بررسی روایت تاریخ طبری و تهدید عمر به آتش زدن خانه فاطمه(س)

بررسی روایت تاریخ طبری و تهدید عمر به آتش زدن خانه فاطمه(س)
 

طرح شبهه:

عبد الرحمن دمشقیه، نویسنده معاصر وهّابی، در مقاله‌اش با عنوان « قصة حرق عمر رضى الله عنه لبیت فاطمة رضى الله عنها» که در سایت «فیصل نور» آمده، در باره روایت محمد بن جریر طبرى و تهدید عمر برای آتش زدن خانه فاطمه سلام الله علیها مى‌نویسد:

2 - «حدثنا ابن حمید قال حدثنا جریر عن مغیرة عن زیاد بن کلیب قال أتى عمر منزل علی وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال والله لأحرقن علیکم أو لتخرجن إلى البیعة فخرج علیه الزبیر مصلتا بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه» (تاریخ الطبری2/233).

فی الروایة آفات وعلل منها:

جریر بن حازم وهو صدوق یهم وقد اختلط کما صرح به أبو داود والبخاری فی التاریخ الکبیر (2/2234).

المغیرة وهو ابن المقسم. ثقة إلا أنه کان یرسل فی أحادیثه لا سیما عن إبراهیم. ذکره الحافظ ابن حجر فی المرتبة الثالثة من المدلسین وهی المرتبة التی لا یقبل فیها حدیث الراوی إلا إذا صرح بالسماع.

عمر، به طرف منزل علی [علیه السلام] که طلحه و زبیر و گروهى از مهاجریان نیز در آن بودند آمد و گفت: به خدا سوگند! براى بیعت با ابوبکر بیایید و گر نه خانه را به آتش مى‌کشم. زبیر شمشیر به دست بیرون آمد؛ ولى ناگهان بر زمین افتاد و شمشیر از دستش افتاد، به وى حمله‌ور شدند و او را دستگیر کردند.

در این روایت آفت‌هایى است که یکى از آن‌ها وجود جریر بن حازم است؛ اگر چه وى راستگو است؛ ولى گاهى دچار وهم و اشتباه شده و درست و نادرست را آن چنانکه ابوداوود گفته است بهم مى‌آمیخته است.

دومین آفت مغیرة بن مقسم است که ثقه است؛ ولى احادیث او مرسل است. ابن حجر او را در مرتبه سوم از مدلسین که روایاتشان پذیرفتنى نیست، قرار داده است؛ مگر این که تصریح به شنیدن کرده باشد.

اشکالات دیگرى نیز مطرح شده است؛ از جمله گفته‌اند: سند روایت «تاریخ طبری» در ابتدا و انتها، دو اشکال دارد؛ زیرا نخستین راوى آن یعنى ابن حمید، متهم به دروغ ‌پردازى است و آخرین راوى نیز خود شاهد آن ماجرا نبوده و با واسطه روایت مى‌‌کند؛ لذا روایت هم ساختگى است و هم منقطع.

نقد و بررسی:

اصل روایت:

حدثنا ابن حُمَیْدٍ قال حدثنا جریر عن مغیرة عن زِیَادِ بن کُلَیْبٍ قال أتى عمر بن الخطاب منزل علی وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال والله لأحرقن علیکم أو لتخرجن إلى البیعة فخرج علیه الزبیر مصلتا بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه.

عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالى که گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. به آنان گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى کشم؛ مگر اینکه براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد درحالى که شمشیر کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 233، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

بررسی سند روایت:

محمد بن حمید:

ذهبى در باره او مى‌نویسد :

محمد بن حمید. ابن حیان العلامة الحافظ الکبیر أبو عبد الله الرازی مولده فی حدود الستین ومئة

قال أبو زرعة من فاته محمد بن حمید یحتاج ان ینزل فی عشرة آلاف حدیث.

وقال عبد الله بن أحمد سمعت أبی یقول لا یزال بالری علم ما دام محمد بن حمید حیا.

وقال أبو قریش الحافظ قلت لمحمد بن یحیى ما تقول فی محمد بن حمید فقال ألا ترانی أحدث عنه.

وقال أبو قریش وکنت فی مجلس محمد بن إسحاق الصاغانی فقال حدثنا ابن حمید فقلت تحدث عنه فقال ومالی لا احدث عنه وقد حدث عنه أحمد ویحیى بن معین.

علاّمه و حافظ بزرگ محمد بن حمید که ولادتش در حدود سال 160هـ بوده است، ابوزرعه در باره او گفته است: کسى که محمد بن حمید را درک نکرده باشد، ده هزار حدیث را از دست داده است.

عبد الله بن احمد بن حنبل مى‌گوید: از پدرم شنیدم که مى‌گفت: تا زمانیکه محمد بن حمید در شهر رى زنده بود، علم ودانش پایدار بود.

ابو قریش محمد بن جمعه بن خلف مى‌گوید: به محمد بن یحیى گفتم: در باره محمد بن حمید چه مى‌گوئى؟ گفت: مگر نمى‌بینى از او حدیث نقل مى‌کنم، سپس گفت: در مجلس محمد بن اسحاق بودم، دیدم از محمد بن حمید روایت نقل مى‌کند، گفتم: از محمد بن حمید حدیث روایت مى‌کنى؟ گفت: چرا من از وى حدیث نقل نکنم، وحال آنکه احمد حنبل و یحیى بن معین از وى حدیث روایت کرده اند.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 11، ص 503، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

مزى در تهذیب الکمال در ترجمه وى مى‌نویسد:

وَقَال أبو بکر بن أَبی خیثمة: سئل یحیى بن مَعِین عن محمد بن حمید الرازی فقال: ثقة. لیس به بأس، رازی کیس.

وَقَال علی بن الحسین بن الجنید الرازی: سمعت یحیى ابن مَعِین یقول: ابن حمید ثقة، وهذه الاحادیث التی یحدث بها لیس هو من قبله، إنما هو من قبل الشیوخ الذین یحدث عنهم.

وَقَال أبو العباس بن سَعِید: سمعت جعفر بن أَبی عثمان الطیالسی یقول: ابن حمید ثقة، کتب عنه یحیى وروى عنه من یقول فیه هو أکبر منهم.

... از یحیى بن معین در باره او سؤال شد؛ در پاسخ گفت: مورد اطمینان است و ایرادى در او نیست، او اهل رى و باهوش است. علی بن الحسین رازى گفته است: از یحیى بن معین شنیدم که مى‌گفت: ابن حمید مورد اعتماد است.

و علی بن حسین بن جنید رازى گفته است: احادیثى که ابن حمید نقل کرده است، از خود او نیست؛ بلکه از استادان نقل کرده است.

ابو العباس بن سعید مى‌گوید: از جعفر بن عثمان طیالسى شنیدم که مى‌گفت: ابن حمید مورد اطمینان است؛ یحیى از او نقل روایت کرده و کسى از او روایت کرده است که خود از شهرت بر خوردار و از همه ایشان ( راویان ) بزرگتر است ( احمد بن حنبل).

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 25، ص 100، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

البانی، روایت محمد بن حمید را تصحیح مى‌کند:

محمد ناصر البانی، نویسنده معاصر وهابى در کتاب صحیح وضعیف سنن الترمزى و سلسله احادیث الصحیحه احادیثى تصحیح کرده است که در اسناد آن محمد بن حمید قرار دارد. به چند مورد اشاره مى‌کنیم:

«رضیت لأمتی ما رضی لها ابنُ أمِّ عبدٍ »...

و قد روى الحدیث بزیادة فیه بلفظ: " و کرهت لأمتی ما کره لها ابن أم عبد ". قال فی " المجمع " ( 9 / 290 ): " رواه البزار و الطبرانی فی " الأوسط " باختصار الکراهة، و رواه فی " الکبیر " منقطع الإسناد، و فی إسناد البزار محمد بن حمید الرازی و هو ثقة و فیه خلاف و بقیة رجاله وثقوا ".

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، سلسلة احادیث الصحیحة، ج3، ص225، ح 1225، ناشر: مکتبة المعارف للنشر والتوزیع، طبعة جدیدة منقحة ومزیدة، 1415 هـ _ 1995 م.

( سنن الترمذی )

606 حدثنا محمد بن حمید الرازی حدثنا الحکم بن بشیر بن سلمان حدثنا خلاد الصفار عن الحکم بن عبد الله النصری عن أبی إسحق عن أبی جحیفة عن علی ابن أبی طالب رضی الله عنه أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال ستر ما بین أعین الجن وعورات بنی آدم إذا دخل أحدهم الخلاء أن یقول بسم الله قال أبو عیسى هذا حدیث غریب لا نعرفه إلا من هذا الوجه وإسناده لیس بذاک القوی وقد روی عن أنس عن النبی صلى الله علیه وسلم أشیاء فی هذا.

تحقیق الألبانی:

صحیح، ابن ماجة ( 297 )

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، صحیح وضعیف سنن الترمذی، ج2، ص106، طبق برنامه المکتبة الشاملة، اصدار الثانی.

( سنن الترمذی )

1762 حدثنا محمد بن حمید الرازی حدثنا أبو تمیلة والفضل بن موسى وزید بن حباب عن عبد المؤمن بن خالد عن عبد الله بن بریدة عن أم سلمة قالت کان أحب الثیاب إلى النبی صلى الله علیه وسلم القمیص قال أبو عیسى هذا حدیث حسن غریب إنما نعرفه من حدیث عبد المؤمن بن خالد تفرد به وهو مروزی وروى بعضهم هذا الحدیث عن أبی تمیلة عن عبد المؤمن بن خالد عن عبد الله بن بریدة عن أمه عن أم سلمة.

تحقیق الألبانی:

صحیح، ابن ماجة ( 3575 )

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، صحیح و ضعیف سنن الترمذی، ج2، ص262.

( سنن الترمذی )

2478 حدثنا محمد بن حمید الرازی حدثنا عبد العزیز بن عبد الله القرشی حدثنا یحیى البکاء عن ابن عمر قال تجشأ رجل عند النبی صلى الله علیه وسلم فقال کف عنا جشاءک فإن أکثرهم شبعا فی الدنیا أطولهم جوعا یوم القیامة قال أبو عیسى هذا حدیث حسن غریب من هذا الوجه وفی الباب عن أبی جحیفة.

تحقیق الألبانی:

حسن، ابن ماجة ( 3350 - 3351 ).

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، صحیح وضعیف سنن الترمذی، ج5، ص478.

( سنن الترمذی )

2936 حدثنا محمد بن حمید الرازی حدثنا نعیم بن میسرة النحوی عن فضیل بن مرزوق عن عطیة العوفی عن ابن عمر أنه قرأ على النبی صلى الله علیه وسلم ( خلقکم من ضعف ) فقال ( من ضعف ) حدثنا عبد بن حمید حدثنا یزید بن هارون عن فضیل بن مرزوق عن عطیة عن ابن عمر عن النبی صلى الله علیه وسلم نحوه قال أبو عیسى هذا حدیث حسن غریب لا نعرفه إلا من حدیث فضیل بن مرزوق.

تحقیق الألبانی:

حسن، الروض النضیر ( 530 ).

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، صحیح وضعیف سنن الترمذی، ج6، ص406.

( سنن الترمذی )

3533 حدثنا محمد بن حمید الرازی حدثنا الفضل بن موسى عن الأعمش عن أنس أن رسول الله صلى الله علیه وسلم مر بشجرة یابسة الورق فضربها بعصاه فتناثر الورق فقال إن الحمد لله وسبحان الله ولا إله إلا الله والله أکبر لتساقط من ذنوب العبد کما تساقط ورق هذه الشجرة قال أبو عیسى هذا حدیث غریب ولا نعرف للأعمش سماعا من أنس إلا أنه قد رآه ونظر إلیه.

تحقیق الألبانی:

حسن، التعلیق الرغیب ( 2 / 249 )

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، صحیح وضعیف سنن الترمذی، ج8، ص33.

با توجه به جایگاهى که البانى در میان عالمان وهابى دارد، براى اثبات وثاقت محمد بن حمید، توثیق و تصحیح او کفایت مى‌کند.

     بی اعتباری تضعیف نسائی و جوزجانی:

برخى از عالمان جرح و تعدیل؛ همانند نسائى و جوزجانى محمد بن حمید را تضعیف کرده‌اند؛ مزى مى‌نویسد:

وقال النسائی: لیس بثقة. وقال إبراهیم بن یعقوب الجوزجانی: ردئ المذهب غیر ثقة.

نسائى گفته است محمد بن حمید ثقه نیست، و ابراهیم بن یعقوب جوزجانى او را غیر مطمئن و داراى مذهب پست معرفى نموده است.

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 25، ص 105، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

      نسائی ابو حنیفه را نیز تضعیف کرده است

آیا تضعیف این دو نفر ارزش واعتبارى دارد؟

تضعیف نسائى و جوزجانى اعتبار ندارد و غیر قابل قبول است؛ زیرا نسائى از افراد سختگیر در توثیق است؛ تا جائى که، رئیس احناف یعنى ابوحنیفه را نیز تضعیف کرده است؛ لکنوى در الرفع و التکمیل مى‌نویسد:

ولم یقبل جرح النسائی فی أبی حنیفة وهو ممن له تعنت وتشدد فی جرح الرجال المذکور فی میزان الاعتدال ضعفه النسائی من قبل حفظه.

آنچه که نسائى در باره وارد کردن عیب بر ابوحنیفه گفته است،‌ مقبول نیست؛ زیرا وى در کتاب میزان الإعتدال در وارد کردن عیب بر افراد سختگیرى کرده است.

اللکنوی الهندی، أبو الحسنات محمد عبد الحی (متوفای1304هـ)، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، ج 1، ص 121، تحقیق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب، الطبعة: الثالثة، 1407هـ

بنابراین تضعیف نسائى با معیار سختگیرى در توثیق مردود خواهد بود.

و اما جوزجانى او کسى است که در دشمنى با امیرمؤمنان علی علیه السلام مشهور و معروف است.

ذهبى و ابن حجر در باره وى مى‌نویسند:

وکان من الحفاظ المصنفین والمخرجین الثقات، لکن فیه انحراف عن علی.

او از حافظان و نویسندگان است که افزون بر آن راویان ثقه و مورد اعتماد را نیز معین کرده است؛‌ ولى از امیر مؤمنان (علیه السلام) انحراف داشت ( از دشمنان او محسوب مى‌شد).

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 7، ص 272، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) لسان المیزان، ج 6، ص 301، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.

      حدیث راوی «مختلف فیه» «حسن» می شود:

حتى اگر فرض کنیم که تضعیفات نسائى و جوزجانى ارزش داشته باشد، بازهم سبب نخواهد شد که از روایت محمد بن حمید دست برداریم؛ زیرا اولاً: کسانى همچون یحیى بن معین، احمد بن حنبل و طیالسى وى را توثیق کرده‌اند که از ائمه جرح و تعدیل محسوب مى‌شوند و تضعیفات نسائى که از متشددین و سختگیران محسوب مى‌شود و یا جوزجانى که از دشمنان امیرمؤمنان علیه السلام بوده است، نمى‌تواند در برابر توثیق یحیى بن معین مقاومت نماید؛

ثانیاً: با چشم پوشى از همه این موارد، فرض را بر این مى‌گیریم که عده‌اى وى را تضعیف و عده‌اى او را توثیق کرده باشند، بازهم روایت وى مورد قبول است؛ زیرا طبق قواعد رجال اهل سنت، روایت چنین شخصى در مرتبه «حسن» قرار مى‌گیرد و روایت حسن نزد عالمان اهل سنت حجت است که در این مورد مى‌توان به نمونه هایى بعنوان مثال اشاره نمائیم.

ابن حجر عسقلانى در باره قزعة‌ بن سوید مى‌نویسد:

أما قزعة بن سوید... واختلف فیه کلام یحیى بن معین فقال عباس الدوری عنه ضعیف وقال عثمان الدارمی عنه ثقة وقال أبو حاتم محله الصدق ولیس بالمتین یکتب حدیثه ولا یحتج به وقال ابن عدی له أحادیث مستقیمة وأرجو أنه لا بأس به وقال البزار لم یکن بالقوی وقد حدث عنه أهل العلم وقال العجلی لا بأس به وفیه ضعیف.

فالحاصل من کلام هؤلاء الأئمة فیه أن حدیثه فی مرتبة الحسن والله أعلم.

سخنان اهل دانش در باره او متفاوت است، برخى او را تضعیف کرده و گروهى او را راستگو و یا ثقه دانسته ولى گفته‌اند حدیثش نوشته مى‌شود؛ ولى احتجاج و استدلال به آن نمى‌شود، وعده‌اى حدیث او را پذیرفته اگر چه قوى نیست.

ولى ابن حجر خودش سرانجام چنین نتیجه گیرى مى‌کند:

از سخنان پیشوایان رجال وحدیث چنین استفاده مى‌شود که روایت وحدیث قزعة بن سوید در مرتبه حسن است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، القول المسدد فی الذب عن المسند للإمام أحمد، ج 1، ص 30، تحقیق: مکتبة ابن تیمیة، ناشر: مکتبة ابن تیمیة - القاهرة، الطبعة: الأولى، 1401هـ.

و در تهذیب التهذیب در ترجمه عبد الله بن صالح مى‌نویسد:

وقال ابن القطان هو صدوق ولم یثبت علیه ما یسقط له حدیثه إلا أنه مختلف فیه فحدیثه حسن.

ابن قطان عبد الله بن صالح را راستگو دانسته و مى‌گوید: چیزى که باعث کنارنهادن حدیثش شود، ثابت نشده و اختلاف در باره او وجود دارد؛ ولى حدیثش حسن است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 5، ص 228، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م

زرکشى در اللآلئ المنثوره مى‌نویسد:

وقد أخرجه ابن ماجة فی سننه عن کثیر بن شنظیر عن محمد سیرین... وکثیر بن شنظیر مختلف فیه فالحدیث حسن.

ابن ماجه در سننش حدیث عبد الله بن صالح را از طریق کثیر بن شنطیر از محمد بن سیرین آورده است؛ اگر چه در باره کثیر بن شنطیر اختلاف است؛ ولى در عین حال حدیثش صحیح است.

الزرکشی، بدر الدین (متوفای794 هـ) اللآلئ المنثورة فی الأحادیث المشهورة المعروف بـ ( التذکرة فی الأحادیث المشتهرة )، ج 1، ص 42، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة ـ بیروت، الطبعة: الأولى، 1406 هـ، 1986م .

حافظ هیثمى در مجمع الزوائد مى‌نویسد:

رواه أحمد وفیه عبدالله بن محمد بن عقیل وهو سیء الحفظ قال الترمذی صدوق وقد تکلم فیه بعض أهل العلم من قبل حفظه وسمعت محمد بن إسماعیل یعنی البخاری یقول کان أحمد بن حنبل وإسحق بن إبراهیم والحمیدی یحتجون بحدیث ابن عقیل قلت فالحدیث حسن والله أعلم.

عبد الله بن محمد بن عقیل حافظه خوبى نداشت، ترمزى او را راستگو دانسته و بعضى از دانشمندان در باب قدرت حافظه‌اش سخنانى گفته‌اند، بخارى مى‌گفت: احمد حنبل و اسحاق بن ابراهیم و حمیدى به حدیثش استدلال مى‌کردند، سپس نتیجه مى‌گیرد که حدیث ابن عقیل حسن است.

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 1، ص 260، ناشر: دار الریان للتراث /‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

حافظ ابن قطان در بیان الوهم والإیهام، در موارد متعددى به همین قاعده استناد مى‌کند که ما به دو مورد اشاره مى‌کنیم:

وهو إنما یرویه ابن وهب، عن أسامة بن زید اللیثی، عن نافع عنه. وأسامة مختلف فیه، فالحدیث حسن. وقد تقدم ذکر أسامة فی هذا الباب.

در نقل روایت از اسامه بن زید اختلاف شده است؛ ولى حدیث از او حسن است، و در باره اسامه بن زید لیثى نیز به همین شیوه سخن گفته و سرانجام حدیثش را در رتبه حسن قرار داده است.

ابن القطان الفاسی، أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الملک (متوفای628هـ)، بیان الوهم والإیهام فی کتاب الأحکام، ج 4، ص 420، تحقیق: د. الحسین آیت سعید، ناشر: دار طیبة ـ الریاض، الطبعة: الأولى، 1418هـ،1997م.

وهو حدیث یرویه سلام أبو المنذر، عن ثابت، عن أنس. وهو سلام بن سلیمان القارئ، صاحب عاصم، وهو مختلف فیه، فالحدیث حسن.

در باره سلام بن سلمان قارى اختلاف وجود دارد؛ ولى حدیثش «حسن» است.

ابن القطان الفاسی، أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الملک (متوفای628هـ)، بیان الوهم والإیهام فی کتاب الأحکام، ج 4، ص 462 ـ 463، تحقیق: د. الحسین آیت سعید، ناشر: دار طیبة ـ الریاض، الطبعة: الأولى، 1418هـ،1997م.

و ملا علی قارى پس از نقل یک حدیث که در اسناد آن ابوالمنیب قرار دارد مى‌نویسد:

ورواه الحاکم وصححه وقال أبو المنیب ثقة ووثقه ابن معین أیضاً وقال ابن أبی حاتم سمعت أبی یقول صالح الحدیث وأنکر على البخاری ادخاله فی الضعفاء وتکلم فیه النسائی وابن حبان وقال ابن عدی لا بأس به فالحدیث حسن.

حاکم این روایت را نقل و آن را تصحیح کرده و گفته: ابوالمنیب ثقه است و ابن معین هم او را توثیق کرده است و ابن أبی حاتم مى‌گوید: از پدرم شنیدم مى‌گفت: ابوالمنیب حدیثش صحیح است و به بخارى که نام او را در ردیف افراد ضعیف آورده است اعتراض مى‌کرد، نسائى در باره او تردید کرده و ابن حبان و ابن عدى گفته‌اند که اشکالى در او نیست؛ پس حدیث حسن است.

القاری، علی بن سلطان محمد (متوفای1014هـ)، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج 3، ص 305، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.

و مناوى در فیض القدیر مى‌نویسد:

طب عن عبد الله بن زید الأنصاری الأوسی ثم الخطمی کوفی شهد الحدیبیة قال الهیثمی: وفیه أحمد بن بدیل وثقه النسائی وضعفه أبو حاتم أی فالحدیث حسن

احمد بن بدیل را نسائى توثیق و ابوحاتم تضعیف کرده است ولى حدیثش در مرتبه حسن قرار دارد.

المناوی، عبد الرؤوف (متوفای1031 هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج 1، ص 369، ناشر: المکتبة التجاریة الکبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

و محیى الدین نووی، شوکانى و مبارکفورى پس از نقل روایتى مى‌نویسند:

وفی إسْنَادِهِ عبد الرحمن بن حَبِیبِ بن أزدک (أردک) وهو مُخْتَلَفٌ فیه قال النَّسَائِیّ مُنْکَرُ الحدیث وَوَثَّقَهُ غَیْرُهُ قال الْحَافِظُ فَهُوَ على هذا حَسَنٌ

در سندش عبد الرحمن بن حبیب بن ازدک قرار دارد که وضعیتش مورد اختلاف است؛ ولى در هر صورت حدیثش حسن است.

النووی، أبی زکریا محیی الدین (متوفای676 هـ) المجموع، ج 17، ص 68، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، التکملة الثانیة.

الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفای 1255هـ)، نیل الأوطار من أحادیث سید الأخیار شرح منتقى الأخبار، ج 7، ص 20، ناشر: دار الجیل، بیروت – 1973.

المبارکفوری، محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم أبو العلا (متوفای1353هـ)، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، ج 4، ص 304، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

و زیلعى در نصب الرایة پس از آوردن حدیثى مى‌نویسد:

حدیث آخر أخرجه الترمذی... وقال غریب ورواه أحمد فی مسنده قال بن القطان فی کتابه وأبو معشر هذا مختلف فیه فمنهم من یضعفه ومنهم من یوثقه فالحدیث من أجله حسن انتهى.

ابو معشرى در سند این حدیث وجود دارد، بعضى او را تضعیف کرده و برخى توثیق کرده‌اند؛ بنابراین به جهت وجود او در سند، رتبه حدیث مى‌شود حسن.

الزیلعی الحنفی، عبدالله بن یوسف أبو محمد الحنفی (متوفای762هـ)، نصب الرایة لأحادیث الهدایة، ج 4، ص 121، تحقیق: محمد یوسف البنوری، ناشر: دار الحدیث - مصر – 1357هـ.

