آیا امام عسکرى (ع) بدون فرزند از دنیا رفته است؟

آیا امام عسکرى (ع) بدون فرزند از دنیا رفته است؟
گروه مهدویت  

طرح شبهه:

ابن تیمیه حرانى در منهاج السنة ، پیرامون حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف مى‌نویسد:

قد ذکر محمد بن جریر الطبری وعبد الباقی بن قانع وغیرهما من أهل العلم بالأنساب والتواریخ أن الحسن بن علی العسکری لم یکن له نسل ولا عقب والإمامیة الذین یزعمون أنه کان له ولد یدعون أنه دخل السرداب بسامرا وهو صغیر منهم من قال عمرة سنتان ومنهم من قال ثلاث ومنهم من قال خمس سنین... .

محمد بن جریر طبرى و عبد الباقى بن قانع و دیگر دانشمندان علم انساب و تاریخ گفته‌اند که [امام] حسن بن على عسکرى [علیه السلام] فرزندى نداشته است؛ اما امامیه خیال مى کنند که او داراى فرزند بوده و مدعى هستند که او داخل سرداب سامرا شده؛ در حالى که خردسال بوده . برخى از شیعیان گفته‌اند که او دو ساله داشته، بعضى سه سال و عده‌اى دیگر گفته‌اند که پنج سال داشته است.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج4، ص87، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

احسان الهى ظهیر نیز در کتاب الشیعة وأهل البیت همین سخن ابن تیمیه را تکرار کرده و مى‌گوید:

من أکاذیب الشیعة على اهل البیت انهم نسبوا الیهم الأقوال والروایات التی تنبیء بخروج القائم من اولاد الحسن العسکری الذی لم یولد له مطلقا ...

از دروغ‌هاى شیعه بر اهل بیت [علیهم السلام] این است که به آن‌ها سخان و روایاتى را نسبت مى‌دهند مبنى بر خروج قائم از فرزندان حسن عسکرى [علیه السلام] ؛ در حالى که او هرگز فرزندى نداشته است.

الشیعة وأهل البیت، ص244 .

بقیه وهابى‌ها همچون: احمد محمود صبحى در کتاب نظریة الإمامة، ص409، دکتر قفارى در اصول مذهب الشیعه، ج1، ص451 نیز همین مطالب را تکرار کرده‌اند.

نقد و بررسی:

متأسفانه وهابى‌ها و سرکرده آن‌ها ابن تیمیه، براى زیر سؤال بردن عقائد شیعه به هر عملى؛ حتى بستن دروغ به علماى خودشان نیز متوسل مى‌شوند .

این مطلبى که ابن تیمیه از طبرى نقل کرده اصلا از اول تا آخر کتاب تاریخ طبرى یافت نمى‌شود و اصلا کلمه «العسکری» فقط یکبار در این کتاب در ج5، ص368 در باره «إبراهیم بن مهران النصرانى العسکری» آمده و جمله « نسل ولا عقب» اصلا در کل این کتاب نیامده است.

محمد رشاد سالم محقق کتاب منهاج السنة، که متوجه این اشکال بوده و نتوانسته این مطلب را در تاریخ طبرى پیدا کند، تلاش کرده است که به نحوى براى این سخن ابن  تیمیه مصدرى پیدا نماید؛ اما او هم دچار اشتباه شده است .

وى مى‌گوید که این جمله در کتاب صلة التاریخ الطبرى، (تکمله تاریخ طبری) آمده ؛ در حالى که این مطلب حتى در این کتاب نیز نیامده است و ایشان مطلب دیگرى را با مطلب مورد نظر ابن تیمیه اشتباه گرفته است .

حقیقت مطلب این است که در کتاب صلة تاریخ الطبرى ، جمله «لم یعقب الحسن» آمده ؛ اما هیچ ارتباطى به امام عسکرى و حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشریف ندارد؛ بلکه  قضیه به این شکل است که :

در زمان مقتدر عباسى ، شخص به دربار مقتدر عباسى مى‌آید و مى‌گوید که کار  مهمى با مقتدر دارم و اگر به زودى به گوش او نرسانم ، اتفاقات ناگوارى خواهد افتاد .

بعد وقتى پیش مقتدر مى‌رود مطالبى از گذشته و آینده مطرح مى‌‌کند . از ایشان سؤال مى‌شود که شما کى هستی؟ مى‌گوید : من محمد بن حسن بن على بن موسى بن جعفر الرضا هستم . یعنى من نوه امام رضا هستم از فرزند او حسن . بعد مقتدر دستور مى‌دهد که افرادى از آل ابو ‌طالب را بیاورند تا صحت گفته‌هاى او را تأیید کنند.

شخصى به نام ابن طومار از آل ابو طالب در تکذیب گفته‌هاى این شخص مى‌گوید:

لم یعقب الحسن .

حسن (فرزند امام رضا علیه السلام) ، اصلا فرزندى نداشته است .

متأسفانه رشاد سالم محقق کتاب منهاج السنة دقت لازم را نکرده و خیال کرده است که این «حسن» همان امام حسن عسکرى علیه السلام است؛ در حالى که منظور حسن بن على بن موسى الرضا علیهما السلام است و هیچ ربطى به امام عسکرى و حضرت حجت علیهما السلام ندارد .

جالب این است که همین شخص که ادعا مى‌کرد نوه امام رضا علیه السلام است، رسوا مى‌شود و در نهایت مشخص مى‌شود که او به دروغ خود را به اهل بیت علیهم السلام نسبت داده است و فرزند شخصى به نام ابن الضبعى است و حتى پدر او را پیدا مى‌کنند و سپس به پاى مقتدر مى‌افتند و البته مقتدر نیز مجازات سختى براى او در نظر مى‌گیرد و در روز ترویه او را در میان مردم مى چرخانند و رسوایش مى‌کنند و سپس به زندان مى‌اندازند.

از این گذشته کتاب صلة تاریخ الطبرى نوشته خود طبرى نیست؛ بلکه نوشته شخص مجهولى به نام عریب بن سعد القرطبى متوفاى 369هـ است که در هیچ یک از کتاب‌هاى تراجم اهل سنت، شرح حالى براى او ذکر نشده است.

تنها خیر الدین زرکلى از علماى وهابى در کتاب الأعلام ، شرح حال کوتاهى از او ذکر کرده است :

عریب بن سعد القرطبی : طبیب مؤرخ من أهل قرطبة . من أصل نصرانی (اسبانیولی) أسلم آباؤه واستعربوا وعرفوا ببنی الترکی . استعمله الناصر (سنة 331) على کورة أشونة . واستکتبه المستنصر (الحکم) وارتفعت منزلته عند الحاجب المصور (أبی عامر) فسماه " خازن السلاح " واختصر " تاریخ الطبری " وأضاف إلیه أخبار إفریقیة والأندلس ، فسمی " صلة تاریخ الطبری.

عریب بن سعد قرطبى، پزشک و مورخ اهل قرطبه اصالتا نصرانى بوده است، پدران او اسلام آوردند و عربى آموختند و به «بنى ترکی» مشهور شدند . ناصر (متوفای331هـ) او را فرماندار بخش اشنونه کرد و مستنصر او را کاتب خود قرار داد و مقام و منزت او را پیش حاجب نقاش أبى عامر بالا برد و «خازن السلاح» نامیده شد. او تاریخ طبرى را تلخیص کرده و اخبار آفریقا و اندلس را به آن افزوده است و نام کتاب را «صلة تاریخ الطبری» گذاشته است .

الزرکلی ، خیر الدین (متوفای 1410هـ)، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربین والمستشرقین ، ج4، ص 227، ناشر: دار العلم للملایین ـ بیروت، الطبعة: الخامسة، 1980م

اما عبد الباقى بن قانع اموى که ابن تیمیه سخن او را نیز نقل کرده و مدعى شده که او گفته امام حسن عسکرى فرزندى نداشته است:

 متأسفانه ابن تیمیه هیچ سند و مدرکى براى این نقل خودش نیاورده است تا ببنیم که آیا ایشان چنین مطلبى را گفته یا همانند نقل قول از طبرى نسبت دروغ به او داده شده است.

بقیه وهابى‌ها نیز که همین مطلب ابن تیمیه را تکرار کرده‌اند، هیچکدام نتوانسته‌اند در این پنچ قرن بعد از ابن تیمیه سند و مدرکى براى اثبات این نسبت به عبد الباقى بن قانع پیدا کنند و متأسفانه همگى با اعتمادى که به این تیمیه داشته‌اند، بدون ذکر سند، این مطلب را مسلّم تصور کرده‌اند.

ما فرض را بر این مى‌گیریم که عبد الباقى بن قانع این سخن را گفته باشد، آیا سخن شخصى مثل او که بزرگان اهل سنت او را تضعیف کرده‌اند مى‌تواند براى اثبات مطلبى با این درجه از اهمیت، حجت باشد؟

شمس الدین ذهبى در سیر اعلام النبلاء در شرح حال او مى‌نویسد:

قال البرقانی البغدادیون یوثقونه وهو عندی ضعیف

وقال الدارقطنی کان یحفظ ولکنه یخطىء ویصر.

وروى الخطیب عن الأزهری عن أبی الحسن بن الفرات قال کان ابن قانع قد حدث به اختلاط قبل موته بنحو من سنتین فترکنا السماع منه وسمع منه قوم فی اختلاطه.

برقانى، گفته است که بغدادى‌ها او را توثیق کرده‌اند؛ ولى از دیدگاه من او ضعیف است، دار قطنى گفته: او روایات را حفظ مى‌کرد؛ ولى اشتباه مى‌کرد و بر خطایش اصرار مى‌ورزید (البته شاید جمله «یخطیء و یصر» غلط چاپى و اصل مطب «یخطیء و یصیب» باشد که به معناى «گاهى خطا مى‌کرد و گاهى درست مى‌گفت» مى‌شود). خطیب بغدادى از از ازهرى از أبو الحسن بن فرات نقل کرده است که براى ابن قانع نقل کرده‌اند که دو سال قبل از مرگش دیوانه شده بود؛ پس من شنیدن روایت از او را رها کردم؛ چرا که عده‌اى در زمان دیوانه‌گى‌اش  از او روایت شنیده‌اند.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج15، ص527، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

بنابراین، حتى اگر او چنین مطلبى را نیز گفته باشد، با توجه به تضعیفاتى که در باره او نقل شده است، نمى‌شود به سخنان او استناد کرد .

اعتراف بزرگان اهل سنت به ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف:

بسیارى از بزرگان و اندیشمندان اهل سنت از گذشته تا امروز، به ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف اعتراف کرده‌اند و به صراحت گفته‌اند که آن حضرت در 15 شعبان سال 255هـ در شهر سامرا به دنیا آمده است که ما به نام چند نفر از آن‌ها اشاره خواهیم کرد، دوستان عزیز مى‌توانند در این باره به کتاب الإصالة المهدویة، نوشته جناب آقاى فقیه ایمان مراجعه کنند، ایشان در این کتاب نام 112 نفر از علماى اهل سنت را مى برد که به تولد امام زمان  تصریح کرده‌اند .

<!--[if !supportLists]-->1.    <!--[endif]-->شمس الدین الذهبی (متوفای748هـ)

شمس الدین ذهبى، دانشمند برتر علم تراجم و رجال اهل سنت، در چند کتاب خود به ولادت آن حضرت تصریح کرده است. وى در کتاب العبر فى اخبار من غبر مى‌نویسد:

وفیها [سنة 256 ه‍] محمد بن الحسن العسکری بن علی الهادی محمد الجواد بن علی الرضا بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق العلوی الحسینی أبو القاسم الذی تلقبه الرافضة الخلف الحجة وتلقبه بالمهدی وبالمنتظر وتلقبه بصاحب الزمان وهو خاتمة الاثنى عشر... .

در سال 255هـ م ح م د بن الحسن العسکرى [علیهما السلام] به دنیا آمد، رافضى‌ها او را خلف ، حجت، مهدى ، منتظر و صاحب الزمان لقب داده‌اند، او آخرین امام از امامان دوازدگانه است .

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، العبر فی خبر من غبر، ج2، ص37، تحقیق: د. صلاح الدین المنجد، ناشر: مطبعة حکومة الکویت - الکویت، الطبعة: الثانی، 1984.

و در تاریخ الإسلام سال وفات آن حضرت را 258 یا 256 دانسته و مى‌گوید:

أبو محمد الهاشمی الحسینی أحد أئمة الشیعة الذین تدعی الشیعة عصمتهم . ویقال له الحسن العسکری لکونه سکن سامراء ، فإنها یقال لها العسکر . وهو والد منتظر الرافضة...

وأما ابنه محمد بن الحسن الذی یدعوه الرافضة القائم الخلف الحجة ، فولد سنة ثمان وخمسین ، وقیل : سنة ست وخمسین . عاش بعد أبیه سنتین ثم عدم ، ولم یعلم کیف مات . وأمه أم ولد .

ابو محمد هاشمى حسینى، یکى از ائمه شیعه است که آن‌ها اعتقاد به عصمت آنان دارند و به او حسن عسکرى مى‌گویند؛ چون در سامرا ساکن بوده و به سامرا «عسکر» مى‌گویند، او (امام عسکری) پدر همان کسى است که رافضه منتظر او  هستند... .

اما فرزندش م ح م د بن الحسن که رافضى‌ها او را قائم، خلف و حجت مى‌نامند، در سال 258 به دنیا آمده است، برخى گفته‌اند که در سال 256 به دنیا آمده و دو سال بعد از پدرش زنده بوده و سپس از دنیا رفته است؛ اما مشخص نیست که چگونه وفات کرده است، مادر او کنیز بوده است .

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج19، ص113، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

آن چه براى ما مهم است، این است که ثابت شود آن حضرت به دنیا آمده؛ اما این از دنیا رفته‌اند یا خیر، در مقاله جداگانه نقد و بطلان سخن ذهبى روشن خواهد شد .

و در کتاب سیر أعلام النبلاء مى‌گوید:

المنتظر الشریف أبو القاسم محمد بن الحسن العسکری بن علی الهادی ابن محمد الجواد بن علی الرضى بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن زین العابدین بن علی بن الحسین الشهید بن الامام علی بن أبی طالب العلوی الحسینی خاتمة الاثنی عشر سیدا الذین تدعی الامامیة عصمتهم... .

منتظر شریف، ابو القاسم م ح م د بن الحسن العسکرى .... آخرین امام از ائمه دوازدگانه است که شیعیان اعتقاد به عصمت آنان دارند.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج13، ص119، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

<!--[if !supportLists]-->2.    <!--[endif]-->فخر الدین الرازی (متوفای604هـ)

فخر الدین رازى، مفسر نامدار اهل سنت در باره امام عسکرى علیه السلام و فرزندان آن حضرت مى‌نویسد:

أما الحسن العسکری الإمام (ع) فله إبنان وبنتان ، أما الإبنان فأحدهما صاحب الزمان عجل الله فرجه الشریف ، والثانی موسى درج فی حیاة أبیه وأم البنتان ففاطمة درجت فی حیاة أبیها ، وأم موسى درجت أیضاًً.

اما امام حسن عسکرى علیه السلام، داراى دو پسر و دو دختر بود، اما پسران آن حضرت؛ پس یکى از آن‌ها صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشریف است و دومى موسى است که در زمان زندگى امام عسکرى از دنیا رفت. اما دختران ایشان و همچنین مادر موسى در زمان حیات امام عسکرى از دنیا رفته‌اند.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، الشجرة المبارکة فی أنساب الطالبیة، ص78 ـ 79 .

آدرس اینترنتى این مطلب:

http://islamport.com/w/nsb/Web/499/22.htm

براى دانلود این کتاب به آدرس ذیل مراجعه فرمایید :

http://ebooks.roro44.com/Download-2146

<!--[if !supportLists]-->3.    <!--[endif]-->ابن حجر هیثمی (متوفای973هـ)

ابن حجر هیثمى در کتاب الصواعق المحرقه که آن را علیه شیعه نوشته است، اعتراف مى‌کند که امام عسکرى فرزندى به نام ابو القاسم الحجة داشته است:

ولم یخلف غیر ولده أبی القاسم محمد الحجة ، وعمره عند وفاة أبیه خمس سنین ، لکن أتاه الله فیها الحکمة ، ویسمى القائم المنتظر... .

امام عسکرى علیه السلام فرزندى غیر از ابو القاسم م ح م د حجت نداشته است که عمر آن حضرت در زمان وفات پدرش پنج سال بوده است؛ ولى خداوند به او حکمت آموخت و قائم منتظر نامیده شده است.

الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973هـ)، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص601، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

<!--[if !supportLists]-->4.    <!--[endif]-->ابن اثیر الجزری (متوفای630هـ)

وفیها توفی الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (ع) ، وهو أبو محمد العلوی العسکری ، وهو أحد الأئمة الإثنی عشر على مذهب الإمامیة ، وهو والد محمد الذی یعتقدونه المنتظر بسرداب سامرا ، وکان مولده سنة إثنتین وثلاثین ومائتین.

در سال 260هـ حسن بن على ... علیهم السلام از دنیا رفت، او ابو محمد علوى عسکرى و پدر یکى از ائمه دوازدگانه بر مبناى اعتقاد شیعه است، او پدر م ح م د است که شیعیان اعتقاد دارند او منتظر و در سرداب سامرا است . امام عسکرى در سال 232 به دنیا آمده است .

ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج6 ص249 ـ 250، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

البته بحث غیبت حضرت حجت علیه السلام در سامراه و غایب شدن آن حضرت در سرداب، در مقاله جداگانه‌اى بررسى و ثابت خواهد شد که این مطلب تهمتى است به شیعیان و شیعیان اعتقاد به غیبت حضرت مهدى عج الله تعالى فرجه الشریف در سرداب سامرا ندارند.

<!--[if !supportLists]-->5.    <!--[endif]-->شمس الدین ابن خلکان (متوفای681هـ)

ابن خلکان، هر چند که به ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف تصریح مى‌کند؛ اما او نیز همانند برخى  دیگر از علماى اهل سنت، با چشمان بسته  و بدون تحقیق به شیعیان اتهام مى‌زند که آن‌ها اعتقاد دارند امام زمان در سراب غائب شده و شیعیان منتظر ظهور او از سرداب هستند:

562 أبو القاسم المنتظر :

أبو القاسم محمد بن الحسن العسکری بن علی الهادی بن محمد الجواد المذکور قبله ثانی عشر الأئمة الاثنی عشر على اعتقاد الامامیة المعروف بالحجة وهو الذی تزعم الشیعة أنه المنتظر والقائم والمهدی وهو صاحب السرداب عندهم وأقاویلهم فیه کثیرة وهم ینتظرون ظهوره فی آخر الزمان من السرداب بسر من رأى

کانت ولادته یوم الجمعة منتصف شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین ولما توفی أبوه وقد سبق ذکره کان عمره خمس سنین واسم امه خمط وقیل نرجس والشیعة یقولون إنه دخل السرداب فی دار أبیه وامه تنظر إلیه فلم یعد یخرج إلیها وذلک فی سنة خمس وستین ومائتین وعمره یومئذ تسع سنین.

ابو القاسم م ح م د بن الحسن العسکرى ... امام دوازدهم بر اساس اعتقاد شیعه است که به حجت مشهور است و شیعیان خیال مى‌کنند که او منتظر، قائم و مهدى و صاحب سرداب است . سخنان شیعه در باره آن حضرت زیاد است و آن‌ها منتظرند که ایشان در آخر الزمان از سرداب ظهور کند .

ولادت ایشان در روز جمعه نیمه شعبان سال 255هـ است،‌ وقتى پدرش از دنیا رفت، او پنج ساله بود، اسم مادرش خمط بوده، برخى گفته‌اند نرجس بوده است . شیعیان اعتقاد دارند که او داخل سرداب پدرش شده و در حالى که مادرش به سوى نگاه مى‌کرده غائب شده و دیگر از سرداب برنگشته است و این اتفاق در سال 265هـ رخ داده که ایشان در آن زمان 9 ساله بوده‌اند.

إبن خلکان، ابوالعباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر (متوفاى681هـ)، وفیات الأعیان و انباء أبناء الزمان، ج4، ص176، تحقیق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان.

<!--[if !supportLists]-->6.    <!--[endif]-->صلاح الدین الصفدی (متوفای764هـ)

صلاح الدین صفدى، یکى دیگر از نامداران اهل سنت در باره حضرت مهدى علیه السلام مى‌نویسد:

الحجة المنتظر محمد بن الحسن العسکری بن على الهادی ابن محمد الجواد بن علی الرضا بن موسى الکاظم بن محمد الباقر بن زین العابدین على بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضى الله عنهم الحجة المنتظر ثانی شعر الأیمة الأثنی عشر هو الذی تزعم الشیعة انه المنتظر القائم المهدی وهو صاحب السرداب عندهم وأقاویلهم فیه کثیرة ینتظرون ظهوره آخر الزمان من السرداب بسر من رأى ولهم إلى حین تعلیق هذا التاریخ أربع مائة وسبعة وسبعین سنة ینتظرونه ولم یخرج ولد نصف شعبان سنة خمس وخمسین.

حجت منتظر م ح م د بن الحسن العسکرى .... دوازدهمین امام از ائمه دوازدگانه شیعه است که آن‌ها خیال مى‌کنند او منتظر، قائم و مهدى و صاحب سرداب است ... شیعیان تا این تاریخ، 477 سال است که منتظر او هستند... آن حضرت در نیمه شعبان سال 255هـ به دنیا آمده است .

الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفاى764هـ)، الوافی بالوفیات، ج2، ص249، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.

<!--[if !supportLists]-->7.    <!--[endif]-->سبط بن الجوزی (متوفای654هـ)

سبط بن جوزى، نوه دخترى ابو الفرج أبن الجوزى که روزگارى حنبلى مذهب بوده و سپس به مذهب حنفى روى آورده است، در باره امام دوازدهم شیعیان مى‌گوید:

محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب ، وکنیته أبو عبد الله وأبو القاسم وهو الخلف الحجة صاحب الزمان القائم والمنتظر والتالی وهو آخر الأئمة ، وقال : ویقال له ذو الإسمین محمد وأبو القاسم قالوا : أمه أم ولد یقال لها : صقیل.

م ح م د بن الحسن بن على ... کنیه آن حضرت ابوعبد الله و ابو القاسم است، او جانشین و حجت، صاحب الزمان، قائم و منتظر و آخرین امام است. گفته‌اند که آن حضرت دو اسم دارد: 1. م ح م د ؛ 2 . ابوالقاسم . گفته‌اند که مادر او کنیزى به نام صقیل بوده است .

سبط بن الجوزی الحنفی، شمس الدین أبوالمظفر یوسف بن فرغلی بن عبد الله البغدادی (متوفاى654هـ)، تذکرة الخواص، ص204، ناشر: مؤسسة أهل البیت ـ بیروت، 1401هـ ـ 1981م.

<!--[if !supportLists]-->8.    <!--[endif]-->خیر الدین زرکلی (متوفای1410هـ)

خیر الدین زرکلى، از دانشمندان معاصر وهابى در باره حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشریف مى‌نویسد:

محمد بن الحسن العسکری الخالص بن علی الهادی أبو القاسم ، آخر الأئمة الإثنی عشر عند الإمامیة ، وهو المعروف عندهم بالمهدی ، وصاحب الزمان ، والمنتظر ، والحجة وصاحب السرداب ، ولد فی سامراء ، ومات أبوه وله من العمر نحو خمس سنین ، ولما بلغ التاسعة أو العاشرة أو التاسعة عشر دخل سرداباً فی دار أبیه ولم یخرج منه .

م ح م د بن الحسن العسکرى ... آخرین امام از ائمه دوازدگانه از دیدگاه شیعه و در نزد آن‌ها مشهور به مهدى، صاحب الزمان، منتظر، حجت و صاحب سرداب است . در شهر سامرا به دنیا آمده و پدرش در زمانى از  دنیا رفته که ایشان پنج ساله بوده‌اند، در سن 9 سالگى، یا ده سالگى یا 19 سالگى وارد سردابى در خانه پدرش شده و از آن خارج نشده است.

وى سپس سخن ابن خلکان را مبنى بر غیبت در سرداب سامرا و خروج از آن را نقل و رد مى‌کند:

قال إبن خلکان : والشیعة ینتظرون خروجه فی آخر الزمإن من السرداب بسر من رأى. إن الشیعة لا تنتظر خروج الإمام المصلح من السرداب فی سامراء وإنما تنتظر خروجه من بیت الله الحرام ، وقد أشرنا إلى ذلک ودللنا علیه فی کثیر من بحوث هذا الکتاب.

ابن خلکان گفته: شیعیان منتظر خروج آن حضرت در آخر الزمان از سردابى در سامرا هستند؛ در حالى که شیعیان منتظر خروج این امام مصلح از سرداب سامرا نیستند؛ بلکه منتظر خروج او از بیت الله الحرام هستند که ما به این مطلب اشاره کرده‌ایم و در بسیارى از مباحث این کتاب به آن استدلال کرده‌ایم .

خیر الدین الزرکلی (متوفای1410هـ)، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربین والمستشرقین ، ج6، ص80، ناشر: دار العلم للملایین ـ بیروت، الطبعة: الخامسة، 1980م

<!--[if !supportLists]-->9.    <!--[endif]-->عاصمی مکی (متوفای1111هـ)

عاصمى مکى از علماى شافعى مذهب است در باره ولادت آن حضرت مى‌نویسد:

الإمام الحسن العسکری بن على الهادی ... ولده محمدا أوحده وهو الإمام محمد المهدی بن الحسن العسکری بن على التقی بن محمد الجواد ابن على الرضا بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین بن على بن أبی طالب رضی الله تعالى عنهم أجمعین.

ولد یوم الجمعة منتصف شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین وقیل سنة ست وهو الصحیح أمه أم ولد اسمها أصقیل وقیل سوسن وقیل نرجس کنیته أبو القاسم ألقابه الحجة والخلف الصالح والقائم والمنتظر وصاحب الزمان والمهدی وهو أشهرها صفته شاب مربوع القامة حسن الوجه والشعر أقنى الأنف أجلى الجبهة ولما توفی أبوه کان عمره خمس سنین.

تنها فرزند امام حسن عسکرى، همان امام م ح م د بن الحسن العسکرى است که در روز جمعه نیمه شعبان سال 255هـ و برخى گفته‌اند در سال 256هـ که همین دیدگاه صحیح است، به دنیا آمده است. مادر کنیزى به نام أصیقل بوده ، برخى سوسن و دیگرى نرجس گفته‌اند . کنیه آن حضرت ابو القاسم و القابش، حجت، خلف، صالح، قائم، منتظر، صاحب الزمان و مشهورترین لقب آن حضرت مهدى است . از ویژگى‌هاى ایشان این است که او جوانى است با قامت متوسط، صورت و موى زیبا، بینى باریک و پیشانى باز .

العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج4، ص150، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة.

<!--[if !supportLists]-->10.                      <!--[endif]-->ابومحمد یافعی (متوفای768هـ)

وفیها وقیل فی سنة ستین توفى الشریف العسکرى الحسن بن على بن محمد ابن على بن موسى الرضى بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زین العابدین ابن الحسین بن على بن ابى طالب رضى الله تعالى عنهم أحد الائمة الاثنى عشر على اعتقاد الامامیة وهو والد المنتظر صاحب السرداب.

در سال 260هـ امام حسن عسکرى علیه السلام که یکى از ائمه دوازدگانه بنابر اعتقاد شیعه است، از دنیا رفت، او پدر منتظر صاحب سرداب است .

الیافعی، ابومحمد عبد الله بن أسعد بن علی بن سلیمان (متوفاى768هـ)، مرآة الجنان وعبرة الیقظان، ج2، ص107، ناشر: دار الکتاب الإسلامی - القاهرة - 1413هـ - 1993م.

<!--[if !supportLists]-->11.                      <!--[endif]-->ابن الوردی (متوفای749هـ)

ولد محمد بن الحسن الخالص سنة خمس وخمسین ومائتین ، ویزعم الشیعة أنه دخل السرداب فی دار أبیه ب‍ (سر من رأى) وأمه تنظر إلیه فلم یعد إلیها ، وکان عمره تسع سنین ، وذلک فی سنة مائتین وخمس وستین ، على خلاف.

م ح م د بن الحسن العسکرى در سال 255هـ به دنیا آمد و شیعیان خیال مى‌کنند که داخل سردابى در خانه پدرش در سامرا شده، مادرش منتظر آمدن او بوده؛ ولى او برنگشته است؛ در حالى که در آن زمان 9 ساله بوده است و این قضیه در سال 265هـ اتفاق افتاده است .

إبن الوردی - تاریخ إبن الوردی - فی ذیل تتمة المختصر

<!--[if !supportLists]-->12.                      <!--[endif]-->ابن صباغ المالکی (متوفای855هـ)

ولد أبو القاسم محمد الحجه بن الحسن الخالص بسر من رأى لیلة النصف من شعبان سنة 255 للهجره ، وأما نسبه أباً وأماً فهو أبو القاسم محمد الحجه بن الحسن الخالص بن علی الهادی بن محمد الجواد بن علی الرضا بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب (ع) ، وأما أمه فأم ولد یقال لها : نرجس خیر أمة ، وقیل : إسمها غیر ذلک ، وأما کنیته فأبو القاسم ، وأما لقبه فالحجه والمهدی والخلف الصالح والقائم المنتظر وصاحب الزمان وأشهرها المهدی.

ابو القاسم م ح م د الحجة بن الحسن ، در نیمه شعبان 255هـ در سامرا به دنیا آمد، پدرش امام حسن عسکرى فرزند على الهادى .... است و مادرش کنیزى به نام نرجس برترین کنیز بوده است. دیگران اسم‌هاى دیگرى براى مادر آن حضرت ذکر کرده‌اند. کنیه ایشان ابو القاسم و القابى  همچون: حجت، مهدى، خلف، صالح، قائم،‌ منتظر و صاحب الزمان دارد که مشهورترین لقب آن حضرت مهدى است.

ابن صباغ المالکی المکی ، علی بن محمد بن أحمد (متوفای855هـ) الفصول المهمة فی معرفة الأئمة، ج2، ص682، تحقیق: سامی الغریری ، ناشر: دار الحدیث ـ قم، 1380ش.

البته بزرگان دیگرى همچون قندوزى حنفى، عبد الحلیم جندى، سید ابو الحسن یمانى، شمس الدین ابن طولون، کمال الدین الشامى، علامه مولوى هندى،‌ علامه عثمان العثمانى، علامه حمداوى و ... نیز ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف را نقل کرده‌اند؛ هرچند که هیچکدام از آن‌ها ایشان را با عنوان همان مهدى که پیامبر وعده‌اش را داده و فرموده است که : «زمین را پر از عدل و  داد خواه کرد» نپذیرفته‌اند؛ اما ما از نقل این اقوال مى‌خواستیم جواب ابن تیمیه را داده باشیم که ادعا مى‌کرد، امام عسکرى علیه السلام در حالى از دنیا رفته که هیچ نسلى از او بر جاى نمانده است .

نتیجه:

اولا: آن چه ابن تیمیه از طبرى و عبد الباقى ابن قانع نقل کرده است که امام عسکرى بدون نسل و فرزند از دنیا رفته،‌ دروغى است محض، در کتاب‌هاى آن‌ها چنین مطلبى یافت نمى‌شود؛

ثانیا: بر فرض که این دو نفر این مطلب را گفته باشند، بى اطلاعى خود آنان را ثابت مى‌کنند؛ چرا که ده‌ها نفر از برترین دانشمندان تاریخ اهل سنت به ولادت حضرت حضرت حجت علیه السلام  تصریح کرده و تاریخ تولد آن حضرت را مشخص کرده‌اند.

آیا حضرت مهدى (عج) از نسل امام حسن مجتبى (ع) است؟

آیا حضرت مهدى (عج) از نسل امام حسن مجتبى (ع) است؟
گروه مهدویت  

طرح شبهه:

یکى از اختلافات اساسى در موضوع مهدویت، این است که حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف، از نسل امام مجتبى است یا از نسل امام حسین علیهما السلام.

اهل سنت، بر خلاف شیعیان مدعى هستند که آن حضرت از نسل امام مجتبى علیه السلام است نه از نسل سید الشهداء علیه السلام.

ابن تیمیه حرانى در کتاب منهاج السنة مى‌نویسد:

فالمهدی الذی أخبر به النبی صلى الله علیه وسلم اسمه محمد بن عبد الله لا محمد بن الحسن وقد روى عن علی رضی الله عنه أنه قال هو من ولد الحسن بن على لا من ولد الحسین بن علی.

مهدى، که رسول خدا از او خبر داده، اسمش م ح م د بن عبد الله است، نه م ح م د بن الحسن،‌ از على علیه السلام روایت شده است که او گفت: مهدى از نسل حسن بن على است نه از نسل حسین بن علی.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج 4   ص 95، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

منظور ابن تیمیه روایتى است که ابو داود سجستانى نقل کرده است:

قال أبو دَاوُد حُدِّثْتُ عن هَارُونَ بن الْمُغِیرَةِ قال ثنا عَمْرُو بن أبی قَیْسٍ عن شُعَیْبِ بن خَالِدٍ عن أبی إسحاق قال قال عَلِیٌّ رضی الله عنه وَنَظَرَ إلى ابنه الْحَسَنِ فقال إِنَّ ابْنِی هذا سَیِّدٌ کما سَمَّاهُ النبی صلى الله علیه وسلم وَسَیَخْرُجُ من صُلْبِهِ رَجُلٌ یُسَمَّى بِاسْمِ نَبِیِّکُمْ یُشْبِهُهُ فی الْخُلُقِ ولا یُشْبِهُهُ فی الْخَلْقِ ثُمَّ ذَکَرَ قِصَّةً یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا....

ابواسحاق گوید: على علیه السلام در حالى که به فرزندش حسن مى‌نگریست، گفت: «این پسر من آقا است؛ چنانچه رسول خدا این نام را بر او نهاد است، از نسل او فرزندى به دنیا مى‌آید که همنام پیامبر شما است که در سیرت و اخلاق شبیه آن حضرت است؛ اما از نظر قیافه شبهاتى ندارد» سپس این قصه را که او زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد، نقل کرد.

السجستانی الأزدی،  ابوداود سلیمان بن الأشعث (متوفاى 275هـ)، سنن أبی داود، ج 4   ص 108، ح4290، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، ناشر: دار الفکر.

نقد و بررسی:

تنها دلیل اهل سنت براى اثبات این اعتقاد سرنوشت‌ساز و مهم همین روایت است و دلیل با ارزش دیگرى در منابع روائى آن یافت نمى‌شود؛ البته این روایت نیز دچار اشکالات اساسى است:

روایت ابوداود مرسل است:

اولا: این روایت از دو جهت مرسل است:

الف: کسى که این روایت را از امیرمؤمنان علیه السلام نقل مى‌کند، ابو إسحاق عمرو بن عبد الله السبیعى متولد سال 33 و متوفاى 129هـ است که در زمان شهادت امیرمؤمنان علیه السلام هفت ساله بوده. درست است که او یکبار امیرمؤمنان علیه السلام را دیده؛ اما ثابت نشده است که روایتى از آن حضرت نقل کرده باشد؛ چنانچه مبارکفورى در شرح این روایت از منذرى نقل مى‌کند که این روایت مقطوع است:

قال المنذری هذا منقطع أبو إسحاق السبیعی رأی علیا علیه السلام رؤیة.

منذرى گفته: این روایت منقطع است؛ چرا که ابو اسحاق سبیعى تنها یکبار على علیه السلام را دیده است.

المبارکفوری، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، ج 6   ص 403، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

ب: ابو داود در اول سند مى‌گوید: «حُدِّثْتُ عن هَارُونَ بن الْمُغِیرَةِ؛ برایم از هارون نقل شد» اما این که چه کسى این روایت را از هارون براى او نقل کرده است، ذکر نمى‌کند؛ هارون بن المغیره،‌ از طبقه نهم و ابوداود سجستانى از طبقه یازدهم روات اهل سنت هستند؛ پس روایت از این جهت نیز مرسل است.

ابن خلدون در مقدمه خود در این باره مى‌گوید:

وأما أبو اسحاق الشیعی وإن خرج عنه فی الصحیحین فقد ثبت أنه اختلط آخر عمره وروایته عن علی منقطعة وکذلک روایة أبی داود عن هارون بن المغیرة.

اگر چه در صحیح بخارى و مسلم از ابو اسحاق شیعى روایت نقل شده است؛ ولى او در آخر عمرش دچار اختلال شد و روایت او از على (علیه السلام) منقطع است؛ همچنین روایت ابوداود از هارون بن المغیره.

إبن خلدون الحضرمی، عبد الرحمن بن محمد (متوفاى808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج 1   ص 314، ناشر: دار القلم - بیروت - 1984، الطبعة: الخامسة.

البانى وهابى در چندین کتاب خود این روایت را به همین دو دلیل تضعیف کرده است. وى در کتاب السلسة الضعیفة، بعد از تضعیف روایتى از ترمذى مى‌گوید:

هذا، وقبل إنهاء الکتابة حول حدیث الترجمة لا بد لی من أن أذکر له شاهداً وجدته فی "سنن أبی داود" فی إسناده انقطاع وجهالة؛ فلم تطمئن النفس إلیه، فقال أبو داود (4290): حُدِّثْتُ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْمُغِیرَةِ...

هکذا ساقه أبو داود. فقال الخطابی عقبه فی "المعالم" (6/162): «هذا منقطع؛ أبو إسحاق السبیعی رأى علیاً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ رؤیة، وقال فیه أبو داود: حدثت عن هارون بن المغیرة».

قلت: یعنی أن شیخ أبی داود فیه لم یسم؛ فهو مجهول.

وأیضاً؛ فأبو إسحاق کان اختلط، وشعیب بن خالد لیس مذکوراً فیمن روى

عنه قبل الاختلاط.

قبل از پایان کتابت در باره این روایت، ناچارم از یک شاهد براى این روایت که در سنن ابو داود یافته‌ام، یاد‌آورى کنم، در سند این روایت انقطاع و جهالت (راوی) وجود دارد؛ پس دل من به آن اطمینان نمى‌کند؛ ابو داود گفته: براى من از مغیره روایت شد... خطابى بعد از نقل این روایت در کتاب المعالم گفته: این روایت منقطع است، ابو اسحاق سبیعى على علیه السلام را تنها یکبار دیده است و همچنین ابو داود گفته که براى من از هارون روایت شد.

من مى‌گویم: نام استاد ابوداود در این روایت برده نشده است؛ پس او مجهول است و همچنین ابواسحاق دچار اختلال شده و شعیب بن خالد نیز در زمره کسانى که قبل از اختلال از او روایت نقل کرده‌اند، ذکر نشده است.

ألبانی، محمد ناصر (متوفاى1420هـ)، السلسة الضعیفة وأثرها السیء فی الأمة، ج13، ص 1097، ناشر: مکتبة المعارف للنشر والتوزیع لصاحبها سعد بن عبدالرحمن الراشد – الریاض، الطبعة: الطبعة الأولى، 1425هـ - 2004م

همچنین در کتاب:

مشکاة المصابیح، ج3، ص 186، ح5462، ناشر: المکتب الإسلامى – بیروت، الطبعة: الثالثة - 1405 – 1985 و کتاب ضعیف سنن أبى داود، ح924، این روایت را تضعیف کرده است.

در جای دیگر با تعبیر «نظر إلی إبنه الحسین» نقل شده است:

ثانیاً: همین روایت در دیگر منابع اهل سنت نقل شده است که در آن به جاى «نظر إلى إبنه الحسن» «نظر إلى إبنه الحسین» دارد. شمس الدین جزرى شافعى در أسنى المطالب مى‌نویسد:

والأصحّ أنّه من ذریة الحسین بن علی لنصّ أمیر المؤمنین علی على ذلک، فیما أخبرنا به شیخنا المسند رحلة زمانه عمر بن الحسن الرقی قراءة علیه، قال: أنبأنا أبو الحسن بن البخاری، أنبأنا عمر بن محمد الدارقزی، أنبأنا أبو البدر الکرخی، أنبأنا أبو بکر الخطیب، أنبأنا أبو عمر الهاشمی، أنبأنا أبو علی اللؤلؤی، أنبأنا أبو داود الحافظ قال: حدثت عن هارون بن المغیرة، قال: حدثنا عمر بن أبی قیس، عن شعیب بن خالد، عن أبی اسحاق قال: قال علی علیه السلام - ونظر إلى ابنه الحسین - فقال: إن ابنی هذا سید کما سماه النبی صلى الله علیه وسلم، وسیخرج من صلبه رجل یسمى باسم نبیکم، یشبهه فی الخلق، ولایشبهه فی الخلق. ثم ذکر قصة یملأ الارض عدلا. هکذا رواه أبو داود فی سننه وسکت عنه.

دیدگاه صحیح این است که حضرت مهدى از نسل حسین بن على علیه السلام است، به دلیل تصریح امیرمؤمنان علیه السلام بر این مطلب؛ طبق آن چه نقل کرده براى من استادم عمر بن الحسن.... از ابو اسحاق که على علیه السلام در حالى که به فرزندش حسین مى‌نگریست فرمود: «این پسر من آقا است؛ چنانچه رسول خدا او این نام را بر او نهاد است، از نسل او فرزندى به دنیا مى‌آید که همنام پیامبر شما است که در سیرت و اخلاق شبیه آن حضرت است؛ اما از نظر قیافه شبهاتى ندارد» سپس قصه پر کردن زمین را از عدل و داد نقل کرد. ابو داود این روایت را در سنن به همین صورت نقل کرده و از قضاوت در باره آن خوددارى کرده است.

الجزری الشافعی، أبی الخیر شمس الدین محمد بن محمد (متوفاى 833هـ)، أسنی المطالب فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب کرم الله وجهه، تقدیم، ص130، تحقیق و تعلیق:‌ الدکتور محمد هادی الأمینی، ناشر: مکتبة الإمام امیرمؤمنان (ع) العامة، اصفهان ـ ایران.

تعارض با روایاتی که ثابت می‌کند حضرت مهدی (عج) از فرزندان امام حسین (ع) است:

ثالثاً: این روایات، با روایاتى دیگرى که در منابع اهل سنت نقل شده و تصریح دارد که حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف از نسل سید الشهداء علیه السلام است، در  تعارض است؛ از جمله مقدسى شافعى در عقد الدرر و محب الدین طبرى در ذخائر العقبى نوشته‌اند:

وعن حذیفة رضی الله عنه قال: خطبنا رسول الله (ص) فذکرنا رسول الله (ص) بما هو کائن، ثم قال: «لو لم یبق من الدنیا إلا یوم واحد لطول الله عز وجل ذلک الیوم، حتى یبعث فی رجلاً من ولدی اسمه اسمی».

فقام سلمان الفارسی رضی الله عنه فقال: یا رسول الله، من أی ولدک ؟ قال: «هو من ولدی هذا»، وضرب بیده على الحسین علیه السلام.

أخرجه الحافظ أبو نعیم، فی صفة المهدی.

از حذیفه نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله براى ما خطبه مى‌‌خواند که از سرنوشت جهان سخن به میان آمد؛ پس آن حضرت فرمود: اگر از دنیا باقى نماند؛‌ مگر یک روز، خداوند آن روز را آن قدر طولانى مى‌کند تا این که مردى را از نسل من برمى‌انگیزد که اسم او اسم من است.

سلمان برخواست و گفت: اى پیامبر خدا ! از کدامیک از فرزندانت؟ آن حضرت فرمود: «از این فرزندم» در همین حال با دستش به (شانه) حسین علیه السلام مى‌زد.

این روایت را ابو نعیم در کتاب «صفة المهدی» نقل کرده است.

المقدسی الشافعی السلمی، جمال الدین، یوسف بن یحیی بن علی (متوفاى: 685 هـ)، عقد الدرر فی أخبار المنتظر، ج 1   ص 83 و95، طبق برنامه الجامع الکبیر.

الطبری، ابوجعفر محب الدین أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)، ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربى، ج 1   ص 137، ناشر: دار الکتب المصریة - مصر

نعیم بن  حماد مروزى در کتاب الفتن، مقدسى شافعى در عقد الدرر و جلال الدین سیوطى در الحاوى للفتاوى نوشته‌اند:

حدثنا الولید ورشدین عن ابن لهیعة عن أبی قبیل عن عبد الله بن عمرو رضى الله عنهما قال یخرج رجل من ولد الحسین من قبل المشرق ولو استقبلتْه الجبال لهدمها واتخذ فیها طُرُقاً.

از عبد الله بن عمرو نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: مردى از نسل حسین علیه السلام از طرف مشرق خروج مى‌کند، اگر کوه‌ها در برابر او بإیستند، ‌آن‌ها را منهدم کرده و راه خود را از بین آن‌ها باز خواهد کرد.

المروزی، أبو عبد الله نعیم بن حماد (متوفاى288هـ)، کتاب الفتن، ج 1   ص 371، ح1095، تحقیق: سمیر أمین الزهیری، ناشر: مکتبة التوحید - القاهرة، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

المقدسی الشافعی السلمی، جمال الدین، یوسف بن یحیی بن علی (متوفاى: 685 هـ)، عقد الدرر فی أخبار المنتظر، ج 1   ص 195 و 284، طبق برنامه الجامع الکبیر.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج 2   ص 62، تحقیق: عبد اللطیف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

ابن صباغ مالکى در ضمن یک روایت طولانى از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل مى‌کند که رسول خدا دستش مبارکش را بر شانه امام حسین  علیه السلام گذاشت و فرمود: مهدی از نسل او است:

... یا فاطمة إنا أهل بیت أعطینا ست خصال لم یعطها أحد من الأولین ولا یدرکها أحد من الآخرین غیرنا، فنبینا خیر الأنبیاء [ وهو أبوک ]، ووصینا خیر الأوصیاء وهو بعلک، وشهیدنا خیر الشهداء وهو عم أبیک [ حمزة ]، ومنا من له جناحان یطیر بهما فی الجنة حیث یشاء وهو جعفر، ومنا سبطا هذه الأمة وهما ابناک، ومنا مهدی [ هذه ] الأمة الذی یصلی خلفه عیسى بن مریم. ثم ضرب على منکب الحسین ( علیه السلام ) وقال: من هذا مهدی هذه الأمة. هکذا أخرجه الدار قطنی صاحب الجرح والتعدیل.

اى فاطمه! خداوند به ما اهل بیت علیه السلام شش ویژگى داده است که هیچ یک از پیشینیان و آیندگان غیر از ما به آن نخواهند رسید؛ پس پیامبر ما بهترین پیامبران است و او پدر تو است، و وصى ما بهترین اوصیاء است و او شوهر تو است، شهید ما برترین شهید است و او عموى تو حمزه است، از ما است آن کسى که دو بال دارد و هر وقت بخواهد در بهشت پرواز مى‌کند و او جعفر است، از ما است دو سبط این امت و آن‌ها دو فرزند تو است و مهدى این امت از ما است،‌ همان کسى که عیسى بن مریم پشت سر او نماز مى‌خواند. سپس دست بر شانه حسین علیه السلام نهاد و فرمود: مهدى از نسل او است.

این روایت را دار قطنى صاحب و جرح و تعدیل این گونه نقل کرده است.

ابن صباغ المالکی المکی، علی بن محمد بن أحمد (متوفاى855 هـ)، الفصول المهمة فی معرفة الأئمة، ج2، ص1114، تحقیق: سامی الغریری، ناشر: دار الحدیث للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة: الأولى، 1422هـ

همین روایت را قندوزى حنفنى در ینابیع الموده از کتاب جرح و تعدیل دارقطنى نقل کرده است:

ومنها: أخرج الدارقطنی فی کتابه الجرح والتعدیل: عن أبی سعید الخدری: أن...

دار قطنى در کتاب جرح و تعدیل از ابو سعدى  خدرى نقل کرده است که...

القندوزی الحنفی، الشیخ سلیمان بن إبراهیم (متوفاى1294هـ) ینابیع المودة لذوی القربى، ج3، ص394، تحقیق سید علی جمال أشرف الحسینی، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة:الأولى، 1416هـ.

مقدسى شافعى به نقل از امام باقر علیه السلام نقل مى‌کند که آن حضرت فرمود: مهدى از فرزندان امام حسین علیه السلام است:

وعن جابر بن یزید الجعفی، قال: قال أبو جعفر علیه السلام: یا جابر... قال: فیجمع الله تعالى للمهدی أصحابه، ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً، یجمعهم الله تعالى على غیر میعاد وقزع کقزع الخریف، فیبایعونه بین الرکن والمقام. قال: والمهدی، یا جابر، رجل من ولد الحسین، یصلح الله له أمره فی لیلة واحدة.

از جابر بن یزید جعفى نقل شده است که امام باقر علیه السلام فرمود: اى جابر ! خداوند یاران مهدى را که 313 نفر  هستند بدون هیچ قرار قبلى و در حالى که همانند برگ‌ها پاییز پراکنده هستند،  جمع مى‌کند و آن‌ها در بین رکن و مقام با آن حضرت بیعت مى‌کنند. سپس فرمود: اى جابر ! او مردى از نسل حسین علیه السلام است که خداوند کار او را یک شبه اصلاح مى‌کند.

المقدسی الشافعی السلمی، جمال الدین، یوسف بن یحیی بن علی (متوفاى: 685 هـ)، عقد الدرر فی أخبار المنتظر، ج 1   ص 157، طبق برنامه الجامع الکبیر.

در نتیجه، حتى اگر از ضعف روایت ابوداود صرف نظر کنیم، با این روایات متعدد در  تضاد هستند؛ پس از حجیت خواهند افتاد.

حضرت مهدی، از نسل «حسنین» علیهم السلام:

رابعاً: حتى اگر بپذیریم که روایت ابو داود هیچ مشکلى ندارد، بازهم با عقیده شیعه و روایاتى که ثابت مى‌کند حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف از نسل امام حسین علیه السلام است، تعارضى ندارد؛ چرا که آن حضرت از جهت پدرى از نسل امام حسین علیه السلام و از جهت مادرى از نسل امام مجتبى علیه السلام است؛ زیرا همسر امام على بن الحسین، مادر امام باقر علیه السلام، فاطمه دختر امام مجتبى علیه السلام بوده است؛ بنابراین حضرت مهدى، هم فرزند امام مجتبى است و هم فرزند سید الشهداء علیهم السلام.

قرآن کریم این نوع انتساب را پذیرفته و حضرت عیسى علیه السلام را از نسل پیامبران گذشته، یعقوب، اسحاق و ابراهیم مى‌داند، آن جا که مى‌فرماید:

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلّا هَدَیْنَا وَنُوحا هَدَیْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَى وَعِیسَى وَإِلْیَاسَ کُلٌّ مِنْ الصَّالِحِینَ. الانعام/ 84 ـ85.

و اسحاق و یعقوب را به او [ابراهیم‏] بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم و نوح را (نیز) پیش از آن هدایت نمودیم و از فرزندان او، داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسى و هارون را (هدایت کردیم) این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم! و (همچنین) زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس را همه از صالحان بودند.

وقتى حضرت عیسى علیه السلام از جهت مادرى به اسحق و یعقوب و ابراهیم ملحق شود، مانعى ندارد که حضرت مهدى علیه السلام نیز از جهت مادرى به امام مجتبى علیه السلام ملحق شود؛ همان طورى که امام حسن و امام حسین علیه السلام دو سبط رسول خدا صلى الله علیه وآله از طریق صدیقه طاهره سلام الله علیها به آن حضرت ملحق مى‌شوند.

جالب است که برخى از علماى اهل سنت وقتى دیده‌اند که نمى‌توانند روایاتى را که ثابت مى‌کند حضرت مهدى از نسل امام حسین علیه السلام است، انکار و یا رد کنند، دست به توجیه‌هاى عجیب زده و گفته‌اند که حضرت مهدى از جهت مادرى از نسل امام حسین و از جهت پدرى از نسل امام حسن علیه السلام است.

ملا على قارى در مرقاة المفاتیح در این باره مى‌نویسد:

واختلف فی أنه من بنی الحسن أو من بنی الحسین، ویمکن أن یکون جامعاً بین النسبتین الحسنین. والأظهر أنه من جهة الأب حسنی ومن جانب الأم حسینی قیاساً على ما وقع فی ولدی إبراهیم وهما إسماعیل وإسحاق علیهم [ الصلاة ] والسلام، حیث کان أنبیاء بنی إسرائیل کلهم من بنی إسحاق، وإنما نبىء من ذریة إسماعیل نبینا وقام مقام الکل ونعم العوض وصار خاتم الأنبیاء.

فکذلک لما ظهرت أکثر الأئمة وأکابر الأمة من أولاد الحسین فناسب أن ینجبر الحسن بأن أعطى له ولد یکون خاتم الأولیاء ویقوم مقام سائر الأصفیاء... وسیأتی فی حدیث أبی إسحاق عن علی کرم الله الله تعالى وجهه ما هو صریح فی هذا المعنى والله [ تعالى ] أعلم.

در این که حضرت مهدى از نسل امام حسن است یا از نسل امام حسین علیهما السلام اختلاف شده است، امکان جمع بین هر دو نسبت وجود دارد و جمع بهتر این است که او از جهت پدر حسنى  و از طرف مادر حسینى است، تا قیاس شود بین آن چه اتفاق افتاده بین دو فرزند ابراهیم؛ اسحاق و اسماعیل علیهم السلام. چرا که انبیاء بنى اسرائیل همگى از نسل اسحاق بودند؛ اما پیامبر ما از نسل اسماعیل علیه السلام به جاى همه آن پیامبران و بهترین عوض و خاتم پیامبران است.

همین طور وقتى همه ائمه علیهم السلام و بزرگان امت از نسل امام حسین علیه السلام است، پس مناسب است که در حق امام مجتبى جبران شود به این که خاتم الأولیاء و جانشین تمام برگزیدگان از نسل او باشد. به زودى روایت ابو اسحاق از على علیه السلام را نقل خواهیم کرد که به این مسأله تصریح دارد.

ملا علی القاری، نور الدین أبو الحسن علی بن سلطان محمد الهروی (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج 10   ص 90، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.

در جواب ایشان مى‌گوییم:

اولاً: ایشان براى اثبات این مطلب دلیلى غیر از استحسانات عقلى و روایتى غیر از روایت ابوإسحاق سبیعى پیدا نکرده‌اند و ما ثابت کردیم که این روایت از دو جهت مرسل است و ارزش استناد ندارد. و نسب حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف  با این قیاس‌ها و استحسانات عقلى و روایات ضعیف السند قابل اثبات نیست.

اما این که گفته: بهتر است که از جهت پدرى فرزند امام حسن علیه السلام باشد و این مسأله را قیاس کرده با قضیه فرزندان حضرت ابراهیم، در جواب مى‌گوییم: انساب با قیاس و استحسانات عقلى و بدون دلیل و مدرک صحیح قابل اثبات نیست، باید براى اثبات این قضیه مهم دلیل صریح و صحیح وجود داشته باشد.

بلى ما جمع بین دو روایت را امکان پذیر مى‌دانیم؛ ولى چرا روایت را این گونه جمع نمى‌کنید که از جهت پدر حسینى و از جهت مادر حسنى باشد که از نظر واقعیت تاریخى نیز قابل اثبات است و اتفاق افتاده است؛ زیرا همان طور که پیش از این گفتیم، مادر امام باقر علیه السلام از فرزندان امام مجتبى است.

قیاس ایشان نیز کاملا باطل است؛ زیرا درست است که خاتم الأنبیا صلى الله علیه وآله برترین پیامبر خدا است؛ اما کسى نگفته است که امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف که خاتم الأوصیاء است، از سایر ائمه علیهم السلام نیز برتر باشد.

اصلا چه دلیلى وجود دارد که  خداوند به این دلیل که اکثر پیامبران از نسل اسحاق علیه السلام بوده، براى جبران این مسأله برترین پیامبر از نسل اسماعیل قرار داده باشد؟

خداوند به خاطر این معیارها و این مناسبات، پیامبر و امام را انتخاب نمى‌کند؛ چنانچه خداوند در این باره فرموده:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه‏. الأنعام/124.

خداوند آگاهتر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد!

از این گذشته، مگر ملا على قارى امامت سایر ائمه علیه السلام که از نسل امام حسین علیه السلام هستند، را قبول دارد که این قیاس را کرده و گفته است که مناسب است خداوند براى جبران این قضیه، آخرین امام را از نسل امام حسن علیه السلام قرار دهد؟

روایات اهل بیت علیهم السلام در باره نسب حضرت مهدی

از همه این‌ها گذشته، روایات صحیح السندى از طریق اهل بیت علیهم السلام وارد شده است که امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف از نسل امام حسین علیه السلام است و از آن‌جایى که رسول خدا صلى الله علیه وآله اهل بیتش را قرین قرآن قرار داده و اطاعت از آنان را بر همگان واجب کرده است، شیعیان به گفته‌هاى آنان عمل کرده و اعتقاد خود را از این سرچشمه پاک گرفته‌اند.

روایت در این باره از حد تواتر نیز گذشته است که ما به جهت اختصار فقط به یک روایت اکتفا مى‌کنیم:

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی خَلَفٍ قَالَ حَدَّثَنِی یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى النَّبِیِّ صلی الله علیه وآله وَإِذَا الْحُسَیْنُ عَلَى فَخِذَیْهِ وَهُوَ یُقَبِّلُ عَیْنَیْهِ وَیَلْثِمُ فَاهُ وَهُوَ یَقُولُ أَنْتَ سَیِّدٌ ابْنُ سَیِّدٍ أَنْتَ إِمَامٌ ابْنُ إِمَامٍ أَبُو الْأَئِمَّةِ أَنْتَ حُجَّةٌ ابْنُ حُجَّةٍ أَبُو حُجَجٍ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِکَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُم‏.

سلمان فارسى گوید: به خدمت رسول خدا صلى الله علیه وآله رسیدم؛ در حالى که امام حسین علیه السّلام بر دامنش بود و آن حضرت دیدگان او را مى‌بوسید و دهانش را بوسه مى‌داد و مى‌فرمود: تو آقائى و فرزند آقائى تو پیشوا و فرزند پیشوا و پدر پیشوایانى، تو حجت و فرزند حجت و پدر حجت‌هاى نه‏گانه هستى که از پشت تو بیرون آیند و نهم آنان قائم آنان است.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، الخصال، ص 475، ح38، تحقیق: علی أکبر الغفاری، ناشر: جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة ـ قم، 1403هـ ـ 1362ش

نتیجه:

اعتقاد اهل سنت مبنى بر این که حضرت مهدى از فرزندان امام مجتبى علیه السلام است، بدون دلیل و مدرک صحیح و از طرف دیگر با روایات و مدارک دیگر در تعارض است و بنیاى اعتقادى آن‌ها بر یک روایت ضعیف و غیر قابل اتکا بنا نهاده شده است.

آیا میراث امام عسکرى (ع) بین برادر و مادر آن حضرت تقسیم شد؟

آیا میراث امام عسکرى (ع) بین برادر و مادر آن حضرت تقسیم شد؟
گروه مهدویت  

طرح شبهه:

یکى از اشکالاتى که وهابى‌ها مدام تکرار مى‌کنند و آن را دلیل بر عدم تولد امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف مى‌گیرند، قضیه تقسیم میراث امام عسکرى علیه السلام بین برادرش جعفر کذاب و مادر امام عسکرى علیه السلام است و مى‌گویند که اگر امام عسکرى فرزندى داشت، چرا به او ارث نرسید و ارث بین مادر و برادر امام عسکرى علیه السلام تقسیم شد؟

همچنین ادعا مى‌کنند که علماى شیعه؛ همچون سعد بن عبد الله (متوفای300هـ) و حسن بن موسى نوبختى (متوفای310هـ) نقل کرده‌اند که امام عسکرى علیه السلام در  حالى از دنیا رفت که کسى فرزند او را ندیده بود و نمى‌شناخت.

ناصر الدین قفارى در کتاب اصول مذهب الشیعه در این باره مى‌نویسد:

إذ بعد وفاة الحسن ـ إمامهم الحادی عشر ـ سنة (260هـ) لم یُر له خلف، ولم یُعرف له ولد ظاهر، فاقتسم ما ظهر من میراثه أخوه جعفر وأمّه، کما تعترف بذلک کتب الشیعة نفسها، وبسبب ذلک اضطرب أمر الشّیعة وتفرّق جمعهم؛ لأنّهم أصبحوا بلا إمام، ولا دین عندهم بدون إمام، لأنّه هو الحجّة على أهل الأرض... .

پس از وفات [امام] حسن، امام یازدهم شیعیان، در سال 260هـ، جانشینى براى او دیده نشد و مردم فرزند آشکارى براى او نمى‌شناختند؛ پس آن چه از میراثش مانده بود، بین برادرش جعفر و مادرش تقسیم شد؛ چنانچه کتاب‌هاى خود شیعیان بر این مطلب اعتراف کرده‌اند؛ به همین خاطر شیعیان دچار سردرگمى شدند و اجتماعشان بهم ریخت؛ چرا که آن‌ها امام نداشتند و از دیدگاه آن‌ها دین بدون امام معنا ندارد؛ چرا که امام حجت خداوند بر اهل زمین است.

ناصر الدین القفاری (معاصر)، اصول مذهب الشیعة، ج2، ص 1004، ناشر: دار الرضا ـ الجیزة.

و احسان الهى ظهیر در این باره مى‌گوید:

مات الحسن العسکری بدون خلف ولا عقب، کما نص على ذلک النوبختی حیث قال: «توفی ولم یر له أثر، ولم یعرف له ولد ظاهر، فاقتسم میراثه أخوه جعفر وامه».

[امام] حسن عسکرى (علیه السلام) بدون جانشین و فرزند از دنیا رفت؛ چنانچه نوبختى به همین مسأله تصریح کرده؛ آن جا که گفته: او از دنیا رفت؛ در حالى که جانشینى براى او  دیده نشد؛ و مردم فرزند آشکارى براى او نمى‌شناختند؛ پس برادرش جعفر و مادرش میراث او را تقسیم کردند.

احسان الهی ظهیر(معاصر)، الشیعة والتشیع، ص261.

نقد و بررسی:

محورهای شبهه:

الف: امام حسن عسکرى علیه السلام، در حالى از دنیا رفته است که فرزندى آشکارى براى او دیده نشده و شناخته نمى‌شده است؛

ب‌: شیعیان، بعد از وفات امام عسکرى علیه السلام دچار سردرگمى و اختلاف شدند؛

ج: بعد از وفات امام عسکرى علیه السلام میراث آن حضرت تنها بین جعفر کذاب و مادر امام عسکرى تقسیم شد؛

تعارض آشکار در گفته‌های قفاری:

دکتر قفارى در این جا به صراحت ادعا مى‌کند مردم براى امام عسکرى علیه السلام فرزندى نمى‌شناختند؛ اما جالب است که در جاى دیگر از همین کتابش نظر شیعه را این گونه بیان کرده است:

أما الاثنا عشریّة فقد ذهبت إلى الزّعم بأنّ للحسن العسکری ولداً کان قد أخفى (أی الحسن) مولده، وستر أمره؛ لصعوبة الوقت وشدّة طلب السّلطان له، فلم یظهر ولده فی حیاته، ولا عرفه الجمهور بعد وفاته.

اما دوازده‌ امامى‌ها این اعتقاد را پذیرفته‌اند که [امام] حسن عسکرى داراى فرزندى که [امام] حسن تولد او را مخفى کرده و کار او را از مردم پوشانده بوده؛ به خاطر سختى‌هاى زمان و این که سلطان به شدت به دنبال او بوده است؛ پس فرزندش را در زمان حیاتش آشکار نکرد؛ و اکثر شیعیان او را بعد از وفات امام عسکرى نمى‌شناختند.

أصول مذهب الشیعة، ج2، ص1006

وى با گفتن این جمله به صراحت اعتراف مى‌کند که دیدگاه مذهب اثنى عشریه این است که: امام عسکرى علیه السلام داراى فرزندى بود که آن را از دید دشمنان مخفى مى‌کرده است؛ اما در جاى دیگر به نقل از شیعیان مى‌نویسد که امام عسکرى فرزندى نداشت و شیعیان بدون امام ماندند و....

این دوگانه‌گویى و تعارض آشکار در نقل عقیده شیعه، نشان مى‌دهد که آن‌ها به دنبال حقیقت نیستند و براى زیر سؤال بردن مذهب شیعه از هر وسیله‌اى استفاده مى‌کنند.

انتساب این عقیده به علمای شیعه دروغ است:

ناگفته پیدا است که موضوع کتاب فرق الشیعة نوبختى و کتاب المقالات و الفرق سعد بن عبد الله اشعرى، نقل اعتقادات فرقه‌هاى منحرف شده و سپس نقل عقیده صحیح امامیه اثنى عشریه است. از این رو، نقل این تکه از متن از این دو کتاب و انتساب آن به تمام فرقه‌هاى شیعه و حتى فرقه اثنى عشریه، کارى است بر خلاف انصاف و دور از واقعیت.

درست است که این مطلب در کتاب آن‌ها آمده است؛ اما آن‌ها این مطلب را از زبان فرقه‌هاى منحرفه نقل و سپس عقیده اثنى عشریه را تشریح و صحت این عقیده را ثابت کرده‌اند.

مرحوم نوبختى در فرق الشیعه، عقیده اثنى عشریه را نقل و سپس در ادامه این عقیده را عقیده صحیح و درست مى‌داند؛ آن جا که مى‌نویسد:

وقالت الفرقة الثانیة عشرة وهم الأمامیة لیس القول کما قال هؤلاء کلهم بل لله عز وجل فی الأرض حجة من ولد الحسن بن علی وأمر الله بالغ وهو وصی لأبیه على المنهاج الأول والسنن الماضیة ولا تکون الإمامة فی أخوین بعد الحسن والحسین علیهما السلام ولا یجوز ذلک ولا تکون إلا فی غیبة الحسن بن علی إلى أن ینقضی الخلق متصلا ذلک ما اتصلت أمور الله تعالى ولو کان فی الأرض رجلان لکان أحدهما الحجة ولو مات أحدهما لکان الآخر الحجة ما دام أمر الله ونهیه قائمین فی خلقه...

ولا یجوز أن تخلو الأرض من حجة ولو خلت ساعة لساخت الأرض ومن علیها ولا یجوز شیء من مقالات هذه الفرق کلها فنحن مستسلمون بالماضی وإمامته مقرون بوفاة معترفون بأن له خلفا قائما من صلبه وأن خلفه هو الإمام من بعده حتى یظهر ویعلن أمره کما ظهر وعلن أمر من مضى قبله من آبائه ویأذن الله فی ذلک إذ الأمر لله یفعل ما یشاء ویأمر بما یرید من ظهوره وخفائه کما قال أمیر المؤمنین علیه السلام «اللهم إنک لا تخلی الأرض من حجة لک على خلقک ظاهرا معروفا أو خائفا مغمودا کیلا تبطل حجتک وبیناتک»

وبذلک أمرنا وبه جاءت الأخبار الصحیحة عن الأئمة الماضین... وقد رویت أخبار کثیرة أن القائم تخفى على الناس ولادته ویخمل ذکره ولا یعرف إلا أنه لا یقوم حتى یظهر ویعرف أنه إمام ابن امام ووصی ابن وصی یوتم به قبل أن یقوم ومع ذلک فإنه لا بد من أن یعلم أمره ثقاته وثقات أبیه وإن قلوا ولا ینقطع من عقب الحسن بن علی علیه السلام ما اتصلت أمور الله عز وجل ولا ترجع إلى الأخوة ولا یجوز ذلک وأن الإشارة والوصیة لا تصحان من الإمام ولا من غیره إلا بشهود أقل ذلک شاهدان فما فوقهما.

