممکن است به ما اشکال کنند که رافضى بودن سبب جرح نیست؛ بلکه آنچه سبب جرح است غلو در رفض است. غلو در رفض؛ یعنى محبت داشتن نسبت به علی علیه السلام و مقدم دانستن ایشان بر ابوبکر و عمر و سب ابوبکر و عمر؛ همانگونه که ابن حجر عسقلانى این مطلب را در مقدمه فتح البارى ذکر مىکند: والتشیع محبة على وتقدیمه على الصحابة فمن قدمه على أبی بکر وعمر فهو غال فی تشیعه ویطلق علیه رافضی وإلا فشیعی فإن انضاف إلى ذلک السب أو التصریح بالبغض فغال إلا فی الرفض وإن اعتقد الرجعة إلى الدنیا فأشد فی الغلو. تشیع، دوست داشتن علی و مقدم دانستن وى بر همه صحابه است، پس اگر کسى علی را بر ابوبکر و عمر مقدم و برتر بداند، چنین شخصى در باره علی غلو کرده و غالى است، و به او رافضى گفته مىشود و اگر فقط او را دوست داشت، شیعه است و اگر افزون بر دوستى علی، به صحابه فحش بدهد و دشمنیاش را آشکار نماید، شیعه غالى است، و اگر به رجعت معتقد باشد غلو او شدیدتر و سختتر است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 1، ص 459، ناشر: دار المعرفة - بیروت - 1379 -، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، محب الدین الخطیب. محمد بن اسماعیل الأمیر الصنعانى به نقل از ابن حجر عسقلانى مىگوید: التشیع محبة علی علیه السلام وتقدیمه على الصحابة فمن قدمه على أبی بکر وعمر رضی الله عنهما فهو غال فی التشیع ویطلق علیه رافضی وإلا فشیعی فإن انضاف إلى ذلک السب والتصریح بالبغض فغال فی الرفض انتهى کلامه. تشیع، دوستى علی و مقدم دانستن وى بر صحابه است و کسى که او را بر ابوبکر و عمر مقدم بداند، در شیعه بودن غلو کرده و به وى رافضى گفته مىشود، و اگر سب و لعن را اضافه کند، رافضى غالى است. محمد بن اسماعیل الأمیر الصنعانى در ادامه مىگوید: وأما الساب فسب المؤمن فسوق صحابیا کان أو غیره إلا أن سباب الصحابة أعظم جرما لسوء أدبه مع مصحوبه صلى الله علیه و سلم ولسابقتهم فی الإسلام. وقد عدوا سب الصحابة من الکبائر کما یأتی عن الفریقین الزیدیة ومن یخالف مذهبهم. فحش و ناسزا به مؤمن، سبب فسق مىشود چه به صحابى باشد و یا غیر او، آری، فحش به صحابه جرمش بیشتر است؛ زیرا بى ادبى به کسانى است که همنشین رسول خدا (ص) بوده و سابقه آنان در اسلام و مسلمانى از دیگران بیشتر است. فحش و ناسزا به صحابه را از گناهان بزرگ دانستهاند... » الصنعانی، محمد بن إسماعیل الأمیر الحسنی (متوفای1182هـ)، ثمرات النظر فی علم الأثر، ج 1، ص 39 ـ 40، : تحقیق: رائد بن صبری بن أبی علفة، ناشر: دار العاصمة للنشر والتوزیع - الریاض - السعودیة، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1996م. اما با بررسى صحاح سته اهل سنت به این حقیقت مىرسیم که در سلسه اسناد آنها، افرادى به چشم مىخورند که به اعتراف عالمان اهل سنت غلو در رفض دارند؛ ولى با این وجود، نویسندگان صحاح از آنها روایت نقل کرده اند. به عنوان نمونه: 1. عدی بن ثابت:مزى مىگوید: بخاری، مسلم، ترمذی، نسائی، ابوداوود و ابن ماجه از او روایت نقل کردهاند: رَوَى عَن: البراء بن عازب (ع)، وابیه ثابت (د ت ق)، وزر بن حبیش الأسدی (م 4)، وزید بن وهب الجهنی (س)، وسَعِید بن جبیر (ع)، وأبی حازم سلمان الاشجعی (ع)، وسُلَیْمان بن صرد (خ م د سی). المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 19، ص 164، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. رموز بین پرانتز را پیش از این توضیح دادهایم. ابن حجر عسقلانى در باره او مىنویسد: وقال بن معین شیعی مفرط... وقال السلمی قلت للدارقطنی فعدی بن ثابت قال ثقة الا أنه کان غالیا یعنی فی التشیع. ابن معین گفته: او شیعى افراطى است. سلمى گفته از دار قطنى در باره او پرسیدم، گفت: مورد اعتماد است؛ مگر این که او در تشیع غلو مىکرده. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 7، ص 149، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. 2. عباد بن یعقوب الرواجنی:مزى مىگوید: بخاری، ترمذى و ابن ماجه از او روایت نقل کرده اند. و قال أبو أحمد بن عدى: سمعت عبدان یذکر عن أبى بکر بن أبى شیبة أو هناد بن السرى، أنهما أو أحدهما فسقه ونسبه إلى أنه یشتم السلف... و روى أحادیثاً أنکرت علیه فى فضائل أهل البیت، و فى مثالب غیرهم. و قال على بن محمد المروزى: سئل صالح بن محمد، عن عباد بن یعقوب الرواجنى، فقال: کان یشتم عثمان. قال: و سمعت صالحا یقول: سمعت عباد بن یعقوب یقول: الله أعدل من أن یدخل طلحة و الزبیر الجنة، قلت: ویلک، و لم؟ قال: لأنهما قاتلا على بن أبى طالب بعد أن بایعاه. احمد بن عدى مىگوید: از عبدان شنیدم و او از ابوبکر بن ابوشیبه یا هناد بن سرى نقل مىکرد که این دو نفر یا یکى از آنان او را متهم به فسق کرده و به وى بدگویى به اصحاب را نسبت دادهاند... او روایاتى در فضائل اهل بیت و بدیهاى دیگران نقل کرده است که مورد تأیید واقع نشده است. علی بن محمد مروزى مىگوید: از صالح بن محمد در باره عباد بن یعقوب رواجنى سؤال شد، گفت: او از عثمان بدگویى مىکرد. و نیز مىگوید: از صالح شنیدم که مىگفت: عباد بن یعقوب مىگفت: خداوند عادلتر از آن است که طلحه و زبیر را به بهشت ببرد، گفتم: واى بر تو، چرا؟ گفت: چون آن دو نفر پس از بیعت با علی، با وى جنگیدند. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 14، ص 178، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. 3. اسماعیل بن خلیفه:مزى در تهذیب الکمال در باره او مىنویسد: إسماعیل بن خلیفة العبسی... رَوَى عَن: إبراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن أَبی طالب... والحکم بن عتیبة (ت ق)، والسری بن إسماعیل... وفضیل بن عَمْرو الفقیمی (ق). منظور از (ق) ابن ماجه و (ت) ترمذى است. و در ادامه مىنویسد: وَقَال (عمرو بن علی) أیضا: سألت عبد الرحمن عن حدیث أبی اسرائیل، فأبى أن یحدثنی به، وَقَال: کان یشتم عثمان رضی الله عنه. وقَال البُخارِیُّ: ترکه ابن مهدی، وکان یشتم عثمان. عمرو بن علی مىگوید: از عبد الرحمن از روایات ابواسرائیل پرسیدم تا برایم نقل نماید، به سخنم توجهى نکرد و گفت: ابواسرائیل (اسماعیل بن خلیفه) از عثمان بدگویى مىکرد. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 3، ص 77 ـ 79، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. اگر غلو در رفض سبب تضعیف راوى مىشود، چرا بزرگان در صحیحترین کتابهاى اهل سنت از آنها روایت نقل کردهاند؟ آیا شتم شیخین سبب تضعیف راوی مىشود؟مستشکل استدلال مىکرد که چون ابن أبی دارم در اواخر عمرش مثالب شیخین را بیان و آنها را شتم مىکرده است، پس روایت وى مردود است و غیر قابل قبول. در حالى که مىبینیم کسانى در سلسله راویان صحاح سته اهل سنت وجود دارند؛ با این که شیخین را شتم و مثالب آنها را بیان مىکردهاند، در عین حال توثیق شدهاند که به نام چند نفر اشاره مىکنیم: 1. تَلِید بن سلیمان المحاربی، أبو سلیمانوى از رجال سنن ترمذى است که ابوبکر و عمر را شتم مىکرده است. مزى در باره وى مىنویسد: وقال أبو داود: رافضی خبیث، رجل سوء، یشتم أبا بکر وعمر. ابوداوود گفته: او رافضى پست و مرد بدى است و به ابوبکر و عمر فحش مىداده است. و در ادامه مىگوید: وَقَال [عَباس الدُّورِیُّ ] فی موضع آخر: کذاب، کان یشتم عثمان، وکل من شتم عثمان، أو طلحة، أو أحدا من أصحاب رسول الله (ص)، دجال، لا یکتب عنه، وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین. عباس دوری، در جاى دیگر در باره تلید بن سلیمان گفته است: وى بسیار دروغگو است و عثمان را فحش مىداده است، و هر کس عثمان یا طلحه و یا هر یک از اصحاب را فحش دهد، او دجال است و حدیث وى نوشته نمىشود و لعنت خدا، تمام مردم و ملائکه بر او باد. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 4، ص 321، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. ابن حجر عسقلانى مىنویسد: کذّاب کان یشتم عثمان.... دروغ گویى که به عثمان فحش مىداد. و نیز مىنویسد: وقال ابن حبان: کان رافضیّاً یشتم الصحابة. ابن حبان گفته است: او رافضیى بود که به صحابه فحش مىداد. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 447، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. در عین حال مىبینیم که همین شخص توسط بسیارى از بزرگان اهل سنت توثیق و روایاتى که به نفع اهل سنت نقل کرده، تصحیح شده است. ابن حجر در ترجمه وى به نقل از مروزى مىنویسد: عن أحمد کان مذهبه التشیع ولم نر به بأسا وقال أیضا کتبت عنه حدیثا کثیراً عن أبی الجحاف. از احمد بن حنبل نقل شده است که او شیعه بود و لى عیبى در او نمىبینیم. و همچنین گفته است که من روایات زیادى را از او که از ابوالجحاف نقل شده بود، نوشتهام. وقال البخاری تکلم فیه یحیى بن معین ورماه وقال العجلی: لا بأس به کان یتشیع ویدلس. بخارى مىگوید: یحیى بن معین در مذمت وى سخن گفته و عجلى گفته است: اشکالى در او نیست، اظهار تشیع مىکرد و در نقلها دست مىبرد. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 447، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. مزى در تهذیب الکمال مىنویسد: روى له التِّرْمِذِیّ: حدیث أبی الجحاف عن عطیة عَن أبی سَعِید: قال النبی (ص): ما من نبی إلا وله وزیران... الحدیث. وَقَال: حسن غریب. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 4، ص 321، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. البته واضح است که چون این روایت به نفع اهل سنت است و تلید بن سلیمان آن را در فضائل خلیفه اول و دوم نقل کرده، «حسن» نامیده شده؛ اما روایاتى که به ضرر اهل سنت و علیه شیخین نقل کرده، به دلیل رافضى بودن، ضعیف شمرده مىشود. 2. عبد الرزاق بن همام:شمس الدین ذهبى در باره او مىگوید: وله ما ینفرد به، ونقموا علیه التشیّع، وما کان یغلو فیه بل کان یحبّ علیّاً ویبغض من قاتله. او چیزهایى نقل کرده است که در نقل آن تنها است و به جهت شیعه بودنش سرزنش شده است. در شیعه بودن غلو مىکرد، علی را دوست داشت و دشمن کسانى بود که با علی جنگیدند. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 364، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى. مجلس ما را با یاد أبو سفیان کثیف نکنید:در میزان الإعتدال و سیر اعلام النبلاء مىنویسد: سمعت مخلدا الشعیرى یقول: کنت عند عبد الرزاق فذکر رجل معاویة، فقال: لا تُقْذِر مجلسَنا بذکر ولد أبى سفیان. از مخلد شعیرى شنیدم که مىگفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از معاویه به میان آمد، عبد الرزاق گفت: مجلس ما را با یاد پسر ابوسفیان کثیف نکنید. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 4، ص 343، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م؛ الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 570، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. اعتراض عبد الرزاق به عمر:ذهبى در میزان الإعتدال مىنویسد: سمعت علی بن عبداللّه بن المبارک الصنعانى یقول: کان زید بن المبارک لزم عبد الرزاق فأکثر عنه، ثم خرق کتبه، ولزم محمد بن ثور، فقیل له فی ذلک، فقال: کنا عند عبد الرزاق فحدثنا بحدیث ابن الحدثان، فلما قرأ قول عمر رضى اللّه عنه لعلى والعباس رضى اللّه عنهما فجئت أنت تطلب میراثک من ابن أخیک، وجاء هذا یطلب میراث أمرأته من أبیها. قال عبد الرزاق: انظر إلى هذا الانوَک [احمق، الجاهل العاجز] یقول: من ابن أخیک، من أبیها! لا یقول: رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم. قال زید بن المبارک: فقمت فلم أعد إلیه، ولا أروى عنه. از علی بن عبد الله بن مبارک صنعانى شنیدم که مىگفت: زید بن مبارک همنشین عبد الرزاق بود و از وى شنیدنیهاى زیادى داشت؛ ولى سر انجام کتابهایش را پاره کرد و همنشین محمد بن ثور شد. در این باره از وى پرسیدند، گفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از حدیث ابن حدثان پیش آمد، هنگامى که به این بخش از سخن عمر رسید که به علی و عباس گفت: تو آمدهاى تا سهم ارث پسر برادرت را بگیری، و علی آمده است تا سهم ارث زنش از پدرش را بگیرد، عبد الرزاق گفت: ببین که این احمق مىگوید: ارث پسر برادرش، نمىگوید: رسول خدا. به همین جهت از نزد وى خارج شدم و بازنگشتم و روایت هم از وى نقل نکردم. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 4، ص 343، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م. توثیقات عبد الرزاق:ذهبى در باره او مىگوید: وحدیثه مخرج فی الصحاح... وکان رحمه الله من أوعیة العلم. از او در صحاح، روایت نقل شده و داراى دانش فراوانى بود. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 364، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى. دفاع جانانه یحیی بن معین از عبد الرزاق:حاکم نیشابورى در معرفة علوم الحدیث، شمس الدین ذهبى در سیر اعلام النبلاء و ابن حجر در تهذیب التهذیب به نقل از یحیى بن معین مىنویسند: لو ارتد عبد الرزاق عن الاسلام ما ترکنا حدیثه. اگر عبد الرزاق از اسلام نیز برگردد، من حدیث او را ترک نمىکنم. النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، معرفة علوم الحدیث، ج 1، ص 139، تحقیق: السید معظم حسین، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1397هـ - 1977م. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 573، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 6، ص 280، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. دفاع ذهبی از تکذیب عبد الرزاق:ذهبى به نقل از عباس بن عبد العظیم مىنویسد: والله الذی لا إله إلا هو، إن عبد الرزاق کذاب، والواقدی أصدق منه. قسم به خدائى که جز او خدایى نیست، همانا عبد الرزاق دروغ گو است و واقدى از او راستگوتر است. وسپس در پاسخ او مىگوید: قلت: بل والله ما بر عباس فی یمینه، ولبئس ما قال، یعمد إلى شیخ الاسلام، ومحدث الوقت، ومن احتج به کل أرباب الصحاح ـ وإن کان له أوهام مغمورة وغیره أبرع فی الحدیث منه ـ فیرمیه بالکذب.... گفتم: به خدا سوگند عباس با این سوگندش کار خوبى نکرده است و چه بد سخنى گفته است. از طرفى (براى استفاده علمی) به شیخ الإسلام و محدث زمان و کسى که صاحبان صحاح به احادیث و سخنان وى استناد و احتجاج مىکند پناه مىبرد و از سوى دیگر او را به دروغگویى متهم مىکند. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 573، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. توثیق نواصب:از همه اینها که بگذریم، عالمان جرح و تعدیل اهل سنت کسانى را توثیق کردهاند که امیرمؤمنان علیه السلام را سبّ مىکردهاند. حال پرسش ما این است که اگر شتم صحابه، سبب تضعیف راوى مىشود، چرا نواصب را توثیق کردهاید؟ آیا کسى که ابوبکر و عمر را شتم کند، ضعیف؛ ولى کسى که امیرمؤمنان را شتم کند، ثقه است؟ آیا این برخورد دو گانه قابل توجیه است. در ذیل تعدادى از نواصب را ذکر مىکنیم که توسط عالمان جرح و تعدیل توثیق شدهاند. 1- حریز بن عثمان الحمصی:این شخص هر صبح وشام هفتاد بار امیرمؤمنان علیه السلام را لعن مىکرد. مزى در تهذیب الکمال، ذهبى در تاریخ الإسلام، ابن حجر در تهذیب التهذیب و بدر الدین عینى در مغانى الأخبار مىنویسند: عن أحمد بن سلیمان المروزی: حدثنا إسماعیل بن عیاش، قال: عادلت حریز بن عثمان من مصر إلى مکة فجعل یسب علیا ویلعنه. احمد بن سلیمان مروزى از اسماعیل بن عیاش نقل مىکند که گفت: از مصر تا مکه حریز بن عثمان را همراهى کردم، در این مدت به علی ناسزا مىگفت و او را لعن مىکرد. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 5، ص 576، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 10، ص 123، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 209، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای855هـ)، مغانى الأخیار، ج 1، ص 187. ابن حجر عسقلانى مىنویسد: وقال ابن حبان: کان یلعن علیّاً بالغداة سبعین مرة، وبالعشی سبعین مرة، فقیل له فی ذلک، فقال: هو القاطع رؤوس آبائی وأجدادی. ابن حبان مىگوید: علی را هر صبح و شام هفتاد مرتبه لعن مىکرد، علتش را از وى جویا شدند، گفت: او سر پدران و اجدادم را قطع کرده است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 209، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. و شگفتآور این است که این شخص از کسانى است که بیشترین توثیقات در حق او نقل شده است. مزى در تهذیب الکمال و ابن حجر عسقلانى در توثیقات او مىنویسند: وسألت أحمد بن حنبل عنه فقال ثقة ثقة وقال أیضا لیس بالشام أثبت من حریز... قال: وَقَال أبو داود: سمعت أحمد وذکر له حریز وأبو بکر بن أَبی مریم وصفوان، فقال: لیس فیهم مثل حریز، لیس أثبت منه، ولم یکن یرى القدر، قال: وسمعت أحمد مرة أخرى یقول: حریز ثقة، ثقة. از احمد بن حنبل در باره وى پرسیدند، دو مرتبه گفت: ثقه است (بسیار مورد اعتماد است). و گفت: در شام از حریز مطمئنتر در نقل حدیث و آثار نبود. معاذ بن معاذ مىگوید: هنگامى در نزد احمد بن حنبل از حریز، ابوبکر بن مریم و صفوان یاد شد، شنیدم که مىگفت: در میان آنها همانند حریز (در اعتبار) و مطمئن تر نبود و بار دیگر از احمد شنیدم که گفت: حریز مورد اعتماد است، مورد اعتماد است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 209، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 5، ص 572، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. ابن حجر در اول ترجمه او مىنویسد: [من رجال] البخارى والأربعة. وى از راویان بخارى و چهار صحیح دیگر اهل سنت (غیر از مسلم) است. و بدر الدین عینى مىنویسد: روى له الجماعة سوى مسلم، وأبو جعفر الطحاوى. وفى التهذیب: روى له البخارى حدیثین. العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای855هـ)، مغانى الأخیار، ج 1، ص 187. اگر شتم خلفا، سبب تضعیف مىشود، چرا بخارى از او روایت نقل کرده است، چرا احمد بن حنبل او را این گونه توثیق کرده است؟ 2. عمر بن سعد بن أبی وقاص، قاتل امام حسین (ع):مزى در تهذیب الکمال و ابن حجر در تهذیب التهذیب در باره عمر بن سعد بن ابووقاص، فرمانده مشهور یزیدیان در کربلا مىنویسند: وَقَال أحمد بن عَبد الله العجلی: کان یروی عَن أبیه أحادیث، وروى الناس عنه. وهو الذی قتل الحسین، وهو تابعی ثقة. عجلى مىگوید: عمر بن سعد از پدرش روایاتى نقل کرده و دیگران نیز از او نقل کردهاند. او تابعى و مورد اعتماد است، او همان کسى است که حسین [علیه السلام] را کشته است. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 21، ص 357، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 7، ص 396، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. چگونه است کسى که فرزند رسول خدا را با آن وضعیت فجیع به شهادت مىرساند، دختران رسول خدا را به اسارت مىبرد، مىتواند مورد اعتماد باشد و روایاتش براى اهل سنت حجت است؛ اما اگر کسى امیر مؤمنان علیه السلام را دوست داشته باشد، او را از خلفاى سه گانه برتر بداند و یا احیاناً به یکى از خلفاى سه گانه توهین کند، روایاتش ضعیف و غیر قابل قبول است؟ نتیجه:روایت ابن أبی دارم، هیچ ایرادى ندارد و اتهاماتى که به او زدهاند؛ از جمله رافضى بودن و یا غلو در رفض، ضررى به صحت روایت نمىزند؛ چرا که عین همان مطالب در باره راویان بخاری، مسلم و دیگر صحاح سته اهل سنت نیز نقل شده است. |
اقرار ابوبکر به هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها | ||
طرح شبههعبد الرحمن دمشقیه، نویسنده معاصر وهّابى، در مقالهاش با عنوان «قصة حرق عمر رضی الله عنه لبیت فاطمة رضی الله عنها» که در سایت «فیصل نور» آمده، در باره روایت إبن أبیشیبه مىنویسد: 1. وددت أنی لم أحرق بیت فاطمة... (قول أبی بکر). فیه عُلْوان بن داود البجلی (لسان المیزان، ج4، ص218، ترجمه رقم 1357- 5708 و میزان الاعتدال، ج3، ص108، ترجمه رقم 5763) قال البخاری وأبو سعید بن یونس وابن حجر والذهبی «منکر الحدیث» وقال العُقیلی (الضعفاء للعُقیلی، ج3، ص420). در روایت ابوبکر، نام داوود بن عُلْوان بَجَلِى وجود دارد که بخارى، ابوسعید بن یونس، ابن حجر و عقیلى وى را منکر الحدیث مىدانند. اصل روایت در منابع اهل سنتابن زنجویه در الأموال، ابن قتیبه دینورى در الإمامة والسیاسة، طبرى در تاریخش، ابن عبد ربه در العقد الفرید، مسعودى در مروج الذهب، طبرانى در المعجم الکبیر، مقدسى در الأحادیث المختاره، شمس الدین ذهبى در تاریخ الإسلام و... داستان اعتراف ابوبکر را با اندک اختلافى نقل کردهاند که متن آن را از کتاب الأموال ابن زنجویه، از دانشمندان قرن سوم اهل سنّت نقل مىکنیم: أنا حمید أنا عثمان بن صالح، حدثنی اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی، حدثنی علوان، عن صالح بن کیسان، عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف، أن أباه عبد الرحمن بن عوف، دخل على أبی بکر الصدیق رحمة الله علیه فی مرضه الذی قبض فیه ... فقال [أبو بکر] : « أجل إنی لا آسى من الدنیا إلا على ثَلاثٍ فَعَلْتُهُنَّ وَدِدْتُ أَنِّی تَرَکْتُهُنَّ، وثلاث ترکتهن وددت أنی فعلتهن، وثلاث وددت أنی سألت عنهن رسول الله (ص)، أما اللاتی وددت أنی ترکتهن، فوددت أنی لم أَکُنْ کَشَفْتُ بیتَ فاطِمَةَ عن شیء، وإن کانوا قد أَغْلَقُوا على الحرب... . عبد الرحمن بن عوف به هنگام بیمارى ابوبکر به دیدارش رفت و پس از سلام و احوالپرسى، با او گفت و گوى کوتاهى داشت. ابوبکر به او چنین گفت: من در دوران زندگى بر سه چیزى که انجام دادهام تأسف مىخورم ، دوست داشتم که مرتکب نشده بودم ، یکی از آنها هجوم به خانه فاطمه زهرا بود ، دوست داشتم خانه فاطمه را هتک حرمت نمىکردم؛ اگر چه آن را براى جنگ بسته بودند... . الخرسانی، أبو أحمد حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله المعروف بابن زنجویه (متوفاى251هـ) الأموال، ج 1، ص 387؛ الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 21، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م، با تحقیق شیری، ج1، ص36، و با تحقیق، زینی، ج1، ص24؛ الطبری، محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 353، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت؛ الأندلسی، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفای: 328هـ)، العقد الفرید، ج 4، ص 254، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م؛ المسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج 1، ص 290؛ الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم (متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج 1، ص 62، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م؛ العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفای1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج 2، ص 465، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1419هـ- 1998م. نقد و بررسى شبهه عبد الرحمن دمشقیهپاسخ اول: نقل روایت با سندهاى دیگراین روایت با چندین سند نقل شده است که تنها در یکى از آنها «علوان بن داوود» وجود دارد؛ از جمله شمس الدین ذهبى پس از نقل روایت مىگوید: رواه هکذا وأطول من هذا ابن وهب، عن اللیث بن سعد، عن صالح بن کیسان، أخرجه کذلک ابن عائذ. ابن وهب و نیز ابن عائذ، این روایت را با تفصیل بیشترى نقل کردهاند. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 3، ص 118، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م. در این سند هیچ نامى از علوان بن داوود به میان نیامده و لیث بن سعد به طور مستقیم از صالح بن کیسان روایت را نقل کرده است. ابن عساکر نیز با این سند روایت را نقل مىکند: أخبرنا أبو البرکات عبد الله بن محمد بن الفضل الفراوی وأم المؤید نازیین المعروفة بجمعة بنت أبی حرب محمد بن الفضل بن أبی حرب قالا أنا أبو القاسم الفضل بن أبی حرب الجرجانی أنبأ أبو بکر أحمد بن الحسن نا أبو العباس أحمد بن یعقوب نا الحسن بن مکرم بن حسان البزار أبو علی ببغداد حدثنی أبو الهیثم خالد بن القاسم قال حدثنا لیث بن سعد عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه... . و پس از نقل روایت مىگوید: کذا رواه خالد بن القاسم المدائنی عن اللیث وأسقط منه علوان بن داود وقد وقع لی عالیا من حدیث اللیث وفیه ذکر علوان. مدائنى نیز این روایت را از لیث نقل کرده و در از آن علوان بن داوود نامىنبرده و روایتى که من از لیث نقل کردهام و علوان در آن وجود دارد، با سلسه سند کوتاهترى نقل شده است. ابن عساکر الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 30، ص417 ـ 419، تحقیق محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995. بلاذرى در انساب الأشراف همین روایت را با سند ذیل نقل مىکند: حدثنی حفص بن عمر، ثنا الهیثم بن عدی عن یونس بن یزید الأیلی عن الزهری أن عبد الرحمن بن عوف قال: دخلت على أبی بکر فی مرضه... . البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 406 ، طبق برنامه الجامع الکبیر. استفاضه و تقویت روایت با سندهاى متعددبنابراین، دست کم این روایت با سه سند گوناگون نقل شده است. حتّى اگر فرض کنیم که همه این اسناد مشکل داشته باشند، بازهم نمىتوانیم از حجیّت آن دست برداریم؛ زیرا بر مبناى قواعد علم رجال اهل سنّت، اگر سند روایت از سه عدد گذشت، حتّى اگر همه آنها ضعیف باشد، یکدیگر را تقویت کرده و حجّت مىشود؛ چنانچه بدر الدین عینى (متوفای 855هـ) در عمدة القارى به نقل از محیى الدین نووى مىنویسد: وقال النووی فی (شرح المهذب): إن الحدیث إذا روی من طرق ومفرداتها ضعاف یحتج به، على أنا نقول: قد شهد لمذهبنا عدة أحادیث من الصحابة بطرق مختلفة کثیرة یقوی بعضها بعضا، وإن کان کل واحد ضعیفا. نووى در شرح مهذب گفته است: اگر روایتى با سندهاى گوناگون نقل شود؛ ولى برخى از راویان آن ضعیف باشند، بازهم به آن احتجاج مىشود، افزون بر این که ما مىگوییم: تعدادى حدیث از صحابه و از راههاى گوناگونى نقل شده است که برخى از آن برخى دیگر را تقویت مىکنند؛ اگرچه هریک از آن احادیث ضعیف باشند. العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 3، ص 307، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت. ابن تیمیه حرّانى در مجموع فتاوى مىنویسد: تعدّد الطرق وکثرتها یقوی بعضها بعضا حتى قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجّارا فسّاقا فکیف إذا کانوا علماء عدولا ولکن کثر فی حدیثهم الغلط. زیادى و تعدد راههاى نقل حدیث برخى برخى دیگر را تقویت مىکند که خود زمینه علم به آن را فراهم مىکند؛ اگر چه راویان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حدیثى که تمام راویان آن افراد عادلى باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد. ابن تیمیه الحرانی، أحمد عبد الحلیم أبو العباس (متوفای 728 هـ)، کتب ورسائل وفتاوى شیخ الإسلام ابن تیمیة، ج 18، ص 26، تحقیق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، ناشر: مکتبة ابن تیمیة، الطبعة: الثانیة. هنگامى که روایتى طرق متعدد داشته باشد و راویان آن همگى فاسق و فاجر باشند، همدیگر را تقویت کرده و حجت مىشود، روایت اقرار ابوبکر که تنها یکى از راویان آن متّهم به «منکر الحدیث» بودن شده است، به یقین حجّت خواهد بود. محمد ناصر البانى در ارواء الغلیل پس از نقل طُرُق یک روایت مىگوید: وجملة القول: أن الحدیث طرقه کلها لا تخلو من ضعف ولکنه ضعف یسیر إذ لیس فی شئ منها من اتهم بکذب وإنما العلة الارسال أو سوء الحفظ ومن المقرر فی « علم المصطلح » أن الطرق یقوی بعضها بعضا إذا لم یکن فیها متهم. خلاصه آن که، تمام سندهاى این حدیث بدون ضعف نیست؛ اگر چه ضعف مهمى نیست؛ زیرا کسى که متهم به دروغ باشد، در طُرُق حدیث وجود ندارد و علّت ضعف یا ارسال آن است و یا کم حافظه بودن راوى. از مسائل ثابت شده در علم رجال این است که سند هاى متعدد درصورتى که در سلسله سند فرد متّهمى نباشد، یکدیگر را تقویت مىکنند. البانی، محمد ناصر، إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل، ج 1، ص 160، تحقیق: إشراف: زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1405 - 1985 م. در نتیجه، این روایات حتّى اگر از نظر سند هم ضعیف باشند، بازهم حجّت و قابل استدلال هستند. پاسخ دوم: شهادت عالمان اهل سنت بر صحت روایت1. تحسین سعید بن منصور (متوفاى 227هـ.)سعید بن منصور، از بزرگان حدیث در قرن سوم هجرى در سنن خود این روایت را نقل کرده و گفته که این روایت «حسن» است. جلال الدین سیوطى در جامع الأحادیث و مسند فاطمة و متقى هندى در کنز العمّال پس از نقل این روایت مىگویند: أَبو عبید فی کتاب الأَمْوَالِ، عق وخیثمة بن سلیمان الطرابلسی فی فضائل الصحابة، طب، کر، ص، وقال: إِنَّه حدیث حسن إِلاَّ أَنَّهُ لیس فیه شیءٌ عن النبی. این روایت را ابوعبید در کتاب الأموال، عقیلى، طرابلسى در فضائل الصحابه، طبرانى در معجم الکبیر، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و سعید بن منصور در سنن خود نقل کردهاند و سعید بن منصور گفته: این حدیث «حسن» است؛ مگر این که در آن سخنى از رسول خدا نیست. السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج 13، ص 101 و ج 17، ص 48؛ السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ) مسند فاطمه، ص34 و 35، ناشر: مؤسسة الکتب الثقافیة ـ بیروت، الطبعة الأولی. الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 5، ص 252، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م. طبق آن چه سیوطى و متّقى هندى در مقدّمه کتابشان گفتهاند، مقصود از (ص) سعید بن منصور در سنن او است؛ چنانچه مىگوید: (ص) لسعید ابن منصور فی سننه. السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الشمائل الشریفة، ج 1، ص 16، تحقیق: حسن بن عبید باحبیشی، ناشر: دار طائر العلم للنشر والتوزیع؛ القاسمی، محمد جمال الدین (متوفای1332هـ)، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، ج 1، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1399هـ - 1979م؛ الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 1، ص 15، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1419هـ - 1998م. شرح حال سعید بن منصورذهبى در باره او مىنویسد: سعید بن منصور. ابن شعبة الحافظ الإمام شیخ الحرم... وکان ثقة صادقا من أوعیة العلم... وقال أبو حاتم الرازی هو ثقة من المتقنین الأثبات ممن جمع وصنف. سعید بن منصور، حافظ و امام و شیخ حرم بود... وى فردى دانشمند، مورد اعتماد و راستگو بود، ابوحاتم رازى او را مورد اعتماد و از نویسندگان و مؤلّفان قوى معرّفى کرده است. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 10، ص 586، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. و در تذکرة الحفاظ مىگوید: سعید بن منصور بن شعبة الحافظ الإمام الحجة... . سعید بن منصور، حافظ ، امام و حجت بود. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 416، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى. اعتراف شخصى مانند سعید بن منصور در قرن سوم هجرى و تعبیر او از این روایت به «حسن»، نشاندهنده این است که این روایت در قرون نخستین اسلامى مطرح و مورد قبول دانشمندان اهل سنت بوده است. 2 . تحسین ضیاء المقدسى (متوفاى 643 هـ)مقدسى حنبلی، از مشاهیر قرن هفتم هجرى و از بزرگان علم حدیث اهل سنت، این روایت را «حسن» دانسته، مىگوید: قلت وهذا حدیث حسن عن أبی بکر إلا أنه لیس فیه شیء من قول النبی (ص). این روایت از ابوبکر «حسن» است؛ گرچه در آن سخنى از رسول خدا (ص) نیست. المقدسی الحنبلی، أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد (متوفای643هـ)، الأحادیث المختارة، ج 1، ص 90، تحقیق عبد الملک بن عبد الله بن دهیش، ناشر: مکتبة النهضة الحدیثة - مکة المکرمة، الطبعة: الأولى، 1410هـ. شرح حال مقدسى حنبلىذهبى در باره او مىنویسد: الضیاء الإمام العالم الحافظ الحجة محدث الشام شیخ السنة ضیاء الدین أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد... الحنبلی صاحب التصانیف النافعة... وحصل أصولا کثیرة ونسخ وصنف وصحح ولین وجرح وعدل وکان المرجوع إلیه فی هذا الشأن. قال تلمیذه عمر بن الحاجب: شیخنا أبو عبد الله شیخ وقته ونسیج وحده علما وحفظا وثقة ودینا من العلماء الربانیین وهو أکبر من أن یدل علیه مثلی کان شدید التحری فی الروایة مجتهدا فی العبادة کثیر الذکر منقطعا متواضعا سهل العاریة. رأیت جماعة من المحدثین ذکروه فأطنبوا فی حقه ومدحوه بالحفظ والزهد سألت الزکی البرزالی عنه فقال: ثقة جبل حافظ دین قال بن النجار: حافظ متقن حجة عالم بالرجال ورع تقی ما رأیت مثله فی نزاهته وعفته وحسن طریقته وقال الشرف بن النابلسی: ما رأیت مثل شیخنا الضیاء. ضیاء مقدسى، پیشواى حافظ، دانشمند و محدّث اهل شام، استاد حدیث، صاحب آثار مفید بود... دو بار به اصفهان رفت و از آن جا بهرههاى فراوانى برد که قابل وصف نیست؛ از جمله نسخهبردارى تألیف و تصحیح و جرح و تعدیل راویان و مصنّفان که مرجع دیگران نیز بود، از آثار و برکات حضورش در این شهر بود. عمر بن حاجب، شاگرد مقدسى در باره وى گفته است: استاد ما ابوعبدالله یگانه روزگار و تنها دانشمند زمانش از نظر عمل و دین بود، مورد اعتماد و از دانشمندان بنام به شمار مىرفت، من کوچکتر از آن هستم که در باره او سخن بگویم، او روایت شناس، در راز و نیاز با خداوند پرتلاش و از دنیا بریده بود و اهل تواضع و فروتنى بود. گروهى از محدّثان و راویان را دیدم که در حقّ وى زیاد سخن مىگفتند و با الفاظى مانند: حافظ و زاهد او را وصف مىکردند، از زکى برزانى در باره وى پرسیدم، گفت: مقدسى مورد اعتماد، حافظ و دیندار بود، ابن نجار او را با وصف حافط، حجّت، آگاه به علم رجال، اهل ورع و تقواى که مانند او ندیدم، مىستاید. و شرف نابلسى در حق وى گفته است: مانند استادم ضیاء مقدسى کسى را ندیدم. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1405، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى. همین مطالب را ابن رجب حنبلى ، جلال الدین سیوطى و عکرى حنبلى نقل کردهاند. إبن رجب الحنبلی، عبد الرحمن بن أحمد (متوفای795هـ)، ذیل طبقات الحنابلة، ج 1، ص 279. السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، طبقات الحفاظ، ج 1، ص 497، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ. العکری الحنبلی، عبد الحی بن أحمد بن محمد (متوفای1089هـ)، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج 5، ص 225، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر - دمشق، الطبعة: الأولی، 1406هـ. با تعریف و تمجیدى که بزرگان اهل سنت از مقدسى کردهاند، براى اعتبار روایت کفایت مىکند. پاسخ سوم: صحت سند روایتدر این بخش ابتدا به بررسى سند روایت پرداخته و سپس سخنان عبد الرحمن دمشقیه و دیگر همفکران او را که در تضعیف روایت به دلیل «منکر الحدیث بودن عُلوان» استناد کردهاند بررسى و ثابت مىکنیم که اولاً: وثاقت عُلوان ثابت است؛ ثانیاً: نسبت «منکر الحدیث» به وى صحت ندارد؛ ثالثاً: بر فرض صحت این انتساب، منکر الحدیث بودن علوان ضررى به اعتبار روایت وارد نمىسازد. حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله الأزدى (متوفاى 248 یا 251هـ)، صاحب کتاب الأموال. ابن حجر در باره او مىگوید: حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله الأزدی أبو أحمد بن زنجویه وهو لقب أبیه ثقة ثبت له تصانیف. العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 182، رقم: 1558. عثمان بن صالح بن صفوان السهمى (متوفاى 219هـ)، از روات بخارى، نسائى و ابن ماجه. عثمان بن صالح بن صفوان السهمی مولاهم أبو یحیى المصری صدوق. العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 384، رقم4480. اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی (متوفاى175هـ) ، از روات بخارى ، مسلم و … اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی أبو الحارث المصری ثقة ثبت فقیه إمام مشهور. العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 464، رقم: 5684. علوان بن داوود ، به صورت تفصیلى بررسى خواهد شد صالح بن کیسان (متوفاى بعد از 130 یا 140 هـ) ، از روات صحیح بخارى ، مسلم و… صالح بن کیسان المدنی أبو محمد أو أبو الحارث مؤدب ولد عمر بن عبد العزیز ثقة ثبت فقیه. العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 273، رقم: 2884. حمید بن عبد الرحمن بن عوف (متوفاى 105هـ)، از روایت صحیح بخاری و مسلم. حمید بن عبد الرحمن بن عوف الزهری المدنی ثقة. العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 182، رقم: 1552. عبد الرحمن بن عوف. صحابی آیا عُلْوَانَ بن داوود، منکر الحدیث است؟