اکنون و با توجه به آنچه گذشت، اختلاف علما در توثیق و تضعیف راوى سبب اسقاط حدیث از درجه اعتبار نمى‌شود بلکه روایت در رتبه «حسن» قرار مى‌گیرد و روایت حسن نیز همانند روایت صحیح حجت و مورد قبول عالمان اهل سنت است.

عمل به این قاعده‌، اختصاص به دانشمندان قدیم ندارد؛ بلکه عالمان معاصر اهل سنت نیز صحت آن را پذیرفته و به آن پایبند هستند.

محمد ناصر البانى که جایگاه ویژه‌اى در میان وهابی‌ها دارد، فقط در کتاب سلسلة احادیث الصحیحة، بیش از پنجاه مورد با استفاده از همین قاعده روایات را تصحیح کرده است که به 15 مورد از کتاب‌هاى گوناگون وى اشاره مى‌کنیم.

1. قلت: وهذا إسناد حسن، رجاله کلهم ثقات رجال البخاری غیر ابن ثوبان واسمه عبد الرحمن بن ثابت وهو مختلف فیه.

سند این حدیث حسن است؛ چون رجال این حدیث، همگى از رجال بخارى و همگى ثقه هستند، غیر از ابن ثوبان که در باره او اختلاف شده است.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، سلسلة احادیث الصحیحة، ح115، طبق برنامه مکتبة الشاملة.

2. وصالح بن رستم وهو أبو عامر الخزاز البصری لم یخرج له البخاری فی صحیحه إلا تعلیقا، وأخرج له فی الأدب المفرد أیضا ثم هو مختلف فیه، فقال الذهبی نفسه فی الضعفاء: وثقه أبو داود، وقال ابن معین: ضعیف الحدیث. وقال أحمد: صالح الحدیث.

وهذا هو الذی اعتمده فی المیزان فقال: وأبو عامر الخزاز حدیثه لعله یبلغ خمسین حدیثا، وهو کما قال أحمد: صالح الحدیث .

قلت: فهو حسن الحدیث إن شاء الله تعالى، فقد قال ابن عدى: وهو عندی لا بأس به، ولم أر له حدیثا منکرا جدا. وأما الحافظ فقال فی التقریب: صدوق، کثیر الخطأ . وهذا میل منه إلى تضعیفه. والله أعلم.

ابوعامر خزّار بصرى بخارى از وى حدیثى نقل نکرده؛ مگر به نحو تعلیق، در باره او اختلاف شده است. ذهبى در قسمت راویان ضعیف مى‌نویسد: ابوداوود خزّار بصرى را توثیق کرده و ابن معین گفته است ضعیف است و احمد بن حنبل وى را صالح الحدیث نامیده است و در کتاب المیزان به همین سخن اعتماد شده و گفته شده است.

البانى سپس مى‌گوید:

 حدیث ابوعامر در رتبه حسن قرار مى‌گیرد؛ چون ابن عدى گفته است: از نظر من ابوعامر اشکالى ندارد و حدیث منکرى از وى نقل نشده است. ابن حجر در کتاب التقریب گفته است: ابوعامر راستگو است؛ ولى خطایش بسیار است که گویا میل به تضعیف وى داشته است.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ) سلسلة احادیث الصحیحة، ص216.

3. قلت: وهذا إسناد حسن رجاله ثقات معرفون غیر سلیمان بن عتبة وهو الدمشقی الدارانی مختلف فیه، فقال أحمد: لا أعرفه وقال ابن معین: لا شیء، وقال دحیم: ثقة، ووثقه أیضا أبو مسهر والهیثم ابن خارجة وهشام بن عمار وابن حبان ومع أن الموثقین أکثر، فإنهم دمشقیون مثل المترجم فهم أعرف به من غیرهم من الغرباء، والله أعلم.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ) سلسلة احادیث الصحیحة، ح514.

سند حدیث «حسن» است؛ چون رجال آن شناخته شده و مورد اعتماد هستند؛ غیر از سلیمان بن عتبه دمشقى دارانى که در باره او اختلاف شده است. احمد گفته است: او را نمى‌شناسم. ابن معین مى‌گوید: جایگاهى ندارد. دحیم او را مورد اعتماد دانسته و ابومسهر و هیثم بن خارجه و هشام بن عمار و ابن حبان نیز او را مورد اعتماد دانسته‌اند، و چون توثیق کنندگانش بیشتر هستند و از طرفى همه آنان دمشقى مى‌باشند؛ پس باید نتیجه بگیریم که آنان آگاه‌تر از دیگران نسبت به راویان ناشناس هستند.

4. وإسناد أحمد حسن رجاله ثقات رجال مسلم غیر محمد بن عبد الله بن عمرو وهو سبط الحسن الملقب بـ ( الدیباج ) وهو مختلف فیه.

سند احمد «حسن» است؛ چون رجال او ثقه و از رجال صحیح مسلم مى‌باشند؛ غیر از محمد بن عبد الله بن عمر که در باره او اختلاف شده است.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ) سلسلة احادیث الصحیحة، ح546.

5. قلت: وإسناده خیر من إسناد حدیث عیاض رجاله ثقات رجال الشیخین غیر سنان بن سعد وقیل: سعد بن سنان وهو مختلف فیه، فمنهم من وثقه ومنهم من ضعفه. قلت: فهو حسن الحدیث.

سند حدیث رجالش مورد اعتماد و از رجال بخارى و مسلم هستند؛ غیر از سنان بن سعد که گفته در باره او اختلاف وجود دارد، بعضى او را توثیق و بعضى تضعیف کرده‌اند؛ اما حدیثش «حسن» است.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ) سلسلة احادیث الصحیحة، ح570.

6. وروى منه ابن ماجه ( 3376 ) القضیة الوسطى منه من طریق أخرى عن سلیمان بن عتبة به. قال البوصیری فی الزوائد: إسناده حسن، وسلیمان بن عتبة مختلف فیه وباقی رجال الإسناد ثقات .

قلت: وهو کما قال.

رجال سند این حدیث مورد اعتماد هستند؛ غیر از سلیمان بن عتبه. بوصیرى در الزوائد گفته: سند این حدیث «حسن» است، و در سلیمان بن عتبه اختلاف شده است، بقیه راویان مورد اعتماد هستند.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ) سلسلة احادیث الصحیحة، ح 675.

7. وإبراهیم بن المهاجر وهو البجلی مختلف فیه، فقال أحمد: لا بأس به وقال یحیى القطان: لم یکن بقوی، وفی التقریب: صدوق لین الحفظ.

قلت: فهو حسن الحدیث أن شاء الله تعالى.

در باره ابراهیم بن مهاجر بجلی، اختلاف شده است. احمد مى‌گوید: اشکالى در وى نیست و یحیى بن قطان گفته است: قوى نیست، در تقریب آمده است: راستگو است؛ ولى حافظه‌اى اندکى داشته است؛ در هر حال حدیثش «حسن» است.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ) سلسلة احادیث الصحیحة، ح697.

8. قلت: وهذا إسناد حسن، رجاله ثقات رجال الصحیح غیر الأجلح وهو ابن عبد الله الکندی وهو صدوق کما قال الذهبی والعسقلانی. والحدیث قال فی الزوائد (131 / 2 ): هذا إسناد فیه الأجلح بن عبد الله مختلف فیه، ضعفه أحمد وأبو حاتم والنسائی وأبو داود وابن سعد، ووثقه ابن معین والعجلی ویعقوب بن سفیان وباقی رجال الإسناد ثقات.

رجال سند، همگى مورد اعتماد و از رجال صحیح بخارى هستند؛ غیر از اجلج بن عبد الله کندى که راستگو است؛ چنانچه ذهبى و ابن حجر همین را گفته‌اند. در [مجمع] الزوائد گفته شده: در اسناد این حدیث اجلج بن عبد الله که احمد، ابوحاتم و ابن سعد او را تضعیف کرده‌اند؛ ولى ابن معین، عجلى و یعقوب بن سفیان او را توثیق کردده‌آند؛ ولى بقیه رجال حدیث ثقه هستند.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، سلسلة احادیث الصحیحة، ح1093.

9. أخرجه ابن ماجه ( 2 / 407 ) من طریق سعد بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف عن معبد الجهنی عن معاویة مرفوعا. وفی الزوائد: إسناده حسن لأن معبد الجهنی مختلف فیه وباقی رجال الإسناد ثقات.

قلت: وهو کما قال.

در [مجمع] الزوائد آمده است: در سند حدیث، معبد جهنى است که در باره او اختلاف شده است؛ ولى بقیه رجال سند ثقه است.

من مى‌گویم: سخن او درست است.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ) سلسلة احادیث الصحیحة، ح1284.

10. قلت: ورجاله ثقات رجال مسلم غیر الباهلی هذا، وهو مختلف فیه، وقال الحافظ فی التقریب: صدوق له أوهام . قلت: فهو حسن الحدیث إن شاء الله تعالى.

رجال سند حدیث همان رجال صحیح مسلم است که ثقه هستند؛ غیر از باهلى که حافظ در تقریب او را راستگوى خطاکار معرفى مى‌کند؛ ولى حدیثش «حسن» است.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ) سلسلة احادیث الصحیحة، ح2841.

11. قلت: وهذا إسناد حسن على الخلاف المعروف فی الاحتجاج بروایة عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده، و الذی استقر علیه عمل الحفاظ المتقدمین و المتأخرین الاحتجاج بها، و حسب القارىء أن یعلم قول الحافظ الذهبی فیه فی کتابه المغنی : مختلف فیه، و حدیثه حسن، و فوق الحسن.

اسناد حدیث «حسن» است؛ چون در استدلال به روایت عمرو بن شعیب از پردش و از جدش اختلاف است؛ ولى حافظان متأخر و متقدم به روایت وى استناد و استدلال کرده‌اند. در باره این مطلب این سخن ذهبى کافى است که مى‌گوید: در باره عمرو بن شعیب اختلاف است؛ ولى حدیثش «حسن» بلکه بالاتر از آن است.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ) سلسلة احادیث الصحیحة، ح2980.

12. إسناده حسن رجاله کلهم ثقات غیر عمر بن یزید النصری وهو مختلف فیه کما تقدم آنفا وقد خرجت الحدیث فی الصحیحة.

رجال موجود در سند این حدیث همگى مورد اعتماد هستند؛ غیر از عمر بن یزید نصرى که در باره او اختلاف شده است؛‌ چنانچه پیش از این گذشت. من حدیث او را در کتاب الصحیحه آورده‌ام.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، ضلال الجنة، ج1، ص131، ح 323، طبق برنامه المکتبة الشاملة.

13. حدیث صحیح إسناده حسن ورجاله ثقات غیر سکین بن عبد العزیز وهو مختلف فیه والراجح عندی أنه حسن الحدیث.

حدیث «صحیح» و سندش «حسن» است، رجال آن همگى مورد اعتماد هستند؛ غیر از سکین بن عبد العزیز که در باره او اختلاف شده است؛ اما سخن راجح نزد من این است که روایت او «حسن» است.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، ضلال الجنة، ج2، ص294، 1125.

14. قلت: وهذا سند حسن بما قبله فإن داود هذا مختلف فیه وجزم الذهبی فی المیزان بأنه ضعیف. ووثقه ابن حبان ( 1 / 41 ) وقال أبو حاتم: تغیر حین کبر وهو ثقة صدوق وقال النسائی: لیس بالقوی ).

سند حدیث «حسن» است؛ زیرا در این حدیث فقط در باره داوود اختلاف شده است. ذهبى در المیزان یقین به ضعف وى دارد؛ اما قول راجح نزد من این است که حدیث او «حسن» است.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، ارواء الغلیل فی تخریج احادیث منار السبیل، ج3، ص402، کتاب الزکاة، تحقیق: إشراف: زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1405 - 1985 م.

15. قلت: وهذا إسناده حسن رجاله ثقات رجال الشیخین غیر عبد الله بن دکین وهو أبو عمر الکوفی البغدادی مختلف فیه قال الذهبی فی المغنی : معاصر لشعبة وثقه جماعة وضعفه أبو زرعة وقال الحافظ فی التقریب : صدوق یخطئ.

رجال موجود در سند این حدیث همگى مورد اعتماد هستند؛ چون از رجال صحیح بخارى و مسلم هستند؛ غیر از عبد الله بن دکین کوفى که ذهبى در کتاب المغنى مى‌گوید: وى معاصر شبعه بوده و گروهى او را توثیق کرده‌اند؛ ولى ابوزرعه تضعیف کرده است. حافظ ابن حجر هم در کتاب التقریب وى را راستگوى خطاکار معرفى کرده است.

البانی، محمد ناصر (متوفای 1420هـ)، تحریم آلات الطرب، ج1، ص148، طبق برنامه المکتبة الشاملة.

از آنچه گذشت این نکته به وضوح به اثبات مى‌رسد که عالمان جرح و تعدیل، روایتى که در باره یکى از راویان آن به اختلاف سخن گفته شده و برخى او را تأیید و بعضى تصدیق کرده باشند، آن روایت را «حسن» مى‌نامند.

در نتیجه حتى اگر فرض کنیم که جرح نسائى و جوزجانى و برخى دیگر از عالمان سنی، در باره محمد بن حمید مورد قبول نیز باشد، بازهم ضررى به اعتبار روایت نمى‌زند؛‌ زیرا حد اکثر محمد بن حمید مى‌شود «مختلف فیه» و روایت راوى مختلف فیه طبق قاعده‌اى که گذشت، مى‌شود «حسن» و روایت حسن نیز همانند روایت صحیح نزد اهل سنت معتبر و قابل قبول است.

جریر بن عبد الحمید بن قُرْط الضَبِّی:

وى از راویان صحیح بخارى و مسلم است و مزى در تهذیب الکمال در ترجمه وى مى‌نویسد:

قال محمد بن سعد: کان ثقة کثیر العلم، یرحل إلیه. و قال محمد بن عبد الله بن عمار الموصلى: حجة کانت کتبه صحاحا.

محمد بن سعد مى‌گوید: جریر مورد اطمینان و داراى علم زیادى بود، مردم براى کسب دانش نزد وى مى‌رفتند. محمد بن عبد الله موصلى مى‌گوید: او حجت بود و همه کتاب هایش صحیح.

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 4، ص 544، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 11، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 65، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م.

بنابراین، اشکال عبد الرحمن دمشقیه که گفته است:

جریر بن حازم وهو صدوق یهم وقد اختلط کما صرح به أبو داود والبخاری فی التاریخ الکبیر (2/2234).

بى اساس است و دو ایراد مهم دارد:

اولاً: محمد بن حمید رازی، روایت را از جریر بن عبد الحمید نقل کرده است نه جریر بن حازم و این نشان‌دهنده عدم دقت دمشقیه در سند روایت است.

ثانیاً: حتى اگر فرض کنیم که جریر بن حازم نیز باشد، در توثیق او نمى‌توان تردید کرد؛ چرا که او نیز از راویان بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته است؛ بنابراین اشکال دمشقیه کاملا بى اساس است.

مغیرة بن مِقْسَم ضَبِّی:

وى نیز از راویان بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته است.

مزى در تهذیب الکمال در باره وى مى‌نویسد:

عن أبى بکر بن عیاش: ما رأیت أحدا أفقه من مغیرة، فلزمته.

وقال أحمد بن سعد بن أبى مریم، عن یحیى بن معین: ثقة، مأمون.

قال عبد الرحمن بن أبى حاتم: سألت أبى، فقلت: مغیرة عن الشعبى أحب إلیک أم ابن شبرمة عن الشعبى؟ فقال: جمیعا ثقتان.

وقال النسائى: مغیرة ثقة.

ابو بکر عیاش مى‌گوید: کسى را داناتر از مغیره ندیدم که بخواهم با او همراه شوم. یحیى بن معین مى‌گوید: او مورد اطمینان و امین است. ابن أبی حاتم مى‌گوید: از پدرم سؤال کردم که آیا روایت مغیره از شعبى براى تو دوست داشتنی‌تر است یا روایت شبرمه از شعبى؟ گفت: هر دو مورد اطمینانند. نسایى مى‌گوید: مغیره مورد اطمینان است.

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 28، ص 399، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

از این رو، اشکال دمشقیه که گفته بود:

المغیرة وهو ابن المقسم. ثقة إلا أنه کان یرسل فی أحادیثه لا سیما عن إبراهیم. ذکره الحافظ ابن حجر فی المرتبة الثالثة من المدلسین وهی المرتبة التی لا یقبل فیها حدیث الراوی إلا إذا صرح بالسماع.

مغیرة بن مقسم ثقه است؛ فقط نکته‌اى که هست این است که او احادیثش را مرسل نقل کرده اس نه مسند؛ به ویژه از ابراهیم. ابن حجر او را در مرتبه سوم از مدلسین که روایاتشان پذیرفتنى نیست ذکر مى‌کند؛ مگر تصریح به شنیدن کرده باشد.

ارزش علمى ندارد. اگر او مدلس بوده، چرا بخاری، مسلم و... از او روایت نقل کرده‌اند؟

زیاد بن کُلَیب:

وى نیز از راویان صحیح مسلم، ترمذى و... است.

مزى در تهذیب الکمال در ترجمه وى مى‌گوید:

قال أحمد بن عبد الله العجلى: کان ثقة فى الحدیث، قدیم الموت.

وقال النسائى: ثقة.

وقال ابن حبان: کان من الحفاظ المتقنین، مات سنة تسع عشرة و مئة.

عجلى گفته است: او در روایت مورد اطمینان بود. نسایى گفته است: او مورد اطمینان است. ابن حبان گفته است: او از حافظان ثابت قدم و محکم کاربود، در سال 119 از دنیا رفت.

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج9،‌ ص505، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

شبهه انقطاع سند:

اولاً: همان طور که در روایت بلاذرى اشاره شد، همین که شخصى از بزرگان اهل تسنن در قرن اول هجری، به چنین مطلبى اعتراف کرده باشد، براى اثبات مطلب کفایت مى‌کند؛ حتى اگر خودش شاهد ماجرا نیز نبوده باشد؛

ثانیاً: تمام روایاتى که زیاد بن کلیب نقل مى‌کند، از افرادى است که همه آن‌ها از نظر بزرگان اهل سنت به طور قطع ثقه هستند. استادان وى از این قراراند:

1. ابراهیم نخعی: او فردى فقیه و دانشمند و ورعش باعث تعجب همگان و اهل خیر بود، از شهرت گریزان و در علم سرشناس بود.

ابراهیم النخعی: الفقیه کان عجبا فى الورع و الخیر، متوقیا للشهرة، رأسا فى العلم.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج 1 ص 227، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

2. سعید بن جبیر: مورد اعتماد در نقل و فقیه ودانشمند در دین واحکام بود.

سعید بن جبیر: ثقة ثبت فقیه.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تقریب التهذیب، ج 1 ص 234، رقم: 2278، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406هـ ـ 1986م.

3. عامر شعبی: مورد اعتماد و بلند آوازه و دانشمند در دین و برجسته بود.

عامر الشعبی: ثقة مشهور فقیه فاضل.

تقریب التهذیب، ج 1 ص 287، رقم: 3092.

4. فضیل بن عمرو فقیمی: مورد اعتماد است.

فضیل بن عمرو الفقیمی: ثقة.

تقریب التهذیب، ج 1، ص448، رقم: 5430.

نتیجه:

سند روایت کاملاً صحیح است و اشکالات عبد الرحمن دمشقیه همگى بى اساس و نشان‌دهنده عدم توجه و دقت او است، انقطاع سند نیز ضررى به حجیت آن نمى‌زند

اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
 




منابع اهل تسنن :امام  جوینی
ابن أبی شیبه
علامه بلاذری
ابن قتیبه دینوری
محمد بن جریر طبری
مسعودی شافعی
ابن عبد ربّه
ابن عبد البر قرطبی
مقاتل بن عطیة
أبی الفداء
صفدی
ابن حجر عسقلانی و شمس الدین ذهبی
أبو ولید محمد بن شحنه حنفی
محمد حافظ ابراهیم
عمر رضا کحالة
عبد الفتاح عبد المقصود
پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگیمنابع شیعه:

 


***************


اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها


منابع اهل تسنن :


روایات بسیاری در کتاب‌های اهل تسنن وجود دارد که ثابت می‌کند ، خلیفه اول به همراه عده‌ای از دشمنان اهل بیت ، به خانه وحی همجوم برده و آن جا را به آتش کشیده‌اند ؛ در حالی که فاطمه زهرا سلام الله علیها به همراه نوادگان رسول خدا در داخل خانه بوده‌اند .

ما در این جا به چند روایت به نقل از علمای اهل سنت اشاره کرده و فقط چهار روایت ‌: ابن أبی شیبه ، بلاذری ، طبری و روایت پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگیش را از نظر سندی بررسی می‌کنیم .
1 . امام جوینی (730هـ) :

از آن جایی که روایت جوینی اهمیت بیشتری داشت و نیز تصریح به مقتوله بودن صدیقه طاهره دارد ، ما نخست این روایت را نقل و بقیه روایات را بر طبق سال وفات صاحب کتاب ، می‌آوریم .

  جوینی « استاد ذهبی » از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت می کند :

روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود ، حسن بن علی بر او وارد شد ، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد ، اشک آلود شد ، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد ، مجدداً پیامبر گریست . در پی آن دو ، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند ، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد ، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند ، فرمود :

وَ أَنِّی لَمَّا رَأَیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ‏ إِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا [وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ ... فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة .

فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکَةُ عِنْدَ ذَلِکَ آمِین‏ .
فرائد السمطین ج2 ، ص 34 و 35 .زمانی که فاطمه را دیدم ، به یاد صحنه‌ای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد ، گویا می‌بینم ذلت وارد خانۀ او شده ،‌ حرمتش پایمال گشته ، حقش غصب شده ، از ارث خود ممنوع گشته ، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد ، سقط شده ؛ در حالی که پیوسته فریاد می‌زند : وا محمداه ! ؛ ولی کسی به او پاسخ نمی‌دهد ،‌ کمک می خواهد ؛ اما کسی به فریادش نمی‌رسد .

او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق می‌شود ؛ و در حالی بر من وارد می‌شود که محزون ، گرفتار و غمگین و شهید شده است .

و من در اینجا می‌گویم : خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده ، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده ، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند .


ذهبی در شرح حال امام الحرمین جوینی می گوید:

وسمعت من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخر الاسلام صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الخراسانی الجوینى ... وکان شدید الاعتناء بالروایة وتحصیل الاجزاء حسن القراءة ملیح الشکل مهیبا دینا صالحا .
تذکرة الحفاظ ج 4 ، ص 1505- 1506 ، رقم 24 .

از امام روایت کننده و حدیث گوی یگانه کامل فخر اسلام و صدر دین ابراهیم بن محمد بن الموید بن حمویه الخراسانی الجوینی روایت شنیدم ( درس گرفتم ) ... و وی بسیار به روایات و بدست آوردن کتب حدیثی اهمیت می داد خوش صدا و خوش سیما بود و شخص با هیبت و دین دار و صالحی بود .
2. ابن أبی شیبه (239هـ) :

وی که از استاتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده ، در کتاب المصنف می‌گوید :

أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله ( ص ) کان علی والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول الله ( ص ) فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم ، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال : یا بنت رسول الله ( ص ) ! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک ، وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک ، إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت ، قال : فلما خرج عمر جاؤوها فقالت : تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لما حلف علیه ... .
المصنف ، ج8 ، ص 572 .هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند ، على و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند ، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید . او به خانه فاطمه آمد ، و گفت : اى دختر رسول خدا ! محبوب ترین فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو !!! ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند .

این جمله را گفت و بیرون رفت ، وقتى على (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند ، دخت گرامى پیامبربه على (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود ، خانه را بر شماها بسوزاند ، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد !


ابن أبی شیه سند روایت را این گونه نقل می‌کند :


حدثنا محمد بن بشر نا عبید الله بن عمر حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم

بررسی سند روایت :


محمد بن بشر :

مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌گوید :

قال عثمان بن سعید الدارمى ، عن یحیى بن معین : ثقة .

و قال أبو عبید الآجرى : سألت أبا داود عن سماع محمد بن بشر من سعید بن أبى عروبة فقال : هو أحفظ من کان بالکوفة .
تهذیب الکمال ، ج24 ، ص533 .ابو عبید گوید : از داود سؤال کردم از روایت محمد بن بشیر از سعید بن أبی عروبه ، گفت : او از نظر حفظ از تمامی کوفیان برتر بوده است .و ابن حجر در تهذیب التهذیب می‌نویسد :

و کان ثقة ، کثیر الحدیث .

و قال النسائى ، و ابن قانع : ثقة .