فهذا سبیل الإمامة والمنهاج الواضح اللاحب الذی لم تزل الشیعة الإمامیة الصحیحة التشیع علیه.

گروه دوازدهم که همان امامیه هستند، اعتقاد دارند که موضوع امامت، همانند باور سایر فرقه ها نیست؛ بلکه براى خداوند حجتى از نسل امام حسن بن على علیهما السلام در روى زمین وجود دارد، فرمان خداوند در این زمینه قطعى است، و او بنا بر سنتى که در امامان پیشین جارى بوده، وصى پدرش است.

امامت پس از امام حسن وامام حسین (ع) از برادرى به برادر دیگر منتقل نمى‌شود، بنابراین، امامت جز در بین فرزند حضرت حسن عسکرى (ع) در جاى دیگر ممکن نیست این اراده الهى تا پایان خلقت برقرار خواهد ماند؛ حتى اگر دو نفر بر روى زمین باقى بمانند، یکى از آنها حتما حجت خدا است و اگر یکى از آن دو بمیرد، آن که زنده مى ماند حجت خداوند خواهد بود تا آن زمان که اوامر و نواهى الهى در میان مردم بماند.

جایز نیست که زمین از حجت خداوند خالى بماند، اگر یک لحظه این گونه باشد، زمین با تمام آن چه در او است، نابود خواهد شد. هیچ چیز از گفته‌هاى این فرقه‌ها (ى باطل) درست نیست؛

امام عسکرى از دنیا رفته است وجانشینى دارد که پسر اوست، پس از او ظاهر خواهد شد و مسئوولیت امامت خود را اعلان خواهد نمود؛ همان گونه که امامان پیشین چنین کردند. خداوند آن را اراده کرده و اراده خداوند حتما رخ دهد؛ زیرا حاکم مطلق تنها او است. او هرچه اراده کند، همان مى شود وهرچه درباره ظهور وغیبت انجام دهد، همان خواهد شد، همان گونه که امیرمؤمنان علیه السلام فرموده اند:

«زمین از حجت خداوند خالى نخواهد ماند؛ حال چه آشکار و شناخته شده باش یا پنهان و حفاظت شده تا حجت و آیات خداوند باطل نشود.»

این است آن چه به ما فرمان داده شده، و از امامان گذشته روایات معتبرى در این باره براى ما رسیده است.

روایات بسیارى نقل شده است که ولادت حضرت قائم علیه السلام از مردم پنهان نگاه داشته خواهد شد و شهرتش اندک خواهد بود، ناشناخته خواهد ماند وپیش از آن که آشکار شود وامامتش اعلام گردد، قیام نخواهد کرد.

او امام پسر امام و وصى فرزند وصى است، پیش از آن که قیام کند، نظیرى ندارد؛ با این حال امر او باید به افراد مورد اعتماد خود و پدرش اطلاع داده شود؛ هر چند که تعداد آن‌ها بسار کم باشد، این امر (امامت) از فرزند امام عسکرى علیه السلام قطع نخواهد شد تا زمانى که فرمان خداوند ادامه یابد، امر امامت به برادرى بازنمى‌گردد، این امر جایز نیست، اشاره و وصیت از امام و و همین امر از دیگران دیگران صحیح نیست و اعتبار ندارد؛ مگر با تصدیق شاهدان که حد اقل دو نفر و بیشتر باشد.

پس این است راه امامت و روش روشن که شیعیان امامیه همواره بر آن محکم و استوار هستند و ادامه دادن این راه صحیح است.

النوبختی، الحسن بن موسى (متوفاى310هـ)، فرق الشیعة، ج 1   ص96 ـ 112، ناشر: دار الأضواء - بیروت، 1404هـ - 1984م

و همچنین سعد بن عبد الله اشعرى در کتاب المقالات و الفرق بعد از نقل دیدگاه‌هاى متفاوت در اوائل غیبت امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف دیدگاه شیعه اثنى عشریه را این چنین نقل مى‌کند:

ففرقة منها وهی المعروفة بالإمامیة قالت:... فنحن متمسکون بإمامة الحسن بن علی، مقرّون بوفاته موقنون مؤمنون بأن له خلفاً من صلبه، متدینون بذلک وأنه الإمام من بعد أبیه الحسن بن علی، وأنه فی هذه الحالة مستتر خائف مأمور بذلک حتى یأذن الله عز وجل له فیظهر ویعلن أمره.

و فرقه دیگر که به امامیه مشهور هستند، مى‌گویند: ما امامت امام حسن بن عسکرى علیهما السلام را قبول داریم، وفات او را پذیرفته‌ایم، و یقین و ایمان داریم به این که او جانشینى از صلب خود دارد، اعتقاد داریم که او امام بعد از پدرش حسن بن على علیهم السلام است، او در این زمان به دستور خداوند از دیدم  مردم مخفى است تا این که خداوند اجازه ظهور دهد؛ پس از آن ظهور خواهد کرد و امرش علنى خواهد شد.

الأشعری القمی، أبو خلف سعد بن عبد الله (متوفاى300هـ)، المقالات والفرق، ص102ـ 103، تحقیق: محمد جواد مشکور، ناشر: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی ـ قم، الطبعة: الأولی، 1363هـ ش.

دکتر قفارى و احسان الهى ظهیر، از مرحوم نوبختى و سعد بن عبد الله اشعرى نقل مى‌کنند که امام عسکرى علیه السلام در حالى از دنیا رفته است که مردم فرزند او را ندیده و نمى‌شناختند و سپس این عقیده را به تمام شیعیان نسبت مى‌دهد؛ اما آن چه از ذیل کلام این دو بزرگوار به روشنى استفاده مى‌شود، این است که شیعیان دوازده امامى هیچگاه نسبت به تولد حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف تردید نکرده و همگى بر این مطلب اجماع داشته‌اند که  امام عسکرى علیه السلام در حالى از دنیا رفته‌ که فرزندش حضرت پنج ساله بوده است.

ولى با کمال تأسف جناب دکتر قفارى و دکتر احسان الهى ظهیر، ذیل کلام مرحوم نوبختى و سعد بن عبد الله را نقل نکرده و با تزویر و دروغ تلاش کرده‌اند که این عقیده را به این دو عالم شیعى و سپس به تمام شیعیان نسبت دهند.

این مطلب نشان مى‌دهد که دستان علماى وهابى براى زیر سؤال بردن عقیده حقه شیعه، از دلیل و برهان خالى شده و تنها ابزارى که توانسته‌اند براى این منظور استفاده کنند، دروغ، تزویر و فریب است.

اگر فرقه‌هاى منحرفه از صراط مستقیم الهى، عقائد باطل دیگرى داشته‌اند، چه ارتباطى به مذهب حقه اثنى عشرى دارد؟

نیافتن،‌ دلیل برعدم وجود نیست

این گفته سعد بن عبد الله و مرحوم نوبختى که «ولم یر له خلف ولم یعرف له ولد ظاهر؛ جانشین او دیده نشد و براى او فرزند آشکارى نمى‌شناختند» دلیل بر این نمى‌شود که واقعا هم امام عسکرى علیه السلام فرزندى نداشته است.

به قول مشهور: عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود؛ نیافتن و ندیدن مردم دلیل بر عدم تولد حضرت مهدى نمى‌شود؛ چرا که هیچ ملازمه‌اى بین این دو نیست.

 بلى اگر سعد بن عبد الله و نوبختى مى‌گفتند که «لم یولد له ولد؛ اصلا فرزندى نداشته است» سخن این دو وهابى قابل قبول بود؛ ولى بین جمله: «ولم یر له خلف ولم یعرف له ولد ظاهر» و جمله «لم یولد له ولد» تفاوت از زمین تا آسمان است.

اختلاف شدید بین فرقه‌های اهل سنت:

دکتر قفارى، اختلاف و چند دستگى در میان شیعیان را اشکال دیگرى بر مذهب شیعه مى‌داند؛ در حالى که چند دستگى در میان ادیان الهى همواره و در طول تاریخ وجود داشته و حتى در زمان حضور پیامبران، پیروان آن حضرات دچار اختلاف شدید مى‌شدند و فرقه‌هاى گوناگون و کاملا متضاد با یکدیگر تشکیل مى‌داده‌اند. پس این  مسأله هرگز نمى‌تواند حقانیت یک مذهب را زیر سؤال ببرد؛ چرا که در هر امتى هوسبازان و دنیا پرستانى بوده‌اند که براى حفظ منافع شخصى تلاش کرده‌اند دین خداوند را به انحراف و چند دستگى بکشانند و از آب گل آلود ماهى بگیرند.

به ویژه که حاکمان بنى امیه و بنى العباس، تمام تلاششان این بود که جمعیت شیعیان را پراکنده نموده و آن‌ها را دچار اختلاف و چند دستگى نمایند. در بسیارى از موارد، فرقه‌هاى منحرف از مذهب حق، با بودجه و تلاش حاکمان جور و به منظور مقابله با مذهب حقه شیعه تشکیل مى‌شد؛ از این رو، وجود فرقه‌هاى منحرف که البته بسیارى از آن‌ها تنها چند ماه یا چند سال بیشتر دوام نمى‌آوردند، اشکالى بر مذهب حق نیست.

از این گذشته اگر معیار قضاوت در انتساب یک عقیده به شیعیان، دیدگاه برخى از فرقه‌هاى منحرفه از صراط مستقیم باشد، این اختلاف و تشت و مذهب‌گرائى در بین اهل سنت به مراتب بیشتر از شیعیان است؛ تا جائى که برخى از فرقه‌هاى فرقه‌هاى دیگر اهل سنت را به صراحت تکفیر کرده و درگیرى‌هاى شدیدى با هم داشته‌اند که ما نمونه‌هاى از آن را در ذیل نقل خواهیم کرد:

هر کس حنبلى نیست، کافر است

شمس الدین ذهبى در تاریخ الإسلام و سیر اعلام النبلاء و همچنین ابن رجب حنبلى در ذیل طبقات الحنابله مى‌نویسند:

أحمد بن الحسین بن محمد. المحدث الأمام أبو حاتم بن خاموش الرازی البزاز. من علماء السنة... وحکایة شیخ الإسلام الأنصاری معه مشهورة. وقوله: مَن لم یکن حنبلیاً فلیس بمسلم.

داستان شیخ الاسلام انصارى با احمد بن حسین بن محمد مشهور است که گفت: هر کس حنبلى نباشد مسلمان نیست.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 29، ص 303، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربى - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 17، ص 625، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛

إبن رجب الحنبلی، عبد الرحمن بن أحمد (متوفای795هـ)، ذیل طبقات الحنابلة، ج 1، ص 20، طبق برنامه الجامع الکبیر.

طرفداران احمد بن حنبل کافر هستند

ابن اثیر جزرى مى‌نویسد‌:

ذکر الفتنة ببغداد بین الشافعیة والحنابلة

ورد إلى بغداد هذه السنة الشریف أبو القاسم البکری المغربی الواعظ وکان أشعری المذهب وکان قد قصد نظام الملک فأحبه ومال إلیه وسیره إلى بغداد وأجرى علیه الجرایة الوافرة فوعظ بالمدرسة النظامیة وکان یذکر الحنابلة ویعیبهم ویقول ( وما کفر سلیما ولکن الشیاطین کفروا ) والله ما کفر أحمد ولکن أصحابه کفروا.

فتنه‌ها و آشوبهاى شافعیها و حنبلیها در بغداد:

ابوالقاسم بکرى مغربى که اشعرى مذهب بود وارد بغداد شد و قصد دیدار نظام الملک را داشت که به او گرایش پیدا کرد و محبت فراوانى نمود، در مدرسه نظامیه مجلس وعظ و سخنرانى راه انداخت و از حنبلى‌ها بد مى‌گفت و معایب آنان را بازگو مى‌کرد، و مى‌گفت: احمد حنبل کافر نیست؛ ولى پیروان او کافر هستند.

الجزری، عز الدین بن الأثیر أبى الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ)، الکامل فى التاریخ، ج 8، ص 428، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

و نویرى در همین زمینه مى‌نویسد‌:

وفی سنة خمس وسبعین کانت الفتنة بین الطائفیین، وسببها أنه ورد إلى بغداد الشریف أبو القاسم البکری المقرئ الواعظ وکان أشعریّ المذهب، وکان قد قصد نظام الملک فأحبّه ومال إلیه وسیّره إلى بغداد، وأحرى علیه الجرایة الوافرة. وکان یعِظ بالمدرسة النظامیة، ویذکر الحنابلة ویعیبهم ویقول «وما کفر سُلیمان ولکن الشیاطین کفروا» وما کفر أحمد ولکن أصحابه کفروا ثم قصد یوماً دار قاضی القضاة أبی عبد الله الدامغانی فجرى بینه وبین قومٍ من الحنابلة مشاجرة أدّت إلى الفتنة.

در سال 75هـ. آشوب بین دو گروه در گرفت و علت آن حضور ابوالقاسم بکرى واعظ اشعرى مذهب بود که قصد دیدار نظام الملک را داشت که به او گرایش پیدا کرد و محبت فراوانى نمود، در مدرسه نظامیه مجلس وعظ و سخنرانى راه انداخت و از حنبلى‌ها بد مى‌گفت و معایب آنان را بازگو مى‌کرد، و مى‌گفت: احمد حنبل کافر نیست؛ ولى پیروان او کافر شدند، سپس به دیدار قاضى القضات ابو عبد الله دامغانى رفت که بین او و گروهى از حنبلى‌ها گفتگوى تندى صورت گرفت که نتیجه آن آشوب و فتنه بود.

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فى فنون الأدب، ج 23، ص 141، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

ابن خلکان در باره دشمنى اشاعره با حنابله و کشتارى که بین آنان اتفاق افتاده مى‌نویسد:

وکان ولده [أبو القاسم القشیری] أبو نصر عبد الرحیم إماما کبیرا أشبه أباه فی علومه... وجرى له مع الحنابلة خصام بسبب الإعتقاد لأنه تعصب للأشاعرة وانتهى الأمر إلى فتنة قتل فیها جماعة من الفریقین.

ابونصر عبد الرحیم، پسر ابوالقاسم قشیرى که پیشواى بزرگى بود و در دانش نیز مانند پدرش بود، بین او که فردى اشعرى مذهب و متعصب بود و حنبلى‌ها خصومت و دشمنى به جهت اعتقاداتشان بالا گرفت که در نتیجه افراد زیادى از طرفین کشته شدند.

إبن خلکان، ابوالعباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبى بکر (متوفای681هـ)، وفیات الأعیان و انباء أبناء الزمان، ج 3، ص 208، تحقیق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة – لبنان؛

الیافعی، ابومحمد عبد الله بن أسعد بن علی بن سلیمان (متوفای768هـ)، مرآة الجنان وعبرة الیقظان، ج 3، ص 210، ناشر: دار الکتاب الإسلامى - القاهرة - 1413هـ - 1993م؛

العکرى الحنبلی، عبد الحى بن أحمد بن محمد (متوفاى 1089هـ)، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، ج 3، ص 322، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر - دمشق، الطبعة: الأولی، 1406هـ.

عکرى حنبلى در ترجمه ابوبکر بکرى مى‌نویسد‌:

البکری أبو بکر المقرئ الواعظ من دعاة الأشعریة وفد على نظام الملک بخراسان فنفق علیه وکتب له سجلا أن یجلس بجوامع بغداد فقدم وجلس ووعظ ونال من الحنابلة سبا وتکفیرا ونالوا منه.

ابوبکر واعظ از مبلغان اشعرى بود، به دیدار نظام الملک شتافت و از وى مال فراوانى دریافت کرد و نامه‌اى نوشت تا در دانشگاه‌هاى بغداد سخنرانى کند؛ ولى از طرف حنبلى‌ها دشنام‌ها شنید و تکفیر شد.

العکرى الحنبلی، عبد الحى بن أحمد بن محمد (متوفاى 1089هـ)، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، ج 3، ص 353، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر - دمشق، الطبعة: الأولی، 1406هـ.

نویرى در ترجمه عز الدین سلمى شافعى (متوفاى 660هـ) مى‌نویسد:

فأنه [مظفر الدین موسى ابن الملک العادل] کان قد عزر جماعة من أعیان الحنابلة المبتدعة تعزیرا بلیغا رادعا وبدع بهم وأهانهم.

مظفر الدین موسى گروهى از چهره‌هاى سرشناس حنبلى را شلاق زد و به آنان اهانت فراوانى نمود.

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فى فنون الأدب، ج 30، ص 41، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

تغییر مذهب ممنوع

محمد بن اسماعیل صنعانى به نقل از ملا على قارى مى‌نویسد:

اشتهر بین الحنفیة أن الحنفی إذا انتقل إلى مذهب الشافعی یعزر وإذا کان بالعکس فإنه یخلع علیه.

در بین حنفى‌ها مشهور است که اگر حنفى مذهب به مذهب شافعى گرایش پیدا کند، تعزیر مى‌شود؛ ولى اگر عکس آن اتفاق افتاد پاداش مى‌گیرد.

الصنعانی، محمد بن إسماعیل (متوفای1182هـ)، إرشاد النقاد إلى تیسیر الاجتهاد، ج 1، ص 147، تحقیق: صلاح الدین مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفیة - الکویت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.

حنبلى‌ها، شافعى‌ها را سبّ و لعن مى‌کردند

ابن عساکر شافعى مى‌نویسد:

إن جماعة من الحشویة والأوباش الرعاع المتوسمین بالحنبلیة أظهروا ببغداد من البدع الفضیعة والمخازی الشنیعة ما لم یتسمح به ملحد فضلاً عن موحد... وتناهوا فی قذف الأئمة الماضین وثلب أهل الحق وعصابة الدین، ولعنهم فی الجوامع والمشاهد، والمحافل والمساجد، والأسواق والطرقات، والخلوة والجماعات، ثم غرهم الطمع والإهمال ومدهم فی طغیانهم الغی والضلال، إلى الطعن فیمن یعتضد به أئمة الهدى وهو للشریعة العروة الوثقى، وجعلوا أفعاله الدینیة معاصی دنیة، وترقوا من ذلک إلى القدح فی الشافعی رحمة الله علیه وأصحابه.

گروهى از حنبلى‌هاى لا ابالى در شهر بغداد اعمال ناشایست و بدعت‌هایى به وجود آوردند که هیچ انسان بى‌دینى انجام نمى‌دهد؛ چه رسد به افراد خدا پرست...

اینان بزرگان و پیشوایان دین را در حضور مردم و به صورت علنى و در محافل و مساجد و کوچه و بازار مورد تهمت و لعن و نفرین قرار دادند، وحتى تا آن‌جا به این گمراهى ادامه دادند که اعمال شایسته بزرگان دین را معصیت و نافرمانى خواندند و به شخصیت بزرگى مانند شافعى تاختند.

ابن عساکر الدمشقى الشافعی، أبى القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ)، تبیین کذب المفتری، ص310، دار الکتاب العربی ـ بیروت.

 

گرفتن جزیه از حنابله

شمس الدین ذهبى در ترجمه ابوحامد طوسى مى‌نویسد:

وأبو حامد البروى الطوسى الفقیه الشافعی محمد بن محمد تلمیذ تلمیذ محمد بن یحیى وصاحب التعلیقة المشهورة فی الخلاف کان إلیه المنتهى فی معرفة الکلام والنظر والبلاغة والجدل بارعا فی معرفة مذهب الأشعری قدم بغداد وشغب على الحنابلة أهدوا له مع امرأة صحن حلو مسمومة وقیل إن البروى قال لو کان لی أمر لوضعت على الحنابلة الجزیة.

ابوحامد بروى طوسى، فقیه شافعى، شاگرد شاگرد محمد بن یحیى و داراى تعلیقه مشهور در مسائل خلافى، کسى که دانش کلام و مناظره و بلاغت به او منتهى مى‌شد و در مذهب اشعرى بسیار آگاه بود، وارد بغداد شد و فتنه و آشوبى علیه حنبلى‌ها بر پا کرد، حنبلى‌ها طبقى از حلواى مسموم همراه یک زن نزد وى فرستادند، از وى نقل شده است که گفت: اگر قدرت داشتم بر حنبلى‌ها جزیه وضع مى‌کردم.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان ابوعبد الله (متوفاى 748 هـ)، العبر فى خبر من غبر، ج 4، ص 200، تحقیق: د. صلاح الدین المنجد، ناشر: مطبعة حکومة الکویت - الکویت، الطبعة: الثانی، 1984؛

العکرى الحنبلی، عبد الحى بن أحمد بن محمد (متوفاى 1089هـ)، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، ج 4، ص 224، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر - دمشق، الطبعة: الأولی، 1406هـ.

 

گرفتن جزیه از شافعى‌ها

ابوالفداء السودانى در تاج التراجم مى‌نویسد:

محمد بن موسى بن عبد الله البلاشاغونی الترکی تفقه ببغداد وقدم دمشق وولى بها القضاء ومات فی جمادى الآخرة سنة ست وخمسمائة وکان یقول لو کان لی أمر لأخذت الجزیة من الشافعیة.

محمد بن موسى بن عبد الله بلاشاغونى ترکى، فقه را در بغداد آموخت و به دمشق رفت و در آنجا عهده دار منصب قضا شد، وى گفته است: اگر قدرت داشتم از شافعى‌ها جزیه مى‌گرفتم.

السودانی، أبو الفداء زین الدین قاسم بن قطلوبغا (متوفای879هـ)، تاج التراجم فی طبقات الحنفیة، ج 1، ص 350، تحقیق: محمد خیر رمضان یوسف، ناشر: دار القلم - دمشق / سوریا، الطبعة: الأولى، 1413هـ- 1992م.

همین مطلب را ذهبى در میزان الإعتدال، ابوالفداء قرشى در الجواهر المضیة و محمد بن اسماعیل صنعانى در طبقات الحنفیة نقل کرده‌اند.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 6، ص 350، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م؛

القرشی، عبد القادر بن أبی الوفاء محمد بن أبی الوفاء أبو محمد (متوفای775هـ)، الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة، ج 2، ص 136، ناشر: میر محمد کتب خانه – کراچی؛

الصنعانی، محمد بن إسماعیل (متوفای1182هـ)، إرشاد النقاد إلى تیسیر الاجتهاد، ج 1، ص 23، تحقیق: صلاح الدین مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفیة - الکویت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.

جدا شدن مساجد شافعی ها از حنفیها

 

محمد بن اسماعیل صنعانى در ارشاد النقاد مى‌نویسد:

لقد وصل الخلاف إلى أن منع بعض الفقهاء الأحناف تزوج الحنفی من المرأة الشافعیة ثم صدرت فتوى من فقیه آخر ملقب بمفتی الثقلین فأجاز تزوج الحنفی بالشافعیة وعلل ذلک بقوله تنزیلا لها منزلة أهل الکتاب وقال العلامة رشید رضا وقد بلغ من إیذاء بعض المتعصبین لبعض فی طرابلس الشام فی آخر القرن الماضی أن ذهب بعض شیوخ الشافعیة إلى المفتی وهو رئیس العلماء وقال له اقسم المساجد بیننا وبین الحنفیة فإنا فلانا من فقهائهم یعدنا کأهل الذمة بما أذاع فی هذه الأیام من خلافهم فی تزوج الرجل الحنفی بالمرأة الشافعیة وقول بعضهم لا یصح لأنها تشک فی إیمانها یعنی أن الشافعیة وغیرهم یجوزون أن یقول المسلم أنا مؤمن إن شاء الله وقول آخرین بل یصح نکاحها قیاسا على الذمیة.

اختلاف بین حنفى‌ها و شافعى‌ها آن قدر اوج گرفت که بعضى از فقیهان حنفى ازدواج با شافعى‌ها را حرام کردند، فقیهى دیگر ازدواج را جائز دانست با این توجیه که آنان را مانند اهل کتاب تلقى کرد، رشید رضا مى‌نویسد: اذیت و آزارها به حدى رسیده بود که بعضى از بزرگان شافعى نزد مفتى اعظم رفته و تقاضا کردند تا مساجد بین شافعى‌ها و حنفى‌ها تقسیم شود؛ زیرا فقهاى آنان مانند اهل ذمه رفتار مى‌کنند، ازدواج حنفى با شافعى را جائز نمى دانند و....

الصنعانی، محمد بن إسماعیل (متوفای1182هـ)، إرشاد النقاد إلى تیسیر الاجتهاد، ج 1، ص 20، تحقیق: صلاح الدین مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفیة - الکویت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.

حنابله، مسجد ضرار بنا کردند

تنوخى بصرى مى‌نویسد‌:

الحنابلة یبنون مسجداً ضراراً. أخبرنی جماعة من البغدادیین: إن الحنابلة بنوا مسجداً ضراراً، وجعلوه سبباً للفتن والبلاء. فتظلم منه إلى علی بن عیسى، فوقع فی ظهر القصة. أحق بناء بهدم، وتعفیة رسم، بناء أسس على غیر تقوى من الله، فلیلحق بقواعده، إن شاء الله تعالى.

گروهى از بغدادى‌ها نقل کرده‌اند: حنبلى‌ها مسجدى ساختند که به وسیله شافعى‌ها مسجد ضرار نام گرفت؛ زیرا مرکز اختلاف و حمله و هجوم به شافعى‌ها شده بود، مخالفان این مسجد به على بن عیسى شکایت کردند، وى پشت ورقه نوشت: سزاوارترین ساختمانى است که باید نابود و آثارش از بین برود؛ زیرا اساس آن بر غیر تقوا است، پس باید با خاک یکسان شود.

التنوخى البصری، ابوعلی المحسن بن علی بن محمد بن أبى الفهم (متوفاى 384هـ)، نشوار المحاضرة وأخبار المذاکرة، ج 1، ص 330، تحقیق: مصطفى حسین عبد الهادی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ-2004م.

تقسیم میراث امام عسکری (ع)، دلیل بر عدم تولد حضرت مهدی(عج) نیست:

اما این گفته قفارى و دکتر احسان الهى ظهیر که: میراث امام عسکرى علیه السلام بعد از وفات آن حضرت بین برادرش جعفر و مادرش تقسیم شد، و این دلالت بر این مى‌کند که امام عسکرى فرزندى نداشته و اگر داشت، به او هم ارث مى‌رسید.

در جواب مى‌گوییم: این مسأله هرگز ثابت نمى‌کند که از امام عسکرى فرزندى نمانده باشد؛ چرا که شیعیان اگر این مطلب را نقل کرده‌اند، نگفته‌اند که امام عسکرى چون فرزندى نداشته، میراث بین برادر و مادر آن جناب تقسیم شده؛ بلکه مدعى هستند که جعفر برادر امام که به جعفر کذاب مشهور شده، به دروغ ادعاى امامت مى‌کرد و با زور، تزویر و فریب و با کمک ایادى خلیفه عباسى، میراث امام عسکرى علیه السلام را تصاحب کرد.

شیخ صدوق رضوان الله تعالى علیه در کتاب کمال الدین مى‌نویسد:

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ قَالَ:... قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ علیه السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِذَا وُلِدَ ابْنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَسَمُّوهُ الصَّادِقَ فَإِنَّ لِلْخَامِسِ مِنْ وُلْدِهِ وَلَداً اسْمُهُ جَعْفَرٌ یَدَّعِی الْإِمَامَةَ اجْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ وَکَذِباً عَلَیْهِ فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ جَعْفَرٌ الْکَذَّابُ الْمُفْتَرِی عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَالْمُدَّعِی لِمَا لَیْسَ لَهُ بِأَهْلٍ الْمُخَالِفُ عَلَى أَبِیهِ وَالْحَاسِدُ لِأَخِیهِ ذَلِکَ الَّذِی یَرُومُ کَشْفَ سَتْرِ اللَّهِ عِنْدَ غَیْبَةِ وَلِیِّ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ثُمَ‏ بَکَى عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام بُکَاءً شَدِیداً ثُمَّ قَالَ کَأَنِّی بِجَعْفَرٍ الْکَذَّابِ وَقَدْ حَمَلَ طَاغِیَةَ زَمَانِهِ عَلَى تَفْتِیشِ أَمْرِ وَلِیِّ اللَّهِ وَالْمُغَیَّبِ فِی حِفْظِ اللَّهِ وَالتَّوْکِیلِ بِحَرَمِ أَبِیهِ جَهْلًا مِنْهُ بِوِلَادَتِهِ وَحِرْصاً مِنْهُ عَلَى قَتْلِهِ إِنْ ظَفِرَ بِهِ وَطَمَعاً فِی مِیرَاثِهِ حَتَّى یَأْخُذَهُ بِغَیْرِ حَقِّهِ....

ابى خالد کابلى گوید:... امام زین العابدین فرمود: پدرم از پدرش علیهم السّلام براى من نقل کرد که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: چون فرزندم جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام) متولد شود او را صادق بنامید؛ زیرا پنجمین فرزندش به نام جعفر از روى تجرى بر خداى عز و جل و دروغ بستن بر او ادعاى امامت مى‌کند و او نزد خدا جعفر کذاب و مفترى بر خدا است و مدعى مقامى است که شایستگى آن را ندارد، مخالف پدر خویش و حسود بر برادر خود است،  او مى‌خواهد راز خدا را در زمان غیبت ولى خدا فاش کند.

سپس على بن الحسین به سختى گریست و فرمود: گویا جعفر کذاب را مى‌بینم که سر کش زمان خود را وادار مى‌کند بر تفتیش امر ولى خدا و غایب در حفظ الهى و موکل بر حرم پدر خود، از راه جهالت به ولادت او و حرص بر قتل او در صورت ظفر بر او براى طمع در ارث برادرش که بنا حق آن را اخذ کند.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ص319 ـ 320، تحقیق: علی اکبر الغفاری، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ( التابعة ) لجماعة المدرسین ـ قم، 1405هـ.

این روایت که از زبان رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است، به شکل واضح و روشن دلالت مى‌کند که جعفر کذاب به خاطر طمع در ارث امام عسکرى علیه السلام قصد داشته راز خدا را در زمان غیبت ولى خدا براى طاغى زمان خودش فاش سازد، مأموران سلطان را به خانه امام مى‌آورد تا شاید فرزند امام بیابند و بکشند و خود به مال و ثروت امام دست یابد.

بنابراین تقسیم ارث امام عسکرى بدون حضرت فرزند برومندش حضرت مهدى علیهما السلام هرگز دلالت نمى‌کند که امام عسکرى فرزندى نداشته است.

شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه در باره این حادثه مى‌نویسد:

وَخَلَّفَ ابْنَهُ الْمُنْتَظَرَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ وَکَانَ قَدْ أَخْفَى مَوْلِدَهُ وَسَتَرَ أَمْرَهُ لِصُعُوبَةِ الْوَقْتِ وَشِدَّةِ طَلَبِ سُلْطَانِ الزَّمَانِ لَهُ وَاجْتِهَادِهِ فِی الْبَحْثِ عَنْ أَمْرِهِ وَلِمَا شَاعَ مِنْ مَذْهَبِ الشِّیعَةِ الْإِمَامِیَّةِ فِیهِ وَعُرِفَ مِنِ انْتِظَارِهِمْ لَهُ فَلَمْ یُظْهِرْ وَلَدَهُ علیه السلام فِی حَیَاتِهِ وَلَا عَرَفَهُ الْجُمْهُورُ بَعْدَ وَفَاتِهِ. وَتَوَلَّى جَعْفَرُ بْنُ عَلِیٍّ أَخُو أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام أَخْذَ تَرِکَتِهِ وَسَعَى فِی حَبْسِ جَوَارِی أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام وَاعْتِقَالِ حَلَائِلِهِ وَشَنَّعَ عَلَى أَصْحَابِهِ بِانْتِظَارِهِمْ وَلَدَهُ وَقَطْعِهِمْ بِوُجُودِهِ وَالْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ وَأَغْرَى بِالْقَوْمِ حَتَّى أَخَافَهُمْ وَشَرَّدَهُمْ وَجَرَى عَلَى مُخَلَّفِی أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام بِسَبَبِ ذَلِکَ کُلُّ عَظِیمَةٍ مِنِ اعْتِقَالٍ وَحَبْسٍ وَتَهْدِیدٍ وَتَصْغِیرٍ وَاسْتِخْفَافٍ وَذُلٍّ وَلَمْ یَظْفَرِ السُّلْطَانُ مِنْهُمْ بِطَائِلٍ.

وَحَازَ جَعْفَرٌ ظَاهِرَ تَرِکَةِ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام وَاجْتَهَدَ فِی الْقِیَامِ عِنْدَ الشِّیعَةِ مَقَامَهُ فَلَمْ یَقْبَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ ذَلِکَ وَلَا اعْتَقَدَهُ فِیهِ فَصَارَ إِلَى‏سُلْطَانِ الْوَقْتِ یَلْتَمِسُ مَرْتَبَةَ أَخِیهِ وَبَذَلَ مَالًا جَلِیلًا وَتَقَرَّبَ بِکُلِّ مَا ظَنَّ أَنَّهُ یَتَقَرَّبُ بِهِ فَلَمْ یَنْتَفِعْ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ ذَلِکَ.

امام عسکرى علیه السلام پس از خود فرزند خلفى باقى گذارد که هم اکنون زنده و در انتظار دولت حق الهى است (اللهم عجل فرجه و اجعلنا من انصاره).

حضرت عسکرى میلاد فرزند سعادتمندش را پوشیده مى‌داشت و نمى‌گذارد کسى از ظهور او باخبر شود؛ زیرا روزگار سخت بود و خلیفه هم به شدت در جستجوى او برآمده و مى‌کوشید تا به هر وسیله شده بوى دست پیدا کند و همان اوقات هم شیوع پیدا کرده بود شیعه امامى در انتظار امام غائبى است که فرزند ابو محمد است به همین مناسبت حضرت ابو محمد فرزندش را در انظار مردم نمى‏آورد و پس از درگذشت او به غیر از نزدیکان دیگران از وجود او اطلاعى پیدا نکرده بودند.

حضرت عسکرى در هنگام رحلت نظر باینکه وارث ظاهرى نداشت جعفر بن على (معروف به‏ کذاب) برادر آن حضرت، ترکه او را ضبط کرده و کنیزان آن حضرت را به زندان افکند و زنانش را در بند کرد و به یاران آن حضرت که در انتظار ظهور فرزند حضرت عسکرى بوده و معتقد بودند چنین فرزندى وجود دارد و او امام زمان است ناسزا می‌گفته و در گمراهى آنان سعى می‌کرد تا آن‌ها را بیم‌ناک ساخته و پراکنده نماید و به بازماندگان آن حضرت بر اثر زندانى شدن و بند گردیدن و تهدید و حقارت و ذلت، خسارت عظیمى متوجه شد.

با همه این خسارت‌ها و گرفتارى‌ها، خلیفه نتوانست به مقصود خود نائل شده و دسترسى به فرزند آن جناب پیدا کند.

و چنان که گفتیم جعفر، ارث آن حضرت را تصرف کرد و مى‌کوشید شاید بتواند در پیش شیعیان حضرت عسکرى موقعیت آن حضرت را پیدا کند؛ ولى کسى به ادعاى او توجهى نمى‌کرد و به امامت او اعتراف نمى‏نمود، سرانجام نزد خلیفه رفته و از او درخواست کرد تا او را به منزلت برادرش بگمارد و براى وصول به این مقام مال هنگفتى داد و از وسیله ممکن بود براى رسیدن به این هدف استفاده کرد؛‌اما تلاش‌هایش نتیجه‌اى در بر نداشت و چیزى به دست نیاورد.

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری البغدادی (متوفاى413 هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص 336، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م.

دیدگاه شیعیان در باره جعفر کذاب:

خلاصه دیدگاه شیعه در باره جعفر کذاب؛ به ویژه در باره این قضیه،‌ در چند مسأله خلاصه مى‌شود:

الف: او ادعاى امامت کرد؛ در حالى که شایستگى این منصب را نداشت؛ به همین خاطر دست به دامان حاکم و جبار زمان خود شد تا مقدمات امامت او را فراهم کند؛ اما تمام این تلاش‌ها ناکام ماند و سودى نصیب او نشد.

جالب است که وقتى پیش وزیر عبید الله بن یحیى بن خاقان مى‌رود و درخواست مى‌کند که پادشاه امامت را به او تفویض کند، او در جواب مى‌گوید:

یَا أَحْمَقُ السُّلْطَانُ جَرَّدَ سَیْفَهُ فِی الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّ أَبَاکَ وَأَخَاکَ أَئِمَّةٌ لِیَرُدَّهُمْ عَنْ ذَلِکَ فَلَمْ یَتَهَیَّأْ لَهُ ذَلِکَ فَإِنْ کُنْتَ عِنْدَ شِیعَةِ أَبِیکَ أَوْ أَخِیکَ إِمَاماً فَلَا حَاجَةَ بِکَ إِلَى السُّلْطَانِ أَنْ یُرَتِّبَکَ مَرَاتِبَهُمَا وَلَا غَیْرِ السُّلْطَانِ وَإِنْ لَمْ تَکُنْ عِنْدَهُمْ بِهَذِهِ الْمَنْزِلَةِ لَمْ تَنَلْهَا بِنَا.

اى احمق! سلطان شمشیر خود را از غلاف بیرون کرد تا مردم را از امامت پدر و برادرت باز دارد؛ اما موفق نشد. اینک تو آمده‏اى که سلطان با فرمان خودش منصب امامت را به تو تفویض کند؟. اگر تو نزد شیعیان پدر و برادرت امام باشى به حکم سلطان و غیر سلطان نیازى ندارى و اگر امام نباشى با تأیید و فرمان ما صاحب مقام امامت نخواهى شد.

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص505، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.

ب: جعفر، به ناحق ادعا مى‌کرد که او صاحب اموال و میراثى است که از برادرش بر جاى مانده است، بر خلافت مقام امامت که جعفر در رسیدن به آن ناکام بود؛ اما  پس از تلاش‌هاى گسترده توانست حیازت اموال امام با کمک سلطان به دست بگیرد.

ابن شهرآشوب مازندانى در مناقب مى‌نویسد:

وَتَوَلَّى أَخُوهُ أَخْذَ تَرِکَتِهِ وَسَعَى إِلَى السُّلْطَانِ فِی حَبْسِ جَوَارِی أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام وَشَنَّعَ عَلَى الشِّیعَةِ فِی انْتِظَارِهِمْ وَلَدَهُ وَجَرَى عَلَى مُخَلَّفِ کُلُّ بَلَاءٍ وَاجْتَهَدَ جَعْفَرٌ فِی المَقامِ مَقَامَهُ فَلَمْ یَقْبَلْهُ أَحَدٌ بَرَأوْ مِنه وَلَقَّبُوهُ الْکَذَّاب‏.

جعفر برادر امام حسن عسکرى علیه السّلام میراث او را ضبط کرد و به خلیفه توسل جست تا کنیزان ابو محمد علیه السّلام را تصرف کند، و به شیعیان که انتظار فرزند برادرش را داشتند و به وجود او معتقد بودند صدمات فراوانى رسانید. جعفر کوشش زیادى کرد تا خود را جانشین برادرش نماید و لیکن حرف او را قبول نکردند، از وى اعلام بیزارى کردند و او را دروغگو لقب دادند.

ابن شهرآشوب، رشید الدین أبی عبد الله محمد بن علی السروی المازندرانی (متوفاى588هـ)، مناقب آل أبی طالب، ج3، ص524، تحقیق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المکتبة والمطبعة الحیدریة، 1376هـ ـ 1956م.

ج: فاش کردن اسرار خانه برادرش امام عسکرى علیه السلام یکى از کارهاى ناپسند جعفر کذاب بود که پیش حاکم رفت و آن‌ها را از ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف آگاه ساخت، و از همین جا بود که سخت‌گیرى و فشار بر خانواده امام به منظور یافتن فرزند به دنیا آمده زیاد شد. سلطان براى پیدا کردن فرزند امام عسکرى علیه السلام تلاش بسیارى کرد؛ اما بناى خداوند بر این بود که آخرین حجت از دسترس دشمنان در امان بماند.

وقتى وضعیت جعفر به صورتى است که در نزد شیعیان به «کذاب» مشهور شده، چگونه مى‌تواند تقسیم ارث و تصاحب اموال امام عسکرى علیه السلام توسط چنین شخصى، دلالت بر عدم ولادت امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف نماید؟

آیا نام پدر حضرت مهدى (عج)، عبد الله بوده است؟

آیا نام پدر حضرت مهدى (عج)، عبد الله بوده است؟
گروه مهدویت  

مقدمه:

بسیاری از علمای اهل سنت، برای ابطال نظر شیعه در مورد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، ادعا کرده‌اند که طبق روایات نام پدر آن حضرت، عبد الله است؛ از جمله ابن تیمیه که در حقیقت مؤسس فکرى وهابیت به شمار مى‌رود، این شبهه را در کتاب معروفش منهاج السنة، مطرح کرده است:

أن الاثنى عشریة الذین ادّعوا أن هذا هو مذهبهم، مهدیهم اسمه محمد بن الحسن. والمهدی المنعوت الذی وصفه النبی صلی الله علیه وسلم اسمه محمد بن عبد اللّه‏. ولهذا حذفت طائفة ذکر الأب من لفظ الرسول حتى لا یناقض ما کذبت. وطائفة حرّفته، فقالت: جده الحسین، وکنیته أبو عبد اللّه‏، فمعناه محمد بن أبی عبد اللّه‏، وجعلت الکنیة اسما.

شیعیان دوازده امامى که ادعا مى‌کنند مذهب شان دوازده امامى است، اسم مهدى آنان م ح م د بن الحسن است در حالى که آن مهدى را که رسول خدا صلى الله علیه وسلم توصیف کرده، اسمش محمد بن عبد الله است. به این جهت گروهى از شیعه، جمله «اسم ابیه اسم ابی»‌ را از روایت رسول خدا حذف کرده تا با دروغ هاى آنان تناقض نداشته باشد و گروهى نیز روایت را تحریف کرده‌اند و گفته‌اند:‌ جد مهدى، حسین و کنیه جدش ابو عبد الله است پس معناى روایت رسول خدا این مى‌شود که اسم مهدى محمد بن ابى عبد الله است و کنیه اسم قرار داده شده‌است.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج8،‌ ص254 ـ 260، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

همچنین در جاى دیگری از کتابش مى نویسد:

وأحادیث المهدی معروفة، رواها الإمام أحمد وأبو داود والترمذی وغیرهم، کحدیث عبد الله بن مسعود عن النبی صلى الله علیه وسلم أنه قال: لو لم یبق من الدنیا إلا یوم لطول الله ذلک الیوم حتى یبعث فیه رجلا من أهل بیتی یواطئ اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی، یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا.

روایات مهدى شناخته شده است که آن ها را امام احمد حنبل و ابو داود و ترمذى و غیر آنان نقل کرده‌اند. مانند روایت عبد الله بن مسعود از رسول خدا صلى الله علیه وآله که فرمود: اگر از عمر دنیا تنها یک روز باقى بماند، خداوند آن روز را طولانى کند تا این که مردى از اهل بیت من که نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است بر انگیخته شود، او زمین را از قسط و عدل آکنده سازد همانگونه که از ظلم و جور پر شده ‌است.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج4، ص95، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

برخى از علماى اهل سنت نیز بعد از ابن تیمیه، این سخن او را تکرار کرده که جهت پرهیز از اطاله سخن، از ذکر کلام آنها خوددارى مى‌کنیم.

با توجه به متن کلام ابن تیمیه، این شبهه دو بخش دارد:

1. عقیده شیعه در مورد نسب حضرت مهدى با این روایات مطابقت ندارد.

2. براى این که اعتقاد شیعیان با این روایت مطابقت کند، جمله پایانى روایات را حذف و یا دست به تحریف آن زده‌اند.

قبل از ورود به پاسخ این مطلب، تذکر این نکته لازم است که ابن تیمیه به روایاتى استناد کرده است که اصلا براى شیعیان حجت نیست و شیعیان ارزشى براى آن قائل نیستند؛ پس ابن تیمیه و همفکران او نمى‌توانند با استناد به روایاتى که دشمنان آن‌ها نقل کرده است، شیعیان را ملزم به پذیرش آن‌ها نمایند. ضمن این که ما در این مقاله ثابت خواهیم کرد که حتى این روایات براى اهل سنت نیز حجت نیست و آن‌ها را نیز قانع نخواهد کرد.

پاسخ اجمالی

در ابتدا به پاسخ شبهه دوم پرداخته و با روایات صحیح السند اهل سنت، ثابت خواهیم کرد که در کتب آنها عبارت «اسمه اسمی» بدون زیاده، با حداقل دو سند صحیح به نظر اهل سنت، و از چندین نفر از صحابه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از جمله ابن مسعود،‌ ابو هریره،‌ حذیفه، ابن عباس،‌ ابو سعید خدرى و عبد الله بن عمر در منابع اهل سنت آمده است.

این دسته علاوه بر این که طریق صحیح نیز دارند، به حد استفاضه هم مى‌رسند و این نشانگر این است که روایت این گروه صحیح است. بنابراین، این ادعا که شیعیان، برای اثبات اعتقاد خود، دست به تحریف روایت زده‌اند، ادعایى باطل و کذب است، و نظر شیعیان، مطابق با این دسته از روایات اهل سنت است.

سپس، به بررسی روایاتی که زیاده «اسم ابیه اسم ابی» در آنها آمده است، ثابت مى شود که تمام طرق آن، غیر از یک طریق (طریق مشهور) ضعیف است، و آن یک طریق نیز توسط یک راوی مضطرب الحدیث نقل شده است که گاهی روایت را با این زیاده و گاهى بدون این زیاده نقل کرده است ! و بنابراین برای اثبات زیاده نمى توان به سخن او اعتماد کرد. و حتى علماى اهل سنت، تصریح کرده‌اند که این روایت او به خاطر اضطراب حجت نیست !

همچنین کلام علمای اهل سنت خواهد آمد که بر خلاف نظر ابن تیمیه، این زیاده توسط مدعیان مهدویت در روایات اضافه شده است، تا بتوانند خود را به عنوان مهدی موعود معرفی کنند ! و یا حداقل مهدی شیعه را دروغ جلوه دهند !

بخش اول: روایات معتبر اهل سنت، بدون تعبیر‌«واسم ابیه اسم ابی».

روایاتى که تنها جمله «اسمه اسمی» را دارند، از طرق متعدد از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است.

الف) از طریق ابو هریره با سند صحیح:

یکی از اصحابى که طبق روایات صحیح السند اهل سنت، این فرمایش رسول خدا صلى الله علیه وآله را بدون جمله «اسم ابیه اسم ابی» نقل کرده، ابو هریره است و بسیارى از دانشمندان اهل سنت روایت او را در کتابهایشان متذکر شده‌اند:

1. ابو عیسی ترمذی:

ترمذى از محدثان پر آوازه اهل سنت، در کتاب سنن خود، ابتدا روایت عبد الله بن مسعود را آورده و در پایان، روایت ابو هریره را نقل کرده و تصریح کرده است که این روایت حسن و صحیح است:

 حدثنا عبد الْجَبَّارِ بن الْعَلَاءِ بن عبد الْجَبَّارِ الْعَطَّارُ حدثنا سُفْیَانُ بن عُیَیْنَةَ عن عَاصِمٍ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ عن النبی صلى الله علیه وسلم قال: یَلِی رَجُلٌ من أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی قال عَاصِمٌ وأنا أبو صَالِحٍ عن أبی هُرَیْرَةَ قال: لو لم یَبْقَ من الدُّنْیَا إلا یَوْمٌ لَطَوَّلَ الله ذلک الْیَوْمَ حتى یَلِیَ...

 قال أبو عِیسَى: هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ.

ابن مسعود مى‌گوید:‌ رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: مردى از اهل بیت من که هم اسم من است مى‌آید. به نقل ابو هریره نیز رسول خدا فرموده است: اگر از عمر دینا تنها یک روز باقى مانده باشد، خداوند آن را آنقدر طولانى کند تا این که مردى از اهل بیت من که هم اسم من است بیاید.

ابو عیسى گفته است:‌ این رویت حسن و صحیح است.

الترمذی السلمی، ابوعیسی محمد بن عیسی (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذی، ج4، ص505، تحقیق: أحمد محمد شاکر وآخرون، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

بررسی سند روایت:

خود ترمذی این روایت را صحیح دانسته است و البانی نیز این روایت را تصحیح مى کند، اما برای تکمیل بحث، سند آن را به صورت کامل مورد بررسی قرار مى دهیم:

سند روایت چنین است:

1- ترمذی 2- عبد الجبار بن العلاء 3- سفیان بن عیینة 4- عاصم بن بهدلة 5- ابو صالح 6- ابی هریرة 7- رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم

1- محمد بن عیسى بن سورة، أبو عیسى الترمذى صاحب سنن

او صاحب یکی از صحاح سته اهل سنت است و در وثاقت او در نزد اهل سنت هیچ شکی نیست !

2- عبد الجبار بن العلاء بن عبد الجبار العطار

او از راویان صحیح مسلم است، ذهبی در مورد او می گوید:

عبد الجبار بن العلاء بن عبد الجبار الإمام المحدث الثقة أبو بکر البصری

عبد الجبار بن علاء بن عبد الجبار، امام، محدث، ثقه...

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج11، ص401، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

3- سفیان بن عیینة بن أبی عمران بن میمون

روایات او در همه صحاح سته اهل سنت موجود است، ذهبی در مورد او می گوید:

الإمام الکبیر حافظ العصر شیخ الإسلام

امام بزرگ، حافظ زمانه، شیخ الاسلام و...

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج8، ص454، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

4- عاصم بن بهدلة ابی النجود الاسدی الکوفی

او یکی از قراء ثمانیه و از راویان صحاح سته است.

ذهبی در مورد او مى گوید:

الإمام الکبیر مقرىء العصر

امام بزرگ و مقرء (کسی که تمام قرائت ها در زمان خودش به او می رسد) زمان خود !

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج5، ص256 ش 119، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

5- ذکوان أبو صالح السمان الزیات المدنى

او نیز از روات صحاح سته اهل سنت است، ذهبی در مورد او می گوید:

القدوة الحافظ الحجة... ذکره الإمام أحمد فقال ثقة ثقة من أجل الناس وأوثقهم

پیشوا، حافظ، حجت... امام احمد او را یاد کرده و گفت: ثق ثقه و از گرامی ترین مردم و موثق ترین آنهاست !

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج5، ص36، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

6- ابوهریره:

او نیز از مشهورترین صحابه است، و به نظر اهل سنت، نیازی به بررسی رجالی او نیست !

بنا بر این، این روایت از جهت سندی، صحیح و بدون اشکال است.

2. ابن اثیر جزری:

ابن اثیر جزرى نیز روایت ابو هریره را از سنن ترمذى نقل کرده است.

ابن أثیر الجزری، المبارک بن محمد ابن الأثیر (متوفاى544هـ)، معجم جامع الأصول فی أحادیث الرسول، ج10، ص330، طبق برنامه الجامع الکبیر.

3. جلال الدین سیوطی:

جلال الدین سیوطى روایت ابو هریره را در کتاب الفتح الکبیر و جامع الاحادیث این‌گونه آورده‌است که رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود:

لاَ تَذْهَبُ الدُّنْیَا وَلاَ تَنْقَضِی حَتَّى یَمْلِکَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِىءُ اسْمُهُ اسْمِی.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الفتح الکبیر فی ضم الزیادة إلى الجامع الصغیر، ج3، ص306، تحقیق: یوسف النبهانی، دار النشر: دار الفکر- بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1423هـ - 2003م

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج8، ص157، طبق برنامه الجامع الکبیر.

او روایت ابو هریره را در الفتح الکبیر، با این عبارت آورده است:

یَلِی رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِىءُ اسْمُهُ اسْمِی لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلاَّ یَوْمٌ لَطَوَّلَ الله.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الفتح الکبیر فی ضم الزیادة إلى الجامع الصغیر، ج3، ص307، تحقیق: یوسف النبهانی، دار النشر: دار الفکر- بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1423هـ - 2003م

4. ابن کثیر دمشقی:

ابن کثیر، روایت ابو هریره را از طریق ابو عاصم که از راویان بخارى و مسلم است، نقل کرده و در پایان، بر صحیح بودن روایت تصریح کرده است:

قال عاصم: وأخبرنا أبو عاصم عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: لو لم یبق من الدنیا إلا یوم لطول الله ذلک الیوم حتى یلی الرجل من أهل بیتی یواطىء اسمه اسمی. هذا حدیث حسن صحیح.

الدمشقی، الامام أبو الفداء الحافظ ابن کثیر (متوفای774هـ)، النهایة فی الفتن والملاحم، ج1، ص24، تحقیق: ضبطه وصححه: الاستاذ عبد الشافعی، دار النشر: دار الکتب العلمیة، لبنان ـ بیروت، الطبعة: الاولى 1408هـ - 1988م

ب) از طریق ابن مسعود

این روایت از ابن مسعود بدون جمله «واسم ابیه اسم ابی» توسط عاصم از زر بن حبیش که از راویان بخارى و مسلم هستند، نقل شده و بسیارى از بزرگان اهل سنت آن را در کتابهایشان آورده‌اند؛ نقل از ابن مسعود، به دو طریق صورت گرفته است: از طریق عاصم از زر و از طریق عمرو بن مرة از زر که هر دو نقل را مطرح خواهیم کرد:

1- نقل توسط عمرو بن مرة از زر از عبد الله بن مسعود با سند صحیح

این نقل در دو کتاب و با دو سند مختلف ولى دو متن شبیه به هم (ولى بدون زیاده اسم ابیه اسم ابی)‌آمده است:

نقل اول در در المعجم الکبیر طبرانی:

حدثنا محمد بن السَّرِیِّ بن مِهْرَانَ النَّاقِدُ ثنا عبد اللَّهِ بن عُمَرَ بن أَبَانَ ثنا یُوسُفُ بن حَوْشَبٍ الشَّیْبَانِیُّ ثنا أبو یَزِیدَ الأَعْوَرُ عن عَمْرِو بن مُرَّةَ عن زِرِّ بن حُبَیْشٍ عن عبد اللَّهِ بن مَسْعُودٍ قال قال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ علیه وسلم لا یَذْهَبُ الدُّنْیَا حتى یَمْلِکَ رَجُلٌ من أَهْلِ بَیْتِی یُوَافِقُ اسْمُهُ اسْمِی.

از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: دنیا از بین نمى‌رود تا اینکه مردى از اهل بیت من که اسم او مطابق ‌نام من است، حاکم شود.

الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج10، ص131 ش 10208، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.

بررسی سندی این نقل:

سند این روایت به صورت ذیل است:

1- طبرانی صاحب المعجم الکبیر 2- محمد بن سری بن مهران 3- عبد الله بن عمر بن ابان 4- یوسف بن حوشب 5- ابو یزید الاعور 6- عمرو بن مرة 7- زر بن حبیش 8- عبد الله بن مسعود (صحابی)

1- طبرانی صاحب المعجم الکبیر

او به اجماع اهل سنت ثقه و مورد اطمینان است، ذهبى در مورد او مى‌گوید:

86 الطبرانی هو الامام الحافظ الثقة الرحال الجوال محدث الاسلام علم المعمرین أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن ایوب بن مطیر اللخمی الشامی الطبرانی صاحب المعاجم الثلاثة

طبرانى، امام حافظ ثقه، بسیار سفر کننده، محدث اسلام ! یکتاى معمران (کسانى که بیش از صد سال عمر کردند)... صاحب سه معجم

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج16، ص119، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

2- محمد بن سری بن مهران

او نیز ثقه است، ذهبى در مورد او مى‌گوید:

محمد بن السری بن مهران الناقد. بغدادی، ثقة.

محمد بن سرى بن مهران، متخصص علم رجال، بغدادى و ثقه است.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج22، ص269، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

3- عبد الله بن عمر بن ابان

ذهبى در مورد او مى‌گوید:

مشکدانة المحدث الامام الثقة أبو عبد الرحمن عبد الله بن عمر بن محمد ابن ابان بن صالح بن عمیر القرشی الاموی مولى عثمان رضی الله عنه

مشکدانه، محدث امام ثقه، ابو عبد الرحمن، عبد الله بن عمر بن بن محمد بن ابان بن صالح بن عمیر قریشى اموى غلام عثمان

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج11، ص155، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

4- یوسف بن حوشب

ابن ابى حاتم رازى متوفاى 327، از قدیمى‌ترین ائمه جرح و تعدیل اهل سنت، در باره او مى‌گوید:

یوسف بن حوشب أخو العوام بن حوشب روى عن عبد الله بن سعید بن أبى هند روى عنه عبد الله بن عمر بن أبان وأبو سعید الأشج سمعت أبى یقول ذلک وسألته عنه فقال شیخ.

یوسف بن حوشب... از پدرم راجع به او سوال کردم، در مورد او گفت که «شیخ» است.

ابن أبی حاتم الرازی التمیمی، ابومحمد عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن إدریس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعدیل، ج9، ص220 ش 921، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م.

و به گفته علماى اهل سنت، شیخ در کلام ابن ابى حاتم، از الفاظ توثیق است؛ ذهبى مى‌گوید:

قول أبی حاتم شیخ قال ولیس هذا بتضعیف قلت بل عده ابن أبی حاتم فی مقدمة کتابه من ألفاظ التوثیق وکذا الخطیب البغدادی فی الکفایة

ابى حاتم که مى‌گوید: شیخ، مراد او تضعیف نیست، بلکه ابن ابى حاتم در مقدمه کتاب خویش این لفظ را از الفاظ توثیق مى داند و همچنین خطیب بغدادى در الکفایة

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج8، ص143، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

بنا بر این، او نیز مورد توثیق علماى اهل سنت است.

5- خلف بن حوشب الکوفی ابویزید الاعور.

ابن حجر عسقلانى در تقریب التهذیب در باره او گفته:

خلف بن حوشب الکوفی ثقة من السادسة مات بعد الأربعین خت عس

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1 ص194، رقم: 1728، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

مزى در تهذیب الکمال در مورد او مى‌گوید:

أثنى علیه سفیان بن عُیَیْنَة. وَقَال النَّسَائی: لیس به بأس. وذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب"الثقات

سفیان بن عیینه او را مدح کرده است، نسائى در مورد او گفته است هیچ اشکالى ندارد، و ابن حبان او را در ثقات خویش آورده است !

المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج8 ص280، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

6- عمرو بن مرة‌:

ابن حجر در باره او مى‌نویسد:

عمر بن مرة الشنی بفتح المعجمة وتشدید النون بصری مقبول من الرابعة د ت

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1، ص417، رقم: 4970، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

7- زِرّ بن حبیش:

ابن حجر در باره او مى‌نویسد:

زر بکسر أوله وتشدید الراء بن حبیش بمهملة وموحدة ومعجمة مصغر بن حباشة بضم المهملة بعدها موحدة ثم معجمة الأسدی الکوفی أبو مریم ثقة جلیل مخضرم مات سنة إحدى أو اثنتین أو ثلاث وثمانین وهو بن مائة وسبع وعشرین ع

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1، ص215، رقم: 2008، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

8- عبد الله بن مسعود:

او صحابى است و به نظر اهل سنت، نیازى به بررسى رجالى ندارد.

بنا بر این سند این روایت صحیح است.

نقل دوم تاریخ واسط:

حدثنا أسلم قال ثنا محمد بن عبدالرحمن بن فهد بن هلال قال ثنا عبدالله بن علی السمسار قال ثنا یوسف بن حوشب قال ثنا أبو یزید الأعور عن عمرو بن مرة عن زر بن حبیش عن عبدالله بن مسعود عن النبی صلى الله علیه وسلم قال لا تذهب الدنیا حتى یملک رجل من أهل بیتی یواطئ اسمه اسمی.

از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: دنیا از بین نمى‌رود تا اینکه مردى از اهل بیت من که اسم او هم‌نام من است، حاکم شود.

الواسطی، أسلم بن سهل الرزاز (متوفاى292هـ)، تاریخ واسط، ج1، ص105، تحقیق: کورکیس عواد، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

البته در این سند، عبد الله بن على السمسار وجود دارد که مجهول است، اما به خاطر اینکه سند قبلى تا یوسف بن حوشب، صحیح بود، مجهول بودن او ضررى نمى‌زند و نیازى به بررسى سندى ندارد و موید روایت قبل نیز به حساب مى‌آید.

2- نقل توسط عاصم بن بهدلة (ثقه مضطرب الحدیث) از زر از عبد الله بن مسعود:

با وجود اینکه علمای اهل سنت تصریح به صحت سند این روایت کرده‌اند، ولی عاصم به گفته اهل سنت، مضطرب الحدیث است، و این روایت را گاهی با زیاده و گاهی بدون زیاده نقل کرده است، در هر صورت، طبق مبانى علماى علمای اهل سنت، متن بدون زیاده این روایت صحیح است؛ و شیعیان مى توانند به آن استدلال کنند، اما متن با زیاده که از زر از عبد الله بن مسعود نقل شده است، به خاطر مضطرب الحدیث بودن راوی، قابلیت استدلال ندارد.

1. احمد حنبل (متوفای 241هـ) در مسند:

احمد حنبل پیشواى مذهب حنابله در مسندش پنج روایت را بدون این جمله، از طریق عاصم و زر بن حبیش آورده‌ و جالب این است که ایشان حتى یک روایت را که این جمله اضافه را داشته باشد، نیاورده‌است و این دلیل بر این است که این‌گونه روایات اصلاً‌ وجود نداشته است:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا سُفْیَانُ بن عُیَیْنَةَ ثنا عَاصِمٌ عن زر عن عبد اللَّهِ عَنِ النبی صلى الله علیه وسلم: لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حتى یلی رَجُلٌ من أَهْلِ بیتی یواطی اسْمُهُ اسمی.

رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: قیامت بر پا نمى‌شود تا این که مردى از اهل بیتم که هم اسم من است حاکم شود.

حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا عُمَرُ بن عُبَیْدٍ عن عَاصِمِ بن أبی النَّجُودِ عن زِرِّ بن حُبَیْشٍ عن عبد اللَّهِ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم: لاَ تنقضی الأَیَّامُ وَلاَ یَذْهَبُ الدَّهْرُ حتى یَمْلِکَ الْعَرَبَ رَجُلٌ من أَهْلِ بیتی اسْمُهُ یواطی اسمی.

رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: روز و روزگار سپرى نمى‌شود تا این‌که عرب را مردى از اهل بیت که هم نام من است حکم فرما شود.

و...

الشیبانی، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص376 و 430 و 448، ح3571 و3572 و3573 و4098 و4279، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

2. ابو داود سجستانی(متوفای275هـ) در سنن:

ابو داود سجستانى نیز این روایت را بدون این جمله اضافه، نقل کرده‌است:

وقال فی حدیث سُفْیَانَ: لَا تَذْهَبُ أو لَا تَنْقَضِی الدُّنْیَا حتى یَمْلِکَ الْعَرَبَ رَجُلٌ من أَهْلِ بَیْتِی یواطىء اسْمُهُ اسْمِی.

رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: دنیا نمى‌رود یا منقضى نمى‌شود تا این که مردى از اهل بیت من که هم نام من است عرب را مالک شود.

السجستانی الأزدی، ابوداود سلیمان بن الأشعث (متوفاى 275هـ)، سنن أبی داود، ج4، ص106، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، ناشر: دار الفکر.

3. ابو عیسی ترمذی (متوفای279هـ) در سنن:

ترمذى از محدثان بزرگ و مورد اعتماد اهل سنت نیز دو روایت را که فقط جمله «یواطى اسمه اسمی» را دارند نقل کرده‌ و در پایان هردو روایت، به صحیح بودن آنها تصریح کرده‌است:

حدثنا عُبَیْدُ بن أَسْبَاطِ بن مُحَمَّدٍ الْقُرَشِیُّ الْکُوفِیُّ قال: حدثنی أبی حدثنا سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ عن عَاصِمِ بن بَهْدَلَةَ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم: لَا تَذْهَبُ الدُّنْیَا حتى یَمْلِکَ الْعَرَبَ رَجُلٌ من أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی.

 قال أبو عِیسَى: وفی الْبَاب عن عَلِیٍّ وَأَبِی سَعِیدٍ وَأُمِّ سَلَمَةَ وَأَبِی هُرَیْرَةَ وَهَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیح.

رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: دنیا به پایان نمى‌رود تا این که مردى از اهل بیت من که هم نام من است عرب را مالک شود.

ابو عیسى گفته است: در این باب، از على و ابى سعید و ام سلمه و ابى هریره نیز روایت است و این روایت حسن و صحیح است.

روایت دوم را نیز این گونه نقل کرده است:

حدثنا عبد الْجَبَّارِ بن الْعَلَاءِ بن عبد الْجَبَّارِ الْعَطَّارُ حدثنا سُفْیَانُ بن عُیَیْنَةَ عن عَاصِمٍ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ عن النبی صلی الله علیه وسلم قال: یَلِی رَجُلٌ من أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی قال عَاصِمٌ وأنا أبو صَالِحٍ عن أبی هُرَیْرَةَ قال: لو لم یَبْقَ من الدُّنْیَا إلا یَوْمٌ لَطَوَّلَ الله ذلک الْیَوْمَ حتى یَلِیَ.

بعد از نقل روایت مى‌گوید:

 قال أبو عِیسَى: هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ.

الترمذی السلمی، ابوعیسی محمد بن عیسی (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذی، ج5، ص505، ح2230 و1331. تحقیق: أحمد محمد شاکر وآخرون، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت

4. ابوسعید شاشی (متوفای 335هـ) در مسند:

شاشى از محدثان اهل سنت در قرن سوم نیز روایت عاصم را بدون این جمله نقل کرده‌است:

حدثنا أحمد بن زهیر نا عبد الله بن داهر الرازی نا عبد الله بن عبد القدوس عن الأعمش عن عاصم بن ابى النجود عن زر عن عبد الله بن مسعود وقال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: لا تقوم الساعة حتى یملک رجل من اهل بیتى یواطى اسمه اسمى یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا.

رسول خدا فرمود: قیامت بر پا نمى‌شود تا این‌که مردى از اهل بیت من که هم نام من است، زمین را مالک شود. او زمین را از قسط و عدالت آکنده مى‌سازد همان‌گونه که از ظلم و جور پر شده است.

الشاشی، ابوسعید الهیثم بن کلیب (متوفاى 335هـ)، مسند الشاشی، ج2، ص110 و 111،‌ ح635 و 636، تحقیق: د. محفوظ الرحمن زین الله، ناشر:مکتبة العلوم والحکم - المدینة المنورة، الطبعة: الأولى، 1410هـ.