تنها اشکال سندى که به این روایت وارد کردهاند، این است که علوان بن داوود، منکر الحدیث است. ذهبى و ابن حجر عسقلانى پس از نقل روایت اقرار ابوبکر مىگویند: قال البخاری: عُلْوَانُ بن دَاوُد، ویقال ابن صالح. منکر الحدیث. بخارى گفته: علوان بن داوود منکر الحدیث است. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 5، ص 135، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م؛ العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) لسان المیزان، ج 4، ص 189، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م. این سخن اشکالات متعددى دارد که به آنها مىپردازیم. 1. توثیق عُلوان توسط ابن حبانابن حبّان ، از دانشمندان مشهور علم رجال اهل سنت، علوان بن داوود را در کتاب «الثقات» ذکر کرده است : عُلْوان بن داود البِجِلّی من أهل الکوفة یروی عن مالک بن مِغْوَل روى عنه عمر بن عثمان الحِمْصی. التمیمی البستی، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفای354 هـ)، الثقات، ج 8، ص 526، رقم: 14829، تحقیق السید شرف الدین أحمد، ناشر: دار الفکر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م. و این دلیل بر وثاقت او است آیا ابن حبان تساهل در توثیق داشت؟ممکن است کسى اشکال کند که ابن حبان از متساهلین بوده است یعنى دقت لازم را در توثیق راویان به خرج نداده و به آسانى نسبت به توثیق آنان نظر مىداده. با توجه به قرائن و شواهد موجود، چنین مطلبى صحّت ندارد و بلکه بزرگان اهل سنت، عکس آن را قائل هستند و او را سختگیر در امور وثاقت مىدانند. الف: توثیقات ابن حبان مورد تأیید مزى و ابن حجر استشعیب ارنؤوط، محقق کتاب صحیح ابن حبان پس از نقل کلام ذهبى در اقسام عالمان رجال مىنویسد: من هنا برزت أهمیة توثیق ابن حبان، ولأهمیتها فقد اعتمد الحافظ المزی على کتاب «الثقات» له، والتزم فی «تهذیب الکمال» إذا کان الراوی ممن له ذکر فی «الثقات» أن یقول: ذکره ابن حبان فی «الثقات». وتابعه الحافظ ابن حجر فی «تهذیب التهذیب». ولکن بعضهم، مع هذا، نسب ابن حبان إلى التساهل، فقال: وهو واسع الخطو فی باب التوثیق، یوثّق کثیراً ممن یستحق الجرح. به همین جهت توثیقات ابن حبان اهمیتش را نشان مىدهد، حافظ مزى بر کتاب ثقات او اعتماد کرده است و بناى او در کتاب تهذیب الکمال این است که اگر یک راوى نامش در کتاب ثقات ابن حبان ذکر شده باشد، به همین خاطر او را توثیق مىکند. ابن حجر در تهذیب التهذیب از مزى پیروى کرده و همین اعتقاد را دارد؛ ولى برخى ابن حبان را به سهل انگارى نسبت داده و گفتهاند: ابن حبان در توثیقاتش وسعت نظر دارد؛ زیرا افراد زیادى را توثیق کرده است که استحقاق جرح و ذم را دارند. رک: مقدمة ابن الصلاح، ص22، طبعة الدکتور نور الدین عتر . ب: ذهبى، ابن حبان را سرچشمه شناخت ثقات مىداندذهبى در کتاب الموقظة مىگوید: ویَنْبُوعُ معرفة الثقات: تاریخُ البخاریِّ، وابنِ أبی حاتم، وابنِ حِبَّان، وکتابُ تهذیب الکمال. کتابهاى تاریخ بخارى، ابن أبىحاتم، ابن حبان و کتاب تهذیب الکمال، منبع و سر چشمه شناخت افراد مورد اطمینان مىباشند. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، الموقظة فی علم مصطلح الحدیث، ج 1، ص 18، طبق برنامه المکتبة الشاملة. این سخن ذهبى نشاندهنده جایگاه رفیع ابن حبان است که در حقیقت مىخواهد بگوید: اگر مىخواهید افراد ضعیف را از ثقه تشخیص دهید، من شما را راهنمایى مىکنم که به کسانى همچون ابن حبان مراجعه کنید؛ چرا که او منبع شناخت ثقات است. ج: سیوطى تساهل ابن حبان را صحیح نمىداندسیوطى نیز در تدریب الراوى به نقل از ابن حازم، در پاسخ این مطلب که ابن حبان از متساهلین است، مىگوید: وما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح؛ فإن غایته أنه یسمی الحسن صحیحاً فإن کانت نسبته إلى التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الاصطلاح وإن کانت باعتبار خفة شروطه فإنه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقة غیر مدلس. آنچه که در باره تساهل ابن حبان گفته شده است، درست نیست؛ زیرا نهایت چیزى که گفته شده آن است که وى روایت حسن را صحیح مىداند؛ پس اگر مقصود از تساهل وى این باشد که در کتاب او روایات حسن وجود دارد، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است ( و نه به خود وى ) و اگر اشکال به جهت سبک گرفتن شرائط صحت روایت باشد؛ بازهم بر او ایرادى نیست؛ زیرا او در کتاب صحیح خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است. السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، ج 1، ص 108، تحقیق: عبد الوهاب عبد اللطیف، ناشر: مکتبة الریاض الحدیثة - الریاض. د: سخاوى، تساهل ابن حبان را رد مىکندشمس الدین سخاوى، مىنویسد: مع أن شیخنا (ابن حجر) قد نازع فی نسبته (ابن حبان) إلى التساهل من هذه الحیثیة وعبارته إن کانت باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الإصطلاح؛ لأنه یسمیه صحیحا. استاد ما ابن حجر نسبت سهل انگارى در وثاقت راویان را به ابن حبان مردود مىداند و مىگوید: اگر در کتاب وى از وصف به «حَسَن» فراوان دیده مىشود، این در حقیقت نوعى اختلاف در کاربرد اصطلاحات است که او آن را صحیح نامیده است. السخاوی، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ)، فتح المغیث شرح ألفیة الحدیث، ج 1، ص 36، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1403هـ. همین مطلب را عبد الحى لکنوى در الرفع و التکمیل و محمد جمال الدین قاسمى در قواعد التحدیث نقل کردهاند. اللکنوی الهندی، أبو الحسنات محمد عبد الحی (متوفای1304هـ)، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، ج 1، ص 338، تحقیق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب، الطبعة: الثالثة، 1407هـ. القاسمی، محمد جمال الدین (متوفای1332 هـ)، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، ج 1، ص 250، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1399هـ - 1979م. هـ: علماى اهل سنت ابن حبان را از متشددین مىشمارند1. شمس الدین ذهبیبر خلاف ادعاى شهرت ابن حبان به سهلانگاری در توثیق، ذهبى نظر دیگرى دارد و در کتاب میزان الإعتدال در باره او مىگوید: ابن حبان ربما قصب (جرح) الثقة حتی کأنه لا یدری ما یخرج من رأسه. ابن حبان، فرد مورد اعتماد را آن چنان تضعیف مىکند که انگار متوجه نیست که از کلهاش چه چیزهایى خارج مىشود، و نمىفهمد که چه مىگوید.!!! الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 1، ص 441، ترجمه افلج بن یزید، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م. 2. لکنوى الهندیابوالحسنات لکنوی در الرفع و التکمیل مىنویسد: وقد نسب بعضهم التساهل إلى ابن حبان وقالوا هو واسع الخطو فی باب التوثیق، یوثّق کثیراً ممّن یستحق الجرح وهو قول ضعیف. فإنّک قد عرفت سابقاً أنّ ابن حبان معدود ممن له تعنت وإسراف فی جرح الرجال ومن هذا حاله لا یمکن أن یکون متساهلاً فی تعدیل الرجال وإنّما یقع التعارض کثیراً بین توثیقه وبین جرح غیره لکفایة ما لا یکفی فی التوثیق عند غیره عنده. بعضى ابن حبان را به سهل انگارى متهم نموده و گفتهاند: وى در باب توثیق افراد وسعت نظر دارد؛ زیرا افراد زیادى را مدح و توثیق کرده است که مستحق ذم و جرح مىباشند؛ ولى این سخن بى اساس و ضعیف است؛ زیرا پیش از این گفتیم که ابن حبان از افرادى است که در ذم و جرح افراد، زیاده روى کرده است؛ پس کسى که حالش این گونه باشد، امکان ندارد که در نسبت دادن عدالت به افراد، سهل انگارى کند. آرى، بین توثیقات او و جرح دیگران تعارض وجود دارد؛ زیرا آن مقدار که در توثیق نزد وى کفایت مىکند نزد دیگران مکفى نیست. اللکنوی الهندی، أبو الحسنات محمد عبد الحی (متوفای1304هـ)، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، ج 1، ص 335، تحقیق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب، الطبعة: الثالثة، 1407هـ. 3. شعیب الأرنؤوطشعیب أرنؤوط، محقق کتاب صحیح ابن حبان در این باره مىنویسد: قد أشار الأئمة إلى تشدده وتعنته فی الجرح. پیشوایان و بزرگان علم به این مطلب اعتراف دارند که وى در غیر موثق دانستن افراد زیاده روى مىکند. رک: صحیح ابن حبان، ج 1، ص 36، با تحقیق شعیب الأرنؤوط. سپس موارد متعددى از سختگیرىهاى ابن حبان را در توثیق رجال ذکر مىکند. 2. استناد چنین سخنى به بخارى ثابت نیستبا تفحص در کتابهاى بخارى؛ از جمله التاریخ الکبیر، الکنى، التاریخ الأوسط و ضعفاء الصغیر، هیچ شرح حالى از علوان بن داوود پیدا نکردیم تا به صحت نسبت «منکر الحدیث» بودن علوان از دیدگاه بخارى اطمینان پیدا کنیم. نخستین کسى که این مطلب ذکر کرده، عقیلى در کتاب الضعفاء الکبیر است که از آدم بن موسى، از بخارى نقل کرده است: حدثنی آدم بن موسى قال سمعت البخاری قال علوان بن داود البجلی ویقال علوان بن صالح منکر الحدیث. آدم بن موسى مىگوید: از بخارى شنیدم که مىگفت: علوان بن داوود بجلى که به او علوان بن صالح نیز مىگویند، روایات وى غیر قابل قبول است. العقیلی، أبو جعفر محمد بن عمر بن موسى (متوفای322هـ)، الضعفاء الکبیر، ج 3، ص 419، تحقیق: عبد المعطی أمین قلعجی، ناشر: دار المکتبة العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ - 1984م. اشکال اساسى این است که نامى از آدم بن موسى ناقل سخن بخارى، در هیچ یک از کتابهاى رجالى اهل سنت نیامده است و در حقیقت مجهول است؛ چنانچه محمد ناصر البانى در ارواء الغلیل در رد روایتى که آدم بن موسى در سلسله سند آن وجود دارد مىنویسد: لکن آدم بن موسى لم أجد له ترجمة الآن. در باره آدم بن موسى تا کنون شرح وتوضیحى ندیده ام. الألبانی، محمد ناصر (متوفای1420هـ)، إرواء الغلیل، ج 5، ص 242، تحقیق: إشراف: زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1405 - 1985 م. بنابراین اصل استناد چنین سخنى به بخارى قابل اثبات نیست. 2. هر منکر الحدیثى ضعیف نیستهر منکر الحدیثى نمىتواند ضعیف باشد؛ چرا که این اصطلاح در باره بسیارى از راویان ثقه نیز به کار رفته است. ذهبى و ابن حجر نیز در جاى دیگر که تقویت راوى به نفع آنها بوده، تصریح کردهاند که هر منکر الحدیثى، ضعیف نیست. ذهبى در میزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزى مىگوید: ما کل من روی المناکیر یضعّف. هر کسى که روایت منکر نقل کند، نباید تضعیف شود. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 1، ص 259، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م. ابن حجر عسقلانى در لسان المیزان در ترجمه حسین بن فضل البجلى مىگوید: فلو کان کل من روى شیئاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء، لما سلم من المحدثین أحد. اگر بنا باشد هر کسى که روایت منکرى را نقل کرده است ضعیف بدانیم و نام او را در ردیف ضعفا بیاوریم، هیچ یک از محدثان و راویان سالم نخواهند ماند. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) لسان المیزان، ج 2، ص 307، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م. حال باید از ذهبى و ابن حجر پرسید که دلیل این برخورد دوگانه چیست؟! آیا جز تعصب و دفاع جانبدارانه از خلفا، مىتوان براى آن دلیل دیگرى یافت؟ و اتفاقا تنها روایتى که او نقل کرده و از دیدگاه عالمان سنى «منکر» شمرده شده، همین روایت است. دار قطنى در سؤالات الحاکم مىنویسد: فسلیمان بن بنت شرحبیل؟ قال: ثقة. قلت: ألیس عنده مناکیر؟ قال: یحدث بها عن قوم ضعفاء؛ فأما هو فهو ثقة. از حاکم نیشابورى در باره سلیمان بن داود پرسیدم، پاسخ داد: او مورد اعتماد است، گفتم: مگر وى روایات منکر ن دارد؟ پاسخ داد: احادیث منکر را از راویان ضعیف نقل مىکند؛ ولى خود مورد اعتماد است. الدارقطنی البغدادی، علی بن عمر أبو الحسن (متوفای385هـ)، سؤالات الحاکم النیسابوری، ج 1، ص 217، رقم: 339، تحقیق: د. موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، ناشر: مکتبة المعارف - الریاض، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م. شمس الدین سخاوى مىنویسد: وقد یطلق ذلک [منکر الحدیث] على الثقة إذا روى المناکیر عن الضعفاء. اگر راوى مورد اعتماد روایات منکر از ضعفا نقل کند، واژه «منکر الحدیث» به وی اطلاق میشود. السخاوی، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ)، فتح المغیث شرح ألفیة الحدیث، ج 1، ص 373، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1403هـ. 4. بخارى، از منکر الحدیث، روایت نقل کرده استدر صحیح بخارى که صحیحترین کتاب اهل سنت پس از قرآن به شمار مىرود، از راویان متعددى نقل کرده است که اصطلاح «منکر الحدیث» در باره آنان به کار رفته است؛ به عنوان نمونه به نام چند نفر از آنان اشاره مىکنیم: خالد بن مخلدشمس الدین ذهبى در المغنى فى الضعفاء مىنویسد: خالد بن مخلد القطوانی من شیوخ البخاری. صدوق إن شاء الله. قال أحمد بن حنبل: له أحادیث مناکیر. وقال ابن سعد: منکر الحدیث مفرط التشیع. وذکره ابن عدی فی الکامل فَساقَ له عشرة أحادیث منکرة. وقال الجوزجانی: کان شتّاماً معلناً بسوء مذهبه. وقال أبو حاتم: یکتب حدیثه ولا یحتج به. خالد بن مخلد قطوانى، استاد بخارى و راستگو است، احمد بن حنبل مىگوید: او احادیث منکرى دارد، ابن سعد او را منکر الحدیث و شیعه افراطى نامیده است، ابن عدى در کتاب الکامل فی الضعفاء ده حدیث منکر از او نام مىبرد، جوزجانى مىگوید: او فحاش است و مذهب باطل خود را آشکارا ترویج مىکرده است. ابوحاتم گفته: حدیث خالد را مىشود نوشت و یادداشت کرد؛ ولی نمىشود به آن استدلال کرد. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) المغنی فی الضعفاء، ج 1، ص 206، تحقیق: الدکتور نور الدین عتر. ابن حجر در تهذیب التهذیب مىنویسد: (خ م کد ت س ق) البخاری ومسلم وأبی داود فی مسند مالک والترمذی والنسائی وابن ماجة خالد بن مخلد القطوانی أبو الهیثم البجلی مولاهم الکوفی... قال عبد الله بن أحمد عن أبیه، له أحادیث مناکیر... وقال بن سعد: کان متشیعاً، منکر الحدیث، مفرطا فی التشیع وکتبوا عنه للضرورة. بخارى، مسلم، ابوداوود در مسند مالک، ترمذى، نسائى وابن ماجه از خالد بن مخلد قطوانى روایت نقل کردهاند. عبد الله، پسر احمد از پدرش نقل مىکند که گفت: خالد بن مخلد، احادیث غیر قابل قبول نقل کرده است و ابن سعد گفته: خالد، گرایش به تشیع داشت و در آن افراط مىکرد و منکر الحدیث است؛ ولى به اندازه ضرورت، احادیث وى نقل مىشود. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 3، ص 101، رقم: 221، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م. نعیم بن حمادابن حجر عسقلانى در ترجمه نعیم بن حماد مىنویسد: وقرأت بخط الذهبی أن هذا الحدیث لا أصل له ولا شاهد تفرد به نعیم وهو منکر الحدیث على إمامته. قلت نعیم من شیوخ البخاری. دست نوشته ذهبى را خواندم که گفته بود: این حدیث ریشه ندارد و حدیث دیگرى شاهد بر صحت آن نیست؛ زیرا تنها راوى آن نعیم است ، با این که او از پیشوایان اهل سنت محسوب مىشود، منکر الحدیث است. من [ابن حجر] مىگویم: نعیم از استادان بخارى است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، الأمالی المطلقة، ج 1، ص 147، تحقیق: حمدی بن عبد المجید بن إسماعیل السلفی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1416 هـ -1995م. و در النکت الظراف مىنویسد: قرأت بخط الذهبی: لا أصل له ولا شاهد، ونعیم بن حماد منکر الحدیث مع إمامته. براى این حدیث نه شاهدى بر صحت آن از احادیث دیگر وجود دارد و نه اساسى دارد، نعیم با آن که پیشوا بود؛ ولى منکر الحدیث است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، النکت الظراف على الأطراف، ج 10، ص 173، تحقیق: عبد الصمد شرف الدین، زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت / لبنان، الطبعة: الثانیة، 1403 هـ - 1983 م. محمد بن عبد الرحمن الطفاویمزى در شرح حال محمد بن عبد الرحمن طفاوى مىنویسد: (خ د ت س): محمد بن عبد الرحمن الطفاوی، أبو المنذر البَصْرِیّ... وَقَال أبو زُرْعَة: منکر الحدیث. بخارى، ابوداوود، ترمذى و نسائى از محمد بن عبد الرحمن طفاوى روایت نقل کردهاند. ابوزرعه گفته: او منکر الحدیث است. المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 25، ص 652 ـ 653، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. مقصود از (خ) بخاری؛ (د) ابوداوود؛ (ت) ترمذى و (س) نسائى است. ابوولید باجى (متوفای474هـ) مىنویسد: محمد بن عبد الرحمن أبو المنذر الطفاوی، البصری، أخرج البخاری فی الرقاب والبیوع عن علی بن المدینی وأحمد بن المقدام. عنه عن أیوب والأعمش وهشام بن عروة قال أبو حاتم الرازی: لیس به بأس، صدوق، صالح؛ إلا أنه یهم أحیانا. وقال أبو زرعة الرازی: هو منکر الحدیث. بخارى، از محمد بن عبد الرحمن طفاوى در مبحث رقاب و بیع حدیث نقل کرده است، ابوحاتم رازى گفته: اشکالى در وى نیست، او راستگو و صالح است، فقط بعضى وقتها دچار وهم وخیال مىشده و اشتباه مىکرده. ابوزرعه او را منکر الحدیث نامیده است. الباجی، سلیمان بن خلف بن سعد أبو الولید (متوفای474هـ)، التعدیل والتجریح لمن خرج له البخاری فی الجامع الصحیح، ج 2، ص 533، رقم: 533، تحقیق: د. أبو لبابة حسین، ناشر: دار اللواء للنشر والتوزیع - الریاض، الطبعة: الأولى، 1406هـ – 1986م. حسان بن حسان البصریابن حجر در شرح حال حسابن حسان مىنویسد: (خ: البخاری) حسان بن حسان البصری أبو علی بن أبی عباد نزیل مکة روى عن شعبة وعبد الله بن بکر... . وعنه البخاری وأبو زرعة وعلی بن الحسن الهسنجانی... قال أبو حاتم: منکر الحدیث. وقال البخاری: کان المقری یثنی علیه، توفی سنة 213. بخارى از او روایت نقل کرده. حسان بن حسان بصرى، ساکن مکه بود و از شعبه و عبد الله بن بکیر روایت نقل کرده است. بخارى، ابوزرعه و علی بن حسن هسنجانى از او روایت نقل کردهاند. ابوحاتم گفته: او منکر الحدیث است و بخارى گفته: مقرى او را ستایش کرده است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 217، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م. الحسن بن بشرذهبى در باره حسن بن بِشْر مىنویسد: (خ ت س) البخاری والترمذی والنسائی الحسن بن بشر بن سلم بن المسیب الهمدانی البجلی أبو علی الکوفی روى عن أبی خیثمة الجعفی... . وعنه البخاری وروى له الترمذی والنسائی بواسطة أبی زرعة... وقال أحمد: أیضا روى عن زهیر أشیاء مناکیر. وقال أبو حاتم: صدوق. وقال النسائی: لیس بالقوی. وقال: بن خراش: منکر الحدیث. بخارى، ترمذى و نسائى از او روایت نقل کردهاند. حسن بن بشر همدانى، از ابوخیثمه جعفى روایت نقل کرده، و از او بخارى، و نسائى ـ با واسطه ابوزرعه ـ روایت نقل کردهاند. احمد گفته: حسن بن بشر از زهیر روایات منکر نقل کرده است، ابوحاتم او را راستگو مىداند، نسائى گفته: قوى نیست و ابن خراش او را منکر الحدیث مىداند. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 223، رقم: 473، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م. مفضل بن فضاله القتبانى المصریابن حجر در باره مفضل بن فضاله مىگوید: وثقه یحیى بن معین وأبو زرعة والنسائی وآخرون وقال أبو حاتم وابن خراش: صدوق. وقال ابن سعد: منکر الحدیث. ( قلت ) اتفق الأئمة على الاحتجاج به وجمیع ماله فی البخاری حدیثان. یحیى بن معین و ابوزرعه و نسائى و دیگران او را توثیق کرده اند، ابوحاتم وابن خراش او را راستگو دانسته؛ ولى ابن سعد او را منکر الحدیث مىداند. من مىگویم: بزرگان از علما همه اتفاق دارند بر استدلال به روایات وى با توجه به اینکه در بخارى فقط دو حدیث از وى نقل شده است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 1، ص 445، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت – 1379هـ. داوود بن حُصین المدنی:ابن حجر در باره داوود بن حُصین مىگوید: داود بن الحصین المدنی وثقه ابن معین وابن سعد والعجلی وابن إسحاق وأحمد بن صالح المصری والنسائی... وقال الساجی: منکر الحدیث متهم برأی الخوارج. ابن معین، ابن سعد، عجلى، ابن اسحاق، احمد بن صالح مصرى و نسائى او را توثیق کردهاند؛ ولى ساجى احادیث وى را منکر دانسته و مىگوید: او از خوارج بود و از عقاید آنان پیروى مىکرد. با این حال در ادامه مىنویسد: (قلت) روى له البخاری حدیثا واحدا. من [ابن حجر] مىگویم: بخارى یک حدیث از وى نقل کرده است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 1، ص 339، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت – 1379هـ. اسماعیل بن عبد اللهابن حجر عسقلانى در ترجمه اسماعیل بن عبد الله بن زراره مىگوید: قلت: وقد ذکر إسماعیل بن عبد الله بن زرارة الرقی أیضا فی شیوخ البخاری الحاکم وأبو إسحاق الحبال وأبو عبد الله بن مندة وأبو الولید الباجی وابن خلفون فی الکتاب المعلم برجال البخاری ومسلم وقال: قال الأزدی: منکر الحدیث جداً وقد حمل عنه. عالمان رجال؛ مانند حاکم نیشابوری، ابواسحاق حبال، ابن منده، باجى، و ابن خلدون در کتاب المعلّم برجال البخارى ومسلم، اسماعیل بن عبد الله بن زراره را در زمره استادان بخارى ذکر کردهاند؛ ولى ازدى مىگوید: او منکر الحدیث است و از وى روایت نقل شده است. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 1، ص 269، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م. محمد بن إبراهیم التیمی و زید بن أبی انیسهزیعلى در نصب الرایة مىنویسد: وقد قال أحمد بن حنبل فی محمد بن إبراهیم التیمی: یروی أحادیث منکرة وقد اتفق علیه البخاری ومسلم وإلیه المرجع فی حدیث «إنّما الأعمال بالنیات» وکذلک قال فی زید بن أبی انیسة: فی بعض حدیثه إنکارة وهو ممن احتج به البخاری ومسلم وهما العمدة فی ذلک... . احمد بن حنبل گفته است: محمد بن ابراهیم تیمى احادیث غیر قابل قبول نقل کرده است و حال آن که بخارى و مسلم به او عقیده دارند و حدیث «انما الأعمال بالنیات» به او برمىگردد. همچنین احمد بن حنبل در باره زید بن أنیسه گفته است: در برخى از احادیث او منکراتى وجود دارد؛ ولى بخارى و مسلم به روایت او اعتماد کردهاند. و همین اعتماد بخاری و مسلم اساس صحت روایت او است. الزیلعی، عبدالله بن یوسف أبو محمد الحنفی (متوفای762هـ)، نصب الرایة لأحادیث الهدایة، ج 1، ص 179، تحقیق: محمد یوسف البنوری، ناشر: دار الحدیث - مصر – 1357هـ. تحریف روایت، توسط اهل سنتجالب این است که برخى از عالمان اهل سنت، به خاطر حفظ آبروى ابوبکر، روایت را تحریف مىکنند. ابوعبید قاسم بن سلام در کتاب الأموال و بکرى اندلسى در کتاب معجم ما استعجم مىنویسند: أما إنی ما آسی إلا على ثلاث فعلتهن وثلاث لم أفعلهن وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله (ص) وددت أنی لم أفعل کذا لخلة ذکرها. قال أبو عبید: لا أرید ذکرها. آگاه باشید که من بر سه چیز که انجام دادم غصه مىخورم و سه چیز که انجام ندادهام و سه چیز که دوست داشتم آن را از رسول خدا مىپرسیدم. دوست داشتم که من فلان کار را نمىکردم!!! آنگاه موارد آن را ذکر کرده .ابوعبیده مىگوید: من نمىخواهم بگویم ابوبکر چه گفت... . أبو عبید القاسم بن سلام (متوفای224هـ )، کتاب الأموال، ج 1، ص 174، ناشر: دار الفکر. - بیروت. تحقیق: خلیل محمد هراس، 1408هـ - 1988م؛ البکری الأندلسی، عبد الله بن عبد العزیز أبو عبید (متوفای487هـ)، معجم ما استعجم من أسماء البلاد والمواضع، ج 3، ص 1076 ـ 1077، تحقیق: مصطفى السقا، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1403هـ. و حاکم نیشابورى به صورت کامل بحث هجوم به خانه صدیقه شهیده را از روایت حذف کرده تا خیال همه راحت شود و اصلا نیازى به بحثهاى رجالى نباشد: أخبرنا الحسین بن الحسن بن أیوب أنبأ علی بن عبد العزیز ثنا أبو عبید حدثنی سعید بن عفیر حدثنی علوان بن داود عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه قال دخلت على أبی بکر الصدیق رضی الله عنه فی مرضه الذی مات فیه أعوده فسمعته یقول وددت أنی سألت النبی صلی الله علیه وسلم عن میراث العمة والخالة فإن فی نفسی منها حاجة. النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج 4، ص 381، ح7999، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م. سند این روایت همان سندى است که از مصادر دیگر نقل شد و قضیه ملاقات عبد الرحمن بن عوف نیز همانند روایات گذشته مربوط به آخرین روزهاى حیات ابوبکر است؛ ولی متأسفانه دست امانتدار ناقلین تاریخ متن روایت را کاملا تحریف کرده تا کوچکترین اهانت و طعنى به جناب خلیفه صورت نپذیرد. این تحریفات بهترین دلیل بر صحت آن است؛ چرا که اگر روایت ضعیف بود، نیازى به تحریف نبود و مىتوانیستند به جاى دستبردن به روایت، ضعف آن را گوشزد کنند. نتیجهتنها اشکالى که به این روایت شده، منکر الحدیث بودن عُلوان بن داوود بود، این اشکال مردود است؛ چرا که اولاً: برخى از بزرگان اهل سنت، روایت را تصحیح کردهاند؛ ثانیاً: ابن حبان شافعى که به اعتقاد برخى از بزرگان اهل سنت از متشددین در توثیق است، علوان بن داوود را توثیق کرده؛ ثالثاً: منکر الحدیث بودن علوان بن داوود قابل اثبات نیست، رابعاً: بر فرض صحت این مطلب، ضررى به صحت روایت نمىزند؛ چرا که تعبیر «منکر الحدیث» در باره بسیارى از ثقات و حتى راویان کتاب بخارى نیز به کار برده شده است. در نتیجه روایت از نظر سندى هیچ مشکلى ندارد. |
چهل سؤال پیرامون امامت و خلافت | ||
متن انگلیسی این مقالهفایل Pdf این کتاب
|
امام على علیه السلام وقبول حکومت | ||
با عرض سلام! خداوند همه مارا به راه راست هدایت دهد.امیدوارم به سوالاتی که در پی این خطبه از سخنان امیر المومنان علی علیه السلام می آید جواب دهید تا رفع شبهه شود * - امیر المؤمنین على علیه&rlmالسلام در خطبة 91 نهج البلاغه مى فرماید : دَعُونِى وَ الَْتمِسُوا غَیْرِى فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْ&rlmآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ . وَ اعْلَمُوا أَنِّى إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِى فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّى أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّى أَمِیراً. سؤال 1 ) اگر امامت اصلى از اصول دین است، اگر على علیه السلام همانند پیامبران از طرف خدا برگزیده شده، اگر طبق آیة تبلیغ و آیة تطهیر و حدیث غدیر و حدیث منزلت بارها و بارها به عنوان جانشین پیامبر صلى الله عَلیه و آله و سلم معرفى شده چه حق دارد که بگوید مرا رها کنید وکسى دیگرى را جستجو کنید ؟ سؤال 2 ) آیا این لهجة کسى است که از سوى خدا تعیین شده ؟ اگر واقعاً از سوى خدا عزّ وجل و رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم تعیین شده دیگر این پیش شرطها چیست ؟ مگر شنیده شده که پیامبرى بیاید و بگوید، اولاً شرایط مساعد نیست، دست از سر من بردارید «دعونى و التمسوا غیرى» در ثانى اگر اصرار کنید به شرطى خواهم پذیرفت که هر جور خودم مى&rlmخواهم جامعه را رهبرى کنم ؟ سؤال 3 ) مى فرمایند : «و اگر رهایم کنید مانند یکى از شما خواهم بود» . چطور ؟ یعنى کسى که مسئولیتش از مسئولیت پیامبران هم مهمتر است تا این حد از مسئولیت فرار مى کند که خودش را مانند بقیة مردم که مسئولیت ندارند به حساب مى&rlmآورند بلکه علاوه بر آن مى فرماید : ( و شاید شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى کسى باشم که حکومت خود را به از مى سپارید . ) سؤال 4 ) حضرت فرمودند : ( لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ ) «کسى که حکومت خود را به او مى سپارید» . چرا فرمود حکومت خود را ؟ مگر حکومت وام مردم است و آنها اختیار دارند که به هر کس خواستند بسپارند ؟ مگر نه این است که امام و خلیفه را خداوند عزّوجل تعیین مى&rlmکند ومردم هیچگونه حقى در تعیین آن ندارند ؟ مگر نمى گویند که تعین خلیفه شورایى نیست ؟ مگر نه این است که اهل شورى را غاصب نامیدند ؟ پس چگونه حضرت على ( ع ) مى&rlmفرماید : به هر کسى که حکومت خود را بسپارید اطاعت مى کنم «ولیتموه» چرا نگفت ؟ «ولاه الله» هر کسى را که خدا تعیین کند من از او اطاعت مى کنم ؟ سؤال 5 ) حضرت مى فرماید : وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّى أَمِیراً «و من براى شما به وزارت بنشینم بهتر از قیام به امارت است . چطور ؟ مگر کسى را که خدا تعیین کرده، کسى را که پیامبر صلى الله عَلیه و آله و سلم معرفى کرده، کسى که با دهها و صدها آیه و حدیث به امامت تعیین شده مگر دائرة اختیاراتش چقدر است که از پیش خودش از منصب الهى صرف نظر کند و سخاوتمندانه تعارف کند که اصرار نکنید وزیر بودن یعنى همکار و مشاور بودن من براى شما بهتر از این است که امیر ( امام و خلیفه ) باشم، اگر ایشان از سوى خدا عزّ وجل و پیامبر ( ص ) تعیین شده بودند پس آیا اظهار مى کند که مشاور بودن بهتر از امام بودن است مگر تشخیص مصلحت با کیست ؟ این خداوند است که تشخیص مى&rlmدهد امام بهتر است یا مشاور یا اینکه شخص مأمور و مکلف ؟ بیائیم بپذیریم که حضرت على ( ع ) معصوم هم بود، مگر معصوم مى تواند با صلاح دید خودش حکم خدا را تغییر دهد ؟ به چه دلیل ؟ عرض کردیم که قرار نیست ما پاسخ دهیم، کار ما فقط این است که نهج&rlmالبلاغه را کشف اسرار نمائیم، این خواننده است که باید پاسخ بیابد و از عاشقان نهج البلاغه بخواهد که این اسرار پیچیده و معماهاى گیچ کننده را باز کنند ؟ بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله و الصلاه والسلام علی حبیبنا محمد صلى اللّه علیه وآله با عرض سلام! در پاسخ به سؤالات فوق باید گفت : اولاً : این خطبه حضرت على علیه السلام زمانى صورت گرفته که آشوب و فتنه فرا گیر شده، و در اثر بدعتها و خلافهایى که توسط خلفاء انجام گرفته بود، و مردم با اسلام واقعى فاصله گرفته بودند، و سنت حقیقى به فراموشى سپرده شده&rlmبود، که إمام شافعی در کتاب الام از وهب بن کیسان نقل مى&rlmکند : ( کلّ سنن رسول الله قد غیّرت حتى الصلاة ) . کتاب الام : 1 / 208 و ابن سعد در طبقات آورده : ( عن الزهری قال : دخلت على أنس ابن مالک بدمشق و هو وحده یبکی، فقلت : ما یبکیک ؟ قال : لا أعرف شیئا مما أدرکت ، إلا هذه الصلاة وقد ضیّعت ) . صحیح الترمذی : 3 / 302 وجامع بیان العلم : 2 / 244 والزهد والرقائق : 531 وضحى الإسلام : 1 / 365 و امام مالک در کتاب الموطأاز جدش نقل کرده : ( ما أعرف شیئاً ممّا أدرکت الناس إلا النداء بالصلاة ) . الموطأ 1 : 93 وشرحه 1 : 122 و ده&rlmها موارد دیگر نشان مى&rlmدهد که در اثر عدم آشنایى حاکمان جامعه به اسلام و عمل به خلاف سنت، نشانه&rlmهاى حقیقى اسلام از میان مردم رفته است . و قضیه به جایى رسیده بود که وقتى على علیه السلام نماز خواند، مردم گفتند : نماز على علیه السلام یاد آورد نماز پیامبر صلى اللّه علیه وآله بود . کما روى مسلم بإسناده عن مطرف قال : ( صلّیت أنا وعمران بن حصین خلف علی بن أبی طالب فکان إذا سجد کبر، وإذا نهض من الرکعتین کبر، فلما انصرفنا من الصلاة قال : أخذ عمران بیدی، ثم قال : لقد صلى بنا هذا صلاة محمد صلى الله علیه وسلم، أو قال : قد ذکرنی هذا صلاة محمّد صلى الله علیه وسلم ) . صحیح مسلم : 2 / 8 طبعة دارالفکر بیروت، ( 1 / 169 ) باب إثبات التکبیر من کتاب الصلاة روى البخاری، عن عمران بن حصین قال : صلّى مع علی بالبصرة فقال : ذکرنا هذا الرجل صلاة کنّا نصلیها مع رسول اللّه صلى الله علیه وسلم ) . صحیح البخاری : 1 / 200، ط . دار الفکر بیروت الاوفست عن طبعة دار الطباعة باستانبول . باب إتمام التکبیر فی الرکوع من کتاب الآذان و فى روایة اخرى عن مطرف بن عبد اللّه، قال : ( صلیت خلف علی بن أبی&rlmطالب أنا وعمران بن حصین فکان إذا سجد کبر، وإذا رفع رأسه کبر، وإذا نهض من الرکعتین کبر، فلما قضى الصلوات أخذ بیدی عمران بن حصین فقال : لقدذکرنی هذا صلاة محمّد صلى الله علیه وسلم، أو قال : لقد صلّى بنا صلواة محمّد صلى الله علیه وسلم ) . صحیح البخاری : 1 / 191، باب إتمام التکبیر فی السجود وثانیاً : عده&rlmاى از مردم که در زمان عثمان به تصرف بى رویه بیت المال عادت کرده بودند، و انتظار داشتند در زمان على علیه السلام نیز به همان منوال کار پیش برود، و روى این جهات، على علیه السلام به مردم مى&rlmگوید : ( اگر چنانچه منظور شما این است که حکومت من نیز به همان روش خلفاء گذشته باشد، و کتاب خدا وسنت پیامبر کنار گذاشته شود، من حاضر نیستم این چنین حکومتى را بپذیرم ) ، همانگونه که بعد از فوت عمر در شوراى شش نفره، عبدالرحمن به على علیه السلام پیشنهاد کرد که حکومت را به شرط عمل به سیره شیخین بپذیرد، ولى على علیه السلام قبول نکرد . وخلا ( عبد الرحمن بن عوف ) بعلی بن أبی طالب، فقال : لنا اللّه علیک، إن ولیّت هذا الأمر، أن تسیر فینا بکتاب اللّه، وسنّة نبیّه، وسیرة أبی بکر وعمر . فقال : أسیر فیکم بکتاب اللّه، وسنّة نبیّه ما استطعت . فخلا بعثمان فقال له : لنا اللّه علیک، إن ولیّت هذا الأمر، أن تسیر فینا بکتاب اللّه، وسنّة نبیّه، وسیرة أبی بکر وعمر . فقال : لکم أن أسیر فیکم بکتاب اللّه، وسنة نبیه، وسیرة أبی بکر وعمر ) . تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 162، رجوع شود به شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 1 ص 188، ج 9 ص 53، ج 10 ص 245 زج 12 ص 263، الفصول فی الأصول از جصّاص، ج 4 ص 55، أسد الغابة ج 4 ص 32، السقیفة وفدک از جوهری ص 86، تاریخ المدینة از ابن شبة النمیری ج 3 ص 930، تاریخ الطبری ج 3 ص 297، تاریخ ابن خلدون ق&rlm1، ابن خلدون ج 2 ص 126 . و عاص بن وائل گوید : به عبد الرحمان گفتم : چگونه با وجود شخصیتى مانند على با عثمان بیعت کردید ؟ پاسخ داد : گناه من چیست که سه مرتبه به على پیشنهاد کردم که خلافت را به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره ابوبکر وعمر بپذیرد ولى قبول نکرد . ولى عثمان زیر بار این پیشنهاد رفت . ( عن عاصم، عن أبى وائل، قال : قلت : لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضى اللّه عنه، قال : ما ذنبی قد بدأت بعلی فقلت أبایعک على کتاب اللّه، وسنة رسوله، وسیرة أبی بکر وعمر رضى اللّه عنهما، قال : فقال : فیما استطعت، قال : ثم عرضتها على عثمان رضى اللّه عنه فقبلها ) . مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 75، فتح الباری ج 13 ص 170 و در همان خطبه مورد نظر شما نیز حضرت على علیه السلام به همین قضیه اشاره کرده و مى&rlmفرماید : ( فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْ&rlmآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ ) . ( زیرا ما با حادثه ای روبرو هستیم که آن را چهره ها و رنگهاست، حادثه ای که دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پایدار نمی ماند، آفاق حقیقت را ابر سیاه گرفته، و راه مستقیم دگرگون و نا آشناخته شده است ) . پس روشن هست که سخن حضرت على علیه السلام که مى&rlmگوید : ( مرا رها کنید و به سراغ دیگرى بروید ) ، یعنى اگر مى&rlmخواهید همان مسیر خلفاء گذشته را ادامه دهم، من حاضر نیستم به سراغ کسانى بروید که حاضر باشند به همان کیفیت حکومت کنند . وقبول این چنین حکومت نه تنها مشمول آیه شریفه ( وما کان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى اللّه ورسوله امراً . . . ) نیست، بلکه خلاف نظر خداوند عز وجل است، همانطورى که به حضرت داود مى&rlmگوید : ( یا داود إنّا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق ) . سوره ص : 26 و حاکم اسلامى در صورتى مى&rlmتواند حکومت حق تشکیل دهد که جامعه پذیراى آن باشد، و اگر چنانچه حاکم منصوب از طرف خدا، قادر به اجراى حق نباشد تشکیل حکومت، و یا قبول حکومت بر او واجب نیست . همانطورى که رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله در مدتى که مکّه بودند اقدام به تشکیل حکومت نکردند ولى بمجرد آمدن به مدینه و اعلام آمادگى مردم، اقدام به تشکیل حکومت نمود . و به این نکته نیز باید توجه کرد که موضوع امامت با قضیه حکومت جداست، چون امامت یک منصب خداوندى است، ولى حکومت از شئونات إمامت است پس هر کسى را که خداوند به این مقام والا نصب کند، إمام است، چه مردم بخواهند و یا نخواهند . مى&rlmبینیم خداوند تبارک وتعالى در باره حضرت ابراهیم مى&rlmگوید : ما تو را بعنوان امام و پیشواى مردم معین مى&rlmکنیم : ( إنّی جاعلک للنّاس إماماً ) . سوره بقره : 124 ودر باره حضرت داود مى&rlmگوید : ما تو را خلیفه روى زمین قرار دادیم پس در میان مردم، حاکم بحق، باش : ( یا داود إنّا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق ) . ص : 26 حضرت موسى از خداوند مى&rlmخواهد که جانشین بعد از او را معین نماید : ( واجعل لى وزیراً من أهلی ) . طه : 29 خداوند نیز در پاسخ دعاى حضرت موسى فرمود : ( قال قد أوتیت سؤلک یا موسى ) . طه : 36 وخداوند نیز در رابطه با بنى اسرائیل مى&rlmفرماید : از میان ملت بنى اسرائیل، افرادى را بعنوان رهبر وپیشوا انتخاب نمودیم ( وجعلنا منهم أئمّة یهدون بأمرنا ) . السجدة : 24 پس در تمامى این آیات، خداوند انتخاب خلیفه و پیشوا، به خود نسبت داده شده است . وهمچنین علماء بزرگ أهل سنت مانند ابن هشام و ابن کثیر و ابن حبّان و دیگران نقل کرده&rlmاند که رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله بهنگام دعوت قبائل عرب بسوى اسلام، بعضى از شخصیتهاى بزرگ قبایل مانند بنى عامر بن صعصعة، به حضرت گفتند : اگر ما تو را یارى کنیم و کار تو بالا بگیرد، ریاست و جانشینى بعد از تو، به عهده ما خواهد بود ؟ ( أیکون لنا الأمر من بعدک ؟ ) حضرت پاسخ داد : تعیین رهبرى به دست من نیست؛ بلکه به دست خدا هست و هر کس را که بخواهد، انتخاب خواهد کرد : ( الأمر إلى اللّه یضعه حیث یشاء ) . وى گفت : ما حاضر نیستیم خود را فداى اهداف تو کنیم، و پس از پیروزى، منصب ریاست به افراد دیگر برسد : ( فقالوا : أنهدف نحورنا للعرب دونک، فإذا ظهرت کان الأمر فی غیرنا ؟ لا حاجة لنا فی هذا من أمرک ) . الثقات لابن حبان ج 1 ص 89، البدایة والنهایة لابن کثیر ج 3 ص 171 و همچنین مشابه این قضیه با قشیر بن کعب بن ربیعة، اتفاق افتاد و او نیز به رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله گفت : اگر بهره&rlmاى از ریاست در حکومت اسلامى نصیب ما نشود، ما حاضر نیستیم به تو ایمان بیاوریم . سیرة ابن هشام ج 2 ص 289، السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 157، مع المصطفى للدکتورة بنت الشاطئ ص 161 . رسول گرامى صلى اللّه علیه وآله، در بدترین موقعیتى که نیاز مبرم به نیروى وکمک داشت، حاضر نشد با وعده جانشینى، مساعدت قبایل را جذب نماید . و شرایط تشکیل حکومت براى او فراهم باشد یا نباشد : ( الحسن والحسین إمامان قاما أو قعدا ) ابن شهرآشوب فرموده : واجتمع أهل القبلة على أنّ الرسول قال : الحسن والحسین إمامان، قاما أو قعدا . المناقب : 3 / 163، بحار ج 43 ص 291 ولى مادامى که جامعه پذیراى حکومت نباشد و موانعى بر سر راه حکومت ایجاد کند، تشکیل حکومت براى حاکم اسلامى واجب نیست، ولى همین که موانع، برطرف و شرایط اجراى حکومت فراهم گردید، اقدام به تشکیل حکومت خواهد کرد . پر واضح است که بیعت مردم، موانع اجراى حکومت را از بین برده و زمینه تشکیل حکومت را مهیا مى&rlmسازد، نه اینکه به حکومت حاکم اسلامى، مشروعیت ببخشد . بعد از رسول گرامى صلى اللّه علیه وآله حتى در دوران خلافت خلفاى سه گانه، على علیه السلام، همان امام منصوب از طرف پیامبر صلى اللّه علیه وآله به امر خداوند است و تنها فرد اولى به مردم از خود مردم است، و اگر در زمان خلفا، در مسیر یارى اسلام بپا مى&rlmخیزد و براى نجات دین قیام مى&rlmکند، بعنوان همکارى با خلفا نیست، بلکه بعنوان عمل به وظیفه در محدوده امکان، یا از باب دفع افسد به فاسد است که سخن حضرت در نهج البلاغه، گویاى این حقیقت است : ( فنهضت فی تلک الأحداث حتى زاح الباطل وزهق، واطمأنّ الدین وتنَهْنَه ) . نهج البلاغة ( صبحی الصالح ) الکتاب 62 ص 451، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید : 6 / 95 ، الامامة والسیاسة : 1 / 175 از اشتباهات بزرگ بعضى از اندیشمندان، این است که تصور نموده&rlmاند امامت با حکومت مترادف است و حال آنکه حکومت یکى از شؤون امامت است . همانگونه که هدایت مردم، حفظ شریعت، وساطت در فیض بر کلّ هستى وبسط عدالت از دیگر شؤنات امامت است . تمامى این شؤنات جز بسط عدالت، در دوران خلافت خلفاء ثلاثه بر وجود مقدس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مترتب بود، ولى بسط عدالت در سایه حکومت مشروط به ایجاد زمینه و خواست مردم بود، که بعد از قتل عثمان فراهم گردید . اما نسبت به سؤال دوم، باید گفت : أوّلاً : مراد حضرت على علیه السلام این است که : اگر قبول حکومت نمایم به آنچه که از کتاب و سنت در یافته&rlmام بر شما حکومت خواهم نمود، نه بطوریکه دلخواه شما باشد . وهمین شرط را نیز در قضیه شوراى شش نفره بیان فرمود . وثانیاً : قرآن با کمال صراحت مى&rlmگوید : که مبناى حکم حاکم اسلامى باید بر طبق دستور الهى باشد نه دلخواه مردم . ( لتحکم بین الناس بما أراک اللّه ) ( ومن لم یحکم بما أنزل اللّه فأولئک هم الکافرون الفاسقون الظالمون ) وثالثاً : مگر حضرت موسى بنا به دلخواه مردم حکومت مى&rlmکرد، اگر این چنین بود با گوساله پرستى و ده&rlmها موارد خلافى که مورد خواست مردم بود، نباید مخالفت مى&rlmکرد . ورابعاً : هر حاکم اسلامى و غیر اسلامى اگر بخواهد بنا به دلخواه مردم حکومت کند شیرازه جامعه از هم پاشیده مى&rlmشود، چون هر بخشى از مردم چیزى مى&rlmخواهند که با خواست بخش دیگر در تضاد است . اما این که نوشته&rlmاید : که على چرا سکوت کرد با اینکه چند تا دوست و یاور داشت . باید گفت : اگر چنانچه شما به خود نهج البلاغه و بعضى از کتب أهل سنت مراجعه مى&rlmکردید این چنین سؤالى طرح نمى&rlmکردید . چون حضرت على علیه السلام در نهج البلاغه با صراحت مى&rlmفرماید : ( اللهمّ إنی أستعدیک على قریش فإنهم قد قطعوا رحمی، وأکفأوا إنائی ، وأجمعوا على منازعتی حقا کنت أولى به من غیری ، وقالوا : ألا إن فی الحق أن تأخذه وفی الحق أن تمنعه، فاصبر مغموما أو مت متأسفا ، فنظرت فإذا لیس لی رافد ولا ذاب ولا مساعد إلا أهل بیتی، فضننت بهم عن المنیة فأغضیت على القذى ، وجرعت ریقی على الشجى، وصبرت من کظم الغیظ على أمر من العلقم، وآلم للقلب من حز الشفار ) . نهج البلاغة لمحمد عبده : 2 / 202، الخطبة 217 واین خطبه را ابن أبی الحدید معتزلى که در شرح نهج البلاغة که سراسر این کتاب دفاع از أهل سنت و رد عقاید شیعه مى&rlmباشد در ج 6 ص 95 و ج 11 ص 109 آورده است، و همچنین ابن قتیبه دینورى در الإمامة والسیاسة، لابن قتیبة ج 1 ص 134 با اندک تفاوتى نقل نموده است . و در جاى دیگر حضرت مى&rlmفرماید : اگر ترس از ایجاد تفرقه میان امت نوپاى اسلامى نبود، برخورد قاطع مرا مشاهد مى&rlmکردید : ( وأیم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین ، وأن یعود الکفر ، ویبور الدین ، لکنا على غیر ما کنا لهم علیه . . . ) . شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 1 ص 307 . و همچنین با کمال صراحت مى&rlmگوید : من با اینکه از ابوبکر و عمر شایسته&rlmتر براى خلافت بودم، ولى دیدم اگر چنانچه ساکت نباشم و اطاعت نکنم مردم به طرف کفر باز مى&rlmگردند، و ملت گرفتار اختلاف، و جنگ داخلى خواهند شد . قال عامر بن واثلة : ( کنت على الباب یوم الشورى ، فارتفعت الأصوات بینهم ، فسمعت علیا ( علیه السلام ) یقول : بایع الناس أبا بکر وأنا والله أولى بالأمر وأحق به ، فسمعت وأطعت مخافة أن یرجع الناس کفارا ، یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف ، ثم بایع أبو بکر لعمر وأنا والله أولى بالأمر منه ، فسمعت وأطعت مخافة أن یرجع الناس کفارا ) . مناقب الخوارزمی : 313، الفصل 19 الرقم 314 ، تاریخ دمشق لابن عساکر الشافعی : 3 / 118 الرقم 1143، فرائد السمطین ج 1 ص 320 الرقم 251، کنز العمال : 5 / 724، تاریخ مدینة دمشق : 42 / 434، میزان الاعتدال : 1 / 442، لسان المیزان : 2 / 156 و اما نکته سوم : حضرت مى&rlmفرماید : ( وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ ) اگر مرا رها کنید همانند یکى از شما خواهم بود . نظر حضرت فرار از مسئولیت نیست؛ بلکه زیر بار حکومت غیر الهى که مورد خواست مردم هست، نرفتن است؛ وجمله ( لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ ) بهترین دلیل بر این است که این ولایت مورد نظر شما قابل قبول من نیست و به هر کس مى&rlmخواهید واگذار کنید، و سراغ آن کس بروید که حاضر هست این چنین حکومتى را قبول کند . ونکته آخر هم که حضرت مى&rlmفرماید : ( وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً ) ، من برای شما به وزارت بنشینم بهتر از قیام به امارت است . منظور حضرت این است که اگر من حکومت را بپذیرم، تمام معیارهاى غلط گذشته را کنار خواهم گذاشت و افراد نالایق را از مسئولیتها برکنار خواهم زد و افراد لایق را که کنار گذاشته شده اند بر مسئولیتها منصوب خواهم نمود : ( ولتساطنّ سوط القدر حتّى یعود أسفلکم أعلاکم وأعلاکم أسفلکم ) . خطبه 16 نهج البلاغه و تمام اموال عمومى که بناحق تصرف شده به بیت المال خواهم گرداند : ( واللّه لو وجدته قد تزوّج به النساء وملک به الإماء لررددته ) . خطبه 15 نهج البلاغه . خلاصه کلام اگر من مسئولیت بپذیرم حکومت را به همان روش زمان رسول اکرم خواهم گرداند . ( وإن بلیتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللّه نبیّکم والذی بعثه بالحق ) . خطبه 16 نهج البلاغه . و قطعاً این چنین کار براى شما سنگین خواهد بود، و شما تحمل این چنین عدالتی را ندارید، وبه صلاح شما هم نیست؛ ولى اگر من مسئولیتى در جامعه نداشته باشم پس تکلیفى هم ندارم، و بعنوان مشاور در موارد ضرورت که همانند گذشته عمل خواهم کرد و این به صلاح شما هست . و لذا مى&rlmبینیم حضرت جمله ( خَیْرٌ لَکُمْ ) به کار برده یعنى به نفع شما هست، و این جمله حضرت نشانه صرف&rlmنظر از خلافت الهى نیست بلکه اعتراضى است بر خواسته&rlmهاى نا مشروع مردم، و عدم قبول حکومت، خلاف شرع نرفتن است . و در پایان نوشته&rlmاید : که کار ما فقط این که نهج البلاغه را کشف اسرار نماییم . از شما مى&rlmپرسم : که آیا از تمامى نهج البلاغه، فقط همین یک خطبه را کشف فرموده&rlmاید ؟ و یا سایر خطب و نامه&rlmهاى حضرت را نیز مورد مطالعه قرار داده&rlmاید ؟ وآیا از همه این کتاب پر ارج على علیه السلام فقط این خطبه را قبول دارید و یا سایر خطبه&rlmها که مسئله امامت و خلافت خویش را به صراحت بیان نموده، و خلافت خلفاء گذشته را زیر سؤال برده نیز قبول دارید ؟ مگر علی علیه السلام در خطبه سوم به صراحت نمى&rlmگوید : که خود ابوبکر نیز مى&rlmدانست لباس خلافتى که به تن کرده، حق مسلم من است ولى من در برابر این عمل خلاف و خانمانسوز، صبر کردم در حالى که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، و در جلوى چشمانم حقوق مرا به یغما بردند . ( أما واللّه ، لقد تقمّصها ابن أبى قحافة ، وإنّه لیعلم أنّ محلى منها محل القطب من الرحا ، ینحدر عنى السیل ، ولا یرقى إلى الطیر . فسدلت دونها ثوبا ، وطویت عنها کشحا ، وطفقت أرتئى بین أن أصول بید جذاء ، أو أصبر على طخیة عمیاء ، یهرم فیها الکبیر ، ویشیب فیها الصغیر ، ویکدح فیها مؤمن حتى یلقى ربه ، فرأیت أن الصبر على هاتا أحجى ، فصبرت وفی العین قذى ، وفی الحلق شجا ، أرى تراثی نهبا ) . شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 1 ص 151 . و اگر در نهج البلاغه إمام عبده ( أما والله لقد تقمصها فلان ) آمده وى بلافاصله توضیح داده : ( وفلان کنایة عن الخلیفة الاول أبی بکر رضى الله عنه ) . مگر حضرت در خطبه دوم نهج البلاغه به صراحت نمى&rlmگوید : ( ولایت حق مسلم آل محمد است ، و اینها وصى و وارث رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله هستند، و هم اکنون با قبول ولایت من، حق به حقدار رسید، و بجایگاه اصل خود منتقل گشت ) . ( لا یقاس بآل محمد صلى الله علیه وآله من هذه الامة أحد، ولا یسوى بهم من جرت نعمتهم علیه أبدا . هم أساس الدین، وعماد الیقین . إلیهم یفئ الغالی، وبهم یلحق التالی، ولهم خصائص حق الولایة، وفیهم الوصیة والوراثة، الآن إذ رجع الحق إلى أهله ونقل إلى منتقله ) . نهج البلاغة عبده ج 1 ص 30، نهج البلاغة ( صبحی الصالح ) الخطبة 2 ص 47، شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 1 ص 139، ینابیع المودة قندوزی حنفی ج 3 ص 449 و در نامه خود به مردم مصر مى&rlmنویسد : ( بخدا سوگند باور نمى کردم، و به ذهنم خطور نمى&rlmکرد که ملت عرب این چنین به توصیه هاى رسول اکرم پشت و پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد، تنها نگرانى من روى آوردن ( بدون حساب ) مردم به طرف ابوبکر بود، ولى من زیر بار این چنین بیعتى ( که شاخصه هاى دینى نداشت ) نرفتم، تا آنجا که دیدم گروهى، از اسلام برگشته و براى نابودى دین محمد صلى اللّه علیه وآله کمر همت بسته&rlmاند، و ترسیدم اگر به یارى اسلام و مسلمانان بر نخیزم، باید شاهد رخنه جبران ناپذیرى در دین باشم، و یا نابودى آن را نظاره کنم . که این مصیبت بر من دشوارتر از مصیبت از دست دادن حکومت زود گذر بر مردم خواهد بود . پس در میان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم، و توطئه دشمنان دین را در نطفه خفه کردم، و آیین پیامبر گرامى را نجات دادم : ( فو اللّه ماکان یلقى فی روعی ولا یخطر ببالی أنّ العرب تزعج هذا الأمر من بعده صلى الله علیه وآله عن أهل بیته ، ولا أنّهم منحوه عنّی من بعده ، فما راعنی إلا انثیال الناس على فلان یبایعونه ، فأمسکت یدی حتّى رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون إلى محق دین محمد صلى الله علیه وآله ، فخشیت إن لم أنصر الاسلام وأهله أن أرى فیه ثلماً أو هدماً تکون المصیبة به علی أعظم من فوت ولایتکم التی إنما هی متاع أیام قلائل یزول منها ما کان کما یزول السراب ، أو کما یتقشع السحاب ، فنهضت فی تلک الاحداث حتى زاح الباطل وزهق ، واطمأن الدین وتنهنه ) . نهج البلاغة، الکتاب الرقم 62، کتابه إلى أهل مصر مع مالک الأشتر لمّا ولاه إ مارتها، شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید : 6 / 95، و17 / 151، الإمامة والسیاسة : 1 / 133 بتحقیق الدکتور طه الزینی ط . مؤسسة الحلبی القاهرة چند سؤال از برادران اهل سنت در پایان چند سؤالى در همین رابطه به ذهن مى&rlmرسد که امید است جنابعالى و سایر همفکران گرامى پاسخ قانع کننده&rlmاى ارائه نمایید : 1 - شما مى&rlmگویید پیامبر اکرم صلى اللّه علیه وآله خلیفه معین نکرد، و تعیین آن را بعهده مردم گذاشت . اگر این کار حضرت، حق بود و به صلاح امت و تضمین کننده هدایت مردم بود، پس بر همه واجب است از او متابعت کنند چون کار او باید براى تمام خداجویانى که معتقد به قیامت هستند، الگو باشد : ( لقد کان لکم فی رسول اللّه أسوة حسنة لمن کان یرجوا اللّه والیوم الآخر ) . الأحزاب : 21 بنا بر این، کار ابوبکر که خلیفه معین کرد بر خلاف سنت پیامبر صلى اللّه علیه وآله، و موجب ضلالت امت بود . و همچنین کار عمر که تعیین خلافت را بعهده شوراى شش نفره نهاد نیز، برخلاف سنت پیامبر صلى اللّه علیه وآله و سیره ابوبکر بود . و اگر چنانچه بگویید کار ابوبکر و عمر به صلاح امت بود، پس باید ملتزم باشید که کار رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله صحیح نبوده، نستجیر بالله من ذلک . 2 - پیامبر گرامى صلى اللّه علیه وآله براى چند روز که از مدینه بیرون مى&rlmرفت یکى از اصحاب خودرا بعنوان جانشین معین مى&rlmفرمود : ( لأنّ النبی صلى الله علیه وسلم استخلف فی کلّ غزاة غزاها رجلاً من أصحابه ) . تفسیر القرطبی ج 1 ص 268 ابن ام مکتوم را در 13 مورد از غزوات، مانند : بدر، احد، ابواء، سویق، ذات الرقاع، حجّة الوداع و . . . بعنوان جانشین خود در مدینه انتخاب نمود . عون المعبود لعظیم آبادی ج 8 ص 106، کنز العمال ج 8 ص 268، الطبقات الکبرى لابن سعد ج 4 ص 209، الإصابة ج 4 ص 495، تاریخ خلیفة بن خیاط ص 60 والمغنی لابن قدامه ج 2 ص 30 و همچنین ابو رهم را بهنگام عزیمت به مکه، جنگ حنین و خیبر، و محمد بن مسلمة را در جنگ قرقره، ونمیلة بن عبد اللّه را در بنى المصطلق، و عویف را در جنگ حدیبیّة و . . . بعنوان خلیفه خود قرار داد . التنبیه والإشراف للمسعودی : 211، 214.213، 215، 216، 217، 218، 221، 225، 228، 231، 235، تاریخ خلیفة بن خیاط ص 60 . ویراجع أیضاً : الصحیح من السیرة للسید جعفر مرتضى ج 8 ص 283، باب من استخلف النبی ( ص ) على المدینة ، بنابر این آیا معقول است که حضرت رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله که براى خروج یک روز از مدینه مانند جنگ احد که در یک میلى مدینه بود، براى خود جانشین معین مى&rlmنمود، و امت اسلامى را بدون جانشین براى همیشه ترک نموده باشد ؟ آیا صحیح است که پیامبر گرامى صلى اللّه علیه وآله در جنگ خندق که در کنار مدینه بود براى خود جانشین تعیین نموده، ولى براى زمان طولانى بعد از خود، کسى را بعنوان جانشین معین نکرده باشد . آیا در موارد یاد شده، یک مورد سراغ دارید که حضرت انتخاب جانشین را بعهده مردم واگذار نموده باشد ؟ و یا در یک مورد با مسلمانها در مورد جانشین خود مشورت فرموده باشد ؟ 3 - شما از طرفى، در کتب روایى خود از رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله نقل مى&rlmکنید که فرمود : تمام پیامبران داراى وصى و جانشین بودند : ( لکل نبیّ وصیّ ووارث ) . تاریخ مدینة دمشق : 42 / 392، والریاض النضرة : 3 / 138 ( ج 2 / 178 ) ذخائر العقبی 71، الکامل لابن عدی : 4 / 14، المناقب للخوارمى : 42، و85 ط . مؤسسة النشر الإسلامی بتحقیق المحمودی، الفردوس : 3 / 382 ح 5047، المناقب لابن المغازلی : 201 ح 238، کفایة الطالب : 260، میزان الاعتدال للذهبی ج 2 / 273 . واز قول سلمان فارسى نقل مى&rlmکنید که از حضرت رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله پرسید : هر پیامبرى براى خود وصى جانشین داشت، وصى شما کیست ؟ ( إنّ لکلّ نبیّ وصیّاً، فمن وصیّک ؟ ) . المعجم الکبیر : 6 / 221، مجمع الزوائد : 9 / 113، فتح الباری : 8 / 114، کنز العمال : 11 / 61 ح 32952، شواهد التنزیل : 1 / 98، میزان الاعتدال : 1 / 635 عن أنس عن سلمان . وفی 4 / 240 عن أبی سعید الخدری عن سلمان و از طرف دیگر مى&rlmگویید پیامبر صلى اللّه علیه وآله کسى را بعنوان جانشین معین ننمود . آیا در میان تمامى پیامبران الهى، رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله استثناء شده بود، و این از خصوصیّات و ویژگیهاى حضرت بود ؟ و یا بر خلاف سنت تمام پیامبران عمل نمود ؟ با اینکه خداوند در قرآن پس ذکر اسامى پیامران بزرگ، به رسول گرامى صلى اللّه علیه وآله امر فرموده که از هدایت آنان متعابعت نماید : ( أولئک الذین هدى اللّه فبهداهم اقتده ) . انعام : 90 4 - شما مى&rlmگویید : رسول گرامى صلى اللّه علیه وآله این امت را بدون تعیین خلیفه و جانشین رها نمود و از دنیا رفت، آیا رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله تعیین خلیفه را به عهده امت نهاد که به هر نحویکه صلاح دیدند و هر کسى را که پسندیدند بعنوان خلیفه انتخاب نمایند و خود حضرت هیچ سخنى در باره شرائط انتخابات و شرائط رهبرى و شرائط شرکت کنندگان در انتخابات بیان نفرمودند ؟ و این کار قطعاً، معقول نیست؛ زیرا رسول گرامى صلى اللّه علیه وآله در موقعیّتى از دنیا رفت که جامعه اسلامى در بدترین وضعیت قرار داشت؛ چون از طرفى دولت قدرتمند روم و ایران، حکومت اسلامى را تهدید مى&rlmکردند، که اصرار حضرت مبنى بر تجهیز جیش اسامه، بهترین گواه این مطلب است . و از طرف دیگر، منافقان، مشرکان و یهودیان هر روز مشکلى براى جامعه اسلامى ایجاد مى&rlmکردند . بدیهى است در چنین موقعیتى اگر حاکم جامعه، یک فرد عادى بود جامعه را بدون جانشین رها نمى&rlmکرد، پس چگونه معقول است رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله این جامعه را بدون تعیین خلیفه و جانشین گذاشته و رفته باشد ؟ با اینکه حضرت بیش از هر کسى غمخوار مسلمین بود و براى رفاه آنان از هر تلاشى دریغ نمى&rlmورزید وآیه شریفه ( لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتّم، حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم ) ، بهترین دلیل این سخن است . و اعتقاد به این چنین امرى بالاترین اهانت به رسول خدا صلى اللّه علیه وآله است که با این چنین تصمیمى، جامعه اسلامى را با سخت&rlmترین مشکل مواجه ساخته، همانگونه&rlmاى که دکتر أحمد امین دانشمند مصرى به صراحت مى&rlmگوید : پیامبر گرامى صلى اللّه علیه وآله بدون اینکه جانشینى معین کند و یا چگونگى و شرایط تعیین حاکم را بیان کرده باشد از دنیا برود، جامعه اسلامى را با مشکلترین و خطرناکترین وضع مواجه ساخته است . ( توفّی رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله ولم یعیّن من یخلفه ، ولم یبیّن کیف یکون اختیاره ، فواجه المسلمون أشق مسألة وأخطرها!! ) فجر الاسلام : 225 وهمچنین ابن خلدون مى&rlmگوید : محال است که جامعه را بدون رهبر و سرپرست رها کرد که عامل درگیرى میان مردم و سیاستمداران گردد، بدین جهت در هر اجتماعى نیاز مبرم به تعیین حاکمى است که جامعه را از هرج و مرج جلوگیرى کند : ( فاستحال بقاؤهم فوضیّ دون حاکم یزع بعضهم عن بعض واحتاجوا من أجل ذلک إلى الوازع وهو الحاکم علیهم ) مقدمة ابن خلدون : 187 . . 5 - به نقل صحیح مسلم : حفصة به عمر گوشزد مى&rlmکند که کسى را بعنوان جانشین خود معین کند، و بدنبال آن عبد اللّه فرزند عمر به وى مى&rlmگوید : اگر چوپان تو، شتران و گوسفندان را بدون سرپرست رها کند، به وى اعتراض خواهى کرد که چرا باعث نابودى آنها گردیدى ؟ پس بفکر این امت باش! و کسى را بعنوان خلیفه براى آنان تعیین کن! چون رعایت حال این امت از مراعات وضع شتران و گوسفندان لازم&rlmتر است : ( عن ابن عمر قال : دخلت على حفصة فقالت : أعلمت أنّ أباک غیر مستخلف ؟ قال : قلت : ما کان لیفعل . قالت : إنّه فاعل . قال ابن عمر : فحلفت أنّی أکلّمه فی ذلک . فسکت، حتّى غدوت . ولم أکلّمه . قال : فکنت کأنّما أحمل بیمینی جبلاً، حتى رجعت فدخلت علیه ، فقلت له : إنّی سمعت، الناس یقولون مقالة فآلیت أن أقولها لک ، زعموا أنّک غیر مستخلف ، وأنّه لو کان لک راعی إبل، أو راعی غنم ثمّ جاءک وترکها رأیت أن قد ضیّع ، فرعایة الناس أشدّ ) . صحیح مسلم : 6 / 5 ( 3 / 1823 ) ، کتاب الإمارة ، باب الاستخلاف وترکه، مسند أحمد : 1 / 47، المصنف لعبد الرزاق : 5 / 448 6 - همچنین عائشه بوسیله عبد اللّه فرزند عمر به وى پیام مى&rlmدهد : امت محمد را بدون چوپان رها مکن و کسى را بعنوان جانشین تعیین نما، چون واهمه آن را دارم که آنان گرفتار فتنه گردند : ( ثمّ قالت ( أی عائشة ) : یا بُنیّ! أبلغ عمر سلامی، وقل له : لا تدع أمّة محمد بلاراع، استخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملاً، فإنّی أخشى علیهم الفتنة . الإمامة والسیاسة : 1 / 42 بتحقیق الشیری، 1 / 28 بتحقیق الزینی و همینطور، معاویة که به قصد گرفتن بیعت براى یزید وارد مدینه شد، در جمع صحابه و ضمن گفتگو با عبد اللّه بن عمر گفت : ( إنّی أرهب أن أدع أمّة محمد بعدی کالضأن لا راعی لها ) من وحشت دارم، که امت پیامبر را همانند گوسفند بدون چوپان رها سازم و بروم . تاریخ الطبری : 4 / 226، ط . مؤسسة الأعلمی بیروت، الإمامة والسیاسة : 1 / 206 بتحقیق الشیری، 1 / 159 بتحقیق الزینی، ط . مؤسسة الحلبی القاهرة و مطابق نقل ابن سعد در طبقات، عبد اللّه عمر به پدرش گفت : ( اگر چنانچه کسى را وکیل تو بر روى زمینهاى کشاورزى است، فرا خوانى، آیا کسى را جایگزین آن خواهى کرد یا خیر ؟ گفت : آرى! و پرسید : اگر کسى را که گوسفندان تو را چوپانى مى&rlmکند فرا خوانى، کسى را بجاى آن قرار خواهى داد یا خیر ؟ گفت : آرى! ) وقال عبد الله بن عمر لأبیه : لو استخلفت ؟ قال : من ؟ قال : تجتهد فإنّک لست لهم بربّ، تجتهد ، أرأیت لو أنّک بعثت إلى قیّم أرضک ألم تکن تحبّ أن یستخلف مکانه حتى یرجع إلى الأرض ؟ قال : بلى . قال : أرأیت لو بعثت إلى راعی غنمک ألم تکن تحبّ أن یستخلف رجلاً حتى یرجع ؟ طبقات ابن سعد 3 ص 343، ط . دار صادر بیروت، فلیراجع : تاریخ مدینة دمشق : 44 / 435 آیا این بالاترین اهانت به رسول خدا ( ص ) نیست که به مقدار عائشة و حفصة و یا معاویة هم بفکر امت نبود ؟ ! و احساس نفرمود که امت خود را نباید بدون چوپان رها سازد ؟ !! و آیا کسى نبود به رسول اکرم ( ص ) تذکر دهد که کسى را بعنوان جانشین تعیین کند ؟ و یا از حضرت، راه و روش تعیین خلیفه را سؤال نماید ؟ !! 7 - شما که مى&rlmگویید پیامبر اکرم ( ص ) بدون وصیت از دنیا رفت، آیا مى&rlmدانید که یک کار خلاف قرآن و سنت به حضرت نسبت داده&rlmاید ؟ ! چون قرآن برهمه مسلمین دستور مى&rlmدهد که بدون وصیت، از دنیا نروند : ( کتب علیکم إذا حضر أحدکم الموت إن ترک خیراً الوصیّة ) . سورة المائدة : 3 . زیرا جمله ( کتب علیکم ) همانند همین جمله در آیه شریفه ( کتب علیکم الصیام ) دلالت بر اهمیت و لزوم متعلق دارد . و از طرفى هم رسول اکرم ( ص ) فرموده : وظیفه هر مسلمان داشتن وصیت&rlmنامه است، و نباید سه شبى از عمر مسلمانى سپرى شود، مگر اینکه وصیّت او در کنارش قرار گرفته باشد : ( ما حق امرئ مسلم له شئ یوصی به ، یبیت ثلاث لیال إلا ووصیّته عنده مکتوبة ) . بطورى که عبد اللّه بن عمر مى&rlmگوید : وقتى که این حدیث را از رسول اکرم ( ص ) شنیدم، هیچ شبى را بدون وصیّت نامه سپرى نکردم : ( قال عبد اللّه بن عمر : ما مرّت علیّ لیلة منذ سمعت رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم قال ذلک، إلّا وعندی وصیّتی ) . صحیح مسلم : 5 / 70، أوّل کتاب الوصیّة، ط . دار الفکر بیروت وفى الطبعة الحدیثة : 3 / 1250 آیا مى&rlmشود گفت : که عبد اللّه بن عمر به سخنان رسول گرامى ( ص ) بیش از خود حضرت، پایبند بود ؟ آیا مى&rlmشود گفت : پیامبر اکرم ( ص ) سخنى بگوید که خود به آن عمل نکند ؟ خداوند مى&rlmفرماید : چرا سخنى مى&rlmگویید که به آن عمل نمى&rlmکنید ؟ و این تناقض در گفتار و عمل، خشم خداوند را به دنبار دارد : ( یا أیّها الذین آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون کبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون ) . صف : 2 و3 و این تناقض بقدرى روشن بود که مورد اعتراض بعضى از روات قرار گرفته مانند طلحة بن مصرف که به عبد اللّه بن أوفى مى&rlmگوید : چگونه مى&rlmشود که پیامبر گرامى ( ص ) به مردم دستور وصیت مى&rlmدهد آنگاه خود ترک مى&rlmکند : ( عن طلحة بن مصرف، قال : سألت عبداللّه بن أبی أوفى : هل کان النبى ( ص ) أوصى ؟ قال : لا . فقلت : کیف کتب على الناس الوصیّة، ثمّ ترکها - قال : أوصى بکتاب اللّه . صحیح البخاری : 3 / 186، کتاب الجهاد،5 / 144، باب مرض النبی ( ص ) من کتاب المغازی، 6 / 107، باب الوصاة بکتاب اللّه، دار الفکر بیروت بالاوفست عن طبعة استانبول وفى روایة أحمد : ( فکیف أمر المؤمنین بالوصیّة ولم یوص ؟ قال : أوصى بکتاب اللّه ) . مسند احمد بن حنبل : 4 / 354، فتح الباری : 5 / 268، تحفة الأحوذی : 6 / 257 آیه و حدیث توصیه، اگر دلالت بر لزوم وصیت نکند، حدّ اقل دلالت بر جواز وصیت که دارد ونشان مى&rlmدهد که وصیت نمودن یک عمل نیک و پسندیده است و بر پیامبر گرامى ( ص ) زیبنده نیست که آن را ترک نماید؛ زیرا قرآن مى&rlmگوید : آیا مردم را به کار نیک دعوت کرده و خود را فراموش مى&rlmکنید : أتأمرون الناس بالبرّ وتنسون أنفسکم ) بقره : 44 . . 8 - شما که مى&rlmگویید که پیامبر گرامى ( ص ) بدون جانشین از دنیا رفت و تعیین خلیفه را به عهده امت نهاد، آیا شرایطى هم براى کسى که رهبرى جامعه را بعهده مى&rlmگیرد و همچنین شرائط کسانى که در انتخابات رهبرى، شرکت مى&rlmکنند، معین فرمود یا نه ؟ اگر معین فرموده، این شرائط در کدام حدیث روایت آمده است ؟ اگر این شرایط در سخنان حضرت رسول اکرم ( ص ) آمده بود چرا در سقیفه بنى ساعده هیچیک از قهرمانان سقیفه به آن استناد نکردند ؟ وانگهى! اگر انتخاب ابو بکر مطابق شرایطى که پیامبر اکرم ( ص ) بیان فرموده بود، چرا ابو بکر گفت : بیعت من یک امر اتفاقى و ناگهانى و بدون تدبیر صورت گرفت و خداوند، شرّ آن را دفع نمود قال أبو بکر فی أوائل خلافته : إنّ بیعتی کانت فلتة وقى اللّه شرّها وخشیت الفتنة . شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید : 6 / 47 بتحقیق محمد ابوالفضل، وأنساب الأشراف للبلاذری : 1 / 590 ط . مصر یعنى طبیعتاً کار شرّى بود، ولى خداوند شر آن را برطرف ساخت قال ابن الأثیر : أراد بالفلتة الفجأة، ومثل هذه البیعة جدیرة بأن تکون مهیّجة للشر . النهایة فی غریب الحدیث : 3 / 467 و همین عبارت را عمر در اواخر خلافت خویش بر بالاى منبر بیان کرد و گفت : اگر کسى به چنین کارى مبادرت کند، محکوم به مرگ خواهد شد : ( إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه ) شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید : 2 / 26، ورجوع شوده به : صحیح البخارى ج 8 ص 26، کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى من الزنا، مسند احمد ج 1 ص 55 . المصنف لعبد الرزاق الصنعانی ج 5 ص 445، المعیار والموازنة لأبی جعفر الإسکافی ص 38، المصنف - لابن أبی شیبة الکوفی ج 7 ص 615 ابن اثیر مى&rlmگوید : کار بى رویه را ( فلتة ) مى&rlmگویند و بخاطر ترس از انتشار امر خلافت به بیعت ابوبکر مبادرت ورزیدند : ( والفلتة کلّ شی&rlmء من غیر رویّة وإنّما بودر بها خوف انتشار الأمر ) . النهایة فی غریب الحدیث : 3 / 467 اى کاش کسى از ابن اثیر مى&rlmپرسید که ترس از کدام امر خلافت بود ؟ ترس از خلافتى که رسول اکرم ( ص ) معین فرموده بود ؟ یا ترس از کاندیدا شدن افراد مشابه ابوبکر براى امر خلافت ؟ انتشار خلافتى را که رسول گرامى ( ص ) معین نموده بود، نه تنها ترسى نداشت؛ بلکه ضامن صلاح ملت بود و بر همگان لازم بود که در برابر حکم پیامبر سر تسلیم فرود آوردند، و کسى حق مخالفت و اظهار نظر نداشت . ( ما کان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضى اللّه ورسوله أمراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم ) . أحزاب : 36 و همچنین کاندیداتورى افراد دیگر هم واهمه نداشت زیرا پس از ملاحظه و بررسى، مردم اگر وى را هم سطح ابوبکر نمى&rlmیافتند، قطعاً با وى بیعت نمى&rlmکردند . و اگر هم سطح ابوبکر بود، چه فرقى در بیعت با او و یا با ابوبکر بود ؟ ولى اگر چنانچه او شرایطى بالاتر از ابوبکر داشت، و بهتر از ابوبکر براى اصلاح جامعه مى&rlmکوشید، آیا این کار ابوبکر مانع صلاح جامعه نبود ؟ 9 - راستى از همه مهم&rlmتر، اگر واقعاً، خلافت ابوبکر بر مبناى شرایط، و مطابق سنت رسول اکرم ( ص ) انجام گرفته بود، چرا عمر گفت : ( فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه ) . 10 - شما از طرفى مى&rlmگویید : پیامبر گرامى ( ص ) کسى را بعنوان جانشین معین نفرمود و به کسى هم دستور نداد تا شخص معینى را خلیفه او قرار دهد، بلکه مردم، ابوبکر را بعنوان خلیفه معین کردند و ابوبکر نیز عمر را خلیفه معین کرد و عثمان هم، توسط شوراى شش نفره تعیین شد، و از طرفى دیگر مى&rlmگویید اینها خلیفه و جانشین پیغمبر بودند وبه آنان ( خلیفة الرسول ) اطلاق مى&rlmکنید . آیا این، دروغ بستن به رسول گرامى نیست ؟ که مطابق حدیث متواتر ( من کذب علیّ متعمداً فلیتبؤ مقعده من النار ) صحیح البخاری : 1 / 36 و2 / 81 و4 / 145 و7 / 118 قال ابن الجوزی : رواه من الصحابة ثمانیة وتسعون نفساً . الموضوعات : 1 / 57، وقال النووی : قال بعضهم : رواه مائتان من الصحابة . شرح مسلم للنووی : 1 / 68 هر گونه دروغ به پیامبر گناه است . پس بنا بر این، یا حرف شما که مى&rlmگویید پیامبر اکرم ( ص ) خلیفه معین ننمود صحیح است ؟ و یا اینکه به خلفاى راشدین را خلیفه پیامبر مى&rlmدانید درست |
ادله نقلى «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه) | ||