و قال ابن شاهین فى " الثقات " : قال عثمان بن أبى شیبة : محمد بن بشر ثقة ثبت .
تهذیب التهذیب ، ج9 ، ص 74 .عبید الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب :مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌نویسد :

و قال أبو حاتم : سألت أحمد بن حنبل عن مالک ، و عبید الله بن عمر ، و أیوب أیهم أثبت فى نافع ؟ فقال : عبید الله أثبتهم وأحفظهم وأکثرهم روایة .

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : قال یحیى بن معین : عبید الله بن عمر من الثقات .

و قال أبو زرعة ، و أبو حاتم : ثقة .

و قال النسائى : ثقة ثبت .


و قال أبو بکر بن منجویه : کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا .
تهذیب الکلمال ، ج19 ، ص127 .و ابن حجر در تهذیب التهذیب می‌نویسد :

قال ابن منجویه : کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش : فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا . )

و قال أحمد بن صالح : ثقة ثبت مأمون ، لیس أحد أثبت فى حدیث نافع منه .
تهذیب التهذیب ، ج7 ، ص 40 .زید بن أسلم القرشى العدوى :وی از روات ، بخاری ، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت است ؛ از این رو در وثاقت این شخص ، هیچ تردیدی وجود ندارد .

مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌نویسد :

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبیه ، و أبو زرعة ، و أبو حاتم ، و محمد بن سعد ، و النسائى ، و ابن خراش : ثقة .

و قال یعقوب بن شیبة : ثقة من أهل الفقه والعلم ، و کان عالما بتفسیر القرآن ، له کتاب فیه تفسیر القرآن .
تهذیب الکمال ، ج10 ، ص17 .أسلم القرشى العدوى ، أبو خالد و یقال أبو زید ، المدنى ، مولى عمر بن الخطاب :وی نیز از روات بخاری ، مسلم و بقیه صحاح ا هل سنت و از صحابه است و از آن‌جایی که تمامی صحابه از دیدگاه اهل سنت ، عادل هستند ، در وثاقت وی نمی توانند تردید کنند .

مزی در تهذیب الکمال می‌نویسد :


أدرک زمان النبى صلى الله علیه وسلم .

و قال العجلى : مدینى ثقة من کبار التابعین . و قال أبو زرعة : ثقة .
تهذیب الکمال ،‌ ج2 ، ص530 .در نتیجه سند این روایت صحیح است .3 . علامه بلاذری (270هـ) :

إن أبابکر آرسل إلی علی یرید البیعة ، فلم یبایع ، فجاء عمر و معه فتیلة . فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة : یابن الخطاب ! أتراک محرّقا علیّ بابی ؟! قال : نعم ، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک .
انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص586.

ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون على(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچى کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد ، عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه(علیها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آیا تویى که مى خواهى درِ خانه را بر من آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر مى سازد .
بررسی سند روایت :

بلاذری ، روایت را با این سند نقل می‌کند :

المدائنی، عن مسلمة بن محارب، عن سلیمان التیمی وعن ابن عون : أن أبابکر ...

مدائنی :

ذهبی در باره وی می‌نویسد‌:

المدائنی * العلامة الحافظ الصادق أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن أبی سیف المدائنی الاخباری . نزل بغداد ، وصنف التصانیف ، وکان عجبا فی معرفة السیر والمغازی والأنساب وأیام العرب ، مصدقا فیما ینقله ، عالی الاسناد .

در ادامه از قول یحی بن معین می‌نویسد :

قال یحیى : ثقة ثقة ثقة .( قال احمد بن أبی خثیمة) سألت أبی : من هذا ؟ قال : هذا المدائنی .

یحیى بن مَعین در مورد او سه بار گفت : او مورد اعتماد است ، او مورد اعتماد است ، او مورد اعتماد است . احمد بن أبی خثیمة می گوید : از پدرم پرسیدم نام این شخصی که یحیی بن مَعین در مورد او این مطلب را گفت ، چیست : پدرم گفت : نام او مدائنی است .

و نیز نقل می‌کند :

وکان عالما بالفتوح والمغازی والشعر ، صدوقا فی ذلک .
سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج 10 - ص 401أبو الحسن مدائنی (از علمای تاریخ بود) وعالم به جنگ ها و غزوه ها و شعر بود (ودر این زمینه اطلاعات کافی داشت) و در مورد این مسائل در زمره راستگویان به شمار می رفت .

و ابن حجر می‌نویسد :

قال أبو قلابة: حدثت أبا عاصم النبیل بحدیث فقال عمن هذا قلت: لیس له إسناد ولکن حدثنیه أبو الحسن المدائنی قال لی سبحان الله أبو الحسن أستاذ . ( إسناد )
لسان المیزان، ج 5 ، ص 82 ، ذیل ترجمه علی بن محمد ، أبوالحسن المدائنی الاخباری ، رقم 5945.أبو قلابة می گوید: حدیث را برای أبا عاصم النبیل خواندم ، ابا عاصم گفت :‌ این حدیث را از چه کسی شنیده ای؟ گفتم سندش نزد من نیست ولکن این حدیث را أبو الحسن مدائنی برایم نقل نموده است و از او شنیده ام أبا عاصم گفت : پاک و منزه است خدا ،أبو الحسن مدائنی استاد در علم حدیث است .

در بعضی نسخه ها به جای کلمه استاد ، إسناد آمده است در این صورت معنای عبارت اینگونه می شود : أبو الحسن مدائنی خودش سند است و همین که او این روایت را نقل نموده کافی است .

وقال أبو جعفر الطبری کان عالماً بأیام الناس صدوقاً فی ذلک .
لسان المیزان، ج 5 ، ص 82 ، ذیل ترجمه علی بن محمد ، أبوالحسن المدائنی الاخباری ، رقم 5945.

أبو جعفر طبری می گوید : عالم به تاریخ بود و از راستگویان بود .

مسلمة بن محارب :ابن حبان او را در کتاب الثقات توثیق نموده است ؛ از این رو ، اشکال مجهول بودن این شخص ، مردود است .
الثقات ـ ابن حبان ـ ج7، ص 490 .سلیمان التِیْمی :

مزی در تهذیب الکمال می‌نویسد :

قال الربیع بن یحیى عن شعبة ما رأیت أحدا أصدق من سلیمان التیمی کان إذا حدث عن النبی صلى الله علیه وسلم تغیر لونه .
تهذیب الکمال ج 12، ص8 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531و الجرح والتعدیل: ج4 ، ص 124 ترجمة سلیمان التیمی ، رقم 539 .

ربیع بن یحیی از شعبة بن حجاج نقل می کند که می گفت :‌ احدی را راستگوتر از سلیمان التِیْمی ندیدم ، هر وقت حدیثی از پیامبر اکرم نقل می نمود رنگش (صورتش) تغییر می کرد .

قال أبو بحر البکراوی عن شعبة شک ابن عون وسلیمان التیمی یقین.
تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 ؛ تهذیب الکمال ج 12، ص8 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.

أبوبحرالبکراوی ازشعبة بن حجاج نقل می کند که می گفت:‌ شک سلیمان التِیْمی وابن عون بِسان یقین است .

وقال عبدالله بن احمد عن أبیه ثقة .
تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل می کند که می گفت : سلیمان التیمی‌ فردی مورد وثوق و اعتماد است . قال ابن معین والنسائی ثقة .تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341؛ تهذیب الکمال ج 12، ص8 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.

یحیی بن معین و نَسائی نیز او را ثقه و مورد اطمینان می دانند .قال العجلى تابعی ثقة فکان من خیار أهل البصرة .م
عرفة الثقات ج 1، ص 430، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 670 ؛ تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341؛تهذیب الکمال ج 12، ص8 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.

عِجلی (از علمای رجالی اهل سنت) در مورد او می گوید : او از طبقه تابعین است و فردی مورد وثوق است و از بهترین افراد (وعلمای) اهل بصره است .

محمد بن سعد صاحب کتاب الطبقات الکبری در مورد سلیمان التیمی می گوید :‌

کان ثقة کثیر الحدیث وکان من العباد المجتهدین وکان یصلی اللیل کله یصلی الغداة بوضوء عشاء الآخرة .
الطبقات الکبری ـ ابن سعد ـ ج7 ، ص 188، ترجمه سلیمان التیمی ، رقم 3198، چاپ دار الکتب العلمیة ـ بیروت .او فردی مورد وثوق است ، احادیث بسیار زیادی نقل کرده است و از عابدین و مجتهدین بود ، تمامی شب را به نماز خواندن می گذراند و نماز صبحش را با وضوی نماز عشاء شب گذشته اش می خواند .

قال الثوری حفاظ البصرة ثلاثة فذکره فیهم .
تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 و تهذیب الکمال ج 12، ص9 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531و الجرح والتعدیل: ج4 ، ص 124، ترجمة سلیمان التیمی ، رقم 539 .

از سفیان الثوری نقل می کنند که می گفت :‌ حفاظ (حدیث) در بصره سه نفرند ، و سلیمان التیمی را یکی از آن افراد می‌ دانست .

قال ابن المدینی عن یحیى ما جلست إلى رجل اخوف لله منه .
تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 و تهذیب الکمال ج 12، ص9 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.

علی بن المدینی از یحیى (بن سعید قطان) نقل می کند که می گفت :‌ درکنار هیچ مردی خداترس تر از سلیمان التیمی ننشستم . ( کنایه از اینکه سلیمان التیمی بسیار خداترس بود و من خداترس تر از او ندیدم ) .

قال محمد بن علی الوراق عن أحمد بن حنبل کان یحیى بن سعید یثنی على التیمی وکان عنده عن أنس أربعة عشر حدیثا ولم یکن یذکر اخباره.
تهذیب التهذیب ج 4، ص 176، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341؛تهذیب الکمال ج 12، ص11 ، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ،أبو المعتمر البصری ، رقم 2531.محمد بن علی الوراق از أحمد بن حنبل نقل می کند که می‌ گفت : یحیى بن سعید (قطان) سلیمان التیمی را مدح و ثناء می کرد و می گفت ، 14 روایت از انس بن مالک نزد سلیمان بود (یعنی 14 روایت بدون واسطه از انس نقل می نمود) ولی روایات او را (یحیی) ذکر نکرد .

ابن حبان در کتاب الثقات می گوید :

کان من عباد أهل البصرة وصالحیهم ثقة واتقانا وحفظا وسنة .
الثقات ج4، ص 300، ترجمه سلیمان بن طرخان و تهذیب التهذیب ج 4، ص 177، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی ، رقم 341 .سلیمان التِیْمی از عابدین و صالحین بصره بود او فردی مورد وثوق و دقیق و متقن بود و از حفاظ حدیث و از کسانی بود که بسیار به سنت اهمیت می داد .

عبدالله بن عون :برخی اشکال کرده‌اند که روایت در این جا مقطوع است ؛ چرا که وی از صحابه روایتی نقل نکرده است ؛ در حالی که صفدی ،‌از علمای بزرگ اهل سنت در مورد ابن عون می گوید :

کان یمکنه السماع من طائفةٍ من الصحابة .
الوافی بالوفیات ج 17، ص 390، ذیل ترجمه الحافظ المُزَنی عبدالله بن عون بن أرطبان أبوعون المزنی ، رقم 320. حتی روایاتی وجود دارد که حکایت از صحابی بودن این شخص دارد ؛ چنانچه ابن سعد در الطبقات الکبری نقل می کند :‌

أخبرنا بکار بن محمد قال : کان بن عون یتمنى أن یرى النبی ، صلى الله علیه وسلم ، فلم یره إلا قبل وفاته بیسیر فسر بذلک سرورا شدیدا ...
الطبقات الکبری ج7 ، ص 198، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم :‌ 3232 ، چاپ دارالکتب العلمیة (بیروت - لبنان)ابن عون خیلی دوست داشت پیامبر اکرم صلی الله علیه (وآله) و سلم ، (بالاخره این توفیق نصیب او شد و) مدت کوتاهی قبل از وفات حضرت توانست حضرت را ببیند و بخاطر این دیدار بسیار خوشحال بود...

حتی اگر فرض کنیم که ابن عون تابعی باشد ، باز هم ضرری به این روایت نمی زند ؛ چرا که پدر علم رجال اهل سنت ، شعبه بن حجاج در باره وی می گوید :

شک ابن عون أحب إلی من یقین غیره .
مقدمة الجرح والتعدیل: 145.شک ابن عون برای من از یقین دیگران بهتر و قابل قبول تر است .و علی بن مدینی از علمای بزرگ رجال اهل سنت می گوید :

قال علی بن المدینی: جمع لابن عون من الاسناد ما لم یجمع لاحد من أصحابه. سمع بالمدینة من القاسم وسالم، وبالبصرة من الحسن وابن سیرین، وبالکوفة من الشعبی وإبراهیم، وبمکة من عطاء ومجاهد، وبالشام من رجاء بن حیوة ومکحول.

به قدری روایات مسند نزد ابن عون وجود دارد که نزد هیچ کدام از اصحابش وجود ندارد . اساتید او در مدینه قاسم و سالم ، در بصره حسن (بصری) و ابن سیرین ، در کوفه ( عامر) شعبی و ابراهیم ، در مکه عطاء و مجاهد ، و در شام رجاء بن حیوة و مکحول بودند .

و نیز مزی در تهذیب اکمال می‌نویسد :


قال علی: وهذا قبل أن یحدث ابن عون، ولو کان ابن عون قد حدث ما قدم علیه عندی أحدا. تهذیب الکمال ج 15 ، ص 397 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.قبل از اینکه ابن عون بر کرسی تدریس حدیث بنشیند علی بن مدینی می گفت : اگر ابن عون حدیث بگوید هیچ کس را بر او مقدم نمی کنم .قال إسماعیل بن عمرو البجلی، عن سفیان الثوری: ما رأیت أربعة اجتمعوا فی مصر مثل أربعة اجتمعوا بالبصرة: أیوب، ویونس وسلیمان التیمی، وعبد الله بن عون.تهذیب الکمال ج 15 ، ص 398 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.إسماعیل بن عمرو البجلی به نقل از سفیان الثوری می گوید : من آن چهار نفری را که در مصر جمع شده اند ، ( در علم و فضل ) مانند این چهار نفری که در بصره اند ندیدم ( یعنی آن چهار نفر با اینها در فضیلت و برتری علمی قابل قیاس نیستند) .

وقال محمد بن سلام الجمحی: سمعت وهیبا یقول: دار أمر البصرة على أربعة، فذکر هؤلاء.

وقال أحمد بن عبدالله العجلی : أهل البصرة یفخرون بأربعة، فذکرهم.
معرفة الثقات ج 2 ، ص 50 ، ذیل ترجمه عبدالله بن أرطبان ، رقم 934، چاپ : المکتبة الدار- المدینة المنورة .أحمد بن عبدالله العجلی : اهل بصره به چهار نفر افتخار می کنند ، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود .وقال الاصمعی، عن شعبة: ما رأیت أحدا بالکوفة إلا وهؤلاء الاربعة أفضل منه ، فذکرهم . تهذیب الکمال ج 15 ، ص 398 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.اصمعی به نقل از شعبه می گوید : هیچ کسی را در کوفه ندیدم مگر اینکه این چهار نفر از آنها برتر بودند ، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود .

قال محمد بن أحمد بن البراء: قال علی بن المدینی، وذکر هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن عون و أیوب، فقال: لیس فی القوم مثل ابن عون و أیوب .
الجرح والتعدیل: ج5 ، ص131 ، باب العین ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون البصری ، رقم : 605. محمد بن أحمد بن البراء می گوید علی بن المدینی در حالی که در مورد هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن عون و أیوب صحبت می کرد گفت در میان قوم ( یعنی اصحاب حدیث در نزد ما ) فردی مانند ابن عون و ایوب یافت نمی شود .

وقال أبو داود الطیالسی ، عن شعبة: ما رأیت مثل أیوب ویونس وابن عون .
الجرح والتعدیل: ج5 ، ص133، باب الالف ، ذیل ترجمه أیوب بن أبی تمیمة ، رقم : 4 ؛ الجرح والتعدیل: ج5 ، باب العین ، ص 145.أبو داود الطیالسی به نقل از شعبة می گوید : شعبه گفت تاکنون مثل أیوب ویونس وابن عون ندیده ام .قال حفص بن عمرو الربالی ، عن معاذ بن معاذ: سمعت هشام بن حسان یقول: حدثنی من لم تر عینای مثله - فقلت فی نفسی: الیوم یستبین فضل الحسن وابن سیرین - قال: فأشار بیده إلى ابن عون وهو جالس.تهذیب الکمال ج 15 ، ص 399 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.حفص بن عمرو الربالی به نقل از معاذ بن معاذ می گوید : از هشام بن حسان شنیدم که می گفت : از کسی حدیث شنیدم که چشمانم تاکنون مثل او را ( در علم وفضیلت ) ندیده بود ، پیش خود گفتم امروز فضائل حسن بصری و ابن سیرین با این سخن آشکار شد ، ( که ناگهان) هشام بن حسان با دستش به ابن عون که در مجلس حاضر بود اشاره نمود

قال الربالی: فذکرته للخلیل بن شیبان ، فقال: سمعت عمر بن حبیب یقول: سمعت عثمان البتی یقول: ما رأت عینای مثل ابن عون.
تهذیب الکمال ج 15 ، ص 399 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.ربالی گوید : این حرف را برای خلیل بن شیبان نقل کردم ، او نیز گفت از عمر بن حبیب شنیدم می گفت عثمان البتی می گفت : چشمانم ( در فضیلت و برتری) فردی مثل ابن عون ندیده است.

قال نعیم بن حماد، عن ابن المبارک: ما رأیت أحد ذکر لی قبل أن ألقاه ثم لقیته، إلا وهو على دون ما ذکر لی إلا حیوة، وابن عون، وسفیان، فأما ابن عون: فلوددت أنی لزمته حتى أموت أو یموت .
تهذیب الکمال ج 15 ، ص 400 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.نعیم بن حماد ازعبدالله بن مبارک نقل می کند : حالات هر کسی را که برایم نقل نمودند بعد از ملاقات با او دریافتم آنقدر هم که می گفتند اهل فضل نبود ، غیر از حیوة وابن عون، وسفیان ،اما ابن عون : ( آنقدر با فضیلت است که ) من دوست دارم آنقدر شاگرد او باشم تا اینکه یا من از دنیا بروم یا او .

قال ابن المبارک: ما رأیت أحدا أفضل من ابن عون .
تاریخ البخاری الکبیر: ج5 ، ص 163 ، ذیل ترجمة عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 512.عبدالله ابن مبارک می گوید : احدی را افضل از ابن عون ندیدم .ابن حبان می‌گوید :

من سادات أهل زمانه عبادة وفضلا وورعا ونسکا وصلابة فی السنة، وشدة على أهل البدع
الثقات: ج7 ، ص3.(ابن عون) درمیان اهل زمانش از جهت عبادت و فضیلت و دوری از شبهات و سیره و روش و تقیدش به سنت نبوی و مقابله با بدعت گزاران از بزرگان بود (و دارای مقامی بس رفیع بود) .

در نتیجه ، همان طوری که ذکر شد ، اولاً برخی از علمای اهل سنت تصریح کرده‌اند که وی صحابی بوده و در آخرین روزهای عمر نبی مکرم اسلام وی را ملاقات کرده است در نتیجه در حادثه حمله به خانه صدیقه شهیده حضور داشته است و شاهد ماجرا بوده است ؛ ثانیاً : بر فرض این که روایت منقطع و از گفته‌های خود ابن عون باشد ، بازهم برای اثبات ادعای ما کفایت می‌کند ؛ زیرا اعتراف شخصی مثل ابن عون که شک او در نزد علمای اهل سنت همانند یقین است و ... ، خود بهترین دلیل برای ما است .
4 . ابن قتیبه دینوری (212-276هـ) :

وإن أبا بکر رضی الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بیعته عند علی کرم الله وجهه ، فبعث إلیهم عمر ، فجاء فناداهم وهم فی دار علی ، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب وقال : والذی نفسه عمر بیده . لتخرجن أو لأحرقنها علی من فیها ، فقیل له : یا أبا حفص ، إن فیها فاطمة ؟ فقال : وإن

فی روایة أن عمر جاء إلى بیت فاطمة فی رجال من الأنصار ونفر قلیل من المهاجرین .
الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری ، تحقیق الشیری - ج 1 - ص 30 .ابی بکر به دنبال عده ای که حاضر نشده بودند با او بیعت کنند بود همان افرادی که نزد علی ( علیه السلام ) تجمع کرده بودند ، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسید آنان را صدا کرد، ولى آنها اعتنایى نکرده و از خانه خارج نشدند. عمر هیزم خواست و گفت:و الذى نفس عمربیده لتخرجنّ او لاحرقنّها على من فیها . به همان خدایى که جان عمر در دست اوست، سوگند یاد مى کنم که بیرون بیایید و گرنه خانه را با کسانى که در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند: اى اباحفص! فاطمه(علیها السلام) در این خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!!

در روایت دیگری آمده است : عمر با عده زیادی از انصار و افراد کمی از مهاجرین درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده بود .

«ابن قتیبه» مى افزاید:

... فاطمه(علیها السلام) چون صداى آن ها را شنید ، با صداى بلند ندا کرد:

یا ابت یا رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه ... .
الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج1، ص 30 .اى پدر! اى رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلم‌ها) که از (عمر) بن خطاب و (ابوبکر) ابن ابى قحافه دیدیم...انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه :برخی از وهابیون ، در انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه اشکال می‌کنند و از این طریق می‌خواهند روایاتی را که وی در کتابش آورده و حقایقی را که آشکار کرده است ، از اعتبار بیندازند . که در جواب می‌گوییم :

اولاً : این کتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتیبه دینورى» در مصر و سایر کشورها چاپ شده و حتی چندین نسخه خطى از این کتاب در سراسر دنیا ؛ از جمله در کتابخانه هاى مصر ، پاریس ، لندن ، ترکیه و هند موجود است ؛

ثانیاً : بسیارى از علماى اهل سنت ؛ حتی از علماء و بزرگان معاصر آن‌ها ، به تألیف این کتاب و صحت انتساب آن به ابن قتیبه تصریح داشته و در نقل روایات تاریخى به آن استناد کرده اند . ما به جهت اختصار به اسامی چند تن از بزرگان اهل سنت اشاره می‌کنیم :

1. ابن حجر هیثمى در کتاب تطهیر الجنان و اللسان .
تطهیر الجنان و اللسان ، ابن حجر هیثمى ، ص72 .2 . ابن عربى متوفاى 543 هـ در کتاب «العواصم من القواصم» ضمن نقل مطالبى از این کتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتیبه» تصریح دارد. العواصم من القواصم، ابن عربى، ص248.3 . نجم الدین عمر بن محمد مکى مشهور به «ابن فهد» در کتاب «اتحاف الورى باخبار ام القرى» در ذکر حوادث سال 93 هـ مى نویسد :

و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة فی کتاب الامامة و السیاسة...»
اتحاف الورى باخبار ام القرى، ابن فهد، حوادث سال 93 ه .ق .و سپس حکایت دستگیرى «سعیدبن جبیر» را به نقل از آن کتاب ذکر مى کند .

4 . قاضى ابوعبدالله تنوزى معروف به «ابن شباط» در کتاب «الصلة السمطیه» .
الصلة السمطیه، ابن شباط، فصل دوم، باب 34 .5 . تقى الدین فاسى مکى در کتاب «العقد الثمین» .العقد الثمین ، تقى الدین فاسى مکى ، ج6 ، ص72.6 . شاه سلامة الله در کتاب «معرکة آراء» .معرکة الآراء ، شاه سلامة الله ، ص126 .7 . جرجى زیدان در کتاب «تاریخ آداب اللغة العربیة» مى نویسد :

الامامة و السیاسة، هو تاریخ الخلافة و شروطها بالنظر الى طلابها من وفاة النبى الى عهد الامین و المأمون، طبع بمصر سنة 1900 و منه نسخ خطیة فی مکتبات باریس و لندن .
تاریخ آداب اللغة العربیة، جرجى زیدان، ج2، ص171.8 . فرید وجدى در کتاب «دایرة المعارف القرن العشرین» مى نویسد:

اورد العلامة الدینورى فی کتابه الامامة و السیاسة...
دایرة المعارف القرن العشرین، فرید وجدى، ج2، ص754.و باز در جایى دیگر مى نویسد :

... کتاب الامامة و السیاسة لابى محمد عبدالله بن مسلم الدینورى المتوفى سنة 270 ه .
همان ، ص749 .ثالثاً : عده اى از بزرگان اهل سنت علیرغم قبول صحت انتساب این کتاب به « ابن قتیبه » و تأیید حقایق تلخ و ناگوارى که در آن از تاریخ صدر اسلام نقل شده ، بر او ایراد گرفته اند که چرا وى به وظیفه پرده پوشى و سانسور حقایق و تحریف تاریخ عمل نکرده است ! آن ها اظهار داشته اند که او نیز همچون دیگران مى بایست از نقل این حقایق خوددارى مى کرد !!