5. ابو سعید اعرابی(متوفای 340هـ) در معجم

اعرابى، یک روایت را بدون این جمله زیاده از عاصم و زر بن حبیش آورده است:

نا محمد، نا أبو الجواب، نا عمار بن رزیق، عن عاصم بن أبی النجود، عن زر، عن عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «لا تنقضی الدنیا حتى یلی من هذه الأمة رجل من أهل بیتی یواطئ اسمه اسمی»

البصری الصوفی، أبو سعید أحمد بن محمد بن زیاد بن بشر بن درهم (متوفای340هـ) معجم ابن الأعرابی، ج2، ص290، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

6. ابن حبان تمیمی (متوفای 354هـ) در صحیح:

ابن حبان از علماى اهل نظر اهل سنت نیز روایت عاصم را بدون این جمله آورده‌است:

وَحَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ الْحُبَابِ فِی عَقِبِهِ حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ أَبُو شِهَابٍ حَدَّثَنَا عَاصِمُ بْنُ بَهْدَلَةَ عَنْ زِرٍّ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم: لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلا لَیْلَةٌ لَمَلَکَ فِیهَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی اسْمُهُ اسْمِی.

التمیمی البستی، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 هـ)، صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، ج13، ص284، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ ـ 1993م.

در روایت دیگر نیز از زربن حبیش آورده است:

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَوْنٍ الرَّیَّانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْمُنْذِرِ قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ فُضَیْلٍ قَالَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ شُبْرُمَةَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ أَبِی النَّجُودِ عَنْ زِرٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صلى الله علیه وسلم: یَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أُمَّتِی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی وَخُلُقُهُ خُلُقِی فَیَمْلَؤُهَا قِسْطًا وَعَدْلا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا.

رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: مردى از امت من که هم نام و هم خلق من است ظهور مى‌کند پس زمین را از عدل و قسط پر مى‌کند همان‌گونه که از ظلم وجور آکنده شده است.

التمیمی البستی، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 هـ)، صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، ج15، ص237،ح6825، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ ـ 1993م.

تصحیح روایت توسط البانی:

البانى از مفتیان وهابیت این روایت ابن مسعود را تصحیح کرده ‌است:

البانی، محمد ناصر، صحیح الجامع الصغیر، ج1، ص329، ح7275. طبق برنامه مکتبة‌ الشاملة

نقل و یا تصحیح این روایت توسط دیگر علمای اهل سنت:

از دیگر مصادری که این روایت را با این مضمون ذکر کرده‌اند مى توان به آدرس های ذیل اشاره کرد:

الشافعی، أبو بکر محمد بن عبد الله بن إبراهیم (متوفای354هـ)، کتاب الفوائد (الغیلانیات)، ج4، ص383، ح414، تحقیق: حلمی کامل أسعد عبد الهادی، دار النشر: دار ابن الجوزی - السعودیة / الریاض،‌، الطبعة: الأولى 1417هـ - 1997م

الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ص 131، ح10208 و ص133، ح10214 و 10215 و ص134، روایات 10217، 10218، 10219، 10220، 10221 و ص135 روایات 10223 و10225 وص 136 روایات 10226، 10227و 10229 و ص137روایت10230تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.

القطیعی، أبو بکر أحمد بن جعفر بن حمدان (متوفای368هـ)، جزء الألف دینار وهو الخامس من الفوائد المنتقاة والأفراد الغرائب الحسان، تحقیق: ج1، ص202، بدر بن عبد الله البدر، دار النشر: دار النفائس – الکویب، الطبعة: الأولى1414هـ - 1993م

الأصبهانی، ابونعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج5، ص75، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

الأصبهانی، ابونعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، تاریخ أصبهان، ج1، ص386،‌ ج2، ص134، ج5، ص4،‌ ج7، ‌ص445، تحقیق: سید کسروی حسن، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1410 هـ-1990م.

الدانی، أبو عمرو عثمان بن سعید المقرئ (متوفای444هـ)، السنن الواردة فی الفتن وغوائلها والساعة وأشراطها، ج5، ص1042، احادیث: 556 و562 و563 و567566، و568.

تحقیق: د. ضاء الله بن محمد إدریس المبارکفوری، دار النشر: دار العاصمة - الریاض، الطبعة: الأولى 1416

المقدسی الشافعی السلمی، جمال الدین، یوسف بن یحیی بن علی (متوفاى: 685 هـ)، عقد الدرر فی أخبار المنتظر، ج1، ص90 - 91، طبق برنامه الجامع الکبیر.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج11، ص472، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج18، ص379، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

إبن خلدون الحضرمی، عبد الرحمن بن محمد (متوفاى808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص312، ناشر: دار القلم - بیروت - 1984، الطبعة: الخامسة.

ج) از طریق حذیفه بن یمان:

حذیفه، یکى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم، این روایت را بدون جمله «اسم ابیه اسم ابی» نقل کرده‌ است:

1. مقدسی شافعی:

مقدسى شافعى روایت او را در کتابش این گونه نقل آورده‌است:

وعن حذیفة رضی الله عنه قال: خطبنا رسول الله صلى الله علیه وسلم فذکرنا رسول الله صلى الله علیه وسلم بما هو کائن، ثم قال: لو لم یبق من الدنیا إلا یوم واحد لطول الله عز وجل ذلک الیوم، حتى یبعث فی رجلاً من ولدی اسمه اسمی. فقام سلمان الفارسی رضی الله عنه فقال: یا رسول الله، من أی ولدک؟ قال: هو من ولدی هذا، وضرب بیده على الحسین علیه السلام.

أخرجه الحافظ أبو نعیم، فی صفة المهدی.

حذیفه مى‌گوید: رسول خدا صلى الله علیه وسلم براى ما خطبه خواند و از آنچه در آینده رخ مى‌دهد، براى ما خبر داد و سپس فرمود: اگر از عمر دنیا تنها یک روز باقى بماند خداوند آن را آن قدر طولانى کند تا اینکه مردى از فرزندان من که هم اسم من است در آن روز ظهور کند. سلمان فارسى پرسید یا رسول الله آن مرد از نسل کدام فرزندان تواست؟ حضرت فرمود: از این فرزند من و دست خودش را به حسین علیه السلام زد. این روایت را ابو نعیم اصفهانى در کتاب «صفة المهدی» آورده‌است.

المقدسی الشافعی السلمی، جمال الدین، یوسف بن یحیی بن علی (متوفاى: 685 هـ)، عقد الدرر فی أخبار المنتظر، ج1، ص82، طبق برنامه الجامع الکبیر.

2. محب الدین طبری:

محب الدین طبرى نیز از طریق حذیفه روایتى که این جمله را ندارد نقل کرده است:

عن حذیفة أن النبی صلى الله علیه وسلم قال لو لم یبق من الدنیا إلا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتى یبعث رجلا من ولدی إسمه کاسمی فقال سلمان: من أی ولدک یا رسول الله؟ قال: من ولدی هذا وضرب بیده على الحسین.

حذیفه مى‌گوید: رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: اگر از عمر دنیا فقط یک روز هم باقى مانده باشد، خداوند آن روز را آنقدر طولانى کند تا مردى از فرزندانم را که هم نام من است بر انگیزاند. سلمان گفت: از کدام فرزندت اى رسول خدا؟ فرمود: از این فرزندم و دستش را به امام حسین علیه السلام زد.

الطبری، ابوجعفر محب الدین أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)، ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربى، ج1، ص136، ناشر: دار الکتب المصریة – مصر

این روایت از نظر طبرى مورد قبول است؛ زیرا قبل از این روایت، روایات دیگرى را نقل کرده که مى‌گویند: مهدى از فرزند فاطمه سلام الله علیها است. طبرى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

فیحمل ما ورد مطلقا فیما تقدم على هذا المقید.

آن روایات مطلق که در پیش گذشت با این روایت تقیید مى‌شود و در نتیجه مهدى از نسل امام حسین علیه السلام است.

الطبری، ابوجعفر محب الدین أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)، ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربى، ج1، ص137، ناشر: دار الکتب المصریة – مصر

3. محمد بن ابی بکر الحنبلی متوفای 751:

وقال الطبرانی حدثنا محمد بن زکریا الهلالی حدثنا العباس ابن بکار حدثنا عبد الله بن زیاد عن الأعمش عن زر بن حبیش عن حذیفة قال خطبنا النبی صلى الله علیه وسلم فذکر ما هو کائن ثم قال لو لم یبق من الدنیا إلا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتى یبعث رجلا من ولدی اسمه اسمی ولکن هذا إسناد ضعیف.

الزرعی الدمشقی الحنبلی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أبی بکر أیوب (مشهور به ابن القیم الجوزیة ) (متوفاى751هـ)، المنار المنیف فی الصحیح والضعیف، ج1، ص148، ح339، تحقیق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة – حلب، الطبعة: الثانیة، 1403هـ.

4. جلال الدین سیوطی:

جلال الدین سیوطى،‌ از مفسران و محدثان مشهور اهل سنت نیز روایت حذیفه را از طریق ابو نعیم نقل کرده‌است.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج2، ص60، تحقیق: عبد اللطیف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

د: از طریق عبد الله بن عمر:

از جمله کسانى که روایت رسول خدا صلى الله علیه وآله را بدون آن جمله اضافى نقل کرده، عبد الله بن عمر فرزند خلیفه دوم است.

مقدسى شافعى در کتاب «عقد الدرر»، روایت عبد الله بن عمر را این‌گونه گزارش کرده‌است:

وعن عبد الله بن عمر، رضی الله عنهما قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: یخرج فی آخر الزمان رجل من ولدی، اسمه کاسمی، وکنیته ککنیتی، یملأ الأرض عدلاً، کما ملئت جوراً.

عبد الله بن عمر مى‌گوید:‌ رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: در آخر الزمان مردى از فرزندان من که هم اسم و هم کنیه من است ظهور مى‌کند و زمین را همانگونه که از ظلم و جور پر شده است، از عدل آکنده مى‌سازد.

المقدسی الشافعی السلمی، جمال الدین، یوسف بن یحیی بن علی (متوفاى: 685 هـ)، عقد الدرر فی أخبار المنتظر، ج1، ص95، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ه: روایت از طریق ابن عباس:

ابن عباس یکى از اصحاب رسول خدا است، زربن حبیش نیز این روایت را از طریق ایشان بدون این جمله «واسم ابیه اسم ابی» نقل کرده و علماى اهل سنت روایت او را در کتاب هایشان آورده اند. ابو سعید شاشى یکى از محدثان نقل کرده است:

حدثنا ابن أبى خیثمة نا یعقوب بن کعب الأنطاکی نا أبى عن عبد الملک بن أبى غنیة عن عاصم عن زر عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: لا تنقضى الدینا حتى یبعث الله رجلا من أمتی یواطى اسمه اسمى.

ابن عباس مى‌گوید:‌ رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود:‌ دنیا به پایان نمى‌رود تا این که خداوند مردى از امت مرا که هم اسم من است بر انگیزد.

الشاشی، ابوسعید الهیثم بن کلیب (متوفاى 335هـ)، مسند الشاشی، ج2، ص111، ح636، تحقیق: د. محفوظ الرحمن زین الله، ناشر:مکتبة العلوم والحکم - المدینة المنورة، الطبعة: الأولى، 1410هـ.

سعد الدین تفتازانى از علماى به نام اهل سنت در علم کلام، در شرح مقاصد مى‌گوید: در باره خروج حضرت مهدى علیه السلام، ‌روایات صحیحى وارد شده است و از جمله به روایت ابن عباس اشاره مى‌کند:

 خاتمة مما یلحق بباب الإمامة بحث خروج المهدی ونزول عیسى صلى الله علیه وسلم وهما من أشراط الساعة وقد وردت فی هذا الباب أخبار صحاح وإن کانت آحادا ویشبه أن یکون حدیث خروج الدجال متواتر المعنى أما خروج المهدی فعن ابن عباس رضی تعالى عنه أنه قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لا تذهب الدنیا حتى یملک العرب رجل من أهل بیتی یواطیء اسمه اسمی.

خاتمه:‌ آنچه که به باب امامت ارتباط دارد، بحث ظهور مهدى و نزول عیسى است، و این دو پدیده از نشانه‌هاى قیامت است که در این باب روایات صحیحى گرچه روایت آحاد اند وارد شده است.روایت خروج دجال از نظر معنا متواتر است؛ اما در رابطه با ظهور مهدى، از ابن عباس که رضوان خدا بر او باد، نقل شده است که رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرموده: دنیا به پایان نمى‌رود تا این که عرب را مردى از اهل بیت که هم اسم من است مالک شود.

التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى 791هـ)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص307، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م.

و: از طریق ابو سعید خدری

 یکى از طرقى که روایت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم بدون جمله «واسم ابیه اسم ابی» نقل شده، طریق ابو سعید خدرى است.

ابن حماد،‌ روایت ابو سعید خدرى را اینگونه نقل کرده است:

حدثنا الولید عن أبی رافع عمن حدثه عن أبی سعید الخدری رضى الله عنه عن النبی صلى الله علیه وسلم قال اسم المهدی اسمی.

المروزی، نعیم بن حماد أبو عبد الله متوفای 288هـ)، کتاب الفتن، ج1، ص368، ح1080، تحقیق: سمیر أمین الزهیری،‌ دار النشر: مکتبة التوحید – القاهرة، الطبعة: الأولى 1412

ز: از طریق امیر مومنان علی بن أبی طالب علیه السلام

1- نقل ابو داود سجستانی در سنن:

ابو داود در سنن خویش روایتی را از امیرمومنان (با سندی اختلافی) نقل مى کند که آن حضرت فرمودند:

قال أبو دَاوُد حُدِّثْتُ عن هَارُونَ بن الْمُغِیرَةِ قال ثنا عَمْرُو بن أبی قَیْسٍ عن شُعَیْبِ بن خَالِدٍ عن أبی إسحاق قال قال عَلِیٌّ رضی الله عنه وَنَظَرَ إلى ابنة الْحَسَنِ فقال إِنَّ ابْنِی هذا سَیِّدٌ کما سَمَّاهُ النبی صلى الله علیه وسلم وَسَیَخْرُجُ من صُلْبِهِ رَجُلٌ یُسَمَّى بِاسْمِ نَبِیِّکُمْ یُشْبِهُهُ فی الْخُلُقِ ولا یُشْبِهُهُ فی الْخَلْقِ ثُمَّ ذَکَرَ قِصَّةً یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا

امیرمومنان به فرزند خویش حسن نگاه کرده و فرمود: پسر من سرور است، همانطور که پیامبر (ص) او را چنین لقب داد، و از نسل او مردی همنام رسول خدا بیرون می آید که نام او نام پیامبر شماست، و در اخلاق شبیه او است، اما در ظاهر به او شباهت ندارد، سپس قصه ای فرموده و گفتند: او زمین را پر از عدل مى کند !

السجستانی الأزدی، ابوداود سلیمان بن الأشعث (متوفاى 275هـ)، سنن أبی داود، ج4، ص108 ش 4290، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، ناشر: دار الفکر.

البته ما این روایت را در آدرس ذیل به صورت کامل بررسى کرده‌ایم:

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=11980

2- نقل نعیم بن حماد در الفتن:

نعیم بن حماد نیز در کتاب فتن نقل مى کند که آن حضرت فرمودند:

حدثنا غیر واحد عن ابن عیاش عمن حدثه عن محمد بن جعفر عن علی بن أبی طالب رضى الله عنه قال سمى النبی صلى الله علیه وسلم الحسن سیدا وسیخرج من صلبه رجل اسمه اسم نبیکم یملأ الأرض عدلا کما ملئت جورا.

المروزی، أبو عبد الله نعیم بن حماد (متوفاى288هـ)، کتاب الفتن، ج1، ص374 ش 1113، تحقیق: سمیر أمین الزهیری، ناشر: مکتبة التوحید - القاهرة، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

نتیجه گیری بخش اول:

روایتى که از رسول خدا صلى الله علیه وآله در مورد اسم مبارک حضرت مهدى علیه السلام آمده و موافق نظر شیعه است - یعنی بدون جمله «واسم ابیه اسم ابی»- در منابع اهل سنت نیز با چندین طریق نقل شده است که به اقرار علمای اهل سنت و طبق مبانی آنها دو سند آن یعنی سندی که به ابو هریره مى‌رسد و سندى که از طریق عمرو بن مرة بن عبد الله بن مسعود می رسد صحیح مى باشد. همچنین سندى که از طریق عاصم بن بهدلة به عبد الله بن مسعود مى‌رسد، به گفته علماى اهل سنت صحیح است ولى خود عاصم مضطرب الحدیث است.

و بقیه طرق هم مؤید این روایت هستند و در نتیجه این دسته از روایت که بخش اضافى را ندارند و تنها جمله «اسمه اسمی» را ذکر کرده اند،‌ تقویت مى‌شود و این دسته به حد استفاضه و یا حتی تواتر مى‌رسد.

بنابراین، ادعای ابن تیمیه و امثال او مبنی بر اینکه شیعیان این اضافه را از متن روایت حذف کرده و آن را تحریف کرده‌اند، تنها و تنها ناشی از ناآگاهی و جهل او نسبت به کتب اهل سنت و مصادر خود آن‌ها و یا تلاش برای پنهان کردن حقیقت است.

بخش دوم: روایات اهل سنت، با اضافه «اسم ابیه کاسم ابی»

1. بررسی سندی این روایات:

روایت دسته نخست، روایتى بود که در پایان آنها، جمله «واسم ابیه اسم ابی» نیامده که ثابت شد طبق مبانی اهل سنت، سند آنها کامل و تمام است، و حتی به حد تضافر و یا تواتر مى‌رسند. اما دسته دوم روایات که بر ضد شیعه به آنها استدلال شده است، عموما ضعیف بوده و از درجه اعتبار ساقط هستند که در ابتدا به بررسی سندی آنها مى پردازیم:

أ. طریق تمیم داری از رسول خدا (ص):

ابن حبان این روایت را در کتاب المجروحین خویش نقل مى کند که:

(عبد الله بن السری المدائنی) روى عن أبی عمران الجونی عن مجالد بن سعید عن الشعبی عن تمیم الداری قال: قلت یا رسول الله رأیت للروم مدینة یقال لها أنطاکیة ما رأیت أکثر مطرا منها فقال النبی(ص): نعم وذلک أن فیها التوراة وعصا موسى ورضراض الألواح وسریر سلیمان بن داود فی غار... فلا تذهب الأیام ولا اللیالی حتى یسکنها رجل من عترتی اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی یشبه خلقه لخلقی وخلقه خلقی یملأ الدنیا قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا.

 تمیم دارى مى‌گوید: به رسول خدا (ص) عرض کردم در روم شهرى دیدم که به آن انطاکیه گفته مى‌شود و بسیار باران در آن مى‌بارد. رسول خدا (ص)‌ فرمود: بلى، در آن شهر توارات و عصاى موسى و تکه هاى الواح و تخت سلیمان بن داود در غار آنجا است... پس روزها و شب‌ها نمى گذرد تا این که مردى از عترت من در آنجا مسکن گزیند، مردى که نام او نام من و نام پدر او نام پدر من و در خلقت و خلق شبیه من است، او دنیا را از قسط و عدالت آکنده مى‌سازد همانگونه که از ظلم وجور پر شده است.

التمیمی البستی، الإمام محمد بن حبان بن أحمد بن أبی حاتم (متوفای354هـ)، المجروحین من المحدثین والضعفاء والمتروکین، ج2، ص34، تحقیق: محمود إبراهیم زاید، دار النشر: دار الوعی- حلب، الطبعة: الأولى 1396هـ

اقرار ابن حبان و دیگر علمای اهل سنت به جعلی بودن این روایت:

خود ابن حبان بستى قبل از نقل این روایت تمیم دارى در باره عبد الله بن سرى مى‌گوید: او روایات عجیبى را از ابو عمران جونى نقل مى‌کند که ساختگى است و نقل آنها جایز نیست؛ و سپس به عنوان مثال یکی از آنها را که همین روایت است ذکر مى کند:

عبد الله بن السری المدائنی شیخ یروی عن أبی عمران الجونی العجائب التی لا یشک من هذا الشأن صناعته أنها موضوعة لا یحل ذکره فی الکتب إلا على سبیل الإنباه عن أمره لمن لا یعرفه، روى عن أبی عمران الجونی عن مجالد بن سعید عن الشعبی عن تمیم الداری قال:... حتى یسکنها رجل من عترتی اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی....

عبد الله بن سرى مدائنى شیخى است که از ابى عمران جونى عجائبى را که بدون شک از ساخته‌هاى خود اوست روایت کرده است، و ذکر این روایات در کتاب ها جایز نیست؛ مگر این که نقل روایت او باعث شود که دیگران از حال او آگاه شود که در این صورت اشکالى ندارد. بعد روایت فوق را نقل مى کند...

التمیمی البستی، الإمام محمد بن حبان بن أحمد بن أبی حاتم (متوفای354هـ)، المجروحین من المحدثین والضعفاء والمتروکین، ج2، ص34، تحقیق: محمود إبراهیم زاید، دار النشر: دار الوعی- حلب، الطبعة: الأولى 1396هـ

شمس الدین ذهبى و جلال الدین سیوطى نیز قبل از این‌که روایت تمیم دارى را نقل کنند همین نظر ابن حبان را در باره او گزارش کرده‌اند:

قال ابن حبان: عبد الله یروی عن أبی عمران الجونی العجائب التی لا تشک أنها موضوعة.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج4، ص106، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، اللآلىء المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة، ج1، ص424، تحقیق: أبو عبد الرحمن صلاح بن محمد بن عویضة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996م

ابو الفرج بن الجوزی اشکالش را روى متن روایت متوجه کرده و مى‌گوید:

هذا حدیث لا یصح عن رسول الله.

این روایتى است که صحت ندارد از رسول خدا صادر شده باشد.

القرشی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای597 هـ)، الموضوعات، ج1، ص 362، تحقیق: توفیق حمدان، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت،‌ الطبعة: الأولى 1415 هـ -1995م،

شمس الذین ذهبى نیز در جاى دیگر، این روایت را ضعیف السند و منکر قلمداد کرده‌است:

هذا حدیث منکر ضعیف الإسناد رواه الخطیب فی تاریخه عن أحمد بن الحسن بن خیرون عن بن بطحاء.

این روایت منکر و ضعیف السند است که خطیب در تاریخش از احمد بن الحسن بن خیرون از ابن بطحاء نقل کرده‌است.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تذکرة الحفاظ، ج2، ص765، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى.

ب. از طریق قرة بن إیاس مزنی از رسول خدا (ص):

یکى از کسانى که در طریق نقل این روایت قرار دارد، معاویة بن قره است که او این روایت را از پدرش نقل کرده‌ و طبرى و ابن عساکر روایت را این گونه گزارش کرده‌اند:

حدثنا محمد بن عَبْدُوِسِ بن کَامِلٍ السِّرَاجُ ثنا أَحْمَدُ بن مُحَمَّدِ بن نِیزَکٍ ح وَحَدَّثَنَا أَحْمَدُ بن مُحَمَّدِ بن صَدَقَةَ ثنا محمد بن یحیى الأَزْدِیُّ قَالا ثنا دَاوُدُ بن الْمُحَبَّرِ بن قَحْذَمَ حدثنی أبی الْمُحَبَّرُ بن قَحْذَمَ عن مُعَاوِیَةَ بن قُرَّةَ عن أبیه قال: قال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ علیه وسلم: لَتُمْلأَنَّ الأَرْضُ ظُلْمًا وَجَوْرًا کما مُلِئَتْ قِسْطًا وَعَدْلا حتى یَبْعَثَ اللَّهُ رَجُلا مِنِّی اسْمُهُ اسْمِی وَاسْمُ أبیه اسْمُ أبی فَیَمْلأَهَا قِسْطًا وَعَدْلا کما مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا یَلْبَثُ فِیکُمْ سَبْعًا أو ثَمَانِیًا فَإِنْ کَثُرَ فَتِسْعًا لا تَمْنَعُ السَّمَاءُ قَطْرِهَا وَلا الأَرْضُ شیئا من نَبَاتِهَا.

معاویه بن قره از پدرش نقل کرده که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: هر آیینه زمین از ظلم و جور آکنده مى‌شود همچنانکه از قسط و عدل پر شده است. تا این‌که خداوند مردى را از خاندان من که نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است بر انگیزد،‌ پس او زمین را از قسط و عدل آکنده سازد همانگونه که از ظلم و جور پر شده است. او در میان شما هفت یا هشت سال یا بیشتر (نه سال) درنگ مى‌نماید. آسمان قطره‌هاى بارانش را و زمین گیاهانش را دریغ نمى‌کند.

الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج19، ص32، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج49، ص296، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

اقرار علمای اهل سنت به ضعف سند این روایت:

مناوی بعد از نقل این روایت در فیض القدیر مى گوید:

لتملأن الأرض جورا وظلما الجور الظلم یقال جار فی حکمه جورا إذا ظلم فجمع بینهما إشارة إلى أنه ظلم بالغ مضاعف فإذا ملئت جورا وظلما یبعث الله رجلا منی أی من أهل بیتی اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی فیملؤها عدلا وقسطا العدل خلاف الجور وکذا القسط وجمع بینهما لمثل ما تقدم فی ضده کما ملئت جورا وظلما فلا تمنع السماء شیئا من قطرها ولا الأرض شیئا من نباتها یمکث فیکم سبعا أو ثمانیا فإن أکثر فتسعا یعنی من السنین وهذا هو المهدی المنتظر خروجه آخر الزمان البزار طب وکذا فی الأوسط عن قرة بن إیاس المزنی بضم المیم وفتح الزای قال الهیثمی رواه من طریق داود بن المحبر عن أبیه وکلاهما ضعیف

هیثمی گفته است این روایت را از طریق داود بن محبر از پدرش نقل کرده است و هر دوی آنها ضعیف هستند !

فیض القدیر ج5، ص262 شرح الجامع الصغیر، اسم المؤلف: عبد الرؤوف المناوی الوفاة: 1031 هـ، دار النشر: المکتبة التجاریة الکبرى - مصر - 1356هـ، الطبعة: الأولى

در سند این روایت، چندین نفر از راویان تضعیف شده‌اند:

1. احمد بن محمد بن نیزک:

شمس الدین ذهبى در المغنى و میزان الاعتدال، از ابن عقده نقل کرده است که در امر احمد بن محمد نیزک، نظر است:

أحمد بن محمد بن نیزک عن أبی اسامة قال ابن عقدة: فی امره نظر.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المغنی فی الضعفاء، ج1، ص57، تحقیق: الدکتور نور الدین عتر. طبق برنامه الجامع الکبیر

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج1، ص296، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

 ذهبى در الکاشف صریحاً نظر خودش را در باره او، این را این‌گونه اعلام مى‌کند:

أحمد بن محمد بن نیزک أبو جعفر... فیه کلام، مات 248 ت

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج1، ص203، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

2. داود بن محبر:

دومین شخصى که در سند این روایت تضعیف شده،‌ داود بن محبر است. بخارى او را منکر الحدیث خوانده است:

 داود بن المحبر منکر الحدیث شبه لا شیء کان لا یدری ما الحدیث.

داود بن محبر،‌ داراى روایات منکر است،‌ انگار ارزشى ندارد، او نمى دانست که روایت چیست.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، الضعفاء الصغیر، ج1، ص42، تحقیق: محمود إبراهیم زاید، دار النشر: دار الوعی - حلب، الطبعة: الأولى، 1396 -،

نور الدین هیثمى نیز مى‌گوید: او بسیار دروغگو است:

دَاوُدَ بْنَ الْمُحَبَّرِ کَذَّابٌ.

الهیثمی،‌ الحارث بن أبی أسامة / الحافظ نور الدین (متوفای282هـ)، بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث، ج1، ص321، تحقیق: د. حسین أحمد صالح الباکری، دار النشر: مرکز خدمة السنة والسیرة النبویة - المدینة المنورة، الطبعة: الأولى 1413 – 1992

ابو نعیم اصفهانى مى‌گوید: ‌احمد بن حنبل و بخارى هردو، او را دروغگو دانسته است:

 داود بن المحبر بن قحذم أبو سلیمان حدث بمناکیر فی العقل... کذبه أحمد بن حنبل والبخاری رحمهما الله.

داود بن محبر بن قحذم روایات مناکیر دارد که با عقل جور در نمى‌آید... احمد بن حنبل و بخارى او را تکذیب کرده است.

الأصبهانی الصوفی، أحمد بن عبد الله بن أحمد أبو نعیم (متوفای430هـ)، الضعفاء، ج1، ص78، تحقیق: فاروق حمادة، دار النشر: دار الثقافة - الدار البیضاء، الطبعة: الأولى 1405 - 1984

مقدسى در باره داود بن محبر مى‌گوید:

وداود بن المحبر لاشیء فی الحدیث.

داود بن محبر در روایت چیزى نیست (یعنى روایت او ارزشى ندارد).

المقدسی، مطهر بن طاهر (متوفاى507 هـ)، ذخیرة الحفاظ، ج4، ص1934، تحقیق: د.عبد الرحمن الفریوائی، ناشر: دار السلف - الریاض، الطبعة: الأولى، 1416 هـ -1996م.

3. محبر بن قحذم:

عقیلى در کتاب ضعفاء روایات محبر و پدرش (قحذم بن سلیمان) را وهم و غلط خوانده است:

محبر بن قحذم عن أبیه قحذم بن سلیمان فی حدیثهما وهم وغلط.

در روایت محبر بن قحذم از پدرش قحذم بن سلیمان، مطالب خیالى و غلط وجود دارد.

العقیلی، ابوجعفر محمد بن عمر بن موسی (متوفاى322هـ)، الضعفاء الکبیر، ج4، ص259، شماره 1860، تحقیق: عبد المعطی أمین قلعجی، ناشر: دار المکتبة العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ - 1984م.

مناوى در فیض القدیر از هیثمى نقل مى‌کند:

 قال الهیثمی: رواه من طریق داود بن المجر عن أبیه وکلاهما ضعیف.

هیثمى گفته است: این روایت را داود بن محبر از پدرش نقل کرده که هردو (قره و پدر محبر) ضعیف اند.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج5، ص262، ناشر: المکتبة التجاریة - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

و از این جهت که در سند این روایت، راویان ضیعف قرار دارد، مناوى در باره روایت مى‌گوید:

واسناده ضعیف.

سند این روایت ضعیف است.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج2، ص290، ناشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ ـ 1988م.

ج: از طریق ابو الطفیل از رسول خدا (ص):

یکى از کسانى که این روایت از او نقل شده است، ابو الطفیل است. که این روایت از جهت سندى اشکال دارد:

 ابن حماد روایت او را با این سند گزارش کرده است:

حدثنا الولید ورشدین عن ابن لهیعة عن إسرائیل بن عباد عن میمون القداح عن أبی الطفیل رضى الله عنه أن رسول الله(ص) قال: المهدی اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی.

از ابو الطفیل روایت شده است که رسول خدا (ص) فرمود: اسم مهدى اسم من و اسم پدرش اسم پدر من است.

 المروزی، نعیم بن حماد أبو عبد الله متوفای 288هـ)، کتاب الفتن، ج1، ص368، ح1081، تحقیق: سمیر أمین الزهیری،‌ دار النشر: مکتبة التوحید – القاهرة، الطبعة: الأولى 1412

نقد سندی این روایت:

این روایت از نظر سند ضعیف است؛ چون در سند آن افرادى است که از نظر رجال شناسان اهل سنت تضعیف شده‌اند و برخى هم مهمل است و در نتیجه این روایت از درجه اعتبار ساقط است و نمى‌توان به آن استناد کرد.

1. عبد الله ابن لهیعة

اسم ابن لهیعه، عبد الله است که شمس الدین ذهبى بعد از نقل دیدگاه دیگران، نظرش خودش را در باره او این گونه بیان مى‌کند:

عبد الله بن لهیعة أبو عبد الرحمن الحضرمی... ضعف... قلت العمل على تضعیف حدیثه توفی 174 د ت ق

عبد الله بن لهیعة ابو عبد الرحمان حضرمی... تضعیف شده‌ است... من مى‌گویم: در مقام عمل، بنا بر تضعیف روایت اوست.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج1، ص2929، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

نسائى نیز در باره او مى‌نویسد:

عبد الله بن لهیعة الحضرمی قاضی مصر اختلط فی آخر عمره وکثر عنه المناکیر فی روایته.

عبد الله بن لهیعه حضرمى قاضى مصر است که در پایان عمرش خلط کرده است و روایات منکر از او بسیار نقل شده است.

النسائی، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی (متوفاى303 هـ)، ذکر المدلسین، ج1، ص54، طبق برنامه الجامع الکبیر.

2. میمون قداح:

مشخصات کامل این شخص، میمون بن داود بن سعید قداح است که علماى رجال اهل سنت شرح حال او را ننوشته اند و در نزد آنها مجهول است؛ اما زرکلى او را از رؤساى فرقه اسماعلیه مى‌داند و مى‌گوید او در ظاهر شیعه بوده ولى در باطن زندیق (کافر) بوده است:

میمون بن داود بن سعید، القداح: رأس الفرقة (المیمونیة) من الإسماعیلیة. فی نسبه وسیرته اضطراب، قیل: اسم أبیه دیصان، أو غیلان. وفى الإسماعیلیة من ینسبه إلى سلمان الفارسى. کان یظهر التشیع ویبطن الزندقة. ولد بمکة وانتقل إلى الاهواز. واتصل بمحمد الباقر وابنه جعفر الصادق. روى عنهما.ویقال: إنه أدرک محمد ابن إسماعیل بن جعفر، وأدبه ولقنه مذهب الباطنیة.

الزرکلی، خیر الدین (متوفای1410هـ)،‌ الأعلام، ج7، ص341، ناشر: دار العلم للملایین - بیروت – لبنان، چاپ: الخامسة، سال چاپ: أیار - مایو 1980 طبق برنامه مکتبه اهل البیت.

د: از طریق از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (ص)

یکى از کسانى که در سلسله سند این روایت قرار گرفته، عبد الله بن مسعود،‌ صحابى رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم است. این روایت به دو طریق از او نقل شده است:

طریق اول در مستدرک حاکم از علقمة بن قیس و عبیدة سلمانی از عبد الله بن مسعود:

 نقل اول در مستدرک حاکم آمده است:

أخبرنی أبو بکر بن دارم الحافظ بالکوفة ثنا محمد بن عثمان بن سعید القرشی ثنا یزید بن محمد الثقفی ثنا حبان بن سدیر عن عمرو بن قیس الملائی عن الحکم عن إبراهیم عن علقمة بن قیس وعبیدة السلمانی عن عبد الله بن مسعود رضی الله عنه قال أتینا رسول الله صلى الله علیه وسلم فخرج إلینا مستبشرا یعرف السرور فی وجهه فما سألناه عن شیء إلا أخبرنا به ولا سکتنا إلا إبتدأنا حتى مرت فتیة من بنی هاشم فیهم الحسن والحسین فلما رآهم التزمهم وانهملت عیناه فقلنا یا رسول الله ما نزال نرى فی وجهک شیئا نکرهه فقال إنا أهل بیت اختار الله لنا الآخرة على الدنیا وأنه سیلقى أهل بیتی من بعدی تطریدا وتشریدا فی البلاد حتى ترتفع رایات سود من المشرق فیسألون الحق فلا یعطونه ثم یسألونه فلا یعطونه ثم یسألونه فلا یعطونه فیقاتلون فینصرون فمن أدرکه منکم أو من أعقابکم فلیأت إمام أهل بیتی ولو حبوا على الثلج فإنها رایات هدى یدفعونها إلى رجل من أهل بیتی یواطئ اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی فیملک الأرض فیملأها قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما

از عبد الله بن مسعود روایت شده است که گفت به نزد رسول خدا (ص) آمدیم، او با خوشحالى بیرون آمد به صورتى که شادى در چهره او دیده مى‌شد، و راجع به هیچ چیزى سوال نکردیم مگر اینکه پاسخ ما را داد، وهر گاه سکوت کردیم خود ایشان شروع به سخن کرد؛ تا اینکه گروهى از جوانان بنى‌هاشم که حسن و حسن نیز در میان آنها بودند، عبور کردند، وقتى آنها را دید، با آنها همراه شد، و چشمانش اشکبار ! گفتیم اى رسول خدا ! چیزى در چهره شما مى‌بینیم که آنرا خشنود نمى‌داریم ! فرمودند: ما خاندانى هستیم که خداوند براى ما آخرت را بر دنیا برترى داده است، و اهل بیت من بعد از من آوارگى و بى‌پناهى در بلاد را خواهند دید، تا زمانى که پرچم‌هاى سیاه از مشرق بیرون آید، پس حق را طلب مى‌کنند، اما به آنها داده نمى‌شود، بار دوم نیز طلب مى‌کنند اما به آنها داده نمى‌شود، بار سوم آن را طلب مى‌کنند اما به آنها داده نمى‌شود، و آنها جنگ مى‌کنند و پیروز مى‌شوند، پس هر کس که از شما یا ذریه شما آنها را دریافت، به نزد امام اهل بیت من آید، حتى اگر شده است با خزیدن بر روى برف، زیرا آنها پرچم‌هاى هدایت است، که آن را به یکى از اهل بیت من مى‌دهند که اسم او اسم من و نام پدر او نام پدر من است، او مالک زمین مى‌شود و آن را پر از عدل و داد مى‌کند همانطور که پر از ظلم و جور شده است.

المستدرک على الصحیحین ج4، ص511 ش 8434، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النیسابوری الوفاة: 405 هـ، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا

بررسی سندى طریق اول:

در سند روایت چندین اشکال وجود دارد:

1- أحمد بن محمد بن السرى بن یحیى ابوبکر بن ابى دارم در سند آمده است که به گفته علماى اهل سنت کذاب است !

ذهبى در مورد او مى‌گوید:

أحمد بن محمد بن السری بن یحیى بن أبی دارم المحدث أبو بکر الکوفی الرافضی الکذاب مات فی اول سنة سبع وخمسین وثلاثمائة وقیل انه لحق إبراهیم القصار حدث عن أحمد بن موسى والحمار وموسى بن هارون وعدة روى عنه الحاکم وقال رافضی غیر ثقة

حاکم از او روایت نقل کرده است و گفته است که رافضى و غیر ثقه است !

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج1، ص283 ش 551، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

2- محمد بن عثمان بن سعید در سند وجود دارد که مجهول الحال است !

و... و به همین جهت، حتى حاکم نیشابورى هم سند را تصحیح نکرده است !

طریق دوم از عاصم از زر بن حبیش از عبد الله بن مسعود:

این نقل مضامین فراوانى دارد که به آنها اشاره مى‌کنیم:

مضمون اول:

حدثنا ابن عیینة عن عاصم عن زر عن عبد الله عن النبی صلى الله علیه وسلم قال: المهدی یواطیء اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی.

ابن مسعود مى‌گوید: رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: اسم مهدى، موافق اسم من و اسم پدرش، اسم پدر من است.

نکته قابل ملاحظه در این گزارش این است که ابن حماد بعد از نقل روایت مى‌گوید:

وسمعته غیر مرة لا یذکر اسم أبیه.

این روایت را بارها بدون جمله «واسم ابیه اسم ابی» شنیدم.

المروزی، نعیم بن حماد أبو عبد الله (متوفای 288هـ)، کتاب الفتن، ج1، ص 367، ح1076، تحقیق: سمیر أمین الزهیری،‌ دار النشر: مکتبة التوحید – القاهرة، الطبعة: الأولى 1412

مضمون دوم:

حدثنا الْفَضْلُ بن دُکَیْنٍ قال: حدثنا فِطْرٌ عن عاصم عن زِرٍّ عن عبد اللهِ قال: قال رسول الله (ص): لاَ تَذْهَبُ الدُّنْیَا حتى یَبْعَثَ اللَّهُ رَجُلاً من أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی وَاسْمُ أبیه اسْمَ أبی.

عبد الله بن مسعود مى‌گوید:‌ رسول خدا (ص) فرمود: دنیا پایان نمى‌پذیرد تا این‌که خداوند مردى از اهل بیت مرا که نامش موافق نام من و نام پدرش موافق نام پدرم مى‌باشد بر انگیزد.

إبن أبی شیبة الکوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج7، ص513، ح37647، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد- الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج10، ص133، ح10213، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.

الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص 488، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

مضمون سوم:

حدثنا الْعَبَّاسُ بن مُحَمَّدٍ الْمُجَاشِعِیُّ الأَصْبَهَانِیُّ ثنا محمد بن أبی یَعْقُوبَ الْکِرْمَانِیُّ ثنا عُبَیْدُ اللَّهِ بن مُوسَى عن زَائِدَةَ عن عَاصِمٍ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ قال: قال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ علیه وسلم: لو لم یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلا یَوْمٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلک الْیَوْمَ حتى یَبْعَثَ اللَّهُ فیه رَجُلا مِنِّی أو من أَهْلِی أَهْلِ بَیْتِی یواطىء اسْمُهُ اسْمِی وَاسْمُ أبیه اسْمَ أبی.

رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: اگر از عمر دنیا تنها یک روز باقى‌مانده باشد خداوند آن را طولانى کند تا این‌که مردى از من یا از خاندان و اهل بیتم که اسم او موافق اسم من و اسم پدرش موافق اسم پدرم مى‌باشد، بر انگیزد.

السجستانی الأزدی، ابوداود سلیمان بن الأشعث (متوفاى 275هـ)، سنن أبی داود، ج4، ص106، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، ناشر: دار الفکر.

الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج10، ص135، ح10222، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.

مضمون چهارم:

أَخْبَرَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ بِسْطَامٍ بِالأُبُلَّةِ قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَلِیِّ بْنِ بَحْرٍ قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ مَهْدِیٍّ عَنْ سُفْیَانَ عَنْ عَاصِمٍ عَنْ زِرٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم: لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى یَمْلِکَ النَّاسَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی وَاسْمُ أَبِیهِ اسْمَ أَبِی فَیَمْلَؤُهَا قِسْطًا وَعَدْلا.

رسول خدا فرمود: قیامت بر پا نمى‌شود تا این‌که امور مردم را مردى از اهل بیت من که نام او موافق نام من و نام پدرش نام پدر من است، مالک شود. پس او زمین را از قسط و عدالت آکنده مى‌سازد.

التمیمی البستی، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 هـ)، صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، ج15، ص236، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ ـ 1993م.

الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر (متوفاى 807 هـ)، موارد الظمآن إلی زوائد ابن حبان، ج1، ص 464، تحقیق: محمد عبد الرزاق حمزة، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت.

الدانی، أبو عمرو عثمان بن سعید المقرئ (متوفای444هـ)، السنن الواردة فی الفتن وغوائلها والساعة وأشراطها، ج5، ص1042، تحقیق: د. ضاء الله بن محمد إدریس المبارکفوری، دار النشر: دار العاصمة - الریاض، الطبعة: الأولى 1416

بررسی طریق عاصم از زر بن حبیش از عبد الله بن مسعود:

این نقل توسط عاصم از زر، به صورت مضطرب نقل شده است؛ درست است که بسیارى از راویان، از روات بخارى و مسلم هستند، اما باز از جهت سندى دچار اشکال است، زیرا عاصم که تمامى این اسناد به او مى‌رسد، مضطرب الحدیث و داراى حافظه‌اى ضعیف است و از دشمنان حضرت على علیه السلام، و به احتمال قوى اشکال روایت از او است؛ زیرا این روایت از او از زر عبد الله بن مسعود بارها بدون اضافه «اسم ابیه اسم ابی» نقل شده است و سند صحیح دیگرى که از طریق غیر او (یعنى از طریق عمرو بن مرة از زر) به عبد الله بن مسعود رسیده است بدون این زیاده است؛ و حتى بعضى از کسانى که این زیاده را از او نقل کرده‌اند، متوجه اضطراب در نقل او شده‌اند و به این نکته توجه داده‌اند که در مضمون اول همین بخش، به آن اشاره شد. اضطراب او در حدیث تقریبا امرى متفق علیه بین علما است؛ ابن حجر در ذیل نقل کلام علما در مورد او مى‌گوید:

عاصم بن بهدلة وهو بن أبی النجود الأسدی... قال بن سعد کان ثقة إلا أنه کان کثیر الخطأ فی حدیثه... وقال یعقوب بن سفیان فی حدیثه اضطراب وهو ثقة... وقد تکلم فیه بن علیة فقال کان کل من اسمه عاصم سیء الحفظ... وقال بن خراش فی حدیثه نکرة وقال العقیلی لم یکن فیه إلا سوء الحفظ وقال الدارقطنی فی حفظه شیء... وقال بن قانع قال حماد بن سلمة خلط عاصم فی آخر عمره... وقال العجلی کان عثمانیا .

عاصم بن بهدلة... ابن سعد گفته است که او ثقه است اما در نقل روایت اشتباه زیاد مى‌کند... یعقوب بن سفیان (فسوی) گفته است که در حدیث او اضطراب است اما شخص راستگویى است... ابن علیه در مورد او گفته است هر کس که نام او عاصم بود، حفظش (براى روایات) بد بود... ابن خراش گفته است حدیث او منکر است و عقیلى گفته است که تنها مشکل او بدى حفظ او بود، دارقطنى نیز گفته است که حفظ او اشکال داشت... ابن قانع گفته است حماد بن سلمة گفته است که عاصم در آخر عمر دیوانه شد عجلى نیز گفته است که او عثمانى (دشمن حضرت علی) بود !

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تهذیب التهذیب، ج5، ص35 ش 67، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.

نکته قابل توجه در باره او این است که او «عثمانی» بوده و عثمانى‌ها همگى از دشمنان امیرمؤمنان علیه السلام محسوب مى‌شده‌اند. اگر هیچ دلیل دیگرى بر رد روایت او نباشد، همین یک نکته کفایت مى‌کند.

بنابراین، استناد به روایت چنین اشخاصى، در مسائلى که آنرا به صورت مضطرب نقل کرده است، صحیح نیست، حتى اگر او از راویان بخارى و مسلم باشد !

نتیجه‌گیری بررسی سندی روایات:

روایتى که جمله «اسم ابیه اسم ابی» را دارند در منابع اهل سنت از چهار طریق نقل شده است که سه طریق آن، از نظر سند قطعا ضعیف و مورد اعتبار نیستند و تنها طریق چهارم آن که توسط عاصم بن بهدله از زر بن حبیش از ابن مسعود روایت شده از راوایان صحیح بخارى و مسلم هستند، اما راوى اصلى این دسته یعنى عاصم بن بهدلة‌ دچار اشکالات عدیده از جمله دشمنى با امیرمومنان على علیه السلام و اضطراب و ضعف حافظه است. بنا بر این نمى‌تواند متن مخدوش او مورد استدلال قرار گیرد.

در مقابل این نقل،‌ از طریق عمر و بن مرة از زر از عبد الله بن مسعود با سند صحیح همین روایت بدون زیاده نقل شده است. همچنین متن روایت بدون زیاده با سند صحیح و بدون اضطراب از ابوهریره نیز نقل شده است.

نیز همین روایت از طریق خود عاصم از زر، از ابن مسعود بدون این زیاده نیز نقل شده است ! و بنا بر این نقل بدون زیاده، یا از باب قاعده الزام حجت است.

و حتى یا اگر به خاطر اشکال سندى روایت عاصم از زر از عبد الله به خاطر اضطراب حجت نباشد، طریق ابوهریره (که بدون زیاده نقل شده است) و از طریق عمرو بن مرة از عبد الله بن مسعود که به نظر اهل سنت صحیح است، باقى است.

2. اقرار علمای اهل سنت به باطل یا جعلی بودن عبارت «اسم ابیه کاسم ابی».

همانطور که در بخش دوم گفته شد، روایاتى که داراى زیاده «اسم ابیه کاسم ابی» هستند، هیچ کدام از جهت سندى معتبر نیستند؛ اما آیا کسى از علماى اهل سنت، تصریح به بطلان یا حعلى بودن این زیاده کرده است ؟ پاسخ این مطلب در کتاب سه تن از علماى اهل سنت آمده است:

1. علامه کنجی شافعی:

علامه کنجى شافعى در کتاب «البیان فى أخبار صاحب الزمان» مى‌گوید:

وجمع الحافظ أبو نعیم طرق هذا الحدیث عن الجم الغفیر فی (مناقب المهدی) کلهم عن عاصم بن أبی النجود عن زر عن عبد الله عن النبی صلى الله علیه وآله.

حافظ ابو نعیم، اسناد این روایت را از گروهى بسیار در کتاب مناقب مهدى آورده است که همگى از عاصم از زر از عبد الله (یا زیاده و یا بدون آن) این روایت را نقل کرده‌اند.

بعد از این‌که 31 طریق براى این روایت مى آورد، مى‌گوید:

ورواه غیر عاصم عن زر وهو عمرو بن مرة عن زر، کل هؤلاء رووا (اسمه اسمی) إلا ما کان من عبید الله بن موسى عن زائدة عن عاصم فإنه قال فیه (واسم أبیه اسم أبی). ولا یرتاب اللبیب أن هذه الزیادة لا اعتبار بها مع اجتماع هؤلاء الأئمة على خلافها، والله أعلم.

... این روایت را غیر عاصم از طریق زر بن حبیش، عمرو بن مره از زر روایت کرده است. تمام این راویان، روایت را با جمله «اسمه اسمی» نقل کرده‌اند؛ مگر عبید الله بن موسى از طریق زائده از عاصم که در روایت او جمله «واسم ابیه اسم ابی» آمده است. هیچ عاقلى شک ندارد که این جمله اضافه است و با توجه به اجتماع این راویان بر خلاف آن، روایت او مورد اعتبار نیست.

الگنجی الشافعی، الإمام الحافظ أبی عبد الله محمد بن یوسف بن محمد القرشی، (متوفای658هـ)، البیان فی أخبار صاحب الزمان ص 483.

2. ربیع بن محمد السعودی

او که از مولفین وهابى است، در کتاب «الشیعة الامامیة الاثنى عشریة فى میزان الاسلام» روایت ««لو لم یبق من الدنیا الاّ یوم واحد لطول اللّه‏ ذلک الیوم حتى یبعث اللّه‏ فیه رجلاً من اهل بیتی یواطئ اسمه اسمی واسم أبیه اسم ابی» را نقل کرده و مى‌گوید:

 ولا ریب انّ هذا قد وضعه اصحاب محمد بن عبد اللّه‏ النفس الزکیة، فانّه کان معروفا بکونه المهدی.

بدون شک این روایت را طرفداران محمد بن عبد الله نفس زکیه جعل کرده است؛ زیرا او مشهور شده بود که مهدى موعود است.

الشیعة الامامیة الاثنی عشریة فی میزان الاسلام ص 307 المولف: الشیخ ربیع بن محمد السعودی، طبعة مکتبة العلم بجدة الطبعة الثانیة 1414

3. استاد سعد محمد حسن از اساتید الازهر:

استاد سعد محمد حسن ازهرى در کتاب «المهدیة فى الإسلام»، ص69، تصریح مى‌کند که این روایاتى که جمله «اسم ابیه اسم ابی» را دارند، ساختگى است:

 أحادیث (اسم أبیه اسم أبی) أحادیث موضوعة، ولکن الطریف فی تصریحه أنه نسب الوضع إلى الشیعة الإمامیة لتؤید بها وجهة نظرها على حد تعبیره.

روایات «اسم ابیه اسم ابی»، روایات ساختگى است ولى جالب اینجاست که (ابن تیمیه) به صراحت مى‌گوید شیعیان روایات بدون زیاده را جعل کرده‌اند تا بتوانند نظر خود را توجیه کنند !

مرکز الرسالة، المهدی المنتظر فی الفکر الإسلامى،‌ ص 73، ناشر: مرکز الرسالة - قم، چاپخانه: مهر – قم،‌ چاپ: الأولى1417هـ.

هدف از جعل این زیاده چیست ؟

یکى از مطالبى که در کتب شیعه و سنى به آن اشاره شده است، این است که جمله «اسم ابیه اسم ابی»، از جانب مدعیان مهدویت جعل شده است. طبق گزارش منابع روایى و تاریخى، در مورد افراد زیادى ادعاى مهدویت شده است، که بعضى از آنها خود چنین کردند و بعضى دیگر در بین مردم به این لقب مشهور شدند؛ از جمله آنها «محمد بن عبد الله بن الحسن»، معروف به حسن مثنى، و«محمد بن عبد الله بن المنصور» از خلفاى عباسى هستند که اسم هردوى آنان، محمد بن عبد الله است. و علماء و بزرگان شیعه سنى گفته‌اند که این جمله را براى تبلیغ آنها، جعل کرده‌اند:

1. محمد عبد الله بن حسن:

منابع تاریخى آورده‌اند که عبد الله بن حسن براى فرزندش محمد، ادعاى مهدویت کرد:

همانطور که گذشت، عالم وهابى ربیع بن محمد سعودى در این‌رابطه مى‌گوید:

 ولا ریب انّ هذا قد وضعه اصحاب محمد بن عبد اللّه‏ النفس الزکیة، فانّه کان معروفا بکونه المهدی.

بدون شک این روایت را طرفداران محمد بن عبد الله نفس زکیه جعل کرده است؛ زیرا او مشهور شده بود که مهدى موعود است.

الشیعة الامامیة الاثنی عشریة فی میزان الاسلام ص 307 المولف: الشیخ ربیع بن محمد السعودی، طبعة مکتبة العلم بجدة الطبعة الثانیة 1414

همچنین محمد بن على بن طباطبا معروف به ابن طقطقى از علماى علم انساب مى‌گوید:

کان النفس الزکیة من سادات بنی هاشم ورجالهم فضلاً وشرفاً ودیناً وعلماً وشجاعة وفصاحة وریاسة وکرامة ونبلاً. وکان فی ابتداء الأمر قد شیع بین الناس أنه المهدی الذی بشر به، وأثبت أبوه هذا فی نفوس طوائف من الناس. وکان یروى أن الرسول، صلوات الله علیه وسلامه، قال: لو بقی من الدنیا یوم لطول الله ذلک الیوم حتى یبعث فیه مهدینا أو قائمنا، اسمه کاسمی واسم أبیه کاسم أبی. فأما الإمامیة فیروون هذا الحدیث خالیاً من: واسم أبیه کاسم أبی.

فکان عبد الله المحض یقول للناس عن ابنه محمد: هذا هو المهدی الذی بشر به، هذا محمد بن عبد الله....

نفس الزکیه از سادات بنى‌هاشم و از مردان بزرگ بنى هاشم از حیث فضل و شرف و تدین و علم و شجاعت و فصاحت و ریاست و کرامت بود. و در آغاز امر بین مردم شایع شده بود که او همان مهدى موعود است و پدرش این تفکر را در اذهان مردم تثبیت کرده‌ بود و روایت مى‌کرد که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده: اگر از عمر دنیا یک روزى باقى بماند، خداوند آن روز را طولانى کند تا این که مهدى و قائم ما را که اسم او اسم من و اسم پدر او نام پدر من است بر انگیزاند؛ اما امامیه این روایت را بدون جمله «اسم ابیه اسم ابی» روایت کرده اند.

عبد الله محض (پدر محمد نفس الزکیه) براى مردم مى‌گفت: این پسرم همان مهدى است که به آمدنش بشارت داده شده است این همان محمد بن عبد الله است.

الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا المعروف بابن الطقطقی (متوفای709هـ) الفخری فی الآداب السلطانیة، ج1، ص61، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابو الفرج اصفهانى نیز گزارش کرده‌است که گروهى از بنى‌هاشم جمع شدند و عبد الله بن الحسن پسرش محمد را به عنوان مهدى موعود معرفى کرد:

أَنَّ جَمَاعَةً مِنْ بَنِی هَاشِمٍ اجْتَمَعُوا بِالْأَبْوَاءِ وَفِیهِمْ إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَأَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ وَصَالِحُ بْنُ‏ عَلِیٍّ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَابْنَاهُ مُحَمَّدٌ وَإِبْرَاهِیمُ وَمُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ فَقَالَ صَالِحُ بْنُ عَلِیٍّ...

فَحَمِدَ اللَّهَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَأَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ ابْنِی هَذَا هُوَ الْمَهْدِیُّ فَهَلُمَّ فَلْنُبَایِعْهُ. قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ تَخْدَعُونَ أَنْفُسَکُمْ وَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا النَّاسُ إِلَى أَحَدٍ أَصْوَرَ أَعْنَاقاً وَلَا أَسْرَعَ إِجَابَةً مِنْهُمْ إِلَى هَذَا الْفَتَى یُرِیدُ بِهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ. قَالُوا قَدْ وَاللَّهِ صَدَقْتَ أَنَّ هَذَا الَّذِی نَعْلَمُ. فَبَایَعُوا مُحَمَّداً جَمِیعاً وَمَسَحُوا عَلَى یَدِهِ..

گروهى از بنى هاشم در ابواء ( نام جایى است میان مکه و مدینه) گرد آمدند، و در میان ایشان ابراهیم بن محمد (اولین خلیفه بنى عباس که بابراهیم امام معروف شد)، ابو جعفر منصور (معروف به منصور دوانیقى)، صالح بن على (عموى منصور)، و عبد اللَّه بن حسن (که پسر حسن مثنى است) و دو فرزندش محمد و ابراهیم، و محمد بن عبد اللَّه پسر عمرو بن عثمان، بودند. پس صالح بن على در آن انجمن گفت:... پس از او عبد اللَّه بن حسن آغاز سخن کرده و سپاس خداى را بجا آورد آنگاه گفت: شما به خوبى دانسته‏اید که این فرزند من (یعنى محمد) همان مهدى (معروف) است (که رسول خدا صلى الله علیه وآله خبر داده) پس بشتابید تا با او بیعت کنیم.

 منصور (دوانیقى نیز در تائید گفته او) گفت: براى چه بیهوده خود را گول میزنید، به خدا به خوبى دانسته‏اید که مردم در برابر فرمان هیچ کس مانند این جوان یعنى محمد بن عبد اللَّه گردن ننهند، و از احدى بمانند او فرمان پذیر نشوند؟ همگى گفتند: آرى به خدا راست گفتى، این چیزى است که به خوبى مى‌دانیم، پس (روى این سخنان) همگى با محمد بیعت کرده و دست بدست او دادند...

الاصفهانی، مقاتل الطالبیین، اسم المؤلف: أبو الفرج علی بن الحسین (متوفاى356هـ)، ص141، طبق برنامه الجامع الکبیر

نقد این احتمال:

سید بن طاووس در اقبال و علامه مجلسى در بحار گفته‌اند که بنى الحسن هرگز چنین اعتقادى نداشتند که محمد بن عبد الله الحسن همان مهدى موعود باشد.

سید بن طاووس مى‌نویسد:

ان بنی الحسن علیه السلام ما کانوا یعتقدون فیمن خرج منهم انه المهدی صلوات الله علیه وآله وان تسموا بذلک ان أولهم خروجا وأولهم تسمیا بالمهدی محمد بن عبد الله بن الحسن علیه السلام.

فرزندان امام حسن علیه السلام اعتقاد نداشتند کسى که از آنها قیام مى‌کند، مهدى موعود است گرچه این نام را بر خود مى‌گذاشتند اولین کسى که خروج کرد و این نام را داشت محمّد بن عبد اللَّه بن حسن است.

ابن طاووس، رضی الدین علی بن موسی بن جعفر السید ابن طاووس (متوفای664هـ)، الاقبال باالاعمال الحسنة فیما یعمل مرة فی السنة، ج3، ص88، تحقیق: جواد القیومی الاصفهانی، ناشر: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الأولى 1416

المجلسی، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج47، ص304، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.

ابن طاوس براى تأیید نظریه خود چند روایت مى‌آورد از جمله به این روایت اشاره مى‌کند:

وروی فی حدیث قبله بکراریس من الأمالی عن أبی خالد الواسطی أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ: یَا أَبَا خَالِدٍ إِنِّی خَارِجٌ وَأَنَا وَاللَّهِ مَقْتُولٌ ثُمَّ ذَکَرَ عُذْرَهُ فِی خُرُوجِهِ مَعَ عِلْمِهِ أَنَّهُ مَقْتُول‏. وکل ذلک یکشف عن تمسکهم بالله والرسول صلى الله علیه وآله.

یحى بن الحسین حسنى در امالى از ابو خالد واسطى نقل مى‌کند که محمّد بن عبد اللَّه ابن حسن گفت: اى ابا خالد من قیام مى‌کنم به خدا قسم کشته خواهم شد بعد عذر خویش را با این‌که مى‌دانست کشته مى‏شود بیان نمود. ابن طاوس مى‌گوید: تمام اینها دلیل است بر این‌که بنى الحسن منحرف از جاده حقیقت نشده و متمسک به خدا و پیامبر بوده‌اند.

ابن طاووس، رضی الدین علی بن موسی بن جعفر السید ابن طاووس (متوفای664هـ)، الاقبال باالاعمال الحسنة فیما یعمل مرة فی السنة، ج3، ص88، تحقیق: جواد القیومی الاصفهانی، ناشر: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الأولى 1416

2. محمد بن عبد الله ابی جعفر منصور:

طبق منابع تاریخى، دومین فردى که ادعاى مهدویت کرد و اسم او محمد فرزند عبد الله بود،‌ مهدى عباسى است.

طبق گزارش ابن تیمیه و ابن کثیر، مهدى عباسى به این جهت به مهدى لقب گرفت تا این روایت رسول خدا صلى الله علیه وآله در مورد او مصداق پیدا کند و او همان کسى باشد که رسول خدا صلى الله علیه وآله بشارت آمدنش را داده‌است.

ابن تیمیه حرانى از پایه گزاران وهابیت در باره او مى‌نویسد:

ولهذا لما کان الحدیث المعروف عند السلف والخلف أن النبی صلى الله علیه وسلم قال فی المهدی یواطىء اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی، صار یطمع کثیر من الناس فی أن یکون هو المهدی حتى سمى المنصور ابنه محمد ولقبه بالمهدی مواطأة لاسمه باسمه واسم أبیه باسم أبیه ولکن لم یکن هو الموعود به.

به این جهت که روایت (المهدى یواطىء اسمه اسمى واسم أبیه اسم) از رسول خدا صلى الله علیه وسلم در نزد قدما و متأخران معروف بود، بسیارى از مردم طمع کردند در این‌که او مهدى باشد، تا آنجایى که منصور، اسم پسرش را محمد گذاشت و او را به مهدى ملقب کرد، تا اسم او با اسم رسول خدا و اسم پدرش هم با اسم پدر رسول خدا مطابقت کند؛ ولى او مهدى موعود نبود.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج4، ص98، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

ابن کثیر در باره ملقب شدن او به «مهدی» مى‌نویسد:

وإنما لقب بالمهدی رجاء أن یکون الموعود به فی الاحادیث.

او به مهدى لقب گرفت به امید این که مهدى موعود روایات باشد.

ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة، ج10، ص151، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت

با توجه به آنچه بیان شد روشن مى‌شود که در طول تاریخ افرادى بوده‌اند که ادعاى مهدویت کرده‌اند ولى در مورد این دو نفر، احتمال جعل روایت به نفع خودشان بیشتر است؛ زیرا اسم خود و پدرانشان مطابق همان روایاتى است که این جمله را دارند. پس احتمال اینکه این قسمت از روایت، افزوده طرفداران آنها باشد قوى به نظر مى‌رسد.

3. علمای اهل سنت، مهدی(ع) را فرزند حسن عسکری (ع) می‌دانند.

جواب دیگرى از روایات دسته دوم این است که تعدادى از بزرگان علماى اهل سنت،‌ تصریح مى‌کنند که حضرت مهدى علیه السلام، فرزند امام حسن عسکرى علیه السلام است؛ و این نشان مى‌دهد که روایاتى که در آنها زیاده آمده است، مورد تایید این گروه از علماى اهل سنت نیست، و آنها این روایات را قبول ندارند (یا همانطور که خواهد آمد تاویل مى‌کنند)

1. فخر الدین الرازی:

فخر رازى، مفسر نامدار اهل سنت نیز مى‌گوید، حضرت صاحب الزمان فرزند امام حسن عسکرى علیهما السلام است:

أما الحسن العسکری الإمام (ع) فله إبنان وبنتان، أما الإبنان فأحدهما صاحب الزمان عجل الله فرجه الشریف، والثانی موسى درج فی حیاة أبیه وأم البنتان ففاطمة درجت فی حیاة أبیها، وأم موسى درجت أیضاًً.

اما امام حسن عسکرى علیه السلام، داراى دو پسر و دو دختر بود، اما پسران آن حضرت؛ پس یکى از آن‌ها صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشریف است و دومى موسى است که در زمان زندگى امام عسکرى از دنیا رفت. اما دختران ایشان و همچنین مادر موسى در زمان حیات امام عسکرى از دنیا رفته‌اند.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، الشجرة المبارکة فی أنساب الطالبیة، ص78 ـ 79.

2. عاصمی مکی:

عاصمى مکى از علماى شافعى مذهب است در باره ولادت آن حضرت مى‌نویسد:

الإمام الحسن العسکری بن على الهادی... ولده محمدا أوحده وهو الإمام محمد المهدی بن الحسن العسکری بن على التقی بن محمد الجواد ابن على الرضا بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین بن على بن أبی طالب رضی الله تعالى عنهم أجمعین.

تنها پسر امام حسن عسکرى، همان امام م ح م د بن الحسن العسکرى... است.

العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج4، ص150، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة.

اعتراف علماى اهل سنت بر این که حضرت مهدى فرزند امام حسن عسکرى است در مقاله جداگانه تحت عنوان «آیا امام حسن عسکرى بدون فرزند از دنیا رفته است؟» بر روى سایت مورد بررسى قرار گرفته است.

و از بررسى نظرهاى بزرگان اهل سنت به دست مى‌آید که آنها روایات دسته اول را قبول ندارند و الا تصریح نمى‌کردند که اسم آن حضرت، مهدى و اسم پدرش حسن است. این دلیل دیگر بر این است که روایت دسته اول، ساختگى است.

اشکال: روایاتی که زیاده دارند، مفسر و مقید روایات بدون زیاده است !

حال اگر کسى بگوید: در روایت دسته دوم، راویان نخواسته است که تتمه روایت (اسم ابیه اسمى ابی) را بگویند و ذکر آن را ضرورى نمى‌دانستند؛ لذا اگر آنها بیان نکرده‌اند دلیل نمى‌شود که این جمله در روایت دسته نخست جعلى باشد.

پاسخ اول: زیاده باید سند معتبر داشته باشد، تا بتواند مفسر باشد !

همانطور که ثابت شد، این زیاده با هیچ سند معتبرى نقل نشده است، تا بتواند مفسر روایات ناقص و متمم آنها باشد !

تنها سند قابل تکیه براى زیاده، روایت عاصم از زر بود که خود عاصم روایت را به صورت ناقص نیز نقل کرده بود، و به اقرار علماى اهل سنت، عاصم مضطرب الحدیث است و به همین علت، زیادات او نمى‌تواند حجت باشد.

پاسخ دوم: علمای اهل سنت، خود این زیاده را با نقیصه در تعارض دیده‌اند !