/meta>/meta>/meta>/meta> بسم الله الرحمن الرحیم فهرست مطالب ادله نقلى «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه) انتصاب امام در اختیار خدا، نه در اختیار مردم آیه اول: « إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» آیه دوم: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِى الْأَرْضِ آیه سوم:« وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» آیه چهارم: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» آیه پنجم: «وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» آیه ششم: «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا» آیه هفتم: « وَاجْعَلْ لِى وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» آیه هشتم: « وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ» آیه نهم: « إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهیم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ» سؤال اول: آیا امام هدایتگرِ به سوى آتش را نیز خدا جعل کردهاست؟ سؤال دوم: جریان یوم الدار، با نصب الهى امامت سازگار نیست ادله نقلى «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)مقدمهبحث امامت در باور شیعه و سنى از بحثهاى مهم عقیدتى است که تاکنون علماى بزرگ در باره آن کتابهاى فراوان نوشته و زوایاى مختلف آن را بررسى و روشن ساخته اند. ریشهاىترین بحث در مسأله امامت، «انتصابى و الهى» یا «انتخابى و عادى» بودن آن است. شیعیان معتقد به انتصابى بودن و دیگر مذاهب اسلامى پیرو انتخابى بودن آن هستند. شیعیان براى اثبات دیدگاه خود به ادله عقلى و نقلى استناد کردهاند. ما در این مقاله به ادله نقلى پرداخته شده است. در بحث ادله نقلى نیز مىتوان موضوع «الهى بودن نصب امام» را از دو زاویه «امامت عامه» بدون در نظر گرفتن مصادیق آن و «امامت خاصه» اثبات کرد. نوشتار پیش رو، ادله نقلى «الهى بودن نصب امامت عامه» را مورد تجزیه تحلیل قرار داده؛ اما بدون تردید و به صورت قطعى مىتوان ادعا کرد وقتى الهى بودن امامت به طور عام ثابت شد، با وجود اینکه دلائل ویژه بر «الهى بودن امامت خاصه» داریم، این جهت نیز خود به خود ثابت و روشن خواهد شد. به قول معروف، چون که صد آمد، نود هم در نزد ما است. قبل از ورود به اصل بحث، ناگزیر مفهوم واژه «امامت» را از نظر لغت و اصطلاح به صورت فشرده و اختصار باید روشن ساخت. معناى لغوى امامة و امامهر دو واژهى «امام» و «امامة»، مصدر فعل «اَمَّ، یؤم» مىباشد که معناى اصلى آن «قصد» است. ابن منظور یکى از لغت نگاران معروف، واژه «اَمَّ» را به قصد یا پرچم و نشانهاى که لشکریان در جنگ از آن پیروى مىکند معنا کرده است و مىگوید: والأَمُّ: القَصْد.... والأَمُّ: العَلَم الذی یَتْبَعُه الجَیْش. الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى. طبق این عبارت، امام و امامت هردو، مقصود مأمومین و امت هستند؛ منتها از هر کدام آن دو، چیز خاصى منظور شده است. به این بیان که منظور از «امامت» مقام و جایگاه پیشوایى و رهبرى و منظور از «امام»، شخصى است که در آن جایگاه قرار گرفته است؛ از این رو است که ابن منظور در ادامه، امام و امامت را اینگونه تعریف کرده است: وأَمَّ القومَ وأَمَّ بهم: تقدَّمهم، وهی الإِمامةُ. والإِمامُ: کل من ائتَمَّ به قومٌ کانوا على الصراط المستقیم أَو کانوا ضالِّین. امامت کرد قوم را و قوم به او اقتداء کرد. یعنى؛ قوم او را جلو انداخت و این همان امامت است. و امام هر آن کسى است که گروهى به او اقتدا کرده است، چه این که آن قوم به راه راست استوار باشند یا گمراه. الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى. بنابراین، «امامت» در لغت به معناى جایگاه و مقام پیشوایى و رهبرى است که شخصى در آن جایگاه قرار گرفته و مردم را رهبرى و هدایت مىکند و مقصود اصلى مردم نیز تبعیت و پیروى از برنامهها و فرمانهاى اوست و در حقیقت، تبعیت و پیروى در معناى این واژه نهفته است. کلمه «امام» از نظر لغت نیز، یک واژه عام است به هر کس و هر چیزى که به او اقتدا شود و مورد تبعیت قرار گیرد؛ اطلاق مىشود. جوهرى در صحاح راجع به معناى لغوى «امام» گفته است: «الإمام: الذی یقتدى به، وجمعه أئمة». امام: کسى است که به او اقتدا مىشود و جمع امام، ائمه است. الجوهری، اسماعیل بن حماد (متوفای393هـ)،الصحاح تاج اللغة وصحاح العربیة، ج5، ص1865، تحقیق: أحمد عبد الغفور العطار، ناشر: دار العلم للملایین - بیروت – لبنان، چاپ: الرابعة سال چاپ: 1407 - 1987 م ابن منظور نیز مىگوید: والإمام: کل من ائتم به قوم کانوا على الصراط المستقیم أو کانوا ضالین. امام هر آن کسى است که گروهى به او اقتداء کرده، اعم از این که آن گروه به راه راست استوار باشد، یا گمراه باشند. الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى. زبیدى در تاج العروس نیز تقریبا همین مطلب را تکرار کرده است: والإمام بالکسر: کل ما ائتم به قوم من رئیس أو غیره، کانوا على الصراط المستقیم أو کانوا ضالین. الحسینی الزبیدی الحنفی، محب الدین أبو فیض السید محمد مرتضى الحسینی الواسطی (متوفاى1205هـ)، تاج العروس من جواهر القاموس، ج16، ص33، تحقیق: مجموعة من المحققین، ناشر: دار الهدایة. راغب اصفهانى یکى از واژه شناسان قرآنى در کتاب «المفردات»، «امام» را با توجه به قلمرو «امامت» این گونه تعریف مىکند: «الإمام: المؤتم به إنساناً؛ کأن یقتدى بقوله أو فعله، أو کتاباً أو غیر ذلک، محقاً کان أو مبطلاً، وجمعه أئمة». امام آن چیزى است که مورد اقتدا واقع مىشود چه این که آن شیء مورد اقتداء، انسان باشد که به گفتار، یا رفتار او اقتداء شود، یا کتاب و یا غیر آن باشد. اعم از اینکه آن امام بر حق باشد و یا بر باطل و جمع امام ائمه مىآید. الراغب الإصفهانی، أبو القاسم الحسین بن محمد (متوفاى502هـ)، المفردات فی غریب القرآن، ص24، تحقیق: محمد سید کیلانی، ناشر: دار المعرفة - لبنان. طبق این معنا، قلمرو «امامت» در یک حوزه مشخص محدود نمىشود؛ همانگونه که مصداق «امام» تنها شامل انسان نیست؛ بلکه بر هر چیزى که به او اقتداء مىشود (چه انسان و چه غیر انسان مانند کتاب و...) «امام» گفته مىشود. و نیز این تعریف مىرساند که امام مورد اقتداء، ممکن است امام بر حق باشد تا پیروانش را به راه حق رهنمون سازد یا امام باطل باشد. این تقسیم در مورد امام، به صراحت در آیات قرآن کریم آمده است. یک: امام هدایتگر به امر خدا: وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ. (انبیاء/ 73) دو: امام هدایتگر به سوى آتش: وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ. (قصص/41) از مجموع کلمات لغت نویسان به این نتیجه مىرسیم که واژهاى «امام» و «امامة» هر چند از یک ریشه و معنا هستند؛ اما از هر کدام آنها چیزى خاصى منظور شده است. مقصود از «امامة» مقام و جایگاه خاصى است که از آنجا پیروان یک امام، هدایت و رهبرى مىشوند. و مقصود از «امام» شخص یا چیزى است که به آن جایگاه دست یافته و امر هدایت پیروانشان را به عهده گرفته اند. حال ممکن است این امام، یک انسان باشد، یا اشیاء دیگر همانند کتاب، طریق، یا شریعت باشد. مطلب مهم در صدق واژه «امام» بر موارد فوق و یا غیر آن، اقتدا کردن دیگران به او است. طبق این قاعده هر کس و یا هر چیزى که مورد اقتدا قرار گیرد، بر او، »امام» اطلاق مىشود. معناى اصطلاحى امامتاین واژه، از نظر اصطلاحى، معناى خاصى دارد که متلکمان شیعه و سنى آن را بیان کردهاند. با این تفاوت که در معناى کلى آن اتفاق نظر دارند؛ اما اختلافشان در برخى جزئیات، مصداق، نوع برگزیده شدن (آیا امام خدا بر گزیده یا مردم انتخاب مىکنند) و شؤون امامت و اختیارات امام است. شریف مرتضى در الشافى فى الامامة «امامت» را اینگونه تعریف کرده است: الإمامة رئاسة عامة فیأمور الدنیا والدین. امامت ریاست عام و فراگیر در امور دینی و دنیایی است. الشریف المرتضى، علی بن الحسین الموسوی (متوفای436هـ)، الشافی فی الامامة، ج1، ص5، تحقیق: لسید عبد الزهراء الحسینی الخطیب، ناشر: مؤسسة إسماعیلیان - قم، چاپ: الثانیة1410 ابن میثم بحرانى نیز مىنویسد: الإمامة: رئاسة عامة لشخص من الناس فی أمور الدین والدنیا. امامت: عبارت است از ریاست عامه براى شخصى از مردم در امور دین و دنیاى آنها. البحرانی، مثیم بن علی بن میثم (متوفای689هـ)، النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة، ص41، ناشر: مجمع الفکر الإسلامی، چاپخانه: مؤسسة الهادی – قم، چاپ: الأولى1417 تعریف دیگرى از این واژه را محقق حلى (متوفای676هـ)، از بزرگان قدماى شیعه، اینگونه آوردهاست: الإمامة رئاسة عامة لشخص من الأشخاص بحق الأصل لا نیابة عن غیر هو فی دار التکلیف. امامت ریاست عام و فراگیر دینى است که اصالتاً و ابتداءً براى شخص ثابت است، نه اینکه از سوى دیگرى و به نمایندگى از شخصى که در این دنیا زندگى مىکنند ثابت شود. المحقق الحلی، نجم الدین أبی القاسم جعفر بن الحسن بن سعید (متوفای676هـ)، المسلک فی أصول الدین، ص306، تحقیق: رضا الأستادی، ناشر: مجمع البحوث الإسلامیة، چاپخانه: مؤسسة الطبع التابعة للآستانة الرضویة المقدسة،- مشهد، چاپ: الثانیة1421 - 1379 ش. علامه حلى (متوفای726هـ) نیز مىفرماید: الإمامة رئاسة عامة فی أمور الدین والدنیا لشخص من الأشخاص نیابة عن النبی (صلى الله علیه وآله). «امامت» ریاست عام و فراگیر دینى و دنیایى است که براى شخصى از اشخاص به نیابت از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم ثابت است. الحلی، أبی منصور جمال الدین الحسن بن یوسف (متوفای726هـ)، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادى عشر، ص93، تحقیق: شرح: المقداد السیوری (وفاة 826هـ، ناشر: دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان، الطبعة الثانیة 1417 - 1996م. آن چه گفته شد، توضیح معناى اصطلاحى امامت از دیدگاه علماى شیعه بود. تفتازانى از علماى اهل سنت (متوفای791هـ) نیز «امامت» را اینگونه تعریف کردهاست: «الإمامة رئاسة عامة من أمر الدین والدنیا خلافة عن النبی صلى الله علیه وسلم. امامت: عبارت است از ریاست فراگیر در امور دین و دنیا، و جانشینى از رسول خدا صلّى الله علیه وآله. التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى791هـ)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م. و باز در ادامه دیدگاه فخررازى را نقل کرده است: وقال الإمام الرازی: هی ریاسة عامة فی الدین والدنیا لشخص واحد من الأشخاص. رازى گفته است: امامت ریاست عام در امور دینى و دنیایى است که براى یک شخص از افراد بشر، ثابت است. التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى791هـ)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م. ماوردى بغدادى در کتاب «الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة»، وظیفه امام را نگهبانى برنامه هاى دین و تدبیر امر دنیاى مردم مىداند: الإمامة موضوعة لخلافة النبوة فی حراسة الدین وسیاسة الدنیا. امامت، به عنوان جانشینى از رسول خدا و به منظور حراست از دین و سیاست دنیا وضع شده است. الماوردی، أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب البصری البغدادی (متوفای450هـ)، الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة، ج1، ص5، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1405هـ- 1985م منظور از «حراسة الدین» این است که امام براى حفظ دین در مقابل هر گونه تهدید سیاسى و لشکر کشى که ریشه هاى دین را هدف قرار مىدهد و در صدد نابودى نظام حاکم باشد، دفاع کند. این گونه دفاع در حقیقت دفاع از اجتماع مسلمانان و حکومت اسلامى در مقابل خطرهاى داخلى و خارجى است. با در نظر گرفتن این سخن، امامت از دیدگاه آنها صرفاً یک مقام سیاسى است که دین را در مقابل هر گونه خطرات حفظ کند؛ اما حق تشریع احکام دینى را ندارد؛ به همین جهت آنها عقیده دارند احکامى را که خلیفه صادر مىکند اجتهادى است نه الهى. و روى همین جهت است که آنها خلفاء را معصوم نمىدانند؛ اما طبق دیدگاه شیعه، امام معصوم و داراى حق تشریع و مسدد به الهام از جانب خداوند است و مهمترین وظیفه امام تفسیر قرآن و تبیین احکام الهى است. نتیجه: با دقت در معناى اصطلاحى امامت، چند نکته به دست مىآید: 1. امامت، مرجعیت و ریاست فراگیر در امر دین و دنیا است؛ یعنى همانگونه که امام در امور دینى پیشوا و مرجع است، در امور دنیایى نیز مرجع و پیشوا مىباشد؛ 2. مقام امامت، در هر عصرى، تنها براى یک شخص ثابت است. (لشخص واحد من الأشخاص) و طبق دیدگاه امامیه، این شخص را خداوند معین کرده است؛ 3. مقام امامت براى امام، اصالة و ابتداءً از جانب خداوند است. (لشخص انسانى بحق الأصالة)؛ 4. امام همان شؤون و وظائفى را بر عهده دارد که پیامبر بر عهده داشت. (نیابة عن النبى صلى الله علیه وآله). نکته قابل توجه در این قسمت این است که هدف ما در این مقاله، اثبات (الهى بودن نصب امام) در ریاست دینى و دنیوى است؛ طبق عقیده شیعه، ریاست دنیوى بر مردم نیز در راستاى رسیدن به دین و حفظ دین است. انتصاب امام در اختیار خدا، نه در اختیار مردممهمترین مطلب در بحث امامت، این است که آیا مقام امامت، منصب الهى است، یا همانند یک مقام عادى مىباشد که انتخاب امام در اختیار خود مردم است. به عبارت روشن تر: آیا نصب امام در جایگاه امامت، تنها به دست خدا و به اراده اوست، یا مقام عادى و اجتماعى است؟ (مثل انتخاب رئیس جمهور و...) که انتخاب و انتصاب امام در اختیار خود مردم و به مصلحت اندیشى آنها است تا هر فردى را که بخواهند و مصلحت بدانند به این مقام بر مىگزینند. نظریه شیعهدر باور شیعه، مقام «امامت» همانند مقام «نبوت» عهد إلهى و از جمله مقاماتى است که خداوند آن را جعل کرده و به افرادى که لایق آن باشد واگذار مىنماید نه همه انسانها؛ زیرا در «امامت» ویژگىهایى همانند عصمت، علم غیب، قدرت الهى، اعلمیت و... شرط است که تنها خداوند مىتواند این شرائط را در یک فرد جمع نماید و از دارنده آن آگاه است؛ از این رو هر کسى که این ویژگىها را نداشته باشد به این مقام دست نخواهد یافت؛ هرچند برادر و یا پسر امام باشد. شیخ صدوق (متوفای381هـ) مىگوید: یجب أن یعتقد أن الإمامة حق کما اعتقدنا أن النبوة حق ویعتقد أن الله عز وجل الذی جعل النبی صلى الله علیه وآله وسلم نبیا هو الذی جعل إماما، وأن نصب الإمام وإقامته واختیاره إلى الله عز وجل، وأن فضله منه. واجب است اعتقاد داشته باشیم که امامت، حق است؛ همان طورى که باور داریم نبوت حق است. و نیز باید اعتقاد داشت، همان خداوندى که پیامبر را به عنوان نبى جعل کرده، امام را نیز (در مقام امامت) جعل کرده است. نصب امام در اختیار خداوند است و برترىهایى که امام دارد از نعمتهاى خداوند است. الصدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی (متوفای381هـ)، الهدایة ( فی الأصول والفروع)، ص27، تحقیق: مؤسسة الإمام الهادی (ع)، ناشر: مؤسسة الإمام الهادی (ع)، چاپخانه: اعتماد – قم، چاپ: الأولى1418 شیخ جعفر کاشف الغطاء (متوفای1373هـ) مىگوید: أن الإمامة منصب إلهی کالنبوة، فکما أن الله سبحانه یختار من یشاء من عباده للنبوة والرسالة، ویؤیده بالمعجزة التی هی کنص من الله علیه [وربک یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیرة] فکذلک یختار للإمامة من یشاء، ویأمر نبیه بالنص علیه، وأن ینصبه إماما للناس من بعده للقیام بالوظائف التی کان على النبی أن یقوم بها، سوى أن الإمام لا یوحى إلیه کالنبی وإنما یتلقى الأحکام منه مع تسدید إلهی. فالنبی مبلغ عن الله والإمام مبلغ عن النبی. همانا مقام امامت، همانند مقام نبوت، منصب است الهى؛ همانگونه که خداوند سبحان از میان بندگانش کسى را به مقام نبوت و رسالت بر مىگزیند و با معجزه که همانند نص خدا است، تأیید مىکند، همان خداوند کسى را براى امامت بر مىگزیند و پیامبرش را فرمان مىدهد که آن را به مردم برساند و او را به عنوان پیشواى بعد از خود در میان مردم نصب کند، تا وظائفى که بر پیامبر بود، بعد او برپا دارد. تنها فرق امام و پیامبر این است که از جانب خدا بر امام وحى نمىشود؛ بلکه احکام را با تسدید الهى مىگیرد. پس نبى پیام رسان مستقیم خداوند است؛ اما امام پیام رسان از جانب پیامبر است. کاشف الغطاء، الشیخ محمد الحسین (متوفای1373هـ)، أصل الشیعة وأصولها، ص212، تحقیق: علاء آل جعفر، ناشر: مؤسسة الإمام علی (ع)، الطبعة الأولى1415 ابن جریر طبرى نیز در کتاب «دلائل الامامة» مىگوید: إن الإمامة منصب إلهی مقدس لا یتحقق لأحد إلا بنص من الله (تعالى)، أو من نبیه المصطفى الذی لا ینطق عن الهوى (إن هو إلا وحی یوحى). امامت منصب الهى و مقدسى است که براى هیچ کسى محقق نمىشود، جز با نص خداوند متعال یا نص پیامبر برگزیدهاش که از روى هوى (جز وحى خداوند) نمىگوید. الطبری، ابی جعفر محمد بن جریر بن رستم (متوفای قرن پنجم)، دلائل الامامة، ص18، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیة - مؤسسة البعثة، ناشر: مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، قم، چاپ: الأولى1413 بنابراین، از دیدگاه شیعه، امامت مقام الهى است؛ از این جهت آن را جزء اصول دین مىدانند. نظریه اهل سنتدر مقابل نظریه شیعه، اهل سنت عقیده دارند که امامت، مقام الهى نیست؛ از این رو مىگویند: نصب امام بر خود مردم واجب است؛ یعنى واجب است که امام را خود مردم بر گزینند؛ همانگونه که امروزه انتخاب ریاست جمهور یا وزیر و... در اختیار مردم مىباشد. طبق دیدگاه آنها، میان مقام «امامت و خلافت» مقامى است عادى و با ریاست هاى دنیوى فرقى ندارد. محمد رشید رضا، دیدگاه اهل سنت را در این باره اینگونه بیان مىکند: أجمع سلف الأمة، وأهل السنة، وجمهور الطوائف الأخرى على أن نصب الإمام - أی تولیته على الأمة - واجب على المسلمین شرعاً لا عقلا فقط. امتهاى گذشته و اهل سنت و جمهور از طوائف دیگر اجماع دارند بر اینکه نصب امام (یعنى؛ ولایت دادن او را بر امت)، بر مسلمین از نظر شرع و عقل واجب است. محمد رشید بن علی رضا بن محمد (متوفاى 1354هـ)، الخلافة، ج1، ص18، دار النشر: الزهراء للاعلام العربی - مصر/ القاهرة طبق برنامه الجامع الکبیر. از آنجایى که نصب امامت از دیدگاه آنها مربوط به خداوند نمىشود، امامت را از فروع دین مىدانند نه از اصول دین. سعد الدین تفتازانى یکى از متکلمان سنى مذهب صریحاً مىنویسد که امامت از احکام عملى است نه اعتقادى؛ از این جهت الحاق آن به فروع دین مناسب تر است: لا نزاع فی أن مباحث الإمامة بعلم الفروع ألیق لرجوعها إلى أن القیام بالإمامة ونصب الإمام الموصوف بالصفات المخصوصة من فروض الکفایات وهی أمور کلیة تتعلق بها مصالح دینیة أو دنیویة لا ینتظم الأمر إلا بحصولها فیقصد الشارع تحصیلها فی الجملة من غیر أن یقصد حصولها من کل أحد ولا خفاء فی أن ذلک من الأحکام العملیة دون الاعتقادیة. هیچ نزاعى در این نیست که الحاق مباحث امامت را به فروع، سزاوارتر است؛ زیرا برگشت بحث امامت به این است که قیام به امر پیشوایى و نصب امام با آن صفات ویژهاى که دارد، از واجبات کفایى است. واجبات کفایى یک سرى امور کلى است که مصالح دینى یا دنیوى وابسته به آنها است و نظم امور جز با حصول آنها به دست نمىآید. پس مقصود شارع تحصیل آنها فى الجمله است بدون این که مقصودش حصول آنها از هر فرد امت باشد. و بر کسى پوشیده نیست که امامت از احکام عملى است؛ نه اعتقادى. التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى791هـ)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص271، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م. برابر این عقیده، ایمان و کفر یک شخص مکلف، منوط به امر امامت نیست؛ بلکه جایگاه امامت در نظر آنها، همانند سایر احکام شرعیه فرعیه است که انکار آنها مستلزم کفر و خروج از دین نخواهد بود. البته در میان علماى اهل سنت، برخى نیز امامت را از اصول دین قلمداد کرده و تصریح کردهاند که امامت از ارکان دین است. براى تکمیل بحث در اینجا به سخن آنان اشاره مىکنیم. ابن عبد البر در کتاب «الاستیعاب» هنگامىکه سخن از خلافت ابو بکر و دلیل خلافت او سخن به میان آورده، خلافت را از ارکان دین مىداند: واستخلفه رسول الله صلی الله علیه وسلم على امته من بعده بما أظهر من الدلائل البینة على محبته فى ذلک وبالتعریض الذى یقوم مقام التصریح ولم یصرح بذلک لأنه لم یؤمر فیه بشىء وکان لا یصنع شیئا فى دین الله إلا بوحى والخلافة رکن من أرکان الدین. رسول خدا (ص) ابو بکر را بعد از خودش بر امت جانشین ساخت. در باره خلافت او رسول خدا دلائل روشنى بر محبت ابو بکر و تعریضهایى که همانند تصریح است، ظاهر ساخت. اگرچه به خلافت او تصریح نکرد؛ زیرا مأمور به این کا نبود و رسول خدا چیزى را در دین بدون وحى خدا انجام نمىداد. وخلافت رکنى از ارکان دین است. ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج3، ص969، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ. سخن ابن عبد البر را احمد بن عبد الوهاب در «نهایة الارب» و ابن محمود خزاعى نقل کرده اند: النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج19، ص14، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م. الخزاعی، علی بن محمود بن سعود أبو الحسن (متوفای789هـ)، تخریج الدلالات السمعیة على ما کان فی عهد رسول الله من الحرف، ج1، ص44، تحقیق: د. إحسان عباس، دار النشر: دار الغرب الإسلامی – بیروت، الطبعة: الأولى1405 قرطبى از مفسران اهل سنت نیز بعد از اقامه دلیل بر وجوب نصب امام و سخن از واگذارى خلافت توسط ابو بکر به عمر، امامت را از ارکان دین دانسته است: وأنها رکن من أرکان الدین الذی به قوام المسلمین. پس دلالت مىکند بر وجوب امامت؛ اینکه آن؛ رکنى (پایه ای) از ارکان دین است که به آن پایدارى و بقاء مسلمانان وابسته است. الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671هـ)، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج 1، ص 265، ناشر: دار الشعب – القاهرة. برخى از علماى اهل سنت نیز این عبارت قرطبى را نقل کرده و از این که در رد آن چیزى نگفته اند معلوم است که آن را پذیرفته اند: الحنبلی، حمد بن ناصر بن عثمان آل معمر التمیمی (متوفای1225هـ) الفواکه العذاب فی الرد على من لم یحکم السنة والکتاب، ج1، ص23، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر. الجکنی الشنقیطی، محمد الأمین بن محمد بن المختار (متوفاى1393هـ.)، أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، ج1، ص22، تحقیق: مکتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر. - بیروت. - 1415هـ - 1995م. پس از روشن شدن این مطلب که اهل سنت، نصب امام را در اختیار خود مردم مىدانند، چند راه را براى انتخاب و انتصاب امام و خلیفه معین کرده اند. احمد صاوى در کتاب «بلغة السالک لأقرب المسالک»، سه راه را براى تعیین امام و خلیفه را بیان کرده است: واعلم أن الإمامة تثبت بأحد أمور ثلاثة: إما بیعة أهل الحل والعقد، وإما بعهد الإمام الذی قبله له، وإما بتغلبه على الناس. بدان امامت به یکى از این امور سه گانه ثابت مىشود: یا با بیعت اهل حل و عقد با امام و خلیفه، یا تصریح امام وخلیفه قبل یا با غالب و چیره شدن یک شخص بر مردم. أحمد الصاوی (متوفای1241هـ)، بلغة السالک لأقرب المسالک، ج4، ص220، تحقیق: ضبطه وصححه: محمد عبد السلام شاهین، دار النشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى1415هـ - 1995م. در این قسمت سخن فراوان است ما به همین مقدار اکتفا مىنماییم. دلایل الهى بودن نصب امامهمانطور که در مقدمه گفتیم، ما در این مقاله تنها به ادله نقلى خواهیم پرداخت و ادله عقلى را در مقاله جداگانهاى تقدیم خواهیم کرد. با توجه به ادله نقلى، شیعه بر این باور است که «امامت» عهد إلهى است و جعل و نصب آن به دست خداوند است و هیچ بشرى در این امر اختیارى ندارند. به عبارت روشن تر؛ چون طرف عهد در مسأله «امامت»، خود خداوند است، هر کسى را که لایق و شایسته این مقام بداند، عهدش را به او واگذار مىنماید. و از آنجایى که خداوند بر همه چیز و همه کس احاطه علمى دارد، مىداند چه کسى شایسته این عهد الهى است. براى اثبات این عقیده امامیه (الهى بودن نصب امام)، دلائل متعدد از قرآن و روایات وجود دارد که به بر خى از آنها اشاره مىشود: بخش اول: آیات قرآندر میان آیاتى که دلیل بر نصب الهى امامت قرار گرفته، خداوند متعال در تعداد بسیارى آنها، از کلمات «جاعل»، «جعلناک»، »جعلنا منهم»، «نجعلهم»، براى تبیین این مطلب استفاده کرده و یا از جانب پیامبران و اولیاء خدا جهت در خواست مقام امامت از کلمات «واجعل لی»، «واجعلنا» به کار برده شدهاست. در ابتداى این بخش، این آیات را متذکر شده و بعد به بررسى آیات دیگر مىپردازیم: آیه اول: « إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»نخستین آیه، بر الهى بودن نصب امامت، آیه ذیل است که در رابطه با مقام امامت حضرت ابراهیم علیه السلام صحبت مىکند: (به خاطر آورید) هنگامى که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمىرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند). براى اثبات دیدگاه شیعه، به دو بخش از این آیه مىتوان استدلال کرد: بخش اول: خداوند خود ابراهیم را به مقام امامت نصب کرده استجمله: «إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» به صراحت روشن مىسازد که نصب مقام «امامت» تنها به دست خداوند است نه به دست انسان؛ زیرا در این جمله خداوند جعل را به خودش نسبت داده و آن را یک هدیه الهى براى انسان مىداند. بخش دوم: امامت عهد الهى است، که به غیر معصوم نمیرسد ! و معصوم را جز خدا نمیشناسداین بیان، متوقف بر سه مقدمه است: الف: باید ثابت شود که مقصود از عهد، در این آیه همان امامت است. ب: امامت مقامى غیر از نبوت است. ج: طرف عهد، خداوند است که با هرکس بخواهد، عهد مىبندد. اکنون به بررسى این سه مقدمه مىپردازیم: الف: به اقرار مفسران اهل سنت، مراد از «عهد» امامت است:
بنا بر آنچه مفسران گفتهاند، مراد از «عهد» در این آیه، «امامت» است؛ نه «نبوت»؛ به همین جهت آیه فوق، در مورد نصب امامت صحبت مىکند، نه نصب نبوت؛ زیرا حضرت ابراهیم سالهها قبل از آن، نبى و رسول بود. براى اثبات این مطلب، به برخى از گفتههاى مفسران اهل سنت اشاره مىکنیم و در ضمن باید متذکر شد، برخى از این مفسران بر تصریح به اینکه مقام «امامت عهد الهی» است، شخصى را که عهده دار مقام امامت مىشود، نیز «معصوم» مىدانند: 1. ابن جریر طبری طبرى از مفسران به نام اهل سنت عبارتى از مجاهد نقل مىکند که در آن، همان دو مطلب مهم بیان شده است: «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» قال: لا یکون إماماً ظالماً. «پیمان من به ظالمان نمىرسد»، یعنى امام ظالم نیست. الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن،ج1، ص738، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ 2. ناصر الدین بیضاوی: او در تفسیر «لاَ یَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ» مىگوید: إجابة إلى ملتمسه وتنبیه على أنه قد یکون فی ذریته ظلمة أو أنهم لا ینالون الإمامة، لأنها أمانة من الله تعالى وعهد والظالم لا یصلح لها. وإنما ینالها البررة الأتقیاء منهم وفیه دلیل على عصمة الأنبیاء من الکبائر قبل البعثة، وأن الفاسق لا یصلح للإمامة. این جمله، در پاسخ درخواست حضرت ابراهیم و اشاره به این است که در ذریه او افراد ظالمى قرار دارد؛ یا این را مىفهماند که ذریه ظالم او، به امامت نمىرسند؛ زیرا «امامت» امانت و عهدى از جانب خداست و ظالم صلاحیت این امانت را ندارد و به این عهد الهى نیکان از پرهیزکاران مىرسد. این آیه دلیل بر این است که پیامبران قبل از بعثت، منزه از گناهان کبیره هستند و این که شخص فاسق صلاحیت مقام امامت و پیشوایى را ندارند. البیضاوی، ناصر الدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد (متوفای685هـ)، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، ج1، ص397ـ 398، الناشر: دار الفکر ـ بیروت 3. ابو حیان اندلسی: ابو حیان اندلسى از مفسران اهل سنت با استدلال ثابت مىکند که مراد از «عهد» در این آیه، عهد «امامت» است: والعهد: الإمامة،... والظاهر من هذه الأقوال: أن العهد هی الإمامة، لأنها هی المصدر بها، فأعلم إبراهیم أن الإمامة لا تنال الظالمین...... ویدلک على أن العهد هو الإمامة أن ظاهر قوله: (لا ینال عهدی الظالمین) أنه جواب لقول إبراهیم: (ومن ذریتى) على سبیل الجعل، إذ لو کان على سبیل المنع لقال لا، أو لا ینال عهدی ذریتک، ولم ینط المنع بالظالمین. مراد از «عهد» امامت است. بعد از نقل وجوه دیگر در این مورد مىنویسد: ظاهر از این اقوال این است که مراد «عهد امامت» است؛ زیرا در ابتداى آیه بحث امامت شده است؛ پس به ابراهیم فهماند که امامت به ظالمان نمىرسد... دلیل این که مراد از عهد، امامت است ظاهر جمله «لاینال عهدى الظالمین» است که با استدلال به قاعده کلى (یعنى هر کسى که چنین خصوصیتى داشته باشد، شایسته چنین مقامى است) در جواب گفتار حضرت ابراهیم آمده است؛ زیرا اگر بر سبیل منع مىبود (یعنى اگر براى هیچ یکى از ذریه او امامت جعل نشده بود) باید «لا» مىگفت و یا این که مىگفت «لاینال عهدى ذریتک» و منع از رسیدن به این مقام را مشروط به ظلم نمىکرد. الاندلسی، أبو عبد الله محمد بن یوسف بن علی بن یوسف بن حیان الأندلسی الجیانی (متوفای 745هـ)، تفسیر البحر المحیط، ج1، ص548، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود- الشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة، لبنان ـ بیروت، الطبعة الأولى1422 - 2001م 4. ابن کثیر دمشقی: ابن کثیر از دیگر مفسران اهل سنت در تفسیر آیه مىگوید: یقول تعالى منبّهاً على شرف إبراهیم خلیله، وأن الله جعله إماماً للناس. خداوند بلند مرتبه در این آیه، بر شرافت ابراهیم خلیل و بر اینکه خداوند او را امام و پیشواى مردم قرار داده آگاهى مىدهد. ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (متوفای774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص169، ناشر: دار الفکر- بیروت – 1401هـ 5. ثعالبى مالکی: ثعالبى بدون اینکه اقوال دیگر را ذکر کند تنها از مجاهد نقل کرده که مراد از «عهد» عهد امامت است: وقوله تعالى: (قال لا ینال عهدی الظالمین)، أی: قال الله، والعهد فیما قال مجاهد: الإمامة. در آیه: لا ینال عهدى الظالمین، مراد از عهد، بنا برقول مجاهد، عهد امامت است. الثعالبی المالکی، الإمام عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف أبی زید (متوفای875هـ)، تفسیر الثعالبی المسمى بالجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج1، ص314، تحقیق: الدکتور عبد الفتاح أبو سنة - الشیخ علی محمد معوض - والشیخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت ـ لبنان، الطبعة الأولى 1418 6. ابن جوزی: ابن جوزى حنبلى نیز از میان اقوالى که در باره «عهدی» گفته شده، قولى را که آن را به «امامت» تفسیر کرده، انتخاب نموده است: وفی العهد هاهنا سبعة أقوال: أحدها: أنه الإمامة، رواه أبو صالح عن ابن عباس، وبه قال مجاهد، وسعید بن جبیر. والثانی: أنه الطّاعة، رواه الضّحّاک عن ابن عبّاس. والثالث: الرّحمة، قاله عطاء وعکرمة. والرابع: الدّین، قاله أبو العالیة. والخامس: النّبوّة، قاله السّدّیّ عن أشیاخه. والسادس: الأمان، قاله أبو عبیدة. والسابع: المیثاق، قاله ابن قتیبة، والأوّل أصحّ. در باره «عهد» در این جا هفت قول است: نظر نخست این است که مراد از «عهد» امامت است. این قول را ابو صالح از ابن عباس نقل کرده و مجاهد و سعید بن جبیر این قول را اختیار کردهاند. قول دوم: مراد اطاعت است. این قول را ضحاک از ابن عباس نقل کرده. قول سوم اینکه مراد رحمت باشد. آن را عطاء و عکرمه گفته. قول چهارم اینکه مراد دین است. آن را ابو العالیه گفته. پنجم اینکه مراد نبوت است آن را سدى از استادانش نقل کرده است. قول ششم این که مراد امانت است. قول هفتم مراد از میثاق است. این قول را ابن قتیبه گفته است. اما قول نخست صحیح تر است. ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج1، ص108، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ. 7. محمد جمال الدین قاسمی: یکى دیگر از بزرگان اهل سنت نیز «عهد» را به «امامت» تفسیر کرده است: «قالَ» أی إبراهیم: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» أی واجعل من ذریتی أئمة «قالَ لا یَنالُ» أی قد أجبتک وعاهدتک بأن أحسن إلى ذریتک. لکن «لا ینال عَهْدِی» أی الذی عهدته إلیک بالإمامة «الظَّالِمِینَ» أی منهم. قال: یعنى ابراهیم فرمود: و من ذریتى یعنى؛ از ذریه من پیشوایانى قرار بده. (قال لاینال) یعنى خداوند فرمود: در خواست تو را پذیرفتم و با تو پیمان بستم به اینکه به ذریه تو احسان کنم. لکن آنچه را در رابطه با امامت با تو عهد بستم به ظالمان از ذریه ات نمىرسد. قاسمى، محمد جمال الدین (متوفای قرن چهاردهم)، محاسن التاویل، ج1، ص390، تحقیق: محمد باسل عیون السود، ناشر: دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول1418 ق 8. شوکانی: شوکانى از دیگر مفسران آنها بعد از نقل اقوال در مراد از عهد، قول نخست را که عهد را به امامت تفسیر کرده برگزیده است: و اختلف فی المراد بالعهد فقیل: الإمامة و قیل: النبوّة... والأوّل أظهر کما یفیده السیاق. در اینکه مراد از «عهد»چیست اختلاف است. گفته اند مراد از آن، امامت است و... قول اول ظاهر تر است؛چنانچه سیاق کلام مفید همین قول است. الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج1، ص160، ناشر: دار الفکر – بیروت. ب. مقام امامت در این آیه، غیر نبوت است:از دیدگاه شیعه، مقام امامت غیر از نبوت است یکى از دلیلى که اقامه شده همین آیه مبارکه است. شیخ طوسى در تفسیرش دیدگاه شیعه و چگونگى استدلال آنان را بر این که مقام امامت در این آیه غیر از نبوت مىباشد اینگونه بیان کرده است: واستدلوا بها أیضا على أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة، لان الله خاطب إبراهیم (ع) وهو نبی، فقال له: انه سیجعله إماما جزاء له على اتمامه ما ابتلاه الله به من الکلمات، ولو کان إماما فی الحال، لما کان للکلام معنى، فدل ذلک على أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة. وإنما أراد الله أن یجعلها لإبراهیم (ع). شیعیان به این آیه استدلال کردهاند که مقام «امامت» جداى از مقام «نبوت» است؛ زیرا خداوند حضرت ابراهیم را (در این آیه) هنگامى مورد خطاب قرار داد که او نبى بود و به او فرمود: او را به زودى امام قرار مىدهد تا پاداشى باشد بر اتمام امتحانهایى که از او گرفته شده است. و اگر او در همان وقتى که نبى بود، امام هم بود؛ این کلام خدا معنى نداشت. پس این آیه دلالت دارد که منزلت امامت جداى از نبوت است و همانا خداوند اراده کرده که این مقام را براى ابراهیم قرار بدهد. الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفای460هـ)، التبیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص449، تحقیق: تحقیق وتصحیح: أحمد حبیب قصیر العاملی، ناشر: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة: الأولى، 1409هـ. روایات نیز در این زمینه، بیانگر همین حقیقت مىباشند. در اینجا به ذکر یک روایت صحیح، که مرحوم کلینى آن را در کتاب شریف کافى نقل کرده اکتفا مىکنیم: عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ أَبِی السَّفَاتِجِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَاتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَاتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَاتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هَذِهِ الْأَشْیَاءَ وَقَبَضَ یَدَهُ قَالَ لَهُ: یَا إِبْرَاهِیمُ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً فَمِنْ عِظَمِهَا فِی عَیْنِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام قَالَ یَا رَبِّ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ. امام صادق علیه السّلام فرمود خداوند ابتدا ابراهیم را بعنوان بنده خود گرفت قبل از اینکه پیامبرش کند و او را به مقام نبوت رساند قبل از اینکه مرتبه رسالت به او بخشد و او را رسول خود قرار داد قبل از اینکه به عنوان خلیل و دوست او را برگزیند و او را دوست انتخاب کرد قبل از اینکه امام قرارش دهد. وقتى این مقامها برایش آماده گردید به او خطاب نمود که مىخواهم ترا امام قرار دهم. ابراهیم که متوجه عظمت مقام امامت بود گفت از نژاد و خاندان من نیز به این مقام مىرسند؟ فرمود: این عهد من به ظالمان نمىرسد. الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص175، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش. بعضى از مفسران اهل سنت از جمله فخر رازى، امامت در این آیه را به معناى نبوت گرفته و به نظر ایشان مقام امامت به معناى نبوت مراد است؛ از این جهت امامت را در آیه را به نبوت تفسیر کرده است: المسألة الثالثة: القائلون بأن الإمام لا یصیر إماما إلا بالنص تمسکوا بهذه الآیة فقالوا: إنه تعالى بین أنه إنما صار إماما بسبب التنصیص على إمامته ونظیره قوله تعالى: (إنی جاعل فی الأرض خلیفة) (البقرة/30) فبین أنه لا یحصل له منصب الخلافة الا بالتنصیص علیه وهذا ضعیف لأنا بینا أن المراد بالإمامة ههنا النبوة، ثم إن سلمنا أن المراد منها مطلق الإمامة لکن الآیة تدل على أن النص طریق الإمامة وذلک لا نزاع فیه، إنما النزاع فی أنه هل تثبت الإمامة بغیر النص، ولیس فی هذه الآیة تعرض لهذه المسألة لا بالنفی ولا بالإثبات. مسأله سوم این است کسانى که قائلند مقام امامت یک مقام تنصیصى است به این آیه تمسک کرده اند و گفته اند: خداوند در این آیه بر امامت حضرت ابراهیم علیه السلام تصریح کردهاست. نظیر این مورد، آیه «انى جاعل فى الارض خلیفه» است که در مورد حضرت آدم است. در این آیه بیان شده است که منصب خلافت براى آدم علیه السلام حاصل نمىشود مگر این که بر آن تصریح شده باشد. این بیان ضعیف است؛ زیرا ما گفتیم که مراد از «امامت» در این آیه، «نبوت» است. برفرض که قبول کنیم مراد از امامت، مطلق امامت است که شامل نبوت هم بشود، ولى آیه مدلول آیه این است که راه شناخت امامت، نص است و ما در این بحثى نداریم؛ بلکه بحث در این است که آیا امامت بدون نص هم ثابت مىشود یانه؟ در این آیه هیچ سخنى بر نفى و اثبات این مسأله نیامده است. الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج4، ص44، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م. پاسخ فخر رازی:نادرستى سخن فخر رازى که سر آمد مفسران اهل سنت مىباشد، با اندک تأمل روشن مىشود. بهتر است پاسخ فخر رازى را از زبان علامه طباطبائى رضوان الله تعالى علیه بیان کنیم. علامه در تفسیر المیزان مىنویسد: قوله تعالى: إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، أی مقتدى یقتدی بک الناس، ویتبعونک فی أقوالک وأفعالک، فالإمام هو الذی یقتدی ویأتم به الناس، ولذلک ذکر عدة من المفسرین أن المراد به النبوة، لأن النبی یقتدی به أمته فی دینهم، قال تعالى: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ، إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»: النساء- 63، لکنه فی غایة السقوط. أما أولا: فلأن قوله: إِماماً، مفعول ثان لعامله الذی هو قوله: جاعِلُکَ واسم الفاعل لا یعمل إذا کان بمعنى الماضی، وإنما یعمل إذا کان بمعنى الحال أو الاستقبال فقوله، إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، وعد له علیه السلام بالإمامة فی ما سیأتی، مع أنه وحی لا یکون إلا مع نبوة، فقد کان (ع) نبیا قبل تقلده الإمامة، فلیست الإمامة فی الآیة بمعنى النبوة (ذکره بعض المفسرین.) وأما ثانیا: فلأنا بینا فی صدر الکلام: أن قصة الإمامة، إنما کانت فی أواخر عهد إبراهیم علیه السلام بعد مجیء البشارة له بإسحق و إسماعیل، وإنما جاءت الملائکة بالبشارة فی مسیرهم إلى قوم لوط وإهلاکهم، وقد کان إبراهیم حینئذ نبیا مرسلا، فقد کان نبیا قبل أن یکون إماما فإمامته غیر نبوته. (إِنِّى جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً) امام یعنى مقتدا و پیشوایى که مردم به او اقتداء کرده و در گفتار و کردارش از او پیروى مىکنند، و به همین جهت عدهاى از مفسران گفتهاند: مراد از امامت همان نبوت است؛ زیرا نبى نیز کسى است که امتش در دین خود به وى اقتداء مىکنند، هم چنان که خداى تعالى فرموده: ما هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر براى این که باذن او پیروى شود)؛ لذا تفسیرى که از جعل در «انى جاعلک للناس اماماً» به نبوت شده، به چند دلیل معقول نیست: 1. کلمه «اماماً» مفعول دوم عامل خودش است و عاملش کلمه (جاعلک) است و اسم فاعل هرگاه به معناى گذشته باشد، عمل نمىکند و مفعول نمىگیرد، وقتى عمل مىکند که یا به معناى حال باشد و یا آینده. (و یا بر مبتدا یا نفى و استفهام اعتماد کند پس از آنجایى که «جاعلک» عمل کرده، روشن مىشود که به معناى اسقبال است). بنابراین قاعده، جمله «إِنِّى جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» وعدهاى است به ابراهیم علیه السلام که در آینده او را به مقام امامت مىرساند و خود این جمله و وعده از طریق وحى به ابراهیم علیه السلام ابلاغ شده است؛ پس معلوم مىشود قبل از آن که این وعده به او برسد، پیغمبر بوده؛ از این رو، به طور قطع امامتى که بعدها به او مىدهند، غیر نبوتى است که در آن حال داشته، (این جواب را بعضى دیگر از مفسرین نیز گفتهاند). 