ابن عربى در کتاب العواصم من القواصم اظهار مى دارد :

و من اشد شیئ على الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال. فاما الجاهل فهو ابن قتیبة فلم یبق و لم یذر للصحابة رسماً فی کتاب الامامة و السیاسة ان صحّ عنه جمیع ما فیه .
العواصم من القواصم ، ابن عربى ، ص248 .از سخت ترین و ناگوارترین امور در جامعه ، یکى اندیشمند ناآگاه و دیگرى بدعت گذار حیله گر است ؛ اما اندیشمند ناآگاه همچون ابن قتیبه است که در کتاب «الامامة و السیاسة» رسم [پرده پوشى ] را در مورد صحابه مراعات نکرده ؛ البته اگر نسبت همه کتاب به او صحیح باشد ( و از پسرش نباشد ، که در این صورت اشکال بر پسر او وارد است ، زیرا بسیاری از روایات از پسر او نقل شده است ) .

البته روایت پسر او از او اشکالی ندارد ، زیرا در کتاب احمد بن حنبل بیشتر روایات را پسر او از وی نقل می کند .

شایان ذکر است که اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهاى سوء صحابه سکوت ، کتمان و پرده پوشى کنند .

ابن حجر هیثمی می‌نویسد :

صرح ائمتنا و غیرهم فی الاصول بأنه یجب الامساک عمّا شجر بین الصحابة.پیشوایان ما و دیگر فِرَق تصریح دارند که بر همگان واجب است تا از نقل مشاجرات و درگیری هاى میان صحابه اجتناب کنند .وقتى خوددارى از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد ، اجتناب از نقل ظلم ها و تعدیات و صدماتى که به حضرت على ، صدیقه شهیده و سایر اهل بیت (علیهم السلام) روا داشته اند در نزد آن ها به طریق اولى واجب است .

ابن حجر هیثمى سپس در مورد «ابن قتیبه» و کتابش اظهار مى دارد :

... مع تألیف صدرت من بعض المحدثین کابن قتیبه مع جلالته القاضیه بأنه کان ینبغى له ان لایذکر تلک الظواهر، فإن أبى الاّ أن یذکرها فلیبین جریانها على قواعد اهل السنة...
الصواعق المحرقة ، ص93 .نظر به کتاب هایى که بعضى از محدثان والامقام همانند ابن قتیبه [در حوادث صدر اسلام ] نوشته اند ، شایسته این بود که وى از ذکر جزییات حوادث اجتناب مى نمود ، و چنانچه ناچار از نقل آن ها بوده ، مى بایست جریان این حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعدیل و تبیین مى نمود.

ابن حجر ، حتى سکوت و اجتناب را هم کافى نمى داند ؛ بلکه توصیه به «تحریف» و «تعدیل» حوادث تاریخى مى کند!

آیا شما از این پیشنهاد و توصیه «ابن حجر» چیزى جز «جواز تحریف تاریخ» استنباط مى کنید ؟
5 . محمد بن جریر طبری (310هـ) :عن زیاد بن کلیب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلى البیعة»، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه.تاریخ الطبرى ، ج2 ،‌ ص443.عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى که گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى کشم مگر اینکه براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالى که شمشیر کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.

بررسی سند روایت :طبری ، روایت را با این سند نقل می کند :

حدثنا ابن حمید ، قال : حدثنا جریر ،عن مغیرة ، عن زیاد بن کلیب .

حمید بن محمد :


مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می‌نویسد :

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : سمعت أبى یقول : لا یزال بالرى علم ما دام محمد بن حمید حیا .عبدالله فرزند احمد بن حنبل می گوید: از پدرم شنیدم که می گفت : تا زمانی که محمد بن حمید زنده بود ، علم در ری باقی بود .قال عبد الله : حیث قدم علینا محمد بن حمید کان أبى بالعسکر فلما خرج قدم أبى و جعل أصحابه یسألونه عن ابن حمید ، فقال لى : مالهؤلاء یسألونى عن ابن حمید .

قلت : قدم ها هنا فحدثهم بأحادیث لا یعرفونها . قال لى : کتبت عنه ؟ قلت : نعم کتبت عنه جزءا . قال : اعرض على ، فعرضتها علیه ، فقال : أما حدیثه عن ابن المبارک و جریر فهو صحیح ، و أما حدیثه عن أهل الرى فهو أعلم .


ونیز می گوید : وقتی که محمد بن حمید به نزد ما آمد ، پدرم در لشکرگاه بود ؛ و وقتی که او رفت پدرم به شهر بازگشت ؛ پس شاگردان او در مورد ابن حمید از او سوال کردند ؛ پدرم به من گفت : چه شده است که ایشان در مورد ابن حمید از من سوال می کنند ؟ گفتم : به اینجا آمده بود و برای ایشان روایاتی نقل کرد که ایشان تاکنون نشنیده بودند ؛ پدرم گفت : از او چیزی نوشته ای ؟ پاسخ دادم : آری ؛ یک دفتر از او روایت نوشته ام ؛ گفت : بیاور تا آن را ببینم ؛ و وقتی دید گفت : روایت او از ابن مبارک و جریر صحیح است ؛ و اما روایت او از اهل ری ، خود او دانا تر است ( من در این زمینه اطلاعی ندارم)و قال أبو قریش محمد بن جمعة بن خلف الحافظ : قلت لمحمد بن یحیى الذهلى : ما تقول فى محمد بن حمید ؟ قال : ألا ترانى هو ذا أحدث عنه .... به محمد بن یحیی ذهلی گفتم : نظر تو در مورد ابن حمید چیست ؟

پاسخ داد : آیا ندیده ای که من از او روایت می کنم ؟


قال : و کنت فى مجلس أبى بکر الصاغانى محمد بن إسحاق ، فقال : حدثنا محمد بن حمید . فقلت : تحدث عن ابن حمید ؟ فقال : و ما لى لا أحدث عنه و قد حدث عنه أحمد بن حنبل و یحیى بن معین .... در مجلس ابو بکر صاغانی محمد بن اسحاق بودم ؛ پس گفت : محمد بن حمید برای ما روایت کرد که ...؛ به او گفتم از ابن حمید روایت می کنی ؟ گفت : چه ایرادی دارد وقتی احمد بن حنبل و یحیی بن معین از او روایت نقل کرده اند ؟و قال أبو بکر بن أبى خیثمة : سئل یحیى بن معین عن محمد بن حمید الرازى فقال : ثقة . لیس به بأس ، رازى کیس .... از یحیی بن معین در مورد او سوال شد ؛ در پاسخ گفت : مورد اطمینان است و ایرادی در او نیست ، زیرک و از اهل ری است .و قال أبو العباس بن سعید : سمعت جعفر بن أبى عثمان الطیالسى یقول : ابن حمید ثقة ، کتب عنه یحیى و روى عنه من یقول فیه هو أکبر منهم .
تهذیب الکمال ، ج25 ، ص100 .... از جعفر بن عثمان طیالسی شنیدم که می گفت : ابن حمید مورد اطمینان است ؛ یحیی از او روایت کرده است و کسی از او روایت کرده است که از مشهور است از همه ایشان ( روات ) بزرگتر است ( احمد بن حنبل) .جریر بن عبد الحمید بن قرط الضبی :وی از راویان صحیح بخاری و مسلم است و در وثاقت وی شک و شبهه‌ای نیست . مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می‌نویسد :

و قال محمد بن سعد : کان ثقة کثیر العلم ، یرحل إلیه .

و قال محمد بن عبد الله بن عمار الموصلى : حجة کانت کتبه صحاحا .
تهذیب الکمال ، ج4 ، ص544 .محمد بن سعد : او مورد اطمینان و دارای علم زیادی بود که مردم به سوی او سفر می کردند .

... او حجت بود و همه کتاب هایش صحیح .


مغیرة بن مقسم ضبی :وی نیز از راویان بخاری و مسلم است . مزی در تهذیب الکمال در باره وی می‌گوید :

عن أبى بکر بن عیاش : ما رأیت أحدا أفقه من مغیرة ، فلزمته .

و قال أحمد بن سعد بن أبى مریم ، عن یحیى بن معین : ثقة ، مأمون .

قال عبد الرحمن بن أبى حاتم : سألت أبى ، فقلت : مغیرة عن الشعبى أحب إلیک أم ابن شبرمة عن الشعبى ؟ فقال : جمیعا ثقتان .

و قال النسائى : مغیرة ثقة .
تهذیب الکمال ، ج28 ، ص400 .ابو بکر عیاش : کسی را داناتر از مغیره ندیدم که بخواهم با او همراه شوم .

یحیی بن معین : او مورد اطمینان و امین است .

ابن ابی حاتم : از پدرم سوال کردم که آیا روایت مغیره از شعبی برای تو دوست داشتنی تر است یا روایت شبرمه از شعبی ؟ گفت : هر دو مورد اطمینانند.

نسایی : مغیره مورد اطمینان است.
زیاد بن کلیب :وی نیز از راویان صحیح مسلم ، ترمذی و ... است . مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می گوید :

قال أحمد بن عبد الله العجلى : کان ثقة فى الحدیث ، قدیم الموت .

و قال النسائى : ثقة .

و قال ابن حبان : کان من الحفاظ المتقنین ، مات سنة تسع عشرة و مئة .
تهذیب الکمال ، ج9 ،‌ ص506 .عجلی : او در روایت مورد اطمینان بود ولی زود از دنیا رفت .

نسایی : او مورد اطمینان است .

ابن حبان : او از حافظان ثابت قدم بود ، در سال 109 از دنیا رفت .
6 . مسعودی شافعی (345هـ) :فهجموا علیه وأحرقوا بابه ، واستخرجواه منه کرهاً ، وضغطوا سیّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً .اثبات الوصیة ، ص143.به او هجوم آورده و درب خانه او را آتش زدند و او را به زور از آن بیرون آوردند و سرور زنان را با در چنان فشار دادند که سبب سقط محسن گردید .

تقی الدین سبکی در کتاب الطبقات الشافعیة نام او را در زمره علمای شافعی مذهب می آورد ؛ از این رو ،‌اشکال شیعه بودن وی مردود است .
الطبقات الشافعیة ج3 ، ص 456 و 457 ، رقم 225، چاپ دار احیاء الکتب العربیة .7 . ابن عبد ربّه (463هـ) :ابن عبد ربّه در العقد الفرید می‌نویسد :

الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر: علىّ والعباس، والزبیر، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبیر فقعدوا فى بیت فاطمة حتّى بعث الیهم أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم . فأقبل عمر بقبس من نار على أن یضرم علیهم الدار فلقیته فاطمة فقالت: یابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ قال : نعم أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمة فخرج علی حتى دخل على أبی بکر .
العقد الفرید، ابن عبدربه، ج3، ص 63 طبع مصر .ابوبکر به عمر بن خطاب مأموریت داد که برود و آنان را از خانه بیرون بیاورد و به وى گفت: چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خوددارى کردند، با آنان جنگ کن. عمر با شعله آتشى که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه(علیها السلام)برداشته بود، به سوى آنها حرکت کرد. فاطمه(علیها السلام)گفت: یابن الخطاب اجیت لتحرق دارنا؟ اى پسرخطاب! آتش آورده اى خانه مرا بسوزانى؟ گفت: بلى، مگر این که به آنچه امت در آن داخل شده اند (بیعت با ابوبکر) شما هم داخل شوید ... .8 . ابن عبد البر قرطبی (368 -463هـ) :ابن عبدالبر قرطبى می گوید :

 فقالت لهم: إن عمر قد جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلن وایم الله لیفین بها
الاستیعاب، ابن عبدالبر قرطبى، ج3، ص975 ؛ المصنف، ابن ابى شیبه، ج8، ص572 . پس فاطمه به ایشان گفت : عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره به اینجا آمدید قسم به خداوند که چنین و چنان می کنم . و قسم به خدا که وی چنین خواهد کرد .9 . مقاتل بن عطیة (505هـ) :ان ابابکر بعد ما اخذ البیعة لنفسه من الناس بالارحاب و السیف و القوة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الى دار على و فاطمه(علیهما السلام) و جمع عمر الحطب على دار فاطمة(علیها السلام) و احرق باب الدار .الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطیه ، ص160 و 161 که با مقدّمه اى از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده، چاپ بیروت، مؤسّسة البلاغ .هنگامى که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت ، عمر ، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه (علیها السلام) فرستاد ، و عمر هیزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد ... .

10 . ابی الفداء (732هـ) :وی در تاریخش می‌نویسد :

ثم إن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلى علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة رضی الله عنها وقال إن أبوا فقاتلهم فأقبل عمر بشئ من نار على أن یضرم الدار فلقیته فاطمة رضی الله عنها وقالت إلى أین یا بن الخطاب أجئت لتحرق دارنا قال نعم أو تدخلوا فیما دخل فیه الأمة فخرج حتى أتى أبا بکر فبایعه .

وکذا نقله القاضی جمال الدین بن واصل وأسنده إلی ابن عبد ربّه المغربی .
تاریخ ابوالفداء، ج1، ص156 طبع مصر بالمطبعة الحسینیة .ابو بکر عمر را به نزد علی و همراهیان وی فرستاد تا ایشان را از خانه فاطمه بیرون آورد ؛ و گفت اگر ممانعت کردند پس با ایشان جنگ بنما . پس عمر با مقداری آتش به سمت ایشان آمد تا خانه را به آتش بکشد . پس فاطمه علیها السلام او را دید و گفت به کجا می روی ای فرزند خطاب . آیا آمده ای که خانه ما را به آتش بکشی؟ گفت آری مگر اینکه همان کاری را بنمایید که مردم کردند . پس علی بیرون آمده به نزد ابا بکر رفت پس با وی بیعت نمود.11 . صفدی (764هـ) :انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّى ألقت المحسن من بطنها. الوافى بالوفیات ، ج5 ، ص347 .عمر در روز بیعت به شکم فاطمه ضربه ای زد که منجر به سقط شدن محسن از شکمش شد .12 . ابن حجر عسقلانی (852هـ) و شمس الدین ذهبی (748هـ ):ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان و ذهبی در میزان الإعتدال می‌نویسند :

إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.
لسان المیزان ، ج1 ، ص268.عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید .البته ابن حجر ، این روایت را به دلیل وجود ابن أبی دارم در سند آن و به بهانه رافضی بودن وی رد می‌کند ؛ در حالی ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، وی را این گونه معرفی می‌کند :


 



349 - ابن أبی دارم * الامام الحافظ الفاضل ، أبو بکر أحمد بن محمد السری بن یحیى بن السری بن أبی دارم .سیر اعلام النبلاء ، ج15 ، ص576 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبی دارم .


ذهبی در جای دیگر می نویسد :


کان موصوفا بالحفظ والمعرفة إلا أنه یترفض .


سیر اعلام النبلاء ، ج15 ، ص577 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبی دارم .


ذهبی در جای دیگر می گوید :


وقال محمد بن حماد الحافظ ، کان مستقیم الامر عامة دهره .

سیر اعلام النبلاء ، ج15 ، ص 578 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبی دارم .


ذهبی در میزان الإعتدال می گوید :


وقال محمد بن أحمد بن حماد الکوفی الحافظ - بعد أن أرخ موته : کان مستقیم الامر عامة دهره .


میزان الإعتدال ج1 ، ص 139 ، رقم 552 ، ترجمه  أحمد بن محمد  بن السرى بن یحیى بن أبی دارم المحدث . أبو بکر الکوفی ؛ لسان المیزان ـ ابن حجر عسقلانی ، رقم  824 ، ترجمه احمد بن محمد بن السرى بن یحیى بن أبی دارم المحدث أبو بکر الکوفی .


هر چند که ذهبی نیز در ادامه وی را به همان دلیل رافضی بودن و نقل همین روایت و برخی روایات دیگر در مذمت خلفاء ، مذمت می‌کند و حتی به وی این چنین فحاشی می‌کند :

شیخ ضال معثر .پیرمردی گمراه و خطا کار!!!اما آیا رافضی بودن یک راوی می‌تواند دلیل بر عدم وثاقت وی باشد ؟


و آیا به مجرد رافضی بودن می توان روایت فردی را کنار زد و باطل قلمداد نمود ؟ اگر اینگونه باشد باید اهل سنت بر تعداد زیادی از روایات صحاح سته خط بطلان بکشند زیرا مؤلفین صحاح سته در موارد بسیاری از رافضه حدیث نقل نموده اند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:


1- عبید الله بن موسی : ذهبی در مورد این فرد می گوید :


کان معروفا بالرفض .


به رافضی بودن معروف بود .


سیر أعلام النبلاء ج 9 ، ص 556 ، ترجمه عبید الله بن موسی ، رقم 215 .


و در جای دیگر می گوید :


وحدیثه فی الکتب الستة .


احادیث او در کتب صحاح سته موجود است .


سیر أعلام النبلاء ج 9 ، ص 555 ، ترجمه عبید الله بن موسی ، رقم 215 .


مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید تمامی صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند .


2- جعفر بن سلیمان الضبعی ( علمای اهل سنت ایشان را رافضی و از شیعیان غالی می دانند )


خطیب بغدادی از یزید بن زریع نقل می کند که می گفت :


فان جعفر بن سلیمان رافضی .


تاریخ بغداد ج5 ، ص 372 ، ذیل ترجمه أحمد بن المقدام بن سلیمان بن الأشعث بن أسلم بن سوید بن الأسود بن ربیعة بن سنان أبو الأشعث العجلی البصری ، رقم 2925 .


مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید : بخاری در کتاب الأدب المفرد و بقیه نویسندگان صحاح یعنی          ( مسلم - أبو داود - الترمذی - النسائی - ابن ماجه ) در کتب صحاحشان از این شخص روایت نقل کرده اند .


تهذیب الکمال ج 5 ، ص 43 ، ترجمه جعفر بن سلیمان الضبعی ، رقم 943 .



3- عبد الملک بن أعین الکوفی


مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید تمامی صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند .


تهذیب الکمال ج 18 ، ص 282 ، ترجمه عبد الملک بن أعین الکوفی ، رقم 3514 .


مزی به نقل از سفیان می گوید : او رافضی است :


عن سفیان : حدثنا عبد الملک بن أعین شیعی کان عندنا رافضی صاحب رأی .


تهذیب الکمال ج 18 ، ص 283 ، ترجمه عبد الملک بن أعین الکوفی ، رقم 3514 .



قال علی بن المدینی : « لو ترکت أهل البصرة لحال القدر ، ولو ترکت أهل الکوفة لذلک الرأی ، یعنی التشیع ، خربت الکتب » اگر بصریان را به خاطر قدری بودن و کوفیان را به خاطر نظرشان ( شیعه بودن ) رها کنی ، همه کتاب ها را نابود کرده ای .بعد در توضیح سخن علی بن مدینی می‌گوید :

قوله : خربت الکتب ، یعنی لذهب الحدیث .
الکفایة فی علم الروایة ، ص157 ، رقم 338 .کتاب ها را نابود کرده ای یعنی همه احادیث از بین می رود .و نیز در جای دیگر می‌نویسد :

وسئل عن الفضل بن محمد الشعرانی ، فقال : صدوق فی الروایة إلا أنه کان من الغالین فی التشیع ، قیل له : فقد حدثت عنه فی الصحیح ، فقال : لأن کتاب أستاذی ملآن من حدیث الشیعة یعنی مسلم بن الحجاج » .
الکفایة فی علم الروایة ، ص195 ، رقم 349 .از او در مورد فضل بن محمد شعرانی سوال شد ؛ پس گفت : در روایت راستگوست ، اما اشکالی که دارد این است که در مورد تشیع زیاده روی می کند ؛ به او گفتند : در صحیح از وی روایت کرده اید .

گفت : کتاب استادم پر از روایات شیعه است ( یعنی کتاب صحیح مسلم)!!!

<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->

 


13 . ابو ولید محمد بن شحنه حنفی (817هـ):ثم إن عمر جاء إلى بیت علی لیحرقه على من فیه فلقیته فاطمة ( علیها السلام ) . فقال : ادخلوا فیما دخلت فیه الأمة .روضة المناظر فی أخبار الأوائل والأواخر ( هامش الکامل لابن الأثیر ) ، ج11 ، ص 113 ( ط الحلبی ، الأفندی سنة 1301 ) .عمر به خانه علی آمد تا آن را با کسانی که در آن بودند به آتش بکشد ، پس فاطمه او را دید ؛ عمر به او گفت : در آن چیزی که همه امت در آن وارد شدند ، وارد شوید ( بیعت با ابو بکر)14 . محمد حافظ ابراهیم (1287-1351هـ):محمد حافظ ابراهیم ، شاعر مصری که به شاعر نیل شهرت دارد ، دیوانی دارد که در ده جلد چاپ شده است . وی در قصیده معروف به «قصیده عمریّة» ، یکی از افتخارات عمر بن خطاب این دانسته که در خانه علی علیه السلام آمد و گفت : اگر بیرون نیایید و با ابوبکر بیعت نکنید ، خانه را به آتش می‌کشم ولو دختر پیامبر در آن جا باشد .

جالب آن است که وی قصیده‌اش را در یک جلسه بزرگ قرائت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند ؛ بلکه تشویق کردند و به وی مدال افتخار نیز دادند .

وی در این قصیده می‌گوید :

وقولة لعلی قالها عمر أکرم
            بسامعها أعظم بملقیها

حرقت دارک لا أبقی علیک بها
         إن لم تبایع وبنت المصطفى فیها

ما کان غیر أبی حفص بقائلها
   
     أمام فارس عدنان وحامیها .


دیوان محمد حافظ ابراهیم ، ج1 ،‌ ص82 .و گفتاری که عمر آن را به علی (علیه السلام) گفت به چه شنونده بزرگواری و چه گوینده مهمی ؟!

به او گفت : اگر بیعت نکنی ، خانه‌ات را به آتش می‌کشم و احدی را در آن باقی نمی‌گذارم؛ هر چند دختر پیامبر مصطفی در آن باشد .

جز ابو حفص (عمر) کسی جرأت گفتن چنین سخنی را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وی نداشت .
15 . عمر رضا کحالة (معاصر) :وی اینگونه نقل می کند :

وتفقد أبو بکر قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی بن أبی طالب کالعباس، والزبیر وسعد بن عبادة فقعدوا فی بیت فاطمة، فبعث أبو بکر إلیهم عمر بن الخطاب، فجاءهم عمر فناداهم وهم فی دار فاطمة، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب، وقال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن أو لأحرقنّها على من فیها. فقیل له: یا أبا حفص إنّ فیها فاطمة، فقال: وإن....
اعلام النساء : ج 4 ، ص 114.ابو بکر عمر را به دنبال عده ای که از بیعت با او سرباز زده بودند _ از جمله عباس و زبیر و سعد بن عبادة _ و نزد آقا امیر المؤ منین علی علیه السلام در خانه حضرت زهرا تحصن کرده بودند فرستاد ، عمر آمد و آنها را صدا زد که بیرون بیایند آنها در خانه بودند و از بیرون آمدن ابا کردند ، عمر هیزم طلب کرد و گفت : قسم به آنکه جان عمر در دست اوست یا بیرون بیائید و یا اینکه خانه را با اهلش به آتش می کشم . به گفته شد ای اباحفص (کنیه عمر) در این خانه فاطمة است ، او گفت اگرچه فاطمه هم باشد ( خانه را به آتش می کشم ) .16 . عبد الفتاح عبد المقصود :این دانشمند خبیر و شهیر مصری ، داستان دربارِ هجوم به خانۀ وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به آن‌ها اشاره می‌کنیم :إنّ عمر قال : والذی نفسی بیده ، لیخرجنَّ أو لأخرقنّها علی من فیها ... ! قالت له طائفة خافت الله ورعت الرسول فی عقبة : یا أبا حفص ! إن فیها فاطمة ... ! فصاح لا یبالی : و إن ... ! واقترب وقوع الباب ، ثم ضربه واقتحمه ... وبدا له علیّ ... . ورنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار ... فإن هی إلاّ رنة استغاثة أطلقتها : یا أبت رسول الله ...

تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربّه علی عسف صاحبه ، حتی تبدّل العاتی المدل غیر إهابه ، فتبدّد علی الأثر جبروته ، وذاب عنفه وعنفوانه ، و ودّ من خزی لو یخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدمیه ارتداد هدبه الیه ... .

وعند ما نکص الجمع ، وراح یفرّ کنوافر الظباء المفزوعة أمام صیحة الزهراء ، کان علیّ یقلّب عینیه من حسرة وقد غاض حلمه ، وثقل همّه ، وتضبضت أصابع یمینه علی مقبض سیفه کهمّ من غیظه أن تغوض فیه ... .
الإمام علی بن أبی طالب ، عبد الفتاح عبد المقصود ، ج4 ، ص274-277 و ج1 ، ص192-193 .عمر گفت : قسم به کسی که جان عمر در دست او است ، بیرون بیایید و الا خانه را بر سر ساکنانش به آتش می‌کشم ! گروهی که از خدا می‌ترسیدند و حرمت پیامبر را در نسل او نگه می‌داشتند ، گفتند : ای أبا حفص ! فاطمه در این خانه است . و او بی پروا فریاد زد : باشد ! عمر نزدیک آمد و در زد ، سپس با مشت و لگد در کوبید تا به زور وارد شود ، علی (علیه السلام) پیدا شد .

صدای ناله زهرا در آستانه خدا بلند شد . آن صدا ، طنین استغاثه‌ای بود که دختر پیامبر سر داده و می‌گفت : پدر ! ای رسول خدا ...

می‌خواست از دست ظلم یکی از اصحابش او را که در نزدیکی وی در رضوان پروردگارش خفته بود ، برگرداند ، تا که سرکش گردن فراز بی پروا را به جای خود نشاند و جبروتش را زایل سازد و شدّت عمل و سختگیریش را نابود کند و آرزو می‌کرد قبل از این که چشمش به وی بیفتد ، صاعقه‌ای نازل شده او را در یابد .

وقتی جمعیت برگشت و عمر می‌خواست همچون آهوان رمیده ، از برابر صیحه زهراء فرار کند ، علی از شدت تأثیر و حسرت با گلوی بغض گرفته و اندوهی گران ، چشمش را در میان آنان می‌گردانید و انگشتان خود را بر قبضه شمشیر فشار می‌داد و می‌خواست از شدت خشم در آن فرو رود .
و باز در همان کتاب می‌نویسد :

و هل علی السنة الناس عقال یمنعها أن تروی قصة حطب أمر به ابن خطاب فأحاط بدار فاطمة ، و فیها علی و صحبه ، لیکون عدة الاقناع أو عدة الایقاع ؟..

علی أنّ هذه الأحایث جمیعها و معها الخطط المدبرة أو المرتجلة کانت کمثل الزبد ، أسرع إلی ذهاب و معها دفعة إبن الخطاب !..

أقبل الرجل ، محنقاً مندلع الثورة ، علی دار علی و قد ظاهره معاونوه و من جاء بهم فاقتحموها أو شکوا علی الإقتحام .

فاذا وجه کوجه رسول الله یبدو بالباب ـ حائلا من حزن ، علی قسماته خطوط آلام و فی عینیه لمعات دمع ، و فوق جبینه عبسة غضب فائر و حنق ثائر ...

و توقف عمر من خشیته و راحت دفعته شعاعا . توقف خلفه ـ امام الباب ـ صحبه الذین جاء بهم ، إذا رأوا حیالهم صورة الرسول تطالعهم من خلال وجه حبیبته الزهراء . و غضوا الأبصار ، من خزی أو من استحیاء ؛ ثم ولت عنهم عزمات القلوب و هم یشهدون فاطمة تتحرک کالخیال ، وئیدا وئیدا ، بخطولت المحزونة الثکلی ، فتقترب من ناحیة قبر أبیها ... وشخصت منهم الأنظار و أرهفت الأسماع الیها ، و هی ترفع صوتها الرقیق الحزین النبرات تهتف بمحمد الثلوی بقربها تنادیه باکیة مریر البکاء :

« یا أبت رسول الله ... یا أبت رسول الله ... »

فکأنما زلزلت الأرض تحت هذا الجمع الباغی ، من رهبة النداء .

و راحت الزهراء و هی تستقبل المثوی الطاهر تستنجد بهذا الغائب الحاضر :

« یا أبت یا رسول الله ... ماذا لقینا بعدک من إبن الخطاب ، و إبن أبی قحافة !؟ .

فما ترکت کلماتها إلا قلوبا صدعها الحزن ، و عیونا جرت دمعا ، و رجالا ودوا لو استطاعوا أن یشقوا مواطئ أقدامهم ، لیذهبوا فی طوایا الثری مغیبین .

المجموعةالکاملة الامام على بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سید محمود طالقانى، ج1، ص190 تا 192.


مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است که قصه هیزمی را که زاده خطاب دستور داده بود که در درب خانه فاطمه جمع کنند بازگو نکنند ؟!

آری زاده خطاب دور خانه را که علی و اصحابش در آن بودند محاصره کرد تا بدین وسیله آنان را قانع سازد یا بی محابا بتازند !

همه این داستان ها با نقشه‌ای از پیش طرح شده یا ناگهانی پیش آمد . مانند کفی روی موج ظاهر شد و اندکی نپائید که همراه جوش و خروش عمر از میان رفت ! ... این مرد خشمگین و خروشان به سوی خانه علی روی آورد و همه همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند یا نزدیک بود هجوم آورند ، ناگهان چهره ای چون چهره رسول خدا میان در آشکار شد ـ چهره ایکه پرده اندوه آنرا گرفته آثار رنج و مصیبت بر آن آشکار است ، در چشمهایش قطرات اشک می درخشد و بر پیشانش گرفتگی غضب هویدا بود ... عمر به جای خود خشک شد و آن جوش و خروشش چون موج از میان رفت ، همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل در بُهت زده ایستادند ، زیرا روی رسول خدا را از خلال روی حبیبه اش زهرا (سلام الله علیها) دیدند ، سرها از شرمندگی و حیا به زیر آمد و چشمها پوشیده شد ، دیگر تاب از دلها رفت همین که دیدند فاطمه مانند سایه ای حرکت کرد و با قدمهای حزن زده لرزان اندک اندک به سوی قبر پدر نزدیک شد ... چشمها و گوشها متوجه او گردید ، ناله اش بلند شد باران اشک می ریخت و با سوز جگر پی در پی پدرش را صدا می زد

« بابا ای رسول خدا ... ای بابا رسول خدا ! ... »

گویا از تکان این صدا زمین زیر پای آن گروه ستم پیشه به لرزه درآمد ... باز زهرا نزدیک تر رفت و به آن تربت پاک روی آورد و همی به آن غایب حاضر استغاثه می کرد :

«بابا ای رسول خدا... پس از تو از دست زاده خطاب وزاده ابی قحافة چه برسر ما آمد!» دیگر دلی نماند که نلرزد و چشمی نماند که اشک نریزد ، آن مردم آرزو می کردند که زمین شکافته شود و در میان خود پنهانشان سازد .
ترجمه برگرفته شده از کتاب علی بن ابی طالب تاریخ تحلیلی نیم قرن اول اسلام ـ ترجمه المجموعة الکاملة الامام على بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود ـ مترجم سید محمود طالقانى ، ج 1 ، ص 326 تا 328 ، چاپ سوم ، چاپخانه افست حیدری .ترجمه کوتاه از عبد الفتاح عبد المقصود :عبدالفتاح عبدالمقصود، از دانشمندان سنى مذهب و نویسندگان برجسته مصر به حساب مى آید که به هر دو لغت فصیح عربى و زبان عامیانه شعر سروده است. در سال 1912 میلادى در اسکندریه مصر متولد شد . او تحصیلات دانشگاهى اش را در رشته تاریخ اسلامى در مصر انجام داد . مدتى رییس دفتر معاون رییس جمهورى (حسن ابراهیم) و مدیر کتابخانه نخست وزیرى مصر بود و همچنین مؤسس و عضو هیأت تحریریه مجله «الحدیث» در اسکندریه شد و در نهایت رییس دفتر نخست وزیر مصر (محمد صدقى سلیمان) گردید .

همچنین وى از جمله مؤلفین کتابهاى درسى رشته تاریخ و جغرافیا و علوم اجتماعى در مصر بوده است . علاوه بر این ها وى داراى تألیفات متعددى است که از جمله مى توان کتاب هاى «ابناءنا مع الرسول»، «یوم کیوم عثمان»، «صلیبیه الى الأبد»، «الزهراء ام ابیها»، «الامام على بن ابى طالب»، «السقیفة و الخلافة» و... نام برد.

بزرگترین و مهمترین اثر وى همان کتاب «الامام على بن ابیطالب» در 9 جلد مى باشد که آن را در مدت سى سال نگاشته است. در این کتاب وى با بصیرت و ژرف نگرى خاص ، درهاى نوینى از تحقیق را در تاریخ تحلیلى اسلام گشوده و بسیارى از پرده هاى ابهام را از میان برداشته است.

او با شهامتى بزرگ و ستودنى که شایسته هر محقق آزاداندیش است ، تاریخ و شخصیت هاى آن را از درون هاله تقدیس و تنزیه که جز به بهاى حق پوشى فراهم نشده بیرون آورد و در معرض نقد و تحلیل و استنتاج قرار داد ، و در عین پایبندى به مذهب اهل سنت توانست با غلبه بر تعصبات و تعلقات گمراه کننده رایج در طى تحقیق و پژوهش سى ساله اش صادقانه جانب انصاف را رعایت کرده به تحلیل علمى تاریخ نیم قرن نخستین اسلامى بپردازد .

او در قسمتى از نامه اش در مورد ترجمه فارسى این کتاب مى نویسد:

این ترجمه وسیله خیرى براى نزدیک ساختن مذاهب اسلامى (شیعه و سنى) به یکدیگر خواهد گشت ، چه شیعه برخلاف تصورش خواهد دانست که شخصى سنى مانند من درباره امام على(علیه السلام) در کتاب خود چنین انصافى روا داشته است .
پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگی :معمولاً هر شخصی در آخرین روزهای زندگیش و هنگامی که احساس می‌کند مرگ به او نزدیک شده است ، مهمترین سخنان خود را گفته و اساسی‌ترین سفارش‌ها را می‌کند .

ابن أبی قحافه نیز در آخرین روزهای عمرش ، سخنانی گفته است که شنیدن آن‌ها واقعیت‌های بسیاری را آشکار می‌کند ؛ هر چند که او حتی در این جا نیز از گفتن تمام حقایق خودداری کرده است ؛ اما همین اندازه‌اش نیز برای اثبات بسیاری از مسائل کفایت می‌کند .

وی در آخرین روزهای عمرش ، اعتراف می‌کند که دستور هجوم به خانه صدیقه طاهره را صادر کرده است . تعدادی از علمای اهل سنت ؛ از جمله شمس الدین ذهبی (748هـ ) در تاریخ الإسلام ، در تاریخ زندگی ابوبکر ، محمد بن جریر طبری در تاریخش ، ابن قتیبه دینوری در الإمامة والسیاسة ، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و ... چنین می‌نویسند :

عبد الرحمن بن عوف در بیماری ابوبکر بر او وارد شد و بر وی سلام کرد ، پس از گفتگویی ، ابوبکر به او چنین گفت :أما إنی لا آسى على شیء إلا على ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث وددت أنی سألت رسول الله صلى الله علیه وسلم عنهن : وددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة وأن أغلق علی الحرب .
تاریخ الإسلام ، ج3 ، ص118 و تاریخ الطبری، ج 2، ص 619، ج 3 ص 430 ط دار المعارف بمصر و الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری ، تحقیق الزینی - ج 1 - ص 24 و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 30 - ص 422 و شرح نهج البلاغة - ابن أبی الحدید - ج 2 - ص 46 – 47 و المعجم الکبیر - الطبرانی - ج 1 - ص 62 و مجمع الزوائد - الهیثمی - ج 5 - ص 202 – 203 و مروج الذهب ، مسعودی شافعی ، ج1 ،‌ ص290 و میزان الاعتدال - الذهبی - ج 3 - ص 109 و لسان المیزان - ابن حجر - ج 4 - ص 189 و کنز العمال ، المتقی الهندی ، ج 5 ، ص631 و ... .

من به چیزی تأسف نمی‌خورم ، مگر بر سه چیز که انجام دادم و سه چیزی که انجام ندادم و سه چیزی که کاش از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می‌پرسیدم : دوست داشتم خانۀ فاطمه را هتک حرمت نمی‌کردم هر چند برای جنگ بسته شده شود ... .

جالب این است که برخی از علمای اهل سنت ، به خاطر حفظ آبروی ابوبکر ، روایت را این گونه تحریف می‌کند :

أما إنی ما آسى إلا على ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله صلى الله علیه وسلم . وددت أنى لم أفعل کذا ، لخلة ذکرها . قال أبو عبید : لا أرید ذکرها .

قال : ووددت أنی یوم سقیفة ...
معجم ما استعجم - البکری الأندلسی - ج 3 - ص 1076 – 1077 .آگاه باشید که من بر سه چیز که انجام دادم غصه می خورم ؛ و سه چیز که انجام نداده ام ، و سه چیز که دوست داشتم آن را از رسول خدا می پرسیدم .

دوست داشتم که من فلان کار را نمی کردم !!! به علتی که آن را ذکر کرد ؛ ابو عبیده می گوید : من نمی خواهم بگویم ابو بکر چه گفت ( ولی می دانم )...
تصحیح ضیاء المقدسی :ضیاء‌ المقدسی که ذهبی در تذکرة الحفاظ ، ج4 ، ص1405 و 1406 ، از وی با عناوین الإمام العالم الحافظ الحجة ، محدث الشام ، شیخ السنة ، جبلاً ثقة دیّناً زاهداً ورعا عالماً بالرجال ، یاد می‌کند ، این روایت را تصحیح کرده و می گوید :

هذا حدیث حسن عن أبی بکر .
الأحادیث المختارة ، ج10 ، ص88-90 .این روایتی نیکوست از ابو بکر .توثیق علوان بن داود البجلی :ابن حجر عسقلانی و شمس الدین ذهبی ، بعد از نقل روایت پشیمانی ابوبکر ، اشکال سندی کرده و می گویند : علوان بن داود البجلی منکر الحدیث بوده است . ما در این جا به چند جواب اکتفاء می‌کنیم :

ابن حبان او را توثیق کرده است :

ابن حبّان ، در کتاب الثقات ، ج8 ، ص526 وی را توثیق کرده است که این خود بهترین دلیل بر وثاقت این شخص است .

توضیحی پیرامون شخصیت ابن حبان و متشدد بودن وی :ممکن است کسی اشکال کند که ابن حبان از متساهلین بوده است و دقت لازم را در توثیق روات به خرج نداده است که این اشکال با چند دلیل مردود است :

الف : ابن حبان سرچشمه شناخت ثقات :

خود ذهبی در کتاب الموقظة ، ص79 می‌گوید :

ینبوع معرفة الثقات ، تاریخ البخاری ، وابن أبی حاتم وإبن حبان .سرچشمه شناخت افراد مورد اطمینان کتاب تاریخ بخاری و ابن ابی حاتم و ابن حبان است .در حقیقت ذهبی می‌خواهد بگوید که اگر می‌خواهید افراد ضعیف را از ثقه تشخیص دهید ، من شما را راهنمایی می‌کنم که به کسانی همچون ابن حبان مراجعه کنید ؛ چرا که او سرچشمه شناخت ثقات است .

این نشان می‌دهد که ابن حبان از نظر علمی در جایگاه رفیعی قرار دارد .

ب : ابن حبان از متشددین است :

بر خلاف آن‌چه برخی ادعا کرده‌اند ، ابن حبان ، مشهور به سخت‌گیری در توثیق است . خود ذهبی در میزان الإعتدال در باره او می‌گوید :

ابن حبان ربما قصب الثقة حتی کأنه لا یدری ما یخرج من رأسه .
میزان الإعتدال ، ج1 ، ص274 ، ترجمه افلج بن یزید .ابن حبان گاهی آن قدر به شخص مورد اطمینان اشکال می گیرد ، انگار که نمی داند این چه حرف هایی است که در مورد او می زند !!!و نیز سیوطی در تدریب الراوی به نقل از ابن حازم ، در جواب این مطلب که ابن حبان از متساهلین است ، می‌گوید :

وما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح فإن غایته أنه یسمی الحسن صحیحا فإن کانت نسبته إلى التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الاصطلاح وإن کانت باعتبار خفة شروطه فإنه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقة غیر مدلس ... ولأجل هذا ربما اعترض علیه فی جعلهم ثقات من لم یعرف حاله ولا عتراض علیه فإنه لا مشاحة فی ذلک .
تدریب الراوی ، ج1 ، ص108 .آنچه که در مورد تساهل ابن حبان گفته شده است ، درست نیست ؛ زیرا نهایت چیزی که گفته شده است آن است که وی روایت حسن را صحیح می شمارد ؛

اگر مقصود از تساهل وی این باشد که در کتاب او روایات حسن یافت شده است ، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است ( و نه به خود وی ) و اگر از این جهت به او اشکال شود که او شرط صحت را سبک گرفته است ؛ زیرا او در کتاب صحیح خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است ( و شرط بخاری و مسلم در مورد ملاقات و یا احتمال آن را مد نظر قرار نداده است ) به این علت عده ای به او اشکال کرده اند که او کسی را که مجهول است توثیق کرده است !!! ؛ اما بر او اشکالی نیست ( نظر او درست است ) ؛ زیرا این کار وی سبب اشکال بر او نمی شود .


هر منکر الحدیثی ، ضعیف نیست :

این که هر منکر الحدیثی ضعیف نیز باشد ، قابل قبول نیست ؛ چرا که این اصطلاح را در باره بسیاری از ثقات نیز به کار برده‌اند .

ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان در ترجمه حسین بن فضل البجلی می‌گوید :

فلو کان کل من روى شیئاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء لما سلم من المحدثین أحد .
لسان المیزان ، ج2 ، ص308 .اگر بخواهیم هر کسی که روایت منکری را نقل کرده است ، در ضعفا بیاوریم هیچ یک از روایت کنندگان سالم نخواهد ماند .و ذهبی در میزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزی می‌گوید :

ما کل من روی المناکیر یضعّف .
میزان الإعتدال ، ج1 ،‌ ص118 .هر کسی که روایت منکر نقل کند تضعیف نمی شود .بخاری ، از منکر الحدیث ، روایت نقل کرده است :

محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح‌ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن ، روایات بسیاری را از کسانی نقل کرده است که همان اشخاص از کسانی هستند که اصطلاح «منکر الحدیث» در باره آن به کار برده شده است . این عده ، بیش از آن است که بتوان همه را در این جا ذکر کرد ؛ اما به اختصار به چند نمونه اشاره می‌کنیم :

1. حسان بن حسان : ابن أبی حاتم در باره او می‌گوید :

منکر الحدیث .

و ابن حجر می‌گوید :

روی عنه البخاری .
مقدمه فتح الباری ، ص394 .2 . احمد بن شبیب بن سعید الحبطی : ابوالفتح الأزدی در باره او می‌گوید :

منکر الحدیث غیر مرضی ، روی عنه البخاری .
مقدمه فتح الباری ، ص383 .منکر الحدیث است و مقبول نیست !!! اما بخاری از او روایت نقل کردهاست 3 . عبد الرحمن بن شریح المغافری : ابن سعد در باره او می‌گوید :

منکر الحدیث .
طبقات ابن سعد ، ج7 ، ص516 .ولی در عین حال بخاری از وی روایت نقل کرده است .مقدمه فتح الباری ، ص416 .4 . داود بن حصین المدنی : ساجی در باره او می‌گوید:

منکر الحدیث متهم برأی الخوارجبا این حال بخاری از وی در صحیحش روایت نقل می‌کند .
مقدمه فتح الباری ، ص399 .در نتیجه ، روایت از نظر سندی هیچ مشکلی ندارد و «منکر الحدیث» بودن علوان بن داود ، ضرری به صحت روایت نمی زند .منابع شیعه:
در باره شهادت صدیقه شهیده ، روایات فراوانی در کتاب‌های شیعه وجود دارد که حتی می‌توان در این باره ادعای تواتر کرد ، ما در این جا به جهت اختصار فقط به دو روایت اشاره می‌کنیم :

«سلیم بن قیس» به نقل از «سلمان فارسى» آورده است:

فقالت فاطمة علیها السلام : یا عمر ، ما لنا ولک ؟ فقال : افتحی الباب وإلا أحرقنا علیکم بیتکم . فقالت : ( یا عمر ، أما تتقی الله تدخل على بیتی ) ؟ فأبى أن ینصرف . ودعا عمر بالنار فأضرمها فی الباب ثم دفعه فدخل .
کتاب سلیم بن قیس ، تحقیق اسماعیل انصارى، ص 150 .... حضرت زهرا(علیها السلام) فرمود: اى عمر، ما را با تو چه کار است؟ جواب داد: در را باز کن و گرنه خانه تان را به آتش مى کشیم! فرمود: اى عمر، از خدا نمى ترسى که به خانه من وارد مى شوى؟! ولى عمر ابا کرد از این که برگردد. عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد... .

مرحوم کلینی در کافی می‌نویسد :

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) قَالَ : إِنَّ فَاطِمَةَ (علیها السلام ) صِدِّیقَةٌ شَهِیدَةٌ ...
الکافی، الشیخ الکلینی ، ج&rlm1، ص 458 ، باب مولد الزهراء فاطمه علیها السلام ، ح2 .ترجمه روات :

1 . محمد بن یحی ، شیخ مرحوم کلینی رضوان الله علیهما :

مرحوم نجاشی در باره وی می‌فرماید :

محمد بن یحیى أبو جعفر العطار القمی ، شیخ أصحابنا فی زمانه ، ثقة ، عین ، کثیر الحدیث ، له کتب .
رجال النجاشی ، النجاشی ، ص 353 .2 . العمرکی بن علی :

مرحوم نجاشی در باره وی می‌گوید :

العمرکی بن علی أبو محمد البوفکی وبوفک قریة من قرى نیشابور . شیخ من أصحابنا ، ثقة ، روى عنه شیوخ أصحابنا .
رجال النجاشی ، النجاشی ، ص 303 .3 . علی بن جعفر :

شیخ طوسی در باره وی می‌فرماید :

علی بن جعفر ، أخو موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام ، جلیل القدر ، ثقة .
الفهرست ، الشیخ الطوسی ، ص 151 .

آیا امام زمان علیه السلام در هنگام ظهور، مسجد الحرام و مسجد النبى را خراب خواهد کرد؟

آیا امام زمان علیه السلام در هنگام ظهور، مسجد الحرام و مسجد النبى را خراب خواهد کرد؟
گروه مهدویت  

توضیح سؤال:

در بعضى از سایت‌هاى وهابى دیدم که از کتاب بحار الأنوار نقل کرده بود:

روى المجلسی: (إن القائم یهدم المسجد الحرام حتى یرده إلى أساسه، والمسجد النبوی إلى أساسه). بحار الأنوار 52/338، الغیبة للطوسی 282.

آیا این مطلب صحت دارد؟ آیا واقعا حضرت مهدى علیه السلام خانه کعبه و مسجد النبى را خراب خواهند کرد؟

پاسخ:

آیا وهابیون می‌توانند چنین اشکالی بکنند ؟

جالب توجه است که بدانیم وهابیون که تصمیم دارند با تخریب گنبد، محل دفن رسول خدا (ص) را از مسجد خارج کنند و نیز تغییرات فراوان در ساختار مسجد الحرام داده‌اند، چنین اشکالى به شیعیان می‌گیرند!

البانی : واجب است مسجد رسول خدا (ص) را خراب کرده به حالت سابق برگرداند!

البانی، از مشهورترین علماى وهابى در کتاب « تحذیر الساجد من اتخاذ القبور مساجد» می‌نویسد:

قلت : ومما یؤسف له أن هذا البناء قد بنی علیه منذ قرون إن لم یکن قد أزیل تلک القبة الخضراء العالیة.

وأحیط القبر الشریف بالنوافذ النحاسیة والزخارف والسجف وغیر ذلک مما لا یرضاه صاحب القبر نفسه صلى الله علیه و سلم؛ بل قد رأیت حین زرت المسجد النبوی الکریم وتشرفت بالسلام على رسول الله صلى الله علیه و سلم سنة 1368 ه رأیت فی أسفل حائط القبر الشمالی محرابا صغیرا ووراءه سدة مرتفعة عن أرض المسجد قلیلا إشارة إلى أن هذا المکان خاص للصلاة وراء القبر فعجبت حینئذ کیف ضلت هذه الظاهرة الوثنیة قائمة فی عهد دولة التوحید.