همانطور که در ابتداى مقاله آمد ابن تیمیه و بسیارى از علماى اهل سنت، قائل به تعارض بین زیاده و نقیصه شده‌اند و به همین علت، ابن تیمیه گفته بود که علماى شیعه، روایات ناقص را جعل کرده‌اند !!! یعنى بین این دو دسته روایت تعارض دیده‌ است وگرنه مى‌گفت روایات زیاده متمم روایات نقیصه‌اند.

و از سوى دیگر نیز گروهى از علماى اهل سنت، روایات زیاده را جعلى دانسته بودند؛ و به همین سبب نظر علماى اهل سنت بر این است که یکى از این دو دسته روایات غلط و جعلى است و نه اینکه یکى مفسر دیگرى باشد.

سخن علامه کنجى شافعى، مؤید دیگرى بر مطلب فوق است:

 والقول الفصل فی ذلک أن الإمام أحمد مع ضبطه واتقانه روى هذا الحدیث فی مسنده فی عدة مواضع واسمه اسمی.

سخن آخر و فصل الخطاب این است که امام احمد با دقتش در ضبط حدیث و اتقان او در روایات، این روایت را در مسندش در چند جا، بدون این جمله و فقط با جمله «واسمه اسمی» روایت کرده است.

الإربلی، أبی الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح (متوفاى693هـ)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج3، ص277، ناشر: دار الأضواء ـ بیروت، الطبعة الثانیة، 1405هـ ـ 1985م.

نتیجه:

با در نظر داشت اظهار نظرهاى علماى اهل سنت که مى‌گویند: جمله «واسم ابیه اسم ابی»، در این روایات اضافه شده، و یا این که مى‌گویند،‌ حضرت حجت، اسمش م ح م د،‌ و نام پدرش حسن عسکرى است، روشن مى‌شود روایاتى که این جمله را دارند، جعلى و دروغ است،‌ وقتى جعلى بودن روایت این دسته نخست ثابت شد، ثابت مى‌شود که روایات بدون زیاده صحیح است و بدون معارض باقى مى‌ماند.

ابن تیمیه مدعى است که در این روایات تحریف صورت گرفته است در حالى‌که تحریفى در کار نیست؛‌ بلکه از طرف خود علماى اهل سنت تأویل شده و در باره آن احتمال داده شده و بین تأویل و احتمال و تحریف تفاوت آشکار است.

4. بر فرض صحت روایات «اسم ابیه...»متن آنها قابل توجیه است.

نکته قابل توجه در فهم این روایات، آن است بر فرض صحت روایات «اسم ابیه کاسم ابی»، باید کلمات مطرح شده در روایت را با دقت مورد بررسى قرار دهیم:

1. مراد از « اسم ابیه» کنیه امام حسین علیه السلام است

علامه کنجى شافعى مى‌گوید: مراد از «ابیه»، کنیه امام حسین علیه السلام است و رسول خدا صلى الله علیه وآله این کنیه را اسم پدر حضرت مهدى علیه السلام قرار داده‌است تا بفهماند که حضرت مهدى از نسل امام حسین است نه از نسل امام حسن (علیهما السلام).

از آنجایى که کتاب علامه کنجى در دسترس ما نیست، کلام ایشان را از کتاب‌هاى علامه عیسى اربلى و علامه مجلسى (که آنها از کتاب کفایة الطالب ص 485، علامه کنجى نقل کرده) مى‌آوریم:

 ِ وَإِنْ صَحَّ فَمَعْنَاهُ وَاسْمُ أَبِیهِ اسْمَ أَبِی أَیِ الْحُسَیْنُ وَکُنْیَتُهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَجَعْلُ الْکُنْیَةِ اسْماً کِنَایَةٌ عَنْ أَنَّهُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ دُونَ الْحَسَن‏.

اگر این جمله «اسم ابیه اسم ابی» در روایت صحیح باشد،‌ معنایش این است که مراد از آن، کنیه حسین بن على است؛ زیرا کنیه حسین، ابو عبد الله است، و رسول خدا کنیه او را براى پدر مهدى اسم قرار داده است. این کار رسول خدا، کنایه از این است که مهدى از نسل حسین است نه از نسل حسن.

الإربلی، أبی الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح (متوفاى693هـ)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج3، ص277، ناشر: دار الأضواء ـ بیروت، الطبعة الثانیة، 1405هـ ـ 1985م.

المجلسی، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج51، ص86، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.

ابن طلحه شافعى نیز در پاسخ به اشکال ابن تیمیه، روایت را همین‌گونه تأویل کرده‌است:

فالجواب: لا بد قبل الشروع فی تفصیل الجواب من بیان أمرین یبتنی علیهما الغرض:

 الأول: إنه سایغ شائع فی لسان العرب إطلاق لفظة «الأب» على «الجد الأعلى» وقد نطق القرآن الکریم بذلک فقال «ملة أبیکم إبراهیم» (حج/78) وقال تعالى حکایة عن یوسف «واتبعت ملة آبائی إبراهیم وإسحاق» (یوسف/38) ونطق به النبی وحکاه عن جبرئیل فی حدیث الإسراء أنه قال: قلت: من هذا؟ قال: أبوک إبراهیم. فعلم أن لفظة الأب تطلق على الجد وإن علا، فهذا أحد الأمرین.

والأمر الثانی: إن لفظة «الاسم» تطلق على «الکنیة» وعلى «الصفة» وقد استعملها الفصحاء ودارت بها ألسنتهم ووردت فی الأحادیث، حتى ذکرها الإمامان البخاری ومسلم، کل واحد منهما یرفع ذلک بسنده إلى سهل بن سعد الساعدی أنه قال عن علی: والله إن رسول الله سماه بأبی تراب ولم یکن له اسم أحب إلیه منه. فأطلق لفظة الاسم على الکنیة....

فإذا أوضح ما ذکرناه من الأمرین فاعلم أیدک الله بتوفیقه: إن النبی کان له سبطان: أبو محمد الحسن وأبو عبد الله الحسین، ولما کان الخلف الصالح الحجة من ولد أبی عبد الله الحسین ولم یکن من ولد أبی محمد الحسن، وکانت کنیة الحسین أبا عبد الله، فأطلق النبی على الکنیة لفظة الاسم لأجل المقابلة بالاسم فی حق أبیه، وأطلق على الجد لفظة الأب. فکأنه قال: یواطئ اسمه اسمی، فهو محمد وأنا محمد وکنیة جده اسم أبی، إذ هو أبو عبد الله وأبی عبد الله. لتکون تلک الألفاظ المختصرة جامعة لتعریف صفاته وإعلاما أنه من ولد أبی عبد الله الحسین بطریق جامع موجز. وحینئذ تنتظم الصفات وتوجد بأسرها مجتمعة للحجة الخلف الصالح محمد. وهذا بیان شاف کاف لإزالة ذلک الإشکال، فافهمه "

پاسخ: قبل از جواب تفصیلى، دو امرى که در هدف ما دخالت دارد باید روشن شود:

امر نخست این است که در زبان عرب شایع است کلمه «اب» را بر «جد اعلا» اطلاق مى‌کنند، نمونه آن در قرآن کریم هم آمده که فرموده: «ملة ابیکم ابراهیم» خداوند در مقام حکایت از حضرت یوسف مى‌فرماید: «واتبعت ملة آبائى ابراهیم و اسحاق» رسول خدا به این سخن گفت و آن را از جبرئیل در روایت اسراء حکایت کرد. رسول خدا فرمود: ‌گفتم: این کیست؟ جبرئیل گفت: پدرت ابراهیم. پس دانسته شد که کلمه «اب» بر جد اگر چه بالا تر برود، اطلاق مى‌شود.

امر دوم این است که لفظ «اسم» هم بر «کنیه و هم بر صفت» اطلاق مى‌شود و فصحاء‌عرب آن را استعمال کرده‌اند و در زبانهایشان مرسوم شده و در روایات نیز وارد شده است، بخارى و مسلم آن روایات را ذکر کرده و سند آن را به سهل بن سعد ساعدى رسانده و او از على علیه السلام نقل کرده که رسول خدا صلى الله علیه وآله على را «ابو تراب» نامید و در نزد رسول خدا اسم محبوب تر از آن نبود. پس لفظ اسم را بر کنیه اطلاق کرده‌است.

وقتى این دو امر برایت روشن شد به توقیق خدا بدان که رسول خدا دو نوه داشت،‌ یکى ابو محمد حسن و دیگرى ابو عبد الله الحسین. و از این جهت که خلف صالح و حجت خدا از فرزندان ابى عبد الله الحسین علیه السلام است نه از فرزند امام حسن، و کنیه حسین ابا عبد الله بود، رسول خدا صلى الله علیه وآله بر کنیه اسم را اطلاق کرده و بر جد لفظ اب را. گویا رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده: نام او موافق نام من است، پس او محمد است و من محمدم و کنیه جد او، نام پدر من است؛ زیرا او ابو عبد اللَّه و پدر من عبد اللَّه است تا این الفاظ مختصره به طریق جامه و موجز، جامع تعریف صفات او باشد و نشانه این باشد که او از فرزند ابى عبد اللَّه الحسین است با این بیان مختصر تمام صفات براى حجت خدا و خلف صالح او محمد یکجا جمع مى‌شود. این بیان در زدودن این اشکال کافى خواهد بود.

الشافعی، محمد بن طلحة (متوفای652هـ)، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (ع)، ص 488، تحقیق: ماجد ابن أحمد العطیة. طبق برنامه کتابخانه اهل بیت.

2. احتمالاً‌ جمله «اسم ابیه اسم ابی» تصحیف شده‌است:

کنجى شافعى نیز احتمال داده است که ممکن است در این روایت تصحیف رخ داده باشد،. به این صورت که رسول خدا صلى الله علیه وآله «واسم ابیه اسم ابنی» فرموده باشد ولى راوى آن را «ابی» نوشته است:

ویحتمل ان یکون الراوی توهم قوله «ابنی» فصحفه فقال «أبی».

الإربلی، أبی الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح (متوفاى693هـ)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج3، ص277، ناشر: دار الأضواء ـ بیروت، الطبعة الثانیة، 1405هـ ـ 1985م.

ابن بطریق حلى در مورد این احتمال بیان زیبا و روشنى دارد که ذکر آن به خاطر توضیح مطلب خالى از فائده نیست:

اعلم أن الذی قد تقدم فی الصحاح مما یماثل هذا الخبر، من قوله صلى الله علیه وآله: یواطئ اسمه اسمى، واسم أبیه اسم أبى، هو ان الکلام فی ذلک لا یخلو من أحد قسمین:

 اما أن یکون النبی صلى الله علیه وآله أراد بقوله: واسم أبیه اسم أبى، انه جعله علامة تدل على أنه من ولد الحسین دون الحسن، لان لا یعتقد معتقد ذلک. فإن کان مراده ذلک، فهو المقصود، وهو المراد بالخبر، لان المهدی علیه السلام بلا خلاف من ولد الحسین علیه السلام، فیکون اسم أبیه مشابها لکنیة الحسین فیکون قد انتظم اللفظ [ و ] المعنى وصار حقیقة فیه.

 والقسم الثانی: أن یکون الراوی وهم من قوله: ابنی إلى قوله أبى، فیکون قد وهم بحرف تقدیره أنه قال: ابنی، فقال: هو، " أبى ". والمراد بابنه الحسن، لان المهدی علیه السلام محمد بن الحسن باجماع کافة الأمة... فقد اتضح بما قلناه وجه التحقیق، ولله المنة والحمد.

آن روایتى را که از صحاح ذکر کردیم همانند این روایت که رسول خدا فرمود: نام مهدى نام من و نام پدر او نام پدر من است. سخن در این روایت از دو حالت و دو قسم بیرون نیست:

قسم نخست این استکه رسول خدا صلى الله علیه وآله این جمله «واسم ابیه اسم ابی» فرموده و آن را نشانه این قرار داده تا دلالت کند که مهدى علیه السلام از فرزند امام حسین است و کسى معتقد نشود که او از فرزندان امام حسن است. اگر مراد رسول خدا این باشد مقصود از روایت همین است؛‌ زیرا مهدى علیه السلام بدون اختلاف از فرزند امام حسین علیه السلام است، پس اسم پدر او مشابه کنیه امام حسین است با این بیان لفظ و معنا نظم مى‌یابد.

قسم دوم این است که رسول خدا صلى الله علیه وآله «ابنی» فرموده؛ اما راوى توهم کرده که حضرت «ابی»‌ گفته است،‌ لذا آن را «ابی» نوشته است. در این صورت مراد از «ابنی» فرزندش امام حسن است و حضرت مى‌خواست بفرماید: اسم پدر مهدى اسم فرزندم حسن است؛ زیرا مهدى به اجماع تمام امت پدرش حسن عسکرى است.... از آنچه ما توضیح دادیم دلیل تحقیق روشن شد.

الحلی، یحی بن الحسن السدی المعروف بابن البطریق، (متوفای600هـ) عمدة عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الأبرار، ص437، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة: جمادی الأولى 1407

سید محسن امین در اعیان الشیعه بعد نقل این احتمال مى‌گوید: احتمال این که در این کلمه،‌ تصحیف رخ داده باشد بعید نیست:

أقول: احتمال التصحیف قریب جدا لتقارب الکلمتین فی الحروف وکون الخط القدیم أکثره بدون نقط وقد أورد هذا المضمون أیضا أصحابنا فی کتبهم.

احتمال تصحیف بعید نیست؛‌ زیرا دو کلمه در حروف در بسیارى جاها نزدیک هم اند و از طرفى نوشته‌هاى قدیمى اکثراً بدون نقطه بوده است

الأمین، السید محسن (متوفای 1371هـ)، أعیان الشیعة، ج2، ص50، تحقیق وتخریج: حسن الأمین، ناشر: دار التعارف للمطبوعات - بیروت – لبنان، سال چاپ: 1403 - 1983 م

نتیجه گیری:

از مجموع آن چه بیان شد این نتایج به دست مى‌آید:

1. روایات اهل سنت، با مضمون «اسمه اسمی» با چند سند صحیح در نزد اهل سنت ذکر شده است، و ادعاى ابن تیمیه که روایات ناقص، از جعلیات شیعه است، یا ناشى از ناآگاهى او از روایات اهل سنت است، و یا به خاطر تلاش او براى پنهان کردن حقایق. و بعد از ثابت کردن این مطلب، قسمت اول روایت که موافق نظر شیعه است، یعنى «اسمه اسمی» ثابت مى‌شود، و حال اهل سنت هستند که باید ثابت کنند زیاده نیز با سند صحیح آمده است !

2. تمامى اسناد روایات اهل سنت با زیاده «اسم ابیه اسم ابی» ضعیف است و یا به خاطر اضطراب راوى، از حجیت ساقط مى‌شود.

3. روایات زیاده را نمى‌توان مفسر روایات ناقص گرفت؛ زیرا علماى اهل سنت، تصریح به تعارض این دو دسته روایت کرده‌اند و همچنین گروهى از آنها صریحا روایات زیاده یا نقیصه را جعلى دانسته‌اند و گروهى دیگر نام پدر حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف را صریحا امام حسن عسگرى علیه السلام معرفى کرده‌اند !

4. بر فرض صحت روایات زیاده، باز متن آنها به صورتى است که قابل حمل است.

در نتیجه اعتقاد شیعیان در رابطه با این که اسم پدر حضرت مهدى علیه السلام حسن است، بر گرفته از روایات صحیحى است که در منابع شیعیان آمده و اهل سنت آمده و این روایات هم این عقیده ما را تأیید مى‌کند.

چگونه امکان دارد که یک فرد بیش از هزار سال عمر کند؟

چگونه امکان دارد که یک فرد بیش از هزار سال عمر کند؟
گروه مهدویت  

فهرست مطالب:

طول عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

شبهه ابن تیمیه:

شبهه سعد الدین تفتازانى:

1. بررسی ونقد روایات مورد استناد ابن تیمیه

نقد روایت اول (لایبقی ممن هو فی الارض احد)        

ب: روایت دوم؛ (عمر امتی من ستین الی سبعین سنة)        

2. بررسی امکان طول عمر از نظر ادله نقلی، عقلی،‌ علمی و عملی

گفتار اول: امکان طول عمر از نظر قرآن

گفتار دوم: طول از نظر امکان عقلی

گفتار سوم: طول عمراز نظر امکان علمی

گفتار چهارم: طول عمر ازنظرامکان عملی وارائه نمونه‌های آن:

الف: معمرین از 200 تا 500 سال

ب: معمرین از 500 تا هزار سال

ج: معمرین فراتر از هزار سال

د:‌ افراد معمر در امت اسلام

3. تصریحات دانشمندان اهل سنت بر عمر طولانی حضرت مهدی (عج)

**************

طول عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

یکى از سؤالاتى که در باره حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف همواره مطرح بوده، طول عمر آن حضرت است.

چگونه ممکن است که یک انسان بیش از هزار سال عمر داشته باشد؟

مخالفان شیعه، همین مسأله را مستمسک قرار داده و آن را دلیلى قاطع بر بطلان اعتقاد شیعه در خصوص مهدویت دانسته‌اند.

ما در این مقاله تلاش کرده‌ایم، طول عمر آن حضرت را از نظر عقلى، عملى و روائى مورد بررسى و کنکاش قرار داده و به شبهات مخالفان پاسخ دهیم.

شبهه ابن تیمیه:

ابن تیمیه در کتاب «منهاج السنة النبویة» مى‌گوید:

إن عمر واحد من المسلمین هذه المدة أمر یعرف کذبه بالعادة المطردة فی أمة محمد فلا یعرف أحد ولد فی دین الإسلام وعاش مائة وعشرین سنة فضلا عن هذا العمر.

وقد ثبت فی الصحیح عن النبی صلى الله علیه وسلم أنه قال فی اخر عمره «أَرَأَیْتُکُمْ لَیْلَتَکُمْ هذه فإن على رَأْسِ مِائَةِ سَنَةٍ منها لاَ یَبْقَى مِمَّنْ هو على ظَهْرِ الأَرْضِ أَحَدُهُمْ» فمن کان فی ذلک الوقت له سنة ونحوها لم یعش أکثر من مائة سنة قطعاً وإذا کانت الأعمار فی ذلک العصر لا تتجاوز هذا الحد فما بعده من الأعصار أولى بذلک فی العادة الغالبة العامة فإن أعمار بنی ادم فی الغالب کلما تأخر الزمان قصرت ولم تطل فإن نوحا علیه السلام لبث فی قومه ألف سنة إلا خمسین عاما وادم علیه السلام عاش ألف سنة کما ثبت ذلک فی حدیث صحیح رواه الترمذی وصححه فکان العمر فی ذلک الزمان طویلا ثم أعمار هذه الأمة ما بین الستین إلى السبعین وأقلهم من یجوز ذلک کما ثبت ذلک فی الحدیث الصحیح.

عمر کردن یکى از مسلمانان برابر این مدت، طبق عادت عمر افراد در امت پیامبر، یک امرى است که دروغ بودن آن اشکار است؛‌ چه رسد از این‌که بالاى هزار سال عمر کند. در روایت صحیح از پیامبر ثابت شده است که در آخر عمرش فرمود:‌ آیا این شب را مى‌بینید وقتى سر صد سال فرا رسد، بر روى زمین از کسانى که امروز در آن زندگى مى‌کند هیچ کسى باقى نخواهد ماند. پس کسى‌که در آن زمان یک سال داشت،‌ بیشتر از صدسال قطعاً زندگى نکردند. و زمانى‌که عمرها در این عصر از این حد تجاوز نکند، پس در عصرهاى بعدى به طریق اولى از آن تجاوز نخواهد کرد؛‌چرا که عمرهاى فرزندان آدم غالباً هرچه زمان بگذرد، کوتاه مى‌شود و طولانى نخواهد شد. چرا که نوح علیه السلام درمیان قومش نهصدو پنجاه سال زندگى کرد. همانگونه که در روایت صحیح که ترمذى آن را روایت کرده و آن را تصحیح نموده است.

پس عمر در آن زمان طولانى بود، ‌سپس عمرهاى این امت بین شصت تا هفتاد سال است و کمتر است که از این عدد تجاوز کند؛‌ چنانچه این مطلب در روایت صحیح ثابت است.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج4، ص91، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

سخن ابن تیمیه را مى‌توان در دو محور خلاصه کرد:

1. طول عمر تا این اندازه، دروغ و بر خلاف عادت امت محمد است؛

2. وقتى أصحاب رسول خدا صلى الله علیه وآله بیش از صد سال عمر نکرده‌اند، کسانى که بعد از آن‌ها آمده‌اند، به طریق اولى نباید بیش از آن عمر نمایند؛ زیرا عمر بشر به مرور زمان کمتر شده است.

شبهه سعد الدین تفتازانی:

سعد الدین تفتازانى در شرح المقاصد نیز این شبهه را این‌گونه مطرح کرده است:

وزعمت الإمامیة من الشیعة أنه محمد بن الحسن العسکری اختفى عن الناس خوفا من الأعداء ولا استحالة فی طول عمره کنوح ولقمان والخضر علیهم السلام وأنکر ذلک سائر الفرق؛ لأنه ادعاء أمر یستبعد جدا إذ لم یعهد فی هذه الأمة مثل هذه الأعمار من غیر دلیل علیه ولا إمارة ولا إشارة إقامة من النبی صلى الله علیه وسلم ولأن اختفاء إمام هذا القدر من الأنام بحیث لا یذکر منه إلا الاسم بعید جدا.

شیعیان گمان مى‌کنند که م ح م د بن الحسن العسکرى، به خاطر ترس از دشمنان، از مردم مخفى شده، عمر طولانى آن حضرت نیز محال نیست؛ همان طورى که نوح، لقمان و خضر این چنین بودند؛ اما سایر فرق اسلامى این مسأله را در باره حضرت مهدى انکار کرده‌اند؛ چرا که این قضیه ادعاى است که جداً بعید است؛ زیرا در این امت چنین عمر طولانى سابقه نداشته، دلیلى براى آن وجود ندارد، رسول خدا نیز به آن اشاره نکرده است. همچنین این اندازه مخفى شدن امام از مردم که فقط اسمى از او باقى باشد، جدا بعید است.

التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى 791هـ)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص307، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م.

محورهاى کلام ابن تیمیه و تفتازانی:

1. در امت اسلامى سابقه نداشته است که کسى همانند نوح، خضر و لقمان عمر کرده باشد؛

2. سایر فرق اسلامى آن را انکار کرده‌اند؛

3. طولانى شدن عمر حضرت مهدى، مخالف روایت صحیح رسول خدا است. و از طرفى، عمر طولانى او ادعاى بدون دلیل و روایتى از رسول خدا صلى الله علیه وآله در این رابطه وجود ندارد؛

4. آن حضرت از ترس دشمنان خود مخفى شده‌است.

با توجه به کلام ابن تیمیه و تفتازانى،‌ در ابتداء‌ روایت مورد استناد ابن تیمیه را مورد نقد قرار داده و بعد به نمونه‌هاى از معمرین در اسلام اشاره کرده و سپس اعتراف بزرگان اهل سنت را در باره زنده بودن حضرت مهدى علیه السلام ذکر مى‌نماییم:

1. بررسی ونقد روایات مورد استناد ابن تیمیه

نقد روایت اول (لایبقی ممن هو فی الارض احد)

همان‌طورى که در کلام ابن تیمیه مشاهده مى‌شود، او براى زیر سؤال بردن عمر طولانى حضرت مهدى علیه السلام به روایت رسول خدا صلى الله علیه وآله استناد کرده که آن حضرت در آخر عمر خود فرموده: بعد از گذشت صدسال، هیچ کسى از موجودین فعلى در روى زمین، باقى نمى‌ماند.

متن روایت مورد استناد ابن تیمیه را بخارى و مسلم در صحیح خود نقل کرده‌اند:

حدثنا سَعِیدُ بن عُفَیْرٍ قال حدثنی اللَّیْثُ قال حدثنی عبد الرحمن بن خَالِدِ عن بن شِهَابٍ عن سَالِمٍ وَأَبِی بَکْرِ بن سُلَیْمَانَ بن أبی حَثْمَةَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بن عُمَرَ قال صلى بِنَا النبی صلى الله علیه وسلم الْعِشَاءَ فی آخِرِ حَیَاتِهِ فلما سَلَّمَ قام فقال أَرَأَیْتَکُمْ لَیْلَتَکُمْ هذه فإن رَأْسَ مِائَةِ سَنَةٍ منها لَا یَبْقَى مِمَّنْ هو على ظَهْرِ الأرض أَحَدٌ

از عبد الله بن عمر نقل شده است که رسول خدا در آخرین عمرش نماز عشاء را با ما خواند،‌ وقتى سلام داد، ایستاد و فرمود: امشب را به خاطر بسپارید؛ زیرا پس از گذشت صد سال از این تاریخ، احدى از کسانیکه روى زمین هستند، باقى نخواهند ماند.

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص55، ح116، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987؛

النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج 4، ص1965، ح2537، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

نقد و بررسی:

این قاعده، شامل موجودین در هنگام بیان رسول خدا (ص) است نه در همه زمانها:

این روایت گرچه از نظر رجال سند اشکالى ندارد؛ اما مسأله عمر طولانى حضرت مهدى علیه السلام را زیر سؤال نمى‌برد، زیرا روایت مى‌گوید:‌

فإن رَأْسَ مِائَةِ سَنَةٍ منها لَا یَبْقَى مِمَّنْ هو على ظَهْرِ الأرض أَحَدٌ.‌

 تعبیر «ممن هو على ظهر الارض» یا تعبیر دیگرى که در جاهاى دیگر نقل شده: «ممن هو علیها» شامل کسانى مى‌شود که در همان زمانِ رسول خدا در روى زمین موجود و زنده بودند. رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:‌ این ها بعد از صد سال در روى زمین باقى نمى‌مانند و مى‌میرند. پس بنابراین، روایت شامل وجود امام زمان علیه السلام نمى‌شود؛ چرا که آن حضرت، دویست و چهل و دو سال بعد از هجرت به دنیا آمده و در زمان رسول خدا متولد نشده بود.

ابن قتیبه دینورى در توجیه و تأویل این روایت گفته است:

ونحن نقول: إن هذا حدیث قد أسقط الرواة منه حرفا إما لأنهم نسوه أو لأن رسول الله صلى الله علیه وسلم أخفاه فلم یسمعوه ونراه بل لا نشک أنه قال لا یبقى على الأرض منکم یومئذ نفس منفوسة یعنی ممن حضره فی ذلک المجلس أو یعنی الصحابة فأسقط الراوی منکم.

مى‌گوییم: این روایتى است که راویان حرفى را از آن ساقط کرده اند یا آن را فراموش کرده اند یا این‌که رسول خدا صلى الله علیه وسلم آن را آهسته بیان کرده و راوى آن را نشنیده. بلکه ما شک نداریم که رسول خدا این ‌گونه فرموده: بر روى زمین از میان شما در امروز هیچ کسى باقى نمى‌ماند. یعنى؛ از کسانى که در این مجلس حاضر است یا صحابه تنها،‌ پس رواى کلمه «منکم» را انداخته است.

الدینوری، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفاى276هـ)، تأویل مختلف الحدیث، ج1، ص99، تحقیق: محمد زهری النجار، ناشر: دار الجیل - بیروت – 1393هـ – 1972م

همانطوریکه در عبارت ابن قتیبه دیده مى‌شود ایشان مصداق کلمه «منکم» را به حاضران در مجلس بیان رسول خدا یا صحابه مى‌داند.

خود طحاوى نیز بعد از نقل روایت مى‌گوید:

وَوَجَدْنَا فیه من کَلاَمِ عَلِیٍّ أَنَّ رَسُولَ اللهِ علیه السلام إنَّمَا کان قَصَدَ بِکَلاَمِهِ ذلک لِمَنْ هو یَوْمَئِذٍ على الأَرْضِ من الناس لاَ لِمَنْ سِوَاهُمْ.

ما در سخن على یافتیم که مقصود رسول خدا صلى الله علیه وآله کسانى بوده که در آن روز بر روى زمین بوده؛ نه غیر آنان.

الطحاوی الحنفی، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاى321هـ)، شرح مشکل الآثار، ج1، ص348، تحقیق شعیب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1408هـ - 1987م.

نتیجه: با توجیهاتى که خود علماى اهل سنت کرده‌اند، چه اینکه مقصود رسول خدا صلى الله علیه ؤآله افراد موجود زمان خودش باشد و چه صحابه،‌ این روایت شامل مردم آینده و مشخصا حضرت مهدى علیه السلام نمى‌شود. پس،‌ استناد ابن تیمیه مدعایش را ثابت نمى‌کند.

همچنین مقصود رسول خدا صلى الله علیه وآله این نیست که هیچ یک از مردم حاضر در آن زمان بیش از یک صد سال عمر نخواهند کرد؛ زیرا تعدادى از مسلمانان که هم زمان جاهلیت را درک کرده‌اند و هم زمان اسلام را بیش از یک صد سال زندگى کرده‌اند. سوید بن غفله، یک یا دو سال از رسول خدا صلى الله علیه وآله کوچکتر بوده و در سال هشتاد از دنیا رفته است. بخارى در تاریخ کبیر مى‌نویسد:

وقال لی أحمد بن أبی الطیب عن عبد السلام عن زیاد بن خیثمة عن الشعبی عن سوید قال أنا أصغر من النبی صلى الله علیه وسلم بسنتین وقال هشیم بلغ سوید ثمان وعشرین ومائة سنة حدثنا أبو نعیم عن حنش رأیت سویدا یختلف إلى امرأة له وهو بن سبع وعشرین ومائة سنة وقال لنا أبو نعیم مات سنة ثمانین.

سوید بن غفلة گفته: من دو سال از پیامبر (ص) کوچکتر بودم. هیشم گفته: سوید یک صد و بیست و هشت سال عمر کرد. از حنش روایت شده است که سوید را دیدم که به دنبال زنش حرکت مى‌کرد؛ در حالى که یک صد و بیست و هفت ساله بود. ابونعیم براى ما گفت که او در سال هشتاد از دنیا رفت.

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، التاریخ الکبیر، ج4، ص142، رقم: 2255، تحقیق: السید هاشم الندوی، ناشر: دار الفکر.

اکثر بزرگان اهل سنت در شرح حال او این مطلب را ذکر کرده‌اند.

همچنین ابوعثمان النهدى نیز از کسانى است که بیش از یک صد و سى سال زندگى کرده است. ابن حجر در شرح حال او مى‌نویسد:

عبد الرحمن بن مل بلام ثقیلة والمیم مثلثة أبو عثمان النهدی بفتح النون وسکون الهاء مشهور بکنیته مخضرم من کبار الثانیة ثقة ثبت عابد مات سنة خمس وتسعین وقیل بعدها وعاش مائة وثلاثین سنة وقیل أکثر ع

عبدالرحمن بن مل که به کنیه خود ابوعثمان النهدى مشهور است، مخضرم بود (همان زمان جاهلیت را درک کرد و هم زمان اسلام را) از بزرگان طبقه دوم، ثقه، استوار و عابد بود. در سال نود و پنج از دنیا رفت، گفته شده که بعد از آن نیز زنده بوده، وى یک صد و سى سال و یا بیشتر عمر کرده است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1 ص351، رقم: 4017، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

بنابراین مقصود رسول خدا صلى الله علیه وآله این نیست که هیچ یک از افراد حاضر بیش از یک صد سال عمر نخواهند کرد.

همچنین مقصود آن حضرت این نیست که بعد از این صد سال،‌ هیچ شخص دیگرى عمر طولانى نخواهد داشت و تمام انسان‌ها تا قیام قیامت، کمتر از یک صد سال عمر مى‌کنند؛ زیرا افراد زیادى بعد از آن آمدند که صدها سال زندگى کردند که ما در بخش «امکان عملی» مدارک آن‌ها را ارائه خواهیم کرد. مثل ابوجعفر سجزى که بیش از یک صد و چهل سال زندگى کرد. در میان مردم امروز نیز مى‌توان صدها و یا شاید هزاران نفر را یافت که بیش از یک صد سال عمر کرده‌اند و هم اکنون زنده هستند.

بنابراین، این روایتى که ابن تیمیه به آن استناد کرده است،‌ به هیچ وجه نمى‌تواند محال بودن عمر طولانى را براى امت اسلامى ثابت کند.

ب: روایت دوم؛ (عمر امتی من ستین الی سبعین سنة)

ابن تیمیه در پایان سخنش مى‌گوید:‌ هرچه زمان بگذرد عمر انسان ها کمتر و کوتاه تر مى‌شود مثال مى‌زند به عمر حضرت آدم علیه السلام و مى‌گوید:‌ در آن زمان عمر طولانى بوده و لى در امت پیامبر عمر کوتاه تر شده است و این سخن خود را مستند به این روایت ذیل مى‌کند و مى‌گوید:

فکان العمر فی ذلک الزمان طویلا ثم أعمار هذه الأمة ما بین الستین إلى السبعین وأقلهم من یجوز ذلک کما ثبت ذلک فی الحدیث الصحیح.

پس عمر در آن زمان طولانى بود، ‌سپس عمرهاى این امت بین شصت تا هفتاد سال است و کمتر است که از این عدد تجاوز کند؛‌ چنانچه این مطلب در روایت صحیح ثابت است.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج4، ص91، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

روایتى که مورد استناد ابن تیمه را ترمذى در سنن خود این‌گونه نقل کرده است:

حدثنا إِبْرَاهِیمُ بن سَعِیدٍ الْجَوْهَرِیُّ حدثنا محمد بن رَبِیعَةَ عن کَامِلٍ أبی الْعَلَاءِ عن أبی صَالِحٍ عن أبی هُرَیْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم: عُمْرُ أُمَّتِی من سِتِّینَ سَنَةً إلى سَبْعِینَ سَنَةً.

از ابوهریره نقل شده است که رسول خدا صلى الله علیه وسلم گفت: عمر امت من بین شصت تا هفتاد سال است.

الترمذی السلمی، ابوعیسی محمد بن عیسی (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذی، ج4،‌ ص566، ح2331، تحقیق: أحمد محمد شاکر وآخرون، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

پاسخ:

این روایت در مقام بیان عمر متوسط و متعدل امت است نه حصر عمر در این اعداد:

ابن تیمیه، از این روایت این چنین برداشت نموده که عمر امت اسلام بین شصت تا هفتاد است پس بنابراین، بیشتر از این،‌ براى کسى طول عمر امکان ندارد. این براداشت بر خلاف اعتقاد علماى اهل سنت است.

مبارکفورى یکى از علماى به نام اهل سنت در کتاب «تحفة الأحوذى بشرح جامع الترمذی» مى‌گوید:

فالظاهر أن المراد به أن عمر الأمة من سن المحمود الوسط المعتدل الذی مات فیه غالب الأمة ما بین العددین منهم سید الأنبیاء وأکابر الخلفاء کالصدیق والفاروق والمرتضى وغیرهم من العلماء والأولیاء مما یصعب فیه الاستقصاء انتهى.

ظاهرا مراد روایت این است که عمر امت از عمرهاى پسندیده و حد وسط و متعدل است که غالب امت بین این دو عدد مرده اند. از جمله سید انبیاء، بزرگان خلفاء همانند صدیق و فاروق و مرتضى و غیر آنان از علما و اولیاء که نمونه هاى آن مشکل است شمار شود.‌

المبارکفوری، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم (متوفاى1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، ج6، ص513، دار الکتب العلمیة – بیروت.

طبق سخن فوق، این روایت عمر متوسط امت اسلامى را بیان مى‌کند نه عمر دقیق تمام مسلمانان را؛ زیرا تعداد زیادى از مسلمانان را مى‌شناسیم در سن کمتر از شصت و یا بیشتر از آن، از دنیا رفته‌اند؛ از جمله عثمان بن عفان در سن 82 سالگى از دنیا رفته است. ابن حجر عسقلانى در این باره مى‌گوید:

عثمان بن عفان بن أبی العاص بن أمیة بن عبد شمس القرشی الأموی أمیر المؤمنین أبو عبد الله وأبو عمر وأمه أروى بنت کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس أسلمت و أمها البیضاء بنت عبد المطلب عمة رسول الله صلى الله علیه وسلم ولد بعد الفیل بست سنین على الصحیح.

عثمان، بنا بر نقل صحیح، در سال ششم عام الفیل به دنیا آمده است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج4، ص456، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.

طبق این نقل، عثمان بن عفان در زمان مرگ، نزدیک به 82 سال سن داشته است. همچنین عباس عموى رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز در زمان وفات، 88 سال سن داشته است؛ چنانچه محمد بن سعد در طبقات الکبرى مى‌گوید:

وتوفی العباس یوم الجمعة لأربع عشرة خلت من رجب سنة اثنتین وثلاثین فی خلافة عثمان بن عفان وهو بن ثمان وثمانین سنة ودفن بالبقیع.

عباس عموى پیامبر صلى الله علیه وآله روز جمعه و در سال سى و سه، در زمان خلافت عثمان وفات کرد و در زمان وفات هشتاد و هشت ساله بود و در بقیع دفن شد.

الزهری، محمد بن سعد بن منیع ابوعبدالله البصری (متوفای230هـ)، الطبقات الکبرى، ج4، ص31، ناشر: دار صادر - بیروت.

اگر ابن تیمیه از این روایت حصر را مى‌فهمد، باید از او پرسید کسانى که کمتر از این اعداد یا بیشتر از این اعداد عمر کرده‌اند، آیا از امت اسلام محسوب مى‌شوند یانه؟ در هر دو صورت در محذوریت گیر خواهد کرد.

در نتیجه اقرار خواهد نمود که بیشتر از این اعداد هم عمر براى انسان امکان دارد و از حیطه قدرت خدا خارج نیست. عمر حضرت مهدى علیه السلام نیز از مجراى همین امکان قابل قبول است؛ چنانچه خود علماى اهل سنت به آن اعتراف دارند که در پایان به سخنانشان اشاره خواهد شد.

2. بررسی امکان طول عمر از نظر ادله نقلی، عقلی،‌ علمی و عملی

نقطه مشترک کلام ابن تیمیه و تفتازانى،‌ در این بود که با توجه به آن چه در جامعه اسلامى دیده مى‌شود،‌ عادتاً‌ عمر طولانى یک شخص به این اندازه،‌ محال است.

آنها طول عمر را از نظر عادى محال مى‌دانند. در این بخش ما با ذکر نمونه‌هایى،‌ ثابت مى‌نماییم علاوه بر این‌که از نظر عقلى و علمى عمر طولانى محال نیست، از نظر عادى هم هیچ محذوریتى ندارد و نمونه‌هایى فراوانى حتى در تاریخ اسلام وجود دارد که بر خلاف ادعاى ابن تیمیه فراتر از هفتاد و هشتاد سال عمر داشته‌اند.

گفتار اول: امکان طول عمر از نظر قرآن

طول عمر به دست خداوند است

با توجه به آیات قرآن، تمام عالم وجود، در حیطه قدرت بارى تعالى است، او است که مى‌مراند و زنده مى‌کند، و نیز عمر طولانى و یا کوتاهى عمر همانند بسیارى از اتفاقات دیگر در اختیار خود انسان نیست و تنها خداوند است که زمان دقیق اجل و مرگ را تعیین مى‌کند.

همان خداى که انسان را از هیچ خلق کرده، مى‌تواند به او عمر طولانى داده و او را هزاران سال از نعمت‌هاى خود بهره‌مند سازد؛ چنانچه باریتعالى در سوره فاطر آیه 11 در این باره مى‌فرماید:

وَاللَّهُ خَلَقَکمُ مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَکمُ‏ْ أَزْوَاجًا وَمَا تحَْمِلُ مِنْ أُنثىَ‏ وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا یُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا یُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فىِ کِتَابٍ إِنَّ ذَالِکَ عَلىَ اللَّهِ یَسِیرٌ. (فاطر/11.)

خداوند، شما را از خاک آفرید آن‌گاه از نطفه سپس شما را مرد و زن قرار داد و هیچ زنى باردار نمى‏شود و وضع حمل نمى‏کند جز به علم الهى و هیچ کس عمر طولانى نمى‏کند و یا از عمرش کاسته نمى‏گردد، مگر آن‌که در کتاب علم خدا ثبت است، که این کار براى خداوند آسان است‏.

طبق این آیه، کم و زیاد شدن عمر به دست خداوند است و تنها او است که از این قضیه با خبر است و این کار براى خداوند آسان است.

علامه طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه مى‌نویسد:

وقوله: «وَما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ» أی وما یمد ویزاد فی عمر أحد فیکون معمرا ولا ینقص من عمره أی عمر أحد إلا فی کتاب.‏

و قول خداوند که فرموده: «و هیچ کس عمر طولانى نمى‌کند و از عمر کسى کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب ثبت شده است»؛ یعنى عمر کسى به درازا نمى‌کشد و زیاد نمى‌شود تا معمر شود و از عمر کسى هم کم نمى‌شود مگر این‌که در کتاب، موجود است.

طباطبایى، سید محمد حسین‏(متوفای 1412هـ)، المیزان فى تفسیر القرآن‏، ج17، ص26، ناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة‏، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.

أزدى بلخى، از مفسران اهل سنت نیز به آیه یازدهم سوره فاطر و تعیین طول عمر انسان‌ها در لوح محفوظ اشاره کرده است:

ثم قال جل وعز: (وما یعمر من معمرٍ) یعنی من قل عمره أو کثر فهو إلى أجله الذی کتب له، ثم قال جل وعز: (ولا ینقص من عمره) کل یوم حتى ینتهی إلى أجله (إلا فی کتابٍ) اللوح المحفوظ مکتوب قبل إن یخلقه (إن ذلک على الله یسیرٌ، فاطر:11) الأجل حین کتبه الله جل وعز فی اللوح المحفوظ.

خداوند مى‌فرماید: «و هیچ کس عمر طولانى نمى‌کند» یعنى کسى که کم عمر کرده یا کسى که عمر طولانى دارد، این‌ها همان مدتى است که در کتاب براى‌شان معین شده است، سپس مى‌فرماید: «از عمر کسى کم نمى‌شود» حتى یک روز، تا موقعى که منتهى مى‌شود به مرگش، «مگر آن‌که در کتاب» یا لوح محفوظ ثبت شده است قبل از آن‌که او خلق شود و «این براى خداوند آسان است»، مرگ، هنگامى که خداوند آن‌را در لوح محفوظ ثبت کرد، تعیین شده‌است.

الأزدی البلخی، أبو الحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر (متوفای150هـ)، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج3، ص74، تحقیق: أحمد فرید، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2003م.

در کتاب جامع البیان محمد بن جریر طبرى، به عالم بودن خداوند به مدت عمر و ثبت بودن طول عمر در کتاب قبل از به وجود آمدن فرد، اشاره دارد:

وقوله (وما یعمر من معمر ولا ینقص من عمره إلا فی کتاب) اختلف أهل التأویل فی تأویل ذلک فقال بعضهم معناه وما یعمر من معمر فیطول عمره ولا ینقص من عمر آخر غیره عن عمر هذا الذی عمر عمرا طویلا إلا فی کتاب عنده مکتوب قبل أن تحمل به أمه و قبل أن تضعه قد أحصى ذلک کله و علمه قبل أن یخلقه لا یزاد فیما کتب له و لا ینقص.

خداوند مى‌فرماید: «و هیچ کس عمر طولانى نمى‌کند و از عمر کسى کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب ثبت شده است»، اهل تأویل در بیان معناى آیه اختلاف کرده‌اند، عده‌اى از آنان گفته‌اند که معناى ‌آیه چنین مى‌شود:

«کسى عمرش طولانى نمى‌شود و از عمر شخص دیگرى غیر از خودش، کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب نزد خداوند ثبت است، قبل از آن‌که مادرش به او حامله شود و قبل از آن‌که او را به دنیا آورد، همه این‌ها براى او معین است و خداوند به آن‌ها آگاه است قبل از آن‌که او خلق شود و در آن‌چه براى او معین شده نه زیاد مى‌شود و نه کم.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج22، ص122، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ.

فخررازى نیز در بیان معناى این آیه به نفوذ اراده و قدرت خداوند و آسان بودن انجام هر فعلى براى خداوند، اشاره مى‌کند.

ثم بین نفوذ إرادته بقوله: (وَما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ) فبین أنه هو القادر العالم المرید والأصنام لا قدرة لها ولا علم ولا إرادة، فکیف یستحق شی‏ء منها العبادة، وقوله: (إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ) أی الخلق من التراب ویحتمل أن یکون المراد التعمیر والنقصان على اللّه یسیر، ویحتمل أن یکون المراد أن العلم بما تحمله الأنثى یسیر والکل على اللّه یسیر.

سپس خداوند نفوذ اراده خود را، با توجه به آیه بیان مى‌کند، «و هیچ کس عمر طولانى نمى‌کند و از عمر کسى کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب ثبت شده است»؛ پس روشن مى‌کند که خداوند عالم، قادر و صاحب اراده است و بت‌ها نه قدرتى دارند، نه علمى و نه ارده‌اى، پس چگونه آن بت‌ها مى‌توانند مستحق عبادت باشند؟

و این سخن خداوند که مى‌فرماید: «این‌ها براى خداوند آسان است»، یعنى خلق کردن انسان از خاک؛ و یا احتمال دارد که بگوییم مراد، اعطاى عمر طولانى و یا کم کردن عمر بر خداوند آسان است و احتمال دارد این‌که منظور، علم داشتن خداوند به آن‌چه زن حمل مى‌کند، باشد که براى خداوند آسان است...

و نهایتاً مى‌گوید:

همه این چیز‌ها براى خداوند آسان است.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفای604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج26، ص10، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

جلال الدین سیوطى با اشاره به آیه شصت و یکم سوره نحل، دلالت آیه یازده سوره فاطر را بر مساله طول عمر و معین بودن عمر در کتاب را بیان مى‌کند.

قال کعب: لو دعا الله عُمْرَ لأخَّر فی أجله فقیل له: ألیس قد قال الله (فإذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة ولا یستقدمون) نحل: 61. فقال کعب: وقد قال الله (وما یعمر من معمر ولا ینقص من عمره إلا فی کتاب)، فاطر- الآیة: 11. قال الزهری: ولیس أحد إلا له عمر مکتوب فرأى أنه ما لم یحضر أجله فإن الله یؤخر ما شاء وینقص (فإذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة ولا یستقدمون).

کعب گفت: اگر کسى از خدا عمر بخواهد، در مرگش تأخیر خواهد افتاد؛ به کعب گفته شد: آیا خداوند چنین نفرموده: «زمانى که أجل‌شان برسد لحظه‌اى به عقب یا جلو نمى‌افتد». کعب گفت: خداوند فرموده: «و هیچ کس عمر طولانى نمى‌کند و از عمر کسى کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب ثبت شده است»؛ زهرى گفته: کسى نیست مگر این‌که برایش عمر معین شده، پس دیده مى‌شود کسى أجلش نمى‌رسد و خداوند أجل را به تأخیر مى‌اندازد هر مقدار که بخواهد و یا عمر را کوتاه مى‌کند؛ «زمانى که أجل‌شان برسد لحظه‌اى به عقب یا جلو نمى‌افتد».

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الدر المنثور، ج3، ص448، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993.

شوکانى از علماى اهل سنت در فتح القدیر به احاطه قدرت و علم خداوند بر همه چیز اشاره مى‌کند و منظور از کتاب که در آیه ذکر شده را، لوح محفوظ مى‌داند.

فلا یخرج شی‏ء عن علمه و تدبیره «وَما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ» أی: ما یطول عمر أحد، ولا ینقص من عمره إلا فی کتاب، أی: فی اللوح المحفوظ.

پس چیزى از علم و تدبیر خداوند خارج نیست و کسى عمر طولانى نمى‌کند و از عمرش کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب، معین شده؛ یعنى عمر کسى طولانى نمى‌شود و از عمر کسى کم نمى‌شود مگر آن‌که در کتاب آمده، منظور از کتاب، لوح محفوظ است.

الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفای1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج4، ص342، ناشر: دار الفکر – بیروت.

همانطوریکه در سخنان علماى که ذکر شد، مشاهده مى‌شود که همه امت اسلامى، بر امکان طول عمر یک انسان عقیده دارند و این مسأله را ممکن مى‌دانند و از نظر هیچ کسى یک امر محالى نیست؛ چرا که اعطاى عمر و تعیین آن، و کم یا زیاد شدن مدت عمر در اختیار خداوند است و هیچ کس دیگرى اختیارى در آن ندارد. براین اساس خداوند براى هرکسى که مصلحت بداند عمر طولانى را مقدر مى‌فرماید.

با توجه به این آیات شیعیان، عمر طولانى امام زمان علیه السلام را یک امر مقدور در حیطه قدرت خداوند متعال مى‌داند و بر اساس روایاتى که در منابع معبتر شیعه آمده، معتقد به وجود امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف و زنده بودن ایشان مى‌باشند و بر این باور اند که آن حضرت داراى عمرى طولانى است و در آخر الزمان، هنگامى‌که خداوند اذن دهد ظهور مى‌کند، مردم را از ظلمِ ظالمان نجات داده و مردمان حکومت تشکیل خواهند داد.

در پایان دلائل قرآنى،‌ بیان زیباى حضرت آیت الله العظمى سبحانى را که در پاسخ افرادى که بر عمر طولانى امام زمان علیه السلا اشکال کرده اند مرور کنیم:

وأما الحل: فأن السؤال عن إمکان طول العمر، یعرب عن عدم التعرف على سعة قدرة الله سبحانه: (وما قدروا الله حق قدره)، فإنه إذا کانت حیاته وغیبته وسائر شؤونه، برعایة الله سبحانه، فأی مشکلة فی أن یمد الله سبحانه فی عمره ما شاء، ویدفع عنه عوادی المرض ویرزقه عیش الهناء. وبعبارة أخرى: إن الحیاة الطویلة إما ممکنة فی حد ذاتها أو ممتنعة، والثانی لم یقل به أحد، فتعین الأول، فلا مانع من أن یقوم سبحانه بمد عمر ولیه، لتحقیق غرض من أغراض التشریع.

جواب حلى این است:‌ کسانى که از مى‌پرسند آیا عمر طولانى امام زمان علیه السلام امکان دارد یانه؟، شناختى از وسعت قدرت خداوند متعال ندارند که فرموده: «قدر خدا را چنان که در خور اوست نشناختند»؛ چرا که اگر حیات و غیبت و سایر شؤون آن حضرت به عنایت خداوند است،‌ چه مشکلى وجود دارد در این‌که عمر او را هرچه بخواهد طولانى سازد و از وجود او مرض ها را دور سازد و زندگى گوارایى برایش فراهم سازد. به دیگر سخن:‌ زندگى طولانى فى نفسه یا ممکن است یا محال. دومى را هیچ کسى قائل نشده است، پس اولى معین است. بنابراین، هیچ مانعى وجود ندارد از این‌که خداوند براى تحقق تشریعى، عمر ولیش را طولانى گرداند.

السبحانی، الشیخ جعفر،‌ (معاصر)، الأئمة الإثنی عشر، دراسة موجزة عن شخصیتهم وحیاتهم، ص228، طبق برنامه مکتبه اهل البیت علیهم السلام.

گفتار دوم: طول از نظر امکان عقلی:

از نظر عقل و قواعد عقلى نیز، طولانى شدن عمر شخصى حتى تا هزاران سال هیچ محذورى نداشته و محال نیست. این امرى است که همه عقلاء آن را تصدیق خواهند کرد؛ زیرا هیچ دلیلى بر محال بودن وجود ندارد.

عمر بیش از حد طبیعی، از تفضلات و اعطای خداوند است:

فخررازى از مفسران شهیر اهل سنت، مى‌گوید: با در نظر گرفتن ترکیب بدنى انسان، عقل با عمر بیش از حد طبیعى موافق است. آنهایى که عمر بیش از120 سال را محال و غیر ممکن مى‌دانند،‌ سخن شان خلاف حکم عقل است. و اگر منظور شان این است که عمر بیش از این حد طبیعى نیست در این سخن با آنها موافقیم ولى ما معتقدیم که عمر بیشتر از آن از تفضلات و اعطاى الهى است و نمونه‌هاى آن در تاریخ و جود داشته است:

والعقل یوافقها فإن البقاء على الترکیب الذی فی الإنسان ممکن لذاته، وإلا لما بقی، ودوام تأثیر المؤثر فیه ممکن لأن المؤثر فیه إن کان واجب الوجود فظاهر الدوام وإن کان غیره فله مؤثر، وینتهی إلى الواجب وهو دائم، فتأثیره یجوز أن یکون دائماً فأذن البقاء ممکن فی ذاته، فإن لم یکن فلعارض لکن العارض ممکن العدم وإلا لما بقی هذا المقدار لوجوب وجود العارض المانع.

فظهر أن کلامهم على خلاف العقل والنقل(ثم نقول) لا نزاع بیننا وبینهم لأنهم یقولون العمر الطبیعی لا یکون أکثر من مائة وعشرین سنة ونحن نقول هذا العمر لیس طبیعیاً بل هو عطاء إلهی، وأما العمر الطبیعی فلا یدوم عندنا ولا لحظة، فضلاً عن مائة أو أکثر.

عقل با عمر (بیش از صد و بیست سال) موافقت دارد، چون بنا بر خصوصیاتى که انسان دارد، بقاء براى ذات انسان ممکن است، و گرنه انسان داراى بقاء نیست؛ دوامِ اثرِِ آن چیزى که در ذات ممکن مؤثر است، امکان دارد، چون اگر مؤثر در ممکن الوجود، واجب الوجود باشد، دوام ممکن الوجود واضح است (به تأثیر واجب الوجود) و اگر مؤثر غیر واجب الوجود باشد، باز هم واجب الوجود با واسطه مؤثر است و تأثیر منتهى به واجب الوجود مى‌شود که تأثیرش دائم است. تأثیر واجب الوجود به صورت دائم مجاز است تا هنگامى که بقا در ذات ممکن الوجود، امکان داشته باشد و اگر تصور این باشد که عمر بیش از صد و بیست سال نیست، به خاطر عارضى است که آن عارض امکان عدم مى‌باشد؛ اگر عارضى هم براى امکان عدم نباشد، بیش از صد و بیست سال نمى‌توان عمر کرد، به خاطر حتمى بودن وجود مانعى که بر انسان در قبل از این سن عارض مى‌شود.

فخر رازى مى‌گوید:

روشن است که کلام آن‌ها خلاف عقل و نیز نقل‌هایى که وجود دارد، است.

بعد مى‌گوید:

معتقدیم که نزاعى بین ما و آن‌ها نیست، چون آن‌ها مى‌گویند عمر طبیعى بیش از صد و بیست سال نیست و ما مى‌گوییم عمر بیش از صد و بیست سال طبیعى نیست بلکه عطاى الهى است، عمر طبیعى در نزد ما نیز بیش از صد یا صد و بیست سال نمى‌باشد.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی(متوفای604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج25، ص38، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

خلاصه کلام فخررازى این است که عمر بیش از صد و بیست سال عقلاً امکان دارد، اگر چه بگوییم بیش از این اندازه، طبیعى نیست و تفضل و عطایى از جانب خداوند باشد؛ مصادیق این تفضلات در خارج وجود داشته و دارد.

هزار سال یا عمر دائمی برای انسان طبیعی و ممکن است:

إبن عربى در کتاب فتوحات المکیة،‌ مى‌گوید:‌ انسان با اندازه اطلاعى که از طبعیت دارد،‌ عمر طبیعى انسان را 120 سال مى‌داند، ولى اگر کسى یک سال یا بیشتر از این عمر طبیعى عمر نماید،‌ عمر هزاران سال و یا عمر دائمى را برایش ممکن خواهد بود؛‌ چرا که این هم همان عمر طبیعى است،‌ لکن در محدوده قوت علمى انسان نمى‌گنجد:

وإن الناس ما عرفوا من أمر الطبیعة إلا قدر ما أطلعهم الحق علیه من ذلک مما ظهر لهم فی مدد حرکات الأفلاک والکواکب السبعة ولهذا جعلوا العمر الطبیعیّ مائة وعشرین سنة الذی اقتضاه هذا الحکم فإذا زاد الإنسان على هذه المدّة وقع فی العمر المجهول وإن کان من الطبیعة ولم یخرج عنها ولکن لیس فی قوّة علمه أن یقطع علیه بوقت مخصوص فکما زاد على العمر الطبیعیّ سنة وأکثر جاز أن یزید على ذلک آلافاً من السنین وجاز أن یمتد عمره دائماً ولولا أن الشرع عرّف بانقضاء مدة هذه الدار وإن کل نفس ذائقة الموت وعرّف بالإعادة وعرّف بالدار الآخرة وعرّف بأنّ الإقامة فیها فی النشأة الآخرة إلى غیر نهایة ما عرفنا ذلک

همانا مردم از امر طبیعت (مانند امتداد حرکات افلاک و کواکب هفتگانه) تنها به اندازه اطلاع شان از جانب حق چیزهاى مى‌دانند به این جهت و به مقتضاى این حکم، عمر طبیعى را صد و بیست سال قرار داده‌اند. پس اگر انسانى بیش از صد و بیست سال عمر کرد، در عمر مجهول واقع مى‌شود، اگر چه این عمر طبیعى است و از دایره طبیعى بودن خارج نمى‌شود، لکن در قدرت علم مردم یا خود آن شخص نیست که مطمئن در وقت مخصوصى براى عمر او باشند، چنان‌که اگر شخصى یک سال یا بیشتر از یک سال، زیادتر از عمر طبیعى عمر کرد، امکان دارد که بتواند چندین هزار سال عمر کند و همین‌طور ممکن است که عمر دائمى داشته باشد؛ اگر چه درباره این دنیا زمانى براى پایان در نظر گرفته شده است و هر نفْسى طعم مرگ را مى‌چشد.

الطائی الخاتمی، محیی الدین علی بن محمد(متوفای638هـ)، الفتوحات المکیة فی معرفة الاسرار الملکیة، ج1، ص389، ناشر: دار إحیاء التراث العربی- لبنان- 1418هـ-1998م، الطبعة: الأولی.

مطلب بالا بیانگر این است که عقلاً امکان طول عمر بیش از صد و بیست سال وجود دارد، چه در نظر فخر رازى که قائل به عطاى الهى بودن عمر بالاتر از صد و بیست سال است و آن‌را طبیعى نمى‌داند و یا در نظر إبن عربى که کلاً عمر را به هر مقدار باشد طبیعى مى‌داند؛ اگر چه عمر، چه بیش از صد و بیست سال و چه کمتر از صد و بیست سال باشد، غیر از خداوند، کسى زمان پایان عمر را نمى‌داند و کسى نمى‌تواند در به پایان رسیدن عمر خود یا دیگران وقت قرار دهد.

طول عمر انسان به هزاران سال از نظر منطقی ممکن است:

آیت الله شهید محمد باقر صدر رحمة الله علیه در کتاب «بحث حول المهدى علیه السلام» در مورد عمر طولانى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف و امکان داشتن این قضیه را با عنوان امکان منطقى یا فلسفى بحث کرده‌اند:

وأقصد بالإمکان المنطقی أو الفلسفی: أن لا یوجد لدى العقل وفق ما یدرکه من قوانین قبلیة - أی سابقة على التجربة - ما یبرر رفض الشئ والحکم باستحالته....

ولا شک فی أن امتداد عمر الإنسان آلاف السنین ممکن منطقیا، لأن ذلک لیس مستحیلا من وجهة نظر عقلیة تجریدیة، ولا یوجد فی افتراض من هذا القبیل أی تناقض، لأن الحیاة کمفهوم لا تستبطن الموت السریع، ولا نقاش فی ذلک. کما لا شک أیضا ولا نقاش فی أن هذا العمر الطویل لیس ممکنا إمکانا عملیا، على نحو الإمکانات العملیة للنزول إلى قاع البحر أو الصعود إلى القمر، ذلک لأن العلم بوسائله وأدواته الحاضرة فعلا، والمتاحة من خلال التجربة البشریة المعاصرة، لا تستطیع أن تمدد عمر الإنسان مئات السنین، ولهذا نجد أن أکثر الناس حرصا على الحیاة وقدرة على تسخیر إمکانات العلم، لا یتاح لهم من العمر إلا بقدر ما هو مألوف.

وأما الإمکان العلمی فلا یوجد علمیا الیوم ما یبرر رفض ذلک من الناحیة النظریة.

منظور از امکان منطقى یا فلسفى این است که بر خلاف مدرکات عقل از قوانین قبلى،‌ چیزى که باعث ترک مدرکات و یا استحاله مدرکات عقل شود، نباشد....

بدون شک،‌ طول عمر انسان به مدت هزاران سال،‌ امکان منطیقى وجود دارد؛ چرا که این مسأله از دید عقلى صرف محال نیست و در فرض آن نیز هیچ کدام تناقضى هم وجود ندارد؛‌ زیرا حیات مفهومى است که مردن سریع را در شکم خود ندارد و در این هیچ مناقشه اى نیست. همانگونه که هیچ تردید و مناقشه ى نیست در این که این عمر طولانی، قابل دسترسی به صورت طبیعی نیست. به این صورت که مثلا با رفتن به عمق دریا یا رفتن به ماه عمر یک انسان طولانی شود؛ زیرا علم با وسائل و لوازم فعلی خود، و آنچه طبق تجربه بشری به دست آورده است، نمی تواند عمر یک انسان را چند صد سال طولانی سازد؛ و به همین دلیل می بینیم که بیشتر مردم، میل فراوان به زندگی دارند اما قدرت بر تسخیر امکانات علم، جز به مقدار عادی به آنها اجازه زندگی نمی دهد.

اما از جهت علمی، هیچ دلیلی وجود ندارد که بتواند از ناحیه نظری، امکان علمی این مطلب را رد کند.

الصدر، السید محمد باقر(متوفای 1402هـ)، البحث حول المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، ص66، تحقیق: الدکتور عبد الجبار شرارة، ناشر: مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة، الطبعة: الأولی، 1417هـ- 1996م.

نتیجه:

طول عمر انسان از نظر منطقى نیز ممکن و از حد طبیعى خارج نبوده و از تفضلات و اعطاى خداوند است.

گفتار سوم: طول عمراز نظر امکان علمی

منظور از امکان علمى، این نیست که بشر امروز مى‌تواند امکان عمر طولانى، حتى تا هزاران سال را ثابت کند؛ بلکه مقصود عدم محال بودن آن است.

توضیح مطلب: در عالم چیزهایى وجود دارد که امروزه هیچ کسى نمى‌تواند به صورت عملى آن‌ها را انجام دهد؛ اما از نظر علمى محال بودن آن کار ثابت نشده و دلیل قطعى در اختیار دانشمندان نیست که محال بودن آن را ثابت کند؛ مثل صعود به سیاره زهره. هر چند که امروزه بشر تنها به سیاره ماه توانسته صعود کند؛ اما با پیشرفت دانش بشرى قطعا مى‌تواند به سایر سیارات نیز صعود کند؛ پس از نظر علمى صعود به زهره و یا هر سیاره دیگرى محال نیست؛ هر چند که امروزه از نظر عملى براى بشر امکان پذیر نیست.

مرحوم مظفر رضوان الله تعالى علیه در این باره نوشته‌اند:

وأقصد بالإمکان العلمی: أن هناک أشیاء قد لا یکون بالإمکان عملیا لی أو لک، أن نمارسها فعلا بوسائل المدنیة المعاصرة، و لکن لا یوجد لدى العلم و لا تشیر اتجاهاته المتحرکة إلى ما یبرر رفض إمکان هذه الأشیاء و وقوعها وفقا لظروف و وسائل خاصة، فصعود الإنسان إلى کوکب الزهرة لا یوجد فی العلم ما یرفض وقوعه، بل إن اتجاهاته القائمة فعلا تشیر إلى إمکان ذلک، و إن لم یکن الصعود فعلا میسورا لی أو لک، لأن الفارق بین الصعود إلى الزهرة و الصعود إلى القمر لیس إلا فارق درجة، و لا یمثل الصعود إلى الزهرة إلا مرحلة تذلیل الصعاب الإضافیة التی تنشأ من کون المسافة أبعد، فالصعود إلى الزهرة ممکن علمیا و إن لم یکن ممکنا عملیا فعلا.

منظور از امکان علمی: این است که انجام دادن چیزی عملا براى من و تو با وسائل امروزی شهر نشینی امکان پذیر نباشد؛ در حالى که علم و آنچه همیشه در حال پیشرفت است، هیچ دلیلی ندارد که امکان یا وقوع آن را در ظروف و حالات خاصی رد کند. در مورد رفتن انسان به ستاره زهره، در علم چیزى نیست که امکان آن را باطل بداند، بلکه استدلال‌ها و مباحث موجود اشاره به امکان آن دارد، اگر چه این صعود فعلا براى من یا تو ممکن نباشد؛ زیرا آن‌چه باعث تفاوت میان رفتن به زهره و رفتن به ماه است چیزى نیست جز یک طبقه فاصله؛ و هیچ فرق بین آن دونیست، مگر این‌که سخت‌تر است و زحمتش بیشتر است و آن هم به خاطر دور‌تر بودن زهره نسبت به ماه است، پس صعود به زهره از نظر علمى ممکن است اگر چه در عمل، در حال حاضر، ممکن نیست.

الصدر، السید محمد باقر(متوفای 1402هـ)، البحث حول المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، ص66، تحقیق: الدکتور عبد الجبار شرارة، ناشر: مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة، الطبعة: الأولی، 1417هـ- 1996م.

عمر طولانى؛ حتى بیش از هزاران سال آن، هر چند که ممکن است از نظر عملى فعلا میسور نباشد؛ اما هیچ دانشمندى نمى‌تواند ادعا کند که از نظر علمى محال است، کسى نمى‌تواند براى پایان عمر بشر و حتى براى پایان عمر طبیعى، زمان دقیقى را معین کند و ادعا کند که عمر بیش از آن زمان، محال است. این مطلب واضح و روشن است.

نظام الدین نیشابورى، از مفسران نامدار اهل سنت، از قول بعضى از أطباء نقل کرده است که: «عمر طبیعى براى انسان صد و بیست سال است» سپس به آن پاسخ مى‌دهد که عمر نوح و کسانى همانند او این قاعده را نقض مى‌کند:

قال بعض الأطباء: العمر الطبیعی للإِنسان مائة و عشرون سنة. فاعترضوا علیهم بعمر نوح علیه السلام و غیره, و ذلک أن المفسرین قالوا: عمر نوح الفاً و خمسین سنة بعث على رأس أربعین, و لبث فی قومه تسعمائة و خمسین, و عاش بعد الطوفان ستین. و عن وهب أنه عاش ألفاً و اربعمائة سنة. و یمکن أن یقال: إنهم ارادوا بالطبیعی ما کان أکثریاً فی أعصارهم. و لا ینافی هذا کون بعض الأعمار زائداً على هذا القدر بطریق خرق العادة على أن العادة قد تختلف باختلاف الأعصار و الأدوار, و لهذا قال صلى الله علیه وسلم أعمار أمتی ما بین الستین والسبعین.