2. جریان امامت ابراهیم در اواخر عمر او و بعد از بشارت به اسحاق و اسماعیل بوده، ملائکه وقتى این بشارت را آوردند که آمده بودند قوم لوط را هلاک کنند، در سر راه خود سرى به ابراهیم علیه السلام زدهاند و ابراهیم در آن موقع پیغمبرى بود مرسل؛ پس معلوم مىشود قبل از امامت داراى نبوت بوده و امامت او غیر از نبوت اوست. طباطبایى، سید محمد حسین (متوفاى1412هـ)، المیزان فى تفسیر القرآن، ج1، ص271، ناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، الطبعة: الخامسة، 1417هـ. از سخن فخر رازى جوابهاى دیگرى نیز مىتوان گفت: اولاً: اصل در کلام تأسیس است نه تأکید. یعنى خداوند در اینجا مىخواهد یک مقام جدیدى را به حضرت بدهد که همان مقام امامت است نه اینکه نبوت و یا اطاعت او را که قبلاً داشت، تأکید نماید. ثالثاً: اگر مراد از امامت، باز همان جعل نبوت باشد، فلسفه این جعل دوم چیست؟ جواب این سؤال را باید خود کسانى که معتقد به این نظریه هستند بدهد. رابعاً: همانطورىکه ذکر شد، بیشتر علماى اهل سنت اعتراف کردهاند امامت در این آیه، غیر از مقام نبوت است. تصریحات کلام برخى آنان را ذکر کردیم. پس سخن فخر رازى و امثال ایشان را خود علماى اهل سنت نیز قبول ندارد و از اینجا بىپایگى نظریه ایشان روشن مىشود. بنابراین، امامت آخرین مقامى است که خداوند به حضرت ابراهیم علیه السلام عنایت فرمود. در این زمینه بر روى سایت، در آدرس ذیل به صورت مفصل پاسخ داده شده است: http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=3164 ج. عهد الهى (امامت) به دست خود او اعطا میشود:چنانچه قبلاً متذکر شدیم، طرف پیمان مقام «امامت»، خود خداوند است. روى این جهت خداوند هر کسى را شایسته آن بداند، این عهدش را به او واگذار مىکند. در تفسیر نمونه اینگونه استدلال شده است: من الآیة مورد البحث نفهم ضمنیا أن الإمام (القائد المعصوم لکل جوانب المجتمع) یجب أن یکون معینا من قبل الله سبحانه، لما یلی: أولا: الإمامة میثاق إلهی، وطبیعی أن یکون التعیین من قبل الله، لأنه طرف هذا المیثاق. ثانیا: الأفراد الذین تلبسوا بعنوان الظلم، ومارسوا فی حیاتهم لحظة ظلم بحق أنفسهم أو بحق الآخرین، کأن تکون لحظة شرک مثلا، لا یلیقون للإمامة، فالإمام یجب أن یکون طیلة عمره معصوما. وهل یعلم ذلک فی نفوس الأفراد إلا الله؟! از آیه مورد بحث، ضمنا استفاده مىشود که امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم) باید از طرف خدا تعیین گردد؛ زیرا: اولاً: امامت یک نوع عهد و پیمان الهى است و بدیهى است چنین کسى را باید خداوند تعیین کند؛ زیرا اوست که چنین پیمانى را به هر کس بخواهد مىدهد. ثانیاً: افرادى که رنگ ستم به خود گرفتهاند و در زندگى آنها نقطه تاریکى از ظلم- اعم از ظلم به خویشتن یا ظلم به دیگران- و حتى یک لحظه بتپرستى وجود داشته باشد، قابلیت امامت را ندارند و به اصطلاح امام باید در تمام عمر خود معصوم باشد. و آیا کسى جز خدا مىتواند از وجود این صفت آگاه گردد؟ مکارم الشیرازی، الشیخ ناصر، (معاصر) الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج1، ص373 نتیجه: از آیه فوق سه مطلب استفاده مىشود: 1. امامت «عهد الهی» است، و هرکسى که شایسته آن باشد، به این عهد مفتخر مىشود؛ 2. طرف عهد، خود خداوند است که فقط به افراد معصوم اعطاء مىشود، و فرد معصوم را هم خدا مىداند؛ زیرا او تنها کسى است که از ضمیر و اسرار انسانها با خبر است. 3. با توجه به نکات فوق، نصب این مقام تنها به دست خداوند است نه براى کسى دیگر. آیه دوم: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِى الْأَرْضِیکى از آیاتى که ثابت مىکند گزینش «امام» و «خلیفه» تنها در اختیار خداوند مىباشد، آیه ذیل است: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ. ص/26. اى داوود، همانا تو را در زمین خلیفه- نماینده خود- ساختیم. در این آیه مبارکه، واژه «خلافت» به کار رفته و خداوند جعل خلافت را براى حضرت داود علیه السلام به خودش نسبت دادهاست. مرحوم طبرسى از مفسران به نام و لغت شناس شیعه، بعد از توضیح معناى «خلافت»، این آیه را دلیل بر نصب الهى خلافت گرفته است: الخلیفة: هو المدبر للأمور من قبل غیره بدلا من تدبیره. وفلان خلیفة الله فی أرضه، معناه أنه جعل إلیه تدبیر عباده بأمره. المعنى: ثم ذکر سبحانه إتمام نعمته على داود علیه السلام بقوله: (یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض) أی: صیرناک خلیفة تدبر أمور العباد من قبلنا بأمرنا. خلیفه کسى است که تدبیر امور را از طرف شخص دیگر و به جاى او بر عهده مىگیرد و قتى گفته مىشود فلان کس خلیفه خدا در زمین است به این معنا است که خداوند تدبیر امور بندگانش را به امر خود، به او سپرده باشد. سپس خداوند به تمام کردن نعمت خود بر حضرت داود پرداخته و مىگوید: «اى داود! همانا تو را خلیفه در زمین قرار دادیم» یعنى تو را خلیفه گردانیدیم تا به امر من امور بندگان را جانب ما تدبیر و مدیریت کنى. الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص355، تحقیق: لجنة من العلماء والمحققین الأخصائیین، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م. قرطبی: این آیه نص در نصب امام استقرطبى از مفسران مشهور اهل سنت، در تفسیر آیه 30 از سوره مبارکه بقره (إنى جاعل فى الأرض خلیفة)، راجع به وجوب نصب امام و خلیفه در میان امت تصریح نموده و مىگوید: الرابعة: هذه الآیة أصل فی نصب إمام وخلیفة یسمع له ویطاع لتجتمع به الکلمة وتنفذ به أحکام الخلیفة ولا خلاف فی وجوب ذلک بین الأمة ولا بین الأئمة... مسأله چهارم: این آیه اصلى است که دلالت مىکند بر نصب امام و خلیفهاى که کلام او شنیده مىشود و مورد اطاعت قرار مىگیرد، تا به واسطه این امام وحدت کلمه ایجاد شود و دستورات خلیفه تنفیذ (استوار و ثابت شود) و هیچ اختلافى در واجب بودن نصب امام در بین امت اسلام و پیشوایان اسلام نیست. الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671هـ)، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج1، ص264، ناشر: دار الشعب – القاهرة. بعد از تذکر این نکته، چند آیه را دلیل بر وجوب نصب امام و خلیفه ذکر کرده که از جمله آنها آیه مورد بحث است: ودلیلنا قول الله تعالى: «إنی جاعل فی الأرض خلیفة» وقوله تعالى: «یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض» وقال: «وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض». أی یجعل منهم خلفاء إلى غیر ذلک من الآی. دلیل ما بر این مطلب (نصب امام) این گفته خداوند است که «من در روى زمین، جانشینى [نمایندهاى] قرار خواهم داد» و این گفته خداوند: «اى داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم.» و همچنین این سخن خداوند: «خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند وعده مىدهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد» یعنى از بین آنها (ازمیان کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند) افرادى را به عنوان خلفاء منصوب مىکند. و آیات دیگر... الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671هـ)، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج 1، ص 264، ناشر: دار الشعب – القاهرة. قرطبى علاوه بر آیات فوق، واگذارى خلافت توسط ابو بکر به عمر را نیز دلیل بر وجوب نصب امام و خلیفه عنوان کرده و در پایان بر خلاف عقیده مسلم اهل سنت، تصریح نموده که امامت رکن از ارکان دین است: ولقال قائل: إنها لیست بواجبة لا فی قریش ولا فی غیرهم فما لتنازعکم وجه ولا فائدة فی أمر لیس بواجب ثم إن الصدیق رضى الله عنه لما حضرته الوفاة عهد إلى عمر فی الإمامة ولم یقل له أحد هذا أمر غیر واجب علینا ولا علیک فدل على وجوبها وأنها رکن من أرکان الدین الذی به قوام المسلمین. پس دلالت مىکند بر وجوب امامت؛ اینکه آن؛ رکنى (پایه ای) از ارکان دین است که به آن پایدارى و بقاء مسلمانان وابسته است. الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671هـ)، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج1، ص265، ناشر: دار الشعب – القاهرة. اعتراف صاحب تفسیر روح البیان به اعطائى بودن خلافتاسماعیل بروسوى از مفسران پر آوازه اهل سنت، خلافت را یک مقام اعطائى از جانب خداوند مىداند: وفى الآیة اشارة الى معان مختلفة منها: ان الخلافة الحقیقیة لیست بمکتسبة للانسان وانما هى عطاء وفضل من اللّه یؤتیه من یشاء کما قال تعالى (إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً) اى أعطیناک الخلافة. این آیه به معناهاى مختلفى اشاره دارد؛ از جمله اینکه خلافت حقیقى، براى انسان اکتسابى نیست؛ بلکه یک مقام اعطائى از جانب خدا و از فضل اوست که به هر کسى بخواهد عنایت مىکند.؛ چنانچه خداوند فرموده است: من تو را خلیفة قرار دادم؛ یعنى به تو خلافت دادم. حقى بروسوى، اسماعیل (متوفای قرن12هـ)، تفسیر روح البیان، ج8، ص21، ناشر: دارالفکرـ بیروت، بی تا. نتیجه: اولاً: طبق دیدگاه مفسران اهل سنت همانند قرطبى که سخنش در ذیل آیه بیان شد، وجوب نصب امام و خلیفه از این آیه استفاده مىشود؛ ثانیاً: تعبیر «انا جعلناک» صریح در این استکه مقام امامت الهى است و امام با جعل مستقیم الهى به این مقام نایل مىشود. سخن اسماعیل بروسوى، صاحب تفسیر روح البیان، «ان الخلافة الحقیقیة لیست بمکتسبة للانسان وانما هى عطاء وفضل من اللّه یؤتیه من یشاء» که مقام خلافت را الهى دانسته اعترافى دیگر بر این حقیقت و نظریه شیعیان است؛ همچنانکه آلوسى در آیه بعد، به الهى بودن مقام امامت اعتراف کرده است. آیه سوم:« وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»سومین آیه که جعل و نصب الهى امامت را مىرساند، آیه ذیل است. وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ نافِلَةً وَکُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ. (انبیاء/73- 72) و اسحاق و یعقوب را [به عنوان نعمتى] افزون به او بخشودیم و همه را از شایستگان قرار دادیم. و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مىکردند، و به ایشان انجام دادن کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنان پرستنده ما بودند. این آیه در باره حضرت ابراهیم و فرزندش اسحاق و نوه اش یعقوب است. حضرت ابراهیم طبق آیه 100سوره صافات از خداوند خواست: «رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِینَ»؛ «پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت کن». سر انجام وعده خداوند مستجاب شد، نخست اسماعیل و سپس «اسحاق» را به او مرحمت نمود که هرکدام پیامبر بزرگ خدا در جهت هدایت بندگان شدند. در این آیه خداوند همین لطف و موهبت خویش را یاد آورى مىکند و در ضمن مقام «امامت» آنان را با جمله «وجعلناهم ائمة» اعلام مىکند و مىفرماید: ما آنها را پیشوایانى قرار دادیم که به امر ما هدایت مىکردند. اعتراف آلوسى به «الهى بودن مقام امامت»آلوسى یکى از مفسران بزرگ حنفى در ذیل این آیه مىگوید: مقام امامت از مواهب الهى است که براى امام جعل کرده و از ویژگى هاى امام این است که به امر خدا هدایت مىکند: وقوله وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا یشیر الى ان الامامة ایضا من المواهب وانه ینبغى ان الامام یکون هادیا بامر اللّه لا بالطبع والهوى... وقوله وَأَوْحَیْنا... یشیر الى ان هذه المعاملات لا تصدر من الإنسان الا بالوحى للانبیاء وبالإلهام للاولیاء وان طبیعة النفس الانسانیة ان تکون امارة بالسوء. جمله «وجعلناهم ائمة یهدون بأمرنا» اشاره دارد به این که «مقام امامت» از بخشش هاى الهى است و سزاوار این است که امام به امر خدا نه از روى هواى نفس خود هدایت گر باشد... و جمله «و اوحینا الیهم...» اشاره مىکند که این کارها (انجام کارهاى خیر، برپا داشتن نماز و پرداخت زکات) از انبیاء به توسط وحى و از اولیاء به واسطه الهام خدا صادر مىشود و الا طبع نفس انسانى به بدى امر مىکند. الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج5، ص502، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت. آیه چهارم: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»همانند آیه فوق، آیه دیگرى نیز دلیل بر جعل الهى امامت در قرآن کریم بیان شده است: وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ. (سجده/ 24) و چون شکیبایى کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخى از آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت مىکردند این آیه در باره بنى اسرائیل است که خداوند از میان آنها کسانى را که شرایط امامت و رهبرى الهى را داشتند، به این مقام معنوى برگزید. در این آیه، صبر و یقین به آیات خدا دو شاخصه امامت براى این گروه بیان شده است؛ به همین جهت در آیه دیگر مىفرماید: وَمِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُون. (اعراف/159) از قوم موسى علیه السلام گروهى هستند که دعوت به سوى حق مىکنند و حاکم به حق و عدالتند. نکات مهم در هر دو آیهدر آیات سوم و چهارم نکات مهم و مربوط به امامت است که باید مورد توجه قرار داد: نکته نخست: هدایت به امر خدا، معیار شناخت امام حق از امام باطلجمله «یهدون بأمرنا» در هر دو آیه، یک معیار کلى و مهم را در جهت تشخیص و شناخت امامان و پیشوایان حق، در برابر رهبران و پیشوایان باطل براى ما ارائه مىنماید که با تطبیق این میزان، هردو امام را مىتوان از همدیگر تفکیک کرد. مرحوم کلینى روایتى از امام صادق علیه السلام نقل کرده که معناى «یهدون بأمرنا» را در آیه روشن مىکند: محمّد بن یحیى، عن أحمد بن محمّد، ومحمّد بن الحسین، عن محمّد بن یحیى، عن طلحة بن زید، عن أبی عبد اللّه- علیه السّلام- قال: قال: الْأَئِمَّةُ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» لَا بِأَمْرِ النَّاسِ یُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَحُکْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ قَالَ: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» یُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَحُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللَّهِ وَیَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافاً لِمَا فِی کِتَابِ اللَّه. امام صادق علیه السلام فرمود:" امام در قرآن مجید دو گونه است در یک جا خداوند مىفرماید:" وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا" یعنى آنها پیشوایانی قرار دادیم که به امر خدا هدایت میکنند نه به امر مردم، و امر خدا را بر امر خودشان مقدم مىشمارند. و حکم او را برتر از حکم خود قرار مىدهند، ولى در جاى دیگر مىفرماید:" وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ:" ما آنها را پیشوایانى قرار دادیم که دعوت به دوزخ مىکنند" فرمان خود را بر فرمان پروردگار مقدم مىشمرند و حکم خویش را قبل از حکم او قرار مىدهند و مطابق هوسهاى خود و بر ضد کتاب اللَّه عمل مىنمایند الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص216، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش. نکته دوم: اعطاء مقام امامت بعد از احراز صلاحیت:در هر دو آیه مواردى همانند: انجام کارهاى خیر، توجه به اعمال هاى عبادى، یقین و ایمان به آیات خدا و دیگر صبر و استقامت و استوارى در پیاده کردن فرمانهاى الهى از جمله ویژگیهاى یک امام و رهبر الهى است. در حقیقت موارد فوق، یک امتحان از جانب خداوند است؛ همانگونه که در باره حضرت ابراهیم خواندیم که آن حضرت بعد از امتحان و آزمایشهاى سخت به مقام امامت نائل شد. از اینجا نتیجه گرفته مىشود که خداوند از درون انسان آگاه مىباشد و کسى که این ویژگىها را داشته باشد و نیز معصوم از هر گونه خطاء و اشتباه باشد به این مقام بر مىگزیند. آیه پنجم: «وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ»وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ. (قصص/5) ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم! جعل امامت مستضعفان، به دست خدا استگرچه این آیه و آیات قبل آن، از ستمگرى فرعون و استضعاف بنى اسرائیل سخن مىگوید؛ اما هرگز منحصر به بنى اسرائیل نخواهد بود؛ بلکه آیه بیانگر یک قانون کلى براى همه اقوام و جمعیتها در همه قرون و اعصار است؛ زیرا در آیه، کلمه «نرید» به صورت فعل مضارع آمده که معناى استمرار را مىرساند. یکى از بزرگان در این باره مىنویسد: (نرید أن نمن) معنى ذلک أن هذه سیرة الله، لا تختص بموسى وفرعون لأن الله سبحانه وتعالى یأتی ب (نرید أن نمن) لا: أردنا أن نمن،... یعنی: أن الله سبحانه وتعالى جرت سنته أن الذین واجهوا طواغیت البشریة، لا طواغیت الأمة فحسب، والطواغیت غلبوهم على أمرهم، فالله سبحانه وتعالى جرت إرادته التی لا خلف فیها والتی لا یمنع منها مانع أن یأتی دور یغلب هؤلاء على طواغیت زمانهم (ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثین). معناى این جمله این است که این سیره خدا اختصاص به موسى و فرعون ندارد؛ زیرا خداوند «نرید ان نمن» فرموده نه « اردنا ان نمن»، معنایش این است که خداوند طبق سنتش که خلف بردار نیست و چیزى هم مانع آن نمى شود زمانى را فراهم میاورد که ستمکشان و مستضعفانى را که مدتى در زیر ظلم طاغیان زمانشان به استضعاف کشیده، بر آنها غالب گرداند و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهد. الجعفری، الشیخ محمد رضا (معاصر)، الغیبة، ص29، ناشر: مرکز الأبحاث العقائدیة، قم - ایران الطبعة الأولى 1420- بنابر این، آیه مىگوید: ما (به صورت همیشگی) اراده داریم که بر مستضعفان منت بگذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان حکومت روى زمین قرار دهیم. این بشارت براى همه انسانهاى آزاده و خواهان حکومت عدل و داد است که یک زمانى حق بر باطل و ایمان بر کفر پیروز شده و بساط ظلم و جور برچیده خواهد شد. یک نمونه از تحقق این مشیت الهى، حکومت بنى اسرائیل و زوال حکومت فرعونیان بود. و نمونه کاملترش حکومت الهى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و یارانش بعد از ظهور اسلام بود، که پیوسته از سوى فرعونهاى زمان خود مورد تحقیر و استهزاء بودند، و تحت فشار و ظلم و ستم قرار داشتند و سرانجام خدا به دست همین گروه دروازه قصرهاى کسراها و قیصرها را گشود و آنها را از تخت قدرت بزیر آورد و بینى مستکبران را به خاک مالید. اما نمونه فراگیر آن، ظهور حکومت حق و عدالت در تمام کره زمین بوسیله حضرت مهدى (ارواحنا له الفداء) است. بنابراین، آیه قانون کلى را بیان مىکند اما بعضى از مصادیق آن در طول زمان تحقق پیدا کرده و برخى دیگر آن تا هنوز به وقو ع نپیوسته است که با توجه به روایات اهل بیت علیهم السلام مصداق کامل و آخر آن در عصر ظهور امام زمان محقق خواهد شد. اما نکته مهم این است که خداوند مىفرماید: ما مستضعفان را در این عالم پیشوایان مردم و وارث زمین قرار مىدهیم. آیه مبارکه از جعل امامت مستضعفان صحبت مىکند و این جعل و نصب را هم مستقیماً خداوند به خودش نسبت مىدهد. از این جا معلوم مىشود که افراد بشر در این جعل و نصب پیشوا و امام براى مردم هیچ گونه نقش و اختیارى از خود ندارند و الا اگر اختیار به دست خود بشر بود از همان ابتدا قدرتمندان عالم این کار را مىکردند. ولى خداوند در آیات متعدد که تاهنوز بیان شد این کار را از افراد بشر حتى از برگزیدگانش همانند پیامبران نفى کردهاست. حاکم حسکانی از محدثان دیگر اهل سنت از امام صادق علیه السلام روایت میکند که رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) به امام علی و دو فرزندش فرمودند: شما مصداق این آیه هستید: حَدَّثَنِی أَبُو الْحَسَنِ الْفَارِسِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْفَقِیهُ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَیْثَمِ الْعِجْلِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ، قَالَ: حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ: حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ یَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَظَرَ إِلَى عَلِیٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ فَبَکَى- وَقَالَ: أَنْتُمْ الْمُسْتَضْعَفُونَ بَعْدِی. قَالَ الْمُفَضَّلُ: فَقُلْتُ لَهُ: مَا مَعْنَى ذَلِکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ مَعْنَاهُ: أَنَّکُمْ الْأَئِمَّةُ بَعْدِی- إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ: وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ- وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ فَهَذِهِ الْآیَةُ فِینَا جَارِیَةٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ. مفضل بن عمر گفت: از جعفر بن محمد الصادق شنیدیم که گفت: پیامبر خدا به على و حسن و حسین نگاه کرد و گریست و گفت: شما مستضعفان پس از من هستید. مفضل مىگوید: به او گفتم اى پسر پیامبر معناى این سخن چیست؟ گفت: معنایش این است که شما امامان پس از من هستید، چون خداوند مىفرماید: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» این آیه تا روز قیامت در باره ما جریان دارد الحاکم الحسکانی، عبید الله بن محمد الحنفی النیسابوری (ق 5هـ)، شواهد التنزیل، ج1، ص555، تحقیق: الشیخ محمد باقر المحمودی، ناشر: مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی- مجمع إحیاء الثقافة، الطبعة: الأولى، 1411 - 1990م. استدلال بر جعل الهى امامت در هر سه آیهدر این آیه و آیه قبل که در باره گروهى از حق طلبان بنى اسرائیل است، تعبیر «وجعلنا منهم» و «نجعلهم» آمده و نیز تعبیر «وجعلناهم» که در مورد فرزندان حضرت ابراهیم علیه السلام به کار رفته به صراحت، الهى بودن مقام امامت را بیان مىکنند؛ زیرا خداوند جعل امامت را به خودش نسبت داده و مىفرماید: من آنها را امام قرار دادم. و این صریح ترین دلیل بر این است که اولاً: مقام امامت یک مقام الهى است و ثانیا: جعل و نصب امام در این مقام به دست خداوند است نه به دست خود انسان. آیه ششم: «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا»یکى از آیاتى که دلیل بر جعل الهى امامت مىباشد، آیه ذیل است: وَالَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیاتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا. (الفرقان/74) این آیه به دنبال آیاتى واقع شده که مهم ترین اوصاف بندگان خالص خدا (عباد الرحمن) را بیان مىکنند و آخرین صفات آنها با توجه همت بلند شان این است که مقام امامت را از خداوند در خواست مىکنند؛ لذا در مقام دعا مىگویند: «پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنى چشم ما قرارده، و ما را براى پرهیزگاران پیشوا گردان!» دو تفسیر در جمله «واجعلنا...»جمله «واجعلنا للمتقین اماما»، مفسران به دو وجه را ذکر کردهاند: تفسیر نخست: در خواست امامت براى خود:بنا به تفسیر ابن عباس، معناى این جمله این است که آنها براى خود از خداوند امامت و پیشوایى بر پرهیزگاران را در خواست کردند. با توجه به روایت ابن عباس مرحوم طبرسى از مفسران بزرگ شیعه، این جمله را اینگونه معنا کرده است: (واجعلنا للمتقین إماما) أی: اجعلنا ممن یقتدی بنا المتقون طلبوا العز بالتقوى لا بالدنیا. پروردگارا، ما را از کسانى قرار ده، که اهل تقوى به آنها تأسى مىجویند. آنها با این دعا، عزت را با تقوا نه با دنیا از خداوند در خواست کردند. الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج7، ص316، تحقیق: لجنة من العلماء والمحققین الأخصائیین، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م. طبرى در جامع البیان بعد از مطرح کردن تفسیر نخست، روایت ابن عباس را نقل کرده است: ذکر من قال ذلک حدثنی بن عبد الأعلى بن واصل قال ثنی عون بن سلام قال أخبرنا بشر بن عمارة عن أبی روق عن الضحاک عن بن عباس فی قوله «واجعلنا للمتقین إماما» یقول أئمة یقتدى بنا. کسانى که قول نخست را گفته اند ذیل آیه آورده اند که ابن عباس گفته است: (واجعلنا للمتقین اماما) ما را پیشوایى پرهیزگاران قرار ده یعنى؛ پیشوایانى که به ما اقتدا کنند. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج19، ص53، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ تفسیر دوم: در خواست امامت متقیان براى خودتفسیر دوم این است آنها از خداوند درخواست نمودند که متقیان را پیشواى آنان قرار دهد تا با اقتداء به متقیان، پیشوایان براى مردم بعد از خود قرار گیرند. طبرى این تفسیر مجاهد را این گونه نقل کرده است: ذکر من قال ذلک حدثنا بن بشار قال ثنا مؤمل قال ثنا بن عیینة عن بن أبی نجیح عن مجاهد فی قوله واجعلنا للمتقین إماما قال أئمة نقتدی بمن قبلنا ونکون أئمة لمن بعدنا. طرفداران این نظریه از مجاهد در ذیل جمله «وجعلنا للمتقین اماما» آورده اند: پرهیزگاران را پیشوایان ما قرار ده تا به پیشنیان ما اقتدا کنیم و ما پیشوایان بعد از خود باشیم. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج19، ص53، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ طبرسى در باره قول دوم مىگوید: وقیل: معناه اجعلنا نأتم بمن قبلنا حتى یأتم أی: یقتدی بنا من بعدنا. والتقدیر: واجعل المتقین لنا إماما. و گفته شده معناى جمله این است: اهل تقوا را پیشواى ما قرار ده که به آنها اقتدا کنیم تا دیگران بعد از ما به ما اقتدا کنند. تقدیر آیه این گونه بوده است: «واجعل المتقین لنا إماما». الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج7، ص316، تحقیق: لجنة من العلماء والمحققین الأخصائیین، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م. از اینکه طبرسى قول دوم را به «قیل» نسبت داده روشن مىشود که تفسیر مورد پسندش همان تفسیر نخست است. بیشتر مفسران اهل سنت نیز تفسیر نخست را پذیرفته اند. طبرى نیز قول اول را نزدیک تر به حقیقت مىداند و مىگوید: قال أبو جعفر وأولى القولین فی ذلک بالصواب قول من قال معناه واجعلنا للمتقین الذین یتقون معاصیک ویخافون عقابک إماما یأتمون بنا فی الخیرات لأنهم إنما سألوا ربهم أن یجعلهم للمتقین أئمة ولم یسألوه أن یجعل المتقین لهم إماما. سزاوار ترین هردو قول در تفسیر آیه، به حقیقت، قول کسى است که گفته معناى جمله این است: خدایا ما را از براى پرهیزگارانى که از معاصى تو پروا مىکنند و از عقاب تو مىترسند، پیشوا قرار ده تا در امر خیر به ما اقتدا کنند؛ دلیل نزدیک بودن این قول به حق این است که آنها از پروردگار شان خواستند که آنها را براى پرهیزگاران پیشوا قرار دهند نه اینکه متقیان را امامشان قرار دهد. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج19، ص53، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ قرطبى نیز هردو قول را در جامع الاحکام نقل کرده و سپس قول اول را اختیار کرده است: والقول الأول أظهر وإلیه یرجع قول بن عباس ومکحول ویکون فیه دلیل على أن طلب الریاسة فی الدین ندب. قول نخست ظاهر تر است که گفتار ابن عباس و مکحول نیز به آن بر مىگردد. این جمله دلیل است بر اینکه طلب ریاست دینى کار پسندیده است. الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج13، ص83، ناشر: دار الشعب – القاهرة. نحوه استدلال به آیه:در این آیه، کلمه «واجعلنا» به کار رفته وتوسط آن امامت بر متقیان از خداوند در خواست شده است. از اینجا روشن مىشود که مقام امامت یک مقام الهى است و جعل و نصب شخص نیز به این مقام به دست خدا است؛ زیرا اگر به دست انسان بود، این درخواست از خدا معنى نداشت. ابو القاسم قشیرى نیشابورى از مفسران اهل سنت بعد از اینکه جمله فوق را معنا کرده صراحتاً اذعان نموده آن گروهى که مقام امامت بر متقیان را از خداوند خواسته اند، اختیار خودشان را در جعل و نصب به این مقام نفى کردهاند: (وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً) الإمام مَنْ یُقْتَدى به ولا یَبْتَدِع. ویقال إن الله مدح أقواماً ذکروا رتبة الإمامة فسألوها بنوع تضرع، ولم یدَّعوا فیها اختیارهم؛ فالإمامةُ بالدعاء لا بالدعوى. امام کسى است که به او اقتداء مىشود و مقام امامت از نزد خود ساخته نمىشود. و گفته مىشود که خداوند گروهى را که در خواست رتبه امامت بودند مدح کرده آنها امامت را با نوعى تضرع از خدا خواستند و اختیار داشتن در جعل امامت را براى خود ادعا نکردند. پس امامت با در خواست است نه با ادعا. القشیری النیسابوری الشافعی، ابوالقاسم عبد الکریم بن هوازن بن عبد الملک، (متوفاى465هـ)، تفسیر القشیری المسمی لطائف الإشارات، ج2، ص152، تحقیق: عبد اللطیف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1420هـ ـ 2000م. آیه هفتم: « وَاجْعَلْ لِى وَزِیراً مِنْ أَهْلِی»یکى از دلائل نصب و جعل الهى بودن مقام «امامت»، آیه ذیل است که حضرت موسى علیه السلام وزارت و معاونت در برنامههایش را براى برادرش هارون از خداوند در خواست مىنماید و مىفرماید: وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً. (طه/29-32) وزیرى از خاندانم براى من قرار بده؛ برادرم هارون را، به وسیله او پشتم را محکم کن و او را در کار من شریک گردان. این آیه، مهمترین امرى را که براى حضرت هارون ثابت مىکند، همان وزارت، وصایت و جانشنى اوست. معناى وزارت در آیه:مفسران فریقین، واژه «وزارت» را به معاونت، پشتبانى و جانشنى در برپایى و پیشبرد امور یک مجموعه، معنا کردهاند. ثعلبى «وزیر» را به معناى کمک کار و پشتیبان گرفته است: معینا وظهیرا. الثعلبی النیسابوری، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفاى427هـ)، الکشف والبیان، ج6، ص243، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م. قرطبى از دیگر مفسران اهل سنت مىنویسد: طلب الإعانة لتبلیغ الرسالة. حضرت موسى با این کلامش براى تبلیغ رسالتش از خداوند یارى خواست. الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج11، ص192، ناشر: دار الشعب – القاهرة. آلوسى نیز آیه را اینگونه معنى مىکند: «واجعل لی وزیرا من اهلی هارون اخی» أی معاونا فی تحمل أعباء ما کلفته. على أن اشتقاقه من الوزر بکسر فسکون بمعنى الحمل الثقیل... وسمی القائم بأمر الملک بذلک لأنه یحمل عنه وزر الأمور وثقلها أو ملجأ اعتصم برأیه. ... یعنى هارون را کمک کار من قرار بده در تحمل بارهاى سنگینى که به عهده دارم. و بنابر این که این واژه، از «وزر» بکسر واو و سکون زاء، گرفته شده باشد، به معناى بار سنگین است. و کسى که امورى از جانب پادشاهى به عهده مىگیرد، وزیر مىگویند؛ زیرا او سنگینى امور را از از دوش پادشاه بر مىدارد و خود به انجام آن مىپردازد یا وزیر پناهگاهى است که به رأى او تمسک جسته است. الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج16، ص184، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت. مفسران شیعه نیز «وزیر» را به «معاونت و جانشینی» معنا کردهاند. مرحوم طبرسى در مجمع البیان مىنویسد: وإنما سمی الوزیر وزیرا لأنه یعین الأمیر على ما هو بصدده من الأمور، أخذ من المؤازرة التی هی المعاونة. وزیر را که وزیر مىگویند به این جهت است که او امیر و رئیس را در انجام امورش کمک مىکند. این واژه، از ماده «مؤازرة» که به معناى «معاونة» مىباشد، گرفته شده است. الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج7، ص19، تحقیق: لجنة من العلماء والمحققین الأخصائیین، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م. کیفیت دلالت آیه بر جعل خلافتهمانطورىکه گفته شد، حضرت موسى علیه السلام، مقام وزارت و معاونت را براى برادرش حضرت هارون علیه السلام از خداوند درخواست نمود و خداوند هم این درخواست او را اجابت فرمود و در آیه دیگر چنین پاسخ مىدهد: قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى. (طه/36) اى موسى! آنچه را خواستى به تو داده شد! و در آیه دیگر فرمود: وَلَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَجَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً. (فرقان/35) ما به موسى کتاب آسمانى دادیم، و برادرش هارون را براى کمک همراهش ساختیم. و روشن است که منظور از مقام وزرات، همان مقام جانشینى و خلافت است؛ لذا هنگامىکه حضرت موسى علیه السلام مىخواست به کوه طور برود، حضرت هارون را رسماً به عنوان جانشین خود در میان قومش معرفى کرد و فرمود: وَقالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ. (اعراف/142) و موسى به برادرش هارون گفت جانشین من در میان قوم من باش و (آنها را) اصلاح کن و از روش مفسدان پیروى منما. همانطوریکه پیدا است هم در جملهاى که حضرت موسى درخواست کرده، کلمه «اجعل» به کار رفته و هم خداوند در پاسخ فرموده است: «وجعلنا معه اخاه وزیرا»؛ و جعل وزرات و خلافت براى هارون را به خودش نسبت دادهاست. پس این آیه نیز دلیل روشن است که جعل خلافت به دست خدا و در ختیار او و تنها مصدر جعل خود او است نه افراد بشر. اگر جعل این مقام به دست بشر بود، در خواست حضرت موسى علیه السلام معنا نداشت. آیه هشتم: « وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»از جمله آیاتى که صراحت دارد، مقام امامت، یک مقام انتصابى است و نصب آن فقط به دست خدا است، آیه مبارکه ذیل است: وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ.القصص/ 68. و پروردگار تو هر چه را بخواهد مىآفریند و برمىگزیند، و آنان اختیارى ندارند. منزّه است خدا، و از آنچه [با او] شریک مىگردانند برتر است. مفسران شأن نزول این آیه را در مورد ولید بن مغیره (مرد ثروتمند مکه) و عروة بن مسعود ثقفى (رئیس طائف) ذکر کردهاند که مشرکان گفتند: چرا قرآن بر این دو نفر نازل نشد؟ وَقالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیم. أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ورَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ. زخرف/ 31- 32. و گفتند: «چرا این قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از این دو شهر(مکه و طائف) نازل نشده است؟!» آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم مىکنند؟! ما معیشت آنها را در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم تا یکدیگر را مسخر کرده (و با هم تعاون نمایند)؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمعآورى مىکنند بهتر است! آنگاه خداوند در آیه مورد بحث ( 68/ قصص)، جواب این گفتار مشرکان را این گونه بیان فرموده که اختیار جعل نبوت و نزول قرآن به دست خداست بر هر که بخواهد آن را نازل مىکند. مفسران در مورد کلمه «ما» در «ما کان» دو وجه را ذکر کردهاند: وجه اول: «ما» نافیه باشد در این صورت باید بر کلمه «ویختار» وقف کرد و جمله بعد، از ماقبلش جدا معنا مىشود؛ یعنى پرودگار تو هرچه را بخواهد مىآفریند و برمىگزیند. وبراى آنها اختیارى نیست؛ بلکه اختیار به دست خداست. وجه دوم: «ما» موصوله باشد؛ در این صورت هردو جمله به هم وصل است و معنا این مىشود: پرودگار تو هرچه را بخواهد مىآفریند و آنچه را براى آنان خیر و مصلحت دارد بر مىگزیند. الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفای460هـ)، التبیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص170، تحقیق وتصحیح: أحمد حبیب قصیر العاملی، ناشر: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الأولى، 1409هـ اگر دقت شود نتیجهى هر دو وجه یکى است و آن اینکه گزینش نبى و از جمله گزینش امام و مصلحت اندیشى براى انسان، در اختیار خداست نه مردم؛ زیرا اختیار به دست کسى است که علم به احوال شخص داشته باشد و چنین علمى مربوط به خداوند است. انتخاب امور خیر و مصلحت مردم توسط خدا و امر نبوت و امامت بالاترین امر خیر و مصلت:با توجه به شأن نزول آیه، مسأله انحصار انتخاب الهى نبوت توسط خداوند روشن است. سؤال این است که نصب الهى امام از کجاى آیه استفاده مىشود؟ جواب این است که مسأله امامت نیز از خود آیه استفاده مىشود. در آیه مذکور چه کلمه «ما» را در «ماکان» نافیه گرفته شود یا موصوله، با بیان ذیل، این مطلب قابل اثبات خواهد بود. در صورتىکه «ما» نافیه باشد و بر کلمه «یختار» وقف شود معنایش این است که مطلق اختیار به دست خدا است و بندگان هیچگونه اختیارى در هیچ امرى را ندارند. از جمله امورى که بندگان در آنها از خود اختیار ندارد، انتخاب پیامبر و امام است. اما در صورتىکه کلمه «ما» موصوله باشد، معناى «ما» اثبات است و کلمه «یختار» بر سر او مىآید در این صورت معنایش این مىشود: خداوند آن چیزى را که خیر و مصلحت مردم در آن است برمىگزیند. بدون شک امر نبوت و امامت هردو به مصلحت مردم و امت اسلامى است. طبرى «ما» را در این وجه، به معناى «الذی» گرفته و مىگوید: فقال الله لنبیه محمد صلى الله علیه وسلم وربک یا محمد یخلق ما یشاء أن یخلقه ویختار للهدایة والإیمان والعمل الصالح من خلقه ما هو فی سابق علمه أنه خیرتهم نظیر ما کان من هؤلاء المشرکین لآلهتهم خیار أموالهم. پس خداوند براى پیامبرش محمد صلى الله علیه وسلم فرمود: پروردگار تو اى محمد هرچه را بخواهد مىآفریند و براى هدایت و ایمان و عمل صالح از میان بندگانش آن کسى را که طبق علم سابقش خیر و مصلحت بندگان است، بر مىگزیند. نظیر مشرکان که بهترین اموالشان را براى خدایانشان بر مىگزینند. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج20، ص100، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ بغوى از مفسران اهل سنت مىگوید: (ما کان لهم الخیرة) قیل (ما) للإثبات معناه ویختار الله ما کان لهم الخیرة أی یختار ما هو الأصلح والخیر. گفته شده که «ما» در جمله «ماکان لهم الخیرة»، معناى اثبات دارد؛ معنایش این است که خداوند آن چه را که به خیر و نفع امتت است برمىگزیند. یعنى؛ آن چه را که اصلح وخیر است بر مىگزیند. البغوی، الحسین بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسیر البغوی، ج3، ص452، تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة - بیروت. با توجه به سخن این مفسران، آیه شریفه بیان مىکند که خداوند هر امر خیر و هر چیزى که به مصلحت مؤمنان است بر مىگزیند و بدون تردید چون خداوند عالم به همه امور است و احاطه علمى بر تمام امور دارد مىداند چه چیزى خیر و به نفع و مصلحت مؤمنان است و همان را بر مىگزیند. بدون شک بالاترین امر خیر، مسأله نبوت و رهبرى جامعه پس از پیامبر است. همانگونه که تنها حق انتخاب و گزینش در همه امور خیر به دست خدا است، امر نبوت و امامت که بالاترین آنها است، نیز تنها خداوند حق انتخاب آن را دارد. گذشته از این بیان در خصوص آیه فوق، که انتخاب نبوت و امامت را افاده مىکند در منابع روائى، رسول خدا صلى الله علیه وآله جمله: «وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ» را به امر نبوت و امامت تفسیر نموده و تصریح کردهاست که انتخاب این دو مقام به دست انسان نیست. این روایت علماى شیعه با استفاده از منابع اهل سنت در کتابهایشان آورده است. سید بن طاووس، در کتاب «الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» به آیاتى که در شأن امیرمؤمنان علیه السلام نازل شده اشاره کرده و از جمله روایت ذیل را در رابطه به آیه مورد بحث از کتاب محمد بن مؤمن شیرازى که از یکى از علماى اهل سنت است مىآورد. متأسفانه اصل این کتاب فعلاً در دسترس ما نیست؛ به این لحاظ روایت را از منابع شیعه ذکر مىکنیم: سید بن طاووس مىگوید: ومن ذلک ما رواه محمد بن مؤمن فی کتابه المذکور [المستخرج من تفاسیر الاثنی عشر] فی تفسیر قوله تعالى «وربک یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیرة» بإسناده إلى أنس بن مالک قال سألت رسول الله صلی الله علیه وسلم عن معنى قوله «وربک یخلق ما یشاء»؟ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وآله إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ مِنْ طِینٍ کَیْفَ یَشَاءُ ثُمَّ قَالَ «وَیَخْتارُ» إِنَّ اللَّهَ اخْتَارَنِی وَأَهْلَ بَیْتِی عَلَى جَمِیعِ الْخَلْقِ فَانْتَجَبَنَا فَجَعَلَنِیَ الرَّسُولَ وَجَعَلَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام الْوَصِیَّ ثُمَّ قَالَ «ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ» یَعْنِی مَا جَعَلْتُ لِلْعِبَادِ أَنْ یَخْتَارُوا وَلَکِنِّی أَخْتَارُ مَنْ أَشَاءُ فَأَنَا وَأَهْلُ بَیْتِی صَفْوَةُ اللَّهِ وَخِیَرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ ثُمَّ قَالَ «سُبْحانَ اللَّهِ» یَعْنِی تَنْزِیهاً لِلَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ بِهِ کُفَّارُ مَکَّةَ ثُمَّ قَالَ «وَرَبُّکَ» یَا مُحَمَّدُ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ مِنْ بُغْضِ الْمُنَافِقِینَ لَکَ وَلِأَهْلِ بَیْتِکَ وَما یُعْلِنُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مِنَ الْحُبِّ لَکَ وَلِأَهْلِ بَیْتِکَ. انس مىگوید:از رسول خدا صلى الله علیه وسلم از معناى «وربک یخلق ما یشاء» پرسیدم آن حضرت فرمود: خداوند آدم را از گل آنگونه که خواست آفرید. سپس فرمود: «و یختار»، یعنى؛ خداوند من و اهل بیتم را بر جمیع مردم انتخاب کرد. ما را برگزید به من مرتبت نبوت داد و على بن ابى طالب را وصى نمود آنگاه فرمود: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ یعنى اختیار انتخاب را به مردم ندادهاند. ولى من [خدا] بر مىگزینم کسى را که مىخواهم پس من و اهل بیتم برگزیده و امتیاز دار از میان مردمیم بعد فرمود: منزه است خدا از آنچه مشرکین مکه بر او شریک مىگیرند. بعد فرمود: اى محمّد! پروردگارت مىداند چه در دلهاى خود پنهان کردهاند از کینه براى تو و خانوادهات و چه در زبان آشکار مىکنند از علاقه به شما. ابن طاووس الحلی، ابی القاسم علی بن موسی (متوفای664هـ)، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص 97، چاپخانه: الخیام ـ قم، چاپ: الأولى1399 تعدادى از بزرگان شیعه همانند علامه مجلسى و شیخ صدوق و دیگران نیز این روایت را با استناد به کتاب شیرازى آورده اند: المجلسی، محمد باقر (متوفای1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج23، ص74، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء، بیروت - لبنان، الطبعة الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای381هـ)، الأمالی، ص678، تحقیق ونشر: قسم الدراسات الاسلامیة- مؤسسة البعثة- قم، الطبعة الأولى، 1417هـ در روایاتى که از ائمه طاهرین علیهم السلام رسیده به طور کلى امر امامت را یک امر الهى دانسته و بر انتخاب و انتصاب آن توسط خداوند تصریح کردهاند. یکى از روایات این است: امام هشتم علیه السلام در روایت طولانى، بعد از بیان صفات و ویژگیهاى امام، به عدم امکان گزینش امام توسط انسان اشاره نموده و فرموده است: فَمَنْ ذَا الَّذِی یَبْلُغُ بِمَعْرِفَةِ الْإِمَامِ أَوْ یُمْکِنُهُ اخْتِیَارُهُ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ.... أَ ظَنُّوا أَنَّ ذَلِکَ یُوجَدُ فِی غَیْرِ آلِ الرَّسُولِ کَذَبَتْهُمْ وَاللَّهِ أَنْفُسُهُمْ وَمَنَّتْهُمُ الْأَبَاطِیلَ وَارْتَقَوْا مُرْتَقًى صَعْباً دَحْضاً تَزِلُّ عَنْهُ إِلَى الْحَضِیضِ أَقْدَامُهُمْ رَامُوا إِقَامَةَ الْإِمَامِ بِعُقُولٍ حَائِرَةٍ بَائِرَةٍ نَاقِصَةٍ وَآرَاءٍ مُضِلَّةٍ فَلَمْ یَزْدَادُوا مِنْهُ إِلَّا بُعْداً- قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ لَقَدْ رَامُوا صَعْباً وَقَالُوا إِفْکاً وَ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً وَوَقَعُوا فِی الْحَیْرَةِ إِذْ تَرَکُوا الْإِمَامَ عَنْ بَصِیرَةٍ- «وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَکانُوا مُسْتَبْصِرِینَ» رَغِبُوا عَنِ اخْتِیَارِ اللَّهِ وَاخْتِیَارِ رَسُولِهِ إِلَى اخْتِیَارِهِمْ وَالْقُرْآنُ یُنَادِیهِمْ- «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» کیست که به شناخت امام برسد و بتواند او را انتخاب کند؟ از اختیار انسان دور است ... آیا گمان بردند که «امام» در غیر خاندان رسول خدا (ص) یافت شود؟ به خدا سوگند خودشان خویش را تکذیب کردند و بیهوده آرزو بردند و بگردنه بلند لغزانندهاى گام نهادند که آنها را بنشیب پرتاب کند، خواهند به عقل نارساى خود امامى سازند و برأى گمراه کننده پیشوائى پردازند، جز دورى و دورى از مقصد حق بهره نبرند، خدا آنان را بکشد تا کى دروغ گویند! به راستى به پرتگاه برآمدند و دروغ بافتند و سخت به گمراهى افتادند و به سرگردانى گرفتار شدند، آنگاه که دانسته و فهمیده امام خود را گذاشتند و پرچم باطل افراشتند «شیطان کارشان را برابرشان آرایش داد و آنها را از راه بگردانید با آنکه حق جلو چشم آنها بود» (عنکبوت- 28) از انتخاب خداى جل جلاله و رسول خدا روى برتافتند و به انتخاب باطل خویش گرائیدند در حالى که قرآن آنها فرا مىخواند به این که: و پروردگار تو هر چه را بخواهد مىآفریند و برمىگزیند، و آنان اختیارى ندارند. منزّه است خدا، و از آنچه [با او] شریک مىگردانند برتر است. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، الأمالی، ص777، تحقیق و نشر: قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ. استدلال علامه مجلسى بر عدم اختیار انسان در امر امامتایشان بعد از این که دو آیه 31- 32 سوره زخرف را بعد از آیه مورد بحث ذکر مىکند، بر عدم صلاحیت انسان در اختیار وگزنیش امام، این گونه استدلال مىنماید: أقول: الآیتان صریحتان فی أن الرزق والمراتب الدنیویة لما کانت بقسمته وتقدیره سبحانه فالمراتب الأخرویة والدرجات المعنویة کالنبوة وما هو تالیها فی أنه رفعة معنویة وخلافة دینیة وهی الإمامة أولى وأحرى بأن تکون بتعیینه تعالى ولا یکلها إلى العباد وأیضا إذا قصرت عقول العباد عن قسمة الدرجات الدنیویة فهی أحرى بأن تکون قاصرة عن تعیین منزلة هی تشتمل على الرئاسة الدینیة والدنیویة معا وهذا بین بحمد الله فی الآیتین على وجه لیس فیه ارتیاب ولا شک والله الموفق للصواب. این دو آیه، صریح در این است که قسمت و تقدیر روزى و مراتب دنیوى به دست خداست؛ پس مراتب اخروى و درجات معنوى، همانند نبوت و امامت است که آن دو، یک مقام بلند معنوى و خلافت دینى است سزاوار است که به تعیین خدا باشد و خداوند تعیین آن را به بندگان موکول ننماید. و نیز طبق این آیات، عقل بندگان از قسمت درجات دنیوى قاصر است؛ پس به طریق اولى عقل بشر از تعیین امامت که یک ریاست دنیوى و دینى است قاصر است. روى این لحاظ بشر نمىتواند امام را تعیین کند. و سپاس خدا را که این دو امر در این دو آیه به صورت روشن بیان شده که هیچ گونه شکى در آن نیست. المجلسی، محمد باقر (متوفای1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج23، ص67، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء- بیروت - لبنان، الطبعة الثانیة المصححة، 1403- 1983 م. استدلال علامه بحرانى بر انتصاب الهى امامعلامه بحرانى بر انتصاب الهى امام اینگونه استدلال کرده است: دلت الآیة على نفی الخیرة للخلق مطلقا فی الخلق والحکم فلیس لهم أن یثبتوا حکما ولا ینفوا حکما من قبل أنفسهم ولا أن یختاروا أحدا فیقدموه فی منزلة ویأخروا غیره عنها بل الحکم فی ذلک کله لله تعالى، فکانت الآیة ناصة على أنه لا یجوز لأحد أن یختار إماما فینصبه فی الإمامة بعد نص الله وقبله کما هو مفادها إذ لو صح ذلک لکان مناقضا لمدلول الآیة وحیث بطل الاختیار فی کل شئ بطل الاختیار للناس فی الإمامة فوجب أن یکون الإمام منصوصا علیه. این آیه بر نفى اختیار بندگان مطلقا در امور خلق و حکم دلالت مىکند. بنابراین، بندگان حق اثبات و نفى حکم را از نزد خودشان ندارند و نیز حق ندارند که کسى را برگزینند و آن را در یک جایگاهى مقدم کنند و دیگرى را از آن مقام برکنار نمایند؛ بلکه حکم در این موارد همه براى خدا است. پس این آیه نص در این است که براى هیچ کسى جایز نیست که امامى را برگزیند و او در منصب امامت (بعد از نص خدا در این مورد یا قبل از آن) منصوب کند؛ زیرا اگر نصب امام براى هر کسى درست باشد، مناقض با مدلول آیه است. از آنجایى که طبق آیه اختیار بندگان در هرچیزى مورد اعتبار نباشد و باطل باشد، اختیار مردم در امامت نیز باطل است. پس واجب است که امام باید از جانب خداوند تعیین شده باشد. البحرانی، علی (متوفای1340هـ)، منار الهدى فی النص على إمامة الإثنی عشر (ع)، ص155، تحقیق: تنقیح وتحقیق وتعلیق: السید عبد الزهراء الخطیب، ناشر: دار المنتظر للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان، چاپ الأولى1405 - 1985 م نکته تکملیى آیه:نکته مهم این است که در آیه: «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»، کلمه «یختار» بر کلمه «یخلق» عطف شده و کلمه «ربک» بر سر یختار هم مىآید. معناى آیه این مىشود که پروردگار تو هر چه را بخواهد مىآفریند و پروردگار تو هرچه را که به صلاح شما باشد بر مىگزیند. و در بحث روائى این آیه بیان شد که رسول خدا مصداق کلمه «ما» را امر نبوت و امامت دانسته است. در نتیجه آیه مىگوید: گزینش «پیامبر» و «امام» در امر نبوت و امامت که به صلاح و خیر امت است، در اختیار خدا است. آنوقت از آیه دیگر استفاده مىشود، وقتى خداوند یک امرى را براى مردم مقدر نماید و در نظر بگیرد، هیچ کس حق انتخاب و اختیار از پیش خود ندارند: وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْص اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِینًا. احزاب/ 36 هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش در مورد امرى حکم نمایند، اختیارى داشته باشد و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را نماید، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است! از ضمیمه کردن آیات فوق، با این آیه روشن مىشود که بشر هیچگونه حق انتخاب امام و پیامبر را ندارند. سخن فخر رازى از مفسران معروف اهل سنت در توضیح این آیه جالب و حجت قاطع است: فقال فی هذه الآیة لا ینبغی أن یظن ظان أن هوى نفسه متبعه وأن زمام الاختیار بید الإنسان کما فی الزوجات، بل لیس لمؤمن ولا مؤمنة أن یکون له اختیار عند حکم الله ورسوله فما أمر الله هو المتبع وما أراد النبی هو الحق ومن خالفهما فی شیء فقد ضل ضلالاً مبیناً، لأن الله هو المقصد والنبی هو الهادی الموصل، فمن ترک المقصد ولم یسمع قول الهادی فهو ضال قطعاً. خداوند در این آیه مىفرماید: سزاوار نیست که کسى گمان کند که مىتواند از هواى نفس خود پیروى نماید و زمام اختیار به دست خود انسان باشد، همانگونه که زوجات چنین اختیارى دارند؛ بلکه هیچ مرد و زن مؤمنى در برابر حکم خدا و رسولش اختیارى نداشته و باید از آن چه خداوند به آن امر نموده است، پیروى نمایند و آن چه را پیامبر خواسته حق مىباشد و هر که با خدا و رسولش در حکمى مخالفت نماید، به گمراهى آشکارى گرفتار گشته، زیرا خداوند مقصود مؤمن و پیامبر راهنما و رساننده به آن مقصود است، لذا اگر کسى مقصود اصلى را رها نماید و به سخن راهنما گوش نسپارد قطعا گمراه است. الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج25، ص183، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م. جالب اینجا است که آیه فوق، با تعبیر «ما کان لمؤمن ولا مؤمنة» مىفهماند، آنهایى که در امر «امامت» در مقابل این انتخاب و گزینش خداوند نا فرمانى مىکنند و برخلاف انتخاب خدا کسى دیگرى را به این مقام بر مىگزینند از زمره مؤمنان خارج و به تعبیر فخر رازى از هدایت الهى به دور و در گمراهى آشکاراند. آیه نهم: « إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهیم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ»إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهیم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. آل عمران/ 33ـ 34. خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد. اینان نسلى هستند که اول و آخرشان یکى و از یک سنخ است و خدا شنوا و دانا است. آیه فوق، یکى دیگر از دلائل جعل الهى مقام نبوت و امامت است. این آیه مىفرماید: پیامبران الهى همانند آدم و نوح و ابراهیم، انتخاب جانشینى خود را به مردم واگذار نکردند؛ بلکه خداوند همانگونه که خود شان را انتخاب و انتصاب کرده بود، جانشینان آنان را نیز برگزید. یکى از پیامبران الهى حضرت ابراهیم است که طبق این آیه، همانگونه که خداوند خودش را برگزیده، آل آن حضرت را نیز براى مقام نبوت و امامت برگزیده است. گزینش «آل ابراهیم» به مقام نبوت و امامت، در آیات ذیل نیز بیان شده است: «وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ وَآتَیْنَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» (عنکبوت/ 27) و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم و نبوت و کتاب آسمانى را در دودمانش قرار دادیم و پاداش او را در دنیا دادیم و او در آخرت از صالحان است. وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ. (حدید/ 26) ما نوح و ابراهیم را فرستادیم، و در دودمان آن دو نبوت و کتاب قرار دادیم؛ بعضى از آنها هدایت یافتهاند و بسیارى از آنها گنهکارند. خداوند متعال درباره کیفیت انتخاب حضرت یوسف (علیه السلام) به عنوان جانشین حضرت یعقوب و پیامبرى براى بنىاسرائیل مىفرماید: وَکَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الاَْحادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلى آلِ یَعْقُوبَ کَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (یوسف/6) و این گونه پروردگارت تو را بر مىگزیند، و از تعبیر خواب ها به تو مىآموزد، و نعمتش را بر تو و خاندان یعقوب تمام و کامل مىکند، همان گونه که پیش ازاین، برپدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد، به یقین، پروردگار تو دانا و حکیم است. روایاتى که در منابع شیعه و سنى نقل شده، در تعیین مصداق «آل ابراهیم» چند احتمال بیان شده ولى قدر متقین این است که مراد از آن، اسماعیل، اسحاق و یعقوب واسباط و از جمله رسول خدا صلى الله علیه وآله هستند. سیوطى نقل کرده است: وأخرج إسحاق بن بشر وابن عساکر عن ابن عباس فی قوله (إن الله اصطفى) یعنی اختار من الناس لرسالته (آدم ونوحا وآل إبراهیم) یعنی إبراهیم وإسمعیل وإسحق ویعقوب والأسباط (وآل عمران على العالمین) یعنی اختارهم للنبوة والرسالة على عالمی ذلک الزمان فهم ذریة بعضها من بعض فکل هؤلاء من ذریة آدم ثم ذریة نوح ثم من ذریة إبراهیم. ابن عباس گفته: «ان الله اصطفی» یعنى؛ از میان مردم براى رسالتش برگزید «ادم و نوحا و آل ابراهیم» یعنی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط. «وآل عمران علی العالمین» یعنی؛ آنان را برای نبوت و رسالت بر عالمیان آن زمان برگزید پس آنان ذریه ای هستند که برخی آنان از برخی دیگر اند پس تمام آنها از ذریه آدم پس از آن از ذریه نوح پس از آن از ذریه ابراهیم هستند. السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج2، ص180، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993. قتاده از مفسران اهل سنت مىگوید: رسول خدا صلى الله علیه وآله از آل ابراهیم است: عبد الرزاق قال نا معمر عن قتادة فی قولة تعالى )إن الله اصطفى آدم ونوحا وآل إبراهیم وآل عمران على العالمین( قال: ذکر الله تعالى أهل بیتین صالحین ورجلین صالحین ففضلهما الله على العالمین فکان محمد صلى الله علیه وسلم من آل إبراهیم. قتاده در ذیل این آیه مىگوید: خداوند دو اهل خانه صالح و دو مرد صالح را یاد آورى کرده سپس آنان را بر عالمیان برترى داده است. پس حضرت محمد صلی الله علیه وآله از آل ابراهیم است. الصنعانی، عبد الرزاق بن همام الصنعانی (متوفای 211 هـ)، تفسیر القرآن، ج1، ص118، تحقیق: د. مصطفى مسلم محمد، دار النشر: مکتبة الرشد ـ الریاض، الطبعة الأولى 1410 بخارى بزرگترین محدث اهل سنت، و همچنین برخى دیگر از مفسران اهل سنت نقل کرده اند: ابن عباس در ذیل آیه: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ، گفت: آل عمران، آل محمد است: قال: وَآلُ عِمْرَانَ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ آلِ إِبْرَاهِیمَ، وَآلِ عِمْرَانَ، وَآلِ یَاسِینَ، وَآلِ مُحَمَّد صلى الله علیه وسلم یقول الله عز وجل: (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ﴾ وَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ. آل عمران، مؤمنانى از آل ابراهیم، آل عمران، آل یاسین و آل محمد صلی الله علیه وآله است و مقصود از مؤمنان در آیه: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ، همان مؤمنان اند. البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج4، ص138، ح3431 تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة الثالثة، 1407 - 1987. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفای310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج3، ص234، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ إبن أبی حاتم الرازی التمیمی، ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدریس (متوفای327هـ)، تفسیر ابن أبی حاتم، ج2، ص635، تحقیق: أسعد محمد الطیب، ناشر: المکتبة العصریة - صیدا. هدف از نقل این روایات، صرف روشن کردن معناى آیه بود، تا در مقام استدلال به آن، براى خوانند تفهیم شود که مراد از «آل ابراهیم و آل عمران»چه کسانى هستند. جالب توجه این است که اگر به دقت سخن مفسران اهل سنت را در ذیل آیه بررسى کنیم به مواردى بر مىخوریم که حتى ریز ترین نکته آیه نیز روشن مىشود. محمد بن ادریس شافعى از بزرگترین فقهاى اهل سنت و رهبر فرقه شافعى در کتاب «احکام القرآن»، »آل پیامبر» را همانند او برگزیده خدا معرفى مىکند و مىنویسد: آل محمد الذین أمر رسول الله صلى الله علیه وسلم بالصلاة علیهم معه والذین اصطفاهم من خلقه بعد نبیه صلى الله علیه وسلم فإنه یقول )إن الله اصطفى آدم ونوحا وآل إبراهیم وآل عمران على العالمین( فاعلم أنه اصطفى الأنبیاء صلوات الله علیهم وآلهم. آل محمد کسانى هستند که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم دستور داده تا همراه خود حضرت بر آنها درود فرستاده شود. و کسانى هستند که خداوند آنان را از میان خلق خود بعد از پیامبرش برگزید؛ زیرا خداوند مىفرماید: خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید. پس بدان که خداوند انبیاء و آل آنان را برگزیده است. الشافعی، ابو عبد الله محمد بن إدریس (متوفای204هـ)،أحکام القرآن، ج1، ص77، تحقیق: عبد الغنی عبد الخالق، ناشر: دار الکتب العلمیة ـ بیروت، 1400 عبارت «والذین اصطفاهم من خلقه بعد نبیه»، اشاره به امر امامت و جانشینى رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم مىباشد و ابن ادریس شافعى تصریح مىکند که خداوند اهل بیت رسول خدا از میان بندگانش براى پیشواى امت برگزیده است. از این سخن ابن ادریس نتیجه به دست مىآید که در نسل حضرت ابراهیم کسانى بودند که از جانب خداوند تنها مقام امامت (منهاى نبوت) را داشتند و در نهایت خداوند مقام امامت را براى آنها جعل کرده است. استدلال به آیهعلامه شیخ على بحرانى از علماى سر شناش شیعه براى اثبات الهى بودن انتصاب امامت بر اساس آیه فوق اینگونه استدلال کرده است: ومن البین أن فی آل إبراهیم أنبیاء وأئمة بإمامة مجردة من النبوة کالملوک المنصوبین من قبل الله فی بنی إسرائیل والاصطفاء واقع على الجمیع فتکون الإمامة باصطفاء الله کالنبوة، إذ لا تخصیص فی الآیة بالنبوة وإذا کانت الإمامة باصطفاء الله بطل أن تکون ثابتة باختیار الناس. روشن است که در میان آل ابراهیم هم پیامبر بودند و هم کسانى که تنها مقام امامت را داشتند؛ مانند پادشاهانى که از جانب خدا در میان بنى اسرائیل منصوب بودند و انتخاب خدا بر تمام آنان واقع شد. پس امامت همانند نبوت به اختیار و انتخاب خداوند مىباشد و آیه اختصاص به نبوت ندارد. و هنگامىکه ثابت شد امر امامت به انتخاب و اختیار خداوند است، انتخاب امام با اختیار مردم، یک امر باطلى است. البحرانی، علی (متوفای1340هـ)، منار الهدى فی النص على إمامة الإثنی عشر (ع)، ص156، تحقیق: تنقیح وتحقیق وتعلیق: السید عبد الزهراء الخطیب، ناشر: دار المنتظر للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان، چاپ الأولى1405 - 1985 م نتیجه این بخشاز مجموع تعبیرات مانند: «اِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً، یا داود انا جعلناک خلیفة فى الارض، وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا، نجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثین، واجعل لى وزیرا من اهلى، وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ، إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهیم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ، که در آیات فوق بررسى شد؛ به دست مىآید، همانگونه که خداوند رسول خدا صلى الله علیه وآله را برگزیده، امامان بعد ایشان را نیز براى امامت و پیشوائى مردم برگزیده است و این گزینش فقط در اختیار خدا است نه در اختیار انسان؛ زیرا در این آیات، نسبت جعل و برگزیدن و انتخاب به خدا نسبت داده شدهاست و هنگامى که حضرت موسى مقام خلافت را براى هارون درخواست مىکند، از خدا درخواست مىکند؛ از اینجا روشن مىشود که تنها مرجع اعطاء این مقام خدا و تنها کسى هم که حق انتخاب امام را دارد، خداوند است. بخش دوم: روایاتدر بخش نخست تعدادى از آیاتى که بر نصب الهى مقام امامت دلالت مىکرد، مورد بحث قرار گرفت. صرف نظر از آیات قرآن، در منابع شیعه و اهل سنت، روایات فراوانى نیز داریم که ثابت مىنمایند، جعل مقام «امامت» به دست خداوند است. الف: روایات اهل سنتدر منابع معتبر اهل سنت روایاتى از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نقل شده که آن حضرت امر امامت را مقام الهى دانسته و تصریح نموده است که جعل و نصب آن به دست خدا است. قبل از ذکر روایات یاد آور مىشویم که روایات این موضوع فراوان است؛ به گونهاى که تواتر معنوى دارند. از این رو، احتیاج به بررسى سندى ندارند و دلالت شان نیز بر اثبات مدعاى فوق صریح مىباشند. روایت اول: « وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِیکَ»بخارى و مسلم نامدار ترین محدثان اهل سنت و صاحب صحیح ترین کتاب آنان پس از قرآن، در جریانى که مسیلمه، اسلام آوردنش را بر کسب جانشینى رسول خدا صلى الله علیه وآله، مشروط مىنماید، حدیثى را روایت نمودهاند که رسول خدا صلى الله علیه وآله به او گوشزد مىنماید: خلافت بعد از من، امر خدا و در اختیار خدا است. بخارى این جریان را در سه روایت با یک سند نقل کرده است: حدثنا أبو الْیَمَانِ أخبرنا شُعَیْبٌ عن عبد اللَّهِ بن أبی حُسَیْنٍ حدثنا نَافِعُ بن جُبَیْرٍ عن بن عَبَّاسٍ رضی الله عنهما قال قَدِمَ مُسَیْلِمَةُ الْکَذَّابُ على عَهْدِ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَجَعَلَ یقول: إن جَعَلَ لی مُحَمَّدٌ الْأَمْرَ من بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ وَقَدِمَهَا فی بَشَرٍ کَثِیرٍ من قَوْمِهِ. فَأَقْبَلَ إلیه رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَمَعَهُ ثَابِتُ بن قَیْسِ بن شَمَّاسٍ وفی یَدِ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قِطْعَةُ جَرِیدٍ حتى وَقَفَ على مُسَیْلِمَةَ فی أَصْحَابِهِ فقال: «لو سَأَلْتَنِی هذه الْقِطْعَةَ ما أَعْطَیْتُکَهَا وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِیکَ وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ لیَعْقِرَنَّکَ الله وَإِنِّی لَأَرَاکَ الذی أُرِیتُ فِیکَ ما رأیت». ابن عَبَّاسٍ رضى الله عنهما گفت: مُسَیْلِمَه ْکَذَّاب در زمان رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم مىگفت: اگر محمد امارت بعد از خودش را براى من قرار دهد از او پیروى مىکنم، او با افراد فراوان از قبیلهاش به سمت آن حضرت آمد و رسول خدا صلى الله علیه وسلم به همراه ثابت بن قیس به او رو کرد و در حالى که در دستشان تکه چوبى بود به نزد او رفت و در مقابلش ایستاد و فرمود: «اگر این تکه چوب را از من بخواهى، به تو نخواهم داد وَ هرگز امر الله را در خود نخواهى دید و اگر پشت کنى (و اسلام نیاوری) قطعا خداوند تو را خوار خواهد کرد و من عاقبت تو را شوم مىبینم». البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری، ج3،ص1325، ح3424، 4115، 7023، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987. النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج(متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج4، ص1780، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت. در این روایت صراحتا رسول خدا صلى الله علیه وآله از جانشینى خود به «امر الله» یاد مىکند و همین بهترین دلیل بر این است که امامت و جانشینى بعد از رسول خدا امر الهى است نه امر بشرى. روایت دوم: «الامر لله یضعه حیث یشاء»رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم در آغاز بعثت و قبل از هجرت با فرستادن نامه سران قبائیل را به اسلام دعوت مىکرد و یا خود شخصاً در میان آنها مىرفت، حتى گفته شده که خود آن حضرت در میان بازار مىآمد و مردم به سوى توحید ویگانه پرستى فرا مىخواند و مىگفت: قولوا لا اله الا الله تفلحوا». از جمله کسانى را که رسول خدا به اسلام دعوت کرد، قبیله بنى عامر است که آن حضرت قبل از هجرت خودش به دعوت از آنها رفته بود. زرقانى در «مناهل العرفان فى علوم القرآن» مىگوید: ومما یذکر بالإعجاب والفخر لنبی الإسلام صلى الله علیه وسلم أنه عرض الإسلام على بنی عامر بن صعصعة وذلک قبل الهجرة وقبل أن تقوم للدین شوکة. و از چیزهاى اعجاب انگیز و مایه افتخار پیامبر اسلام صلى الله علیه وسلم این است که آن حضرت قبل از هجرت و پیش از آنکه دین به شوکت قدرت دستیابد، اسلام را بر قبیله بنى عامر بن صعصعه عرضه کرد. الزرقانی، محمد عبد العظیم (متوفای1367هـ)، مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج1، ص227، دار النشر: دار الفکر – لبنان، الطبعة: الأولى 1416هـ- 1996م، پس از اینکه رسول خدا این قبیله را دعوت نمود، مردى از آنان به نام «بحیره» گفت: اگر ما اسلام بیاوریم آیا خلافت بعد از خودت را به ما مىدهی؟ رسول خدا صلى الله علیه وآله در همانجا تصریح نمود که واگذارى امر خلافت و امامت بعد از خودش به انتخاب خداوند است نه به انتخاب پیامبر و دیگران. ابن کثیر و ابن حجر و گروهى از سیره نویسان این جریان را اینگونه نقل کردهاند: حدثنی الزهری أنه أتى بنى عامر بن صعصعة، فدعاهم إلى الله وعرض علیهم نفسه. فقال له رجل منهم یقال له بیحرة (بحیرة) بن فراس: والله لو أنى أخذت هذا الفتى من قریش لأکلت به العرب، ثم قال له: أرأیت إن نحن تابعناک على أمرک، ثم أظهرک الله على من یخالفک أیکون لنا الامر من بعدک؟ قال:«الامر لله یضعه حیث یشاء». قال: فقال له: أفنهدف نحورنا للعرب دونک، فإذا أظهرک الله کان الامر لغیرنا! لا حاجة لنا بأمرک. فأبوا علیه. زهرى مىگوید: رسول خدا صلى الله علیه وآله بر قبیله بنى عامر بن صعصعه وارد شد و آنها را به سوى خداوند دعوت کرد و خودش را به عنوان فرستاده خدا معرفى نمود مردى به نام بیحره (یا بحیره در برخى از منابع فراس بن عبدالله بن سلمة العامرى آمده،) که از بزرگان آن قبیله بود به قوم خود گفت: به خدا سوگند اگر من این جوان از قریش را برگزینم توسط او تمام عرب را مىگیرم سپس به رسول خدا عرض کرد: اگر ما امر تورا متابعت کنیم و خداوند تو را بر مخالفانت پیروز گرداند؛ آیا امر جانشنى بعد از تو براى ما خواهد بود؟ رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: این امر به دست خداست به هر کسى بخواهد مىدهد. آن مرد گفت: آیا مى خواهى سینه هاى ما را مورد هدف [تیر های] جنگجویان عرب قرار دهى و هنگامى که خداوند تو را پیروز گرداند جانیشنى تو براى غیر ما باشد! در این صورت ما به امر تو محتاج نیستیم و آنها از دعوت رسول خدا سرباز زدند. ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (متوفای774هـ)، السیرة النبویة، ج2، ص158، طبق برنامه الجامع الکبیر. ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة،ج3، ص171، ناشر: مکتبة المعارف– بیروت. العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج1، ص52، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة الأولى، 1412هـ - 1992م. الحلبی، علی بن برهان الدین (متوفاى1044هـ)، السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون، ج2، ص154، ناشر: دار المعرفة - بیروت – 1400. ابن الجزری، شمس الدین محمد بن محمد (متوفای833هـ)، مناقب الأسد الغالب، ج1، ص161، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر. تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، اسم المؤلف: شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی الوفاة: 748هـ، دار النشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت - 1407هـ - 1987م، الطبعة: الأولى، تحقیق: د. عمر عبد السلام تدمرى الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج1، ص286، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م. الکلاعی الأندلسی، ابوالربیع سلیمان بن موسی (متوفاى634هـ)، الإکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج1، ص304، تحقیق د. محمد کمال الدین عز الدین علی، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ. النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج16، ص215، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م. روایت سوم: «لیس ذلک إلى إنما ذلک إلى الله عز وجل یجعله حیث یشاء»در روایت قبل بیان شد که خود رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم از قبیله بنى عامر دعوت به اسلام کرد و بحیره اسلام آوردنشان را مشروط به واگذارى امر خلافت نمود؛ اما روایت دوم، جریان آمدن سران همین قبیله (به نام عامر بن الطفیل و اربد بن ربیعه) را به عنوان یک هیئت نزد پیامبر بازگو مىنماید؛ همچنانکه نمایندگىهایى دیگرى از قبائل دیگر، نیز به خدمت حضرت مىرسیدند و اسلام مىآوردند؛ اما اشخاص نامبرده منظورشان اسلام آوردن نبود؛ بلکه طبق نقشهاى که داشتند مىخواستند حضرت را به قتل برسانند. آنان قبل از اینکه بخواهند نقشه خود را عملى کنند (با قدرت خداوند به این هدف شوم شان دست نیافتند)، با حضرت گفتگویى داشتند که پاسخ حضرت صراحت بر این دارد که مقام امامت الهى است و جعل و نصب امام در اختیار خداوند است. داستان وفود و حضور این دو شخص را قرطبى و بغوى و برخى از مفسران اهل سنت، در ذیل آیات: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّه... یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاء (رعد/11- 13»، اینگونه نقل کردهاند: وقال عبد الرحمن بن زید: نزلت هذه الآیات فی عامر بن الطفیل وأربد بن ربیعة وکانت قصتهما على ما روى الکلبی عن أبی صالح عن ابن عباس رضی الله عنهما قال: أقبل عامر بن الطفیل وأربد بن ربیعة وهما عامریان یریدان رسول الله صلى الله علیه وسلم وهو جالس فی المسجد فی نفر من أصحابه فدخلا المسجد فاستشرف الناس لجمال عامر وکان أعور وکان من أجل الناس فقال رجل: یا رسول الله هذا عامر بن الطفیل قد أقبل نحوک فقال: دعه فإن یرد الله به خیرا یهده فأقبل حتى قام علیه فقال: یا محمد مالی إن أسلمت؟ قال: لک ما للمسلمین وعلیک ما على المسلمین. قال: أتجعل لی الأمر بعدک؟ قال: لیس ذلک إلی إنما ذلک إلى الله عز وجل یجعله حیث یشاء... عبد الرحمن بن زید گفته: این آیات در باره عامر بن طفیل و اربد بن ربیعه نازل شده است. طبق روایت ابن عباس، قصه آنها این است که این دو نفر نزد رسول خدا آمدند در حالى که نزد آن حضرت در میان اصحابش نشسته بودند. این دو نفر وارد شدند. مردم به خاطر زیبائى که عامر داشت و از بزرگان قومش بود و از طرفى نیز اعور بود، بر خواستند. مردى گفت: اى رسول خدا این عامر بن طفیل است که به سوى شما آمده است. رسول خدا فرمود: او را به حال خودش بگذارید اگر خدا در مورد او خیر را بخواهد او را هدایت مىکند. عامر به حضرت رو آورد تا نزد رسول خدا ایستاد و گفت: اى محمد! اگر من اسلام بیاورم چى چیزى برایم مىرسد؟ حضرت فرمود: هرچه براى مسلمانان است براى تو نیز هست و آنچه بر ضرر مسلمانان است بر ضرر تو هم مىباشد. عامر گفت: آیا امر بعد از خودت را براى من قرار مىدهی؟ حضرت فرمود: اختیار این کار به دست من نیست؛ بلکه در اختیار خداوند است براى هرکسى که بخواهد قرار مىدهد.و... البغوی، الحسین بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسیر البغوی، ج3، ص9، تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة - بیروت. الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج9، ص297، ناشر: دار الشعب – القاهرة. الواحدی النیسابوری، أبی الحسن علی بن أحمد، أسباب نزول الآیات، ص184، ناشر: مؤسسة الحلبی وشرکاه للنشر والتوزیع – القاهرة، 1388 - 1968 م. النیسابوری، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین المعروف بالنظام الأعرج (متوفاى 728 هـ)، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج4، ص 148، تحقیق: الشیخ زکریا عمیران، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م. الثعالبی، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاى875هـ)، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج5، ص276، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات – بیروت. اللباب فی علوم الکتاب، اسم المؤلف: أبو حفص عمر بن علی ابن عادل الدمشقی الحنبلی الوفاة: بعد 880 هـ، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1419 هـ -1998م، الطبعة: الأولى، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض منابع دیگر اهل سنت نیز این داستان را آورده اند: ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج2، ص167، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ. السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الخصائص الکبرى، ج2، ص29، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1405هـ - 1985م. النیسابوری، أبو الفضل أحمد بن محمد المیدانی (متوفای518هـ)، مجمع الأمثال، ج2، ص57، تحقیق: محمد محیى الدین عبد الحمید، دار النشر: دار المعرفة - بیروت النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج3، ص37، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م. الزیلعی، عبدالله بن یوسف ابومحمد الحنفی (متوفاى762هـ)، تخریج الأحادیث والآثار الواقعة فی تفسیر الکشاف للزمخشری، ج2، ص189، تحقیق: عبد الله بن عبد الرحمن السعد، ناشر: دار ابن خزیمة - الریاض، الطبعة: الأولى، 1414هـ. روایت چهارم: «إن الملک لله یجعله حیث یشاء»ابن کثیر از ابو نعیم اصفهانى داستان رفتن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را در میان قبیله کنده از ابن عباس نقل کرده است. ابن عباس مىگوید: با پیامبر خدابه سوى قبائل رفتم و قبیله ها را نشانش دادم. آن حضرت ابتدا قبیله کنده را براى دعوت انتخاب کرد: وقد روى الحافظ أبو نعیم من طریق عبد الله بن الاجلح ویحیى بن سعید الاموی کلاهما عن محمد بن السائب الکلبی عن أبی صالح عن ابن عباس عن العباس قال: قال لی رسول الله: لا أرى لی عندک ولا عند أخیک منعة فهل أنت مخرجی إلى السوق غدا حتى نقر فی منازل قبائل الناس وکانت مجمع العرب قال فقلت: هذه کندة ولفها وهی أفضل من یحج البیت من الیمن وهذه منازل بکر بن وائل وهذه منازل بنی عامر بن صعصعة فاختر لنفسک قال: فبدأ بکندة فأتاهم فقال: ممن القوم؟ قالوا: من أهل الیمن قال: من أی الیمن؟ قالوا: من کندة. قال: من أی کندة؟ قالوا: من بنی عمرو بن معاویة قال: فهل لکم إلى خیر؟ قالوا: وما هو؟ قال: تشهدون أن لا إله إلا الله وتقیمون الصلاة وتؤمنون بما جاء من عند الله. قال عبد الله بن الاجلح وحدثنی أبی عن اشیاخ قومه أن کندة قالت له: إن ظفرت تجعل لنا الملک من بعدک فقال رسول الله: إن الملک لله یجعله حیث یشاء. فقالوا: لا حاجة لنا فیما جئتنا به. ابن عباس مىگوید: رسول خدا صلى الله علیه وسلم به من فرمود: من براى خود مانعى نمىبینم که با تو و برادرت باشم، آیا همراه من فردا به سوى بازار مىروى تا درب خانه هاى قبائل عرب را بکوبیم؟ ابن عباس مىگوید: با حضرت رفتم و به آن حضرت قبائل را نشان دادم، این قبیله کنده آنهم خانه هاى قبیله بکر بن وائل و این هم خانه هاى بین عامر است، اختیار هر کدام به دست تو است که از کجا شروع مىکنى. آنحضرت به نزد قبیله کنده آمده و فرمود: شما از کدام محل هستید؟ گفتند: از یمن! فرمود: از کدام قبیله؟از بنى کندة. فرمود: از کدام تیره؟ گفتند: از بنى عمرو بن معاویة! حضرت فرمود: پیشنهاد خیرى براى شما دارم! گفتند: چیست؟ فرمود: گواهى دهید که معبودى جز خداى یکتا نیست و نماز بر پا دارید،وبدانچه از نزد خداى تعالى آمده ایمان آورید! قبیله کنده در پاسخ گفتند: اگر پیروز شدى سلطنت پس از خود را براى ما قرار مىدهى؟ رسول خدا صلى الله علیه وسلم در پاسخشان فرمود: سلطنت از آن خداى تعالى است که در هر جا که بخواهد آنرا قرار مىدهد! قبیله مزبور که این سخن را شنیدند پاسخ دادند: ما را در آنچه برایمان آوردهاى نیازى نیست! ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة، ج3، ص140، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت. ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، السیرة النبویة، ج2، ص159، طبق برنامه الجامع الکبیر. روایت چهارم:« لو سألنى سیابة من الأرض ما فعلت»یمامه سرزمینى در میان نجد و بحرین است. در زمان بعثت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم شخصى به نام «هوذه بن على الحنفی» که نصرانى بود، حاکم آن سرزمین بود. رسول خدا صلى الله علیه وآله او را نیز به دین اسلام دعوت کرد. او اسلام آوردنش را به واگذارى مقام جانشینى مشروط کرد. رسول خدا فرمود: حتى اگر قطعه از زمین را بخواهى نمىدهم. نامه رسول خدا را علماى اهل سنت با کم و زیاد کردن جزئیات آورده اند. کاملترین متن آن را محمد بن ابى بکر زرعى، مشهور به ابن قیم جوزى، متوفاى (750هـ)، نقل کرده است: وکتب النبی صلی الله علیه وسلم إلى صاحب الیمامة هوذة بن علی وأرسل به مع سلیط بن عمرو العامری. بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله إلى هوذة بن علی سلام على من اتبع الهدى واعلم أن دینی سیظهر إلى منتهى الخف والحافر فأسلم تسلم وأجعل لک ما تحت یدیک فلما قدم علیه سلیط بکتاب رسول الله صلی الله علیه وسلم مختوما أنزله وحیاه واقترأ علیه الکتاب فرد ردا دون رد وکتب إلى النبی صلی الله علیه وسلم ما أحسن ما تدعو إلیه وأجمله والعرب تهاب مکانی فاجعل إلی بعض الأمر أتبعک وأجاز سلیطا بجائزة وکساه أثوابا من نسج هجر فقدم بذلک کله على النبی صلی الله علیه وسلم فأخبره وقرأ النبی صلی الله علیه وسلم کتابه فقال: لو سألنی سیابة من الأرض ما فعلت باد وباد ما فی یدیه. پیامبر صلىالله علیه و آله به حاکم یمامه، هوذة بن على نامهاى نوشت و آن را توسط «سلیط بن عمرو عامری»،به نزد او فرستاد. متن نوشته رسول خدا این است: «به نام خداوند بخشنده مهربان، از محمّد رسول خدا به هوذة بن على حنفى. درود بر آن که پیرو هدایت شد. بدان که دین من به زودى سراسر جهان را خواهد گرفت. پس اسلام آور تا سلامت بمانى تا آن چه را که در دست دارى براى تو قرار دهم. سلیط، نامه پیغمبر صلىالله علیه و آله را مهر زده شده به هوذة تسلیم کرد. هوذة، نامه را خواند و سلیط را مورد احترام قرار داد و به وى صله بخشید و او را خلعت داد و به پیغمبر صلىالله علیه و آله نوشت: «چه نیکو و زیباست طریقتى که بدان دعوت مىکنى. من شاعر و خطیب قوم خویشم و عرب از موقعیّت من هراس به دل دارند. پس بخشى از این امر (نبوّت) را به من واگذار تا تو را پیروى کنم.» پیامبر صلىالله علیه و آله پاسخ داد «اگر حتى قطعهاى زمین از من بخواهى، هرگز به تو نخواهم داد.» الزرعی الدمشقی الحنبلی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أبی بکر أیوب (مشهور به ابن القیم الجوزیة ) (متوفاى751هـ)، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج3، ص696، تحقیق: شعیب الأرناؤوط - عبد القادر الأرناؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - مکتبة المنار الإسلامیة - بیروت - الکویت، الطبعة: الرابعة عشر، 1407هـ – 1986م ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی (متوفای597هـ)، الوفا بأحوال المصطفى، ج1، ص754، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى 1408هـ-1988م ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج3، ص290، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358. الزهری، محمد بن سعد بن منیع ابوعبدالله البصری (متوفاى230هـ)، الطبقات الکبرى، ج1، ص262، ناشر: دار صادر - بیروت. النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج18، ص109، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م. محمد بن ابو بکر زرعى حنبلى (ابن جوزی) بعد از نقل این ماجرا مىنویسد: وذکر الواقدی أن أرکون دمشق عظیم من عظماء النصارى کان عند هوذة فسأله عن النبی صلی الله علیه وسلم فقال: جاءنی کتابه یدعونی إلى الإسلام فلم أجبه قال الأرکون: لم لا تجیبه؟ قال: صننت بدینی وأنا ملک قومی وإن تبعته لم أملک قال بلى والله لئن تبعته لیملکنک فإن الخیرة لک فی اتباعه وإنه للنبی العربی الذی بشر به عیسى بن مریم وإنه لمکتوب عندنا فی الإنجیل محمد رسول الله. واقدى گفته: پیشواى (اسقف) دمشق بزرگى از برزگان نصارى نزد هوذه بود. ارکون از رسول خدا از او پرسید. هوذه گفت: نامه او به من رسید و مرا به اسلام دعوت کرد اما من دعوت او را اجابت نکردم. ارکون گفت: چرا! گفت: من دینم را نگه داشتم و من زمامدار قوم خودم هستم اگر از او پیروى کنم مالک دیگر زمامدار نیستم. ارکون گفت: بلى قسم به خدا اگر از او پیروى مىکردى تو را زمامدار مىکرد پس اختیار با خودت مىباشد که از او پیروى کنى یانه. و همانا او پیامبر عربى است که عیسى بن مریم به آمدنش بشارت داده و در انجیل ما اسم او محمد فرستاده خدا نوشته شده است. طبق گزارش منابع فوق، هوذه عبارت »بعض الامر» را گفته بود؛ اما در منابع فراوان دیگر سخن او اینگونه نقل شده است: وکان هوزة بن علی الحنفی قد کتب إلى النبی صلى الله علیه وسلم یسأله أن یجعل الأمر له من بعده على أن یسلم ویصیر إلیه فینصره. فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم: لا ولا کرامة اللهم اکفنیه فمات بعد قلیل. هوذه بن على الحنفى به رسول خدا صلى الله علیه وسلم نوشت و از آن حضرت خواست اگر امر بعد از خودش را براى او قرار دهد، اسلام مىآورد و به او مىگرود و یارى مىکند. رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: در اسلام آوردن او کرامتى نیست، خدایا شرش مرا حفظ کن. پس بعد از مدت کمى مرد. البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (متوفاى279هـ)، فتوح البلدان، ج1، ص97، تحقیق: رضوان محمد رضوان، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت – 1403هـ. قدامة بن جعفر (متوفاى337هـ)، الخراج وصناعة الکتابة، ج1، ص282، تحقیق: محمد حسین الزبیدی، ناشر: دار الرشید - العراق، الطبعة: الأولى. در منابع دیگر اینگونه آمده است: فقال هوذة: إِن جعل الأمر لی من بعده سرت إِلیه، وأسلمت، ونصرته، وإلا قصدت حربه. فقال النبی صلى الله علیه وسلم: لا ولا کرامة، اللهم اکفنیه. أبو الفداء عماد الدین إسماعیل بن علی (متوفاى732هـ)، المختصر فی أخبار البشر، ج1، ص282، طبق برنامه الجامع الکبیر. ابن الوردی، زین الدین عمر بن مظفر (متوفاى749هـ)، تاریخ ابن الوردی، ج1، ص121، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان / بیروت، الطبعة: الأولى 1417هـ - 1996م العلیمی الحنبلی، مجیر الدین عبد الرحمن بن محمد بن عبد الرحمن بن محمد (متوفاى927هـ) الأنس الجلیل بتاریخ القدس والخلیل، ج1، ص203، تحقیق: عدنان یونس عبد المجید نباتة، ناشر: مکتبة دندیس - عمان 1420هـ- 1999م. این روایاتى که از منابع خود اهل سنت نقل شد، به صورت روشن بیان مىکنند که رسول خدا در پاسخ همه کسانى که اسلام آوردنشان را مشروط به واگذارى خلافت آن حضرت کرده بودند، فرمودند: نصب و جعل این امر به دست خدا است. ب: روایات شیعهگذشته از روایات فوق که در منابع شیعه نیز نقل شده، روایات فراوان دیگرى نیز از امامان معصوم علیهم السلام وجود دارد که الهى بودن انتخاب امام را ثابت مىکنند و صراحت در این مورد دارند. مرحوم کلینى در کتاب کافى یک باب را با عنوان «بَابُ أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ...» گشوده و در آن روایات متعددى نقل کردهاست: روایت اول: « مَا ذَاکَ إِلَیْنَا وَمَا هُوَ إِلَّا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»نخستین روایت در این باب، این روایت صحیح از امام صادق علیه السلام است: الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ: حَدَّثَنِی عُمَرُ بْنُ أَبَانٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَذَکَرُوا الْأَوْصِیَاءَ وَذَکَرْتُ إِسْمَاعِیلَ فَقَالَ: لَا وَاللَّهِ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا ذَاکَ إِلَیْنَا وَمَا هُوَ إِلَّا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ یُنْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ. ابو بصیر مىگوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم که نام اوصیاء را بردند و من هم اسماعیل را نام بردم. حضرت فرمود: نه به خدا، اى ابا محمد، تعیین امام در اختیار ما نیست، این کار تنها به دست خداست که در باره هر یک پس از دیگرى فرو مىفرستد. الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص279، بَابُ أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلَى وَاحِدٍ، ح1، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش. سند روایت:در سند روایت، افراد ذیل: 1. حسین بن محمَّد. 2. مُعَلَّى بْن محمَّد. 3. حَسَنِ بْن على الْوَشَّاءِ.4. عُمَرُ بْنُ أَبَان. 5. أَبِى بَصِیر وجود دارد که از نظر رجالى آن ها را بررسى مىنماییم: حسین بن محمد بن عامر:آقاى خویى مىگوید: حسین بن محمد بن عامر، همان حسین بن محمد بن عمران بن ابى بکر اشعرى قمى است که از مشایخ مرحوم ثقة الاسلام کلینى مىباشد و ایشان از او روایت فراوان نقل کرده و این شخص موثق است: الحسین بن محمد بن عامر: = الحسین بن محمد بن عمران بن أبی بکر. من مشایخ الکلینی - قدس سره - یروی عنه کثیرا، وهو الحسین بن محمد ابن عمران بن أبی بکر الأشعری القمی، الثقة الآتی. الموسوی الخوئی، السید أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج7، ص83، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م نجاشى از رجال شناسان معروف، در باره این راوى مىگوید: الحسین بن محمد بن عمران بن أبی بکر الأشعری القمی، أبو عبد الله ثقة. له کتاب النوادر، أخبرناه محمد بن محمد، عن أبی غالب الزراری، عن محمد بن یعقوب عنه. حسین بن محمد بن عمران بن ابى بکر اشعرى قمى کنیه اش ابو عبد الله ثقه است. او کتاب نوادر دارد که محمد بن محمد از ابو غالب زرارى از محمد بن یعقوب از آن کتاب خبر داده است. النجاشی الأسدی الکوفی، ابوالعباس أحمد بن علی بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی، ص66، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ. معلى بن محمد بصری:دومین راوى، معلى بن محمد بصرى است. گرچه ابن غضائرى و برخى دیگر به پیروى از ابن غضائرى، ایشان را مضطرب الحدیث والمذهب دانسته و مىگویند: او از ضعفاء روایت مىکرده است؛ اما آقاى خویى این سخنان را رد کرده و معلى بن محمد را موثق مىداند و مىگوید: أقول: الظاهر أن الرجل ثقة یعتمد على روایاته. وأما قول النجاشی من اضطرابه فی الحدیث والمذهب فلا یکون مانعا عن وثاقته، أما اضطرابه فی المذهب فلم یثبت کما ذکره بعضهم، وعلى تقدیر الثبوت فهو لا ینافی الوثاقة، وأما اضطرابه فی الحدیث فمعناه أنه قد یروی ما یعرف، وقد یروی ما ینکر، وهذا أیضا لا ینافی الوثاقة. ویؤکد ذلک قول النجاشی: وکتبه قریبة. وأما روایته عن الضعفاء على ما ذکره ابن الغضائری، فهی على تقدیر ثبوتها لا تضر بالعمل بما یرویه عن الثقات، فالظاهر أن الرجل معتمد علیه. مىگویم: ظاهراً این راوى ثقه است و مىتوان بر روایاتش اعتماد کرد. اما سخن نجاشى که او را مضطرب الحدیث و مذهب قلمداد کرده، مانع از وثاقتش نیست؛ زیرا همانگونه که برخى از رجالیون گفته اند، اضطراب مذهب او ثابت نیست. بر فرض ثبوت، این هم منافات با وثاقت او ندارد. اما اضطراب در روایت معنایش این است که او گاهى چیزى شناخته شده و گاهى چیزى منکر را روایت مىکرده و این نیز منافات با وثاقت ندارد.؟؟؟؟ اما اینکه گفته او از ضعفاء روایت مىکند برفرضى این که درست باشد، این مطلب هیچ گونه ضررى در عمل کردن به روایات او که از ثقات نقل کرده نمىزند. در نتیجه این مرد مورد اعتماد است. الموسوی الخوئی، السید أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج19، ص280، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م مرحوم سید بحر العلوم کلامى را در باره معلى بن محمد از علامه مجلسى نقل کرده است که سخن ابن غضائرى و دیگران را نقد مىکند: معلى بن محمد البصری. أبو الحسن، وقیل: أبو محمد، أکثر عنه الکلینی، له کتب روى عنه أبو علی الأشعری والحسین بن حمدان والحسین بن سعید والحسن ابن محمد، وهو ابن عامر الأشعری الثقة، وعلی بن إسماعیل ومحمد بن الحسن ابن الولید. وقال المجلسی: (لم نطلع على خبر یدل على اضطرابه فی الحدیث والمذهب...) وفی (الوجیزة): (ولا یضر ضعفه لأنه من مشایخ الإجازة) وفی (المعراج) - نقلا عن بعض معاصریه - القول بصحة حدیثه لکونه من المشائخ... معلى بن محمد بصرى، کنیه اش ابو الحسن و گفته شده ابو محمد است. کلینى از او بسیار روایت کرده است. او داراى کتابهایى است. ابو على اشعرى، حسین بن حمدان، حسین بن سعید حسن بن محمد (منظور ابن عامر اشعرى قمى موثق است)، على بن اسماعیل، محمد بن الحسن بن ولید از او روایت کرده اند. علامه مجلسى گفته است: من روایتى که اضطراب در حدیث و مذهب او را بیان کند نیافتم. و علامه در وجیزه گفته است: این موارد ضعف او را نمىرساند؛ زیرا او از مشایخ اجازه است. و در کتاب المعراج از برخى معاصرینش نقل کرده که روایات او صحیح است زیرا از مشایخ است. الطباطبایی، السید مهدی بحر العلوم (متوفای1212هـ)، الفوائد الرجالیة، ج3، ص340، تحقیق وتعلیق: محمد صادق بحر العلوم، حسین بحر العلوم، ناشر: مکتبة الصادق - طهران، الطبعة الأولى: 1363ش محدث نورى نیز در خاتمة المستدرک او را موثق مىداند و مىنویسد: واما المعلى فذکره الشیخ فی الفهرست، وفی من لم یرو عنهم (علیهم السلام)، وذکر کتبه والطریق إلیها ولم یطعن علیه، ولکن فی النجاشی: مضطرب الحدیث والمذهب... ولا یخفى أن روایة المفید کتبه، عن شیخه ابن قولویه، عن الجلیل الحسن الأشعری تنافی الاضطراب فی المقامین، وکذا روایة شیخ القمیین محمد ابن الحسن بن الولید عنه کما فی الفهرست فی ترجمة أبان بن عثمان، وکذا الحسین بن سعید کما فی التهذیب فی باب الزیادات فی القضایا والاحکام، والثقة الجلیل أبو علی الأشعری أحمد بن أحمد بن إدریس کما فی الکافی فی باب الصبر، وباب الجلوس فی کتاب العشرة، وعلی بن إسماعیل المیثمی. وبعد روایة هؤلاء الأجلة عنه - وفیهم أبو علی الذی قالوا فیه: صحیح الروایة، وابن الولید المعلوم حاله فی التحرز عن الضعفاء بل المتهمین، واکثار الکلینی من الروایة عنه بتوسط أبی بکر الأشعری- یمکن استظهار وثاقته بل جلالته کما نص علیه الشارح. حیث قال: یظهر من کتاب کمال الدین، والغیبة، والتوحید جلالة هذا الرجل، واعتمد علیه المشایخ العظام، ولم نطلع على خبر یدل على اضطرابه فی الحدیث والمذهب کما ذکره بعض الأصحاب، وعلى ای حال فأمره سهل لکونه من مشایخ الإجازة لکتاب الوشاء غالبا ولغیره قلیلا، انتهى. شیخ طوسى در فهرست معلى را در شمار کسانى که از معصوم روایت نکرده ذکر کرده و از کتابها و طرقش نام برده؛ اما هیچ طعنى در باره او نگفته است. ولى نجاشى او را مضطرب الحدیث و مذهب قلمداد کرده است. پوشیده نیست که روایت کردن شیخ مفید کتابهاى او را از طریق استادش ابن قولویه از حسن اشعرى، منافات با اضطراب او در حدیث و مذهب دارد. و نیز روایت بزرگانى همانند: شیخ قمیان محمد بن حسن بن ولید، حسین بن سعید و ثقه جلیل ابو على اشعرى احمد بن احمد بن ادریس و على بن اسماعیل میثمى، منافات با سخن ابن غضائرى دارد. بعد از روایت این بزرگان از او، (که در میان آنها ابو على است که در باره او گفته اند: او صحیح الروایت است و نیز ابن ولید که در دورى از ضعفاء و متهمان مشهور است و نیز فراوان روایت نقل کردن کلینى از او توسط ابى بکر اشعری) ممکن است وثاقت بلکه جلالت او ظاهر و کشف شود. چنانچه شارح بر این مطلب تصریح کرده و گفته است: از کتاب کمال الدین، الغیبة و توحید شیخ صدوق جلالت این شخص ظاهر مىشود و بر روایات این شخص بزرگان از مشایخ اعتماد کرده اند. و من بر خبرى که نشانگر اضطراب او در روایت و مذهب باشد، دست نیافتم. به هر تقدیر، امر او آسان است؛ زیرا او از مشایخ اجازه کتاب وشاء غالباً براى کتاب غیر وشاء در برخى موارد مىباشد. الطبرسی، میرزا الشیخ حسین النوری (متوفای1320هـ) خاتمة المستدرک، ج5، ص324، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، ناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث - قم – ایران، الطبعة الاولی 1415 حسن بن على وشاء:سومین راوى، حسن بن على وشاء است. آقاى خویى مىگوید: ایشان همان حسن بن على بن زیاد وشاء است که نجاشى در باره او مىنویسد: الحسن بن علی بن زیاد الوشاء بجلی کوفی، قال أبو عمرو: ویکنى بأبی محمد الوشاء وهو ابن بنت الیاس الصیرفی خزاز من أصحاب الرضا علیه السلام وکان من وجوه هذه الطائفة. حسن بن على بن زیاد وشاء بجلى، اهل کوفه است. ابو عمرو کشى گفته است: کنیه او ابو محمد وشاء و پسر دختر الیاس صیرفى خزاز از اصحاب امام رضا علیه السلام مىباشد. او از چهرههاى سرشناس وبزرگان شیعه بود. النجاشی الأسدی الکوفی، ابوالعباس أحمد بن علی بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی، ص39، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ. علامه حلى نیز در خلاصةالاقوال این عبارات را آورده است: الحسن بن علی بن زیاد الوشاء، بجلی، کوفی. قال الکشی: یکنى بابی محمد الوشاء، وهو ابن بنت الیاس الصیرفی، خیر من أصحاب الرضا (علیه السلام)، وکان من وجوه هذه الطائفة. الحلی الأسدی، جمال الدین أبو منصور الحسن بن یوسف بن المطهر (متوفاى726هـ) خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص104، تحقیق: فضیلة الشیخ جواد القیومی، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولى، 1417هـ. عمر بن ابان الکلبی:عمر بن ابان نیز از جمله موثقان است. نجاشى در باره او مىنویسد: عمر بن أبان الکلبی: أبو حفص مولى کوفی، ثقة، روى عن أبی عبد الله علیه السلام، له کتاب، یرویه جماعة، منهم: عباس بن عامر القصبانی. عمر بن ابان کلبى، کنیه اش ابو حفص، غلام کوفى و ثقه است. او از امام صادق علیه السلام روایت کرده و داراى کتابى است که گروهى آن را روایت کرده و از جمله آنها عباس بن عامر قصبانى است. النجاشی الأسدی الکوفی، ابوالعباس أحمد بن علی بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی، ص285، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ. علامه حلى نیز در خلاصة الاقوال مىنویسد: عمر بن ابان الکلبی، أبو حفص، مولى کوفی، ثقة، روى عن أبی عبد الله (علیه السلام). الحلی الأسدی، جمال الدین أبو منصور الحسن بن یوسف بن المطهر (متوفاى726هـ) خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص211، تحقیق: فضیلة الشیخ جواد القیومی، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولى، 1417هـ. نمازى شاهرودى در مستدرکات علم رجال الحدیث اتفاق علماء را بر ثقه بودن او نقل کرده است: عمر بن أبان الکلبی أبو حفص الکوفی: من أصحاب الصادق علیه السلام. ثقة بالاتفاق. وله کتاب. الشاهرودی، الشیخ علی النمازی (متوفای1405هـ)، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج6، ص69، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق – طهران، الأولى1412هـ یحیى ابو بصیر اسدی:پنجمین راوى که از امام روایت را نقل کرده، ابو بصیر مىباشد که مراد همان ابو بصیر اسدى است. علماى رجال شیعه ایشان را موثق دانسته اند. جهت پرهیز از اطاله کلام در این باره تنها به کلام نجاشى اشاره مىکنیم: نجاشى در باره او مىگوید: یحیى بن القاسم أبو بصیر الأسدی، وقیل: أبو محمد، ثقة، وجیه، روى عن أبی جعفر وأبی عبد الله علیهما السلام. یحیى بن قاسم ابو بصیر اسدى و گفته شده کنیه اش ابو محمد بوده، موثق و داراى منزلت و شأن است که از امام باقر و امام صادق علیه السلام روایت کرده است. النجاشی الأسدی الکوفی، ابوالعباس أحمد بن علی بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی، ص441، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الخامسة1416هـ. در نتیجه این روایت از نظر سند هیچ مشکلى ندارد و از نظر دلالت هم عبارت «مَا ذَاکَ إِلَیْنَا وَمَا هُوَ إِلَّا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ» صریح در این است که انتخاب امام تنها و تنها به دست خداوند است. روایت دوم:« یُؤَدِّى الْإِمَامُ الْأَمَانَةَ إِلَى مَنْ بَعْدَهُ وَلَا یَخُصَّ بِهَا غَیْرَهُ وَلَا یَزْوِیَهَا عَنْهُ»مرحوم کلینى در باب (أَنَّ الْإِمَامَ علیه السلام یَعْرِفُ الْإِمَامَ الَّذِى یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ) چند روایت صحیح را نقل کرده که ثابت مىکند، اختیار انتصاب امام به دست امام قبل نیست؛ بلکه امام قبل موظف مىباشد امر امامت را که یک امانت الهى است، به امام تعیین شده از جانب خداوند و امین خدا و اهل آن واگذار نماید نه به شخص غیر منتخب خداوند. در اینجا دو روایت صحیح آن را نقل مىکنیم: الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها (النساء/58) قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وآله أَنْ یُؤَدِّیَ الْإِمَامُ الْأَمَانَةَ إِلَى مَنْ بَعْدَهُ وَلَا یَخُصَّ بِهَا غَیْرَهُ وَلَا یَزْوِیَهَا عَنْهُ. الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص276،ح2، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش. سند روایت:شرح حال سه تن از راویان این روایت (حسین بن محمد، معلى بن محمد، حسن بن على وشاء) را در ذیل روایت نخست بررسى کردیم و تنها به بررسى احمد بن عمر مىپردازیم: شیخ طوسى در رجالش ایشان را یک فرد موثق معرفى مىکند: أحمد بن عمر الحلال، کان یبیع الحل، کوفی أنماطی، ثقة، ردئ الأصل. احمد بن عمر حلال، روغن کنجد مىفروخت. او از اهل کوفه، و از قبیله انماط و موثق است. الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفاى460هـ)، رجال الطوسی، ص352، تحقیق: جواد القیومی الأصفهانی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الأولى، 1415هـ. ابن داود حلى نیز بعد از این که ایشان را معرفى کرده و سخن شیخ طوسى را در موثق بودن او نقل کرده، مىنویسد: أقول: لا یضر رداءة أصله مع ثبوت ثقته. اینکه شیخ کتاب او را مورد قبول ندانسته، اما خودش را موثق مىداند، ردائت کتابش ضرر به ثقه بودنش ندارد. الحلی، تقى الدین الحسن بن علی بن داود (متوفای740هـ)، رجال ابن داود، ص41، تحقیق: تحقیق وتقدیم: السید محمد صادق آل بحر العلوم، ناشر: منشورات مطبعة الحیدریة - النجف الأشرف، 1392 - 1972 م شاهرودى در مستدرکات علم رجال الحدیث، اتفاق علماء را بر ثقه بودن این راوى ادعا مىکند: 1278 - أحمد بن عمر الحلال: بالحاء المهملة وتشدید اللام، یعنی بائع للحل وهو الشیرج وهو دهن السمسم، وعن بعض النسخ بالخاء المعجمة یعنی بائع الخل، وکیف کان هو من أصحاب الرضا ( صلوات الله علیه )، ثقة بالاتفاق وله کتاب. احمد بن عمر حلال، با حاء بدون نقطه و تشدید لام (که به معناى فروشنده شیرج یعنى؛ روغن کنجد است) و در برخى نسخه ها با خاء نقطه دار (فروشنده سرکه) آمده است. به هر صورت، او از اصحاب امام هشتم علیه السلام و وبه اتفاق همه ثقه مىباشد. و براى او کتابى است. الشاهرودی، الشیخ علی النمازی (متوفای1405هـ)، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج1، ص385، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق – طهران، الأولى1412هـ به این ترتیب، این روایت هم از نظر سند مشکلى ندارد و مورد اعتماد است و از نظر دلالت نیز ثابت مىکند که امام قبل اختیار ندارد امام بعد خودش را انتخاب کند و به مقام امامت منصوب نماید، بلکه وظیفه اش این است که این مقام را به همان کسى که از جانب خدا تعیین شده واگذار نماید. روایت دیگر این باب نیز همین مضمون را بیان مىکند: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها (النساء/ 58) قَالَ: هُمُ الْأَئِمَّةُ یُؤَدِّی الْإِمَامُ إِلَى الْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ وَلَا یَخُصُّ بِهَا غَیْرَهُ وَلَا یَزْوِیهَا عَنْهُ. الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص277،ح3، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش. روایت سوم: «وَلَکِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ... لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ»در سومین روایت نیز امام صادق علیه السلام به صراحت بیان مىکند که امر امامت به اختیار امام قبل نیست تا امام بعد خودش را منصوب کند؛ بلکه امامت عهد خدا و پیامبر است که براى افراد مشخصى واگذار مىشود: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: أَتَرَوْنَ الْمُوصِیَ مِنَّا یُوصِی إِلَى مَنْ یُرِیدُ لَا وَاللَّهِ وَلَکِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ صلی الله علیه وآله لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى یَنْتَهِیَ الْأَمْرُ إِلَى صَاحِبِهِ. عمرو بن اشعث مىگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که مىفرمود: شما گمان مىکنید وصیت کنندگان از ما امامان به هر کسى که بخواهد وصیت مىکند؟! نه به خدا، چنین نیست، بلکه امر امامت عهد و فرمانى است از جانب خدا و رسولش (صلّى اللَّه علیه و آله) براى مردى پس از مردى (از ما خانواده) تا به صاحبش برسد. الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص278، ح2، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش. این روایت نیز مورد استناد علماء در این باب است. میرزا محمد تقى اصفهانى در کتاب مکیال المکارم این روایت را صحیحه مىداند و مىگوید: ومنها ما رواه ثقة الإسلام فی الکافی فی الصحیح عن أبی عبد الله (علیه السلام): أترون الموصی منا یوصی إلى من یرید؟ لا والله ولکن عهد من الله ورسوله (صلى الله علیه وآله) لرجل فرجل حتى ینتهی الأمر إلى صاحبه. از جمله روایات، روایت صحیحه کافى است که آن را ثقة الاسلام کلینى از امام صادق علیه السلام روایت کرده است:... الموسوی الأصفهانی، میرزا محمد تقی (متوفای1348هـ)، مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم (علیه السلام)، ج1، ص31، تحقیق العلامة السید علی عاشور، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات بیروت – لبنان، الطبعة الأولى1421 ه - 2001 م طبق نقل دیگر این روایت با اندک تغییر اینگونه نقل شده است: ابن عقدة، قال: حدثنا أبو محمد عبد الله بن أحمد بن مستور الأشجعی من کتابه فی صفر سنة ست وستین ومائتین، قال: حدثنا أبو جعفر محمد بن عبید الله الحلبی، قال: حدثنا عبد الله بن بکیر عن عمرو بن الأشعث قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: وَنَحْنُ عِنْدَهُ فِی الْبَیْتِ نَحْوٌ مِنْ عِشْرِینَ رَجُلًا فَأَقْبَلَ عَلَیْنَا وَقَالَ: لَعَلَّکُمْ تَرَوْنَ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ فِی الْإِمَامَةِ إِلَى الرَّجُلِ مِنَّا یَضَعُهُ حَیْثُ یَشَاءُ وَاللَّهِ إِنَّهُ لَعَهْدٌ مِنَ اللَّهِ نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله إِلَى رِجَالٍ مُسَمَّیْنَ رَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى صَاحِبِهَا. عمرو بن اشعث مىگوید: ما در حدود بیست نفر خدمت حضرت امام صادق علیه السّلام بودیم. حضرت رو به جمعیت نموده فرمود: شما خیال مىکنید امر امامت را، امام مىتواند به هر کسى که بخواهد و اگذار کند و او را به جانشینى خود تعیین کند. به خدا سوگند این قراردادى است از جانب خدا که به پیامبر ابلاغ کرده و مردان معینى را با نام و نشان یکى پس از دیگرى مشخص نموده تا منتهى به صاحب آن شود. ابن عقدة الکوفی، بو العباس أحمد ابن محمد بن سعید بن عبد الرحمن بن إبراهیم المعروف بابن عقدة الکوفی (متوفای333هـ)، فضائل أمیر المؤمنین (ع)، ص156ّ، تحقیق: تجمیع عبد الرزاق محمد حسین فیض الدین، طبق برنامه مکتبه اهل بیت. النعمانی، أبی عبد الله محمد بن ابن إبراهیم بن جعفر الکاتب المعروف ب ابن أبی زینب النعمانی (متوفای360هـ)،الغیبة، ص59، تحقیق: فارس حسون کریم، ناشر: أنوار الهدى، چاپخانه: مهر – قم، چاپ: الأولى1422 روایت چهارم:« إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّیْنَ لَیْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ یَزْوِیَهَا عَنِ الَّذِى یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ»این روایت که از طریق معاویة بن عمار نقل شده، همان مضمون روایت قبل را بیان مىکند: الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عُثَیْمِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّیْنَ لَیْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ یَزْوِیَهَا عَنِ الَّذِی یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ... معاویة بن عمار مىگوید: امام صادق علیه السلام فرمود: امامت عهد و پیمانى از جانب خداى عز و جل است که براى مردانى نامبرده واگذار شده است، امام حق ندارد آن را از امام بعد از خود دور دارد وبگرداند، الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص279، ح3، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش. روایت پنجم: « وَلَکِنَّهُ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وآله إِلَى رَجُلٍ فَرَجُلٍ»مضمون روایات فوق، از طریق عمرو بن مصعب نیز گزارش شده است: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ وَجَمِیلٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: أَ تَرَوْنَ أَنَّ الْمُوصِیَ مِنَّا یُوصِی إِلَى مَنْ یُرِیدُ لَا وَاللَّهِ وَلَکِنَّهُ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله إِلَى رَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى انْتَهَى إِلَى نَفْسِهِ. الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص279، ح3، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش. روایت ششم:« إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَأَعْظَمُ شَأْناً وَأَعْلَى مَکَاناً وَأَمْنَعُ جَانِباً وَأَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ... یُقِیمُوا إِمَاماً بِاخْتِیَارِهِمْ»شیخ صدوق رحمة الله علیه در کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام روایتى از امام هشتم علیه السلام نقل کرده که آن حضرت فرمود: امر امامت بالاتر از آن است که عقول و رأى مردم به آن برسد و امام را خودشان اختیار کنند: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْهَارُونِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو حَامِدٍ عِمْرَانُ بْنُ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْقَاسِمِ الرَّقَّامِ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاسِمُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ أَخِیهِ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: کُنَّا فِی أَیَّامِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِی مَسْجِدِ جَامِعِهَا فِی یَوْمِ الْجُمُعَةِ فِی بَدْءِ مَقْدَمِنَا فَإِذَا رَأَى النَّاسُ أَمْرَ الْإِمَامَةِ وَذَکَرُوا کَثْرَةَ اخْتِلَافِ النَّاسِ فِیهَا فَدَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی وَمَوْلَائِیَ الرِّضَا علیه السلام فَأَعْلَمْتُهُ مَا خَاضَ النَّاسُ فِیهِ فَتَبَسَّمَ علیه السلام ثُمَّ قَالَ: یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ جَهِلَ الْقَوْمُ وَخُدِعُوا عَنْ أَدْیَانِهِمْ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لَمْ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ صلی الله علیه وآله وسلم حَتَّى أَکْمَلَ لَهُ الدِّینَ وَأَنْزَلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنَ فِیهِ تَفْصِیلُ کُلِّ شَیْءٍ بَیَّنَ فِیهِ الْحَلَالَ وَالْحَرَامَ وَالْحُدُودَ وَالْأَحْکَامَ وَجَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ کَمَلًا فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» وَأَنْزَلَ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَهِیَ آخِرُ عُمُرِهِ صلی الله علیه وآله وسلم «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» وَأَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّینِ وَلَمْ یَمْضِ صلی الله علیه وآله حَتَّى بَیَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِمْ وَأَوْضَحَ لَهُمْ سَبِیلَهُمْ وَ تَرَکَهُمْ عَلَى قَصْدِ الْحَقِّ وَأَقَامَ لَهُمْ عَلِیّاً علیه السلام عَلَماً وَإِمَاماً وَمَا تَرَکَ شَیْئاً یَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا بَیَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ یُکْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَمَنْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى فَهُوَ کَافِرٌ. هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَمَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَأَعْظَمُ شَأْناً وَأَعْلَى مَکَاناً وَأَمْنَعُ جَانِباً وَأَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ یَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ یَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ یُقِیمُوا إِمَاماً بِاخْتِیَارِهِمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ بِهَا إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ علیه السلام بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَالْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً وَفَضِیلَةً شَرَّفَهُ بِهَا وَأَشَادَ بِهَا ذِکْرَهُ فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً فَقَالَ الْخَلِیلُ علیه السلام سُرُوراً بِهَا وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ... عبد العزیز بن مسلم مىگوید: در زمان حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام در مرو بودیم و آن زمان ابتداى کار ما بود (یعنى جوان بودیم) روز جمعه در مسجد جامع گرد هم آمدیم، دیدیم مردم در باره امامت گفتگو دارند و در این باره اختلاف نظر دارند. من بر مولایم حضرت رضا علیه السلام وارد شدم و او را از این جریان آگاه ساختم. حضرت تبسمى کرد و فرمود: اى عبد العزیز! قوم جاهل و نادان شدند و از دینهاى خود فریب خوردند. (یعنى هر چه خودشان آن را دین دانسته بودند گرفتند و حق را از دست دادند) خداوند پیامبرش را قبض روح نکرد مگر آنکه دین را براى او تمام کرد و قرآن را بر او نازل ساخت. همان قرآنى که در آن تفصیل هر چیز است. در قرآن همه اشیاء از حلال و حرام و حدود و احکام و جمیع آنچه تمام مردم به آن احتیاج دارند، بیان شده است؛ زیرا خداوند فرموده: در قرآن چیزى را از حلال و حرام و قصص و امثال و مواعظ و اخبار فروگذار نکردیم. و در حجة الوداع که آخر عمر آن بزرگوار بود حقتعالى این آیه را به او نازل کرد: «امروز دین شما را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما پسندیدم.» و به امر امامت دین تمام و کامل مىشود و رسول خدا از این دنیا رحلت نکرد مگر آنکه نشانه هاى دین را بیان کرد و راه هاى دین را روشن ساخت و امت را واگذاشت به قصد اینکه راستى و حق را بیابند و على بن ابى طالب علیه السلام به عنوان نشانه و امام نصب فرمود. چیزى را که امت به آن محتاج باشند بیان فرمود. پس اگر کسى گمان کند حق تعالى دین خود را ناقص گذاشته و کامل ننموده، قرآن خدا را رد نموده است و کسى که قرآن را رد کند، کافر است. آیا شأن امامت و محل امامت را نسبت به امت مىشناسند، تا انتخاب امام برایشان جایز باشد؟ همانا امامت، یک مقام بلند و عظیم الشأن است که مردم با این فکر و عقل ناقص خود نمىتوانند به آن برسند و به آراء ناتمام خود و به اختیار خود امامى را نصب کنند در حالىکه خداوند امامت را به ابراهیم خلیل بعد از اینکه او را به نبوت و خلت مفتخر ساخت، اختصاص داد، پس امامت مرتبه سوم او شد و امامت فضیلتى بود که خداوند ابراهیم را به سبب او شرافت داد و علو رتبه او در ارکان عالم پیچید و خداوند در باره اش فرمود: اى ابراهیم من ترا از براى مردم پیشوا و امام قرار دادم که همه صلحا بعد از تو بتو اقتداء... القمی، محمد بن علی بن الحسین بن بابویه (متوفای381هـ)، عیون أخبار الرضا (ع)، ج2، ص196، تحقیق: تصحیح وتعلیق وتقدیم: الشیخ حسین الأعلمی، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت – لبنان، سال چاپ: 1404 - 1984 روایت هفتم:«وَإِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِى أَرْضِهِ وَلَیْسَ لِأَحَدٍ أَنْ یَقُولَ لِمَ جَعَلَهُ اللَّهُ فِى صُلْبِ الْحُسَیْنِ دُونَ صُلْبِ الْحَسَنِ»شیخ صدوق در سه کتابش از امام صادق علیه السلام روایت کرده که آن حضرت در پاسخ به این سؤال که چرا امامت در فرزندان امام حسین علیه السلام قرار داده شد، نه در فرزند امام حسن، فرمود: امامت جانشنى خداوند است و خداوند خود جانشنش را معین مىکند از آنجایى که کارهاى خداوند بر اساس حکمت و دانایى است، هیچ کسى حق اعتراض به خدا را ندارد که بگوید چرا امامت را در صلب امام حسین قرارداد: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ الْعَبَّاسِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْکُوفِیُّ الْفَزَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ الزَّیَّاتُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زِیَادٍ الْأَزْدِیُّ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام قَالَ:... قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَجَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ قَالَ: یَعْنِی بِذَلِکَ الْإِمَامَةَ جَعَلَهَا اللَّهُ تَعَالَى فِی عَقِبِ الْحُسَیْنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَکَیْفَ صَارَتِ الْإِمَامَةُ فِی وُلْدِ الْحُسَیْنِ دُونَ وُلْدِ الْحَسَنِ علیه السلام وَهُمَا جَمِیعاً وَلَدَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وَسِبْطَاهُ وَسَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ علیه السلام: إِنَّ مُوسَى وَهَارُونَ کَانَا نَبِیَّیْنِ مُرْسَلَیْنِ وَأَخَوَیْنِ فَجَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ النُّبُوَّةَ فِی صُلْبِ هَارُونَ دُونَ صُلْبِ مُوسَى علیه السلام وَلَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ أَنْ یَقُولَ لِمَ فَعَلَ ذَلِکَ وَإِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِی أَرْضِهِ وَلَیْسَ لِأَحَدٍ أَنْ یَقُولَ لِمَ جَعَلَهُ اللَّهُ فِی صُلْبِ الْحُسَیْنِ دُونَ صُلْبِ الْحَسَنِ علیه السلام لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى هُوَ الْحَکِیمُ فِی أَفْعَالِهِ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُون. مفضل بن عمر مىگوید از امام صادق پرسیدم که... مفضل مىگوید عرضکردم یا ابن رسول اللَّه! چگونه امامت اختصاص به فرزندان حسین یافت نه حسن با آنکه هر دو فرزندان رسول خدا و دو سبط او و دو سید جوانان اهل بهشت بودند؟ فرمود: به راستى موسى و هرون هر دو پیغمبر مرسل و برادر بودند و خدا نبوت را در صلب هارون اختصاص داد نه صلب موسى علیه السلام و کسى را شایسته نیست که بگوید چرا خدا چنین کرد؟ امامت هم خلافت خدا در روى زمین است کسى حق ندارد که بگوید چرا خدا آن را در صلب حسین نهاد نه در صلب حسن؛ زیرا خداوند در کارهاى خود حکمت اندیش است و از آنچه مىکند باز پرسى نشود و این بندگان هستند که مورد سؤال قرار مىگیرند. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ص359، ح75، ناشر: اسلامیة ـ تهران، الطبعة الثانیة، 1395 هـ. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین،(متوفاى381هـ)، معانی الأخبار، ص127، ناشر: جامعه مدرسین، قم، اول 1403 ق. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، الخصال، ص305، تحقیق، تصحیح وتعلیق: علی أکبر الغفاری، ناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، سال چاپ 1403 - 1362 روایت هشتم: «لَا اخْتِیَارَ لِمَنْ لَا یَعْلَمُ مَا تُخْفِى الصُّدُورُ»در این روایت امام عصر علیه السلام در پاسخ سؤال از این که چرا مردم نمىتوانند امامشان را برگزینند فرمود: چون بشر از واقع و باطن شخص آگاهى ندارد، ممکن است غیر اصلح به این مقام را انتخاب کنند: سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّیُّ قَالَ: سَأَلْتُ الْقَائِمَ علیه السلام فِی حِجْرِ أَبِیهِ فَقُلْتُ: أَخْبِرْنِی یَا مَوْلَایَ- عَنِ الْعِلَّةِ الَّتِی تَمْنَعُ الْقَوْمَ مِنِ اخْتِیَارِ إِمَامٍ لِأَنْفُسِهِمْ قَالَ: مُصْلِحٍ أَوْ مُفْسِدٍ؟ قُلْتُ: مُصْلِحٍ. قَالَ: هَلْ یَجُوزُ أَنْ تَقَعَ خِیْرَتُهُمْ عَلَى الْمُفْسِدِ بَعْدَ أَنْ لَا یَعْلَمُ أَحَدٌ مَا یَخْطُرُ بِبَالِ غَیْرِهِ مِنْ صَلَاحٍ أَوْ فَسَادٍ؟ قُلْتُ: بَلَى قَالَ: فَهِیَ الْعِلَّةُ أَیَّدْتُهَا لَکَ بِبُرْهَانٍ یَقْبَلُ ذَلِکَ عَقْلُکَ. قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: أَخْبِرْنِی عَنِ الرُّسُلِ الَّذِینَ اصْطَفَاهُمُ اللَّهُ وَأَنْزَلَ عَلَیْهِمُ الْکُتُبَ وَأَیَّدَهُمْ بِالْوَحْیِ وَالْعِصْمَةِ إِذْ هُمْ أَعْلَامُ الْأُمَمِ وَأَهْدَى أَنْ لَوْ ثَبَتَ الِاخْتِیَارُ وَمِنْهُمْ مُوسَى وَعِیسَى علیه السلام هَلْ یَجُوزُ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِمَا وَکَمَالِ عِلْمِهِمَا إِذَا هُمَا بِالاخْتِیَارِ أَنْ تَقَعَ خِیْرَتُهُمَا عَلَى الْمُنَافِقِ وَهُمَا یَظُنَّانِ أَنَّهُ مُؤْمِنٌ قُلْتُ لَا قَالَ فَهَذَا مُوسَى کَلِیمُ اللَّهِ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِ وَکَمَالِ عِلْمِهِ وَنُزُولِ الْوَحْیِ عَلَیْهِ اخْتَارَ مِنْ أَعْیَانِ قَوْمِهِ وَوُجُوهِ عَسْکَرِهِ لِمِیقَاتِ رَبِّهِ سَبْعِینَ رَجُلًا مِمَّنْ لَمْ یَشُکَّ فِی إِیمَانِهِمْ وَإِخْلَاصِهِمْ فَوَقَعَتْ خِیْرَتُهُ عَلَى الْمُنَافِقِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ «وَاخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» الْآیَةَ فَلَمَّا وَجَدْنَا اخْتِیَارَ مَنْ قَدِ اصْطَفاهُ اللَّهُ لِلنُّبُوَّةِ وَاقِعاً عَلَى الْأَفْسَدِ دُونَ الْأَصْلَحِ وَهُوَ یَظُنُّ أَنَّهُ الْأَصْلَحُ دُونَ الْأَفْسَدِ عَلِمْنَا أَنْ لَا اخْتِیَارَ لِمَنْ لَا یَعْلَمُ مَا تُخْفِی الصُّدُورُ وَمَا تَکِنُّ الضَّمَائِرُ وَتَنْصَرِفُ عَنْهُ السَّرَائِرُ وَأَنْ لَا خَطَرَ لِاخْتِیَارِ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ بَعْدَ وُقُوعِ خِیْرَةِ الْأَنْبِیَاءِ عَلَى ذَوِی الْفَسَادِ. لَمَّا أَرَادُوا أَهْلَ الصَّلَاح. سعد بن عبد اللَّه قمى گفت: از حضرت صاحب الزمان که آن وقت در دامن پدر نشسته بود پرسیدم به من خبر دهید که چرا مردم نمىتوانند براى خود امام انتخاب کنند؟ فرمودند: امام خوب یا بد؟ گفتم: امام خوب و شایسته. فرمود: آیا امکان دارد انتخابى که مىکنند به جاى خوب، بد از کار در آید با اینکه هیچ کس از دل دیگرى اطلاع ندارد که چه چیز بخاطرش مىگذرد فکر خوب یا فکر بد؟ گفتم: آرى، ممکن است. فرمود: همین موجب نداشتن چنین اختیاریست که با دلیلى براى تو توجیه کردم که عقلت بپذیرد. گفتم: بلى. فرمود: بگو پیامبرانى که خداوند آنها را برگزیده و کتاب آسمانى بر آنها نازل کرده و ایشان را به وحى ممتاز نموده و عصمت بخشیده چون برجسته- ترین افراد مردمند و از همه بهتر مىتوانند انتخاب نمایند اگر به ایشان اختیار بدهند از جمله این پیامبران موسى و عیسى نیز هستند. با کمال عقل و دانشى که این دو داشتند آیا ممکن است انتخاب آنها در مورد کسى که خیال مىکردند مؤمن است منافق از کار درآید؟ گفتم: نه. فرمود همین موسى با کمال عقل و دانشى که داشت و به او وحى مىشد از میان قوم خود براى میقات خدا هفتاد نفر را انتخاب کرد با اینکه یقین داشت مؤمن و مخلص هستند این انتخاب بر خلاف تصور او بر منافقین قرار گرفت. خداوند در این آیه به این مطلب اشاره مىکند: وَاخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا. وقتى انتخاب پیامبرى که خدا او را برگزیده بر شخص فاسدى قرار گیرد با اینکه او خیال مىکرد صالح است؛ مىفهمیم اجازه انتخاب به کسى که از راز دلها و افکار پنهان و آینده اشخاص خبر ندارد، داده نشده است بعد از اینکه پیامبران انتخابشان صحیح از کار در نیاید. الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص462، ناشر: اسلامیة ـ تهران، الطبعة الثانیة، 1395 هـ. المجلسی، محمد باقر (متوفای1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج23، ص6، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء، بیروت - لبنان، الطبعة الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م. نتیجه این بخش:طبق روایاتى که در این بخش ذکر شد، روشن مىشود که مقام امامت، عهد الهى است که تنها خداوند مىتواند آن را به افراد شایسته آن واگذار نماید و از اختیار انسان بیرون است و حتى خود پیامبر و امام هم در واگذارى این امر به افراد، اختیارى ندارند. پاسخ به دو سؤال:با توجه به آیات و روایاتى که در زمینه جعل و نصب الهى امامت بیان شد، این دو سؤال ذیل ممکن است به ذهن برسد: سؤال اول: سؤال اول: آیا امام هدایتگرِ به سوى آتش را نیز خدا جعل کردهاست؟توضیح سؤال این است آیاتى از سوره انبیاء و سجده که قبلاً بحث شد، این تعبیر را داشتند: وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ. انبیاء/73. وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ. سجده/ 24. طبق هردو آیه، از این که خداوند جعل امام را به خودش نسبت داده، روشن است که امام هدایتگر به سوى حق را خداوند جعل کرده است. در مقابل این آیات، این آیه ذیل است که جعل امام ضلالت را بیان مىکند: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُون. قصص/41. و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که (مردم) را به آتش دعوت مىکنند و در روز قیامت یاورى ندارند. با توجه به این آیه، خداوند امام هدایتگر به سوى آتش را نیز جعل کرده است. حال سؤال این است که آیا جعل چنین امامى خلاف حکمت هدایت خلق نیست؟ و اگر جعل در این آیه، جعل تکوینى باشد معنایش این است که خداوند در حق انسان جبر کرده است که یک عده راخواه ناخواه به آتش مىفرستد و معنایش این است که پیروى کردن از آنها هم واجب است. پاسخ:مفسران مىگویند: در آیه، صحبت از جعل تکوینى نیست تا مشکل جبر پیش بیاید و خلاف حکمت خدا باشد و در نهایت پیروى کردن از آنها هم واجب باشد؛ بلکه خداوند در این آیه حال کسانى را که در این دنیا مردم را فریب مىدهند و به بیراهه مىکشانند ترسیم کرده است و از جهت این که آنان مردم را به بیراهه رهبرى مىکنند، و در آخرت نیز پیشاپیش پیروانانشان نخستین کسانى هستند که گرفتار عذاب الهى مىشوند؛ واژه «ائمه» بر آنها اطلاق شده است. به عبارت دیگر: بعد از آن که آنان با اراده و اختیار خودشان در این دنیا مردم را به اسباب کفر و گناه فرا خواندند، پیشواى آن دسته قرار مىگیرند و روزقیامت هم از همه جلوتر، گرفتار عذاب الهى مىشوند و بعد پیروانانشان عقاب خواهند شد. طبق این تفسیر، «امام شدن» آنها، نتیجه اعمال و کردار خودشان است و هیچ ربطى به جعل الهى ندارد؛ چون خود آنها با اراده خود این راه را انتخاب کردهاند در صورتى که همانند امامان هدایت مىتوانستند مردم را به سوى خدا دعوت کنند. براى روشن شدن مطلب کلام چند تن از مفسران را مىآوریم: پاسخ علامه سید فضل الله:از مفسران معاصر علامه سید فضل الله در تفسیرش آیه را اینگونه توضیح مىدهد: ولیس المراد من الجعل المعنى التکوینی منه، وذلک، بأن یهیّئهم اللّه لذلک من داخل العناصر الذاتیة التی یکوّنها فی عمق شخصیتهم، على سبیل الجبر، بل المراد به حدوث ذلک بفعل الأسباب الاختیاریة التی تتحرک بها أفکارهم وإراداتهم فی ما ینطلقون به من أفکار وخطط ومواقف، لیکونوا فی المستوى الواقعی للإمامة المستعلیة القائدة التی تعمل على إضلال الناس الذی یؤدی إلى النار. ولکن قوتهم هذه قد لا تسمح لهم بأیّ امتیاز فی یوم القیامة، فهم هناک فی موقع الخائف المنبوذ الذی لا یدفع عن نفسه ضرا ولا یجلب لها نفعا، ولا ناصر لهم من دون اللّه وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ. مراد از «جعل» در این آیه، معناى تکوینى آن نیست. جعل تکوینى آن است که آنها را خداوند به خاطر عناصر ذاتى که در عمق شخصیت شان وجود دارد، براى این کار جبراً برگزیند. بلکه مراد از جعل در آیه این است که آنان به اختیار خودشان یکسرى اسباب ضلالت و گمراهى را در میان مردم ایجاد مىکردند و با این کارها، افکار دیگران را از خط امامت واقعى منحرف مىکردند و به سوى آتش مىکشاندند، به این جهت آنان ائمه قرار داده شدند. این قوت و قدرتى که در پیشوایى دنیایى مردم داشتند، هیچگونه امتیازى را در روز قیامت برایشان به ارمغان نمىآورد. آنان در آنجا در جایگاه یک انسان ترسو و رها شدهاى است که از خودش هیچ ضررى را نمىتواند دفع کند و هیچ خیر و نفعى را نمىتواند به دست بیاورد و جز خداوند یاورى هم ندارند ولى روز قیامت یارى نخواهند شد. فضل الله، سید محمد حسین (معاصر)، تفسیر من وحى القرآن، ج17، ص299، ناشر: دار الملاک للطباعة و النشر، بیروت، سال چاپ: 1419ق پاسخ آیت الله مکارم شیرازی:آیت الله مکارى شیرازى نیز پیشوائى امامان ضلالت را وابسته به افعال آنها مىداند نه به جعل الهی: هذا التعبیر أوجد إشکالا لدى بعض المفسرین، إذ کیف یمکن أن یجعل الله أناسا أئمة للباطل؟! ولکن هذا الأمر لیس معقدا. لأنه أولا: إن هؤلاء هم فی مقدمة جماعة من أهل النار، وحین تتحرک الجماعات من أهل النار، فإن هؤلاء یتقدمونهم إلى النار! فکما أنهم کانوا فی هذه الدنیا أئمة الضلال، فهم فی الآخرة- أیضا- أئمة النار، لأن ذلک العالم تجسم کبیر لهذا العالم! ثانیا: کونهم أئمة الضلال- فی الحقیقة- نتیجة أعمالهم أنفسهم، ونعرف أن تأثیر کل سبب هو بأمر الله، فهم اتخذوا طریقا یؤدی بهم إلى الضلال وینتهی بهم إلى أن یکونوا أئمة الضالین، فهذه حالهم فی یوم القیامة ! این تعبیر براى بعضى از مفسران مشکلى ایجاد کرده که چگونه ممکن است خداوند کسانى را پیشوایان باطل قرار دهد؟ کار او دعوت به خیر و مبعوث ساختن امامان و پیشوایان حق است نه باطل. ولى این مطلب پیچیدهاى نیست، زیرا اولا: آنها سردسته دوزخیانند و هنگامى که گروههایى از دوزخیان به سوى آتش حرکت مىکنند آنها پیشاپیش آنان در حرکتند، همانگونه که در این جهان ائمه ضلال بودند در آنجا نیز پیشوایان دوزخند که آن جهان تجسم بزرگى است از این جهان!. ثانیا: ائمه ضلال بودن در حقیقت نتیجه اعمال خود آنها است، و مىدانیم تاثیر هر سبب به فرمان خدا است آنها خطى را پیش گرفتند که به امامت گمراهان منتهى مىشد، این وضع آنها در رستاخیز است. مکارم الشیرازی، الشیخ ناصر (معاصر)، الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج 12، ص 239 پاسخ فخر رازی:فخر رازى از علماى بزرگ اهل سنت نیز مىگوید: جعل در این آیه، نتیجه اعمال و تأثیر اعمال خود آنها است: واعلم أن الکلام فیه قد تقدم فی سورة مریم: [83] فی قوله: أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ ومعنى دعوتهم إلى النار دعوتهم إلى موجباتها من الکفر والمعاصی فإن أحدا لا یدعو إلى النار ألبتة، وإنما جعلهم اللَّه تعالى أئمة فی هذا الباب، لأنهم بلغوا فی هذا الباب أقص النهایات، ومن کان کذلک استحق أن یکون إماما یقتدى به فی ذلک الباب. سخن در باره جعل، در سوره مریم ذیل آیه «انا ارسلنا... » گذشت، و معناى فراخواندن آنان به سوى آتش، دعوت به اسباب کفر و معاصى است؛ زیرا هیچ کسى به طور یقینى به خود آتش فرا نمىخواند. و این که خداوند آنان را در این کار پیشوا قرار داده به خاطر این است که آنها در دعوت به راه کفر و عصیان در نهایت مرتبه رسیده اند و کسى که این چنین باشند، مستحق این است که به عنوان پیشوا در این باب قرار گیرد. الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج24، ص218، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م. در سوره مریم ذیل آیه 83، که سخن از جعل است در پاسخ یکى از مفسران که جعل در آیه را به معناى حکم گرفته مىگوید: فکذلک ههنا وجب حمل الجعل على التأثیر والتحصیل، لا على مجرد الحکم. واجب است در اینجا «جعل» را بر تأثیر و تحصیل حمل کنیم؛ نه به مجرد حکم. در حقیقت فخر رازى جعل را نتیجه تحصیل و تأثیر اعمال خود آنها مىداند نه این خداوند آنها را پیشواى باطل جعل کرده باشد. الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج14، ص46، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م. مرحوم کلینى در کافى در رابطه با آیات مورد بحث، روایتى را از امام صادق علیه السلام نقل کرده که مرام و اهداف امام هدایت و امام باطل را در رهبرى شان مشخص مىسازد و در نتیجه پاسخ این سؤال را روشن مىکند: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ: إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» لَا بِأَمْرِ النَّاسِ یُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَحُکْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ قَالَ: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» یُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَحُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللَّهِ وَیَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافَ مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَل. امام صادق علیه السلام فرمود: «ائمه» در کتاب خداى عز و جل دو دستهاند: 1- [امامان هدایت] خداى تبارک و تعالى فرماید: «و آنها را امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت کنند» نه بامر مردم، امر خدا را بر امر مردم مقدم دارند و حکم خدا را پیش از حکم مردم دانند. 2- [امامان باطل:] و باز فرموده است «آنها را امامانى قرار دادیم که بسوى دوزخ بخوانند» ایشان امر مردم را بر امر خدا مقدم دارند و حکم مردم را پیش از حکم خدا دانند و بر خلاف آنچه در کتاب خداى عز و جل است، طبق هوس خویش رفتار کنند. الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص216، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش. طبق این روایت، پیشوایان باطل کسانى هستند که امر هواى نفس شان را بر فرمان خدا مقدم مىدارند و مردم را طبق دلخواست خودشان به بىراهه دعوت مىکنند. در نهایت، اگر آنها پیشوایان باطل قرار مىگیرند، نتیجه اعمال خود آنان و به انتخاب و اختیار خودشان است، و جبرى در کار نیست. از اینجا دو نکته روشن مىشود: 1. متابعت کردن از اینگونه پیشوایان واجب نیست؛ چون خداوند تبعیت از چنین امامانى را که به سوى باطل دعوت مىکنند واجب نکردهاست؛ بلکه پیشوایانى متابعت شان واجب است که به امر خدا مردم را هدایت مىکنند. 2. وقتى ثابت شد که اینگونه پیشوایى را خداوند جعل نکرده، خلاف حکمت خدا هم ثابت نمىشود؛ زیرا اینها با اختیار خودش این راه را برگزیده و با کارهایى که کرده اند پیشوایان گمراهان قرار گرفتهاند. سؤال دوم: جریان یوم الدار، با نصب الهى امامت سازگار نیستتوضیح سؤال: طبق آیات و روایاتى که بیان شد، جعل مقام امامت به دست خدا است. سؤال این است اگر جعل امامت به دست خدا است و هیچ بشرى حق انتخاب امام و جانشین رسول خدا را ندارند پس چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله در آغاز دعوتش، در جریان یوم الدار، انتخابات را برگزار کرد. این جریان دلیل بر این است که جعل امامت به دست خدا نیست. پاسخ:با توجه به آیات ذیل: وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ. (بقره/124) وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ. (سجده/24) و... رسیدن به مقام امامت، لیاقت و شایستگى مىخواهد به همین جهت کسانى را که خداوند به این مقام برگزید، در ابتدا آنها را مورد امتحان سخت و آزمایشهاى گوناگون قرارداد که نمونه آنان حضرت ابراهیم مىباشد. آن حضرت پس از موفقیت در آزمون الهى، به مقام امامت نایل شد. در مورد جریان یوم الدار نیز قضیه همین است. رسول خدا طبق دستور خداوند، همه بزرگان بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب را به سوى خداوند دعوت نمود و خداوند مىخواست آنها را امتحان کند و قرار بر این بود که هرکه دعوت رسول خدا را اجابت کند از امتحان الهى سرافراز بیرون آمده و لیاقت و شایستگى مقام امامت و رهبرى پس از پیامبر را دارد. طبق تصریح منابع خود اهل سنت در نوبت دوم مهمانى که از رسول خدا انجام گرفت، حضرت آنها را به پذیرش اسلام فراخواند، تنها کسى که در آن مجلس به دعوت آن حضرت پاسخ گفت امیرمؤمنان حضرت على علیه السلام بود. طبرى از علماى سرشناس و تاریخ نگار اهل سنت، قضیه را اینگونه نقل کرده است: حدثنا ابن حمید قال حدثنا سلمة قال حدثنی محمد بن إسحاق عن عبد الغفار بن القاسم عن المنهال بن عمرو عن عبدالله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب عن عبدالله بن عباس عن علی بن أبی طالب قال: لما نزلت هذه الآیة على رسول الله «وأنذر عشیرتک الأقربین» دعانی رسول الله فقال لی: یا علی إن الله أمرنی أن أنذر عشیرتی الأقربین فَضِقْتُ بذَلک ذَرْعاً وَعَرَفْتُ أَنِّی مَتَى أُنادیْهِم بِهَذا أَرَى مِنْهُم مَا أَکْرَهُ. فَصَمَتُّ حَتَّى جَاءَنِی جِبْریِلَ فَقَال: یَا مُحَمَّدُ، إنَّکَ إنْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه یُعَذِّبُکَ رَبُّکَ. فاصنع لنا صاعا من طعام... ثم تکلم رسول الله فقال: یَا بَنِی عَبْدِ المُطَّلِبِ، إنی واللَّهُ مَا أعْلَمُ شَابًّا منَ العَرَبِ جَاءَ قَوْمَه بأفْضَلَ مِمَّا قَدْ جِئْتُکُم بِه، إنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الدُّنْیَا والآخِرَةِ، وقَدْ أَمَرَنِی رَبِّی أنْ أُدْعُوکُم إلیْهِ، فأیُّکُم یُؤَازِرُنِی عَلَى هَذا الأَمْرِ عَلَى أن یَکُونَ أَخِی ووصیی وخلیفتی فیکم؟ قال: فأحجم القوم عنها جمیعا. فَقُلْتُ وَأَنَا أَحْدَثُهُمْ سِنًّا، وَأَرْمَصُهُمْ عَیْنَاً، وَأَعْظَمُهُمْ بَطْنَاً، وَأَحْمَشُهُمْ سَاقَاً: أَنَا یَا نَبِیَّ اللَّهِ أَکُونُ وَزِیرَکَ عَلَیْهِ فَأَخَذَ بِرَقَبَتِی فَقَالَ: إِنَّ هاذَا أَخِی وَوَصِیی وَخَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا، فَقَامَ الْقَوْمُ یَضْحَکُونَ وَیَقُولُونَ لأبِی طَالِبٍ: قَدْ أَمَرَکَ أَنْ تَسْمَعَ وَتُطِیعَ لِعَلِیَ. به نقل ابن عباس، امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: چون آیه «وانذر عشیرتک الاقربین » (یعنى فامیلهاى نزدیک خود را بیم ده)بر رسول خدا صلى لله علیه وسلم نازل گردید آنحضرت مرا طلبید و فرمود: اى على، خداى بزرگ به من دستور داده که فامیلهاى نزدیکت را بیم ده، و این مأموریت مرا سخت تحت فشار قرار داده و مىدانم که هر گاه این ماموریت را با آنها در میان بگذارم پاسخ ناراحت کننده اى از ایشان دریافت خواهم کرد و به همین خاطر دم فرو بستم (تا فرصتى پیش آید و آنرا انجام دهم) تا اینکه جبرئیل آمد و گفت: اى محمد اگر مأموریت خود را انجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد. رسول خدا مرا طلبید و بمن فرمود براى ما یک «صاع» غذا تهیه کن.... سپس رسول خدا(ص) آغاز سخن کرده فرمود: اى فرزندان عبد المطلب! من به خدا سوگند در میان عرب جوانى را سراغ ندارم که براى قوم خود چیزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام آورده باشد، من براى شما خوبى دنیا و آخرت آوردهام و خدا به من دستور داده تا شما را بدان دعوت کنم، اینک کدامیک از شما است که مرا در این مأموریت کمک کند تا به پاداش آن، برادر من و وصى و جانشین من در میان شما باشد؟ على علیه السلام مىفرماید: همه از پاسخ به دعوت رسول خدا خوددارى کردند و من که از همه آنها کم سن و سال تر و کم دیدتر و (در اثر کودکی) شکم بزرگتر، و ساق پایم نازکتر از همه بود گفتم: اى پیامبر خدا! من کمک کار تو در این مأموریت خواهم بود! رسول خدا صلى الله علیه وآله، گردنم را گرفت و فرمود: به راستى که این است برادر و وصى و جانشین من در میان شما و شما از او شنوائى داشته و پیرویش کنید! و آن گروه برخاسته در حالى که میخندیدند به ابو طالب گفتند: تو را مأمور کرد تا از پسرت شنوائى داشته و از او اطاعت کنی! الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص542، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت. طبق نقل دیگر، رسول خدا آنها را در همان جلسه دوم، سه بار به سوى خدا دعوت فرمود، در هر سه نوبت، هیچ کسى به سخنان حضرت پاسخ نداد و تنها حضرت على علیه السلام بود که ایستاد و تبیعت خودش را از برنامه هاى وحیانى رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم اعلام کرد. امیرمؤمنان خودش در این باره مىفرماید: فلم یقم إلیه أحد فقمت إلیه وکنت أصغر القوم قال فقال اجلس قال ثم قال ثلاث مرات کل ذلک أقوم إلیه فیقول لی اجلس حتى کان فی الثالثة فضرب بیده على یدی قال فبذلک ورثت ابن عمی دون عمی. پس هیچ کسى به سوى رسول خدا نرفت (پاسخ مثبت نداد). من رو به سوى پیامبر ایستادم در حالى که کوچکترین آن جمعیت بودم. رسول خدا فرمود: بنشین. امیرمؤمنان مىگوید: من سه بار ایستادم و اعلام آمادگى کردم اما رسول خدا به من فرمود: بنشین. تا نوبت سوم رسول خدا دستش را به دست من داد و فرمود: با این پاسخ، پسر عمویم وارث من شد نه عمویم. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص543، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت. برخى منابع دیگرى که حدیث یوم الدار را نقل کردهاند از قرار ذیل است: البغوی، الحسین بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسیر البغوی، ج3، ص400، تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة - بیروت. ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی (متوفای597هـ)، الوفا بأحوال المصطفى، ج1، ص183، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى 1408هـ-1988م ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج2، ص366، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358. الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفاى975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج13، ص58، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م. ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1، ص586، تحقیق: عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ. با توجه به متن روایت، دو نکته مهم به دست مىآید: 1. این دعوت از بزرگان بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب، به دستور خداوند انجام شده است. (إن الله أمرنى أن أنذر عشیرتى الأقربین، وقَدْ أَمَرَنِى رَبِّى أنْ أُدْعُوکُم إلیْهِ). 2. هدف از این تجمع، تنها دعوت به دین اسلام نیست؛ بلکه اعلام جانشینى رسول خدا نیز منظور خداوند است: (یَا مُحَمَّدُ، إنَّکَ إنْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه یُعَذِّبُکَ رَبُّکَ). اگر مقصود تنها دعوت به دین الهى باشد، تهدید از جانب خدا معنى ندارد، این عبارت فوق که از جانب خداوند به رسول خدا توسط جبرئیل گفته شده، شبیه آیه تبلیغ است که در حجة الوداع بر رسول خدا صلى الله علیه وآله نازل شد: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِى الْقَوْمَ الْکافِرینَ. (مائده/ 67) از طرفى دیگر، رسول خدا هیچ وقت از نزد خود سخنى نگفته و برنامهاى را براى مردم اعلام نکردهاست. آن حضرت هر سخن و برنامهاش، طبق دستور الهى بود همانگونه که قرآن در باره او مىفرماید: وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْى یُوحى. (نجم/3-4)؛ همچنانکه در بخش روایات بیان کردیم، عامر بن الطفیل یکى از سران قبیله بنى عامر، شرط اسلام اختیار کردنش را واگذارى مقام خلافت و جانشینى رسول خدا بود، که حضرت صریحاً در پاسخ او بیان فرمود: لیس ذلک إلى إنما ذلک إلى الله عز وجل یجعله حیث یشاء؛ واگذارى امر خلافت در اختیار من نیست؛ بلکه به دست خداوند است، به هر که بخواهد قرار مىدهد. از اینجا روشن مىشود که فرد جانشین رسول خدا از جانب خدا معین بوده و آن حضرت علاوه بر دعوت آنها، مأمور بوده تا جانشینش را براى مردم معرفى کند. اما اینکه حضرت به آنها فرمود: «فأیُّکُم یُؤَازِرُنِى عَلَى هَذا الأَمْرِ عَلَى أن یَکُونَ أَخِى ووصیى وخلیفتى فیکم». صرفاً به خاطر دفع شبهه و توطئه آنها بود که مىگفتند: رسول خدا با وجود بزرگان دیگر چرا على علیه السلام را که از همه کوچکتر بود به جانیشنى اش انتخاب کرد. رسول خدا این سخن را بیان کرد تا همه را بیازماید و چهره حقیقى همه را روشن سازد و گرنه خودش مىدانست آنان دعوت او را پاسخ نخواهند گفت: (وَعَرَفْتُ أَنِّى مَتَى أُنادیْهِم بِهَذا أَرَى مِنْهُم مَا أَکْرَهُ). با توجه به این نکتهها و دقت در کلمات این روایت به دست مىآید که رسول خدا دراین جمع انتخابات برگزار نکرد؛ علاوه بر دعوت آنها، مأمور به معرفى جانشین الهى خودش نیز بوده است. بنابراین، این جریان برخلاف آیات قرآن و روایاتى که نصب امامت را الهى مىدانستند نیست. نتیجه گیرى کلی:امامت عهد الهى است و تنها اوست که مىداند چه کسى باید امام شود ! با در نظر داشت آیات قرآن و روایات فوق، و سخنان مفسران و بزرگان فریقین که در ذیل آیات بیان شد، به نتایج ذیل دست مىیابیم: 1. مقام «امامت» همانند مقام «نبوت» عهد الهى است که خداوند آن را با «پیامبر» و «امام» مىبندد؛ 2. «امام» همانند «پیامبر» باید معصوم باشد و عصمت هم امر باطنى است که تنها خداوند بر آن آگاه است و مىداند که چه کسى معصوم است؛ 3. از آنجایى که طرف قرار داد در مسأله امامت، خداوند است و او نیز تنها کسى است که با احاطه علمى اش بر باطن انسان آگاهى دارد؛ جعل و نصب امام به مقام امامت تنها در اختیار او است و کسى از افراد بشر چنین اختیارى را ندارند. به همین جهت در آیاتى که ذکر شد تعبیر «جاعل»، «جعلنا»، »جعلناهم»، «جعلنا منهم» و «نجعلهم» به کار رفته و جعل امامت را به خود نسبت دادهاست. بنا براین، مقام امامت یک مقام الهى و امام را نیز خداوند بر اساس لیاقت و ویژگىهایى که دارد، به این منصب بر مىگزیند و تمام افراد بشر و حتى خود رسول خدا و امام قبل نیز اختیار انتخاب و انتصاب کسى را به عنوان امام در مقام امامت ندارند. |