أقول هذا مع الاعتراف بأننی لم أر أحدا یأتی ذلک المکان للصلاة فیه لشدة المراقبة من قبل الحرس الموکلین على منع الناس من یأتوا بما یخالف الشرع عند القبر الشریف فهذا مما تشکر علیه الدولة السعودیة ولکن هذا لا یکفی ولا یشفی وقد کنت قلت منذ ثلاث سنوات فی کتابی " أحکام الجنائز وبدعها " ( 208 من أصلی ) :

 «فالواجب الرجوع بالمسجد النبوی إلى عهده السابق وذلک بالفصل بینه وبین القبر النبوی بحائط یمتد من الشمال إلى الجنوب بحیث أن الداخل إلى المسجد لا یرى فیه أی محالفة لا ترضى مؤسسه صلى الله علیه و سلم.

اعتقد أن هذا من الواجب على الدولة السعودیة إذا کانت ترید أن تکون حامیة التوحید حقا وقد سمعنا أنها أمرت بتوسیع المسجد مجددا فلعلها تتبنى اقتراحنا هذا وتجعل الزیادة من الجهة الغربیة وغیرها وتسد بذلک النقص الذی سیصیبه سعة المسجد إذا نفذ الاقتراح أرجو أن یحقق الله ذلک على یدها ومن أولى بذلک منها ؟»

 ولکن المسجد وسع منذ سنتین تقریبا دون إرجاعه إلى ما کان علیه فی عهد الصحابة والله المستعان.

 از چیزهاى باید براى آن تأسف خورد این است که این بنا در قرن‌هاى گذشته ساخته شده است، و اگر این نبود، باید این گنبد سبز و بلند خراب می‌شد.

و اطراف قبر شریف با پنجره‌هاى از جنس مس، نقاشى شده و داراى پرده‌ و... احاطه شده است که صاحب قبر از آن‌ها راضى نیست.

بلکه در زمان زیارت مسجد نبوی، هنگامى در سال 1368هـ براى عرض سلام به رسول خدا رفته بودم، در پایین دیوار شمالى قبر، محراب کوچکى را دیدم که در پشت آن سکویى که کمى از سطح مسجد بلند بود وجود داشت و اشاره داشت به این مطلب که این جا مکان مخصوص نماز در پشت قبر شریف است؛ پس در این هنگام شگفت زده شدم که چگونه این نماد بت‌پرستى در زمان دولت توحید باقى مانده است!

اعتراف می‌کنم که هیچ فردى را ندیدم که براى نماز خواندن در این مکان بیاید؛ چرا که به شدت از سوى نگهبانانى که مردم را از انجام کارهاى خلاف شرع در کنار قبر شریف منع می‌کردند‌، حراست می‌شد و باید به خاطر این کار از دولت سعودى تشکر کرد؛ اما این تنها کفایت نمی‌کند و دواى درد نیست. من سه سال پیش در کتابم «احکام الجنائز و بدعها» گفتم:

«پس واجب است مسجد نبوى به همان شکل سابق خود برگردد و بین مسجد و قبر پیامبر از طرف شمال تا جنوب دیوارى کشیده و فاصله شود؛ به طورى که در داخل مسجد هیچ چیز خلافى که مؤسس مسجد از آن راضى نیست، دیده نشود.

اعتقاد دارم که این مسأله بر دولت سعودى واجب است؛ اگر آن‌ها می‌خواهند پشتیبان واقعى توحید باشند.

شنیدم که دولت سعودى دستور توسعه مجدد مسجد را داده است؛ پس شاید آن‌ها به این پشنهاد من اعتنا کنند، و مسجد را از طرف غرب و دیگر جاها توسعه دهند و جلوى این نقصى را که با گسترش مسجد اتفاق می‌افتد، بگیرند. اگر پشنهاد پذیرفته شده، امیددارم که خداوند آن را به دست دولت سعوى تحقق بخشد و چه کسى سزاواتر از آن‌ها به این کار!»

ولى نزدیک به دوسال پیش، مسجد را گسترش دادند بدون این که آن را به همان صورتى برگرداند که در زمان صحابه بوده است.

الألبانی،  محمد ناصر الدین (متوفای1420هـ)، تحذیر الساجد من اتخاذ القبور مساجد، ج1، ص68، ناشر : المکتب الإسلامی – بیروت، الطبعة : الرابعة.

شیخ مقبل بن هادی الوادعی : واجب است که مسجد رسول خدا (ص) را به حالت مسجد در زمان آن حضرت در آورد!

او که از مفتیان مشهور وهابى یمن است، در دو کتاب خویش، فتوا به وجوب تخریب گنبد رسول خدا و برگرداندن مسجد به حالت سابق خویش دارد؛ او در کتاب «ریاض الجنة فى الرد على أعداء السنة» می‌نویسد :

وبعد هذا لا إخالک تتردد فی أنه یجب على المسلمین إعادة المسجد النبوی کما کان فی عصر النبوة من الجهة الشرقیة حتى لا یکون القبر داخل المسجد!وأنه یجب علیهم إزالة تلک القبة!

بعد از این سخنان، گمان ندارم که یقین کرده باشى که بر مسلمانان واجب است که مسجد رسول خدا (ص) را به همان صورتى که در زمان پیامبر، در جهت شرقى آن بوده است بازگردانند، تا قبر داخل مسجد نباشد و بر مسلمانان واجب است که گنبد را برچینند!

مقبل بن هادی الوادعی، ریاض الجنة فی الرد على أعداء‌ السنة ص 275

همچنین در کتاب دیگرش «تحفة المجیب على أسئلة الحاضر والغریب» می‌نویسد‌:

نحن نقول وتلکم قبة الهادی بجوارنا نتمنى نتمنى أن قد رأینا المساحی فی ظهرها إلى أن تصل إلى الأرض

ما می‌گوییم - درحالیکه گنبد پیامبر در کنار ما است- آرزو داریم، آرزو داریم که ببینیم کلنگ‌ها به جان آن افتاده است، تا آن را با خاک یکسان کند!

مقبل بن هادی الوادعی، تحفة المجیب على أسئلة الحاضر والغریب، ص 406 چاپ دار الآثار صنعاء

حال با این فتواى صریح وهابیون در وجوب تغییر مسجد رسول خدا (ص) و تغییر عملى در مسجد الحرام و از بین بردن محل آبخورى از چاه زمزم و... چگونه ادعا می‌کنند این عمل امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) حرام است!

بررسی روایات :

حال بعد از ذکر این مقدمات می‌گوییم در روایتى که شما از علامه مجلسى و شیخ طوسى نقل کرده‌اید، فقط تخریب مسجد الحرام در آن ذکر شده و سخنى از مسجد النبى نیست. این روایت در بسیارى از کتاب‌ها نقل شده است که اصل آن به این صورت است :

وَرَوَى أَبُو بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذَا قَامَ الْقَائِمُ علیه السلام هَدَمَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ حَتَّى یَرُدَّهُ إِلَى أَسَاسِهِ وَحَوَّلَ الْمَقَامَ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِی کَانَ فِیهِ وَقَطَعَ أَیْدِیَ بَنِی شَیْبَةَ وَعَلَّقَهَا بِالْکَعْبَةِ وَکَتَبَ عَلَیْهَا هَؤُلَاءِ سُرَّاقُ الْکَعْبَة.

ابو بصیر گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: آنگاه که حضرت قائم علیه السّلام قیام کند مسجد الحرام را خراب کند تا به اساس و پایه‏هاى (اصلى) آن بازگرداند، و مقام (ابراهیم علیه السّلام) را به جاى اولى خود که در آن بوده بازگرداند، و دست‌هاى قبیله بنى شیبه را (که کلیدهاى کعبه نزد آنان هست) ببرد و به کعبه می‌آویزد، و به آن دست‌ها می‌نویسد: اینهایند دزدان کعبه.

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری البغدادی (متوفای413 هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد،  ج2، ص 383، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993م؛

النیسابوری، ابو علی محمد بن الفتال (الشهید 508هـ)، روضة الواعظین، ص 265، تحقیق: السید محمد مهدى السید حسن الخرسان، ناشر: منشورات الرضی ـ قم؛

الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن (متوفای548هـ)، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج2، ص 289، تحقیق و نشر: تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث ـ قم، الطبعة : الأولى، 1417هـ؛

الإربلی، أبی الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح (متوفاى693هـ)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة،  ج3، ص 264، ناشر: دار الأضواء ـ بیروت، الطبعة الثانیة، 1405هـ ـ 1985م؛

العاملی النباطی، الشیخ زین الدین أبی محمد علی بن یونس (متوفای877هـ) الصراط المستقیم إلى مستحقی التقدیم،  ج2، ص 254، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر : المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة، الطبعة الأولى، 1384هـ؛

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،  ج52، ص 338، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

البته همین روایت در برخى از کتاب‌هاى شیعه به صورت مرسل این گونه نقل شده است:

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ وُهَیْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِنَّ الْقَائِمَ علیه السلام إِذَا قَامَ رَدَّ الْبَیْتَ الْحَرَامَ إِلَى أَسَاسِهِ وَمَسْجِدَ الرَّسُولِ صلی الله علیه وآله إِلَى أَسَاسِهِ وَمَسْجِدَ الْکُوفَةِ إِلَى أَسَاسِهِ وَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ إِلَى مَوْضِعِ التَّمَّارِینَ مِنَ الْمَسْجِد.

ابو بصیر گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: آنگاه که حضرت قائم علیه السّلام قیام کند، بیت الحرام، مسجد النبى و مسجد کوفه را به اساس و پایه‌هاى اصلى آن برمی‌گرداند. ابوبصیر گفته: مسجد کوفه را به منطقه خرما فروشان مسجد، برمی‌گرداند.

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 هـ)، الأصول من الکافی،  ج4، ص 543، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش؛

الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفای460هـ)، تهذیب الأحکام، ج5 ص 452، تحقیق : السید حسن الموسوی الخرسان، ناشر : دار الکتب الإسلامیة ـ طهران، الطبعة الرابعة،‌1365ش؛

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،  ج97 ص 459، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

و شیخ طوسى همین روایت را با این سند نقل کرده است:

عنه (الفضل بن شاذان) عن عبد الرحمان، عن ابن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله علیه السلام قال : القائم یهدم المسجد الحرام حتى یرده إلى أساسه، ومسجد الرسول صلى الله علیه وآله إلى أساسه، ویرد البیت إلى موضعه، وأقامه على أساسه، وقطع أیدی بنی شیبة السراق وعلقها على الکعبة.

ابو بصیر گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: آنگاه که حضرت قائم علیه السّلام قیام کند، مسجد الحرام و مسجد النبى را خراب می‌کند تا آن را بر اساس و اصلش بسازد، خانه کعبه را جاى اصلى خود برگردانده و دستان دزدان بنى شیبه را قطع و آن‌ها را بر خانه کعبه آویزان می‌کند.

الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفای460هـ)، کتاب الغیبة، ص472، ح492، تحقیق الشیخ عباد الله الطهرانی/ الشیخ على احمد ناصح، ناشر: مؤسسة المعارف الاسلامیة، الطبعة : الأولى، 1411هـ.

بررسی سند روایات:

روایت اولى که از شیخ مفید و دیگران نقل شد، همگى به صورت مرسل نقل و سند روایت را ذکر نکرده‌اند و روایت مرسل نیز ارزش استناد ندارد.

روایت دوم نیز که مرحوم کلینى و دیگران نقل کرده‌اند، همان‌طور از سند آن پیدا است، مرسل است؛ چرا که در سند روایت «عمن حدثه» دارد و مشخص نیست که این فرد چه کسى است تا بررسى شود؛ پس این روایت نیز ارزش استناد ندارد.

اما روایت سوم که شیخ طوسى در کتاب الغیبة با سند متصل نقل کرده است، بازهم از نظر سندى مشکل دارد؛ چرا که در سند آن على بن أبى حمزه بطائنى وجود دارد. او نخستین کسى است که فرقه واقفه را به خاطر طمع در مال و اموالى که از امام کاظم علیه السلام در نزد او بود، بنیان نهاد.

حضرت آیت الله العظمى خوئى در شرح حال او روایات فراوانى نقل کرده که ما به دو روایت اشاره می‌کنیم:

وقال الکشی (256) علی بن أبی حمزة البطائنی : حدثنی محمد بن مسعود، قال : حدثنی علی بن الحسن (أبو الحسن)، قال : حدثنی أبو داود المسترق، عن علی بن أبی حمزة، قال : قال أبو الحسن موسى علیه السلام : یا علی أنت وأصحابک شبه الحمیر.

 أقول : تأتی هذه الروایة بهذا السند وبسند آخر، صحیح أیضا، عن عیینة بیاع القصب مرتین، قال ابن مسعود : قال أبو الحسن علی بن فضال : علی بن أبی حمزة کذاب متهم، روى أصحابنا أن أبا الحسن الرضا علیه السلام، قال بعد موت ابن أبی حمزة : إنه أقعد فی قبره فسئل عن الأئمة علیهم السلام فأخبر بأسمائهم حتى انتهى إلی فسئل فوقف، فضرب على رأسه ضربة امتلأ قبره نارا.

امام موسى کاظم علیه السلام خطاب به على بن أبى حمزه فرمودند: اى علی! تو و یارانت همسان حمار هستید.

من (خوئی) می‌گویم: این روایت با همین سند و با سند دیگر که او نیز صحیح است، از عیینه فروشنده نی، دو بار نقل شده است. ابن مسعود از ابوالحسن على بن فضال نقل کرده که : على بن أبی‌حمزه دروغگو و مورد اتهام (به دنیا طلبى و خروج از مذهب حق) است، اصحاب ما از امام رضا علیه السلام نقل کرده‌اند که آن حضرت فرمود: بعد از مردنش او را برقبرش نشانده و از امامانش سؤال کردند، نام همه را گفت تا این که به نام من رسید، از او سؤال کردند، جوابى نداشت؛ پس ضربتى به سر او زدند که قبرش از آتش پر شد.

الموسوی الخوئی، السید أبو القاسم (متوفای1411هـ)، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج12، ص 235، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

در نتیجه تمامى این روایات از نظر سندى مشکل دارد و قابل احتجاج نیست.

بررسی دلالی روایات:

گذشته از بحث در سند روایات، روشن است که که خراب کردن کامل مسجد الحرام و مسجد النبى از نظر دین مبین اسلام حرام است و امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف که بیش از همه مردم به حلال و حرام الهى آگاه است، هرگز کارى بر خلاف شریعت اسلامى انجام نخواهد داد. (البته در صورت غصب، تخریب کردن مواردى که به صورت غصبى از مردم گرفته شده و جزو اضافات مسجد به حساب می‌آید اشکالى ندارد و بلکه واجب است! و اصلا آن قسمت‌ها حقیقتا جزو مسجد به حساب نمی‌آید) همچنین تخریب سایر مساجد نیز تنها در موارد خاص جایز است (مانند تخریب مسجد ضرار)

اما اگر واقعا هم چنین کارى را انجام دهد؛ از آن جائى که تمام مسلمانان بر امامت و خلافت آن حضرت و این که دنیا را پر از عدل داد خواهد نمود، اتفاق نظر دارند، تردید نخواهیم کرد که این کار آن حضرت بر مدار رضایت خداوند است و گرنه چگونه امکان دارد که او را مجرى عدالت و از بین برنده ظلم و جور بدانیم.

البته احتمال دارد که دلیل آن حضرت براى تخریب مساجد نامبرده شده ـ بر فرض صحت‌ـ خراب کردن آثار سلاطین جور باشد که در طول تاریخ از روى ریا و خودنمائى و یا با مال حرام این بناها را ساخته باشند و از آن جائى که امام وظیفه دارد عالم را از آثار وجودى ظالمان و فاجران پاک سازد، یکى از مصادیق آن تخریب همین آثار باشد و قطعا بعد از آن دوباره مسجد را با  مال حلال و آن طور که خداوند راضى هست، بنا خواهد کرد.

و یا مواردى را که در تاریخ آمده است که غصب شده و به مساجد اضافه شد (از جمله بعضى از خانه‌هاى مکه) نیز در صورت عدم رضایت مالکین آنها، غصب به حساب آمده و باید تخریب شده و به ورثه مالکین باز گردد.

خلفا در توسعه مسجد، از غصب نیز فروگذار نبودند!

یکى از این بیوت، خانه عباس عموى رسول خدا (ص) ‌است که اهل سنت از یک سو ادعا می‌کنند عمر خواست به هر نحو ممکن خانه را از او بگیرد، اما او نپذیرفت؛ ولى خود او خانه را وقف مسجد کرد و عمر نیز خانه را ضمیمه مسجد کرد. از سوى دیگر می‌گویند در زمان عثمان یا زمان ولید، خانه را وارد مسجد کردند!

أخبرنا یزید بن هارون قال أخبرنا أبو أمیة بن یعلی عن سالم أبی النضر قال لما کثر المسلمون فی عهد عمر ضاق بهم المسجد فاشترى عمر ما حول المسجد من الدور الا دار العباس بن عبد المطلب وحجر أمهات المؤمنین فقال عمر للعباس یا أبا الفضل ان مسجد المسلمین قد ضاق بهم وقد ابتعت ما حوله من المنازل نوسع به على المسلمین فی مسجدهم الا دارک وحجر أمهات المؤمنین فأما حجر أمهات المؤمنین فلا سبیل إلیها واما دارک فبعنیها بما شئت من بیت مال المسلمین أوسع بها فی مسجدهم فقال العباس ما کنت لأفعل قال فقال له عمر اختر منی إحدى ثلاث اما ان تبیعنیها بما شئت من بیت مال المسلمین واما ان اخططک حیث شئت من المدینة وابنیها لک من بیت مال المسلمین واما ان تصدق بها على المسلمین فنوسع بها فی مسجدهم فقال لا ولا واحده منها فقال عمر اجعل بینی وبینک من شئت فقال أبی بن کعب فانطلقا إلى أبی فقصا علیه القصة فقال أبی ان شئتما حدثتکما بحدیث سمعته من النبی صلى الله علیه وسلم فقالا حدثنا فقال سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول ان الله أوحى إلى داود ان بن لی بیتا أذکر فیه فخط له هذه الخطة بیت المقدس فإذا تربیعها بیت رجل من بنی إسرائیل فسأله داود ان یبیعه إیاه بأبی فحدث داود نفسه ان یأخذ منه فأوحى الله الیه ان یا داود أمرتک ان تبنی لی بیتا اذکر فیه فأردت ان تدخل فی بیتی الغصب ولیس من شأنی الغصب وان عقوبتک ان لا تبنیه قال یا رب فمن ولدی قال من ولدک قال فأخذ عمر بمجامع ثیاب أبی بن کعب وقال جئتک بشیء فجئت بما هو أشد منه لتخرجن مما قلت فجاء یقوده حتى أدخله المسجد فأوقفه على حلقة من أصحاب رسول الله صلى الله علیه وسلم فیهم أبو ذر فقال انی نشدت الله رجلا سمع رسول الله صلى الله علیه وسلم یذکر حدیث بیت المقدس حین أمر الله داود أن یبنیه الا ذکره فقال أبو ذر انا سمعته من رسول الله قال آخر انا سمعته یعنی من رسول الله صلى الله علیه وسلم قال فأرسل عمر أبیا قال وأقبل أبی على عمر فقال یا عمر أتتهمنی على حدیث رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال عمر یا أبا المنذر لا والله ما اتهمتک علیه ولکنی کرهت ان یکون الحدیث عن رسول الله صلى الله علیه وسلم ظاهرا قال وقال عمر للعباس اذهب فلا أعرض لک فی دارک فقال العباس اما إذ فعلت هذا فانی قد تصدقت بها على المسلمین أوسع بها علیهم فی مسجدهم فأما وأنت تخاصمنی فلا قال فخط عمر لهم دارهم التی هى الیوم وبناها من بیت مال المسلمین

وقتى مسلمانان در زمان عمر زیاد شدند، مسجد براى آنان کوچک شد، به همین دلیل عمر خانه‌هاى کنار مسجد را خرید، جز خانه عباس عموى رسول خدا (ص) و خانه همسران رسول خدا (ص) را؛ عمر به عباس گفت : اى ابالفضل! مسجد براى مسلمانان تنگ شده است، و من خانه‌هاى اطراف مسجد را خریده‌ام که براى مسلمانان گشایشى ایجاد کنم، مگر خانه تو و همسران رسول خدا (ص) را؛ خانه همسران رسول خدا (ص) را نمی‌توان کارى کرد! اما خانه خود را به هر قیمتى که خواستى به من بفروش!

عباس گفت : من چنین کارى نمی‌کنم!

عمر گفت : یکى از این سه کار را باید انتخاب کنی! یا خانه را با قیمتى که خواستى می‌فروشی، یا هر قسمتى از مدینه را که خواستى در ازاى آن براى خود و پسرانت بر می‌داری، یا آن را به مسلمانان می‌بخشى که بتوانیم مسجد را گسترش دهیم!

عباس گفت : هیچ‌کدام را!

عمر گفت : شخصى را بین من و خودت قاضى قرار بده؛ به نزد ابى بن کعب رفتند و ماجرا را گفتند! أبى گفت : اگر بخواهید براى شما حدیثى را که از رسول خدا (ص) شنیدم براى شما می‌گویم! گفتند : بگو!

گفت : رسول خدا (ص) ‌فرمودند خداوند به داود وحى کرد که براى من خانه‌اى بنا کن که در آن یاد من شود! او در بیت المقدس براى این کار نقشه‌اى کشید! اما خانه یکى از بنى اسرائیل در میان این نقشه بود! داود از او خواست که خانه را به او بفروشد اما او قبول نکرد؛ داود تصمیم گرفت که خانه را از او بگیرد اما خداوند به او وحى نمود که من به تو وحى کردم که خانه‌اى براى من بسازى که در آن یاد من شود؛ اما تو می‌خواهى خانه‌اى غصبى در مسجد من وارد کنى ؟ و من غصب نمی‌کنم! تنبیه تو این است که دیگر این خانه را نسازی! داود گفت : خدایا! پس از فرزندانم! خداوند گفت : از فرزندان تو (چنین خواهد کرد)!

وقتى أبى بن کعب این روایت را خواند، عمر یقه لباس او  را گرفت و گفت : من براى مشکلى نزد تو آمدم که تو آن را خراب‌تر کردی!

پس به زور او را به مسجد آورده و او را در میان گروهى از اصحاب رسول خدا (ص) نگاه داشت که ابوذر نیز در میان آنان بود و گفت : شما را به خدا قسم می‌دهم که آیا کسى از شما این روایت را از رسول خدا (ص) شنیده است ؟

ابوذر گفت : من این روایت را از رسول خدا (ص) شنیدم! دیگرى نیز چنین گفت!

عمر، أبى بن کعب را رها کرد و أبى بن کعب رو به عمر نموده و گفت : اى عمر! آیا مرا به دروغ بستن به رسول خدا (ص) متهم می‌کنى ؟!

عمر گفت : خیر! من تو را متهم نمی‌کنم! اما دوست نداشتم که این روایت از رسول خدا (ص)‌ آشکار شود!

بعد از این ماجرا عمر به عباس گفت : برو دیگر در مورد خانه‌ات مزاحمت نمی‌شوم! عباس گفت : چون چنین کردی، من خانه را به همه مسلمانان صدقه می‌دهم تا بتوانى مسجد را براى آنان گسترش دهی؛ اما تو نمی‌توانى آن را به زور از من بگیری!

عمر براى محل خانه‌ او نقشه‌اى کشید و سپس آن را از مال مسلمانان بنا کرد!

الزهری، محمد بن سعد بن منیع ابوعبدالله البصری (متوفای230هـ)، الطبقات الکبرى،  ج4، ص21، ناشر: دار صادر - بیروت.

این روایت به خوبى نشان می‌دهد که اگر عمر از سخن رسول خدا (ص) با خبر نمی‌شد، به هر نحو ممکن، خانه را از عباس می‌گرفت و این غصب به حساب می‌آمد!

البته در تعارض با قسمت آخر روایت، علماى اهل سنت مطالب دیگرى نیز نقل کرده‌اند؛ ابن تیمیه در مورد خانه عباس می‌گوید :

قال أبو زید حدثنا محمد بن یحیى عن عبد الرحمن بن سعد عن أشیاخه أن عثمان أدخل فیه دار العباس بن عبد المطلب مما یلی القبلة والشام والغرب.

عثمان خانه عباس را در سمت قبله وارد مسجد کرد!