بعضى از أطباء گفته‌اند: عمر طبیعى براى انسان صد و بیست سال است. با بیان عمر حضرت نوح علیه السلام و عده‌اى دیگر، به این قول اعتراض کرده‌اند، بنابر آن‌که مفسرین قائلند حضرت نوح علیه السلام ‌هزار و پنجاه سال عمر کرد، در سن چهل سالگى به نبوت مبعوث شد و در میان قوم خود نهصد و پنجاه سال بود و بعد از طوفان شصت سال زندگى کرد. و از وهب نقل شده که هزار و چهارصد سال زندگى کرده است. ممکن است گفته شود: أطباء از عمر طبیعى، آن عمرى مورد نظر‌شان است که بیشترین و طولانى‌ترین در زمان‌هاى خود باشند. لکن این مسأله با بعضى از عمر‌هایى که بیش از این مقدار، از جهت خارق العاده بودن و این‌که این طول عمر با اختلاف زمان‌ها و دوره‌ها مختلف است، باشد منافاتى ندارد، براى همین رسول الله صلى الله علیه وآله فرمودند: عمر‌هاى امت من بین شصت و هفتاد سال است.

النیسابوری، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین المعروف بالنظام الأعرج (متوفای 728 هـ)، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج5، ص374، تحقیق: الشیخ زکریا عمیران، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت -لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م.

حتى امروزه نیز افرادى وجود دارد که بیش از120 سال سن دارند؛ بنابراین، از نظر علمى نمى‌توان براى انسان، زمان دقیقى را مشخص کرد و ادعا نمود که طولانى‌تر از آن محال است.

حضرت آیت الله العظمى سبحانى مى‌گوید:

أضف إلى ذلک ما ثبت فی علم الحیاة، من إمکان طول عمر الإنسان إذا کان مراعیا لقواعد حفظ الصحة، وأن موت الإنسان فی فترة متدنیة، لیس لقصور الاقتضاء، بل لعوارض تمنع عن استمرار الحیاة، ولو أمکن تحصین الإنسان منها بالأدویة والمعالجات الخاصة لطال عمره ما شاء.

علاوه بر این، آنچه در علوم تجربی ثابت شده است؛ که اگر انسان قواعد حفظ سلامتی را مراعات کند، امکان طول عمر برای او وجود دارد؛ و مرگ انسان در زمانی زودرس، به خاطر نبودن مقتضی نیست، بلکه به خاطر موانعی است که جلوی استمرار زندگی را می گیرد. و اگر می شد انسان را با داروها و معالجات خاص، حفظ کرد، عمر او تا جایی که می خواست طولانی می شد.

السبحانی،‌ الشیخ جعفر (معاصر)، الأئمة الإثنی عشر، ص228، طبق برنامه کتابخانه اهل البیت علیهم السلام.

گفتار چهارم: طول عمر ازنظرامکان عملی وارائه نمونه‌های آن:

روشن است که بهترین دلیل براى اثبات امکان چیزى، وقوع و سابقه آن است، اگر در گذشته ولو یکبار چنین اتفاقى افتاده باشد، اصل امکان آن چیز ثابت مى‌شود و ممکن است که در آینده نیز اتفاق بیفتد.

بنابراین،‌ اگر ثابت شود که در گذشته‌هاى دور یا نزدیک،‌ کسانى بوده‌اند که عمر طولانى داشته و صدها سال عمر کرده‌اند، امکان اتفاق افتادن آن در این زمان و آینده نیز ثابت خواهد شد و ممکن است این اتفاق براى هر انسانى تکرار شود.

شهید صدر رحمة الله علیه در کتاب بحث حول المهدى علیه السلام ‌در مورد امکان عملى چنین مى‌فرماید:

وأقصد بالإمکان العملی: أن یکون الشئ ممکنا على نحو یتاح لی أو لک، أو لإنسان آخر فعلا أن یحققه، فالسفر عبر المحیط، والوصول إلى قاع البحر، والصعود إلى القمر، أشیاء أصبح لها إمکان عملی فعلا. فهناک من یمارس هذه الأشیاء فعلا بشکل وآخر.

مقصود من از امکان علمی این است که چیزی به صورتی باشد که برای من یا شما یا هر انسان دیگری انجان آن امکان پذیر باشد؛ سفر به عمق دریاها و رفتن به ماه، کارهایی است که امکان آن بالفعل موجود است؛ و کسانی هستند که این کارها را به صورت های مختلف انجام می دهند.

الصدر، السید محمد باقر(متوفای 1402هـ)، البحث حول المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، ص65، تحقیق: الدکتور عبد الجبار شرارة، ناشر: مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة، الطبعة: الأولی، 1417هـ- 1996م.

افراد زیادى در طول تاریخ بوده‌اند که عمر طولانى و حتى نزدیک به هزار سال داشته‌اند، ما در این بحث تعدادى از این افراد برخواهیم شمرد.

در کتابهاى خود اهل سنت نامهاى افرادى برده شده که از100 سال به بالا تا هزارها سال عمر کرده‌اند. نمونه‌هاى افراد معمرین تا200 سال عمر کرده‌اند فراوان است ما در اینجا از نامبردن این افراد خود دارى مى‌کنیم تنها نام افرادى را که از200 سال فراتر عمر کرده‌اند ذکر مى‌کنیم:

الف: معمرین از: 200 تا 500 سال

بسیارى از علماى اهل سنت،‌ نام افرادى را که در این جهان عمر طولانى داشته‌اند در کتابهایشان آورده‌اند و برخى نیز کتاب هاى ویژه‌ى را در این باره تحریر کرده‌اند که در اینجا مى‌توان به کتاب ابو حاتم سجستانى به نام «المعمرون والوصایا» اشاره کرد. در این قسمت به نام برخى افرادى که از دویست به بالا عمر کرده‌اند مى‌کنیم:

1. نصر بن دهمان 200سال:

ابن ربه اندلسى از علماى اهل سنت،‌ مى‌گوید:

فمن بطون غطفان أشجع بن ریث بن غطفان، منهم نصر بن دُهمان وکان من المعمرَّین، عاش مائتی سنة.

از طایفه‌هاى قبیله غطفان،‌ اشجع بن ریث بن غطفان است و از جمله آن‌ها نصر بن دهمان است. او همان کسى بود که عمر طولانى داشته و دویست سال زندگى کرده‌است.

الأندلسی، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى328هـ)، العقد الفرید، ج3، ص316، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م.

محمد انصارى تلمسانى در «الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة» نیز مى‌گوید:

فمن بنی أشجع بن ریث مَعْقِلُ بن سنان الأشجعیُّ.. ومن أشجع نصر بن دُهْمانَ: وکان من المعمَّرین. عاش مئتی سنة.

نصر بن دهمان، یکى از کسانى است که عمر طولانى داشته و دویست سال زندگى کرده است.

الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفاى644هـ) الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، ج1، ص137، طبق برنامه الجامع الکبیر.

2. شارخ نوه حضرت یعقوب 210 سال:

نیشابورى در کتاب «مجمع الأمثال» آورد است که نوه حضرت یعقوب به نام «شارخ دختر یسیر بن یعقوب» 210 سال داشته است که از عجوز بنى اسرائیل بزرگتر بوده است:

أکبر من عجوز بنی إسرائیل:

قالوا هی شارخ بنت یسیر بن یعقوب علیه الصلاة والسلام کانت لها مائتا سنة وعشر سنین فلما مضت لها سبعون عادت شابة وکانت تکون مع یوسف على نبینا وعلیه الصلاة والسلام.

بزرگتر از عجوز بنى اسرائیل: گفته‌اند او شارخ دختر یسیر بن یعقوب علیه السلام بود که 210 سال داشت. هنگامى‌که به هفتاد سالگى رسید، جوانى‌اش برگشت و او به همراه حضرت یوسف على نبینا و علیه السلام بود.

النیسابوری، أبو الفضل أحمد بن محمد المیدانی (متوفای518هـ)، مجمع الأمثال، ج2، ص168، تحقیق: محمد محیى الدین عبد الحمید، دار النشر: دار المعرفة - بیروت

3. حامل بن حارثه230سال:

ابو حاتم سجستانى در کتاب «المعمرون» یکى از کسانى را که فراتر از دویست سال عمر کرده،‌ حامل بن حارثه را ذکر کرده و مى‌گوید:

قالوا: وعاش حامل بن حارثة بن عمرو بن مالک بن عکوة ثلاثین ومائتی سنة.

گفته اند:‌ حامل بن حارثه بن عمرو بن مالک بن عکوه،‌ 230سال زندگى کرد.

السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص30، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الکبیر.

4. زهیر بن جناب بن هبل 250 یا 450 سال:

زهیر بن جناب بنا بر یک قول، دویست و پنجا سال و طبق قول هشام چهار صد و پنجا سال و طبق قول دیگر چهار صد سال عمر کرده است.

ابو الفرج اصفهانى مى‌نویسد:‌

أخبرنی محمد بن القاسم الأنباری قال حدثنی أبی قال حدثنی أحمد ابن عبید عن ابن الکلبی عن مشیخة من الکلبیین قالوا عاش زهیر بن جناب بن هبل بن عبد الله خمسین ومائتی سنة... قال هشام ذکر حماد الراویة أن زهیرا عاش أربعمائة وخمسین سنة قال وقال الشرقی بن القطامی عاش زهیر أربعمائة سنة فرأته ابنة له فقالت لابن ابنها خذ بید جدک...

احمد بن عبید از ابن کلبى نقل کرده است که‌ زهیر بن جناب بن هبل بن عبد الله 250 سال زندگى کرد. هشام مى‌گوید:‌ حماد روایتى را ذکر کرده که نشان مى‌دهد زهیر 450 سال عمر کرده است. شرقى بن قطامى مى‌گوید: زهیر 400 سال زندگى کرد دخترش او را دید به پسر پسرش گفت: دست جدت را بگیر.

الأصبهانی، أبو الفرج (متوفای356هـ)، الأغانی، ج 19، ص26، تحقیق: علی مهنا وسمیر جابر، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر – لبنان.

البته ابو حاتم سجستانى عمر او را چهار صد و بیست سال ذکر کرده است:

قالوا: ومن المعدودین فی المعمرین من قضاعة زهیر بن جناب بن هبل بن عبد الله بن کنانة بن بکر بم عوف بن عذرة بن زید الله بن رفیدة بن کلب بن وبرة، عاش أربعمائة سنة وعشرین سنة، وأوقع مائتی وقعة، وکان سیدا مطاعا شریفا فی قومه؛

گفته اند:‌ از جمله معمرین قبیله قضاعه، زهیر بن جناب بن هبل بن عبد الله.. است که 420 سال زندگى کرد و در 200 جنگ شرکت کرد؛ او در میان قومش آقا و مورد اطاعت و شریف بود.

السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص10، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

5. معدی کرب حمیری250 سال:

حسین بن مفضل اصفانى در کتاب «محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء»، نام چند از معمرین را ذکر کرده و از جمله به معدى کرب حمیرى نیز اشاره کرده و تصریح نموده است که او دویست و پنجا سال عمر داشته است:

وعاش معدی کرب الحمیری مائتین وخمسین سنة.

الأصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد بن المفضل، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج2، ص362، تحقیق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم - بیروت - 1420هـ- 1999م.

6. عمرو بن ربیعه 345 سال:

ابن حبیب بغدادى در «المنمق فى أخبار قریش» و محمد بن اسحاق فاکهى در «اخبار مکه» آورده اند که عمرو بن ربیعه، سیصد و چهل وپنج سال عمر کرده است:

وذکروا أن عمرو بن ربیعة عاش ثلاثمائة سنة وخمسا وأربعین سنة

البغدادی، محمد بن حبیب (متوفاى245هـ)، المنمق فی أخبار قریش، ج1، ص288، تحقیق: خورشید أحمد فارق، ناشر: عالم الکتب - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1405هـ -1985م.

الفاکهی، محمد بن إسحاق بن العباس ابوعبد الله (متوفاى275هـ)، أخبار مکة فی قدیم الدهر وحدیثه، ج5، ص154، تحقیق د. عبد الملک عبد الله دهیش، ناشر: دار خضر - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ.

عمرو بن ربیعه از قبیله خزاعه است که با قبیله جرهم به خاطر پرده‌دارى خانه خدا نزاع و جنگ کردند و قبیله جرهم را بیرون راندند و خود عهده دار این کار شدند. این شخص در مسافرتى که به شام داشت با دیدن بت پرستان و کرنش آنها در مقابل بت‌ها، از آنها در خواست نمود که بتى را براى او بدهند و او این بت را که «هبل» نام داشت در مکه آورد و مردم را براى پرستش آن دعوت کرد. در حقیقت او نخستین کسى است که دین ابراهیم را به بت پرستى تغییر داد:

وکان عمرو بن ربیعة أول من غیر دین إبراهیم علیه السلام وأنه خرج إلى الشام فاستخلف على البیت رجلا من بنی عبد بن ضخم یقال له آکل المروة وعمرو یومئذ وأهل مکة على دین إبراهیم علیه السلام فلما قدم الشام نزل البلقاء فوجد قوما یعبدون أوثانا فقال ما هذه الأنصاب التی أراکم تعبدون فقالوا أربابا نتخذها نستنصر بها على عدونا فننصر ونستشفی بها من المرض فنشفى فوقع قولهم فی نفسه فقال هبوا لی منها واحدا نتخذه ببلدی فإنی صاحب بیت الله الحرام والی وفدت العرب من کل صوب فأعطوه صنما یقال له هبل فحمله حتى نصبه للناس بمکة فتابعه العرب على ذلک وذکر بقیة الخبر.

عمرو بن ربیعه نخستین کسى بود که دین ابراهیم علیه السلام را تغییر داد. او به سوى شام رفت براى پرده‌دارى خانه خدا مردى از بن عبد بن ضخم را جانشین خود کرد. تا آن روز عمرو و اهل مکه بر دین ابراهیم علیه السلام بودند؛‌ اما هنگامى‌که عمرو به شام رفت و در دژ بلقاء وارد شد،‌ در آنجا گروهى را دید که بت ها را پرستش مى‌کنند. او گفت:‌ این مجسمه هاى را که مى‌بینم پرستش مى‌کنید، چیستند؟ گفتند:‌ آنها را به عنوان خداى خودمان گرفته‌ایم‌ که از آنان براى پیروزى بر دشمنان ما کمک مى‌خواهیم پس آنها ما را یارى مى‌کنند و از آنها براى شفاى درد مان شفا مى‌خواهیم پس ما را شفا مى‌دهند. سخن آنان بر او تأثیر گذاشت و براى آنان گفت:‌ یکى از آنان را براى من هدیه بدهید تا به شهرم ببرم؛‌ چرا که من صاحب بیت الله الحرام هستم و به سوى من از هر نقطه‌ى مى‌آیند. پس براى او بتى را دادند که آن را «هبل» مى‌گفتند. او این بت را آورد تا این‌که در مکه براى مردم نصب کرد عرب هم از او پیروى کردند.

الفاکهی، محمد بن إسحاق بن العباس ابوعبد الله (متوفاى275هـ)، أخبار مکة فی قدیم الدهر وحدیثه، ج5، ص154، تحقیق د. عبد الملک عبد الله دهیش، ناشر: دار خضر - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ.

7. فرعون زمان موسی 300 سال:

ابن ابى حاتم رازى، سمرقندى و سیوطى در تفسرهایشان آورده‌اند که فرعون سه صد سال عمر کرده است:

حدثنا أبو سعید الاشج ثنا أبو یحیی الرازی عن موسى بن عبیده عن محمد بن المنکدر قال: عاش فرعون ثلاثمائة سنة فیها مائتان وعشرون سنة لم یر فیها یقذی عینه ودعاه موسى ثمانین سنة.

محمد بن منکدر مى‌گوید: فرعون 300 سال زندگى کرد که در 220 سال آن چشمش هیچ خارو خاشاکى را ندید (کنایه از این‌که کسى مزاحم قدرت او نبود و او ادعاى خدایى داشت) و در بقیه 80 سال عمرش حضرت موسى او را به سوى خدا دعود کرد.

إبن أبی حاتم الرازی التمیمی، ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدریس (متوفاى327هـ)، تفسیر ابن أبی حاتم، ج6، ص2080، تحقیق: أسعد محمد الطیب، ناشر: المکتبة العصریة - صیدا.

السمرقندی، نصر بن محمد بن أحمد ابواللیث (متوفاى367 هـ)، تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج2، ص128، تحقیق: د. محمود مطرجی، ناشر: دار الفکر - بیروت.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج3، ص509، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993.

نمونه‌هاى دیگرى نیز وجود دارد که سه صد سال عمر کرده‌اند. جهت رعایت اختصار از ذکر موارد دیگر خود دارى مى‌کنیم.

8. مستوغر بن ربیعه320 سال:

ابن قتیبه دینورى یکى از علماى برجسته اهل سنت، طول عمر مستوغر بن ربیعه را 320 سال ذکر کرده است:

المستوغر هو المستوغر بن ربیعة بن کعب بن سعد رهط الأضبط وسمی المستوغر... وهو قدیمٌ من المعمرین وعاش ثلاثة مائة سنة وعشرین سنة.

مستوغر بن ربیعه بن کعب بن سعد... از قدماى عمر کنندگان است که 320 سال زندگى کرده است.

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة (متوفاى276هـ)،‌ الشعر والشعراء، ج1، ص314، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابن قتیبه در کتاب دیگرش (تأویل مختلف الحدیث) مى‌گوید:

وقد عمر قوم قربوا من زماننا أعمارا لیس بینها وبین ما صح من عمر آدم ونوح صلى الله علیهما وسلم تفاوت شدید کتفاوت هذا الخلق حدثنا أبو حاتم قال نا الأصمعی قال نا أبو عمرو بن العلاء قال مر المستوغر بن ربیعة فی سوق عکاظ ومعه بن ابنه خرفا ومستوغر یقوده فقال له قائل یا هذا أحسن إلیه فطالما أحسن إلیک قال ومن هو قال أبوک أو جدک فقال المستوغر هو والله بن ابنی فقال الرجل تالله ما رأیت کالیوم ولا مستوغر بن ربیعة قال فأنا مستوغر قال أبو عمرو عاش مستوغر ثلاثمائة سنة وعشرین سنة.

گروهى نزدیک به همین زمان ما عمرهایى کردند که بین عمر آنان و عمر آدم و نوح تفاوت چندانى نیست. به نقل ابو حاتم،‌ مستوغر بن ربیعه،‌ از بازار عکاظ مى‌گذشت نوه اش را در حالى که خیلى پیر شده بود راه مى‌برد. کسى به او گفت:‌ به او نیکى کن. مستوغر گفت:‌ او کیست که به او نیکى کنم؟ گفت:‌ پدرت یا جدت. مستوغر گفت: به خدا سوگند او نوه من مى‌باشد. آن مرد گفت:‌ به خدا من همانند امروز و مستوغر را ندیدم. مستوغر گفت:‌ من مستوغرم. ابو عمرو مى‌گوید:‌ مستوغر320 سال زندگى کرد.

الدینوری، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفاى276هـ)، تأویل مختلف الحدیث، ج1، ص283، تحقیق: محمد زهری النجار، ناشر: دار الجیل - بیروت – 1393هـ – 1972م

9. عمرو بن حممة 390 سال:

مرزبانى در کتاب «معجم الشعراء، عمر این شخص را 390 سال ذکر کرده است:

عمرو بن حممة بن رافع بن الحارث الدوسی من الأزد أحد حکام العرب فی الجاهلیة وأحد المعمرین یقال إنه عاش ثلاثمائة وتسعین سنة.

عمرو بن حممه... از قبیله ازد،‌ یکى از حکام عرب در جاهلیت و یکى از معمرین بود گفته مى‌شود او 390 سال زندگى کرد.

المرزبانی، أبو عبید الله بن محمد بن عمران (متوفاى384هـ)،‌ معجم الشعراء، ج1، ص5، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

10. دوید بن زید450 سال:

ابن سمعون بغدادى و ابن حمدون و برخى دیگر عمر این شخص را 450 سال ذکر کرده اند:

دوید بن زید عاش أربعمائة وخمسین سنة، وأدرک الإسلام وهو لا یعقل،

ابن سمعون البغدادی، أبو الحسین محمد بن أحمد بن إسماعیل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالی ابن سمعون، ج1، ص344، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علی (متوفاى 608هـ)، التذکرة الحمدونیة، ج6، ص33،‌ تحقیق: إحسان عباس، بکر عباس، ناشر:دار صادر - بیروت،، الطبعة: الأولى، 1996م.

طبق منابع فوق این شخص همان کسى است که نزد متوکل عباسى از امام جواد و امام هادى علیهما السلام سعایت مى‌کرد و به او خبر دروغ مى‌داد.

ابن سمعون و ابن حمدون مى‌نویسند:

وفی تاریخ ابن خلکان، إنه سعى بأبی الحسن الهادی، بن محمد الجواد، بن علی الرضا إلى المتوکل بأن فی منزله سلاحاً وکتباً من شیعته، وأنه یطلب الأمر لنفسه، فبعث المتوکل إلیه جماعة فهجموا علیه فی منزله فوجدوه على الأرض مستقبل القبلة یقرأ القرآن، فحملوه على حاله إلى المتوکل والمتوکل یشرب، فأعظمه وأجله...

در تاریخ ابن خلکان آمده که او نزد متوکل عباسى از ابو الحسن هادى پسر محمد جواد سعایت و سخن چینى کرد به این‌که در منزل آن حضرت سلاح و نامه‌هاى از شیعیان او است و این‌که او امر امامت را براى خودش مى‌خواهد. متوکل گروهى را به سوى منزل امام هادى فرستاد و آنان بر منزل او هجوم بردند آن حضرت را در روى زمین در حالى‌که رو به قبله بود و قرآن مى‌خواند یافتند. با همان حال او را به سوى متوکل که در حال نوشیدن شراب بود، بردند. متوکل امام را بزرگ و گرامى داشت.

ابن سمعون البغدادی، أبو الحسین محمد بن أحمد بن إسماعیل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالی ابن سمعون، ج1، ص344، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علی (متوفاى 608هـ)، التذکرة الحمدونیة، ج6، ص33،‌ تحقیق: إحسان عباس، بکر عباس، ناشر:دار صادر - بیروت،، الطبعة: الأولى، 1996م.

تا این‌جا نمونه هایى از افرادى که از 200 تا 500 سال عمر کردهاند ذکر شد.

ب: معمرین از500 تا هزار سال

افرادى که از500 تا هزار سال عمر کرده‌اند، نیز بسیارند. ما در این مختصر به برخى از موارد اشاره مى‌کنیم:

1. سام بن نوح 500 سال:

ابو اسحاق نیشابورى و عبد الرحمان ثعالبى در ذیل آیه «وأُحیی الموتى بإذن الله» مواردى را آوده‌اند که حضرت عیسى علیه السلام با اذن خداوند آنان زنده کرد و با آنان سخن گفت. از جمله آنها سام بن نوح را ذکر مى‌کنند:

 وسام بن نوح دعا عیسى (علیه السلام) بإسم اللّه الأعظم فخرج من قبره وقد شاب نصف رأسه. فقال: قد قامت القیامة؟ قال: لا ولکنی دعوتک بإسم اللّه الأعظم... وکان سام قد عاش خمسمائة سنة وهو شاب، ثم قال: مُت. فقال: بشرط أن یعیذنی اللّه من سکرات الموت. فدعا اللّه عز وجّل ففعل.

حضرت عیسى علیه السلام به اسم اعظم خدا در مورد سام بن نوح دعا کرد،‌ پس سام از قبرش در حالى که نصف سرش جوان بود خارج شد. سام بن نوح گفت: قیامت برپا شده؟ عیسى گفت:‌ نه ولى من تو را به اسم اعظم خدا خوانده ام. سام به مدت 500 سال زندگى کرد در حالى که جوان بود،‌ سپس حضرت به اوگفت:‌ بمیر. او گفت:‌ به شرط این‌که خداوند مرا از سکرات مردن نگهدارد. پس حضرت عیسى دعا کرد و همان شد که او خواسته بود. ‌

الثعلبی النیسابوری، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفاى427هـ)، الکشف والبیان، ج3،‌ ص73، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.

الثعالبی، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاى875هـ)، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج3، ص73، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات – بیروت.

2. تیم الله بن ثعلبه 500 سال:

أبو حاتم السجستانى، این شخص را نیز از نمونه‌هاى این مورد دانسته است:

قالوا: وعاش تیم الله بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل بن قاسط بن هنب بن أفضى بن دُعمى بن جدیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار ابن مَعد خمسمائة سنة حتى أَخلق أربعة لُحُم حدید، وکان من دهاة العرب فی زمانه.

گفته اند:‌ تیم الله به ثعلبه... 500 سال زندگى کرد به حدی که چهار زره آهنی بر تن او کهنه شد و زنگ زد؛ او از زیرکان عرب در زمان خویش بود.

السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص13، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

3. لقمان بن عادیا 560 یا 1500 سال:

معرفى لقمان:

هود و صالح علیهما السلام دو پیامبر برگزیده الهى بودند که بعد از حضرت نوح و قبل از حضرت ابراهیم از جانب خداوند فرستاده شد. خداوند حضرت هود را به سوى قوم عاد که داراى بت هاى سه گانه بود فرستاد. او این قوم را به سوى خداوند دعوت نمود، تنها عده‌ى کمى به او ایمان آوردند. خداوند غیر مؤمنان این قوم را با طوفان شدید به مدت هفت شب و هشت روز هلاک نمود و تنها حضرت هود با مؤمنان باقى ماندند.

لقمان مورد بحث، از قوم عاد بود که قبل از طوفان به خاطر خشکسالى به مکه آمده بود. ابن وردى در این مورد مى‌نویسد:

قیل: من قوم عاد لقمان غیر الحکیم الذی على عهد داود، وحصل لعاد قبل هلاکهم جدب فأرسلوا جماعة منهم إلى مکة یستسقون لهم، منهم لقمان. فلما هلکت عاد بقی لقمان بالحرم...

گفته شده: از جمله قوم عاد،‌ لقمان (مراد از او لقمان حکیم که در زمان داود بود نیست) است. براى قوم عاد قبل هلاکت شان خشک سالى پیش آمد که گروهى را به سوى مکه فرستاد و از جمله آنها لقمان بن عادیا بود و زمانى‌که قوم عاد هلاک شدند، لقمان در مکه باقى ماند.

ابن الوردی، زین الدین عمر بن مظفر (متوفاى749هـ)، تاریخ ابن الوردی، ج1، ص13، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان / بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1996م

در خواست لقمان از خداوند:

بعد از این‌که لقمان به مکه آمد از خداوند در خواست نمود تا عمر طولانى برایش عنایت کند:

اللّهمّ إنّی جئتک وحدی فی حاجتی فأعطنی سؤلی وسأل الله عزّ وجلّ طول العمر. فعمّر عمر سبعة أنسر.

 گفت:‌ خدایا من با این حاجتم تنها به سوى تو آمده ام، پس درخواستم را عنایت کن. و از خداوند عزوجل طول عمر را خواست، پس خداوند عمر هفت عقاب را برایش داد.

الثعلبی النیسابوری، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفاى427هـ)، الکشف والبیان، ج4، ص248، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.

ابن اثیر در کتابش مى‌نویسد:

وکان قد قیل للقمان بن عاد اختر لنفسک إلا أنه لا سبیل إلى الخلود فقال: یا رب أعطنی عمرا فقیل له اختر فاختار عمر سبعة أنسر فعمر فیما یزعمون عمر سبعة أنسر فکان یأخذ الفرخ الذکر حین یخرج من بیضته حتى إذا مات أخذ غیره وکان یعیش کل نسر ثمانین سنة فلما مات السابع مات لقمان معه وکان السابع یسمى لبدا.

 (از جانب خداوند) براى لقمان بن عاد گفته شد، هیچ راهى براى جاودانگى وجود ندارد،‌ براى خودت برگزین. لقمان گفت:‌ اى پروردگار به من عمر عنایت کن. براى او گفته شد: اختیار کن. پس او عمر هفت عقاب را برگزید. پس او بر حسب آنچه گمان مى‌شود به اندازه عمر هفت عقاب زندگى کرد. او جوجه نر عقاب را هنگامى‌که از میان تخم در مى‌آمد مى‌گرفت و پرورش مى‌داد تا این‌که مى‌مرد پس از آن دیگرى را مى‌‌گرفت و هر عقابى هشتاد سال عمر مى‌کرد هنگامى‌که عقاب هفتمى مرد، لقمان نیز همرا او مرد و این عقاب هفتم را «لبد»‌ نامیده مى‌شود.‌

ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1، ص88،‌ تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

طول عمر لقمان:

 اهل سنت،‌ معمر ترین فرد را بعد از حضرت خضر، لقمان بن عادیاى کبیر مى‌دانند و به این مطلب تصریح کرده‌اند. ابو حاتم سجستانى مى‌گوید: او،560 سال یا 503 سال عمر کرده‌است:

قالوا: وکان أطول الناس عمرا بعد الخضر لقمان بن عادیا الکبیر، عاش خمسمائة سنة وستین سنة، عاش عمر سبعة أَنسر، عاش کل نسر منها ثمانین عاما، وکان من بقیة عاد الأول.

حدثنا أبو حاتم قال، قال أبو الجنید الضریر، أخبرنا بذلک الحسین بن خالد، عن سلام، عن الکلبی، عن أبی صالح، عن ابن عباس، وعن محمد بن إسحاق وغیره، فأما غیر الحسین، فذکر أنه عاش ثلاثة وخمسمائة سنة؛ واله أعلم أی ذلک کان.

گفته اند: از میان مردم بعد از خضر شخصى که طولانى ترین عمر را داشت، لقمان بن عادیاى کبیر بود. او پانصد و شصت سال زندگى کرد، یعنى به اندازه عمر کردن هفت عقاب زندگى کرد و هر عقابى هشتاد سال عمر مى‌کند (که عمر هفت عقاب پانصد و شصت سال مى‌شود)، و او از بقیه قوم عاد أولى است.

این روایت را ابو حاتم از طریق حسین بن خالد... نقل کرده است؛ اما طبق روایت غیر حسین بن خالد،‌ گفته شده که لقمان بن عادیا 503 سال زندگى کرد و خدا آگاه است که کدام یکى بوده‌است.

السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص1، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الکبیر.

اما علماء‌ و دانشمندان مکتب شیعه همانند:‌ شیخ مفید و مرحوم طبرسى و على بن عیسى اربلى و برخى دیگر آورده‌اند که لقمان کبیر3500 سال زندگى کرده و قول فوق را به قیل نسبت داده‌اند:

فمنهم: لقمان بن عاد الکبیر. وکان أطول الناس عمرا بعد الخضر علیه السلام، ولذک أنه عاش على روایة العلماء بالأخبار ثلاثة آلاف سنة وخمسمائة سنة، وقیل: إنه عاش عمر سبعة أنسر،...

از جمله معمرین،‌ لقمان بن عادیاى کبیر است که در میان مردم طولانى ترین عمر را بعد از حضرت خضر علیه السلام داشت؛‌ به این جهت او با توجه به روایت عالمان به اخبار،‌ 3500 سال زندگى کرد. و گفته شده که عمر او عمر هفت عقاب بوده است.

البغدادی، الشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله، العکبری، (متوفای413هـ)، المسائل العشر فی الغیبة، ص95، تحقیق: فارس تبریزیان الحسون،‌ ناشر: مرکز الأبحاث العقائدیة. قم،‌ طبق برنامه مکتبه اهل البیت.

الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج2، ص306، تحقیق و نشر: تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث ـ قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.

الإربلی، أبی الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح (متوفاى693هـ)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج3، ص352، ناشر: دار الأضواء ـ بیروت، الطبعة الثانیة، 1405هـ ـ 1985م.

در مسأله طول عمر لقمان جزئیاتى قابل بررسى است که روشن شدن آنها، در ارزیابى دقیق طول عمر و یا گمان غالب در آن ما را کمک مى‌کند.

1. معناى «انسر»:

ابن منظور در لسان العرب مى‌گوید:

[النَّسْر]: طائر معروف، و جمعه أَنْسُر فی العدد القلیل، و نُسُور فی الکثیر.

نسر، پرنده معروفى است، و جمع این واژه، انسر (در کاربر عدد کم) و نسور (در کاربرد عدد بسیار)‌ است.

الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج‏5، ص204، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى.

جوهرى یکى دیگر از لغت شناسان عرب مى‌گوید:

یقال النَّسْر لا مِخْلَب له، وإِنما له الظُّفُر کظُفُر الدَّجاجة والغُراب والرَّخَمَة.

نسر پرنده‌اى است که چنگال ندارد؛ بلکه ناخن هاى دارد همانند ناخنهاى دجاجه (مرغ بلند پاى که نزدیکى آب زندگى مى‌کند)، کلاغ و کرکس.

الجوهری، اسماعیل بن حماد (متوفای393هـ)،‌الصحاح تاج اللغة وصحاح العربیة، ج2، ص826، تحقیق: أحمد عبد الغفور العطار، ناشر: دار العلم للملایین - بیروت – لبنان، چاپ: الرابعة 1407 - 1987 م

2. اختلاف در مدت زمان عمر انسر:

علماى اهل سنت هنگامى‌که این داستان را نقل مى‌کنند، در مدت زمان عمر عقاب نظرهاى متفاوتى دارند که با توجه به آنها تشخیص دقیق طول عمر لقمان تا اندازه مشکل است.

الف: هشتاد سال:

اکثر علماى آنها مى‌گویند: عمر هر عقابى،80 سال بوده است که با این محاسبه، عمر لقمان بن عادیا،‌560 سال مى‌شود. تعبیرهای:

عاش کل نسر منها ثمانین عاما، فیعیش ثمانین سنة، عمر سبعة أنسر کل نسر ثمانون سنة، وکان کل نسر یعیش فیما یزعمون ثمانین سنة،...

هر پرنده نسر (شبیه عقاب)، 80 سال زندگى کرده...

عبارات فوق، در تعیین مدت عمر پرنده نسر، در منابع ذیل و غیر آن دیده مى‌شود:

السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص1، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابن سمعون البغدادی، أبو الحسین محمد بن أحمد بن إسماعیل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالی ابن سمعون، ج2، ص203، طبق برنامه الجامع الکبیر.

الأصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد بن المفضل، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج2، ص362، تحقیق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم - بیروت - 1420هـ- 1999م.

الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفای511هـ)، الأنساب، ج1، ص33، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ب: 200 سال:

برخى دیگر عقیده دارند که عمر هر عقابى،‌ 200 سال است. بنابر این نظریه؛ عمر او 1400 سال خواهد شد.

نیشابورى صاحب تفسیر «الکشف والبیان» گفته است:

وکان کل نسر یعیش مئتی سنة وکان آخرها لبد، فلما مات لبد مات لقمان معه.

هر نسر (پرنده) 200 سال زندگى مى‌کرده و آخرین آنها به نام «لبد» بوده،‌ هنگامى‌که او مرد،‌ لقمان نیز همراه او وفات یافت.

الثعلبی النیسابوری، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفاى427هـ)، الکشف والبیان، ج4، ص249، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.

ج: 400 سال:

در برخى منابع،‌ عمر هر عقاب،‌ 400 سال ذکر شده است.

 ابو هلال عسکرى در دو جاى از کتابش مى‌نویسد:

ویقال إن النسر یعیش أربعمائة سنة.

العسکری، أبو هلال الحسن بن عبد الله بن سهل بن سعید بن یحیى بن مهران (متوفاى395هـ)، جمهرة الأمثال، ج1، ص32و 126، ناشر: دار الفکر- بیروت - 1408هـ - 1988م.

د: 500 سال:

برخى منابع دیگر عمر انسر را 500 سال گفته اند.

مقدسى از پیشگامان تاریخ نویس اهل سنت مى‌نویسد:

وزعموا أن النسور تعیش خمس مائة سنة هکذا فی الخبر وفی کتاب المعمرین من قصة لقمان وخبره شیء کثیر ومن شهرة أمره فی العرب کالإجماع على ذلک لکثرة ما یذکرونه فی وصایاهم وخطبهم وأشعارهم.

گمان کرده اند که نسور 500 سال زندگى مى‌کنند. این چنین در روایت و در کتاب معمرین از قصه لقمان آمده که خبر این قصه بسیار و شهرت او در میان عرب همانند اجماع است چرا که آن را فراوان در وصیت ها،‌ خطبه ها و اشعارشان ذکر مى‌کنند.

المقدسی، وهو المطهر بن طاهر (متوفای507هـ)، البدء والتاریخ، ج3، ص34، دار النشر: مکتبة الثقافة الدینیة بورسعید، طبق برنامه الجامع الکبیر.

احمد نیشابورى در مورد ضرب المثلى که در میان عرب مشهور است، مى‌نویسد:

طال الأبد على لبد.

یعنون آخر نسور لقمان بن عاد وکان قد عمر عمر سبعة أنسر وکان یأخذ فرخ النسر فیجعله فی جوبة فی الجبل الذی هو فی أصله فیعیش الفرخ خمسمائة سنة أو أقل أو أکثر فإذا مات أخذ آخر مکانه حتى هلکت کلها إلا السابع أخذه فوضعه فی ذلک الموضع وسماه لبدا وکان أطولها عمرا فضربت العرب به المثل فقالوا طال الأبد على لبد قال الأعشى... فعاش لقمان زعموا ثلاثة آلاف وخمسمائة سنة.

زمان بر لبد طولانى شد.

از این ضرب المثل،‌ آخرین پرنده‌اى لقمان بن عادیا قصد مى‌شود که لقمان عمر هفت عقاب (نسر) را عمر کرد. او جوجه نسر را مى‌گرفت در سوراخ کوه قرار مى‌داد،‌ پس این جوجه 500 سال یا کمتر و بیشتر زندگى مى‌کرد. زمانى‌که آن مى‌مرد،‌ جوجه دیگرى را مى‌گرفت و در جاى آن قرار مى‌داد تا اینکه شش جوجه به همین ترتیب مردند. او هفتمین جوجه گرفت و در همان جا گذاشت و نام او را «لبد» گذاشت و این «لبد»‌ طولانى ترین آنها از جهت عمر بود. به این جهت عرب او را ضرب المثل قرار دادند و گفتند:‌ زمان بر «لبد» طولانى شد. اعشى گفته:‌... لقمان بنا بر زعم آنان،‌ 3500 سال عمر کرد.

النیسابوری، أبو الفضل أحمد بن محمد المیدانی (متوفای518هـ)، مجمع الأمثال، ج1،‌ ص429،‌ تحقیق: محمد محیى الدین عبد الحمید، دار النشر: دار المعرفة - بیروت

بکرى أندلسى مى‌گوید:

والعرب تزعم أن النسر یعیش خمسمائة عام ویزعمون أن لقمان بن عاد عاش عمر سبعة أنسر..

عرب‌ها گمان کردند که عقاب پانصد سال عمر مى‌کند و پنداشتند که لقمان بن عاد به اندازه عمر هفت عقاب عمر کرد، هر وقت عمر یکى از عقاب‌ها به پایان مى‌رسید به جایش یک جوجه عقاب دیگر قرار مى‌داد و اسم آخرین جوجه «لبد» بود.

البکری الأندلسی، عبد الله بن عبد العزیز ابوعبید (متوفای487هـ)، فصل المقال فی شرح کتاب الأمثال، ج1، ص462، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ثعالبى در کتاب «ثمار القلوب» مى‌نویسد:

 (نسر لقمان) العرب تضرب المثل بطول عمر النسر وتزعم أنه یعیش خمسمائة سنة وأن لقمان بن عاد خیر فاختار عمر سبعة أنسر فأوتى سؤله...

عرب به طول عمر نسر (پرنده لقمان) مثل مى‌زنند و گمان مى‌کنند که نسر500 سال زندگى مى‌کند و این که لقمان بن عاد مخیر شد پس او عمر هفت عقاب را اختیار کرد و این درخواست او داده شد.

الثعالبی، أبی منصور عبد الملک بن محمد بن إسماعیل(متوفای429هـ)، ثمار القلوب فی المضاف والمنسوب، ج1، ص476، دار النشر: دار المعارف - القاهرة

نتیجه:

طبق عبارات فوق که از کتابهاى اهل سنت نقل کردیم، اگر عمر هر پرنده لقمان را 500 سال بگیریم مجموع عمر او، 3500 سال مى‌شود؛‌ اما مدت560 سال، عمر قطعى لقمان بن عادیا است و فراتر از این عدد مورد اختلاف است.

4. قس بن ساعده 600 سال:

ابو حاتم سجستانى و ابو نعیم اصفهانى و برخى دیگر مى‌نویسند:

وعاش قس بن ساعدة الأیادی ستمائة سنة وکان من عقلاء العرب.

و قس بن ساعدة الأیادى ششصد سال عمر کرد و از عقلاء عرب بود.

السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص27،‌دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

الأصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد بن المفضل(متوفای502هـ)، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج2، ص362، تحقیق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم - بیروت - 1420هـ- 1999م.

الأبشیهی، أبو الفتح شهاب الدین محمد بن أحمد (متوفاى850هـ)، المستطرف فی کل فن مستظرف، ج2، ص75، تحقیق: مفید محمد قمیحة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1406هـ ـ 1986م

5. هبل بن عبد الله 670 سال:

 عبد الرحمان ابن جوزى در کتاب «تلقیح فهوم أهل الأثر فى عیون التاریخ والسیر» نام تعدادى از معمرین را آورده و در مورد هبل بن عبد الله مى‌نویسد:

تسمیة جماعة من المعمرین... عاش هبل بن عبد الله الکلبی سبعمائة.

نامهاى گروهى از معمرین.... هبل بن عبد الله کلبى هفتصد سال زندگى کرد.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، تلقیح فهوم أهل الأثر فی عیون التاریخ والسیر، ج1،‌ ص328، ناشر: شرکة دار الأرقم بن أبی الأرقم - بیروت، الطبعة: الأولى، 1997م.

ابو الفرج اصفهانى در کتاب «الأغانی» عمر او را ششصد و هفتاد سال ذکر کرده است:

قال هشام عاش هبل بن عبد الله جد زهیر بن جناب ستمائة سنة وسبعین.

ا الأصبهانی، أبو الفرج (متوفای356هـ)، الأغانی، ج19، ص29، تحقیق: علی مهنا وسمیر جابر، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر – لبنان.

6. سطیح الکاهن700 سال:

از جمله کسانى‌که عمر طولانى داشته، ربیع معروف به سطیح کاهن است که طبق گزارش ها حدود 700 سال عمر داشته است. صلاح الدین صفدى در کتاب «الوافى بالوفیات» ابتدا او را معرفى کرده و سپس به مدت عمر او اشاره مى‌کند:

سطیح الکاهن:

الربیع المعروف بسطیح الکاهن الغسانی الذئبی من ذریة ذئب بن جحن. قیل إنه کان یسکن الجابیة وقیل مشارف الشام وهی القرى التی بین بلاد الشام وجزیرة العرب سمیت بذلک لإشرافها على السواد.

وعن أبی عبیدة ومحمد بن سلام وغیرهما قالوا ولد سطیح فی زمن سیل العرم وعاش إلى ملک ذی نواس وذلک نحو ثلاثین قرنا وکان مسکنه البحرین...

وأخباره کثیرة وجمعها غیر واحد من أهل العلم والمشهور من أمره أنه کان کاهنا وقد أخبر عن النبی صلى الله علیه وسلم وعن بعثه ومبعثه بأخبار کثیرة وروی أنه عاش سبع مائة سنة وأدرک الإسلام فلم یسلم. وروی أنه هلک عند ما ولد النبی صلى الله علیه وسلم.

ربیع،‌ معروف به سطیح کاهن غسانى از نسل ذئب بن جحن است. گفته شده که او در جابیه یا در مشارف شام (قریه هایى در میان بلاد شام و جزیرة العرب است و به مشارف الشام نامگذارى شده چون بر سواد اشراف دارد) سکونت داشت. ابو عبید و محمد بن سلام گفته اند:‌ سطیح در زمان سیل العرم متولد شد و تا زمان پادشاه ذى نواس عمر کرد که حدود 30 قرن مى‌شود و محل سکونت او بحرین بود.... روایات او فراوان است که بسیارى از اهل علم آن را جمع آورى کرده است؛‌ اما آنچه مشهور است این است که او کاهن بوده و از ظهور و بعثت و محل بعثت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم خبرداده است. روایت شده است که او 700 سال عمر کرده و اسلام را درک کرد اما اسلام نیاورد. و روایت شده است که او هنگام تولد پیامبر هلاک شده است.

الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفاى764هـ)، الوافی بالوفیات، ج14، ص59، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.

ابو الفرج نهروانى نیز مى‌نویسد:‌ او هفصد سال عمر کرد،‌ با این‌که اسلام را درک نمود اما ایمان نیاورد:

قال القاضی: أخبار سطیح کثیرة،.. وقد روی أنّه عاش سبعمائة سنة وأدرک الإسلام فلم یسلم، وروی أنّه هلک عندما ولد النبیُّ علیه السلام وأخبر بذلک ابن أخته عبد المسیح بن حّیان بن بقیلة.

النهروانی، أبو الفرج المعافى بن زکریا (متوفاى390هـ)،‌ الجلیس الصالح والأنیس الناصح، ج1، ص407،‌ دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

7. شیث بن آدم 912 سال:

بنا به گزارش منابع اهل سنت، فرزندان حضرت آدم علیه السلام نیز عمر طولانى بالاتر از900 سال داشته اند و از جمله فرزندان آن حضرت،‌ شیث است.

ابو المنذر صحارى که یک نسب شناس است، در باره شیث پسر حضرت آدم علیه السلام مى‌نویسد:

قال وهب: کان شیث بن آدم أجمل ولد آدم، وأفضلهم وأشبههم به. وأحبهم إلیه، وکان وَصى أبیه، وولیَ عهده، وهو الذی وَلَد البشر کلَّهم، وإلیه انتهت أنساب الناس، وهو الذی بنى الکعبة بالطین والحجارة، وکانت الکعبة خیمة لآدم علیه السلام، وضعها الله له من الجنة. وأنزل الله على شیث بن آدم خمسین صحیفة، وإلیه صارت الریاسة بعد وفاة أبیه آدم.... وعاش شیث تسعمائة سنة واثنى عشر سنة، وولد لشیث أنوش.

وهب گفته است:‌ شیث بن آدم،‌ زیباترین،‌ برترین و شبیه ترین و محبوب ترین فرزندان آدم نسبت به او بود. او جانشین و ولى عهد پدرش بود،‌ او کسى است که نسل بشر از او است وبه او انساب مردم منتهى مى‌شود. او کسى است که کعبه را با گل و سگ بنا کرد در حالى‌که کعبه خیمه آدم علیه السلام بود که خداوند آن را براى او از بهشت در آنجا قرار داده بود. خداوند بر شیث بن آدم، پنجا صحیفه نازل کرد و ریاست بعد از حضرت آدم علیه السلام براى او شد. او 912 سال زندگى کرد و براى او فرزندى به نام انوش متولد شد.

الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص71، طبق برنامه الجامع الکبیر.

برهان الدین بقاعى نز در «نظم الدرر فى تناسب الآیات والسور» مى‌نویسد:

 وکان جمیع حیاة شیث تسعمائة واثنتی عشرة سنة.

البقاعی، برهان الدین أبی الحسن إبراهیم بن عمر (متوفاى855هـ)، نظم الدرر فی تناسب الآیات والسور، ج3، ص537، تحقیق: عبد الرزاق غالب المهدی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1415هـ- 1995م.

8. انوش بن شیث 950 سال:

همانگونه که گفته شد، انوش پسر شیث و نوه حضرت آدم علیه السلام است. او نیز،‌ عمر950 ساله داشته است. نویرى در «نهایة الأرب فى فنون الأدب» او را جانشین پدرش شیث معرفى کرده و مى‌نویسد:

وولد لشیث أنوش على طوله وحسنه؛ فجعله شیث مکانه والخلیفة من بعده،... ومات شیث وله سبعمائة سنة وعشرون سنة.

براى شیث، فرزندى به نام انوش که همانند او در طول قد و زیبایى بود متولد شد. شیث او را جانشین بعد از خودش قرار داد. در زمان فوت شیث، او720 سال داشت.

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج13، ص37، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

 ابو المنذر صحارى در«الأنساب» عمر او را 950 سال ذکر کرده است:

وکان جمیع ما عمر أنوش بن شیث تسعمائة سنة وخمسین سنة.

الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص15، طبق برنامه الجامع الکبیر.

بقاعى در «نظم الدرر فى تناسب الآیات والسور» مدت عمر او را 905 سال ذکر کرده است:

وکان جیمع حیاة أنوش تسعمائة وخمس سنة.

البقاعی، برهان الدین أبی الحسن إبراهیم بن عمر (متوفاى855هـ)، نظم الدرر فی تناسب الآیات والسور، ج3،‌ ص537، تحقیق: عبد الرزاق غالب المهدی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1415هـ- 1995م.

9. قینان بن انوش:

قینان پسر انوش نیز910 سال زندگى کرده است. طبرى از مورخان معروف اهل سنت در باره او مى نویسد:

 نکح قینان بن یانش وهو ابن سبعین سنة دینة ابنة براکیل بن محویل بن خنوح بن قین بن آدم فولدت له مهلائیل بن قینان فعاش قینان بعدما ولد له مهلائیل ثمانمائة سنة وأربعین سنة فکان کل ما عاش قینان تسعمائة سنة وعشر سنین.

عمر قینان بن یانش (انوش)، 70 سال بود که با «دینه» دختر براکیل بن محویل بن خنوع بن قین بن آدم ازدواج کرد. ثمره این ازدواج، تولد فرزندى به نام «مهلائیل» بود. قینان بعد از تولد فرزندش 840 سال زندگى کرد و تمام مدت عمر قینان،‌ 910 سال است.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص102، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

10و 11. مهلائیل 995 سال و یرد بن مهلائیل 962 سال:

براى قینان پسرى به نام مهلائیل یا مهلالیل به دنیا آمد که عمر او طبق گزاش ابو جعفر بغدادى در کتاب «المحبر» 995 سال بوده است:

و (مهلالیل) ثمانمائة وخمسا وتسعین سنة.

البغدادی، ابوجعفر محمد بن حبیب بن أمیة (متوفاى245هـ)، المحبر، ج1، ص3، طبق برنامه الجامع الکبیر.

اما پسر مهلائیل، به نام یرد (در برخى منابع یارد هم آمده)، 962 سال عمر کرده است. طبرى در تاریخش مى‌نویسد:

فعاش یرد بعد ما ولد له أخنوخ ثمانمائة سنة وولد بنون وبنات فکان کل ما عاش یرد تسعمائة سنة واثنتین وستین سنة ثم مات.

یرد (پسر مهلائیل) بعد از این‌که براى او فرزندى به نام اخنوخ متولد شد،‌ 800 سال زندگى کرد و براى او فرزندان و دخترانى متولد شد. تمام مدت زندگانى یرد،‌962 سال بود که پس از آن دنیا رفت.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص106، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

ابن اثیر جزرى نیز در الکامل فى التاریخ آورده است:

فعاش یرد بعد مولد إدریس ثمانمائة سنة وولد له بنون وبنان فکان عمره تسعمائة سنة واثنتین وستین سنة.

یرد بعد از تولد ادریس (نام دیگرى براى اخنوخ) 800 سال عمر کرد و براى او پسران و دخترانى متولد شد. پس تمام مدت عمر یرد، 962 سال بوده است.

ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1، ص50، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

نکته پایانى در مورد یارد این است که در زمان او تراشیدن بت‌ها و بت‌پرستى شروع شده است. ابو المنذر صحارى مى‌نویسد:

وحدثنا هشام بن محمد بن أبی صالح، عن ابن عباس قال: فی زمان یارد عُمِلَت الأصنام وَرَجَعَ من رجع عن الإسلام.

ابن عباس گفته است: در زمان یارد بت ها درست شد وبرگشتند از اسلام کسانى‌که برگشتند.

الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى511هـ)، الأنساب، ج1، ص16، طبق برنامه الجامع الکبیر.

12. متُوشْلخ بن أخنوخ 919 سال

متوشلخ فرزند همان ادریس است که خداوند او را در سن 65 سالگى به حضرت ادریس عنایت فرمود. حضرت ادریس قبل از عروج به آسمان او را جانشین خود قرار داد و عمر او 919 سال بود.

ابو المنذر صحارى درمورد او مى‌نویسد:

ثم نکح أخنوخ وهو إدریس بن الیارد بن مهلائل قَیْتان بن نوش بن شیث بن آدم هَدَّانَة. ویقال أدّانة. بنت تاویل بن مخویل بن أخنوخ بن قابیل بن آدم. وهو ابن خمسین وستین سنة، فولدت له متوشْلَخ بن أخنوخ...

وأما غیره من أهل التوراة فإنه قال فیما ذکروا عن التوراة: ولد لأخنوخ متوشْلخ، فاستخلفه أخنوخ على أمر الله، وأوصاه وأهل بیته قبل أن یُرْفع، وأعلمهم أن الله سیعذب ولد قابیل ومن خالطهم ومال إلیهم، ونهاهم عن مخالطتهم.... وکان جمیع ما عاش متُوشْلخ تسعمائة سنة وتسع عشرة سنة، ثم مات.

اخنوخ که همان ادریس است در سن 110 سالگى با « هدانه که به او ادانه گفته مى‌شود» دختر تاویل بن محویل بن اخنوخ بن قابیل ابن آدم ازدواج کرد و براى او متوشلخ متولد شد. اهل تورات گفته اند:‌ براى اخنوخ متوشلخ متولد شد. اخنوخ او را جانشین پس از خود بر امر خدا قرار داد و قبل از این‌که به آسمان رود،‌ به او و اهلبیتش وصیت کرد و به ‌آنان خبر داد که خداوند به زودى فرزند قابیل و کسانى را که با او مراوده دارد و به سوى او متمایل است عذاب مى‌کند و اهل بیتش را از مراوده با فرزند قابیل نهى فرمود. و مدت حیات متوشلخ 919 سال بود که پس از آن از دنیا رفت.

الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص17، طبق برنامه الجامع الکبیر.

 13. لَمْک بن متُوشْلَخ 782 سال:

لمک (طبق برخى منابع لامک)، فرزند متوشلخ و پدر حضرت نوح علیه السلام است که 782 سال عمر داشت و بعد از فوت پدر جانشین او در میان قومش بود.

ابو المنذر صحارى مى‌نویسد:

ثم نکح متوُشْلَخ بن أخنوخ. وهو إدریس. بن الیارد بن مهلائل بن قینان بن أنوش بن شیث بن آدم عَرْبَا بنت عزازیل بن أنوشیل بن أخنوخ بن قابیل بن آدم، وهو ابن مائة سنة وثلاثین سنة، فولدت له لمک بن متوشلخ،...

وقال أهل التوراة: ولد لمتوشلخ لمک، فأقام على ما کان علیه آباؤه من طاعة الله، وحفظ عهوده. قالوا: فلما حضرت متُوشلخ الوفاة استخلف لَمْک على قومه، وأمره وأوصاه بمثل ما کان آباؤه یوصون به.... وکان جمیع ما عاش لمْک سبعمائة سنة واثنین وثمانین سنة، ثم مات.

متوشلخ با «عربا» دختر عزازیل بن انوشیل بن اخنوخ بن قابیل بن آدم در سن 130 سالگى ازدواج کرد و براى او «لمک» متولد شد. اهل تورات گفته اند:‌ براى متوشلخ،‌ لمک متولد شد پس به آنچه که پدرانش بر ‌آن بود (اطاعت از خدا و حفظ عهدهاى خداوند) قیام کرد. گفته اند:‌ چون هنگامه وفات متوشلخ فرا رسید،‌ او لمک را بر قومش جانشین خود قرار داد و به او همانند وصیت پدرانش وصیت کرد و به انجام آن امور دستور داد... تمام مدت زندگانى لمک، 782 سال بود که پس از آن از این دنیا رفت.

الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص17، طبق برنامه الجامع الکبیر.

تا اینجا نام برخى از کسانى را که تا هزار سال عمر داشته اند از باب نمونه ذکر کردیم. از این پس به نام تعدادى از افرادى که بالاى هزار سال زندگى کرده اند اشاره خواهیم کرد.

ج: معمرین فراتر از هزار سال

در طول تاریخ بشریت کسانى نیز بوده و هستند که عمر هزار ساله و فراتر از آن را داشته اند. در این قسمت نیز به نمونه‌هایى از آن اشاره مى‌کنیم:

1. حضرت آدم علیه السلام

از جمله کسانى که عمر طولانى هزار ساله داشته،‌ حضرت آدم ابو البشر علیه السلم است. گرچه در میان علماء و راویان اخبار در مدت عمر آن حضرت اختلاف است؛ اما طبق گزارشهاى بسیارى، عمر آن حضرت را هزار سال ذکر کرده‌اند.

قول اول: عمر هزار سال:

حاکم نیشابورى در «المستدرک على الصحیحین» از ابن عباس نقل مى‌کند که رسول خدا فرمود:‌ عمر آدم هزار سال بود:

 فحدثنا أبو جعفر محمد بن أحمد الفقیه ببخارى حدثنا صالح بن محمد بن حبیب الحافظ حدثنا إبراهیم بن الحجاج السامی حدثنا حماد بن سلمة عن علی بن زید عن یوسف بن مهران عن بن عباس عن النبی صلى الله علیه وسلم قال کان عمر آدم ألف سنة.

ابن عباس مى‌گوید، رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود:‌ عمر آدم هزار سال بوده است.

الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص654، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

محى الدین نووى در «تهذیب الأسماء واللغات» مى‌نویسد:

وثبت فی صحیح مسلم عن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال (إن الله تعالى خلقه یوم الجمعة) واشتهر فی کتب الحدیث والتواریخ انه عاش ألف سنة.

در صحیح مسلم از رسول خدا صلى الله علیه وسلم ثبت است که فرمود:‌ خداوند حضرت آدم را روز جمعه خلق فرمود. و در کتابهاى روایى و تاریخ مشهور است که او هزار سال زندگى کرده است.

النووی الشافعی، محیی الدین أبو زکریا یحیى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاى676 هـ)، تهذیب الأسماء واللغات، ج1، ص110، تحقیق: مکتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1996م.

جلال الدین سیوطى در «الإتقان فى علوم القرآن» نیز همین سخن نووى را به عنوان یک قول نقل کرده است:

آدم أبو البشر ذکر قوم أنه.. وقال ابن أبی خیثمة عاش تسعمائة سنة وستین سنة. وقال النووی فی تهذیبه اشتهر فی کتب التواریخ أنه عاش ألف سنة.

ابن ابو خیثمه گفته است:‌ آدم 960 سال زندگى کرد. نووى در تهذیبش گفته است: مشهور در کتابهاى تاریخ این است که او هزار سال عمر کرده است.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الإتقان فی علوم القرآن، ج4، ص362، تحقیق: سعید المندوب، ناشر: دار الفکر - لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ- 1996م.

ابو الفرج عبد الرحمان ابن جوزى در کتاب «تلقیح فهوم أهل الأثر فى عیون التاریخ والسیر» که نام گروهى از معمرین را آورده،‌ نخست به حضرت آدم علیه السلام اشاره کرده و مى‌گوید:

تسمیة جماعة من المعمرین: عاش آدم ألف سنة وعاش نوح ألف سنة وأربعمائة وخمسین.

یاد آورى گروهى از معمرین: آدم هزار سال عمرکرد و نوح هزار و چهار صدو پنجاه سال عمر کرد.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، تلقیح فهوم أهل الأثر فی عیون التاریخ والسیر، ج1، ص328، ناشر: شرکة دار الأرقم بن أبی الأرقم - بیروت، الطبعة: الأولى 1997م.

ابشهى نیز در کتاب «المستطرف» از قول ابن جوزى عمر آدم را هزار سال ذکر مى‌کند:

وقد قال ابن الجوزی إن آدم علیه السلام عاش ألف سنة.

الأبشیهی، أبو الفتح شهاب الدین محمد بن أحمد (متوفاى850هـ)، المستطرف فی کل فن مستظرف، ج2، ص74، تحقیق: مفید محمد قمیحة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1406هـ ـ 1986م

صالحى شامى در «سبل الهدى والرشاد فى سیرة خیر العباد» بعد از شمردن فضائل حضرت آدم علیه السلام مى‌گوید:

وفضل الله تعالى آدم بأمور: خلقه بیده وأسجد له ملائکته، وأسکنه جنته واصطفاه، وکرم ذریته وعلمهم جمیع الأسماء، وجعله أول الأنبیاء وعلمه ما لم تعلم الملائکة المقربون، وجعل من نسله الأنبیاء والمرسلین والأولیاء والصدیقین. واشتهر فی کتب التواریخ أنه عاش ألف سنة صلى الله علیه وسلم.

خداوند متعال حضرت آدم را به امورى برترى داد:‌ او را با دست قدرت خود خلق کرد،‌ فرشتگان خود را به سجده براى او واداشت، در بهشت خود جاى داد، او را برگزید و ذریه او را گرامى داشت، تمام نام‌هاى اعظم خود را به یاد داد و او را نخستین پیامبر قرار داد و آنچه را که فرشتگان مقرب خدا نمى‌دانستند به او یاد داد. و از نسل او پیامبران،‌ رسولان و اولیاء‌ وصدیقین را قرار داد. در کتابهاى تاریخ مشهور این است که او هزار سال عمر کرد. درود و سلام خدا بر او باد.

الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج1، ص322، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.

صفدى در کتاب «الوافى بالوفیات» این قول را از وهب نقل کرده است:

وقال وهب: عاش آدم ألف سنة

الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفاى764هـ)، الوافی بالوفیات، ج1، ص32، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.

برخى از روایات مى‌گویند: عمر حضرت آدم هزار سال بود، وقتى خداوند ذریه‌اش را به او نشان داد چشمش به داود افتاد و از عمر او پرسید. از جانب خداوند گفته شد عمر او شصت سال است. آدم عرضه داشت:‌ چهل سال از عمرم را براى او قرار بده. و در حقیقت چهل سال از عمرش را به داود فرزندش هدیه کرد.

این روایت را ترمذى نقل کرده و در پایان مى‌گوید این روایت صحیح است:

 حدثنا عبد بن حُمَیْدٍ حدثنا أبو نُعَیْمٍ حدثنا هِشَامُ بن سَعْدٍ عن زَیْدِ بن أَسْلَمَ عن أبی صَالِحٍ عن أبی هُرَیْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم لَمَّا خَلَقَ الله آدَمَ مَسَحَ ظَهْرَهُ فَسَقَطَ من ظَهْرِهِ کُلُّ نَسَمَةٍ هو خَالِقُهَا من ذُرِّیَّتِهِ إلى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَجَعَلَ بین عَیْنَیْ کل إِنْسَانٍ منهم وَبِیصًا من نُورٍ ثُمَّ عَرَضَهُمْ على آدَمَ فقال أَیْ رَبِّ من هَؤُلَاءِ قال هَؤُلَاءِ ذُرِّیَّتُکَ فَرَأَى رَجُلًا منهم فَأَعْجَبَهُ وَبِیصُ ما بین عَیْنَیْهِ فقال أَیْ رَبِّ من هذا فقال هذا رَجُلٌ من آخِرِ الْأُمَمِ من ذُرِّیَّتِکَ یُقَالُ له دَاوُدُ فقال رَبِّ کَمْ جَعَلْتَ عُمْرَهُ قال سِتِّینَ سَنَةً قال أَیْ رَبِّ زِدْهُ من عُمْرِی أَرْبَعِینَ سَنَةً فلما قُضِیَ عُمْرُ آدَمَ جَاءَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ فقال أو لم یَبْقَ من عُمْرِی أَرْبَعُونَ سَنَةً قال أو لم تُعْطِهَا ابْنَکَ دَاوُدَ قال فَجَحَدَ آدَمُ فَجَحَدَتْ ذُرِّیَّتُهُ وَنُسِّیَ آدَمُ فَنُسِّیَتْ ذُرِّیَّتُهُ وَخَطِئَ آدَمُ فَخَطِئَتْ ذُرِّیَّتُهُ.

 قال أبو عِیسَى هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ وقد رُوِیَ من غَیْرِ وَجْهٍ عن أبی هُرَیْرَةَ عن النبی صلى الله علیه وسلم

رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود:‌ هنگامى‌که خداوند آدم را آفرید،‌ پشت اورا مسح کرد پس از پشت او هر جاندار و صاحب نفسى از ذریه او تا روز قیامت که خداوند خالق آنها است،‌ بیرون آمد. خداوند میان دو چشم هر انسان از آنها درخشش از نور قرار داد سپس آنان را به آدم عرضه داشت. آدم عرض کرد:‌ اى پرودگار من! اینها چه کسانى اند؟ گفته شد: اینها ذریه تو هستند. مردى را در میان آنان دید که درخشندگى میان چشمانش آدم را به تعجب واداشت. عرض کرد:‌ اى پروردگار من! این چه کسى است؟ گفته شد: این مردى از آخرین امت از ذریه تو است که او را داود مى‌گویند. عرض کرد:‌ خدایا عمر او را چند مدت قرار دادی؟ گفت: شصت سال. عرض کرد:‌ اى پروردگار!‌ از عمر من چهل سال بر عمر او افزایش بده. هنگامى‌که عمر آدم به سر آمد ملک الموت به سراغش آمد. به ملک الموت گفت:‌ آیا از عمر من چهل سال باقى نمانده است؟ ملک الموت گفت:‌آیا آن مدت را تو به داود نبخشیدی؟ آدم آن را انکار کرد؛ و به همین دلیل ذریه او نیز اهل انکار شدند، و آدم فراموش کرد، و ذریه او اهل فراموشی شدند و آدم به اشتباه افتاد، و ذریه او نیز اهل اشتباه شدند.

الترمذی السلمی، ابوعیسی محمد بن عیسی (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذی، ج5، ص267، تحقیق: أحمد محمد شاکر وآخرون، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

تکمیل هزار سال براى آدم:

طبرى در «تاریخ»، ابن جوزى در «المنتظم» ابن منظور در «مختصر تاریخ دمشق» و ابن ابى شیبه در «المصنف»،‌ جلال الدین سیوطى در «الجامع الصغیر» و برخى دیگر روایت صحیحى را که راویانش از روات بخارى و مسلم هستند، از طریق ابن عباس از رسول خدا نقل کرده که همان مضمون روایت ابو هریره را مى‌رساند ولى در این روایت رسول خدا فرموده:‌ خداوند متعال هزار سال را براى حضرت آدم و صد سال را براى حضرت داود تکمیل کرد:

این روایت را از معجم الکبیر طبرانى نقل مى‌کنیم:

حدثنا عَلِیُّ بن عبد الْعَزِیزِ ثنا حَجَّاجُ بن الْمِنْهَالِ ثنا حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِیِّ بن زَیْدٍ عن یُوسُفَ بن مِهْرَانَ عَنِ بن عَبَّاسٍ وَغَیْرِ وَاحِدٍ عَنِ الْحَسَنِ قال لَمَّا نَزَلَتْ آیَةُ الدِّینِ قال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ علیه وسلم إن أول من حجد آدم إِنَّ أَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ إِنَّ أَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ إِنَّ أَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ إِنَّ اللَّهَ عز وجل لَمَّا خَلَقَهُ مَسَحَ ظَهْرَهُ فَأَخْرَجَ ذُرِّیَّتَهُ وَکُلَّ ما هو ذَارٍ إلى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَجَعَلَ یَعْرِضُهُمْ علیه فَرَأَى فِیهِمْ رَجُلا أَزْهَرَ فقال أَیُّ رب بنیَّ هذا قال هذا ابْنُکَ دَاوُدُ قال أَیْ رَبِّ کَمْ عُمْرُهُ قال سِتُّونَ سَنَةً قال أَیْ رَبِّ زِدْ فی عُمْرِهِ قال لا إِلا أَنْ تَزِیدَهُ من عُمْرِکَ وکان آدَمُ عُمْرُهُ أَلْفَ عَامٍ فَوَهَبَ من عُمْرِهِ أَرْبَعِینَ عَامًا قال فَکَتَبَ علیه بِذَلِکَ کِتَابًا وَأَشْهَدَ علیه الْمَلائِکَةَ فلما احْتُضِرَ آدَمُ أَتَتْهُ الْمَلائِکَةُ لِتَقْبِضَهُ قال إنه قد بَقِیَ من عُمْرِی أَرْبَعُونَ سَنَةً فقال إِنَّکَ قد وَهَبْتَهَا لابْنِکَ دَاوُدَ فقال ما فَعَلْتُ ما وَهَبْتُ له شیئا فَأَنْزَلَ اللَّهُ الْکِتَابَ وَشَهِدَتْ علیه الْمَلائِکَةُ فَکَمَّلُ اللَّهُ لآدَمَ أَلْفَ سَنَةٍ وَأَکْمَلَ لِدَاوُدَ مِائَةَ عَامٍ.

الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج12، ص214، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص98، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج1، ص216، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.

الأفریقی، محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی المصری (متوفای 711هـ)، مختصر تاریخ دمشق، ج3، ص86، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

إبن أبی شیبة الکوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج7،‌ ص17، ح33917، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج3، ص81، طبق برنامه الجامع الکبیر.

البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسی ابوبکر (متوفاى 458هـ)، سنن البیهقی الکبرى، ج10، ص146، ناشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994.

ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1، ص44،‌ تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

أبو یعلی الموصلی التمیمی، أحمد بن علی بن المثنی (متوفاى307 هـ)، مسند أبی یعلی، ج5، ص100، تحقیق: حسین سلیم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م.

ابن اثیر نیز این روایت را در «البدایة والنهایة» آورده و در پایان مى‌گوید:‌ این روایت را احمد از ابن عباس و ترمذى از ابى هریره آورده و تصحیح کرده و حاکم نیز آن را بر شرط مسلم صحیح مى‌داند:

رواه أحمد عن ابن عباس والترمذی وصححه عن أبی هریرة وابن خزیمة وابن حبان وقال الحاکم على شرط مسلم وقد تقدم ذکر طرقه والفاظه فی قصة آدم.

 قال ابن جریر وقد زعم بعض أهل الکتاب أن عمر داود کان سبعا وسبعین سنة قلت هذا غلط مردود علیهم قالوا وکان مدة ملکه أربعین سنة وهذا قد یقبل نقله لأنه لیس عندنا ما ینافیه ولا ما یقتضیه.

این روایت را احمد از ابن عباس نقل کرده و ترمذى آن را از ابو هریره و ابن خزیمه و ابن حبان نقل کرده و تصحیح نموده است. حاکم گفته این روایت بر شرط مسلم است.در گذشته طریق و الفاظ این روایت در قصه آدم بیان شد. ابن جریر گفته: برخى از اهل کتاب گمان کرده که عمر داود 77 سال بوده و من مى‌گویم این غلط و مردود است. گفته اند: مدت پادشاهى او چهل سال بوده و این نقل گاهى مورد قبول است چرا که در نزد ما چیزى که منافات با او داشته باشد نیست و نه چیزى وجود دارد که اقتضاى این قول را داشته باشد.

ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة، ج2، ص16، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

نتیجه طبق روایاتى که بیان شد،‌ عمر حضرت آدم همان هزار سال کامل بوده است و اگر دربرخى روایات آمده که آن حضرت چهل سال از عمرش را به حضرت داود بخشید، این مدت را خداوند براى او تکمیل کرد. در نتیجه همان هزار سال کامل مى‌شود.

قول دوم:930- یا 960 سال:

قول دوم این است که عمر آن حضرت 930 سال بوده است. این قول را اهل کتاب نسبت داده‌اند. قرطبى در ذیل آیه «إنى جاعل فى الأرض خلیفة»، مى‌گوید:

کان رسولا إلى ولده وکانوا أربعین ولدا فی عشرین بطنا فی کل بطن ذکر وأنثى وتوالدوا حتى کثروا کما قال الله تعالى: خلقکم من نفس واحدة وخلق منها زوجها وبث منهما رجالا کثیرا ونساء وأنزل علیهم تحریم المیتة والدم ولحم الخنزیر وعاش تسعمائة وثلاثین سنة هکذا ذکر أهل التوراة...

حضرت آدم علیه السلام به سوى فرزندانش فرستاده شد. آ‌نها چهل تن بودند که در بیست شکم و زایمان به دنیا آمده‌اند. در هر زایمانى پسر و دختر بودند این‌گونه زایمان شدند تا این‌که بسیار شدند؛ همانگونه که خداوند فرموده: شما را از «نفس واحدى» آفرید و جفتش را [نیز] از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد. و بر آنان حکم حرمت مردار،‌ خون و گوشت خنزیر را فرو فرستاد. حضرت آدم 930 سال عمر کرد. این چنین اهل تورات ذکر کرده اند.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج1، ص264، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

ابن منظور در «مختصر تاریخ دمشق» در روایت دیگرى از ابن عباس نقل کرده که عمر حضرت آدم علیه السلام 960 سال بوده است:

عن ابن عباس قال: کانت فترتان: فترة بین إدریس ونوح علیهما السلام، وفترة بین عیسى ومحمد صلوات الله علیهما، فکان أول نبی بعث إدریس بعد آدم، فکان بین موت آدم وبین أن بعث إدریس مئتا سنة، لأن آدم عاش ألف سنة إلا أربعین عاماً،

ابن عباس مى‌گوید:‌ دو فاصله زمانى بود؛‌ یک فاصله زمانى بین ادریس و نوح و دیگرى بین عسى و محمد که درود خداوند بر آنان باد. نخستین پیامبرى که بعد از آدم فرستاده شد ادریس بود. پس بین مردن آدم و بعثت ادریس دویست سال فاصله بود؛ چرا که آدم هزار سال منهاى چهل سال (960) زندگى کرد.

الأفریقی، محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی المصری (متوفای 711هـ)، مختصر تاریخ دمشق، ج1، ص1، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

نقد این‌قول:

طبرى در کتاب تاریخش در نقد این قول مى‌گوید:‌ در روایت رسول خدا صلى الله علیه وآله که داناترین خلق خدا است، آمده که عمر آن حضرت هزار سال بوده و بعد از این‌که او عمر خود را به داود هدیه کرد این هزار سال برایش تکمیل شد پس چگونه عمر او را 960 یا 930 سال بدانیم:

 ویزعم أهل التوراة أن عمر آدم علیه السلام کله کان تسعمائة سنة وثلاثین سنة والأخبار الواردة عن رسول الله والعلماء من سلفنا ما قد ذکرت ورسول الله کان أعلم الخلق بذلک. وقد ذکرت الأخبار الواردة عنه أنه قال کان عمره ألف سنة وأنه بعد ما جعل لابنه داود من ذلک ما جعل له أکمل الله له عدة ما کان أعطاه من العمر قبل أن یهب لداود ما وهب له من ذلک ولعل ما کان جعل من ذلک آدم علیه السلام لداود علیه السلام لم یحسب فی عمر آدم فی التوراة فقیل کان عمره تسعمائة وثلاثین سنة.

اهل تورات گمان مى‌کنند که تمام عمر حضرت آدم علیه السلام 930 سال بوده است در حالى‌که طبق روایات رسول خدا (که علماى سلف ما گفته اند رسول خدا داناترین مخلوق خدا به این مطلب بوده) عمر آن حضرت هزار سال بوده است. و بعد از آنکه او مقداری از عمر خود را به داود داد، خداوند دوباره عمر او را به مقدار سابق تعیین کرد؛ و شاید مقدار عمری که آدم به داود عطا کرد، در تورات حساب نشده است، و گفته شده است عمر او 930 سال بود.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص100، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

2. حضرت حواء؛ 1001 سال:

طبق مطالبى که در کتاب هاى تاریخى و سیره اهل سنت آمده،‌ حضرت حواء یک سال زیاد تر از حضرت آدم علیه السلام عمر کرده است. بنابراین، عمر حضرت هوا یقیناً 1001 سال مى‌شود:

طبرى از مورخان مشهور اهل سنت در کتاب تاریخش مى‌نویسد:

وروی عن ابن عباس فی ذلک ما حدثنی الحارث قال حدثنا ابن سعد قال أخبرنی هشام بن محمد قال أخبرنی أبی عن أبی صالح عن ابن عباس قال مات آدم علیه السلام على بوذ قال أبو جعفر یعنی الجبل الذی أهبط علیه وذکر أن حواء عاشت بعده سنة ثم ماتت رحمهما الله فدفنت مع زوجها فی الغار الذی ذکرت وأنهما لم یزالا مدفونین فی ذلک المکان حتى کان الطوفان فاستخرجهما نوح وجعلهما فی تابوت ثم حملهما معه فی السفینة فلما غاضت الأرض الماء ردهما إلى مکانهما الذی کانا فیه قبل الطوفان.

ابن عباس گفته است: آدم بر کوهى به نام «بوذ» وفات یافت. ابو جعفر (طبری) گفته است:‌ یعنى بر کوهى که بر آن فردو آمد، وفات یافت. حضرت حواء بعد از آدم یک سال زنده بود سپس مرد خداوند هر دو را رحمت کند. پس در غارى که نام برده شد همراه آدم دفن شد آن هردو دراین مکان تا ایام طوفان مدفون بودند و حضرت نوح در ایام طوفان آن دو را بیرون آورده و در تابوتى گذاشت و بعد از فرو رفتن آب دوباره به همان نخست برگرداند.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص101، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

ابن اثیر جزرى در «الکامل»، حلبى در «السیرة الحلبیة»، ابن جوزى در «المنتظم» آورده اند:

وذکر أن حواء عاشت بعده سنة ثم ماتت.

ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1، ص45، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

الحلبی، علی بن برهان الدین (متوفاى1044هـ)، السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون، ج1، ص249، ناشر: دار المعرفة - بیروت – 1400.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج1، ص229، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.

3. حضرت نوح بن لَمْک: 950 تا 1600سال:

حضرت نوح علیه السلام پسر لَمْک بن متوشلْخ است که خداوند متعال او را بعد از حضرت ادریس نبى و پیامبر قرار داد و براى هدایت بندگانش فرستاد. ابو المنذر صحارى او را این‌گونه معرفى مى‌کند:

ونکح لَمْک بن متُوشلْخ بن أخنوخ... قینوش بنت براکیل بن مخویل بن أخنوخ بن قابیل بن آدم، وهو ابن مائة وسبع وثمانین سنة، فولدت له غلاماً، فسماه نُوحاً،....

وحدِّثنا هشام بن محمد بن السائب الکلبی، عن أبی صالح، عن ابن عباس قال: ولد متُوشلْخ لمْکَ ونفرا معه، وإلیه الوصیَّة، فولد لمْکَ نوحاً، وکان للمْکَ یوم ولد نوح اثنان وثمانون سنة، ولم یکن فی ذلک الزمان أحدٌ ینهى عن مُنکر، فبعث الله نوحاً إلى قومه وهو ابن أربعمائة سنة، ثم دعاهم فی نُبُوَّتِه مائة وعشرین سنة، ونکح عمرزة بنت براکیل بن مخویل بن أخنوخ بن قابیل بن آدم وهو ابن خمسمائة سنة، فولدت له بنیه سام وحام ویافث ویام بنی نوح: ثم أمره الله بصنعه السفینة فصنعها ورکبها وهو ابن ستمائة سنة، وغرق من غرق، ثم مکث بعد السفینة ثلاثمائة وخمسین سنة.

قال وهب: إن نوحاً أوّل نبی نبأه الله بعد إدریس، وکان نجاراً.... فبعثه الله إلى قومه وهو ابن خمسین سنة، فلبث فیهم ألف سنة إلا خمسین عاما، ثلاثة قرون فی قومه عایشهم وعَّمر فیهم، وهو یدعوهم فلا یجیبونه و لا یتبعه منهم إلا القلیل، کما قال الله عزَّ وجلَّ.

لمک بن متوشلخ در سن 187 سالگى با «قینوش» دختر براکیل بن مخویل... ازدواج کرد و براى او پسرى که آن را «نوح» نامیدند متولد شد....

ابن عباس گفته است: لمک فرزند متوشلخ است که به او وصیت کرد. پس لمک نوح را به دنیا آورد و در روز تولد نوح، پدرش لمک 82 سال داشت و در این زمان کسى نبود که نهى از منکر کند. پس خداوند نوح را در سن 400 سالگى به سوى قومش فرستاد. سپس آنان در مدت 120 سال از نبوتش به سوى خدا فرا خواند. حضرت نوح در سن 500 سالگى با «عمرزه دختر براکیل بن مخویل... ازدوج نمود که براى او فرزندانى به نامهای: سام، حام، ‌یافث و یام متولد شد. سپس خداوند او را به ساختن کشتى امر نمود. او در سن 600 سالگى کشتى ساخت و سوار آن شد و در طوفان غرق شد کسانى که غرق شدند. حضرت نوح پس از طوفان350 سال عمر کرد.

وهب گفته است: نوح نخستین پیامبرى است‌که که خداوند او را بعد از ادریس فرستاد و نجار بود. پس خداوند او را در سن 50 سالگى به سوى قومش فرستاد،‌ در میان قومش 950 سال درنگ کرد سه قرن در میان قومش زندگى کرد و آنان را به سوى خدا فرا خواند؛‌ اما آنان اجابت نمى‌کردند و از او مگر عده‌اى کمى پیروى نکردند همانگونه که خداوند متعال فرموده است.

الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص17، طبق برنامه الجامع الکبیر.

بررسی اقوال در مدت عمر حضرت نوح:

در مدت زمان عمر حضرت نوح علیه السلام اختلاف شده است و پایین ترین عددى را که براى عمر آن حضرت گفته‌اند،950 سال مى‌باشد براى این‌که همه اقوال روشن شود آن را به صورت ذیل دسته بندى مى‌کنیم:

1. قول اول: 950 سال:

اکثر مفسران اهل سنت ذیل آیه:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلىَ‏ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَلِمُونَ(العنکبوت:14)

و ما نوح را به سوى قومش فرستادیم و او را در میان آنان هزار سال؛ مگر پنجاه سال، درنگ کرد؛ اما سرانجام طوفان و سیلاب آنان را فراگرفت در حالى که ظالم بودند.

اقوال‌هایى را که در این باره مطرح شده؛‌ آورده‌اند.

ماوردى بصرى و ابن جوزى در ذیل آیه فوق، چهار قول را بر شمرده و مى‌گوید: نخستین قول این است که950 سال، کل مدت عمر آن حضرت بوده است:

(فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً) فیه أربعة أقاویل: أحدها: أن هذا مبلغ عمره کله. قال قتادة: لبث فیهم قبل أن یدعوهم ثلاثمائة سنة ودعاهم ثلاثمائة سنة ولبث بعد الطوفان ثلاثمائة سنة وخمسین سنة.

درباره این آیه (فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً) چهار قول وجود دارد:

1. نهصد و پنجاه سال تمام مدت عمر حضرت نوح علیه السلام ‌است. قتادة مى‌گوید: سیصد سال قبل از پیامبر شدن زندگى کرد و سیصد سال قومش را به خداپرستى دعوت کرد و بعد از طوفان، سیصد و پنجاه سال زنده بود.

الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای450هـ)، النکت والعیون، ج4، ص279، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج6، ص262، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.

2. قول دوم:1020 سال:

قول دوم این است که آن حضرت هزار و بیست سال عمر کرده است. این قول را به کعب الاحبار نسبت داده اند. ماوردى بصرى مى‌نویسد:

أنه لبث فیهم ألف سنة إلا خمسین عاماً وعاش بعد ذلک سبعین سنة فکان مبلغ عمره ألف سنة وعشرین سنة, قاله کعب الأحبار.

نوح علیه السلام ‌نهصد و پنجاه سال در میان قومش بود و هفتاد سال پس از طوفان زنده بود، مدت عمر ایشان بنا بر این نقل هزار و بیست سال مى‌شود و کعب الأحبار قائل به این قول است.

الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای450هـ)، النکت والعیون، ج4، ص279، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان.

3. قول سوم:‌1050 سال: (نظر صحیح)

قول سوم این است‌ که مدت زمان عمر حضرت نوح،‌ از ابتدا تا نهایت، هزار و پنجاه سال بوده است. مفسران این قول را به ابن عباس که یکى از مفسران بنام، صحابى و شاگرد امام على علیه السلام مى‌باشد، نسبت داده‌اند.

ماوردى بصرى و ابن جوزى این نظر را تحت عنوان قول دوم آورده است که طبق دسته بندى ما قول سوم مى‌شود:

والقول الثانی: أنه بعث لأربعین سنة من عمره ولبث فی قومه ألف سنة إلا خمسین عاماً وعاش بعد الطوفان ستین عاماً فکان مبلغ عمره ألف سنة وخمسین سنة, قاله ابن عباس.

نوح علیه السلام ‌در چهل سالگى پیامبر شد و نهصد و پنجاه سال در میان قومش بود و بعد از طوفان شصت سال زنده بود، پس مدت عمر ایشان هزار و پنجاه سال مى‌شود، این قول ابن عباس است.

الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای450هـ)، النکت والعیون، ج4، ص279، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج6، ص262، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ

بغوى و برخى دیگر در مقام نقل نظر مفسران صحابى و تابعان،‌ نخست روایت ابن عباس را آورده‌اند و ترتیب نقل آنها نشان گر این است که شاید این قول، مورد قبول آنها بوده است:

قال ابن عباس: بعث نوح بعد أربعین سنة ولبث یدعو قومه تسعمائة وخمسین سنة وعاش بعد الطوفان ستین سنة وکان عمره ألفا وخمسین سنة.

ابن عباس گفته است: نوح علیه السلام بعد از چهل سال مبعوث به رسالت شد و در میان قومش نیز 950 سال آنان را به سوى خداوند دعوت کرد. و بعد از طوفان نیز 60 سال زنده بود و تمام مدت عمر او 1050 سال بوده است.

البغوی، الحسین بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسیر البغوی، ج2، ص379، تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

البغدادی الشهیر بالخازن، علاء الدین علی بن محمد بن إبراهیم (متوفاى725هـ )، تفسیر الخازن المسمی لباب التأویل فی معانی التنزیل، ج3، ص227، ناشر: دار الفکر - بیروت / لبنان - 1399هـ ـ 1979م.

ابن عادل الدمشقی الحنبلی، ابوحفص عمر بن علی (متوفاى بعد 880 هـ)، اللباب فی علوم الکتاب، ج10، ص467، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ ـ 1998م

عبد الله نسفى یکى دیگر از مفسران اهل سنت ذیل آیه: (وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلىَ‏ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا) مى‌نویسد:

 کان عمره ألفا وخمسین سنة بعث على رأس أربعین و لبث فی قومه تسعمائة و خمسین سنة و عاش بعد الطوفان ستین.

عمر آن حضرت هزار و پنجاه سال بوده، در چهل سالگى به پیامبرى مبعوث شد و در میان قومش نهصد و پنجاه سال درنگ کرد و بعد از طوفان شصت سال زندگى کرد.

النسفی، أبو البرکات عبد الله ابن أحمد بن محمود (متوفای710هـ)، تفسیر النسفی، ج3، ص253، طبق برنامه الجامع الکبیر.

و زمخشرى در الکشاف نیز همین عبارت را دارد:

الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمر جار الله (متوفای538هـ)، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ج3، ص450، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر: دار إحیاء التراث العربی.

اما برخى از مفسران صریحاً روایت ابن عباس را پذیرفته و در نتیجه طرفدار این نظریه مى‌باشند. از جمله ابن کثیر دمشقى نیز اقوال دیگر را مردو دانسته و مى‌گوید:

وقول ابن عباس أقرب.

ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص408، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1401هـ.

بنا به تصریح شوکانى، حاکم روایت ابن عباس را تصحیح کرده است:

وقد أخرج ابن أبی شیبة وعبد بن حمید وابن المنذر وابن أبی حاتم وأبو الشیخ والحاکم وصححه وابن مردویه عن ابن عباس قال بعث الله نوحا وهو ابن أربعین سنة ولبث فی قومه ألف سنة إلا خمسین عاما یدعوهم إلى الله وعاش بعد الطوفان ستین سنة حتى کثر الناس وفشوا.

ابن ابى شیبه،‌ عبد بن حمید،‌ ابن منذر، ابن ابى حاتم، حاکم (که آن روایت را تصحیح کرده) و ابن مردویه از ابن عباس نقل کرده اند که گفت:‌ خداوند حضرت نوح را در حالى‌که چهل ساله بود مبعوث کرد و در میان قومش نهصد و پنجاه سال درنگ نمود و آنان را به سوى خدا فراخواند و بعد از طوفان نیز شصت سال زنده بود تا اینکه مردم زیاد شد و در زمین منتشر شدند.

الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج4، ص199، ناشر: دار الفکر – بیروت.

آلوسى از مفسران بزرگ اهل سنت با تحلیل جالبى که دارد این نظریه را ثابت مى‌کند. ایشان مى‌گوید:‌ نظر به این‌که حرف «فا» در کلمه «فلبث» براى تعقیب است، از آیه استفاده مى‌شود که این مدت950 سال، بعد از بعثت نوح بوده است. و بعد از بعثت نیز همه گفته‌اند که او مدت شصت سال زنده بوده است:

والظاهر أن الواو للعطف وهو من عطف القصة على القصة... والفاء للتعقیب فالمتبادر أنه علیه السلام لبث فی قومه عقیب الإرسال المدة المذکورة وقد جاء مصرحا به فی بعض الآثار.

ظاهر این است که حرف «واو» (ولقد ارسلنا...) براى عطف است که این قصه را بر قصه قبل عطف کرده است.... حرف «فا» (در کلمه فلبث) براى تعقیب است. پس،‌ متبادر این است که حضرت نوح علیه السلام در میان قومش بعد از فرستادشدنش این مدت مذکور را ماند و در برخى آثار تصریح به این مطلب آمده است.

الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج20، ص142، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

البته اگر تحلیل مفسران را که راجع به نحوه بیان جمله « فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا» به صورت مستثنا و مستثنى منه‌ دارند، در نظر بگیریم، همین نظریه را ثابت مى‌کند.

علامه طباطبائى رحمة‌ الله علیه در تفسیر المیزان راجع به این آیه مى‌گوید:

والآیة ظاهرة فی أن الألف إلا خمسین مدة دعوة نوح علیه السلام ما بین بعثته إلى أخذ الطوفان فیغایر ما فی التوراة الحاضرة.

از ظاهر آیه برمى‏آید که این مدت (یعنى هزار الا پنجاه)، مدت دعوت نوح علیه السلام ‌بوده، (یعنى فاصله بین بعثت او، و وقوع طوفان) پس این مطلب با آن چه که در تورات فعلى است مغایرت دارد.(که در تورات 950 سال را کل عمر نوح دانسته است.)

طباطبایى، سید محمد حسین‏ (متوفای 1412هـ)، المیزان فى تفسیر القرآن‏، ج16، ص114، ناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة‏، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.

آیت الله مکارم شیرازى نیز در تفسیر الامثال مى‌نویسد:

وظاهر الآیة الآنفة أن هذا المقدار لم یکن هو عمر نوح (علیه السلام) بتمامه (وإن ذکر ذلک فی التوراة الحدیثة، فی سفر التکوین الفصل التاسع) بل عاش بعد الطوفان فترة أخرى، وطبقا لما قاله بعض المفسرین فقد کانت الفترة هذه ثلاثمائة سنة!

ظاهر آیه فوق این است که این مقدار، تمام عمر نوح نبود- هر چند تورات کنونى این عدد را براى تمام مدت عمر نوح ذکر کرده، (تورات- سفر تکوین فصل نهم) بلکه بعد از طوفان هم مدت دیگرى زندگى کرد که طبق گفته بعضى از مفسران سیصد سال بود..

مکارم الشیرازی، الشیخ ناصر،(معاصر) الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل،‌ ج12، ص354، طبعة جدیدة منقحة مع إضافات.

آقاى بیضاوى در تفسیر خود مى‌گوید: این مدت 950 سال بعد از بعثت نوح تا زمان طوفان را شامل مى‌شود:

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلىَ‏ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا) بعد المبعث إذ روی أنه بعث على رأس الأربعین ودعا قوما تسعمائة وخمسین وعاش بعد الطوفان ستین.

«و نوح را بقومش فرستادیم که هزار سال، بجز پنجاه سال، میانشان ماند»، بعد از بعثتش، روایت شده که او مبعوث شد در چهل سالگى و قومش را نهصد و پنجاه سال به خداپرستى دعوت کرد و شصت سال هم پس از طوفان زنده بود.

البیضاوی، ناصر الدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد (متوفای685هـ)، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، ج4، ص310، ناشر: دار الفکر – بیروت.

4. قول چهارم: 1300 سال:

صالحى شامى در کتاب سبل الهدى و الرشاد فى سیره خیر العباد، عمر آن حضرت را هزار و سه صد سال ذکر کرده است:

و کان نوح علیه الصلاة و السلام أطول الأنبیاء عمرا حتى قیل إنه عاش ألف سنة و ثلاثمائة سنة. و لما نزل علیه الوحی کان عمره ثلاثمائة سنة و خمسین سنة. فلبث ألف سنة إلا خمسین عاما یدعوهم.

حضرت نوح علیه السلام ‌طولانى‌ترین عمر را در میان پیامبران داشته‌اند، حتى گفته شده که آن حضرت هزار و سیصد سال عمر کرده است. هنگامى که وحى بر آن حضرت نازل شد سیصد و پنجاه ساله بود و نهصد و پنجاه سال پیامبر بود که قومش را به سوى خداوند فرا خواند.

الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای942هـ)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج1، ص316، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.

 5. قول پنجم1450سال:

أبو القاسم اصفهانى در کتاب محاضرات الادباء مى‌گوید: حضرت نوح علیه السلام هزار و چهارصد و پنجاه سال عمر کرده و در دویست سالگى به پیامبرى مبعوث شده‌است.

عاش نوح ألف سنة وأربعمائة و خمسین سنة بعث بعد مائتی سنة ولبث فی قومه ألف سنة إلا خمسین عاما بقی بعد الطوفان مائتی سنة وخمسین سنة فلما أتى ملک الموت قال له: کیف رأیت الدنیا؟ قال: کدار لها بابان دخلت من هذا وخرجت من هذا.

حضرت نوح علیه السلام ‌هزار و چهار‌صد و پنجاه سال عمر کرد، در دویست سالگى پیامبر شد و نهصد و پنجاه سال در میان قومش پیامبر بود و دویست و پنجاه سال نیز پس از طوفان زندگى کرد. هنگامى‌که فرشته مرگ سراغش آمد براى نوح گفت: دنیا را چگونه دیدی؟ نوح گفت: همانند خانه‌اى که دو درب دارد؛‌ از این در وارد شدم و از آن درب خارج شدم.

الأصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد بن المفضل (متوفای502هـ)، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج2، ص362، تحقیق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم - بیروت - 1420هـ- 1999م.

ابو حاتم سجستانى این قول را در صفحه اول از «کتاب المعمرون و الوصایا» نقل کرده و آن را به روایت پیامبر صلى الله علیه وآله که از طریق انس نقل شده،‌ مستند کرده است:

وعاش نوح النبی صلی الله علیه وسلم ألفا وأربعمائة وخمسین سنة؛ ذکر ذلک بن أبی زیاد علی ابن أبی عیاش العبدی عن أنس قال، قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: لَمَّا بَعَثَ اللَّهُ نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ بَعَثَهُ وهُوَ ابْنُ خَمْسِینَ وَمِائَتَی سَنَةٍ، فَلَبِثَ فِی قَوْمِهِ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً، وَبَقِیَ بَعْدَ الطُّوفَانِ خَمْسِینَ وَمِائَتیْ سَنَةٍ.

حضرت نوح علیه السلام هزار و چهار صد و پنجاه سال زندگى کرد، این مطلب را إبن أبو زیاد على بن أبو عیاش عبدى از أنس از رسول الله صلى الله علیه وآله نقل کرده‌اند که مى‌فرماید: زمانى که خداوند نوح علیه السلام را مبعوث کرد، دویست و پنجاه ساله بود، پس در میان قوم خود پنجاه سال کمتر از هزار سال دعوت کرد و بعد از طوفان هم دویست و پنجاه سال زنده بود.

أبو حاتم سجستانی، سهل بن محمد(متوفای248هـ)، المعمرون و الوصایا، ج1، ص1، طبق برنامه الجامع الکبیر.

 6. قول ششم:1650 سال:

ماوردى بصرى و ابن جوزى قول دیگرى را به عنوان قول چهارم در باره حضرت نوح آورده اند که نشان مى‌دهد عمر آن حضرت 1650سال بوده است:

والقول الرابع: أنه بعث وهو ابن خمسین وثلاثمائة سنة ولبث فی قومه داعیاً ألف سنة إلا خمسین عاماً وعاش بعد الطوفان ثلاثمائة وخمسین عاماً فکان مبلغ عمره ألف سنة وستمائة وخمسین سنة.

در سیصد و پنجاه سالگى به پیامبرى برگزیده شد و نهصد و پنجاه سال در میان قومش پیامبر بود و بعد از طوفان، سیصد و پنجاه سال زندگى کرد، پس مدت عمر حضرت نوح علیه السلام ‌هزار و ششصد و پنجاه سال مى‌شود.

الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای450هـ)، النکت والعیون، ج4، ص279، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج6، ص262، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.

ابن عساکر دمشقى با توجه به روایتى که گفتگوى میان ملک الموت و حضرت نوح علیه السلام ‌را مى‌رساند، مدت عمر آن حضرت را هزار و ششصد سال بیان مى‌کند:

وأخبرنا أبو الحسین الخطیب أخبرنا جدی أبو عبد الله أنا ابی أنا عبد الرحمن ابن عثمان التمیمی أنا عبد السلام بن أحمد القرشی نا محمد بن إسماعیل بن محمد نا محمد بن عبد الله الزاهد نا موسى بن إبراهیم المروزی نا صالح المزنی عن الحسن قال لما أتى ملک الموت نوحا لیقبض روحه قال یا نوح کم عشت فی الدنیا؟ قال: ثلاثمائة سنة قبل أن ابعث وألف سنة إلا خمسین عاما فی قومی وثلاثمائة وخمسین سنة بعد الطوفان قال ملک الموت: یا نوح کیف وجدت الدنیا قال نوح: مثل دار لها بابان دخلت من هذا وخرجت من هذا.

صالح مزنى از حسن نقل مى‌کند: هنگامى که فرشته مرگ براى قبض روح نوح علیه السلام ‌آمد به او گفت: اى نوح چه مقدار در دنیا زندگى کردی؟ نوح علیه السلام ‌گفت: سیصد سال قبل از بعثت و نهصد و پنجاه سال در میان قومم و سیصد و پنجاه سال بعد از طوفان.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج62، ص281، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

رمز تعبیر (أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً) از عمر حضرت نوح:

همانگونه که متذکر شدیم، خداوند متعال در باره حضرت نوح علیه السلام مى‌فرماید:

 وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلىَ‏ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَلِمُونَ(العنکبوت:14)

و ما نوح را به سوى قومش فرستادیم و او را در میان آنان هزار سال؛ مگر پنجاه سال، درنگ کرد؛ اما سرانجام طوفان و سیلاب آنان را فراگرفت در حالى که ظالم بودند.

در میان مفسران بحث است که چرا خداوند براى بیان مدت زمان عمر حضرت نوح علیه السلام جمله « فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا» را به صورت مستثنا و مستثنى منه آورده و چرا صریحاً «فلبث فیهم تسعمائة و خمسین سنة» نفرموده است.

مفسران شیعه و اهل سنت در بیان اسرار این عبارت و حکمت به کار بردن آن، توجیهات و علت هاى بسیارى را بیان کرده‌اند.

الف: بیان اهمیت و زیاد نشان دادن این مدت:

برخى از مفسران گفته‌اند: خداوند این عبارت را به کار برده تا اهمیت و عظمت این مدت زمانى را که حضرت نوح در میان قومش بود و به انجام رسالت و هدایت آنان مشغول بود، بیان کند:

علامه طباطبائى در تفسیر المیزان مى‌گوید:

والتعبیر بألف سنة إلا خمسین عاما دون أن یقال: تسعمائة وخمسین سنة للتکثیر عاما دون أن یقال: تسعمائة وخمسین سنة للتکثیر.

تعبیر به «الف سنة الا خمسین عاما» به جاى «تسعمائة و خمسین سنة» براى بیان زیاد جلوه دادن مدت دعوت اوست، و اگر تعبیر دوم را به کار مى‌برد، این تکثیر را افاده نمى‌کرد.

طباطبایى، سید محمد حسین‏ (متوفای 1412هـ)، المیزان فى تفسیر القرآن‏، ج16، ص114، ناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة‏، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.

آیت الله مکارم شیرازى در تفسیر الامثال مى‌نویسد:

والتعبیر ب‍ ألف سنة إلا خمسین عاما مع إمکان القول «تسعمائة وخمسین سنة» من البدایة، هو إشارة إلى عظمة المدة وطول الزمان، لأن عدد «الألف» وأی ألف؟ ألف سنة! یعد مهما وعددا کبیرا بالنسبة لمدة التبلیغ.

تعبیر به" هزار سال الا پنجاه سال"- در حالى که ممکن بود از اول 950 سال بگوید- براى اشاره به عظمت و طول این زمان است، زیرا عدد" هزار" آن هم به صورت" هزار سال" براى" مدت تبلیغ" عدد بسیار بزرگى محسوب مى‏شود.

مکارم الشیرازی، الشیخ ناصر،(معاصر) الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل،‌ ج12، ص354، طبعة جدیدة منقحة مع إضافات.

ماوردى و ابن جوزى نیز دو وجه را براى این تعبیر آورده که وجه نخست آن این است:

أحدهما: أن المقصود به تکثیر العدد فکان ذکر الألف أفخم فی اللفظ وأکثر فی العدد.

وجه اول این است که مقصود از این بیان، زیاد نشان دادن عدد است، پس آوردن عدد هزار براى منظور ما رساتر و بیان کننده عدد بیشتر است.

الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای450هـ)، النکت والعیون، ج4، ص279، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج6، ص262، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.

ب: تحقق این مدت به صورت قطعی نه تقریبی:

یکى از وجوهى که براى بیان این تعبیر گفته اند این است که خداوند مى‌خواهد بفرماید که این مدت زمان بدون کم و کاست محقق شد و این مدت تقریبى نیست. و حضرت نوح علیه السلام در این مدت مشغول هدایت قومش بود.

نظام الدین نیشابورى در تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، مى‌نویسد:

سؤال: ما الفائدة فی قوله (ألف سنة إلا خمسین عاماً) دون أن یقول: تسعمائة و خمسین. الجواب: لأن العبارة الثانیة تحتمل التجویز و التقریب. فإن من قال: عاش فلان ألف سنة یمکن أن یتوهم أنه یدعی ذلک تقریباً لا تحقیقاً. فإذا قال: إلا شهراً أو إلا سنة, زال ذلک الوهم.

سوال: چه فایده‌اى در قول خداوند است که فرمود هزار سال به جز پنجاه سال و نهصد و پنجاه سال نگفت؟ جواب: زیرا در عبارت دوم احتمال کم و زیادى عدد و تقریبى گفتن عدد وجود دارد. پس اگر کسى بگوید: فلانى هزار سال زندگى کرد، امکان دارد توهم به وجود آید که آن هزار سال را به صورت حدود بیان کرده نه قطعى. زمانى‌که با استثنا بیاورد و بگوید: به جز ماهى یا به جز سالى، آن توهمِ تقریبى بودن زایل مى‌شود.

النیسابوری، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین المعروف بالنظام الأعرج (متوفای 728 هـ)، تفسیر غرائب القرآن و غائب الفرقان، ج5، ص374، تحقیق: الشیخ زکریا عمیران، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م.

زمخشرى نیز مى‌گوید:

فإن قلت: هلا قیل: تسعمائة وخمسین سنة؟ قلت: ما أورده الله أحکم. لأنه لو قیل کما قلت، لجاز أن یتوهم إطلاق هذا العدد على أکثره، وهذا التوهم زائل مع مجیئه کذلک، وکأنه قیل: تسعمائة وخمسین سنة کاملة وافیة العدد، إلا أنّ ذلک أخصر وأعذب لفظاً وأملأ بالفائدة،

اگر بگویى چرا نهصد و پنجاه سال نگفت؟ مى‌گویم: آن‌چه خداوند آورده محکم‌تر است؛ براى این‌‌‌‌‌‌‌که اگر مانند آن‌چه تو گفتى، مى‌گفت، توهم اطلاق آن عدد بر بیشتر از آن ممکن بود و این توهم، با آمدن عدد به صورتى که ذکر شد، از بین رفت؛ همان‌طور که اگر گفته شود: نهصد و پنجاه سال، این عدد کامل و کافى است، جز این‌که آوردن لفظ با استثناء، کوتاه‌تر و مختصر‌تر است در لفظ و داراى فایده بیشترى مى‌باشد؛

الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمر جار الله (متوفای538هـ)، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ج3، ص450، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر: دار إحیاء التراث العربی.

شوکانى در فتح القدیر مى‌گوید:

ووقع فی النظم إلا خمسین عاما، ولم یقل: تسعمائة سنة وخمسین، لأن فی الاستثناء تحقیق العدد بخلاف الثانی، فقد یطلق على ما یقرب منه.

این‌که به صورت استثناء بیان کرده و گفته: «إلا خمسین عاماً»، و نهصد و پنجاه سال بیان نکرده به این خاطر است که در استثناء، عدد تحقیقاً و مشخصاً بیان مى‌شود، اما در دومى (نهصد و پنجاه سال) معمولاً به صورت حدودى و غیر کامل نیز بیان مى‌کنند؛ مثلاً مى‌گویند: حدود نهصد سال.

الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفای1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج4، ص226، ناشر: دار الفکر – بیروت.

آقاى بیضاوى در تفسیر خود مى‌گوید:

ولعل اختیار هذه العبارة للدلالة على کمال العدد فإن تسعمائة وخمسین قد یطلق على ما یقرب منه ولما فی ذکر الألف من تخییل طول المدة إلى السامع.

شاید انتخاب این عبارت به خاطر دلالت کردنش بر کامل‌تر بودن عدد باشد، چرا که نهصد و پنجاه بر اعداد نزدیک بر آن هم دلالت مى‌کند و دلیل دیگر این‌که، چون ذکر هزار سال براى طولانى جلوه دادن مدت براى شنونده است.

البیضاوی، ناصر الدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد (متوفای685هـ)، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، ج4، ص310، ناشر: دار الفکر – بیروت.

نسفى در تفسیر خود مى‌گوید: اگر نهصد و پنجاه مى‌گفت، توهم اطلاق بر عددى بیش از آن هم جایز بود، اما در صورتى که عدد به صورت استثناء ذکر شد هم مفید اختصار است و هم از لحاظ معنا کامل‌تر است:

ولم یقل تسعمائة وخمسین سنة لأنه لو قیل کذلک لجاز أن یتوهم إطلاق هذا العدد على أکثره وهذا التوهم زائل هنا فکانه قیل تسعمائة وخمسین سنة کاملة وافیة العدد إلا أن ذلک أخصر وأعذب لفظا وأملأ بالفائدة.

 نهصد و پنجاه سال نگفت؛ زیرا اگر چنین مى‌گفت توهم اطلاق آن عدد بر بیشتر از آن جایز بود و این توهم در این‌جا زایل شد. پس گویا گفته شده: نهصد و پنجاه سال کامل و وافى این عدد. مگر این‌که تعبیر: «أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا» مختصر‌تر و مانع أغیار است از لحاظ لفظ و فایده‌اش بیشتر است.

النسفی، أبو البرکات عبد الله ابن أحمد بن محمود (متوفای710هـ)، تفسیر النسفی، ج3، ص253، طبق برنامه الجامع الکبیر.

بنابراین،‌ خداوند این تعبیر را به کار برد تا بفهماند که مدت رسالت حضرت نوح به صورت قطعى همین مقدار بوده است.

ج: تسلی خاطر رسول خدا (ص) با بیان برد باری نوح:

زمخشرى مى‌گوید:‌ خداوند این تعبیر را با توجه به این‌که عدد تحقیقى را بیان مى‌کند،‌ بیان کرد تا تسلاى خاطر رسول خدا صلى الله علیه وآله باشد و از این طریق به آن حضرت وانمود نماید که نوح در راستاى هدایت قومش این مدت زیادى را تلاش کرد و بر آزار و اذیت آنها صبر نمود و از اهداف خود دست نکشید:

وفیه نکتة أخرى: وهی أنّ القصة مسوقة لذکر ما ابتلی به نوح علیه السلام من أمّته وما کابده من طول المصابرة، تسلیة لرسول الله صلى الله علیه وسلم و تثبیتاً له، فکان ذکر رأس العدد الذی لا رأس أکثر منه، أوقع وأوصل إلى الغرض من استطالة السامع مدّة صبره.

نکته دیگرى نیز در آن است: این‌که سرگذشتى که براى نوح علیه السلام ‌با امتش ذکر شد و آن‌چه آن حضرت در طول آن مدت طولانى بر آن صبر کرد، تسلاى خاطرى براى رسول الله صلى الله علیه وآله بوده‌است، پس ذکر عدد زیادى که عددى بالاتر از آن نیست، مناسب‌تر و نزدیک‌تر به هدف است، از این‌که شنونده را بر طولانى بودن مدت صبر آگاه سازیم.

الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمر جار الله (متوفای538هـ)، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ج3، ص450، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر: دار إحیاء التراث العربی.

ابن عادل دمشقى مى‌نویسد:

الفائدة الثانیة: هی أن ذکر لَبْثِ نوح علیه الصلاة و السلام فی قومه کان لبیان أنه صبر کثیراً فالنبی علیه الصلاة و السلام أولى بالصبر مع قِصَرِ مُدَّةِ دُعَائِهِ...

فائده دوم: ذکر ماندن نوح در میان قومش با آوردن این عبارت،‌ براى بیان صبر زیاد حضرت نوح است؛ پس رسول اکرم صلى الله علیه وآله، با این‌که مدت زمان دعوت او کوتا بود، به صبر کردن سزاوار‌تر است.

ابن عادل الدمشقی الحنبلی، ابوحفص عمر بن علی (متوفای بعد 880 هـ)، اللباب فی علوم الکتاب، ج15، ص325و326، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ ـ 1998م.

نتیجه: مطلب قطعى و مورد اتفاق علماى فریقین‌ این است که حضرت نوح علیه السلام همان مدت 1050 سال را عمرکرده و تنها مدت نبوتش 950 سال بوده است.

4. اخنوخ بن الیارد (ادریس پیامبر) تا هنوز زنده است:

طبق روایات اهل سنت،‌ چهار تا از پیامبران الهى تا هنوز زنده‌اند و حتى در باره برخى از آنان جمهور علماى اهل سنت بر این هستند که او تا روز قیامت زنده است. یکى از آنان حضرت ادریس پیامبر است که نامش اخنوخ مى‌باشد. او فرزند یرد (یا یارد) و طبق تصریح منابع اهل سنت او نخستین پیامبرخداوند است که بعد از حضرت آدم علیه السلام به مقام نبوت رسید. و سه صد سال از بهار عمرش مى‌گذشت که حضرت آدم علیه السلام تا هنوز زنده بود. ابو المنذر طبرى در کتاب تاریخش مى‌نویسند:

ثم نکح یرد فیما حدثنا ابن حمید قال حدثنا سلمة عن ابن إسحاق وهو ابن مائة سنة واثنتین وستین سنة برکنا ابنة الدرمسیل بن محویل بن خنوخ بن قین بن آدم فولدت له أخنوخ بن یرد وأخنوخ إدریس النبی وکان أول بنی آدم أعطی النبوة فیما زعم ابن إسحاق وخط بالقلم...

وقال غیره من أهل التوراة ولد لیرد أخنوخ وهو إدریس فنبأه الله عز وجل وقد مضى من عمر آدم ستمائة سنة واثنتان وعشرون سنة وأنزل علیه ثلاثون صحیفة وهو أول من خط بعد آدم وجاهد فی سبیل الله وقطع الثیاب وخاطها وأول من سبى من ولد قابیل فاسترق منهم وکان وصی والده یرد فیما کان آباؤه أوصوا به إلیه وفیما أوصى به بعضهم بعضا وذلک کله من فعله فی حیاة آدم.

طبق روایت ابن اسحاق،‌ یرد در 162 سالگى با «رکنا»‌ دختر درمسیل بن محویل بن خنوخ بن قین بن آدم ازدواج کرد و براى او فرزندى به نام اخنوخ متولد شد و اخنوخ همان ادریس پیامبراست. او نخستین فردى از فرزندان آدم است که مقام نبوت برایش داده شد و با قلم خط نوشت...

غیر ابن اسحاق از اهل تورات گفته اند: براى یرد اخنوخ که همان ادریس است متولد شد،‌ پس خداوند او را پیامبر قرار داد در حالى‌که از عمر آدم 622 سال مى‌گذشت و بر او 30 صحیفه نازل کرد و او نخستین کسى است که بعد از آدم خط نوشت و در راه خدا جهاد کرد و پیراهن را برید و خیاطى کرد (دوخت). و او نخستین کسى است که از جانب فرزند قابیل دشنام داده شد و از آنان این را شنید. او جانشین پدرش یرد بود بر آنچه که پدرانش به آن وصیت شده بودند واین تمام کارهاى او در مدت حیات حضرت آدم بود.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص106، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

این مطالب را صحارى در الانساب و ابن اثیر جزرى در الکامل نیز آورده‌اند:

الصحاری العوتبی، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفاى: 511هـ)، الأنساب، ج1، ص16،‌ طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1،‌ ص50، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

طبق اعتقاد اهل سنت، حضرت ادریس علیه السلام از جمله پیامبران الهى است که خداوند او را در آسمان بالا برده و تا هنوز زنده است. ابن حجر عسقلانى درفتح البارى، سیوطى در الدر المنثور و ابن عادل دمشقى حنبلى آورده اند:

وروى عن مکحول عن کعب الأحبار قال: أربعة من الأنبیاء أحیاء، أمان لأهل الأرض، اثنان فی الأرض الخضر وإلیاس، واثنان فی السماء إدریس وعیسى.

مکحول از کعب الاحبار روایت کرده اند که چهار تن از پیامبران زنده امان براى اهل زمین هستند، دو تن آنان حضرت خضر و الیاس در زمین و دو تن از آنان حضرت ادریس و عیسى در آسمانند.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج6، ص434، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

ابن عادل الدمشقی الحنبلی، ابوحفص عمر بن علی (متوفاى بعد 880 هـ)، اللباب فی علوم الکتاب، ج13، ص84، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ ـ 1998م

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج4، ص239، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993.

زمخشرى نیز در کتاب «ربیع الأبرار» اتفاق مسلمین را بر زنده بودن حضرت ادریس گزارش کرده‌است:

إنّ المسلمین متفقون على حیاة أربعة من الأنبیاء، اثنان منهم فی السماء، وهما إدریس، وعیسى، واثنان فی الأرض إلیاس، والخضر، وإنّ ولادة الخضر فی زمن إبراهیم أبی الأنبیاء.

همانا مسلمانان بر زنده بودن چهار تن از پیامبران اتفاق نظر دارند، دو تن از آنان که حضرت ادریس و عیسى مى‌باشد در آسمان و دوتن از آنان که الیاس و خضر مى‌باشد در زمین هستند. و به درستى ولادت حضرت خضر در زمان ابرهیم پدر انبیاء بوده است.

الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ)، ربیع الأبرار، ج1، ص397، طبق برنامه الجامع الکبیر.

نکته مهم این است که حضرت ادریس قبل از رفتن به آسمان نیز هزار سال در میان قومش بوده است. زمخشرى در تفسیر «الکشاف عن حقائق التنزیل» و ابو حیان اندلسى در تفسیر البحر المحیط آورده است:

ولقد عاش إدریس ألف سنة فی قومه إلى أن رفع إلى السماء وآمن به ألف إنسان منهم على عدد سنیه، وأعقابهم على التکذیب.

همانا ادریس قبل از این‌که به آسمان رود، در میان قومش هزار سال زندگى کرد و هزار انسان از قومش بر تعداد عمر او در میان قوم به او ایمان آوردند؛ ولی ذریه آنها همگی اهل تکذیب پیامبر بودند.

الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ)، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ج3، ص451، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر: دار إحیاء التراث العربی.

أبی حیان الأندلسی، محمد بن یوسف (متوفاى745هـ)، تفسیر البحر المحیط، ج7، ص141 تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود - الشیخ علی محمد معوض، شارک فی التحقیق 1) د.زکریا عبد المجید النوقی 2) د.أحمد النجولی الجمل، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ -2001م.

5. حضرت عیسی علیه السلام زنده حاضر:

 علماى شیعه و اکثر علماى اهل سنت اعتقاد دارند که حضرت عیسى علیه السلام هنوز زنده مى‌باشد و به آسمان‌ها عروج کرده است.

روایت مکحول را که ابن حجر عسقلانى در فتح البارى، سیوطى در الدر المنثور و ابن عادل دمشقى حنبلى نقل کرده‌اند و نیز سخن زمشخشرى را در باره اتفاق علماء بر زنده بودن آن چهار پیامبر الهى ذکر کردیم که در اینجا از ذکر آن خود دارى مى‌کنیم. در این روایات ثابت شد که یکى از پیامبرانى که تا هنوز زنده اند حضرت عیسى علیه السلام مى‌باشد.

 آیات متعددى در قرآن کریم وجود دارد که به حقیقت فوق اشاره دارد؛ از جمله در آیات ذیل خداوند فرموده است:

وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا المَْسِیحَ عِیسىَ ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِن شُبِّهَ لهَُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِیهِ لَفِى شَکٍ‏ّ مِّنْهُ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنّ‏ِ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینَا بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَکاَنَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا.(نساء/157و 158)

و نیز به سبب دروغى که گفتند، ما مسیح عیسى پسر مریم را که رسول خدا بود کشتیم در حالى که نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند و به اشتباه افتادند و آنهایى که درباره مسیح اختلاف کردند، خودشان در شک بودند، آگاه به آن نبودند و فقط از گمان خود پیروى مى‏کردند و قطعا او را نکشتند؛ بلکه پروردگار او را به سوى خود بالا برد و خدا مقتدر و حکیم است.

در این آیه خداوند متعال نسبت قتل و کشته شدن را از حضرت عیسى علیه السلام نفى کرده و با جمله «بل رفعه الله الیه» عروج او را در آسمان به صورت زنده ثابت مى‌نماید.

چه کسی به جای حضرت عیسی کشته شد؟

حال طبق این آیه و روایاتى که نقل شد این سؤال به ذهن مى‌رسد، اگر حضرت عیسى به صورت زنده به آسمان عروج کرده، به ادعاى یهودیان مبنى بر کشته شدن حضرت عیسى علیه السلام،‌ چه جوابى خواهیم داد؟

در این باره چند نظر مطرح شده است:

1. کشته شدن یکی از حواریون عیسی:

نظر نخست این است که به دستور خود آن حضرت، یکى از حواریون شبیه حضرت عیسى شد و یهودیان او را به زعم این‌که حضرت عیسى است کشتند و به صلیب کشیدند. شیخ طوسى رضوان الله تعالى علیه در تفسیر التبیان به نقل از وهب بن منبه مى‌نویسد:

واختلفوا فی کیفیة التشبیه الذی شبه للیهود فی أمر عیسى فقال وهب بن منبه: أنى عیسى ومعه سبعة عشر من الحواریین فی بیت فأحاطوا بهم، فلما دخلوا علیهم صیرهم الله کلهم على صورة عیسى فقالوا لهم سحرتمونا لیبرزن لنا عیسى أو لنقتلنکم جمیعا، فقال عیسى لأصحابه: من یشری نفسه منکم الیوم بالجنة، فقال رجل منهم: انا، فخرج إلیهم فقال: انا عیسى، وقد صیره الله على صورة عیسى، فأخذوه وقتلوه، وصلبوه. فمن ثم شبه لهم، وظنوا انهم قد قتلوا عیسى، وظنت النصارى مثل ذلک أنه عیسى، ورفع الله عیسى من یومه ذلک. وبه قال قتادة والسدی وابن إسحاق ومجاهد وابن جریج.

در چگونگى مشتبه شدن قضیه حضرت عیسى علیه السلام بر یهود اختلاف است، وهب بن منبه مى‌گوید: همانا عیسى علیه السلام همراه با هفده نفر از حواریونش در خانه‌اى بودند و یهود آن‌جا را محاصره کردند، پس هنگامى که داخل شدند خداوند همه حواریون را به شکل عیسى علیه السلام در آورد، به آن‌ها گفتند ما را سحر کرده‌اید؟ عیسى را معرفى کنید یا این‌که همه شما را به قتل مى‌رسانیم؛ عیسى علیه السلام به اصحابش فرمود: هر کس از شما امروز جانش را به من ببخشد بهشت براى اوست، مردى از آنان گفت: من، پس خارج شد و به یهود گفت: عیسى منم و خداوند او را به صورت عیسى علیه السلام در آورده بود، او را گرفتند و کشتند و به صلیب کشیدند. از این‌جا بود که امر بر آنان مشتبه شده و پنداشتند که عیسى علیه السلام را به قتل رسانده‌اند و نصاری(مسیحیان) هم مانند یهود فکر کردند آن کسى که کشته شد عیسى علیه السلام بود و خداوند، عیسى علیه السلام را از آن روز بالا برد(به آسمان‌ها برد).

این نظر از قتادة، السدى و ابن اسحاق و مجاهد و ابن جریج است.

الطوسی، الشیخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علی بن الحسن(متوفای460هـ)، التبیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص382، تحقیق: أحمد حبیب قصیر العاملی، ناشر: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

در تفسیر جوامع الجامع آمده که حضرت عیسى علیه السلام به وحى خداوند از عروجش به آسمان با خبر شد و به اصحابش فرمود: چه کسى حاضر است شبیه به آن حضرت شود و جانش را فداى او کند؟ یکى از یارانش قبول کرد،‌ یهودیان همان شخص را گرفتند و کشتند:

فاجتمعت الیهود على قتله، فأخبره الله بأنه یرفعه إلى السماء ویطهره من صحبة الیهود، وقال لأصحابه: أیکم یرضى أن یلقى علیه شبهی فیقتل ویصلب فیکون معی فی درجتی؟ فقال له شاب منهم: یا نبی الله أنا، فألقى الله علیه شبهه فقتل وصلب وهم یظنون أنه عیسى.

یهود براى قتل عیسى علیه السلام اجتماع کردند، خداوند به او خبر داد که او را به آسمان‌ها بالا مى‌برد و او را از افراد یهود، پاک مى‌دارد، و عیسى علیه السلام به اصحابش فرمود: کدام‌یک از شما راضى مى‌شود که شبیه من شود، پس کشته و به صلیب کشیده مى‌شود و همراه من در یک درجه باشد؟ پس جوانى از آنان گفت: اى پیامبر خدا، من؛ خداوند او را شبیه عیسى علیه السلام گرداند و کشته و مصلوب شد و یهود فکر کردند که عیسى علیه السلام را کشتند.

الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن(متوفای548هـ)، تفسیر جوامع الجامع، ج1،ص459، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، الطبعة: الأولى، 1418هـ.

صنعانى نیز مى‌گوید: شخص کشته شده، یکى از یاران حضرت عیسى علیه السلام بوده است:

عبد الرزاق قال أخبرنا معمر عن قتادة فی قوله تعالى «وما قتلوه وما صلبوه ولکن شبه لهم» قال ألقى شبهه على رجل من الحواریین فقتل وکان عیسى عرض ذلک علیهم فقال أیکم ألقی علیه شبهی وله الجنة فقال رجل منهم علی.

عبد الرزاق از قتاده در مورد قول خداوند در آیه «نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند و به اشتباه افتادند» مى‌گوید: مردى از حواریون شبیه حضرت عیسى علیه السلام ‌شد و به قتل رسید، حضرت عیسى علیه السلام ‌به حواریون فرمود: کدام یک از شما حاضر است شبیه من شود و براى او بهشت باشد، پس مردى از آن‌ها پذیرفت.

الصنعانی، ابوبکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، تفسیر القرآن، ج1، ص177، تحقیق: د. مصطفی مسلم محمد، ناشر: مکتبة الرشد- ریاض- 1410هـ، الطبعة: الأولی.

2. کشته شدن شخصی از دشمنان عیسی:

نظر دوم این است که یکى از دشمنان،‌ به شکل حضرت عیسى در آمد و یهودیان او را کشتند. مرحوم طبرسى رحمة الله علیه با نقل روایتى از ابن عباس در تفسیر مجمع البیان، نام آن شخص را طیطانوس ذکر مى‌کند:

فروی عن ابن عباس أنه قال: لما مسخ الله تعالى الذین سبوا عیسى وأمه بدعائه، بلغ ذلک یهوذا وهو رأس الیهود، فخاف أن یدعو علیه، فجمع الیهود، فاتفقوا على قتله، فبعث الله تعالى جبرائیل یمنعه منهم، ویعینه علیهم. وذلک معنى قوله (وأیدناه بروح القدس)، فاجتمع الیهود حول عیسى، فجعلوا یسألونه فیقول لهم: یا معشر الیهود! إن الله تعالى یبغضکم، فساروا إلیه لیقتلوه، فأدخله جبرائیل فی خوخة البیت الداخل لها روزنة فی سقفها، فرفعه جبرائیل إلى السماء، فبعث یهوذا رأس الیهود رجلا من أصحابه اسمه طیطانوس، لیدخل علیه الخوخة فیقتله، فدخل فلم یره، فأبطأ علیهم، فظنوا أنه یقاتله فی الخوخة، فألقى الله علیه شبه عیسى. فلما خرج على أصحابه، قتلوه وصلبوه.

ابن عباس مى‌گوید: چون خداوند کسانى را- که به عیسى و مادرش دشنام داده بودند- مسخ کرد، یهودا که رئیس یهودیان بود مطلع شد و ترسید که عیسى درباره خودش نیز دعا کند، از اینرو یهودیان را گرد آورد و آنها را بر قتل عیسى هماهنگ ساخت. خداوند، جبرئیل را به یارى وى فرستاد. چنان که قرآن مجید مى‏فرماید: «وَأَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (سوره بقره آیه87) «یعنى ما عیسى را به روح القدس تایید کردیم» یهودیان اطراف عیسى را محاصره و آغاز پرسش کردند. عیسى فرمود: خداوند شما یهودیان را دشمن مى‏دارد. در این وقت به عزم کشتن، به او حمله‏ور شدند، لکن جبرئیل او را وارد پناهگاهى کرد که در سقف آن روزنه‏اى بود و از آنجا او را به آسمان برد.

یهودا یکى از همدستان خود- طیطانوس- را مأمور کرد که داخل پناهگاه گردد و عیسى را خارج گرداند، لکن عیسى را در آنجا نیافت و مدتى متحیر ماند. آنها گمان مى‏کردند که وى در آنجا مشغول جنگ با حضرت عیسى است. خداوند او را شبیه عیسى در آورد و چون خارج شد او را به جاى عیسى بدار آویختند و کشتند.

الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن(متوفای548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج3،ص232، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1415هـ.

عینى از علماى اهل سنت مى‌گوید: خداوند فردى از دشمنان حضرت عیسى علیه السلام را شبیه او کرد و یهودیان او را کشتند.

ألقى الله تعالى شبه عیسى على الذی دلهم علیه، واسمه: یهوذا، وصلبوه مکانه، وهم یظنون أنه عیسى، ورفع الله عیسى إلى السماء، ثم تسلطوا على أصحابه بالقتل والصلب والحبس حتى بلغ أمرهم إلى صاحب الروم.

خداوند تعالى کسى که جاى عیسى علیه السلام را به دشمنانش نشان داد، شبیه او قرار داد و اسم او یهودا بود و او را به جاى عیسى علیه السلام به صلیب کشیدند و گمان کردند که او عیسى است، وخداوند عیسى علیه السلام را به آسمان بالا برد.

العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج12، ص35، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

مقاتل بن سلیمان ادعا کرده است که شخص به صلیب کشیده شده، فردى به نام یهودا بوده است که به آن حضرت بى احترامى هم کرده بود:

ثم قال تعالى: «وما قتلوه وما صلبوه ولکن شبه لهم» بصاحبهم الذی قتلوه، وکان الله عز وجل قد جعله على صورة عیسى فقتلوه، وکان المقتول لطم عیسى، وقال لعیسى حین لطمه، أتکذب على الله حین تزعم أنک رسوله، فلما أخذه الیهود لیقتلوه، قال للیهود: لست بعیسى، أنا فلان، واسمه یهوذا، فکذبوه وقالوا له: أنت عیسى، وکانت الیهود جعلت المقتول رقیبا على عیسى صلى الله علیه وسلم، فألقى الله تعالى ذکره شبهه على الرقیب فقتلوه. ثم قال سبحانه: «وإن الذین اختلفوا فیه»، یعنی فی عیسى، وهم النصارى، فقال بعضهم: قتله الیهود، وقال بعضهم: لم یقتل، «لفی شک منه» فی شک من قتله، «ما لهم به من علم إلا اتباع الظن وما قتلوه یقینا».

خداوند فرمود: «نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند و به اشتباه افتادند» و کسى که با خودشان بود را به قتل رساندند، و خداوند عزوجل او را به صورت عیسى علیه السلام قرار داد پس او را کشتند، و آن مقتول کسى بود که به عیسى علیه السلام سیلى زد و هنگامى که به عیسى علیه السلام سیلى زد به او گفت: آیا به خداوند نسبت دروغ مى‌دهى، در حالى که گمان مى‌کنى پیامبر خدا هستی؟ زمانى که یهودیان او را گرفتند تا او را بکشند به یهودیان گفت: من عیسى نیستم، من فلانى هستم و اسمش یهودا بود، او را تکذیب کردند و به او گفتند: تو عیسى هستى؛ و یهودیان، مقتول را نگهبان بر عیسى علیه السلام قرار داده بودند و خداوند تعالى او را شبیه عیسى علیه السلام قرار داد و آنان او را کشتند؛ سپس خداوند سبحان فرمود: «همانا کسانى که درباره او اختلاف کردند» یعنى درباره عیسى علیه السلام، آن‌هایى که اختلاف کردند مسیحیان بودند، پس بعضى از آنان گفتند: عیسى علیه السلام را یهودیان کشتند و بعضى گفتند: عیسى علیه السلام کشته نشده است، «از این‌که عیسى علیه السلام کشته شده باشد در شک هستند، و به موضوع قتل، علم ندارند و از گمان خود تبعیت مى‌کنند، در حالى که یقینا او را به قتل نرسانده‌اند»

الأزدی البلخی، أبو الحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر (متوفای150هـ)، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج1، ص269، تحقیق: أحمد فرید، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2003م.

3. کشته شدن شخص دیگری، غیر از حواری و دشمنان عیسی:

قول سوم این است که وقتى یهودیان با قصد کشته شدن عیسى وارد خانه او شدند قبل از آنها حضرت عروج کرده بود از این رو،‌ یهودیان مردى دیگرى را کشتند و چنین وا نمود کردند که عیسى را کشته‌اند.

مرحوم طبرسى این نظر را از ابو على جبائى نقل کرده است:

وقال أبو علی الجبائی: إن رؤساء الیهود أخذوا إنسانا، فقتلوه وصلبوه، على موضع عال، ولم یمکنوا أحدا من الدنو إلیه، فتغیرت حلیته، وقالوا: قد قتلنا عیسى، لیوهموا بذلک على عوامهم، لأنهم کانوا أحاطوا بالبیت الذی فیه عیسى، فلما دخلوه، کان عیسى قد رفع من بینهم، فخافوا أن یکون ذلک سببا لایمان الیهود به، ففعلوا ذلک. والذین اختلفوا فیه هم غیر الذین صلبوه، وإنما باقی الیهود.

ابو على جبایى گوید: سران یهود، شخصى را گرفتند و در جاى بلندى بدار آویختند و به کسى اجازه ندادند که به آن جا نزدیک گردد. سپس در میان مردم منتشر کردند که عیسى را کشته‏اند. این کار را از ترس عوام کردند، زیرا هنگامى که وارد خانه شدند، عیسى به آسمان رفته بود و ترسیدند که اگر این قضیه را فاش کنند، یهودیان به عیسى علیه السلام ایمان آورند. قاتلان، در این باره که کسى غیر از عیسى علیه السلام را به قتل رسانده‌اند، اختلافى نداشتند، اختلاف در میان سایر یهودیان بود.

الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن(متوفای548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج3،ص233، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1415هـ.

در مطالبى که گفته شد نکته مشترک و اساسى این است که حضرت عیسى علیه السلام به قتل نرسید و فرد دیگرى را به جاى ایشان کشتند و به صلیب کشیدند، و این فرد یا از یاران یا دشمنان و یا فرد دیگرى بوده است.

آیا حضرت عیسی علیه السلام وفات کرد؟

خداوند در آیه 55 سوره آل عمران در باره حضرت عیسى علیه السلام از کلمه «وفات» استفاده کرده است، ممکن است کسى ادعا کند که طبق این آیه، حضرت عیسى علیه السلام وفات کرده است و زنده نیست:

إِذْ قَالَ اللَّهُ یَاعِیسىَ إِنىّ‏ِ مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلىَ‏َّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِلىَ‏ یَوْمِ الْقِیَمَةِ ثُمَّ إِلىَ‏َّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ. (آل عمران: 55)

به یاد آور زمانى را که خداوند فرمود: اى عیسى! تو را مى‏گیرم و به سوى خودم بالا مى‏برم و تو را از آنهایى که کافر شدند پاک مى‏سازم و پیروانت را تا روز قیامت بر کافران برترى دهم. آن گاه بازگشت شما به سوى من است و در آنچه بر سر آن اختلاف کردید، حکم خواهم کرد.

علماء و مفسران اهل سنت، در پاسخ به این مسأله، تصریح کرده‌اند که کلمه «متوفیک» در این آیه به معناى عروج از روى زمین و رفتن به آسمان است، نه به معناى مرگ.