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفای 728 هـ)، الرد على الأخنائی، ج1، ص123،  تحقیق : عبد الرحمن بن یحیى المعلمی الیمانی، ناشر : المطبعة السلفیة - القاهرة.

سمهودى نیز وارد شدن خانه عباس را در مسجد، در زمان ولید می‌داند!

السمهودی  الحسنی، علی بن عبد الله بن أحمد (متوفای911هـ)، خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفى  ج1، ص133، طبق برنامه الجامع الکبیر.

بنا بر این استبعادى ندارد که گروهى به خاطر دورى از سنت رسول خدا (ص) به اشتباه، خانه مردم را در مقابل دادن وجه آن، به زور از آنان گرفته و مسجد الحرام یا مسجد النبى را گسترش داده باشند و امام زمان، این اضافات را ویران کند!

پیامبر خدا (ص) نیز می‌خواست خانه کعبه را ویران کند:

از همه این‌ها گذشته، اهل سنت در صحیح‌ترین کتاب‌هاى خود نقل کرده‌اند که رسول خدا صلى الله علیه وآله می‌خواست خانه کعبه فعلى را ویران نموده و آن را به محلى که خود حضرت ابراهیم علیه السلام ساخته بوده، برگرداند؛ چرا که مشرکان در طول تاریخ بارها خانه کعبه را تعمیر و بر اثر نادانى و جهل و... تغییراتى در آن به وجود آورده بودند که رسول خدا صلى الله علیه وآله می‌خواست آن را خراب و به محل اصلی‌اش برگرداند؛ اما از آن جائى که قریشیان تازه مسلمان شده بودند و هرگز زیر بار چنین چیزى نمی‌رفتند، رسول خدا از این کار صرف نظر نمود.

محمد بن اسماعیل بخارى در صحیحش می‌نویسد:

عَنْ عَائِشَةَ رضى الله عنهم زَوْجِ النَّبِیِّ صلى الله علیه وسلم أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قَالَ لَهَا أَلَمْ تَرَىْ أَنَّ قَوْمَکِ لَمَّا بَنَوُا الْکَعْبَةَ اقْتَصَرُوا عَنْ قَوَاعِدِ إِبْرَاهِیمَ. فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَلاَ تَرُدُّهَا عَلَى قَوَاعِدِ إِبْرَاهِیمَ. قَالَ: « لَوْلاَ حِدْثَانُ قَوْمِکِ بِالْکُفْرِ لَفَعَلْتُ».

از عائشه همسر رسول خدا (ص) روایت شده است که آن حضرت فرمود: آیا نمی‌دانی که قوم تو وقتی کعبه را ساختند آن را از پایه‌هائی که حضرت ابراهیم قرار داده بود کوچک‌تر گرفته‌اند؟

گفتم: چرا شما آن را به حالت اول باز نمی‌گردانید؟

فرمود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند (ایمانشان قوی بود) چنین می‌کردم.

البخاری الجعفی،  أبو عبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج2، ص 573 ح 1506 و ج3، ص 1232، ح 3188 و ج4، ص1630، ح4214، ( ج2 ص 156 و ج4، ص 118 طبق برنامه مکتبه اهل البیت علیهم السلام) تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

و در روایت دیگر می‌نویسد:

عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ رضی الله عنها أَنَّ النبی صلى الله علیه وسلم قال لها یا عَائِشَةُ لَوْلَا أَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ لَأَمَرْتُ بِالْبَیْتِ فَهُدِمَ فَأَدْخَلْتُ فیه ما أُخْرِجَ منه وَأَلْزَقْتُهُ بِالْأَرْضِ وَجَعَلْتُ له بَابَیْنِ بَابًا شَرْقِیًّا وَبَابًا غَرْبِیًّا فَبَلَغْتُ بِهِ أَسَاسَ إبراهیم.

از عائشه روایت شده است که رسول خدا (ص) به او فرمود: اگر قوم تو تازه از کفر جدا نشده بودند دستور می‌دادم که کعبه را خراب کنند و آن مقدار از کعبه را که از آن بیرون مانده است، وارد آن می‌کردم و کف آن را با زمین هم سطح و برای آن دو در از شرق و غرب قرار می‌دادم و آن را مانند زمان حضرت ابراهیم درست می‌کردم.

البخاری الجعفی،  أبو عبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج2، ص 574، ح1509 (ج 2 ص 156 طبق مکتبه اهل البیت علیهم السلام)، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

و مسلم نیشابورى در صحیح خود می‌نویسد:

وحدثنی محمد بن حَاتِمٍ حدثنی بن مَهْدِیٍّ حدثنا سَلِیمُ بن حَیَّانَ عن سَعِیدٍ یَعْنِی بن مِینَاءَ قال سمعت عَبْدَ اللَّهِ بن الزُّبَیْرِ یقول حَدَّثَتْنِی خَالَتِی یَعْنِی عَائِشَةَ قالت قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یا عَائِشَةُ لَوْلَا أَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُو عَهْدٍ بِشِرْکٍ لَهَدَمْتُ الْکَعْبَةَ فَأَلْزَقْتُهَا بِالْأَرْضِ وَجَعَلْتُ لها بَابَیْنِ بَابًا شَرْقِیًّا وَبَابًا غَرْبِیًّا وَزِدْتُ فیها سِتَّةَ أَذْرُعٍ من الْحِجْرِ فإن قُرَیْشًا اقْتَصَرَتْهَا حَیْثُ بَنَتْ الْکَعْبَةَ.

از عائشه روایت شده است که رسول خدا (ص) به او فرمود: اى عایشه! اگر قوم تو تازه از شرک جدا نشده بودند خانه کعبه را خراب و به زمین می‌چسپاندم و برای آن دو درى از شرق و غرب قرار می‌دادم، و شش ذراع از سمت حجر به آن اضافه می‌کردم؛ زیرا قوم تو کعبه را به همین اندازه (کوچک تر از اندازه اصلی) درست کرده‌اند.

النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفای261هـ)، صحیح مسلم  ج2، ص969، ح1333،  کِتَاب الْحَجِّ، بَاب نَقْضِ الْکَعْبَةِ وَبِنَائِهَا، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

البانى بعد از این حدیث می‌گوید:

أخرجه الإمام مسلم وأبو نعیم والطحاوی والبیهقی (5/89 ) وأحمد (6/179-180). قلت: وهذا إسناد صحیح على شرط البخاری.

این روایت را امام مسلم، ابو نعیم، طحاوی، بیهقی و احمد نقل کرده‌اند و من نیز می‌گویم این روایت بنا بر شروط بخاری صحیح است.

ألبانی، محمد ناصر (متوفای1420هـ)، إرواء الغلیل، کتاب الحج، ج4، ص305، تحقیق: إشراف: زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1405 - 1985 م.

و مسلم در روایت دیگر می‌نویسد:

حدثنا یحیى بن یحیى أخبرنا أبو مُعَاوِیَةَ عن هِشَامِ بن عُرْوَةَ عن أبیه عن عَائِشَةَ قالت قال لی رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم لَوْلَا حَدَاثَةُ عَهْدِ قَوْمِکِ بِالْکُفْرِ لَنَقَضْتُ الْکَعْبَةَ وَلَجَعَلْتُهَا على أَسَاسِ إبراهیم فإن قُرَیْشًا حین بَنَتْ الْبَیْتَ اسْتَقْصَرَتْ وَلَجَعَلْتُ لها خَلْفًا.

النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفای261هـ)، صحیح مسلم،  ج2، ص968، ح1333، کِتَاب الْحَجِّ، بَاب نَقْضِ الْکَعْبَةِ وَبِنَائِهَا، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

ابن ماجه قزوینى می‌نویسد:

عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- عَنِ الْحِجْرِ. فَقَالَ «هُوَ مِنَ الْبَیْتِ». قُلْتُ مَا مَنَعَهُمْ أَنْ یُدْخِلُوهُ فِیهِ قَالَ «عَجَزَتْ بِهِمُ النَّفَقَةُ». قُلْتُ فَمَا شَأْنُ بَابِهِ مُرْتَفِعًا لاَ یُصْعَدُ إِلَیْهِ إِلاَّ بِسُلَّمٍ قَالَ « ذَلِکَ فِعْلُ قَوْمِکِ لِیُدْخِلُوهُ مَنْ شَاءُوا وَیَمْنَعُوهُ مَنْ شَاءُوا وَلَوْلاَ أَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِکُفْرٍ مَخَافَةَ أَنْ تَنْفِرَ قُلُوبُهُمْ لَنَظَرْتُ هَلْ أُغَیِّرُهُ فَأُدْخِلَ فِیهِ مَا انْتَقَصَ مِنْهُ وَجَعَلْتُ بَابَهُ بِالأَرْضِ».

از عائشه روایت شده است که گفت: از رسول خدا (ص) در مورد حجر (اسماعیل) سؤال کردم؛ فرمود: داخل خانه کعبه است؛ پرسیدم پس چرا آن را وارد کعبه نکرده‌اند؟

فرمود: نتوانستند سرمایه این کار را تأمین کنند.

گفتم: چرا درب آن این مقدار بالا است که تنها با نردبان به آن می‌توان رسید؟

فرمود: قوم تو اینگونه کردند تا هر آنکس را می‌خواهند به کعبه وارد کنند و جلوی هرکس را که خواستند بگیرند.

و اگر این نبود که قوم تو تازه از کفر جدا شده‌اند ـ زیرا می‌ترسم که دل‌های ایشان (از دین) رمیده شود ـ در این مورد که کعبه را تغییر داده و آن مقدار را که از آن بیرون مانده است وارد کعبه نمایم و در آن را با زمین یکسان کنم، تصمیم می‌گرفتم.

القزوینی،  أبو عبدالله محمد بن یزید (متوفای275هـ)، سنن ابن ماجه، ج2، ص 985، ح2975، تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار الفکر - بیروت.

البانى نیز این روایت را در صحیح ابن ماجه، تصحیح کرده است:

البانی، محمد ناصر (متوفای1420هـ)، صحیح ابن ماجه، جزء 2، ص162، شماره 2946، طبق برنامه المکتبة‌ الشاملة.

این احادیث با اختلافات جزئى که در مضمون آن‌ها وجود دارد، ثابت می‌کند که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم، به منظور رعایت مصالحی، از تخریب خانه کعبه خوددارى کردند؛ اما در زمان حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف تقیه کاربرد ندارد و لذا آن حضرت کار ناتمام رسول خدا را تمام خواهد کرد.

طبق روایت دیگرى که مسلم نقل کرده است، عبد الله بن زبیر قصد داشت که آن را طبق گفته رسول خدا صلى الله علیه وآله بسازد؛ اما حجاج بن یوسف به دستور عبد الملک بن مروان آن را دو باره ویران کرد و به همان صورتى که در زمان جاهلیت بود برگرداند:

حدثنا هَنَّادُ بن السَّرِیِّ حدثنا بن أبی زَائِدَةَ أخبرنی بن أبی سُلَیْمَانَ عن عَطَاءٍ قال لَمَّا احْتَرَقَ الْبَیْتُ زَمَنَ یَزِیدَ بن مُعَاوِیَةَ حین غَزَاهَا أَهْلُ الشَّامِ فَکَانَ من أَمْرِهِ ما کان تَرَکَهُ بن الزُّبَیْرِ حتى قَدِمَ الناس الْمَوْسِمَ یُرِیدُ أَنْ یُجَرِّئَهُمْ أو یجربهم على أَهْلِ الشَّامِ فلما صَدَرَ الناس قال یا أَیُّهَا الناس أَشِیرُوا عَلَیَّ فی الْکَعْبَةِ أَنْقُضُهَا ثُمَّ ابنی بِنَاءَهَا أو أُصْلِحُ ما وهی منها قال بن عَبَّاسٍ فَإِنِّی قد فُرِقَ لی رَأْیٌ فیها أَرَى ان تُصْلِحَ ما وَهَى منها وَتَدَعَ بَیْتًا أَسْلَمَ الناس علیه وَأَحْجَارًا أَسْلَمَ الناس علیها وَبُعِثَ علیها النبی صلى الله علیه وسلم فقال بن الزُّبَیْرِ لو کان أحدکم احْتَرَقَ بَیْتُهُ ما رضی حتى یُجِدَّهُ فَکَیْفَ بَیْتُ رَبِّکُمْ إنی مُسْتَخِیرٌ رَبِّی ثَلَاثًا ثُمَّ عَازِمٌ على أَمْرِی فلما مَضَى الثَّلَاثُ أَجْمَعَ رَأْیَهُ على أَنْ یَنْقُضَهَا فَتَحَامَاهُ الناس أَنْ یَنْزِلَ بِأَوَّلِ الناس یَصْعَدُ فیه أَمْرٌ من السَّمَاءِ حتى صَعِدَهُ رَجُلٌ فَأَلْقَى منه حِجَارَةً فلما لم یَرَهُ الناس أَصَابَهُ شَیْءٌ تَتَابَعُوا فَنَقَضُوهُ حتى بَلَغُوا بِهِ الْأَرْضَ فَجَعَلَ بن الزُّبَیْرِ أَعْمِدَةً فَسَتَّرَ علیها السُّتُورَ حتى ارْتَفَعَ بِنَاؤُهُ وقال بن الزُّبَیْرِ إنی سمعت عَائِشَةَ تَقُولُ إِنَّ النبی صلى الله علیه وسلم قال لَوْلَا أَنَّ الناس حَدِیثٌ عَهْدُهُمْ بِکُفْرٍ وَلَیْسَ عِنْدِی من النَّفَقَةِ ما یقوى على بِنَائِهِ لَکُنْتُ أَدْخَلْتُ فیه من الْحِجْرِ خَمْسَ أَذْرُعٍ وَلَجَعَلْتُ لها بَابًا یَدْخُلُ الناس منه وَبَابًا یَخْرُجُونَ منه قال فانا الْیَوْمَ أَجِدُ ما أُنْفِقُ وَلَسْتُ أَخَافُ الناس قال فَزَادَ فیه خَمْسَ أَذْرُعٍ من الْحِجْرِ حتى أَبْدَى أُسًّا نَظَرَ الناس إلیه فَبَنَى علیه الْبِنَاءَ وکان طُولُ الْکَعْبَةِ ثَمَانِیَ عَشْرَةَ ذِرَاعًا فلما زَادَ فیه اسْتَقْصَرَهُ فَزَادَ فی طُولِهِ عَشْرَ أَذْرُعٍ وَجَعَلَ له بَابَیْنِ أَحَدُهُمَا یُدْخَلُ منه وَالْآخَرُ یُخْرَجُ منه فلما قُتِلَ بن الزُّبَیْرِ کَتَبَ الْحَجَّاجُ إلى عبد الْمَلِکِ بن مَرْوَانَ یُخْبِرُهُ بِذَلِکَ وَیُخْبِرُهُ أَنَّ بن الزُّبَیْرِ قد وَضَعَ الْبِنَاءَ على أُسٍّ نَظَرَ إلیه الْعُدُولُ من أَهْلِ مَکَّةَ فَکَتَبَ إلیه عبد الْمَلِکِ أنا لَسْنَا من تَلْطِیخِ بن الزُّبَیْرِ فی شَیْءٍ أَمَّا ما زَادَ فی طُولِهِ فَأَقِرَّهُ وَأَمَّا ما زَادَ فیه من الْحِجْرِ فَرُدَّهُ إلى بِنَائِهِ وَسُدَّ الْبَابَ الذی فَتَحَهُ فَنَقَضَهُ وَأَعَادَهُ إلى بِنَائِهِ.

زمانى که خانه کعبه در زمان یزید بن معاویه و در جنگ با اهل شام آتش گرفت و آن اتفاقات افتاد، ابن زبیر آن را به همان حالت رها کرد؛ تا این که مردم به مراسم حج آمدند، قصد او این بود که مردم را امتحان کند (که آیا سخنان او را براى جنگ با اهل شام، قبول می‌کنند؟!)

وقتى که از مردم پیش افتاد گفت : اى مردم، نظر شما در مورد کعبه چیست! آنرا خراب کنم و سپس آن را دوباره آباد کرده و خرابی‌هاى آن را تعمیر کنم!

ابن عباس گفت : من نظر دیگرى دارم! مقدار خراب آن را تعمیر کن و باقى آن را رها کن! و خانه‌ را به همان حالتى که در اول اسلام بود باقى بگذار!

ابن زبیر گفت : اگر یکى از شما خانه‌اش بسوزد، تا آن را دوباره از نو نسازد، دست از کار نمی‌کشد! چه رسد به خانه پروردگار شما!

من سه بار استخاره می‌کنم و سپس کار خویش را انجام می‌دهم! وقتى سه بار استخاره کرد، مردم او را ترساندند که اولین کسى که از کعبه بالا برود، عذابى بر او نازل می‌شود! اما شخصى بالا رفته و سنگى از خانه کعبه کند، ولى عذابى نازل نشد! سپس گروه گروه بالا رفته و خانه کعبه را خراب کردند و آن را به زمین رساندند، سپس ابن زبیر ستون‌هایى را نصب کرده و بر آن پرده‌هایى زد و آنها را بالا آورد؛ سپس گفت : من از عائشه شنیدم که می‌گفت پیامبر (ص) فرمودند : اگر مردم تازه از کفر دست نکشیده بودند – و من نیز بودجه ندارم که براى ساخت کعبه مصرف کنم – این پنج ذرع سنگ بیرون کعبه را داخل کعبه می‌کردم، و یک در براى ورود به کعبه و یک در براى خروج از آن قرار می‌دادم!

اما من امروز چنین پولى دارم! و از مردم نیز نمی‌ترسم! پس کعبه را کمى بزرگ‌تر درست کرد؛ ارتفاع کعبه نیز 18 ذراع بود که او ان را کم دانست و ده ذراع بر آن افزود! و براى آن دو در قرار داد!

اما وقتى عبد الله بن زبیر کشته شد، حجاج به عبد الملک نامه نوشت و خبر داد که عبد الله بن زبیر اساس کعبه را طبق نظر سرکشان مکه تغییر داده است!

عبد الملک به او نوشت که ما دست خود را در آنچه عبد الله بن زبیر به آن خود را آلود، وارد نمی‌کنیم! آنچه بر ارتفاع کعبه افزوده است، بر جاى خویش بگذار، اما انچه از حجر وارد کعبه کرده است، از آن بیرون بیاور و آن را به حال سابق بازگردان و درب دیگر را نیز ببند و کعبه را بازسازى کن!

النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفای261هـ)، صحیح مسلم،  ج2، ص970، ح1333، کِتَاب الْحَجِّ، بَاب نَقْضِ الْکَعْبَةِ وَبِنَائِهَا، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی ـ بیروت.

طبق  این روایات مشرکان قریش و پس از آن سلاطین جور تصرفات زیادى در خانه کعبه انجام داده‌اند.

حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف بر طبق وظیفه‌اى که دارند باید خانه کعبه را به همان صورتى که خود حضرت ابراهیم علیه السلام بنا کرده است، برگرداند و قطعا این کار را انجام خواهد داد.

 و عجیب است که بزرگان و دانشمندان اهل سنت این روایات را که در صحیح‌ترین کتاب‌هاى آن‌ها آمده نمی‌بینند؛ ولى روایات ضعیفى را که در برخى از کتاب‌هاى شیعه نقل شده است، با آب و تاب فراوان نقل و بر شیعیان خرده می‌گیرند.

آیا حجت بودن امام زمان (ع) مخالف آیه

آیا حجت بودن امام زمان (ع) مخالف آیه «رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» نیست؟
گروه  

<!--[if !supportLists]-->                        <!--[endif]-->بیان شبهه

شیعیان، اعتقاد دارند که امام زمان علیه السلام که بیش از هزار سال است در غیبت به سر می‌برد، حجت خداوند است. این عقیده مخالف قرآن است؛ زیرا قرآن، پیامبران را آخرین حجت خداوند معرفی کرده است:

 «رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ». (نساء 165)

پیامبرانى که بشارت‏دهنده و بیم‏دهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند، (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند، توانا و حکیم است.

<!--[if !supportLists]-->                        <!--[endif]-->ریشه یابی شبهه

با یک جستجوی ساده در می‌یابیم که اشکال فوق برگرفته از سخنان ابن تمیه است که آن را در کتاب «منهاج السنة» این گونه مطرح کرده است:

«حجة الله على عباده قامت بالرسل فقط. کما قال تعالى: { لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ } [النساء: 165]. ولم یقل: بعد الرسل والأئمة أو الأوصیاء أو غیر ذلک».

حجت خدا بر بندگانش فقط با فرستادن رسولان تمام شده است؛ چنانچه خداوند فرموده: «تا بعد از رسولان برای بندگان علیه خداوند حجتی نباشد». و نفرموده بعد از رسولان و ائمه و اوصیاء و غیر آنها.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابو العباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج ۵ ص۷۶، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

طبق سخن فوق، بعد از  ارسال رسل، دیگر حجتی به نام ائمه و اوصیاء وجود ندارد؛ پس چرا شیعیان امامان خود را حجت، می دانند؟

ابن تیمیه در جای دیگر می‌گوید:

فصل: فی الإکتفاء بالرسالة والإستغناء بالنبى عن إتباع ما سواه إتباعا عاما وأقام الله الحجة على خلقه برسله فقال تعالى (انا أوحینا إلیک کما أوحینا إلى نوح والنبیین من بعده) إلى قوله (لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل)

فدلت هذه الآیة على أنه لا حجة لهم بعد الرسل بحال وأنه قد یکون لهم حجة قبل الرسل

ف (الأول) یبطل قول من أحوج الخلق إلى غیر الرسل حاجة عامة کالأئمة.

و (الثانى) یبطل قول من أقام الحجة علیهم قبل الرسل من المتفلسفة والمتکلمة.

فصل: در باره اکتفا کردن به رسالت پیامبران و بی نیاز بودن از متابعت غیر پیامبران با فرستاده شدن پیامبران و اقامه نمودن خداوند حجتش را بر تمام مخلوقات. خداوند می‌فرماید: «انا أوحینا إلیک کما أوحینا... لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل» .

این آیه دلالت می‌کند بر این‌که برای مردم بعد از فرستادن رسولان دیگر هیچ حجتی در مقابل خداوند نیست و دیگر این‌که مردم قبل از فرستاده شدن رسولان بر علیه خداوند حجت دارند.

مطلب نخست سخنان کسانی را که مخلوق خداوند را به غیر از رسولان الهی همانند ائمه محتاج می‌دانند باطل می‌شود و مطلب دوم نیز سخنان فلاسفه و متکلمان را که قبل از ارسال رسولان حجت رای برای بر علیه مردم ثابت می‌دانند باطل می‌کند.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابو العباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، کتب ورسائل وفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، ج19، ص66، تحقیق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، ناشر: مکتبة ابن تیمیة، الطبعة: الثانیة.

همانگونه که مشاهده می‌شود ابن تیمیه طبق آیه مورد استدلال مستشکل، هرگونه حجتی را غیر از پیامبران نفی می‌کند و صریحاً از ائمه علیهم السلام نام می‌برد.

حال باید استفاده ابن تیمیه را از این آیه قرآن مورد بررسی قرار داد و باید دید که همین مطلب از آیه استفاده می‌شود و یا مطلب دیگری را برای ما تفهیم می‌کند.

<!--[if !supportLists]-->                        <!--[endif]-->پاسخ اول : معنای آیه،‌ نفی حجت الهی بعد از پیامبر نیست

نخستین پاسخ شبهه فوق این است که ابن تیمیه و امثال او،‌ در معنای آیه مغالطه کرده و آیه را درست معنا نکرده‌اند؛ زیرا این آیه در صدد نفی حجت های الهی بعد از پیامبران نیست. اگر معنای آیه این باشد، باید بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله، قرآن کریم که معجزه جادوان رسول خدا در میان امت اسلامی است به عنوان حجت در میان مردم نباشد در حالی که طبق روایات و سخنان مفسران خود اهل سنت،‌ قرآن حجت خدا بر مردم است.

معنای درست آیه این است که خداوند رسولانش را فرستاد تا حجت را بر مردم تمام کند به طوری اگر مردم گرفتار گمراهی شوند، حجتی علیه خداوند نداشته باشند.

چنانچه در آیه دیگر آمده است که خداوند بدون اتمام حجت بندگان را عذاب نمی‌کند:

    وَما کُنَّا مُعَذِّبینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً. (اسراء/ 15)

و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبرى مبعوث کرده باشیم‏.