طبرى، از مفسرین اهل سنت در تفسیرش به زنده بودن و عروج حضرت عیسى علیه السلام ‌تصریح کرده است:

حدثنی المثنى قال ثنا عبد الله بن صالح قال ثنی معاویة بن صالح أن کعب الأحبار قال: ما کان الله عز وجل لیمیت عیسى بن مریم إنما بعثه الله داعیا ومبشرا یدعو إلیه وحده فلما رأى عیسى قلة من اتبعه وکثرة من کذبه شکا ذلک إلى الله عز وجل فأوحى الله إلیه «إنی متوفیک ورافعک إلی» ولیس من رفعته عندی میتا وإنی سأبعثک على الأعور الدجال فتقتله ثم تعیش بعد ذلک أربعا وعشرین سنة ثم أمیتک میتة الحی.

کعب الأحبار مى‌گوید: خداوند عز وجل جان حضرت عیسى علیه السلام ‌را نگرفت؛ عیسى علیه السلام ‌را خدا مبعوث کرد تا بشارت دهنده و دعوت کننده باشد و مردم را به سوى خداى یکتا بخواند، زمانى که عیسى علیه السلام ‌کم بودن پیروان خود و زیادى تکذیب کنند‌گانش را دید، به خداوند شکایت کرد و خداوند به او وحى کرد که ما تو را به سوى خود بالا مى‌بریم و در این عروج میت و مرده نمى‌باشى و تو را بر‌مى‌انگیزیم بر دجال یک چشم و تو او را خواهى کشت، پس از آن دویست و چهل سال زندگى مى‌کنى، سپس تو را مى‌میرانم، مانند مردن زندگان دیگر.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج3، ص290، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ

و بغوى در تفسیر خود مى‌گوید:

«إذ قال الله یا عیسى إنی متوفیک ورافعک إلی» اختلفوا فی بعض التوفی ههنا قال الحسن و الکلبی ابن جریج إنی قابضک ورافعک فی الدنیا إلی من غیر موت یدل علیه قوله تعالى «فلما توفیتنی» أی قبضتنی إلى السماء وأنا حی لأن قومه إنما تنصروا بعد رفعه لا بعد موته.

این‌که خداوند فرمود: اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم، اینجا در معناى توفى اختلاف کردند، عده‌اى مى‌گویند منظور از این‌که خداوند فرمود،‌ من تو را مى‌گیرم و از این دنیا مى‌برم معنایش مردن نیست. دلیل آن، این قول خداوند: «فلما توفیتنی» است (که از زبان عیسى نقل شده و آن را در روز قیامت خواهد گفت) یعنى مرا به سوى آسمان بردى و من زنده بودم،‌ همانا قوم او پس از به آسمان برده شدنش، پیروز شدند نه بعد از مرگش.

البغوی، الحسین بن مسعود (متوفای516هـ)، تفسیر البغوی، ج1، ص308، تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

عده‌اى از مفسران اهل سنت، قائل هستند که در آیه تقدیم و تأخیر وجود دارد و بالا بردن حضرت عیسى علیه السلام ‌به آسمان‌ها، مقدم و نزول آن حضرت از آسمان و وفات ایشان مؤخر مى‌باشد:

«إذ قال الله یا عیسى إنی متوفیک ورافعک إلی»، فیها تقدیم، یقول: رافعک إلى من الدنیا، ومتوفیک حین تنزل من السماء على عهد الدجال، یقول: إنی رافعک إلی الآن ومتوفیک بعد قتل الدجال.

«قول خداوند است که اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم»، در آیه تقدیم و تأخیر وجود دارد، مى‌گوید: تو را از دنیا به سوى خودم مى‌برم و وفات مى‌کنى هنگامى که از آسمان به زمین بر مى‌گردى در زمانى که دجال در زمین است، یعنى مى‌گوید: تو را الآن به سوى خود بالا مى‌برم و بعد از قتل دجال تو را مى‌میرانم.

الأزدی البلخی، أبو الحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر(متوفای150هـ)، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج1، ص172، تحقیق: أحمد فرید، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2003م.

آقاى سمرقندى هم قایل به این است که در آیه تقدیم و تأخیر وجود دارد:

قوله تعالى «إذ قال الله یا عیسى إنی متوفیک ورافعک إلی» ففی الآیة تقدیم وتأخیر ومعناه إنی رافعک من الدنیا إلى السماء ومتوفیک بعد أن تنزل من السماء على عهد الدجال

خداوند مى‌فرماید: «قول خداوند است که اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم»، در آیه تقدیم و تأخیر است و معنایش این است که: من تو را از دنیا به آسمان بالا مى‌برم و بعد از این‌که در زمان دجال بر زمین نزول کردى، وفات مى‌کنى.

السمرقندی، نصر بن محمد بن أحمد ابواللیث (متوفای367 هـ)، تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج1، ص243، تحقیق: د. محمود مطرجی، ناشر: دار الفکر - بیروت.

ابن ابى زمنین به نقل از «سدی» مى‌نویسد که «متوفیک» به معناى «قابضک» است:

«إذ قال الله یا عیسى إنی متوفیک ورافعک إلی» قال السدی: معنى «متوفیک»: قابضک من بین بنی إسرائیل «ورافعک إلی» فی السماء.

«قول خداوند است که اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم»، سدى مى‌گوید: متوفیک به معناى گرفتن تو از میان بنى إسرائیل است و بالا بردن تو به سوى خودم در آسمان.

إبن أبی زمنین، أبی عبد الله محمد بن عبد الله(متوفای399هـ)، تفسیر القرآن العزیز، ج1، ص291، تحقیق: أبو عبد الله حسین بن عکاشة - محمد بن مصطفى الکنز، ناشر: الفاروق الحدیثة - مصر/ القاهرة - 1423هـ - 2002م، الطبعة: الأولى.

ثعلبى به صورت مفصل دیدگاه‌هاى مختلف در این باره را آورده است:

«إذ قال اللّهُ یا عیسى إنّی متوفیک» اختلفوا فی معنى التوفّی ههنا؛ فقال کعب والحسن والکلبی ومطر الوراق ومحمد بن جعفر بن الزبیر وابن جریج وابن زید: معناه: إنّی قابضک.«ورافعک»: من الدّنیا.«إلیَّ»: من غیر موت، یدلّ علیه قوله «فلمّا توفّیتنی» أی قبضتنی إلى السماء وأنا حیّ؛ لأنّ قومه إنّما تنصّروا بعد رفعه لا بعد موته. وعلى هذا القول للتوفّی تأویلان:

أحدهما: إنّی رافعک إلیّ وافیاً لن ینالوا منک. من قولهم: توفّیت کذا واستوفیته أی أخذته تامّاً.

والآخر: إنّی مسلّمک، من قولهم: توفیت منه کذا أی سلّمته. وقال الربیع بن أنس: معناه أنّی منیمک ورافعک إلیّ من قومک، یدل علیه قوله: «وهو الذی یتوفاکم باللیل»: أی ینیمکم؛ لأنّ النوم أخو الموت، وقوله «الله یتوفى الأنفس حین موتها والتی لم تمت فى منامها».

وروى علی بن أبی طلحة عن ابن عباس قال: إنّی ممیتکم، یدلّ علیه: «قل یتوفّاکم ملک الموت»، وقوله «وإمَّا نرینّک بعض الذی نعدهم أو نتوفینّک» وله على هذا القول تأویلان:

أحدهما: ما قال وهب: توفّى اللّه عیسى ثلاث ساعات من النهار ثم أحیاه ورفعهُ. والآخر: ما قاله الضحّاک وجماعة من أهل المعانی: إنّ فی الکلام تقدیماً وتأخیراً، معناه إنّی رافعک إلیّ.

«ومطهّرک من الذین کفروا»: ومتوفّیک بعد إنزالک من السماء کقوله عز وجّل: «ولولا کلمة سبقت من ربک لکان لزاماً وأجل مسمىً».

«قول خداوند است که اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم»، در معناى کلمه توفى اختلاف کرده‌اند؛

کعب، حسن، کلبى، مطر الوراق، محمد بن جعفر بن زبیر، ابن جریج و ابن زید مى‌گویند: متوفیک یعنى مى‌گیرم تو را و از دنیا به سوى خودم بالا مى‌برم، بدون مرگ و مردن؛ بر آن قول که گفته شد قول خداوند دلالت مى‌کند که فرموده: «فلما توفیتنی» یعنى تو را مى‌گیرم و به آسمان مى‌برم و ما زنده هستیم، زیرا قومش، او را یارى کردند بعد از بالا بردنش به آسمان نه بعد از مرگش. بنا بر اقوالى که گذشت براى توفى دو تأویل وجود دارد:

1. تو را به سوى خود بالا بردم و این بالا بردن کافى است و جانت را نگرفته‌اند. و قایلند توفیت یعنى آن چیز را گرفت.

2. تو را سالم نگه مى‌دارم، گفته‌اند: توفیت منه یعنى تو را از آن چیز سالم نگه مى‌دارم. ربیع بن أنس مى‌گوید: توفیت منه یعنی: من تو را به خواب مى‌برم (به تو آرامش مى‌دهم) و تو را از میان قومت به سوى خودم بالا مى‌برم، و بر آن‌چه گفتیم قول خداوند دلالت مى‌کند که فرموده: «وهو الذى یتوفاکم باللیل» یعنى شما را به خواب مى‌برد، چون خواب برادر مرگ است و خداوند میفرماید: «خدا جانها را به هنگام مردنشان مى‏گیرد، و نیز جان کسانى را که در خواب خود نمرده‏اند».

على بن أبى طلحه از ابن عباس روایت مى‌کند: منظور از آیه این است: شما مرده‌اید (شما را میراندم)، آیه بر آن تعبیر دلالت دارد: «بگو: فرشته مرگ شما را مى‏میراند» و این آیه: «یا پاره‏اى از چیزهایى را که به آنها وعده داده‏ایم به تو مى‏نمایانیم یا تو را مى‏میرانیم‏»، با توجه به این دو آیه، براى قول ابن عباس دو تأویل وجود دارد:

تأویل اول: آن‌چه که وهب قایل است: خداوند حضرت عیسى علیه السلام ‌را سه ساعت از روز میراند، سپس او را زنده کرد و به آسمان برد.

تأویل دوم: نظرى که ضحاک و عده‌اى دیگر به آن قایلند: همانا در کلام تقدیم و تأخیر وجود دارد و معنا چنین مى‌شود: ما تو را به سوى خود بالا بردیم و تو را از کافران پاک گرداندیم و بعد از آن‌که از آسمان نزول کردى تو را مى‌میرانیم، مانند قول خداوند که مى‌فرماید: «اگر نه سخنى بود که پروردگارت پیش از این گفته و زمان را معین کرده بود» (عذاب حتمى بود).

الثعلبی النیسابوری، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفای427هـ) الکشف والبیان، ج3، ص81، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.

قرطبى مالکى در کتاب «التمهید لما فى الموطء» در این باره مى‌گوید:

«یا عیسى إنی متوفیک ورافعک إلی» فقالت طائفة أراد إنی رافعک ومتوفیک قالوا: وهذا جائز فی الواو والمعنى عند هؤلاء أنه توفی موت إلا أنه لم یمت بعد وقال زید بن اسلم وجماعة متوفیک قابضک من غیر موت مثل توفیت المال واستوفیته أی قبضته وقال الربیع بن أنس یعنی وفاة منام لأن الله تعالى رفعه فی منامه...

... والصحیح عندی فی ذلک قول من قال متوفیک قابضک من الأرض.

«اى عیسی! تو را مى‌گیرم و به سوى خود بالا مى‌برم»، گروهى قایل شده‌اند «إنى رافعک ومتوفیک» در واو عطف رافعک و متوفیک جایز است و معناى توفى نزد آنان مردن است مگر این‌که عیسى علیه السلام ‌نمرده، زید بن اسلم و جماعتى مى‌گویند: متوفیک به معناى گرفتنى است که مرگ در آن نباشد، مثل توفیت المال و استیفاى آن، یعنى گرفتن مال؛ ربیع بن أنس مى‌گوید: وفات یعنى خوابیدن، زیرا خداوند در هنگام خواب، روح فرد خوابیده را بالا مى‌برد.

سپس نظر خود را مى‌گوید:

معناى درست درباره وفات، به نظر من، گرفتن و برداشتن از زمین است.

النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفای 463هـ)، التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید، ج14، ص203، تحقیق: مصطفی بن أحمد العلوی، ‏محمد عبد الکبیر البکری، ناشر: وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامیة - المغرب – 1387هـ.

قرطبى نیز در تفسیرش مى‌نویسد:

والصحیح أن الله تعالى رفعه إلى السماء من غیر وفاة ولا نوم کما قال الحسن وبن زید وهو اختیار الطبری وهو الصحیح عن بن عباس.

 صحیح این است که خداوند حضرت عیسى را بدون میراندن و خواب بالا برد،‌ چنانچه این را حسن و ابن زید گفته و این قول را طبرى نیز برگزیده است، و این روایت در نزد ابن عباس صحیح است.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج 4، ص100، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

نتیجه: قول صحیح این است که حضرت عیسى بدون مردن و خواب به آسمان برده شد و یهودیان کسى دیگرى را به جاى او کشتند. بنابراین آن حضرت هنوز زنده است که طبق روایات ذیل،‌ در زمان ظهور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف از آسمان فرود خواهد آمد.

نزول حضرت عیسی در زمان ظهور مهدی (ع):

در منابع اهل سنت روایات فراوانى وجود دارد هنگامى‌که حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف ظهور مى‌کند،‌ حضرت عیسى نیز از آسمان فرود مى‌آید و پشت سر آن حضرت در نماز اقتداء مى‌نماید.

مسأله نزول حضرت عیسى و اقتداء او به حضرت مهدى علیه السلام، به اندازه‌ى روشن است که یکى از علماى بزرگ حنابله،‌ ابو محمد بربهارى در کتاب «شرح السنة» آن را یکى از عقاید خود مى‌داند و در همان ابتداى کتابش و در مرحله بیستم به این مسأله اقرار مى‌کند و مى‌گوید:

 20. والإیمان بنزول عیسى ابن مریم علیه السلام، ینزل فیقتل الدجال و یتزوج و یصلی خلف القائم من آل محمد صلى الله علیه و سلم و یموت و یدفنه المسلمون.

از مواردى که باید به آن اقرار کرد، ایمان به نزول عیسى بن مریم علیه السلام است. او به زمین نزول مى‌کند و دجال را به قتل مى‌رساند و ازدواج مى‌کند و پشت سر قائم آل محمد عجل الله تعالى فرجه الشریف نماز مى‌خواند، بعد مى‌میرد و مسلمانان او را دفن مى‌کنند.‌

أبو محمد البربهاری، حسن بن علی بن خلف(متوفای 329هـ)، کتاب شرح السنة، ج1، ص27، تحقیق: د. محمد سعید سالم القحطانی، ناشر: دار ابن القیم- الدمام- 1408هـ، الطبعة: الأولی.

این سخن بربهارى را محمد بن یحیى بغدادى و عکرى حنبلى نیز در کتابهایشان نقل کرده اند.

البغدادی الحنبلی، أبو الحسین محمد بن أبی یعلى بن الفراء(متوفای521هـ)، طبقات الحنابلة، ج2، ص20، تحقیق: محمد حامد الفقی، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

العکری الحنبلی، عبد الحی بن أحمد بن محمد (متوفای 1089هـ)، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج2، ص321، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر - دمشق، الطبعة: الأولی، 1406هـ.

 و محمد بن یحیى بغدادى در توصیف و معرفى بربهارى مى‌نویسد:

الحسن بن علی بن خلف أبو محمد البربهاری شیخ الطائفة فی وقته ومتقدمها فی الإنکار على أهل البدع والمباینة لهم بالید واللسان وکان له صیت عند السلطان وقدم عند الأصحاب وکان أحد الأئمة العارفین والحفاظ للأصول المتقنین والثقات المؤمنین. صحب جماعة من اصحاب إمامنا أحمد منهم المروذی وصحب سهل التستری.

حسن بن على بن خلف ابو محمد بربهارى،‌ بزرگ طائفه در زمان خودش و پیشگام آنان در انکار بر اهل بدعت و دشمنى با آنان با دست و زبان. و براى او نزد سلطان جایگاه و شهرتى بود. او یکى از پیشوایان عارف،‌ حافظان اصول محکم و از مؤمنان موثق بود. گروهى از اصحاب امام احمد مانند مروزى و سهل تسترى با او مصاحبت کرد.

البغدادی الحنبلی، أبو الحسین محمد بن أبی یعلى بن الفراء(متوفای521هـ)، طبقات الحنابلة، ج2، ص18، تحقیق: محمد حامد الفقی، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

حال که روشن شد نزول حضرت عیسى در زمان ظهور حضرت مهدى علیه السلام یک امر پذیرفته شده است،‌ روایات صحیح اهل سنت را نیز در این زمینه نقل مى‌کنیم:

اسماعیل بخارى در صحیحش از ابو هریره آورده‌است:

حدثنا بن بُکَیْرٍ حدثنا اللَّیْثُ عن یُونُسَ عن بن شِهَابٍ عن نَافِعٍ مولى أبی قَتَادَةَ الْأَنْصَارِیِّ أَنَّ أَبَا هُرَیْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم: کَیْفَ أَنْتُمْ إذا نَزَلَ بن مَرْیَمَ فِیکُمْ وَإِمَامُکُمْ مِنْکُمْ. تَابَعَهُ عُقَیْلٌ وَالْأَوْزَاعِیُّ.

ابو هریرة از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل کرده: چگونه است حال شما وقتى عیسى بن مریم علیه السلام در بین شما فرود مى‌آید و امام شما از بین خودتان است؟

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل ابوعبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج3، ص1272، ح3265، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

همین روایت در صحیح مسلم نیز نقل شده است:

النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج1، ص136، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

این روایت در دو کتاب صحیح اهل سنت نقل شده نیاز به بررسى سند نیست و از طرفى علماى دیگر اهل سنت وقتى این روایت را نقل کرده اند بر صحت آن اقرار کرده اند. از جمله حسین بن مسعود بغوى در کتاب «شرح السنة» مى‌گوید:

 هذا حدیث متفق على صحته وأخرجه مسلم عن حرملة بن یحیى.

البغوی، الحسین بن مسعود (متوفاى516هـ)، شرح السنة، ج15، ص82، تحقیق: شعیب الأرناؤوط - محمد زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - دمشق _ بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ - 1983م.

این روایت پیامبر صلى الله علیه وآله علاوه بر این‌که زنده بودن حضرت عیسى علیه السلام را تا زمان حضرت مهدى علیه السلام ثابت مى‌کند، نشانگر این است که عمر او چند صد سال بشتر از حضرت مهدى است.

6. حضرت خضر علیه السلام زنده حاضر:

یکى از کسانى که عمر طولانى دارد و طبق عقیده شیعه و بسیارى از بزرگان اهل سنت تا هنوز زنده مى‌باشد، حضرت خضر علیه السلام است.

معرفی حضرت خضر از جهت نسبی:

مناوى از علماى بزرگ اهل سنت در کتاب «فیض القدیر شرح الجامع الصغیر» حضرت خضر را معرفى کرده و به اقوالى که در باره او وجود دارد اشاره کرده است:

قال النووی: واسمه بلیاء أو إبلیاء وکنیته أبو العباس والخضر لقبه وإطلاق الاسم على اللقب شائع وهو صاحب موسى علیه السلام الذی أخبر عنه بالقرآن العظیم بتلک الأعاجیب وأبوه ملکان بفتح فسکون ابن فالع بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح وقیل وهو ابن حلقیا وقیل ابن قابیل بن آدم وقیل ابن فرعون صاحب موسى وهو غریب وقیل أمه رومیة وأبوه فارسی وقیل هو ابن آدم علیه السلام لصلبه وقیل الرابع من أولاده وقیل عیصو وقیل من سبط هارون علیه السلام وقیل هو ابن خالة ذی القرنین ووزیره ومن أعجب ما قیل أنه من الملائکة.

نووى گفته است:‌ اسم حضرت خضر،‌ بلیاء یا ابلیاء و کنیه او ابو العباس و «خضر» لقب آن بزرگوار است و اطلاق اسم بر لقب شایع است. حضرت خضر علیه السلام صاحب موسى است که قرآن عظیم خبرهاى عجیبى از آن خبر داده است. و پدرش «مَلْکان بن فالع بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح است. در نسب او چند قول دیگر هم گفته شده: 1. پسر ابن حلیقا 2. پس قابیل بن آدم. 3. پسر فرعون صاحب موسى، این قول غریب است.4. برخى گفته: مادرش رومى و پدرش اهل فارس است. 5. پسر صلبى حضرت آدم. 6. چهارمین اولاد آدم. 7. او همان عیصو است. 8. برخى گفته: او نوه هارون است. 9. برخى گفته: او پسر خاله ذى القرنین و وزیر او. 10. عجیب تر این‌که برخى او را از فرشتگان مى‌دانند.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج2، ص575، ناشر: المکتبة التجاریة - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

روایات اهل سنت بر زنده بودن حضرت خضر:

علاء الدین بغدادى در تفسیر «الخازن»، ابن حجر عسقلانى در «فتح الباری»، سیوطى در «الدر المنثور» ابن عادل دمشقى در «اللباب فى علوم الکتاب» از طریق مکحول از کعب الاحبار و از طریق خصیف، روایت کرده اند که چهار نفر از انبیا (حضرت خضر،‌ الیاس،‌ ادریس و عیسى علیهم السلام) زنده‌اند:

ابن حجر عسقلانى مى‌نویسد:

وروى عن مکحول عن کعب الأحبار قال أربعة من الأنبیاء أحیاء أمان لأهل الأرض اثنان فی الأرض الخضر والیاس واثنین فی السماء إدریس وعیسى.

چهار نفر از أنبیاء زنده‌اند و امان براى اهل زمین، دو نفرشان در زمین هستند، خضر و إلیاس علیهما السلام و دو نفر در آسمان، إدریس و عیسى علیهما السلام.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج6، ص434، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

ابن عادل الدمشقی الحنبلی، ابوحفص عمر بن علی (متوفاى بعد 880 هـ)، اللباب فی علوم الکتاب، ج13، ص84، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ ـ 1998م

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج4، ص239، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993.

البغدادی الشهیر بالخازن، علاء الدین علی بن محمد بن إبراهیم (متوفای725هـ )، تفسیر الخازن المسمی لباب التأویل فی معانی التنزیل، ج4، ص251، ناشر: دار الفکر - بیروت / لبنان - 1399هـ ـ 1979م.

در کتاب الدر المنثور روایت از این طریق نقل شده‌است:

وأخرج ابن شاهین عن خصیف قال: أربعة من الأنبیاء أحیاء: اثنان فی السماء عیسى وإدریس وإثنان فی الأرض الخضر وإلیاس.

چهار نفر از أنبیاء زنده‌اند، دو تن در آسمان که إدریس و عیسى علیهما السلام ‌‌و دو نفر در زمین و آن‌ها خضر و إلیاس علیهما السلام هستند.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الدر المنثور، ج5، ص432، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993.

کلام بزرگان اهل سنت بر زنده بودن حضرت خضر:

بزرگان اهل سنت گفته اند: حضرت خضر علیه السلام زنده است براى اثبات این سخن کلام چند تن از علماى سرشناس آنها را نقل مى‌کنیم:

1. شیخ سلیمان قندوزی:

در مسأله طول عمر امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف،‌ قندوزى حنفى مطلبى را از کنجى شافعى نقل کرده و عمر طولانى آن حضرت را، به دلیل بقاء حضرت عیسى و خضر و إلیاس علیهم السلام یک امر محال و غیر ممکن نمى‌داند:

وقال الشیخ المحدث الفقیه أبو عبد الله محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی فی کتابه البیان فی أخبار صاحب الزمان فی آخر الباب الخامس والعشرین، وهو آخر الأبواب: إن المهدی ولد الحسن العسکری، فهو حی موجود باق منذ غیبته إلى الآن، ولا امتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسى والخضر وإلیاس.

محدث فقیه أبو عبدالله محمد بن یوسف الکنجى شافعى در کتاب البیان فى أخبار صاحب الزمان، در آخر باب بیست و پنجم مى‌گوید: همانا مهدى علیه السلام فرزند حسن عسکرى علیه السلام ‌است، او زنده است و وجود دارد، غیبتش تا کنون ادامه داشته و بقایش غیر ممکن نیست به خاطر این‌که حضرت عیسى و خضر و إلیاس علیهم السلام هنوز زنده‌اند.

القندوزی الحنفی، الشیخ سلیمان بن إبراهیم(متوفای1294هـ)، ینابیع المودة لذوی القربى، ج3، ص348، تحقیق: سید علی جمال أشرف الحسینی، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشر ـ قم- 1416هـ، الطبعة: الأولى.

2. ادعاى اتفاق مسلمین توسط زمخشرى بر زنده بودن خضر:

زمخشرى نیز در کتاب «ربیع الأبرار» اتفاق مسلمین را بر زنده بودن حضرت عیسى علیه السلام گزارش کرده‌است:

إنّ المسلمین متفقون على حیاة أربعة من الأنبیاء، اثنان منهم فی السماء، وهما إدریس، وعیسى، واثنان فی الأرض إلیاس، والخضر، وإنّ ولادة الخضر فی زمن إبراهیم أبی الأنبیاء.

ترجمه این روایت چند بار گذشت.

الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ)، ربیع الأبرار، ج1، ص397، طبق برنامه الجامع الکبیر.

3. گزارش نظر جمهور علماء بر زنده بودن خصر توسط نووی:

نووى از شارحان صحیح مسلم نظر جمهور علماء را بر زنده بودن آن حضرت تا الان گزارش کرده است:

باب من فضائل الخضر: جمهور العلماء على انه حی موجود بین أظهرنا وذلک متفق علیه عند الصوفیة واهل الصلاح والمعرفة وحکایاتهم فی رؤیته والاجتماع به والاخذ عنه وسؤاله وجوابه ووجوده فی المواضع الشریفة ومواطن الخیر اکثر من ان یحصر وأشهر من ان یستر. وقال الشیخ أبو عمر بن الصلاح هو حی عند جماهیر العلماء والصالحین والعامة معهم فی ذلک قال وانما شذ بانکاره بعض المحدثین.

باب فضائل حضرت خضر علیه السلام: جمهور علماء بر این هستند که حضرت خضر زنده و در میان ما موجود است. این نظر مورد اتفاق صوفیه،‌ اهل صلاح و عارفان است و حکایات آنان در دیدار و اجتماع با او و گرفتن پاسخ سؤالها و وجود او در جاهاى شریف و متبرک و مواطن خیر بسیار و فراتر از شمارش و مشهور تر از این است که پوشیده بماند. شیخ ابو عمربن صلاح مى‌گوید: حضرت خضر نزد جمهور علماء و صلحاء زنده است و عامه مردم هم با آنان هم عقیده اند تنها اندکى از برخى محدثان آن را انکار کرده اند.

النووی الشافعی، محیی الدین أبو زکریا یحیى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاى676 هـ)، شرح النووی علی صحیح مسلم، ج15،‌ ص135، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة الثانیة، 1392 هـ.

این سخن نووى را علماى دیگر اهل سنت نیز نقل کرده‌اند:

العراقی، أبو الفضل زین الدین عبد الرحیم بن الحسین (متوفاى806هـ)، طرح التثریب فی شرح التقریب، ج8، ص147، تحقیق: عبد القادر محمد علی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى2000م.

ملا علی القاری، نور الدین أبو الحسن علی بن سلطان محمد الهروی (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج10، ص383، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.

السیوطی وآخرون، (متوفای849 هـ)، شرح سنن ابن ماجه، ج1، ص292،‌ دار النشر، طبق برنامه الجامع الکبیر.

بدر الدین عینى در «عمدة القاری» نیز مى‌گوید:

السادس: فی حیاته: فالجمهور على أنه باق إلى یوم القیامة. قیل: لأنه دفن آدم بعد خروجهم من الطوفان فنالته دعوة أبیه آدم بطول الحیاة. وقیل: لأنه شرب من عین الحیاة.

مطلب ششم در باره حیات اوست: جمهور علماء بر این است که او تا روز قیامت باقى است؛‌ چرا که او آدم را بعد از اینکه در طوفان از قبر بیرون شد، دفن کرد و به درخواست پدرش حضرت آدم که طول حیات او را خواسته بود رسید. و گفته شده که او از چشمه حیات نوشیده است.

العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج2، ص60، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

آلوسى در تفسیر «روح المعانی» نیز بعد از این‌که دلائل منکران حیات خضر را نقل کرده مى‌نویسد:

وذهب جمهور العلماءإلى أنه حی موجود بین أظهرنا وذلک متفق علیه عند الصوفیة قدست أسرارهم قاله النووی ونقل عن الثعلبی المفسر أن الخضر نبی معمر على جمیع الأقوال محجوب عن أبصار أکثر الرجال وقال ابن الصلاح: هو حی الیوم عند جماهیر العلماء والعامة معهم فی ذلک وإنما ذهب إلى إنکار حیاته بعض المحدثین.

الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج15، ص321؛ ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

4. ابن سمعو بغدادى و دمیرى شافعی:

ابن سمعون بغدادى در «امالی» و دمیرى مصرى در «حیاة‌ الحیوان» بعد از این‌که سخن نووى و مخالفان را آورده خودشان مى‌گویند: صحیح این است که او زنده است:‌

والصحیح الصواب أنه حی.

ابن سمعون البغدادی، أبو الحسین محمد بن أحمد بن إسماعیل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالی ابن سمعون، ج1، ص272، طبق برنامه الجامع الکبیر.

الدمیری المصری الشافعی، کمال الدین محمد بن موسى بن عیسى (متوفاى808 هـ)، حیاة الحیوان الکبرى، ج1، ص383، تحقیق: أحمد حسن بسج، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الثانیة، 1424 هـ - 2003م.

5. عبد الرئوف مناوی:

مناوى در فیض القدیر بعد از معرفى او از جهت نسب مى‌نویسد:

والأصح عند الجمهور أنه نبی معمر محجوب عن الأبصار وهو حی عند عامة العلماء وعامة الصلحاء وقیل لا یموت إلا فی آخر الزمان حتى یرتفع القرآن.

قول صحیح تر نزد جمهور این است که او پیامبر داراى عمر طولانى و پنهان از دیده ها است. او نزد عامه علماء و صلحاء زنده است و گفته شده:‌ او در آخر الزمان نمى‌میرد تا قرآن برداشته شود (کنایه از این‌که تا قرآن موجود است او زنده است و قرآن هم تا روز قیامت موجود است.)

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج2، ص575، ناشر: المکتبة التجاریة - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

قرطبى در تفسیر «الجامع لأحکام القرآن» از عمرو بن دینار روایت کرده است:

وعن عمرو بن دینار قال: إن الخضر وإلیاس لا یزالان حیین فی الأرض ما دام القرآن على الأرض فإذا رفع ماتا.

همانا خضر و الیاس همیشه و تازمانى که قرآن روى زمین است، آنان نز در زمین اند و هنگامى‌که قرآن برداشته شود،‌ آنها نیز مى‌میرند.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج11، ص43، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

7. خلیل بن احمد فراهیدی:

فراهیدى از علماى اهل سنت حضرت خضر علیه السلام را پیامبرى از بنى إسرائیل، با عمر طولانى و غایب از انظار، و همراه حضرت موسى علیه السلام بیان مى‌کند.

الخضر نبی معمر محجوب عن الأبصار و هو نبی من بنی إسرائیل و هو صاحب موسى.

الفراهیدی، خلیل بن أحمد(متوفای175هـ)، العین، ج4، ص175، تحقیق: د. مهدی المخزومی- د. ابراهیم السامرائی، ناشر: دار المکتبة الهلال.

8. ثعلبى صاح کتاب «العرائس» و قرطبى در الجامع لاحکام القرآن:

ثعلبى یکى از مفسران اهل سنت در کتاب «العرائس» قول به زنده بودن حضرت خضر را صحیح مى‌داند؛ اما از آنجایى که فعلاً این کتابش در دسترس ما نیست نظر او را از نقل کتابهاى دیگر مى‌آوریم با تذکراین نکته که تقریباً‌ اکثر علماء به قول ایشان اشاره کرده و متن او را در کتابهایشان آورده اند.

قرطبى در «الجامع لأحکام القرآن» ابتدا نظر ابو اسحاق ثعلبى را بر زنده بودن حضرت خضر بیان کرده و در پایان نظر خودش را نیز بیان کرده است:

وقد ذکر أبو إسحاق الثعلبی فی کتاب العرائس له: والصحیح أن الخضر نبی معمر محجوب عن الأبصار..

 وقد ذکر شیخنا الإمام أبو محمد عبد المعطی بن محمود بن عبد المعطی اللخمی فی شرح الرسالة له للقشیری حکایات کثیرة عن جماعة من الصالحین والصالحات بأنهم رأوا الخضر علیه السلام ولقوه یفید مجموعها غایة الظن بحیاته مع ما ذکره النقاش والثعلبی وغیرهما.

ابو اسحاق ثعلبى در کتاب «العرائس» گفته است: صحیح این است که خضر نبى داراى عمر طولانى و پنهاناز دیده ها است... استاد ما امام ابو محمد عبد المعطى... در شرح رساله خود حکایات فراوانى را از گروهى مردان و زنان صالح آورده که آنان خضر را دیده و با آن حضرت ملاقات داشته اند. مجموع این حکایات ظن غالب را بر زنده بوده او مى‌رساند علاوه بر آنچه که ثعلبى و غیر آن نقل کرده اند.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج11، ص43، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

زین الدین عراقى بعد از این‌که سخن ثعلبى را آورده مى‌گوید:‌ ابو الفرج ابن جوزى کتابى را در باره حیات خضر نوشته است:

و قال الثعلبی المفسر الخضر نبی معمر على جمیع الأقوال محجوب عن الأبصار یعنی عن أبصار أکثر الناس قال و قیل إنه لا یموت إلا فی آخر الزمان حین یرفع القرآن و صنف أبو الفرج بن الجوزی کتابا فی حیاته.

بنا بر جمیع اقوال، خضر علیه السلام پیامبرى با عمر طولانى و غائب از انظار مردم مى‌باشد و نمى‌میرد مگر در آخر‌الزمان، هنگام رفع قرآن به آسمانها؛ أبو الفرج بن جوزى کتابى در مورد حیات خضر علیه السلام نوشته است.

العراقی، زین الدین أبو الفضل عبد الرحیم بن الحسینی(متوفای806هـ)، طرح التثریب فی شرح التقریب، ج8، ص147، تحقیق: عبد القادر محمد علی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت – 2000م، الطبعة: الأولى.

9. شمس الدین رملى شافعی:

از شمس الدین رملى شافعى،‌ در مورد حیات حضرت خضر پرسیده شد و او تصریح مى‌کند که او زنده است و اتفاق جمهور علماء را در این باره بیان مى‌کند و در ضمن مى‌گوید به اتفاق جمهور علماء، او نبى هم بوده است:

(سُئِلَ) عَنْ السَّیِّدِ الْخَضِرِ هَلْ هُوَ نَبِیٌّ أَوْ وَلِیٌّ وَهَلْ هُوَ حَیٌّ الْآنَ أَمْ مَیِّتٌ وَهَلْ هُوَ خَلْقٌ مِنْ الْبَشَرِ أَمْ مِنْ الْمَلَائِکَةِ، وَإِذَا کَانَ حَیًّا فَأَیْنَ مَقَرُّهُ وَمَا مَأْکَلُهُ وَمُشْرَبُهُ وَکَذَلِکَ سَیِّدُنَا إلْیَاسَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَقَوْمُ یُونُسَ السُّؤَالُ عَنْهُمَا کَذَلِکَ؟ (فَأَجَابَ) أَمَّا السَّیِّدُ الْخَضِرُ فَالصَّحِیحُ کَمَا قَالَهُ جُمْهُورُ الْعُلَمَاءِ أَنَّهُ نَبِیٌّ لِقَوْلِهِ تَعَالَى (وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی) وَلِقَوْلِهِ تَعَالَى وَ (آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا) أَیْ الْوَحْیَ وَالنُّبُوَّةَ لَا وَلِیٌّ، وَإِنْ خَالَفَ بَعْضُهُمْ فَقَالَ لَمْ یَکُنْ الْخَضِرُ نَبِیًّا عِنْدَ أَکْثَرِ أَهْلِ الْعِلْمِ وَالصَّحِیحُ أَیْضًا أَنَّهُ حَیٌّ.

از شمس الدین رملى در باره حضرت خضر پرسیده شد که آیا او پیامبر بود یا ولى. آیا او الان زنده است یا مرده؟ آیا او از جنس بشر بود یا از فرشتگان؟ در صورتى‌که زنده است جاى او کجاست؟ چه میخورد چه مى نوشد؟ همچنین از حضرت الیاس علیه السلام سؤال شد. او در جواب گفت:‌ اما حضرت خضر،‌ صحیح این است که او پیامبر بود نه ولى. به دلیل گفتار خداوند: وما فعلته عن امرى. و آتیناه رحمة من عندنا. یعنى وحى و نبوت. اگرچه برخى مخالفت کرده و گفته اند:‌ خضر نزد بشتر دانشمندان پیامبر نبوده است. و صحیح این است که او زنده است.

الرملی الشوبری الشافعی، شمس الدین محمد بن أحمد بن حمزة (متوفاى1004هـ)، فتاوى الرملی، ج6، ص147،‌ طبق برنامه الجامع الکبیر

10. مرتضى حسینى زبیدی:

مرتضى الحسینى الزبیدى در «تاج العروس من جواهر القاموس» زنده بودن حضرت خضر را تا روزقیامت صحیح مى‌داند و در ضمن اسامى مخالفان این نظر را آورده است:

والصَّحِیحُ من هذه الأَقوَالِ کُلِّها أَنه نَبِیٌّ مُعَمَّرٌ، محجوبٌ عن الأَبْصَار، وأَنَّه باقٍ إِلى یَوْمِ القِیَامة، لشُرْبه مِنْ ماءِ الحیاةِ، وعلیه الجماهِیرُ واتِّفاقُ الصُّوفِیّة، وإِجماعُ کَثِیرٍ من الصّالحین. وأَنکَرَ حَیاتَه جَماعَةٌ منهم البخارِیّ وابن المُبَارَک والحَرْبِیّ وابنُ الجَوْزِیّ. قال شیخُنَا وصَحَّحَه الحافِظُ ابنُ حَجَرٍ، ومال إِلى حَیاتِه وجَزَمَ بها، کما قال القَسْطَلانیّ والجماهیرُ، وهو مُختارُ الأبّیّ وشَیْخهِ ابْنِ عَرَفَة وشَیْخِهم الکَبِیر ابن عبد السّلام وغَیْرِهم.

از میان تمام این اقوال، صحیح این است که حضرت خضر پیامبر داراى عمر طولانى و پنهان از دیده ها و تا روز قیامت باقى است؛‌ چرا که او از آب حیات نوشیده است. بر این نظر جمهور علماء و اتفاق صوفیه و اجماع بسیارى از صالحان است. حیات او را گروهى همانند بخارى،‌ ابن مبارک،‌ حربى و ابن جوزى انکار کرده اند. استاد ما گفته است: قول زنده بودن او را ابن حجر تصحیح کرده و به این نظر میل پیدا کرده و به آن یقین دارد؛ همانگونه که قسطلانى و جماهیر بر آن است. و این نظر، مختار ابى و استادش ابن عرفه و استاد بزرگ آنان ابن عبد السلام و غیر آنها است.

الحسینی الزبیدی الحنفی، محب الدین أبو فیض السید محمد مرتضى الحسینی الواسطی (متوفاى1205هـ)، تاج العروس من جواهر القاموس، ج11، ص184، تحقیق: مجموعة من المحققین، ناشر: دار الهدایة.

11. عکرى حنبلی:

عبد الحى عکرى در کتاب «شذرات الذهب فى أخبار من ذهب» مى‌گوید:

والصحیح عندنا انه حی وأنه یجوز أن یقف على باب أحدنا مستعطیا له أو غیر ذلک.

العکری الحنبلی، عبد الحی بن أحمد بن محمد (متوفاى1089هـ)، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج4، ص195، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر - دمشق، الطبعة: الأولی، 1406هـ.

اسامى مخالفان حیات حضرت خضر:

ابن حجر عسقلانى در «فتح البارى شرح صحیح البخاری» نامهاى کسانى‌که حضرت خضر را زنده نمى‌دانند، ذکر کرده است:

والذی جزم بأنه غیر موجود الآن البخاری وإبراهیم الحربی وأبو جعفر بن المنادى وأبو یعلى بن الفراء وأبو طاهر العبادی وأبو بکر بن العربی وطائفة وعمدتهم الحدیث المشهور عن بن عمر وجابر وغیرهما أن النبی صلى الله علیه وسلم قال فی أخر حیاته لا یبقى على وجه الأرض بعد مائة سنة ممن هو علیها الیوم أحد.

کسانى که یقین دارند حضرت خضر؛ الآن موجود نیست، بخارى، ابراهیم حربى، ابو جعفر بن منادى،‌ ابو یعلى ابن فراء، ابو طاهر عبادى، ابوبکر بن عربى و طائفه دیگر هستند. عمده دلیل آنان روایت مشهور پیامبر است که در پایان حیاتش فرمود: بر روى زمین بعد از صد سال از کسانى که امروز هستند باقى نمیمانند.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج6، ص434، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

آنچه در باره حضرت خضر آورده شد،‌ از منابع اهل سنت بود در منابع شیعه نیز روایاتى داریم که زنده بودن آن حضرت را اثبات مى‌کند در این جا به ذکر یک روایت اکتفا مى‌کنیم:

شیخ صدوق رحمة‌ الله علیه در کتاب «کمال الدین» روایت مفصلى از امام صادق علیه السلام نقل کرده که آن حضرت طول عمر حضرت خضر علیه السلام را دلیل بر طول عمر حضرت مهدى علیه السلام بیان مى‌کند. از آنجایى که این روایت بسیار طولانى است ما محل هاى شاهد را انتخاب کرده و در اینجا متذکر مى‌شویم:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ حَاتِمٍ النَّوْفَلِیُّ الْمَعْرُوفُ بِالْکِرْمَانِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عِیسَى الْوَشَّاءُ الْبَغْدَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ طَاهِرٍ الْقُمِّیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرِ بْنِ سَهْلٍ الشَّیْبَانِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَارِثِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْجَوَاشِنِیِّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبُدَیْلِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبِی عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ دَخَلْتُ أَنَا وَالْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَأَبُو بَصِیرٍ وَأَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَلَى مَوْلَانَا أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام فَرَأَیْنَاهُ جَالِساً عَلَى التُّرَاب‏ ِوَعَلَیْهِ مِسْحٌ خَیْبَرِیٌّ مُطَوَّقٌ بِلَا جَیْبٍ مُقَصَّرُ الْکُمَّیْنِ وَهُوَ یَبْکِی بُکَاءَ الْوَالِهِ الثَّکْلَى ذَاتَ الْکَبِدِ الْحَرَّى قَدْ نَالَ الْحُزْنُ مِنْ وَجْنَتَیْهِ وَشَاعَ التَّغْیِیرُ فِی عَارِضَیْهِ وَأَبْلَى الدُّمُوعُ مَحْجِرَیْهِ وَهُوَ یَقُولُ: سَیِّدِی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقَادِی وَضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهَادِی وَابْتَزَّتْ مِنِّی رَاحَةَ فُؤَادِی...

َ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى أَدَارَ لِلْقَائِمِ مِنَّا ثَلَاثَةً أَدَارَهَا فِی ثَلَاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ علیهم السلام قَدَّرَ مَوْلِدَهُ تَقْدِیرَ مَوْلِدِ مُوسَى علیه السلام وَقَدَّرَ غَیْبَتَهُ تَقْدِیرَ غَیْبَةِ عِیسَى علیه السلام وَقَدَّرَ إِبْطَاءَهُ تَقْدِیرَ إِبْطَاءِ نُوحٍ علیه السلام وَجَعَلَ لَهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عُمُرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ أَعْنِی الْخَضِرَ علیه السلام دَلِیلًا عَلَى عُمُرِهِ فَقُلْنَا لَهُ اکْشِفْ لَنَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عَنْ وُجُوهِ هَذِهِ الْمَعَانِی قَالَ علیه السلام: أَمَّا مَوْلِدُ مُوسَى علیه السلام‏...

وَأَمَّا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْخَضِرُ علیه السلام فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى مَا طَوَّلَ عُمُرَهُ لِنُبُوَّةٍ قَدَّرَهَا لَهُ وَلَا لِکِتَابٍ یُنْزِلُهُ عَلَیْهِ وَلَا لِشَرِیعَةٍ یَنْسَخُ بِهَا شَرِیعَةَ مَنْ کَانَ قَبْلَهَا مِنَ الْأَنْبِیَاءِ وَلَا لِإِمَامَةٍ یُلْزِمُ عِبَادَهُ الِاقْتِدَاءَ بِهَا وَلَا لِطَاعَةٍ یَفْرِضُهَا لَهُ بَلَى إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لَمَّا کَانَ فِی سَابِقِ عِلْمِهِ أَنْ یُقَدِّرَ مِنْ عُمُرِ الْقَائِمِ علیه السلام فِی أَیَّامِ غَیْبَتِهِ مَا یُقَدِّرُ وَعَلِمَ مَا یَکُونُ مِنْ إِنْکَارِ عِبَادِهِ بِمِقْدَارِ ذَلِکَ الْعُمُرِ فِی الطُّولِ طَوَّلَ عُمُرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ مِنْ غَیْرِ سَبَبٍ أَوْجَبَ ذَلِکَ إِلَّا لِعِلَّةِ الِاسْتِدْلَالِ بِهِ عَلَى عُمُرِ الْقَائِمِ علیه السلام وَلِیَقْطَعَ بِذَلِکَ حُجَّةَ الْمُعَانِدِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ.

سدیر صیرفى مى‌گوید: من و مفضّل بن عمر و ابو بصیر و ابان بن تغلب بر مولایمان امام صادق علیه السّلام وارد شدیم دیدیم حضرت روى زمین نشسته و عبائى بى‏یقه پوشیده، که آستینهایش کوتاه بود، و در آن حال مانند پدر فرزند مرده جگر سوخته گریه مى‌کرد و آثار حزن از رخسار مبارکش پیدا بود به طورى که رنگش تغییر کرده بود و در حالى که کاسه چشمش پر از اشک بود، مى‌فرمود: اى آقاى من! غیبت تو خواب را از من ربوده و لباس صبر بر تنم تنگ نموده و آرامش جانم را سلب کرده!....

فرمود: خداوند متعال سه چیز را که در مورد پیغمبران عملى ساخت، در خصوص قائم ما نیز عملى مى‌سازد: ولادت او را مانند ولادت موسى و غیبتش را چون غیبت عیسى و طول عمرش را بسان طول عمر نوح مقدر فرموده، و سپس طول عمر بنده صالح خدا، خضر پیغمبر را دلیل طول عمر آن حضرت قرار داده است.

عرض‌کردیم: یا ابن رسول اللَّه! علل این معانى را که فرمودى براى ما شرح بده فرمود: ولادت موسى علیه السّلام بدین گونه بود که‏...

و اما طول عمر خضر، براى آن نبود که منصب نبوت به وى اعطا شود یا کتابى بر او نازل گردد، یا دینش، دین انبیاء پیش از خود را نسخ کند، یا داراى مقام امامت باشد که مردم پیروى او را لازم بدانند، یا به خاطر اطاعتى باشد که خداوند بر وى واجب گرداند، بلکه چون در علم ازلى خداوند مقدار عمر قائم ما و طول غیبت او تقدیر شده بود و مى‌دانست که بندگانش طول عمر او را انکار مى‌کنند، از این رو عمر خضر را طولانى گردانید، تا در اثبات طول عمر قائم ما به وسیله آن استدلال شود. و بدان وسیله ایراد دشمنان از میان برود و مردم را بر خدا حجّت و ایرادى نباشد.

 الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، کمال الدین وتمام النعمة، ج‏2، ص352،‌ح51، ناشر:‌ اسلامیة ـ تهران‏، الطبعة الثانیة‏، 1395 هـ.

نتیجه:

طبق روایات اهل سنت و تصریح بزرگان آنها و روایات شیعه،‌ حضرت خضر علیه السلام زنده است و یک سند محکم بر امکان طول عمر حضرت مهدى علیه السلام است.

7. لقمان بن با عورا 1000 سال:

غیر از آن چهار پیامبر الهى که فعلاً زنده هستند کسانى دیگر نیز بوده اند که عمر طولانى داشته اند. یکى از آنها لقمان حکیم است که در قرآن کریم نیز اسم او در دو جا ذکر شده‌است:

وَلَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَمَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ وَإِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ (لقمان/12- 13)

هیچ نشانه و دلیلى بر این‌که او پیامبر بوده، در قرآن وجود ندارد. برخى از مفسران احتمال نبوت او را نیز داده اند که این مقوله خارج از بحث ما است.

معرفی لقمان و مدت زندگانی او:

 در باره نسب لقمان چهار قول را ذکر کرده‌اند:

1. لقمان بن با عورا بن ناحور بن تارخ (آزر پدر ابراهیم).

2. پسر خواهر ایوب؛

3. پسر خاله ایوب؛

4. لقمان بن عنقا بن مروان،‌ یا سرون.

شوکانى در «فتح القدیر» به این اقوال اشاره کرده است:

اختلف فی لقمان هل هو عجمی أم عربی... وهو لقمان بن باعورا ابن ناحور بن تارخ وهو آزر أبو إبراهیم وقیل هو لقمان بن عنقا بن مروان وکان توبیا من أهل أیله ذکره السهیلی قال وهب هو ابن أخت أیوب وقال مقاتل هو ابن خالته عاش ألف سنة وأخذ عنه العلم وکان یفتی قبل مبعث داود.

در این‌که لقمان آیا عجمى است یا عربى اختلاف نظر است. او لقمان بن باعورا بن ناحور بن تارخ (آزر پدر ابراهیم) است. گفته شده که او لقمان بن عنقا بن مروان و توبى از اهل ایله بوده است. وهب گفته: او پسر خواهر ایوب بوده مقاتل گفته: او پسر خاله ایوب بوده است. او مدت هزار سال زندگى کرد و از محضر ایوب کسب دانش کرد و قبل از بعثت حضرت داود علیه السلام فتوى مى‌داد.

الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج4، ص237، ناشر: دار الفکر – بیروت.

در باره طول حیات و مدت زندگانى او نیز اقوال مختلفى بیان شده است.

بسیارى از علماى اهل سنت عمر او را هزار سال ذکر کرده اند.

علاء الدین بغداى در «تفسیر الخازن»،‌ نیشابورى در «تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان»، سیوطى در «حسن المحاضرة فى أخبار مصر و القاهرة»، مناوى در «فیض القدیر شرح الجامع الصغیر» و ابو البقاء در «الکلیات»، گفته اند،‌ لقمان بن باعورا هزار سال زندگى کرد:

لقمان بن باعوراء ابن أخت أیوب أو ابن خالته أو من أولاد آزر, عاش ألف سنة وأدرک داود علیه السلام وأخذ منه العلم.

لقمان بن باعوراء پسر خواهر ایوب یا پسر خاله او یا از فرزندان آزر،‌ هزار سال عمر کرد و زمان داود علیه السلام را درک نمود واز او دانش فرا گرفت.

البغدادی الشهیر بالخازن، علاء الدین علی بن محمد بن إبراهیم (متوفاى725هـ )، تفسیر الخازن المسمی لباب التأویل فی معانی التنزیل، ج5، ص110، ناشر: دار الفکر - بیروت / لبنان - 1399هـ ـ 1979م.

النیسابوری، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین المعروف بالنظام الأعرج (متوفاى 728 هـ)، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج5، ص424، تحقیق: الشیخ زکریا عمیران، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج3،‌ ص473، ناشر: المکتبة التجاریة - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

الکفوی الحنفی، ابوالبقاء أیوب بن موسی الحسینی، (متوفاى1094هـ)، الکلیات معجم فی المصطلحات والفروق اللغویة، ج1، ص802، تحقیق: عدنان درویش - محمد المصری، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت - 1419هـ - 1998م

بدر الدین عینى در «عمدة القارى شرح صحیح البخاری»، ضمن این‌که هزار سال را مدت زندگانى او ذکر مى‌کند مى‌گوید:‌ او شاگر هزار پیامبر بوده است:

ولقمان بن باعور بن ناخر بن تارخ وهو آزر أبو إبراهیم علیه الصلاة والسلام، أو قال السهیلی: لقمان بن عنقا بن سرون عاش ألف سنة.. وقیل: کان تلمیذاً لألف نبی.

العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج19، ص111، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

این عبارت عینى، مى‌رساند که او پیامبر نبوده؛ بلکه شاگر پیامبر بوده است.

همانگونه که ابو البقاء در کتاب «الکلیات معجم فى المصطلحات والفروق اللغویة» مى‌گوید:

لقمان: هو ابن باعورا من أولاد آزر... والجمهور على أنه کان حکیما ولم یکن نبیا.

لقمان، پسر باعورا از اولاد آزر است. جمهور بر این است که او حکیم بوده نه پیامبر.

الکفوی الحنفی، ابوالبقاء أیوب بن موسی الحسینی، (متوفاى1094هـ)، الکلیات معجم فی المصطلحات والفروق اللغویة، ج1، ص802، تحقیق: عدنان درویش - محمد المصری، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت - 1419هـ - 1998م.

جلال الدین سیوطى دو قول دیگر را نیز ذکر کرده که طبق برخى اقوال،‌ 1600 و طبق بعض قول دیگر3000 سال مدت حیات او بوده است:

وقیل: إنه عاش ألف سنة، وقیل: ألفا وستمائة سنة، وقیل: ثلاثة آلاف سنة.

 جلال الدین السیوطی، عبد الرحمن بن أبو بکر، (متوفای911هـ)،‌ حسن المحاضرة فی أخبار مصر و القاهرة، ج1، ص19، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

8. عوج بن عناق از هزار تا 3600 سال عمر:

یکى از دیگر از کسانى‌که عمر طولانى داشته، عوج بن عناق است که تا زمان حضرت موسى علیه السلام مى‌زیسته است.

ابن جوزى در کتاب «المنتظم» در باره زمان تولد و مدت زندگانى و صفات جسمانى او مى‌نویسد:

قال وهب بن منبه... وولد عوج فی زمن آدم وکان جبارا لا یوصف عظما وعمره ثلاثة آلاف سنة وستمائة سنة حتى أدرک موسى وکان الماء فی زمان الغرق إلى حجزته وکان یتناول الحوت من البحر فیرفعه بیده فی الهواء فیفور فی حر الشمس ثم یأکله وکان سبب هلاکه أنه قطع حجرا من جبل فجاء به على رأسه لیقلبه على عسکر موسى فبعث الله طائرا فنقر الحجر فنزل فی عنقه فجاء موسى فضربه بالعصى فی کعبه فقتله.

وهب بن منبه مى‌گوید:‌ عوج در زمان آدم به دنیا آمد او انسان جبارى بود که به بزرگى ستوده نمى‌شود. عمر او3600 سال بود تا این‌که زمان حضرت موسى علیه السلام را درک نمود. در زمان طوفان نوح،‌ آب تا کمر او بود، او ماهى را از دریا مى‌گرفت و با دستن به آسمان بلند مى‌کرد و او را در حرارت آفتا مى‌پخت پس از آن میخورد. سبب هلاکت او این بود که او درختى از کوه را قطع کرد و آن را بر سرش گرفت تا آن را بر لشکر موسى بیندازد،‌ خداوند پرنده‌اى را فرستاد تا سنگى را سوراخ کند به گردن او بیندازد پس از آن موسى آمد با عصایش در کعب (مفصل استخوان)‌ او زد و او را کشت.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج1، ص354، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.

جلال الدین سیوطى در کتاب «حسن المحاضرة فى أخبار مصر» مى‌نویسد:

وقال صاحب مرآة الزمان: حکى جدى عن ابن إسحاق، أن عوج بن عنق عاش ثلاثة آلاف سنة وستمائة سنة، ولم یعش أحد هذا العمر.

صاحب کتاب «مرآة الجنان»‌گفته:‌ جد من از ابن اسحاق حکایت کرده است که عوج بن عنق، مدت 3600 سال زندگى کرد و هیچ کسى دیگر به این مقدار عمر نکرده است.

جلال الدین السیوطی، عبد الرحمن بن أبو بکر، (متوفای911هـ)،‌ حسن المحاضرة فی أخبار مصر و القاهرة، ج1، ص362، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

طبق قول دیگر،‌ او هزار سال زندگى کرده است:

ابن جوزى و جلال الدین سیوطى، آورده اند:

ومن الحوادث قتل موسى علیه السلام عوج بن عناق: حکى أبو جعفر الطبری أن عوجا عاش ألف سنة وإنه التقى بموسى فضرب موسى کعب عوج فقتله وعناق اسم أبیه.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج1، ص354، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.

وقال ابن جریر: عاش ألف سنة. وقیل: إنه ولد فی عهد آدم وسلم من الطوفان.

جلال الدین السیوطی، عبد الرحمن بن أبو بکر، (متوفای911هـ)،‌ حسن المحاضرة فی أخبار مصر و القاهرة، ج1، ص362، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر

9. ذو القرنین؛‌ 1000 سال:

از جمله کسانى‌که عمر طولانى داشته،‌ ذوالقرنین است. در میان علماى اهل سنت اختلاف است که آیا او از جنس فرشته بوده یا بشر. منتها بیشتر روایات بر بشر بودن او دلالت دارد. در این صورت نیز بازهم میان علماى اهل سنت اختلاف است که سمت او چه بوده آیا پادشاهى از پادشاهان بوده و یا سمت پیامبرى داشته است؟ بررسى این بحث ها جاى خاص خودش را مى‌طلبد.

 مقصود ما در این نوشتار، اثبات عمر طولانى او است.

ابن جوزى حنبلى اختلاف اقوال را در باره این‌که ذوالقرنین در چه زمانى مى‌زیسته،‌ ذکر کرده؛‌ اما بشترین نظر سنجى‌ها نشان مى‌دهد که او در زمان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام مى‌‌زیسته است. ابن جوزى مى‌نوسد:

وکان ممن یتبع فی زمن إبراهیم الخلیل علیه السلام ذو القرنین.

وإن کانوا قد اختلفوا فی زمان کونه، فروی عن علی رضی الله عنه أنه قال کان من القرون الأول من ولد یافث بن نوح وقیل إنه من ولد عیلم بن سام وأنه ولد بأرض الروم حین نزلها ولد سام. وقال الحسن البصری کان بعد ثمود.

وذکر أبو الحسین بن المنادی أنه کان فی زمان الخلیل ومات فی ذلک الزمان وهذا الأشبه. فقد روى الفضل بن عطیة عن عطاء عن ابن عباس أن ذا القرنین لقی إبراهیم الخلیل بمکة فسلم علیه وصافحه واعتنقه.

وجاء فی حدیث آخر أن إبراهیم الخلیل کان جالسا فی مکان فسمع صوتا فقال ما هذا الصوت قیل له هذا ذو القرنین فی جنوده فقال لرجل عنده إئت ذا القرنین وأقرئه منی السلام فأتاه فقال إن إبراهیم یقرأ علیک السلام قال ومن إبراهیم قال خلیل الرحمن قال وإنه لها هنا قال نعم فنزل عن فرسه ومشى فقیل له إن بینک وبینه مسافة فقال ما کنت أرکب فی بلد فیه إبراهیم فمشى إلیه فسلم علیه وأوصاه وأهدى إلیه إبراهیم بقرا وغنما.

از جمله کسانى‌که ابراهیم را در زمانش پیروى کرده و با او مصاحبت نموده،‌ ذوالقرنین است. اگرچه در زمان بودن او اختلاف نظر است. از على علیه السلام روایت شده است که فرموده: ذوالقرنین در قرون نخستین بوده و از فرزندان یافث بن نوح است. و گفته شده که او از فرزندان عیلم بن سالم بوده که در سرزمین روم هنگامى‌که فرزند سام فرود آمده، به دنیا آمده است. حسن بصرى گفته:‌ او بعد از ثمود بوده است.

ابو الحسین بن منادى آورده است‌که او در زمان ابراهیم خلیل بوده و در این زمان از دینا رفته است و این قول شبه تر و خوبتر است. ابن عباس گفته است که ذوالقرنین ابراهیم را در مکه ملاقات کرد و بر او سلام نمود و مصافحه کرد و در آغوش کشید.

 در روایت دیگر آمده است که ابراهیم خلیل در جایى نشسته بود که صدایى را شنید گفت:‌ این چه صدایى است؟ گفته شد: این ذوالقرنین و لشکریان او است. به مردى گفت:‌ نزد ذوالقین برو و سلام مرا برسان. آن مرد به نزد ذوالقرنین رفت و گفت:‌ ابراهیم سلامت مى‌رساند. گفت:‌ ابراهیم کیست؟ به او گفت:‌ دوست خداى رحمان. ذوالقرنین گفت:‌ او در این جا است؟ قاصد گفت: بلى. ذوالقرنین از اسبش فرود آمد و پیاده راه افتاد. به ذوالقرنین گفتند:‌ میان تو و ابراهیم مسافتى است. گفت:‌ من در شهرى که ابراهیم در آن باشد،‌ سوار مرکب نمى‌شوم. پس پیاده به سوى ابراهیم آمد وبر او سلام کرد و براى او سفارش کرد وابراهیم به گاو و گوسفندى را هدیه داد.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج1، ص286، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.

بدر الدین عینى در کتاب «عمدة‌ القاری» بعد از این‌که اقوال را نقل کرده مى‌گوید:‌

 والأصح أنه کان فی أیام إبراهیم الخلیل، علیه السلام، واجتمع به فی الشام، وقیل: بمکة.

قول صحیح تر این است که ذوالقرنین در ایام ابراهیم خلیل علیه السلام بوده و با او در شام گرد هم آمده است و گفته شده که در مکه او را دیده است.

العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج15، ص233، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

بدر الدین عینى در ذیل آیه: قالوا یا ذَا القَرْنَیْنِ إنَّ یَأجُوجَ ومأجوجَ مُفْسِدُونَ فی الأرْضِ (کهف/ 49) مى‌گوید: او یک انسان مؤمن و غیر اسکندر یونانى بوده که به نقل مجاهد هزار سال همانند حضرت آدم علیه السلام عمر کرده است:

... وذو القرنین المذکور فی القرآن المذکور فی ألسنة الناس بالإسکندر لیس الإسکندر الیونانی، فإنه مشرک ووزیره أرسطاطالیس، والإسکندر المؤمن الذی ذکره الله فی القرآن اسمه: عبد الله بن الضحاک بن معد، قاله ابن عباس، ونسب هذا القول أیضاً إلى علی بن أبی طالب، رضی الله تعالى عنه...

 وقال مجاهد: عاش ألف سنة مثل آدم، علیه الصلاة والسلام، وقال ابن عساکر: بلغنی أنه عاش ستاً وثلاثین سنة، وقیل: ثنتین وثلاثین سنة.

ذوالقرنینى که در قرآن ذکر شده و در زبانهاى مردم مشهور به اسکندر است،‌ اسکندر یونانى نیست؛ چرا که اسکندر یونانى مشرک بوده و وزیر او ارسطاطالیس است؛ اما اسکندر مؤمنى که خداوند آن را در قرآن ذکر کرده، اسمش عبد الله بن ضحاک بن معد است. این سخن را ابن عباس گفته است. واین قول به على بن ابیطالب علیه السلام نیز نسبت داده شده است.... مجاهد گفته است: ذوالقرنین همانند حضرت آدم علیه السلام هزار سال عمر کرد و بن عساکر گفته:‌ طبق خبرى که به من رسیده او سى و شش سال عمر کرده و گفته شده که سى و دو سال زندگى کرده است.

العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج15، ص91، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

د:‌ افراد معمر در امت اسلام

در قسمت هاى قبل،‌ نام تعدادى از افرادى بود که قبل از اسلام عمرهاى طولانى داشتند. ابن تیمیه مى‌گفت:‌ در زمان حضرت آدم و نوح عمر افراد امت آنها طولانى بود اما در امت بعد هرچه زمان بگذرد،‌ عمرها کوتاهتر مى‌شود و در امت اسلام مدت زمان عمرها، بین شصت تا هفتاد سال است. در این قسمت به برخى از افرادى که در میان امت اسلام متولد شده و عمر طولانى کرده‌اند و یا در جاهلیت بوده‌اند و با آمدن اسلام، نیز عمر کرده اند به عنوان نمونه اشاره مى‌کنیم تا پاسخى بر گفته ابن تیمیه باشد.

ابو حاتم سجستانى و برخى دیگر،‌ به نام هاى تعدادى از کسانى‌که قبل از اسلام متولد شده و عمر طولانى داشته و در زمان اسلام نیز عمر کرده اند، را ذکر کرده که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:

1. عدی بن واع؛ 300 سال:

ابو حاتم در کتاب «المعمرون والوصایا» در باره او مى‌نویسد:

قالوا: وعاش عدی بن واع بن العقی، الحارث بن مالک بن فهم بن غنم ابن دوس بن عبد الله، من الأزد، ثلاثمائة سنة، فأدرک الإسلام، وأسلم، وغزا.

گفته اند: عدى بن واع بن عقى، سه صد سال زندگى نمود پس اسلام را درک کرده و اسلام اختیار کرد و در جنگ نیز شرکت نمود.

السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص15، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الکبیر.

2. رُبَیْع بن ضبیع 340 سال:

ابو حاتم سجستانى مى‌گوید:‌ از جمله کسانى که قبل از اسلام عمر طولانى داشته، ربیع بن ضبیع مى‌باشد که340 سال عمر کرده است:

قالوا: وکان من أطول من کان قبل الإسلام عمرا رُبَیع بن ضبیع بن وَهْب ابن بغیض بن مالک بن سعد بن عدىّ، ابن فزارة، عاش أربعین وثلاثمائة سنة، ولم یُسلِم.

گفته اند:‌ شخصى که قبل از اسلام عمر طولانى داشته،‌ ربیع بن ضبیع.. است که 340 سال زندگى کرد و اسلام نیاورد.

السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص2، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الکبیر.

3. عبد المسیح بن عمرو بن قیس 350 سال:

عبد المسیح یکى از کسانى بود که زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را درک کرد؛ اما به آن حضرت و دین اسلام ایمان نیاورد. او در زمان جاهلیت مورد احترام بود که طبق گزارش علماى اهل سنت 350 سال عمر داشته است. ابو حاتم سجستانى درباره او مى‌نویسد:

قالوا: عاش عبد المسیح بن عمرو بن قیس بن حیان بن بقیلة الغسانی ثلاثمائة سنة وخمسین سنة، وأدرک الإسلام فلم یسلم، وکان منزله الحیرة، وکان شریفا فی الجاهلیة.

گفته اند:‌ عبد المسیح بن عمرو... 350 سال زندگى کرد و اسلام را درک کرد اما اسلام نیاورد و او در زمان جاهلیت شریف بود.

السجستانی، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفای248هـ)،‌ المعمرون والوصایا، ج1، ص15، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الکبیر.

4. سلمان فارسی350 سال:

سلمان فارسى از جمله صحابه مخلص رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم مى‌باشد که عصر پیامبر را درک نمود و به آن حضرت ایمان آورد و این عمر طولانى خود را در محضر رسول خدا و اهل بیت آن حضرت به پایان برد و از دریاى فضائل پیامبر و خاندانش روح تشنه اش را سیراب نمود. او تا آنجا از جهت اخلاص و عشق و محبت وارادت پیش رفت که جزء اهل بیت آن حضرت شد.

 طبق گزارش مورخان و علماى اهل سنت، سلمان فارسى دویست و پنجا تا سه صد و پنجاه سال عمر کرده است.

ابن حجر عسقلانى، خطیب بغدادى، این عساکر دمشقى، شمس الدین ذهبى و ابو نعیم اصفهانى و برخى دیگر روایت کرده اند که دویست و پنجا سال عمر براى سلمان فارسى قطعى است و در آن هیچ تردیدى وجود ندارد:

فقد روى أبو الشیخ فی طبقات الأصبهانیین من طریق العباس بن یزید قال أهل العلم یقولون عاش سلمان ثلاثمائة وخمسین سنة فأما مائتان وخمسون فلا یشکون فیها.

از طریق عباس بن یزید روایت شده که دانشمندان گفته اند:‌ سلمان 350 سال زندگى کرد، در 250 سال آن شک و تردید وجود ندارد وقطعى است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق: علی محمد البجاوی، ج3، ص141، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.

البغدادی، أحمد بن علی ابوبکر الخطیب (متوفای463هـ)، تاریخ بغداد، ج1، ص164، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج21، ص459، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن ابوالحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج11، ص254، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج1، ص555، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

الأصبهانی، أبو نعیم أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن مهران (متوفای430هـ)، أخبار أصبهان، ج1، ص119، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

برخى از منابع دیگر آورده‌اند که سلمان فارسى،‌ زمان خود حضرت عیسى و یا وصى آن پیامبر را خدا را نیز درک کرده است. با توجه به این مطلب شاید برخى عمر او را سه صدو پنجا سال گفته اند؛ اما طبق نظر برخى از علماى اهل سنت همان دویست و پنجاه سال صحیح مى‌باشد.

ابن جوزى حنبلى در دو کتابش مى‌نویسد:

فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم سلمان منا أهل البیت وهو أحد الذین اشتاقت إلیهم الجنة ولاه عمر المدائن فکان من المعمرین أدرک النبی عیسى بن مریم عاش مائتین وخمسین سنة وقیل ثلثمائة وخمسین والأول أصح.

پیامبر صلى الله علیه وآله فرمودند: سلمان از ما اهل بیت است و او از کسانى است که بهشت براى ایشان مشتاق است، عُمَر، او را به عنوان امیر مدائن منصوب کرد و او از افرادى به شمار مى‌آید که عمر طولانى داشت و پیامبرى از جانشینان حضرت عیسى علیه السلام ‌را درک کرد؛ دویست و پنجاه سال عمر کرد و عده‌اى گفته‌اند سیصد و پنجاه سال، و قول اول صحیح‌تر است.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد(متوفای597 هـ)، تلقیح فهوم أهل الأثر فی عیون التاریخ والسیر، ج1، ص99، ناشر: شرکة دار الأرقم بن أبی الأرقم - بیروت، الطبعة: الأولى، 1997م.

در کتاب المنتظم فى تاریخ الملوک والأمم مى‌نویسد:

عاش سلمان مائتین وخمسین سنة لا یشکون فی هذا وبعضهم یقول ثلاثمائة وخمسین وقیل أنه أدرک وصی عیسى علیه السلام...

سلمان دویست و پنجا سال زندگى کرد که در آن شکى نیست. برخى مى‌گویند: 350 سال و گفته شده است که او جانشنى حضرت عیسى علیه السلام را درک کرد.

ا ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج5، ص27، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.

ابو نعیم اصفهانى در معرفة الصحابة مى‌نویسد:

وکان أحد النجباء والرفقاء وهو أحد من اشتاقت الجنة إلیه وأدرک العلم الأول والآخر وقرأ الکتاب الأول والآخر آخى رسول الله صلى الله علیه وسلم بینه وبین أبی الدرداء فقدم الشام زائرا له ولاه عمر بن الخطاب المدائن وکان من المعمرین أدرک وصی عیسى بن مریم وعاش ثلاثمائة وخمسین سنة وقیل: مائتین وخمسین سنة وهو الصحیح.

او یکى از برگزیدگان بود که بهشت به شوق دیدارش مشتاق بود. او علم نخستین و آخرین را درک کرد و نخستین کتاب و آخرین کتاب را خواند. رسول خدا صلى الله علیه وآله میان او و ابى درداء، عقد اخوت برقرار کرد او در شام آمد و عمر بن خطاب او را والى مدائن قرار داد و او یکى از معمرین بود که وصى حضرت عیسى علیه السلام را درک کرد و 350 سال زندگى کرد و گفته شده که 250 سال و این صحیح است.

الأصبهانی، أبی نعیم (متوفای430هـ)، معرفة الصحابة، ج3، ص1328، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

5. ابو الطفیل کنانی؛ 108سال:

یکى از صحابه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم، ابو الطفیل کنانى است. علماى اهل سنت گفته اند:‌ او آخرین صحابه بود که در سال110هجرى فوت کرده است.

ابن قتیبه در کتاب «المعارف» مى‌گوید:

أبو الطفیل الکنانی رضى الله عنه هو أبو الطفیل عامر بن وائلة رأى النبی صلى الله علیه وسلم وکان آخر من رآه موتا ومات بعد سنة مائة وشهد مع علی المشاهد کلها وکان مع المختار صاحب رأیته

ابو الطفیل کنانى همان ابو الطفیل عامر بن واثله است که رسول خدا صلى الله علیه وسلم را دیده و او آخرین صحابه اى است که از دنیا رفت. او بعد از سال100 مرد و در تمام جنگها شرکت داشت و پرچم دار مختار بود.

ابن قتیبة، أبو محمد عبد الله بن مسلم متوفای276هـ)، المعارف، ج1، ص99، تحقیق: دکتور ثروت عکاشة دار النشر: دار المعارف - القاهرة، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابو نعیم اصفهانى سال تولد او را درسال دوم هجرت (سالى که در آن جنگ احد به وقوع پیوسته است) مى‌داند:

 عامر بن واثلة البکری، یکنى أبا الطفیل... مولده عام أحد أدرک من زمان النبی صلى الله علیه وسلم ثمان سنین... آخر من مات من الصحابة کان یسکن الکوفة ثم تحول إلى مکة فمات بها سنة عشرة ومائة.

عامر بن واثله بکرى کنیه اش ابا طفیل است.... سال تولدش، سال جنگ احد بود و به مدت هشت سال محضر رسول خدا صلى الله علیه وسلم را درک نمود. او آخرین صحابه بود که از دنیا رفت که ساکن کوفه بود سپس به مکه آمد و در آنجا در سال صد وده از دنیا رفت.

الأصبهانی، لأبی نعیم (متوفای430هـ)، معرفة الصحابة، ج4، ص2067، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

6. ابو جعفر سجزی 140 سال

یکى دیگر از کسانى‌که بر خلاف ابن تیمیه در امت اسلام عمر طولانى داشته،‌ ابو جعفر سجزى است. او در سال322 که در آن،‌ راضى بالله ابو العباس محمد بن المقتدر به خلافت رسید وفات یافته که در هنگام وفات140 سال داشته است.

شمس الدین ذهبى در کتاب «تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام» مى‌نویسد:

 وفاة السّجزیّ: وفیها تُوُفّی أبو جعفر السَّجْزِیّ أحد الحُجّاب. قیل: بلغ من العمر أربعین ومائة سنة. وکان یرکب وحده وحواسُّه جیّدة.

ابو جعفر سجزى یکى از دربانان خلفاى عباسى بوده که درسال322 هجرى قمرى از دینا رفته است. گفته شده که عمر او هنگام وفات،140 سال بوده او به تنهایى مرکب سوار مى‌شد و مشاعر و حواسش سالم بوده است.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج24، ص26،‌تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

سوطى در کتاب «تاریخ الخلفاء» مى‌نویسد:

الراضى بالله أبو العباس محمد بن المقتدر بن المعتضد بن طلحة بن المتوکل... وفی هذا العام أى عام اثنتین وعشرین وثلثمائة من خلافته مات مرداویج مقدم الدیلم بأصبهان... وفیها توفى أبو جعفر السجزى أحد الحجاب قیل: بلغ من العمر مائة واربعین سنة وحواسه جیدة.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، تاریخ الخلفاء، ج1، ص390- 391، تحقیق: محمد محی الدین عبد الحمید، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ - 1952م.

با این حساب او در سال 182 هجرى به دنیا و در زمان اسلام آمده است.

7. غانمة‌ بنت غانم دارای 400 سال در زمان رسول خدا (ص):

غانمه یکى از زنان بنى هاشم است که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله 400 سال عمر داشته که بعد از رحلت آن حضرت تا زمان معاویه نیز زنده بوده است. این خانم وقتى شنید معاویه و عمرو عاص، على علیه السلام و فرزندانش را علنى دشنام مى‌دهد،‌ سخنانى را در ستایش بنى هاشم، امیرمؤمنان و حسن و حسین بیان کرد و در مورد معاویه گفت:

یا معشر قریش والله ما معاویة بأمیر المؤمنین ولا هو کما یزعم، هو والله شانیء رسول الله صلى الله علیه وسلم، إنی آتیة معاویة وقائلة له بما یعرق منه جبینه ویکثر منه عویله.

اى گروه قریش! به خدا سوگند معاویه امیر مؤمنان نیست و او آنچنان که گمان می کند نیست؛ قسم به خدا او دشمن پیامبر (ص) است؛ من به نزد معاویه می روم و به او چیزی می گویم که از خجالت عرق شرم بر پیشانیش بنشیند و بسیار ناله کند.

او تنها به این روشنگریها اکتفا نکرد؛‌ بلکه خود نزد معاویه آمد و از نزدیک با معاویه و عمرو عاص به گفتگو پرداخت. یزید بن معاویه از پدرش سؤال کرد:

کم تعدّ لها یا أمیر المؤمنین؟ قال: کانت تعدّ على رسول الله، صلى الله علیه وسلم، أربعمائة عام وهی من بقیة الکرام.

اى امیرمؤمنان عمر او چه انداز است؟ معاویه گفت:‌ در زمان رسول خدا 400 ساله به حساب مى‌آمد و او باقى مانده بزرگان است.

البیهقی، إبراهیم بن محمد (الوفاة: بعد 320هـ )، المحاسن والمساوئ، ج1، ص74، تحقیق: عدنان علی، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان - الطبعة: الأولى1420هـ - 1999م

العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج3، ص128، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة.

8. دجال از عصر پیامبر تا زمان ظهور

یکى از کسانى‌که عمر طولانى داشته و از زمان پیامبر تا اکنون بلکه تا زمان ظهور امام زمان علیه السلام زنده خواهد بود،‌ دجال است. او همان کسى است‌که رسول خدا صلى الله علیه وآله از خروج و ظهورش در امت اسلام خبر داده است.

در منابع اهل سنت، روایات زیادى نقل شده که نشان مى‌دهد رسول خدا نشانه هاى او را براى مردم معرفى کرده است.

طیالسى در کتاب مسند خود این روایت را ابو هریره نقل کرده است:

حدثنا أبو داود قال حدثنا أبو معشر عن سعید عن أبی هریرة قال ذکر رسول الله صلى الله علیه وسلم الدجال فقال ما من نبی الا وقد انذر الدجال أمته أو قال حذر الدجال أمته الا وانی قائل فیکم قولا لم یقله نبی قبلی انه أعور وربکم تبارک وتعالى لیس کذلک مکتوب بین عینیه کافر.

ابو هریره مى‌گوید:‌ رسول خدا از دجال سخن به میان آورد و فرمود:‌ هیچ پیامبرى نبوده مگر این‌که امت خود را از دجال مى‌ترسانده است. آگاه باشید من در میان شما چیزى را مى‌گویم که هیچ پیامبر قبل از من آن را نگفته است. و آن این‌که دجال اعور است در حالى‌که پروردگار شما این چنین نیست و بین دو چشم او عبارت «کافر» نوشته شده است.

الطیالسی البصری، سلیمان بن داوود ابوداوود الفارسی (متوفاى204هـ)، مسند أبی داوود الطیالسی، ج1، ص306، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

ابن ابى شیبه این روایت را از طریق ابو سعید خدرى این‌گونه آورده است:

37465 حدثنا مَرْوَانُ بن مُعَاوِیَةَ عن مُجَالِدٍ عن أبی الْوَدَّاکِ عن أبی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ عَنِ النبی صلى الله علیه وسلم أَنَّهُ قال: أنا أَخْتِمُ أَلْفَ نَبِیٍّ أو أَکْثَرَ ما بَعَثَ اللَّهُ من نَبِیٍّ إلَى قَوْمِهِ إَلاَ حَذَّرَهُمْ الدَّجَّالَ وَإِنَّهُ قد بُیِّنَ لی ما لم یُبَیَّنْ لأَحَدٍ قَبْلِی إنه أَعْوَرُ وَإِنَّ اللَّهَ لیس بِأَعْوَرَ وَإِنَّهُ أَعْوَرُ عَیْنِ الْیُمْنَى َلاَ حَدَقَةَ له جَاحِظَةٌ وَالأُخْرَى کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ وَإِنَّهُ یَتَّبِعُهُ من کل قَوْمٍ یَدْعُونَهُ بِلِسَانِهِمْ إلَهًا.

ابو سیعد خدرى مى‌گوید:‌ رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: من خاتم هزار پیامبر یا بیشتر هستم،‌ خداوند هیچ پیامبرى را به سوى قومش نفرستاد مگر این که ‌آنان قومش را از دجال برحذر داشت. خداوند براى من چیزى بیان فرموده که براى هیچ یکى از انبیاى قبل از من بیان نکرده است. همانا دجال اعور است و خداوند اعور نیست. و دجال چشم راستش اعور است به گونه‌اى که حدقه چشمش بر آمده است. و چشم دیگرش همانند ستاره درخشان است. و از هر قومى که دجال آنان را به زبان خدایى مى‌خواند،‌ کسانى او را متابعت مى‌کنند.

إبن أبی شیبة الکوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج7، ص489، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

از روایت فوق استفاده مى‌شود که دجال ادعاى خدایى نیز دارد. خروج دجال یکى از مسائلى است که همه مسلمین بر آن اتفاق نظر دارند.

مقدسى در کتاب «البدء والتاریخ» مى‌نویسد:

خروج الدجال: الأخبار الصحیحة متواترة بخروجه بلا شک وإنما الاختلاف فى صفته وهیأته.

 بدون تردید در خروج دجال روایات صحیح در حد تواتر است؛ اما اختلاف در صفات و شکل او است.

المقدسی، وهو المطهر بن طاهر (متوفای507هـ)، البدء والتاریخ، ج2، ص186، دار النشر: مکتبة الثقافة الدینیة بورسعید، طبق برنامه الجامع الکبیر.

اختلاف در مصداق دجال:

همانطورى‌که بیان شد،‌ خروج دجال از جمله امور مسلم میان مسلمین است،‌ در مصداق او اختلاف نظر است.

الف: ابن صائد یهودی دجال موعود:

طبق برخى روایات که آن را ابن کثیر دمشقى در کتاب «النهایة فى الفتن»، از عمر بن خطاب و جابر بن عبد الله انصارى و صحابه دیگر نقل کرده، دجال، ابن صیاد یهودى است:

وقد روى عمر بن الخطاب وأبو داود جابر بن عبد الله وغیرهم من الصحابة وغیرهم کما تقدم أنه ابن صیاد، وقد قال الإِمام أحمد: حدثنا یزید، حدثنا حماد بن سلمة، عن أبی یزید، عن عبد الرحمن بن أبی بکرة عن أبیه قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: (یَمْکُثُ أبَوَا الدجالِ ثلاثین عاماً لا یُولدُ لهما غًلام ثمَّ یولَدُ لَهُمَا بَعْد الثَلاثِینَ غُلام أعوَرُ أضَر شَیْءٍ وأقَلُهُ نَفْعاً تَنَام عَیْناهُ ولاَ یَنَامُ قَلْبَه). ثم نعت أبویه فقال: (أبوه رجل مضطرب اللحم طویل الأنف کأن أنفه منقار وأمه امرأة عظیمة الثدیین ثم بلغنا أن مولوداً من الیهود ولد بالمدینة قال: فانطلقت والزبیر بن العوام حتى دخلنا على أبویه فوجدنا فیهما نعت رسول الله صلى الله علیه وسلم وإذا هو منجدل فی الشمس فی قطیفة یهمهم فسألنا أبویه فقالا: مکثنا ثلاثین عاماً لا یولد لنا، ثم ولد لنا غلام أعور أضر شیء وأقله نفعاً، فلما خرجنا مررنا به فقال: عرفت ما کنتما فیه. قلنا: وسمعت? قال: نعم. إنه تَنَام عَیْنَای وَلا یَنَامُ قلْبِی فإذا هُو ابْن صَیَّادٍ. وأخرجه الترمذی من حدیث حماد بن سلمة، وقال حسن قلت بل منکم جداً واللهَ أعلم.

عمر بن خطاب،‌ ابوداود جابر بن عبد الله و غیر آنان از صحابه روایت کرده‌اند که دجال ابن صیاد است. امام احمد بن حنبل گفته است: عبد الرحمان بن ابى بکره از پدرش روایت کرده که رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: پدر دجال سى سال صبر مى‌کند و براى آنها هیچ پسرى متولد نمى‌شود؛ اما بعد از سى سال پسرى که چشمش اعور (کور یا کج چشم)،‌ پر ضرر و کم منفعت و دو چشمش مى‌خوابد و لى قلبش به خواب نمى‌رود،‌ براى او متولد مى‌شود. سپس رسول خدا پدرش را هم توصیف کرد و فرمود:‌ پدرش مردى مضطرب اللحم و داراى بنى کشیده همانند منقار و مادرش زن داراى پستانهاى بزرگ است. به ما خبر رسید که مولودى از یهودى در مدینه به دنیا آمده است. من و زبیر بن عوام نزد پدرش رفتیم صفاتى را که رسول خدا فرموده بود نزد او یافتیم دیدیم این بچه در میان قطیفه روى زمین در آفتاب افتاده بود از پدر و مادرش سؤال کردیم آنها گفتند:‌ ما سى سال ماندیم براى ما فرزندى متولد نشد،‌

بعد از سى سال پسرى که اعور و... براى متولد شد. وقتى ما از خانه او خارج مى‌شدیم نزد او رفتیم این پسر بچه گفت:‌ دانستید آن چه را در باره آن گفتند؟ گفتیم: شما شنیدید؟ گفت بلى. همانا دو چشم من مى‌خوابند؛‌ اما قلبم نمى‌خوابد دیدیم او ابن صیاد بود

الدمشقی، الامام أبو الفداء الحافظ ابن کثیر (متوفای774هـ)، النهایة فی الفتن والملاحم، ج1، ص88، تحقیق: ضبطه وصححه: الاستاذ عبد الشافعی، دار النشر: دار الکتب العلمیة – لبنان ـ بیروت،‌ الطبعة: الاولى 1408هـ - 1988م

مقدسى نیز مى‌گوید:‌

 قالوا قوم: هو صائف بن صائد الیهودى علیه اللعنة ولد عهد رسول صلى الله علیه وسلم فکان أحیانا یربوا فى مهده وینتفخ فى بیته حتى یملأ بیته فأخبر النبى صلى الله علیه وسلم بذلک فأتاه فى نفر من أصحابه فلما نظر إلیه عرفه فدعا الله سبحانه وتعالى فرفعه إلى جزیرة من جزائر البحر إلى وقت خروجه.

 وفى روایة أخرى أن المسیح الدجال قد أکل الطعام ومشى فى الأسواق وروى أن اسمه عبد الله وهو یلعب مع الصبیان..

گروهى گفته اند: او صائف بن صائد یهودى است که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله به دنیا آمد؛ گاهی در گهواره یا در خانه خویش آنقدر باد می کرد که کل خانه را پر می کرد! ای« خبر را به پیامبر (ص) دادند؛ آن حضرت با گروهی از صحابه به نزد او آمدند؛ وقتی به او نگاه کردند، او را شناختند و از خدا خواستند (که او را منتقل کند) و به همین سبب خدا او را به جزیره ای از جزایر دریا منتقل کرد؛ تا زمانی که از آنجا خروج کند.

و در روایت دیگری آمده است که مسیح دجال، غذا می خورد و در بازار ها راه می رفت و نام او عبد الله بود و با کودکان بازی می کرد.

المقدسی، وهو المطهر بن طاهر (متوفای507هـ)، البدء والتاریخ، ج2، ص186، دار النشر: مکتبة الثقافة الدینیة بورسعید، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابو نعیم در کتاب «حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء» مى‌نویسد:

حدثنا علی بن الفضل بن شهریار ثنا محمد بن أیوب ثنا عبید الله بن معاذ ثنا أبی ثنا شعبة عن سعد بن إبراهیم عن محمد بن المنکدر قال رأیت جابر بن عبدالله یحلف أن ابن صائد هو الدجال فقلت أتحلف بالله قال إنی کنت عند رسول الله صلى الله علیه وسلم فسمعت عمر بن الخطاب یحلف على ذلک فلم ینکره رسول الله صلى الله علیه وسلم صحیح متفق علیه من حدیث شعبة ورواه معدان عن سعید نحوه.

محمد بن منکدر مى‌گوید:‌ جابر بن عبد الله را دیدم قسم مى‌خورد که ابن صائد همان دجال است. گفتم:‌ آیا به خدا سوگند مى‌خوری؟ گفت: من نزد رسول خدا صلى الله علیه وسلم بودم شنیدم عمر بن خطاب بر این مطلب سوگند یاد مى‌کرد؛‌ اما رسول خدا آن را انکار نکرد. بعد مى‌گوید:‌ این روایت روایت صحیح و متفق علیه شعبه است که مانند آن را معدان از سعید نقل کرده است.

الأصبهانی، ابونعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج3، ص154، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

اما این نظر که مصداق دجال ابن صیاد یا ابن صائد باشد مورد نقد بسیارى از علماى اهل سنت قرار گرفته است. از جمله ابن کثیر مى‌گوید:‌ دجال شخص دیگرى غیر از ابن صیاد است:

وقد قدمنا أن الصحیح أن الدجال غیر ابن صیاد وأن ابن صیاد کان دجالاً من الدجاجلة ثم تاب بعد ذلک فأظهر الإِسلام والله أعلم بضمیره وسیرته، وأما الدجال الأکبر فهو المذکور فی حدیث فاطمة بنت قیس الذی روته عن رسول الله صلى الله علیه وسلم عن تمیم الداری وفیه قصة الجساسة...

ما در گذشته گفتیم: صحیح این است که دجال غیر از ابن صیاد است و ابن صیاد دجالى از دجال ها بود سپس توبه کرد و اسلام خود را ظاهر ساخت و خداوند به باطن و سیره او آگاه تر است. و اما دجال بزرگتر همان کسى است که در روایت فاطمه دختر قیس که از رسول خدا صلى الله علیه وسلم از تمیم دارى روایت کرده مى‌باشد و در این روایت قصه جساسه است.

الدمشقی، الامام أبو الفداء الحافظ ابن کثیر (متوفای774هـ)، النهایة فی الفتن والملاحم، ج1، ص88، تحقیق: ضبطه وصححه: الاستاذ عبد الشافعی، دار النشر: دار الکتب العلمیة – لبنان ـ بیروت،‌ الطبعة: الاولى 1408هـ - 1988م

ب: مسیح دجال:

همانطوریکه در کلام ابن کثیر اشاره شد، طبق روایاتى که در کتابهاى معتبر اهل سنت همانند صحیح مسلم و سنن ابو داود و معجم الکبیر طبرانى نقل شده،‌ دجال واقعى غیر از ابن صیاد است و اسم او مسیح مى‌باشد. ابو داود سجستانى در کتاب سنن خود روایت فاطمه بنت قیس را از رسول خدا صلى الله علیه وآله در مورد دجال این گونه آورده است:

حدثنا حَجَّاجُ بن أبی یَعْقُوبَ ثنا عبد الصَّمَدِ ثنا أبی قال سمعت حُسَیْنًا الْمُعَلِّمَ ثنا عبد اللَّهِ بن بُرَیْدَةَ ثنا عَامِرُ بن شَرَاحِیلَ الشَّعْبِیُّ عن فَاطِمَةَ بِنْتِ قَیْسٍ قالت: سمعت مُنَادِیَ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یُنَادِی أَنْ الصَّلَاةُ جَامِعَةٌ فَخَرَجْتُ فَصَلَّیْتُ مع رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فلما قَضَى رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم صَلَاتَهُ جَلَسَ على الْمِنْبَرِ وهو یَضْحَکُ قال لِیَلْزَمْ کُلُّ إِنْسَانٍ مُصَلَّاهُ ثُمَّ قال هل تَدْرُونَ لِمَ جَمَعْتُکُمْ قالوا الله وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قال إنی ما جَمَعْتُکُمْ لِرَهْبَةٍ ولا رَغْبَةٍ وَلَکِنْ جَمَعْتُکُمْ أَنَّ تَمِیمًا الدَّارِیَّ کان رَجُلًا نَصْرَانِیًّا فَجَاءَ فَبَایَعَ وَأَسْلَمَ وَحَدَّثَنِی حَدِیثًا وَافَقَ الذی حَدَّثْتُکُمْ عن الدَّجَّالِ حدثنی أَنَّهُ رَکِبَ فی سَفِینَةٍ بَحْرِیَّةٍ مع ثَلَاثِینَ رَجُلًا من لَخْمٍ وَجُذَامٍ فَلَعِبَ بِهِمْ الْمَوْجُ شَهْرًا فی الْبَحْرِ وارفئوا إلى جَزِیرَةٍ حین مَغْرِبِ الشَّمْسِ فَجَلَسُوا فی أَقْرُبْ السَّفِینَةِ فَدَخَلُوا الْجَزِیرَةَ فَلَقِیَتْهُمْ دَابَّةٌ أَهْلَبُ کَثِیرَةُ الشَّعْرِ قالوا: وَیْلَکِ ما أَنْتِ قالت: أنا الْجَسَّاسَةُ انْطَلِقُوا إلى هذا الرَّجُلِ فی هذا الدَّیْرَ فإنه إلى خَبَرِکُمْ بِالْأَشْوَاقِ قال: لَمَّا سَمَّتْ لنا رَجُلًا فَرِقْنَا منها أَنْ تَکُونَ شَیْطَانَةً فَانْطَلَقْنَا سِرَاعًا حتى دَخَلْنَا الدَّیْرَ فإذا فیه أَعْظَمُ إِنْسَانٍ رَأَیْنَاهُ قَطُّ خَلْقًا وَأَشَدُّهُ وَثَاقًا مَجْمُوعَةٌ یَدَاهُ إلى عُنُقِهِ فذکر الحدیث وَسَأَلَهُمْ عن نَخْلِ بَیْسَانَ وَعَنْ عَیْنِ زُغَرَ وَعَنْ النبی الْأُمِّیِّ قال إنی أنا الْمَسِیحُ وَإِنَّهُ یُوشَکُ أَنْ یُؤْذَنَ لی فی الْخُرُوجِ قال النبی صلى الله علیه وسلم وَإِنَّهُ فی بَحْرِ الشَّامِ أو بَحْرِ الْیَمَنِ لَا بَلْ من قِبَلِ الْمَشْرِقِ ما هو مَرَّتَیْنِ وَأَوْمَأَ بیده قِبَلَ الْمَشْرِقِ قالت حَفِظْتُ هذا من رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَسَاقَ الحدیث

فاطمه دختر قیس مى‌گوید:‌ از منادى رسول خدا شنیدم که مردم را به نماز جماعت فراخواند. من هم از خانه خارج شدم و در نماز با رسول خدا صلى الله علیه وسلم شرکت کردم. بعد از نماز رسول خدا بر منبر نشست با حالت خنده فرمود: هر کس سر جاى نمازش بنشیند. سپس فرمود:‌ آیا مى‌دانید شما را براى چه امرى فراخواندم؟ همه گفتند: ‌خدا و پیامبرش داناتر است. فرمود: من شما را براى ترس و یا تشویق جمع نکردم؛‌ بلکه براى این فراخواند که تمیم دارى مردى نصرانى بود او آمد با من بیعت کرد و اسلام آورد. او روایتى به من گفت که موافق همان روایت من است که در باره دجال با شما گفتم. او مى‌گوید:‌ همراه سى مرد از قبیله یمن و جذام در کشتى دریایى سوار شدم گرفتار موج شدیم یک ماه در دریا بودیم هنگام مغرب به جزیره‌اى نزدیک شدیم

در نزدیک کشتى نشستند پس داخل جزیره شدند و با جنبنده پر مویى رو برو شدند به او گفتند: چه شده تو را تو کیستی؟ او گفت: من جساسه هستم،‌ به سوى آن مردى که در این دیر است بروید زیرا او از دیدن تان خوشحال مى‌شود. تمیم مى‌گوید:‌ هنگامى که او نام این مرد را براى ما برد، از آنجا پراکنده شدیم که نکند او شیطانى باشد. سریع به سوى دیر رفتیم و داخل آن شدیم ناگهان انسان بزرگى را دیدیم که از نظر خلفت نمونه بود و دودست او به سوى گردنش بسته شده بود... او از اینها از درخت بیسان و چشمه زغر و از پیامبر امى پرسیده و گفته است:‌ من مسیحم و همانا نزدیک است که اجازه خروج برایم داده شود.

پیامبر فرمود:‌ او در دریاى شام یا دریاى یمناست و بلکه از جانب مشرق چیزی است که دوبار خروج می کند؛ و با دست خویش به سمت مشرق اشاره کردندد؛ راوی می گوید من این روایت را از رسول خدا (ص) حفظ کردم....

السجستانی الأزدی، ابوداود سلیمان بن الأشعث (متوفاى 275هـ)، سنن أبی داود، ج4، ص118، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، ناشر: دار الفکر.

نکته مشترک بین این دو قول این است‌که طبق هر دو نظر،‌ دجال از عصر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم تا کنون موجود است؛ چنانچه شنقیطى یکى از علماى اهل سنت بعد از این‌که روایت فوق را به صورت مختصر نقل کرده تصریح مى‌نماید که بر اساس این روایت،‌ دجال تا الان موجود و زنده است:

فهذا نص صحیح صریح فی أن الدجال حی موجود فی تلک الجزیرة البحریة المذکورة فی حدیث تمیم الدارمی المذکور، وإنه باق وهو حی حتى یخرج فی آخر الزمان. وهذا نص صالح للتخصیص یخرج الدجال من عموم حدیث موت کل نفس فی تلک المائة.

این روایت صریح در این است که دجال زنده و موجود در این جزیره دریاى فوق است که در روایت تمیم دارمى ذکر شده است. و او تا زمانى که در آخر الزمان خروج کند باقى و زنده است.و این روایت صلاحیت دارد بر این‌که دجال را از عموم روایتى که مى‌گوید: هر نفسى در این صد سال مى‌میرد، خارج مى‌کند.

الجکنی الشنقیطی، محمد الأمین بن محمد بن المختار (متوفاى1393هـ.)، أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، ج3، ص337، تحقیق: مکتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر. - بیروت. - 1415هـ - 1995م.

شیخ طوسى از علماى بزرگ شیعه نیز مى‌گوید:‌

وروى أصحاب الحدیث أن الدجال موجود وأنه کان فی عصر النبی صلى الله علیه وآله وسلم وأنه باق إلى الوقت الذی یخرج فیه وهو عدو الله. فإذا جاز فی عدو الله لضرب من المصلحة، فکیف لا یجوز مثله فی ولی الله، إن هذا من العناد.

راویان حدیث گفته اند: دجال زنده و موجود است و او در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم در قید حیات بوده و او تا زمان خروجش باقى است و او دشمن خدا است. پس زمانى‌که دشمن خدا به خاطر مصلحتى باقى باشد، چرا همانند او بقاء ولى خدا جایز نباشد؟ این شبهه (باقى نبودن ولى خدا) از روى عناد با خاندان پیامبر است.

الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفاى460هـ)، کتاب الغیبة، ص114، تحقیق الشیخ عباد الله الطهرانی/ الشیخ على احمد ناصح، ناشر: مؤسسة المعارف الاسلامیة، الطبعة الأولى، 1411هـ.

شیخ صدوق رحمة‌ الله علیه روایتى از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده که نشان مى‌دهد دجال همان ابن صیاد یا ابن صائد یهودى است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ یَحْیَى الْجَلُودِیُّ بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُعَاذٍ قَالَ حَدَّثَنَا قَیْسُ بْنُ حَفْصٍ قَالَ حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ أَرْقَمَ عَنْ أَبِی سَیَّارٍ الشَّیْبَانِیِّ عَنِ الضَّحَاکِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنِ النَّزَّالِ بْنِ سَبْرَةَ قَالَ: خَطَبَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَحَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَأَثْنَى عَلَیْهِ وَصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ثُمَّ قَالَ: سَلُونِی أَیُّهَا النَّاسُ قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی ثَلَاثاً فَقَامَ إِلَیْهِ صَعْصَعَةُ بْنُ صُوحَانَ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ: مَتَى یَخْرُجُ الدَّجَّالُ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام: اقْعُدْ فَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ کَلَامَکَ وَعَلِمَ مَا أَرَدْتَ وَاللَّهِ مَا الْمَسْئُولُ عَنْهُ بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ وَلَکِنْ لِذَلِکَ عَلَامَاتٌ وَهَیَئَاتٌ یَتْبَعُ بَعْضُهَا بَعْضاً کَحَذْوِ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَإِنْ شِئْتَ أَنْبَأْتُکَ بِهَا قَالَ: نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ علیه السلام: احْفَظْ فَإِنَّ عَلَامَةَ ذَلِکَ إِذَا أَمَاتَ النَّاسُ الصَّلَاةَ وَأَضَاعُوا الْأَمَانَةَ وَاسْتَحَلُّوا الْکَذِبَ وَأَکَلُوا الرِّبَا وَأَخَذُوا الرِّشَا وَشَیَّدُوا الْبُنْیَانَ وَبَاعُوا الدِّینَ بِالدُّنْیَا وَاسْتَعْمَلُوا السُّفَهَاءَ وَشَاوَرُوا النِّسَاءَ وَقَطَعُوا الْأَرْحَامَ وَاتَّبَعُوا الْأَهْوَاءَ اسْتَخَفُّوا بِالدِّمَاءِ وَکَانَ الْحِلْمُ ضَعْفاً وَالظُّلْمُ فَخْراً وَکَانَتِ الْأُمَرَاءُ فَجَرَةً وَالْوُزَرَاءُ ظَلَمَةً وَالْعُرَفَاءُ خَوَنَةً وَالْقُرَّاءُ فَسَقَةً وَظَهَرَتْ شَهَادَةُ الزُّورِ وَاسْتُعْلِنَ الْفُجُورُ وَقَوْلُ الْبُهْتَانِ وَالْإِثْمُ وَالطُّغْیَانُ وَحُلِّیَتِ الْمَصَاحِفُ وَزُخْرِفَتِ الْمَسَاجِدُ وَطُوِّلَتِ الْمَنَارَاتُ وَأُکْرِمَتِ الْأَشْرَارُ وَازْدَحَمَتِ الصُّفُوفُ وَاخْتَلَفَتِ الْقُلُوبُ وَنُقِضَتِ الْعُهُودُ وَاقْتَرَبَ الْمَوْعُودُ وَشَارَکَ النِّسَاءُ أَزْوَاجَهُنَّ فِی التِّجَارَةِ حِرْصاً عَلَى الدُّنْیَا وَعَلَتْ أَصْوَاتُ الْفُسَّاقِ وَاسْتُمِعَ مِنْهُمْ وَکَانَ زَعِیمُ الْقَوْمِ أَرْذَلَهُمْ وَاتُّقِیَ الْفَاجِرُ مَخَافَةَ شَرِّهِ وَصُدِّقَ الْکَاذِبُ وَاؤْتُمِنَ الْخَائِنُ وَاتُّخِذَتِ الْقِیَانُ وَالْمَعَازِفُ وَلَعَنَ آخِرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَوَّلَهَا وَرَکِبَ ذَوَاتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ وَتَشَبَّهَ النِّسَاءُ بِالرِّجَالِ وَالرِّجَالُ بِالنِّسَاءِ وَشَهِدَ الشَّاهِدُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُسْتَشْهَدَ وَشَهِدَ الْآخَرُ قَضَاءً لِذِمَامٍ بِغَیْرِ حَقٍّ عَرَفَهُ وَتُفُقِّهَ لِغَیْرِ الدِّینِ وَآثَرُوا عَمَلَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ وَلَبِسُوا جُلُودَ الضَّأْنِ عَلَى قُلُوبِ الذِّئَابِ وَقُلُوبُهُمْ أَنْتَنُ مِنَ الْجِیَفِ وَأَمَرُّ مِنَ الصَّبِرِ فَعِنْدَ ذَلِکَ الْوَحَا الْوَحَا ثُمَّ الْعَجَلَ الْعَجَلَ خَیْرُ الْمَسَاکِنِ یَوْمَئِذٍ بَیْتُ الْمَقْدِسِ وَلَیَأْتِیَنَّ عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ یَتَمَنَّى أَحَدُهُمْ أَنَّهُ مِنْ سُکَّانِهِ.

 فَقَامَ إِلَیْهِ الْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! مَنِ الدَّجَّالُ؟ فَقَالَ: أَلَا إِنَّ الدَّجَّالَ صَائِدُ بْنُ الصَّیْدِ فَالشَّقِیُّ مَنْ صَدَّقَهُ وَالسَّعِیدُ مَنْ کَذَّبَهُ یَخْرُجُ مِنْ بَلْدَةٍ یُقَالُ لَهَا أَصْفَهَانُ مِنْ قَرْیَةٍ تُعْرَفُ بِالْیَهُودِیَّةِ عَیْنُهُ الْیُمْنَى مَمْسُوحَةٌ وَالْعَیْنُ الْأُخْرَى فِی جَبْهَتِهِ تُضِی‏ءُ کَأَنَّهَا کَوْکَبُ الصُّبْحِ فِیهَا عَلَقَةٌ کَأَنَّهَا مَمْزُوجَةٌ بِالدَّمِ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مَکْتُوبٌ کَافِرٌ یَقْرَؤُهُ کُلُّ کَاتِبٍ وَأُمِّیٍّ یَخُوضُ الْبِحَارَ وَتَسِیرُ مَعَهُ الشَّمْسُ بَیْنَ یَدَیْهِ جَبَلٌ‏ مِنْ دُخَانٍ وَخَلْفَهُ جَبَلٌ أَبْیَضُ یَرَى النَّاسُ أَنَّهُ طَعَامٌ یَخْرُجُ حِینَ یَخْرُجُ فِی قَحْطٍ شَدِیدٍ تَحْتَهُ حِمَارٌ أَقْمَرُ خُطْوَةُ حِمَارِهِ مِیْلٌ تُطْوَى لَهُ الْأَرْضُ مَنْهَلًا مَنْهَلًا لَا یَمُرُّ بِمَاءٍ إِلَّا غَارَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ یُنَادِی بِأَعْلَى صَوْتِهِ یَسْمَعُ مَا بَیْنَ الْخَافِقَیْنِ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالشَّیَاطِینِ یَقُولُ إِلَیَّ أَوْلِیَائِی أَنَا الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَقَدَّرَ فَهَدى‏ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏ وَکَذَبَ عَدُوُّ اللَّهِ إِنَّهُ أَعْوَرُ یَطْعَمُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ وَإِنَّ رَبَّکُمْ عَزَّ وَجَلَّ لَیْسَ بِأَعْوَرَ وَلَا یَطْعَمُ وَلَا یَمْشِی وَلَا یَزُولُ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً أَلَا وَإِنَّ أَکْثَرَ أَتْبَاعِهِ یَوْمَئِذٍ أَوْلَادُ الزِّنَا وَأَصْحَابُ الطَّیَالِسَةِ الْخُضْرِ یَقْتُلُهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِالشَّامِ عَلَى عَقَبَةٍ تُعْرَفُ بِعَقَبَةِ أَفِیقٍ لِثَلَاثِ سَاعَاتٍ مَضَتْ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ عَلَى یَدِ مَنْ یُصَلِّی الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ علیه السلام خَلْفَهُ...

نزال بن سبره روایت مى‌کند: على بن ابى طالب علیه السّلام براى ما خطبه خواند و پس از حمد و ثناى الهى سه بار فرمود: اى مردم! پیش از آنکه مرا از دست بدهید، هر چه مى‌خواهید از من بپرسید! در این وقت صعصعة بن صوحان از جا برخاست و گفت: یا امیر المؤمنین! دجال کى خواهد آمد؟ فرمود: بنشین! خداوند سخن تو را شنید و دانست که مقصودت چیست. به خدا قسم در این باره سائل و مسئول (تو و من) یکسان هستیم (یعنى این از اسرارى است که فقط خداوند مى‌داند).

ولى این را بدان که آمدن دجال علاماتى دارد که طابق النعل بالنعل متعاقب هم به وقوع مى‏پیوندد. اگر خواسته باشى اطلاع مى‌دهم عرض‌کرد: یا امیر المؤمنین بفرمائید!. فرمود: آنچه مى‌گویم از بر کن! علامات آن این است: (دجال وقتى مى‏آید که) مردم نماز را بمیرانند، و امانت را ضایع کنند، و دروغ گفتن را حلال شمارند.

و ربا بخورند، و رشوه بگیرند، و ساختمانها را محکم بسازند، و دین را بدنیا بفروشند، و موقعى که سفیهان را بکار گماشتند، و با زنان مشورت کردند، و پیوند خویشان را پاره نمودند، و هواپرستى پیشه ساختند و خون یک دیگر را بى‏ارزش دانستند.

حلم و بردبارى در میان آنها نشانه ضعف و ناتوانى باشد، و ظلم و ستم باعث فخر گردد، امراء فاجر، وزراء ظالم، و سرکردگان دانا خائن و قاریان (قرآن) فاسق باشند. شهادت باطل آشکار باشد، و اعمال زشت و گفتار بهتان آمیز و گناه و طغیان و تجاوز علنى گردد، قرآنها زینت شود، و مسجدها نقاشى و رنگ آمیزى و مناره‏ها بلند گردد، و اشرار مورد عنایت قرار گیرند، و صفها در هم بسته شود.

خواهشها مختلف باشد و پیمانها نقض گردد، و وعده‏اى که داده شد نزدیک شود. زنها بواسطه میل شایانى که به أمور دنیا دارند در امر تجارت با شوهران خود شرکت جویند. صداهاى فاسقان بلند گردد و از آنها شنیده شود! بزرگ قوم، رذل‏ترین آنهاست، از شخص فاجر به ملاحظه شرش تقیه شود، دروغگو تصدیق، و خائن امین گردد، زنان نوازنده، آلات طرب و موسیقى به دست گرفته نوازندگى کنند! و مردم پیشینیان خود را لعنت نمایند. زنها بر زینها سوار شوند و زنان به مردان و مردان به زنان شباهت پیدا کنند.

شاهد (در محکمه) بدون این که از وى درخواست شود شهادت مى‌دهد، و دیگرى بخاطر دوست خود بر خلاف حق گواهى دهد. احکام دین را براى غیر دین بیاموزند، و کار دنیا را بر آخرت مقدم دارند، پوست میش را بر دلهاى گرگها بپوشند، در حالى که دلهاى آنها از مردار متعفن‏تر و از صبر تلخ‏تر است. در آن موقع شتاب و تعجیل کنید. بهترین جاها در آن روز بیت المقدس است. روزى خواهد آمد که هر کسى آرزو کند که از ساکنان آنجا باشد.

در این وقت اصبغ بن نباته برخاست و عرضکرد: یا امیر المؤمنین! دجال کیست؟‏

فرمود: بدان که دجال صائد بن صید است. شقى کسى است که ادعاى او را تصدیق کند و سعادتمند کسى است که او را تکذیب نماید: از شهرى که آن را اصفهان مى‌گویند و قریه‏اى که معروف به «یهودیه» است بیرون مى‏آید. چشم راست ندارد و چشم دیگر در پیشانى اوست، و مانند ستاره صبح مى‌درخشد.

چیزى در چشم اوست که گوئى آمیخته به خون است، در پیشانى وى نوشته است «این کافر است» هر شخص باسواد و بى‏سواد آن را مى‌خواند. داخل دریاها مى‏شود و آفتاب با او مى‌گردد. در جلو رویش کوهى از دود است، و پشت سر او کوه سفیدى است که مردم آن را طعام (گندم) مى‏بینند.

وى در یک قحطى سختى مى‏آید، و بر الاغ سفیدى سوار است، یک گام الاغش یک میل راه است! زمین در زیر پاى او نوردیده مى‏شود. از هیچ آبى نمى‌گذرد مگر اینکه تا روز قیامت خشکیده مى‏شود. با صداى بلند خود چنان ندا در مى‌دهد که از مشرق تا مغرب جن و انس و شیاطین صداى او را مى‌شنوند، مى‌گوید: «اى دوستان من بیائید به سوى من. منم آن کسى که بشر را آفریدم و اندام آنها را معتدل و متناسب نمودم و روزى هر کسى را تقدیر نموده و همه را بیافتن آن راهنمائى مى‌کنم. من آن خداى بزرگ شما هستم» دجال دشمن خدا دروغ مى‌گوید، او یک چشم دارد غذا مى‌خورد و در بازارها راه مى‌رود. در صورتى که خداوند شما نه یک چشمى است و نه غذا مى‌خورد و نه در بازارها راه مى‌رود و فناپذیر نیست.

غالب پیروان او در آن روز اولاد زنا هستند و چیز سبزى بر سر و دوش دارند خداوند او را در شام در تلى معروف به «تل افیق» سه ساعت از روز جمعه برآمده به دست کسى که عیسى بن مریم پشت سر او نماز مى‌گزارد، مى‌کشد. بدانید که بعد از آن حادثه بزرگى روى مى‌دهد.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص527، ‌ح1، ناشر:‌ اسلامیة ـ تهران‏، الطبعة الثانیة‏، 1395 هـ.

3. تصریحات دانشمندان اهل سنت بر عمر طولانی حضرت مهدی (عج)

سعد الدین تفتازانى در یک قسمت از سخنانش که در ابتداى این نوشتار آمده،‌ مى‌گوید:‌ طول عمر حضرت مهدى علیه السلام تنها پندار شیعه است که آن را محال نمى‌دانند؛ اما سایر فرق اسلامى این‌گونه طول عمر را انکار کرده اند:

وزعمت الإمامیة من الشیعة أنه محمد بن الحسن العسکری... ولا استحالة فی طول عمره کنوح ولقمان والخضر علیهم السلام وأنکر ذلک سائر الفرق؛

شیعیان گمان مى‌کنند که م ح م د بن الحسن العسکرى،... وعمر طولانى آن حضرت نیز محال نیست؛ همان طورى که نوح، لقمان و خضر این چنین بودند؛ اما سایر فرق اسلامى این مسأله را در باره حضرت مهدى انکار کرده‌اند؛

التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى 791هـ)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص307، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م.

پاسخ:

در پاسخ این گفتار کافى است سخنان برخى از علماء و برزگان اهل سنت را نقل نماییم تا روشن شود که غیر شیعه، از دیگر فرق اسلامى نیز طول عمر مبارک آن حضرت را محال نمى‌دانند و این مسأله را قبول دارند.

1. عبد الوهاب شعرانی:

یکى از کسانى‌که بر عمر طولانى حضرت مهدى علیه السلام عقیده داشته و آن حضرت را باقى و زنده مى‌داند، عبد الوهاب شعرانى است. علامه قندوزى در کتاب «ینابیع المودة»‌ سخن او را در این مورد این‌گونه گزارش کرده است:

وقال سیدی عبد الوهاب الشعرانی فی کتابه " الیواقیت والجواهر " فی المبحث الخامس والستون: المهدی من ولد الإمام الحسن العسکری، ومولده لیلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین، وهو باق إلى أن یجتمع بعیسى ابن مریم، هکذا أخبرنی الشیخ حسن العراقی عن الإمام المهدی حین اجتمع به، ووافقه على ذلک سیدی علی الخواص (رحمهما الله تعالى).

آقاى من عبد الوهاب شعرانى در کتاب «یواقیت و جواهر» در بحث شصت و پنجم گفته است: مهدى فرزند امام حسن عسکرى است. مولد او نصف شب شعبان سال 255 هجرى است. او تا هنگامى‌که با عیسى بن مریم حضور بهم رساند باقى و زنده است. این‌گونه شیخ حسن عراقى از امام مهدى علیه السلام هنگامى‌که او را دیده بود به من خبر داده است. و در این مطلب،‌ على خواص با او موافق مى‌باشد.

القندوزی الحنفی، الشیخ سلیمان بن إبراهیم (متوفاى1294هـ) ینابیع المودة لذوی القربى، ج3، ص345، تحقیق: سید علی جمال أشرف الحسینی، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشرـ قم، الطبعة:الأولى1416هـ.

2. علامه محمد بن یوسف کنجی شافعی:

علامه قندوزى در کتاب ینابیع المودة بابى را به نام «الباب السادس والثمانون فى إیراد أقوال ممن صرح من علماء الحروف والمحدثین أن المهدى الموعود ولد الإمام الحسن العسکری» گشوده و در آن سخنان علماى اهل سنت را آورده از جمله مى‌گوید:‌ کنجى شافعى بر زنده بودن و وجود آن حضرت تا الآن اعتراف کرده و عمر طولانى او را محال نمى‌داند:

وقال الشیخ المحدث الفقیه أبو عبد الله محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی (ره) فی کتابه " البیان فی أخبار صاحب الزمان " فی آخر الباب الخامس والعشرین، وهو آخر الأبواب: إن المهدی ولد الحسن العسکری، فهو حی موجود باق منذ غیبته إلى الآن، ولا امتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسى والخضر وإلیاس.

محدث فقیه شیخ ابو عبد الله محمد بن یوسف بن محمد کنجى شافعى در کتاب «البیان فى اخبار صاحب الزمان»‌ در پایان باب بیست و پنجم گفته است: مهدى فرزند حسن عسکرى است. پس او زنده و از هنگام غیبتش تا اکنون موجود و باقى است. به دلیل بقاء حضرت عیسى،‌ خضر و الیاس، هیچ امتناعى در وجود و بقاء او نیست.

القندوزی الحنفی، الشیخ سلیمان بن إبراهیم (متوفاى1294هـ) ینابیع المودة لذوی القربى، ج3، ص348، تحقیق: سید علی جمال أشرف الحسینی، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشرـ قم، الطبعة:الأولى1416هـ.

3. عبد الرحمن باعلوی

آیت الله العظمى مرعشى نجفى در شرح احقاق الحق از علامه سالک عبدالرحمان باعلوى نام برده که او بر عمر طولانى حضرت مهدى علیه السلام تصریح کرده است:

ومنهم العلامة السالک عبد الرحمن بن محمد بن حسین بن عمر باعلوی مفتی الدیار الحضرمیة فی کتابه " بغیة المسترشدین " (طبع مصر ص 296) قال: نقل السیوطی عن شیخه العراقی أن المهدی ولد سنة 255 قال ووافقه الشیخ علی الخواص فیکون عمره فی وقتنا سنة 958 سنة 703. وذکر أحمد الرملی أن المهدی موجود وکذلک الشعرانی اه‍ من خط الحبیب علوی بن أحمد الحداد، وعلى هذا یکون عمره فی سنة 1301 سنة 1046.

از جمله کسانى‌که بر وجود مهدى علیه السلام تصریح کرده،‌ علامه سالک عبد الرحمان بن محمد بن حسن بن عمر باعلوى مفتى دیار حضرمیت در کتاب «بغیة المسترشدین، چاپ مصر، ص296» گفته است: سیوطى از استادش عراقى نقل نموده که مهدى در سال 255 متولد شده است و در این مطلب شیخ على الخوص با او موافقت نموده است. پس عمر او در زمان ما (سنه958) 703 سال مى‌شود. و احمد رملى ذکر کرده که مهدى موجود است. و نیز شعرانى. بنابراین،‌ عمر او در سال 1301،‌ 1046 سال مى‌شود.

المرعشی النجفی، السید شهاب الدین (متوفای 1411هـ)، شرح إحقاق الحق، ج13، ص92، تحقیق و تعلیق: السید شهاب الدین المرعشی النجفی،‌ ناشر: منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی - قم - ایران

4. علامه ابیاری:

یکى دیگر از کسانى‌که بر وجود حضرت مهدى علیه السلام و زنده بودن آن حضرت اعتراف دارد، علامه ابیارى است. حضرت آیت الله العظمى سخن او را در این مورد این‌گونه گزارش کرده است:

 ومنهم العلامة الأبیاری فی " جالیة الکدر " فی «شرح منظومة البرزنجی» (ص207 ط مصر) قال: قال صاحب الفصول المهمه: کان عمره عند وفاة إبیه خمس سنین أتاه الله فیها الحکمه کما آتاها یحیى صبیاً وله قبل قیامه غیبتان: أحداهما أطول من الأخرى أما الأولى فمن منذ ولادته إلى إنقطاع السعایه فی شیعته لصعوبة الوقت وخوف السلطان، إلى أن قال والثانیه بعد ذلک، وهی أطول وذلک فی زمن المعتمد ( سنة 266 ) إختفى فی سرداب الحرس فلم یقفوا له على خبر، ثم قال: ومن الدلائل على کون المهدی حیاً باقیاً منذ غیبته إلى آخر الزمان بقاء عیسى بن مریم والخضر.

از جمله آنها علامه ابیارى در کتاب «جالیة الکدر» که در شرح منظومه برزنجى نوشته گفته است: صاحب فصول المهمه گفته است:‌ عمر حضرت مهدى هنگام وفات پدرش پنج سال بود که خداوند به او حکمت عنایت کرد همچنانکه به حضرت یحیى در سن طفولیت عطا کرد. براى او قبل از قیامش دو غیبت است:‌ یکى از آنها طولانى تر از دیگرى است. اما غیبت نخست از زمان ولادتش تا انقطاع نائبانش در میان شیعانش از جهت ترس سلطان است. غیبت دوم بعد از آن است واین غیبت طولانى است که در زمان معتمد عباسى روى مى‌دهد او در میان سرداب پنهان شده که خبرى در دست نیست. سپس گفته است: از دلائلى زنده و باقى بودن مهدى از هنگام غیبتش تا آخر زمان این است که حضرت عیسى بن مریم و خضر باقى است.

المرعشی النجفی، السید شهاب الدین (متوفای 1411هـ)، شرح إحقاق الحق، ج13، ص95، تحقیق و تعلیق: السید شهاب الدین المرعشی النجفی،‌ ناشر: منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی - قم - ایران

5. علامة بدخشی

حضرت آیت الله مرعشى نجفى در جاى دیگر از کتابش سخن علامه بدخشى را در مورد زنده بودن حضرت مهدى و محال نبودن طول عمر او را آورده است:

ومنهم العلامة البدخشی فی «مفتاح النجا» (ص189 مخطوط) قال:....

 وأما عمره فإنه خاف على نفسه فی زمن المعتمد فإختفى فی سنة خمس وستین ومائتین، قیل: بل إختفى حین مات أبوه، وقال بعضهم: إختفى حین ولد ولم یسمع بمولده إلاّ خاصة أبیه ولم یزل مختفیاً حیاً باقیاً، حتى یؤمر بالخروج فیخرج ویملأ الأرض عدلاًً کما ملئت جوراًً، ولا إستحالة فی طول حیاته فإنه قد عمر کثیر من الناس حتى جاوزوا الألف کنوح ولقمان والخضر سلام الله على نبینا وعلیهم.

از جمله آنها علامه بدخش است که در کتاب «مفتاح النجا» ص198 خطى گفته است: اما عمر او، به خاطر ترس جان در زمان معتمد در سال 265 پنهان شد. گفته شده، از زمان فوت پدرش مخفى شده است. برخى گفته اند:‌ از هنگامى‌که متولد شد، پنهان شد و خبر تولد او را جز اصحاب خاص پدرش کسى دیگر نشینید و همواره در پنهانى زنده وباقى است تا این که امر به خروج شود پس خارج مى‌شود زمین را همانگونه که جور پر شده است آکنده مى سازد. و در طول عمر و حیات او هیچگونه استحاله وجود ندارد؛ چرا که بسیارى از مردم عمر فراوان کرده‌اند حتى عمر هزار ساله. همانند نوح،‌ لقمان و خضر که درود سلام خدا بر پیامبر ما و بر آنان باد.

المرعشی النجفی، السید شهاب الدین (متوفای 1411هـ)، شرح إحقاق الحق، ج13، ص95، تحقیق و تعلیق: السید شهاب الدین المرعشی النجفی،‌ ناشر: منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی - قم - ایران

6. علامة بهجت أفندی:

ابو طالب تجلیل تبریزى در کتابش از علامه افندى نقل کرده که او گفته:‌ در میان مسلمین کسى نیست که اعتقاد به وجود امام منتظر نداشته باشد:

العلامة بهجت أفندی - تاریخ آل محمد - رقم الصفحة: ( 198 )

ولما کان حدیث: من مات ولم یعرف إمام زمانه متفقاً علیه بین علماء المسلمین، فلا یوجد مسلم لا یعتقد بوجود الإمام المنتظر، ونحن نعتقد أن المهدی صاحب العصر والزمان ولد ببلدة سامراء، وإلیه إنتهت وراثة النبوة والوصایة والإمامة، وقد إقتضت الحکمة الإلهیة حفظ سلسلة الإمامة إلى یوم القیامة: فإن عدد الأئمة بعد رسول الله محصورة معلومة، وهی إثنا عشر بمقتضى الحدیث المروی فی الصحیحین: خلفاء بعدی إثنا عشر.

علامه بهجت افندى در تاریخ آل محمد، صفحه 198 گفته است: از آنجایى روایت «من مات ولم یعرف امام زمانه» در میان علماء مسلمین متفق علیه است، هیچ مسلمانى نیست که به وجود امام منتظر متعقد نباشد. و ما اعتقاد داریم که مهدى صاحب زمان در شهر سامرا به دنیا آمد و میراث نبوت و جانشینى و امامت به او منتهى شده است و حکمت خداوند اقتضاء مى‌کند که سلسله امامت را تا روز قیامت حفظ نماید؛ چرا که تعداد پیشوایان بعد از رسول خدا محصور و معلوم است که به مقتضاى روایت «خلفاء بعدى اثنا عشر» که در صحیحین روایت شده،‌ دوازده نفر است.

التجلیل التبریزی،‌ ابو طالب (معاصر)، تنزیه الشیعة الإثنی عشریة عن الشبهات الواهیة، ج2، ص554، چاپ: الثانیة، سال چاپ1415، طبق برنامه مکتبه اهل البیت.

7. ملاقات حسن عراقی با حضرت مهدی (ع)

شعرانى یکى از علماى اهل سنت در کتاب الطبقات الکبرى که آن را به «لواقح الانوار فى طبقات الاخیار» نام گذارى کرده، و در آن سخن و سیره اولیاء و علماء و سرگذشت آنان را تا قرن دهم بازگو نموده است. از جمله به حکایت عجیبى از حسن عراقى نیز اشاره کرده و داستان تشرف او را به محضر حضرت مهدى علیه السلام آورده است و این داستان دلیل بر این است که آن حضرت زنده و باقى است:

ومنهم الشیخ العارف بالله تعالى سیدی حسن العراقی رحمه الله تعالى المدفون بالکوم خارج باب الشعریة رضی الله عنه بالقرب من برکة الرطلی، وجامع البشیری ترددت إلیه مع سیدی أبی العباس الحریثی، وقال أرید أن أحکی لک حکایتی من مبتدأ أمری إلى وقتی هذا کأنک کنت رفیقی من الصغر، فقلت له: نعم فقال: کنت شاباً من دمشق، وکنت صانعاً، وکنا نجتمع یوماً فی الجمعة على اللهو واللعب، والخمر، فجاءنی التنبیه من الله تعالى یوماً ألهذا خلقت؟ فترکت ما فیهم فیه، وهربت منهم فتبعوا ورائی فلم یدرکونی، فدخلت جامع بنی أمیة، فوجدت شخصاً یتکلم على الکرسی فی شأن المهدی علیه السلام، فاشتقت إلى لقائه فصرت لا أسجد سجدة إلا وسألت الله تعالى أن یجمعنی علیه فبینما أنا لیلة بعد صلاة المغرب أصلی صلاة السنة، وإذا بشخص جلس خلفی، وحسس على کتفی، وقال لی: قد استجاب الله تعالى دعاءک یا ولدی مالک أنا المهدی فقلت: تذهب معی إلى الدار؟ فقال نعم، فذهب معی، فقال: أخل لی مکاناً أنفرد فیه فأخلیت له مکاناً فأقام عندی سبعة أیام بلیالیها، ولقننی الذکر، وقال أعلمک ورعی تدوم علیه إن شاء الله تعالى تصوم یوماً، وتفطر یوماً، وتصلی کل لیلة خمسمائة رکعة، فقلت: نعم فکنت أصلی خلفه کل لیلة خمسمائة رکعة وکنت شاباً أمرد حسن الصورة فکان یقول: لا تجلس قط إلا ورائی فکنت أفعل، وکانت عمامته کعمامة العجم، وعلیه جبة من وبر الجمال فلما انقضت السبعة أیام خرج، فودعته، وقال لی: یا حسن ما وقع لی قط مع أحد ما وقع معک فدم علی ورعک حتى تعجز، فإنک ستعمر عمراً طویلا انتهى کلام المهدی.

شیخ عارف به خدا حسن عراقى که دفن شده در کوم، بیرون باب شعریه نزدیک برکه رطلى و جامع بشیرى. من با آقایم ابى العباس حریثى به نزد او رفتیم، حسن عراقى گفت: از این که تو از کودکى با من رفیق بودى مى‌خواهم حکایت خودم را برایت بگویم گفتم: بگو. گفت: من جوانى از اهل دمشق و صنعت گر بودم. روزهاى جمعه‌ همراه رفقایم مشغول کار لهو و لعب و نوشیدن شراب بودیم، روزى پیام آگاهى و الهام گونه‌اى از جانب خدا سراغم آمد که آیا تو را براى این کارها خلق کرده‌ام؟

بعد از آن، از رفقا و کارهاى که مى‌کردیم صرف نظر کردم و از آنها جدا شدم، رفقایم مرا دنبال کردند اما نتوانستند مرا بیابند. آمدم در مسجد جامع بنى امیه دیدم شخصى روى منبر در باره مهدى علیه السلام سخن مى‌گوید. بعد از شنیدن سخنان او در دلم اشتیاق دیدار مهدى نمایان شد، هر سجده‌اى که انجام مى‌دادم از خداوند درخواست مى‌کردم که مرا به دیدار آن حضرت مشرف کند.

شبى بعد از نماز مغرب، نماز مستحب انجام مى‌دادم که شخصى پشت سر من نشست و بازویم را گرفت و به من فرمود: فرزندم خداوند دعاى تو را مستجاب کرد،‌ ترا چه شده است، من مهدى هستم. گفتم: آیا به خانه ام مى‌روی؟ فرمود: بلى. همراه من به خانه رفت و فرمود: جاى خلوت برایم آماده کن. من جاى خلوتى آماده کردم آن حضرت هفت شبانه روز ماند و مرا ذکر خدا یاد داد و فرمود: به تو تقوایم را یاد مى‌دهم تا انشاء الله بر آن مداومت کنى: یک روز روزه بگیر و یک روز افطار کن و هر شب پانصد رکعت نماز بگذار. گفتم: بلى. من هر شب پشت سر او پانصد رکعت نماز مى‌کردم و من جوان بى‌ریش و نیکو صورت بودم. مى فرمود: فقط پشت سر من بنشین و من همن کار را مى‌کردم. عمامه او همانند مردم عجم بود و عبایش از کرک شتران بود. پس از گذشت هفت روز خدا حافظى کرد و رفت و به من فرمود:

اى حسن، چیزى که بین من و تو اتفاق افتاده با کسى دیگر اتفاق نیفتاده، پس بر ورع و تقوا مستدام باش تا جائى که بتوانى؛ چرا که من عمر طولانى خواهم داشت.

الشعرانی، أبو المواهب عبد الوهاب بن أحمد بن علی المعروف بالشعرانی (متوفای 973هـ)، الطبقات الکبرى المسماة بلواقح الأنوار فی طبقات الأخیار، ج1، ص475، تحقیق: خلیل المنصور، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى1418هـ-1997م

حسن عراقی کیست؟

یکى از علماى اهل سنت،‌ نجم الدین محمد بن محمد،‌ حسن عراقى را این‌گونه معرفى کرده‌است:

حسن العراقی: حسن العراقی نزیل مصر، الشیخ الصالح العابد الزاهد صاحب الأحوال العجیبة، والکشف الصحیح، کان عن طریقه إذا أتاه أحد بشیء من الأثواب النفیسة ویقول هذا نذر لک یا شیخ حسن یقبلها ثم یأخذ السکین فیقطعه قطعاً ثم یخیطها بخیط ومسلة، ویقول: إن العبد إذا لبس الجدید تصیر النفس سارقة بالنظر إلیه، وتعجب به، فإذا قطعناها تقطع خاطر النفس، وحکى عنه الشیخ عبد الوهاب الشعراوی حکایة عجیبة أخبر بها عن نفسه

الغزی، نجم الدین محمد بن محمد (متوفای1061هـ)، الکواکب السائرة بأعیان المئة العاشرة، ج1، ص114، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

نتیجه بحث:

ابن تیمیه و تفتازانى با استناد به روایات، طول عمر مبارک حضرت مهدى علیه السلام را از امور محال در امت اسلام مى‌دانند. در این مختصر در ابتدا روایات آنان مورد نقد قرار گرفت و سپس امکان طول عمر امام زمان از جهت دلائل قرآنى، عقلى، علمى و عملى بررسى شد و به این نتیجه دست یافتیم که طول عمر براى انسان و هر موجودى، در حیطه قدرت خداوند است براى هر کسى که مصلحت بداند، این امکان وجود خواهد داشت و او بر هر امرى قادر مطلق است. از نظر علمى نیز طول عمر یک امر محالى نیست و در این باره سخنان فخررازى و غیر او را نقل کردیم و در نتیجه علماى خود اهل سنت نیز طول عمر را از راه هاى مختلف ممکن مى‌دانند.

در بحث عملى نمونه هاى فراوانى را از گذشته دور تا صدر اسلام و امت اسلامى بیان کردیم که بهترین دلیل بر امکان این مسأله خواهد بود و قابل انکار هم نیست.

در پایان سخن چند تن از علماى اهل سنت را در باره زنده بودن حضرت مهدى و امکان طول عمر او آوردیم تا پاسخى دیگرى براى ابن تیمیه و تفتازانى باشد.

براى کسانى که گوش شنوا و چشم بینا دارند، همین اندازه نیز کافى خواهد بود.