بنابراین،‌ معنای آیه، نفی هر گونه حجت خدا بعد از رسولان الهی نیست که ابن تیمیه آن را استفاده کرده است؛ بلکه نفی حجت مردم بر خداوند است.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->بررسی مفردات آیه

برای تبیین این پاسخ، لازم است در ابتدا لغات و مفردات آیه را بررسی کرده و سپس کلام علمای اهل سنت را در معنای آیه بیان خواهیم کرد.

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->الف: معنای لغوی حجة:

در کتب لغت، «حجة» را به معنای دلیل و برهان گرفته‌اند که به واسطه آن می‌توان بر خصم غلبه یافت.

در کتاب «معجم الوسیط» ‌آمده است:

 «الحجة: الدلیل والبرهان».

 حجت یعنی دلیل و برهان.

 إبراهیم مصطفى ـ أحمد الزیات ـ حامد عبد القادر ـ محمد النجا، المعجم الوسیط، ج1، ص157، موافق للمطبوع. دار النشر : دار الدعوة تحقیق : مجمع اللغة العربیة.عدد الأجزاء : 2

زین الدین رازی در کتاب «مختار الصحاح» می‌نویسد:

 «الْحُجَّةُ، الْبُرْهَانُ».

حجت یعنی برهان.

الحنفی الرازی زین الدین أبو عبد الله محمد بن أبی بکر بن عبد القادر (متوفای: 666هـ). مختار الصحاح، ص67، المحقق: یوسف الشیخ محمد. الناشر: المکتبة العصریة - الدار النموذجیة، بیروت صیدا. الطبعة: الخامسة، 1420هـ / 1999م. عدد الأجزاء: 1.

فیومی از لغت شناسان سرشناس نیز می‌نویسد:

 «الحُجَّةُ، الدلیل والبرهان والجمع حُجَجٌ».

حجت یعنی دلیل و برهان و جمع آن حجج است.

الفیومی، أحمد بن محمد بن علی المقری (متوفاى770هـ)، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ج1 ص67 ناشر: المکتبة العلمیة - بیروت

برخی این گونه معنا کرده اند:

«والحُجّةُ: ما دوفعَ به الخَصمُ».

حجت آن چیزی است که خصم به سبب آن مغلوب می‌شود.

المرسی، ابوالحسن علی بن إسماعیل بن سیده (متوفاى458هـ)، المحکم والمحیط الأعظم، ج2، ص482، تحقیق: عبد الحمید هنداوی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 2000م.

طریحی گفته است:

 «والحجة بضم الحاء الاسم من الإحتجاج ، قال تعالى «لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل» [ 165 / 4 ] وقال «ولله الحجة البالغة» [ 149 / 6 ] بأوامره ونواهیه ولا حجة لهم علیه . وفی الحدیث فی تفسیر الآیة : قال إن الله یقول لعبد یوم القیامة عبدی کنت عالما ؟ فإن قال نعم قال له : أفلا عملت، وإن قال کنت جاهلا قال: أفلا تعلمت حتى تعمل ، فیخصمه فتلک الحجة البالغة».

حجت (به ضم حاء) اسم مصدر إحتجاج است. خداوند فرموده: (لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل) و همچنین فرموده:(ولله الحجة البالغة) یعنی تنها برای خداوند حجت بالغ و رسا است، آن هم با اوامر و نواهی خود. و هیچ حجتی برای آن ها علیه خداوند وجود ندارد. حدیثی که در تفسیر آیه آمده است، می فرماید: خداوند در روز قیامت به بنده ی خود می‌فرماید: آیا تو عالم بودی؟ اگر بگوید بله، خداوند به او می فرماید: پس چرا عمل نکردی. و اگر بگوید نه، می فرماید: چرا نرفتی یاد بگیری تا عمل کنی. خداوند خصم او می شود. و این معنای حجت بالغه است.

الطریحی، فخرالدین (متوفای 1085هـ)، مجمع البحرین، ج1، ص 441، تحقیق: السید أحمد الحسینی، ناشر: مکتب النشر الثقافة الإسلامیة، الطبعة الثانیة 1408 - 1367 ش

برخی از مفسران در ذیل این آیه گفته اند:

 «أنبا عبد الرحمن قال ثنا إبراهیم قال ثنا آدم قال نا ورقاء عن ابن أبی نجیح عن مجاهد «قد جاءکم برهانٌ من ربکم» یعنی حجةً».

 مجاهد در ذیل آیه گفته است: که مراد از برهان در این آیه، حجت است.

لمخزومی، أبو الحجاج مجاهد بن جبر ا التابعی ﴿متوفای104. تفسیر مجاهد، ج 1، ص181، تحقیق: عبدالرحمن الطاهر محمد السورتی، دار النشر: المنشورات العلمیة - بیروت.

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]--> ب: معنای «لام» و معنای «علی» در جمله «لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ»

 «لام» حرف جر وقتی در مقابل «علی» قرار گیرد به معنای نفع است. و «علی» نیز به معنای ضرر است. مثلا ابن مالک می گوید:

 « و منه ما یدعونه مؤکّدا          لنفسه   أو   غیره   فالمبتدا

   نحو  له علیّ  ألفٌ  عرفا         و الثان کابنی أنت حقا صرفا».

از مواضع «حذف عامل مفعول مطلق» مفعول مطلقی است که یا برای تأکید جمله قبل است یا برای تأکید چیزی خارج از جمله ی قبل. اولی مانند «له علىّ ألفٌ عرفا » به معنای برای او به گردن من هزار «سکه» است . و دومی مانند «إبنی حقا صرفا».

العقیلی المصری الهمدانی، قاضی القضاة بهاء الدین عبد الله بن عقیل (متوفای769هـ)، شرح ابن عقیل على ألفیة ابن مالک، ج2، ص182، تحقیق : محمد محیی الدین عبد الحمید، دار النشر: دار الفکر - سوریا - 1405هـ 1985م

یعنی یکی از مواضع حذف عامل مفعول مطلق، جائی است که مفعول مطلق، تأکید مضمون جمله ماقبل خود باشد. در مثال «له علیَّ الفٌ عرفا» از جمله «له علیَّ الفٌ» این معنا فهمیده می‌شود که برای او، به ضرر من، هزار سکه است. که این خود إعترافی است علیه خود. لذا کلمه «اعترافا» تأکید مضمون جمله ای است که مفید معنای إعتراف است.

 به همین خاطر ابو خالد ازهری در شرح این بیت گفته است:

«جملة "له علی ألفٌ" نصٌّ فی الإعتراف».

این جمله نص است در إعتراف.

الجرجاویّ الأزهری، خالد بن عبد الله بن أبی بکر بن محمد، زین الدین المصری، وکان یعرف بالوقاد (متوفای: 905هـ)، شرح التصریح على التوضیح أو التصریح بمضمون التوضیح فی النحو، ج1، ص505، الناشر: دار الکتب العلمیة -بیروت-لبنان. الطبعة: الأولى 1421هـ- 2000م. عدد الأجزاء: 2.

یعنی در واقع با کنار هم قرار دادن چند مقدمه اینچنین نتیجه گیری می‌کند :

«له» در مقابل «على» قرار گرفته است.

«له» در چنین مواقعی به معنی نفع و «على» به معنى ضرر است.

پس معنی جمله چنین است که من باید هزار سکه به او بپردازم .

با توجه به این معنا، آیه این گونه معنا می‌شود:

 بعد از ارسال رسل، مردم در مقابل خداوند هیچ گونه بهانه ای ندارند. نه این که بعد از ارسال رسل و انبیاء، خداوند هیچ شخصی را به عنوان حجت در بین مردم قرار نداده است.

نظیر این مطلب در آیه ذیل آمده است:

«وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً». (آل عمران/97)

حج خانه خدا حقی است برای خداوند بر گردن کسانی که إستطاعت برای حج دارند.

یعنی اگر مردمی که مستطیع هستند حج به جا نیاورند، خداوند علیه آنها حجت و دلیل دارد. و می تواند آنها را مؤاخذه کند. و این معنا از «لام» حرف جری که بر «الله»، و «علی» که بر «الناس» داخل شده، فهمیده می‌شود.

 مؤید این مطلب، کلام ابو البقاء است، او می‌گوید:

«وقد یعبر عن نفی المعذرة بنفی الحجة کما فیقوله تعالى «لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل» ففیه تنبیه على أن المعذرة فی القبول عنده تعالى بمقتضى کرمه بمنزلة الحجة القاطعة التی لا مرد لها».

گاهی به جای نفی معذرت از نفی حجت تعبیر می‌شود. مانند سخن خداوند «لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل» در این آیه اشاره ایست به این که به مقتضای کرم و بخشش الهی ، عذری که در پیشگاه او مقبول است ، مانند حجتی قاطع است که نمی‌توان آن را رد کرد.

الکفومی أبو البقاء، أیوب بن موسى الحسینی. (متوفای 1094هـ) کتاب الکلیات، ج1، ص 406، تحقیق : عدنان درویش - محمد المصری. عدد الأجزاء / 1، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1419هـ - 1998م،

شوکانی در فتح القدیر می‌گوید:

« قوله { لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل } أی معذرة یعتذرون بها کما فی قول تعالى { ولو أنا أهلکناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا أرسلت إلینا رسولا فنتبع آیاتک } وسمیت المعذرة حجة مع انه لم یکن لأحد من العباد على الله حجة تنبیها على أن هذه المعذرة مقبولة لدیه تفضلا منه رحمة».

مراد از «حجة» در آیه، معذرتی است که به سبب آن از خدا عذر بخواهند. مانند این آیه «ولو أنا أهلکناهم بعذاب من.....» و معذرة در این آیه، با این که برای هیچ یک از بندگان علیه خداوند حجتی نیست، حجت نامیده شد، زیرا این عذر خواهی از روی تفضل و رحمت پروردگار پذیرفته شده است.

الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج1، ص538، ناشر: دار الفکر بیروت.

فخر رازی نیز می‌گوید:

إنَّ المقصود من بعثة الرسل وإنزال الکتب هو الإعذار والإنذار.

مقصود از بعث انبیاء و إنزال کتب همان إعذار و إنذار است.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج11، ص87 ، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->دیدگاه علمای اهل سنت در تفسیر آیه:

 مفسران اهل سنت نیز به معنای درست آیه اشاره کرده اند و هرگز معنایی که ابن تیمیه و برخی از پیروان او استفاده کرده اند، در ذهن شان خطور نکرده است. در این قسمت به سخنان برخی از مفسران اشاره می‌کنیم.

طبری از مفسران معروف اهل سنت در تفسیر «جامع البیان عن تأویل آی القرآن » می‌نویسد:

لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل یقول أرسلت رسلی إلى عبادی مبشرین ومنذرین لئلا یحتج من کفر بی وعبد الأنداد من دونی أو ضل عن سبیلی بأن یقول إن أردت عقابه لولا أرسلت إلینا رسولا فنتبع آیاتک من قبل أن نذل ونخزى فقطع حجة کل مبطل ألحد فی توحیده وخالف أمره بجمیع معانی الحجج القاطعة عذره إعذارا منه بذلک إلیهم لتکون لله الحجة البالغة علیهم وعلى جمیع خلقه. و بنحو الذی قلنا فی ذلک قال أهل التأویل.

خداوند در آیه «لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل» می‌فرماید: رسولانم را به عنوان بشارت دهند و انذار کننده به سوی بندگانم فرستادم تا این که افرادی که به من کفر می‌ورزند و جز من بت ها را عبادت می‌کنند و یا از راه من گمراه می‌شوند علیه من حجتی نداشته باشند و بگویند: چرا قبل از این برای ما پیامبر نفرستادی تا از آیات تو پیروی می‌کردیم پیش از این که ذلیل شویم و زیان ببینیم. پس خداوند با فرستادن رسولان هرگونه حجت و دلیل باطل ملحدان و مخالفان دستورش را قطع کرده تابرای خداوند حجت بالغه بر علیه آنان و تمام مخلوفات باشد. اهل تأویل آیه را به همان نحوی که ما گفتیم،‌تأویل کرده اند.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج6، ص30، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ

بغوی نیز در تفسیرش بعد از ذکر آیه می‌نویسد:

 وفیه دلیل على أن الله تعالى لا یعذب الخلق قبل بعثة الرسول قال الله تعالى (وما کنا معذبین حتى نبعث رسولا)

این آیه دلیل بر این است که خداوند متعال مخلوقات خود را پیش از فرستادن پیامبر عذاب نمی‌کند؛ ‌همانگونه که خداوند فرموده است: و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبرى مبعوث کرده باشیم‏.

البغوی، الحسین بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسیر البغوی، ج1، ص500، تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

ابن کثیر دمشقی می‌گوید:

 «ألم تکن آیاتی تتلى علیکم فکنتم بها تکذبون» أی قد أرسلت إلیکم الرسل وأنزلت إلیکم الکتب وأزلت شبهکم ولم یبق لکم حجة کما قال تعالى «لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل»

 آیا آیات من برای شما خوانده نشد و شما همواره آن ها را تکذیب می‌کردید؛ یعنی به سوی شما پیامبران فرستاده شد. و کتابها نازل شده و شبهه هایتان از بین رفت و برای شما هیچ حجتی باقی نماند. همانگونه که خداوند فرموده است تا برای مردم علیه خداوند حجتی بعد از آمدن رسولان نباشد.

ابن کثیر الدمشقی إسماعیل بن عمر أبو الفداء القرشی ﴿متوفای 774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص258، دار النشر : دار الفکر - بیروت 1401.

سلیمان خثعمی در کتاب «کشف الأوهام والإلتباس عن تشبیه بعض الأغبیاء من الناس» می‌نویسد:

إن الله تعالى أرسل الرسل مبشرین ومنذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل فکل من بلغه القرآن ودعوة الرسول صلى الله علیه وسلم فقد قامت علیه الحجة.

همانا خداوند متعال رسولانش را به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده فرستاد تا این‌که برای مردم علیه خداوند حجت و دلیل نباشد؛ پس تمام برای تمام کسانی‌که قرآن و دعوت پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم به دستش رسیده،‌حجت بر او تمام شده است.

الفزعی الخثعمی، سلیمان بن سحمان (متوفای 1349هـ)، کشف الأوهام والإلتباس عن تشبیه بعض الأغبیاء من الناس، ج 1، ص110، تحقیق : عبد العزیز بن عبد الله الزیر آل حمد ، دار النشر : دار العاصمة - السعودیة ، الطبعة : الأولى ، 1415هـ 

بیضاوی در تفسیرش بعد از آیه «لئلایکون للناس على الله حجة بعد الرسل» و آیه «فیقولوا لولا أرسلت إلینا رسولا» می‌گوید:

فینبهنا و یعلمنا ما لم نکن نعلم».

      تابه ما آگاهی دهد و تعلیم دهند آنچه را که نمی دانستیم.

البیضاوی، ناصر الدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاى685هـ)، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، ج1 ص281. ناشر: دار الفکر بیروت. عدد الأجزاء : 5

سیوطی نیز در تفسیر آیه می‌گوید:

 «لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى الله حُجَّةٌ» تقال «بَعْدَ» إرسال «الرسل» إلیهم «فیقولوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتّبِعَ ءایاتک وَنَکُونَ مِنَ المؤمنین».

 «تا برای مردم علیه خداوند حجتی نباشد». به این که بعد از ارسال رسولان بگویند: چرا برای ما پیامبری را نفرستادی تا از آیاتت تبعیت کنیم و در نتیجه از مؤمنان باشیم.

محمد بن أحمد المحلی الشافعی + عبدالرحمن بن أبی بکر السیوطی (متوفاى911 هـ)، تفسیر الجلالین، ج1، ص131، ناشر: دار الحدیث، الطبعة: الأولى، القاهرة.

 شنقیطی می‌گوید:

 «الأمر بالمعروف له ثلاث حکم :

الأولى: إقامة حجة الله على خلقه کما قال تعالى «رسلا مبشرین ومنذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل».

امر به معروف سه حکم دارد: اول؛ اقامه‌ی حجت خداوند بر خلق خدا. همانگونه که فرموده ....

الجکنی الشنقیطی، محمد الأمین بن محمد بن المختار (متوفاى 1393هـ.)، أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، ج1 ص 465.تحقیق: مکتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر. - بیروت. - 1415هـ - 1995م

سیوطی در الدرالمنثور گفته است:

 «وأخرج ابن جریر عن السدی فی قوله «لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل» فیقولوا: ما أرسلت إلینا رسولا».

 ابن جریر (طبری) از سدی در معنای این آیه روایت کرده که گفته: یعنی برای مردم هیچ حجت و برهانی در مقابل خداوند ندارند، که بگویند برای ما پیامبری را نفرستادی.

السیوطی،جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الدرالمنثور، ج15 ص42 ناشر: دار الفکر - بیروت 1993.

 آلوسی نیز گفته:

 وقوله تعالى: «لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل» على معنى لئلا یکون لهم احتجاج بزعمهم بأن یقولوا «لولا أرسلت إلینا رسولا».

 معنای این آیه این است که مردم نمی‌توانند علیه خداوند احتجاج کنند و بگویند : چرا برای ما پیامبری نفرستادی.

الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی بیروت، ج15 ص42 ، ناشر: دار إحیاء التراث العربی.

با توجه به گفته های فوق، هیچ یکی از مفسران نگفته اند که مفاد آیه، نفی حجت خداوند بعد از رسولان در میان مردم است.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->فرق بین (للناس علی الله حجة) و (لله علی الناس حجة)

با توجه به آنچه که در فرق بین «لام» و «علی» گفتیم، دانسته می‌شود که بین دو تعبیر (للناس علی الله حجة) و (لله علی الناس حجة) فرق است. بنابر آنچه که وهابی ها می‌گویند، خداوند باید می‌فرمود:

«لئلا یکون لله علی الناس حجةٌ بعدَ الرسُل».

تا بعد از فرستادن رسل، برای خداوند بر مردم حجتی نباشد.

در حالی‌که در آیه مبارکه تعبیر این است:

لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ».

تعبیر به «لام و علی» در موارد متعددی آمده است. مثلا در آیه ذیل این گونه آمده است:

«وَحَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ» (بقره/150)

      هرکجا که بودید (برای نماز)به سمت مسجد الحرام برگردید تا برای مردم، بر شما حجت و برهانی نباشد.

«وَلَن یَجْعَلَ اللهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً» (نساء/141)

خداوند هیچ راه سلطه ای به سود کافران بر ضد مؤمنان قرار نداده است.

همچنین در این آیه آمده است:

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٍ» (نساء/ 17)

بی تردید توبه نزد خدا فقط برای کسانی است که از روی جهل و نادانی مرتکب کار زشت می شوند سپس به زودی توبه می‌کنند.

سیوطی در تفسیر این آیه می گوید:

«{ إنما التوبة على الله } ای التی کتب على نفسه قبولها بفضله».

مراد از توبه آن چیزی است که خدواند از روی فضل، قبول آن را بر خود واجب کرده است.

 محمد بن أحمد المحلی الشافعی + عبدالرحمن بن أبی بکر السیوطی (متوفاى911 هـ)، تفسیر الجلالین، ج1، ص101، ناشر: دار الحدیث، الطبعة: الأولى، القاهرة.

در آیه ای دیگر خداوند می‌فرماید:

«أتریدون أن تجعلوا لله علیکم سلطانا مبینا». (نساء 144)

آیا میخواهید برای خداوند بر ضد خودتان دلیلی آشکار قرار دهید.

شوکانی در تفسیر این آیه می‌گوید:

«الاستفهام للتقریع والتوبیخ أی أتریدون أن تجعلوا لله علیکم حجةٌ بینةٌ یعذبکم بها بسبب ارتکابکم لما نهاکم عنه من موالاة الکافرین».

استفهام در آیه برای توبیخ است ومعنای آیه این است: «آیا می‌خواهید برای خدا به ضرر خودتان حجتی آشکار قرار دهید که شما را به واسطه آن و به سبب دوستی با کافرین که خدا از آن نهی کرده است عذاب کند؟».

الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفاى 1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج1 ص529. ناشر: دار الفکر بیروت.

آیه ای دیگر:

«وَأُولَئِکُمْ جَعَلْنَا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطَانًا مُبِینًا» (نساء 91)

برای شما بر گردن آنها تسلطی آشکار قرار دادیم.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->صیغه نذر

فقهای شیعه و سنی تصریح کرده‌اند که برای این که نذر منعقد شود، باید صیغه نذر خوانده شود. صیغه نذر این است که گفته شود: «للهِ علیَّ کذا و کذا». (یعنی برای خداوند بر گردن من است که....) از تقابل «لام» و «علی» فهمیده می شود که چیزی برای خداوند بر ضرر شخص است. 

علمای اهل سنت نیز قائلند که صیغه نذر همین است.

ابن قدامه مقدسی از بزرگان فقهای حنبلی می گوید:

«فصل: وصیغة النذر أن یقول لله علیّ أن أفعل کذا»

فصل: صیغه نذر این است که گفته شود لله علیَّ ....

المقدسی الحنبلی، ابومحمد عبد الله بن أحمد بن قدامة (متوفاى620هـ)، المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی، ج11، ص373 ، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.

نفراوی مالکی در شرح کلام قیروانی، از فقهای مالکی گفته است:

«(مجردا) أی من غیر یمین بأن اقتصر على صیغة النذر کقوله: لله علی صوم أو صوم شهر»

مراد از مجرد، بدون قسم است. به این که بر صیغه نذر اکتفاء کند. مانند این که بگوید: لله علیَّ صومٌ او صوم شهر (یعنی بر گردن من است که یک روز یا یک ماه روزه بگیرم). 

النفراوی الأزهری أحمد بن غانم (أو غنیم) بن سالم ابن مهنا، شهاب الدین المالکی (متوفاى: 1126هـ). الفواکه الدوانی على رسالة ابن أبی زید القیروانی، ج1، ص416، الناشر: دار الفکر. الطبعة: بدون طبعة تاریخ النشر: 1415هـ - 1995م

ابن تیمیه نیز در مجموع الفتاوی چنین می‌گوید:

«وَکُلِّ نَذْرٍ فَهُوَ یَمِینٌ فَقَوْلُ النَّاذِرِ : لِلَّهِ عَلَیَّ أَنْ أَفْعَلَ بِمَنْزِلَةِ قَوْلِهِ: أَحْلِفُ بِاَللَّهِ لَأَفْعَلَنَّ»

هر نذری قسم است زیرا سخن نذر کننده که می‌گوید «لله علیّ ان افعل» مانند این است که بگوید: قسم می خورم که این کار را انجام دهم.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، الفتاوى الکبرى لشیخ الإسلام ابن تیمیة، ج 35، ص258، المحقق : أنور الباز - عامر الجزار.

با توجه به آنچه تا حال گفتیم مغالطه ابن تیمیه واضح می‌شود که گفته است:

« حجة الله على عباده قامت بالرسل فقط. کما قال تعالى: { لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ } [النساء: 165]. ولم یقل: بعد الرسل والأئمة أو الأوصیاء أو غیر ذلک».

حجت خدا بر بندگانش فقط با رسولان تمام می شود. خداوند فرموده: «تابعد از رسولان برای بندگان علیه خداوند حجتی نباشد». و نفرموده بعد از رسولان و ائمه و اوصیاء وغیر اینها.

  ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، ج۵، ص۷۶، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

او در ابتدا می‌گوید: حجت خدا بر بندگان «حجة الله على عباده» فقط با رسولان تمام می‌شود. بعد به آیه ای استدلال می‌کند که درست عکس مدعای خودش است. زیرا آیه می‌فرماید:‌ با فرستاده شدن رسولان، دیگر حجت برای مردم بر خدا نیست؛ اما وجود دیگر حجت های خداوند را در میان مردم نفی نمی‌کند.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->خلاصه پاسخ اول

اتمام حجت بعد از پیامبران (علیهم السلام) به معنای نبودن حجتی دیگر نیست؛ بلکه به این معنا است که مردم نمی‌توانند بعد از وجود پیامبر، بر خدا اعتراض کنند که حجت بر ما تمام نشده است.

بنابراین، این که ما می‌گوئیم أئمه‌ (علیهم السلام) حجج الهی بر مردم هستند به این معنا است که برای خداوند، علیه مردم حجت است. یعنی «لله علی الناس حجة» لذا وقتی مثلاً گفته می‌شود «أشهد أنَّ علیا حجة الله»، یعنی علی (علیه السلام) حجت خدا بر مردم است.

از این رو، بعد از پیامبران، خدا بر مردم حجت دارد؛ ولی مردم بر خدا حجت ندارند. لذا در ادعیه و زیارات ما، تعبیر «حجة الله علی خلقه» فراوان است.

«یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ».

دعای توسل:

«أُشهِدُکَ یا مولایَ أنَّ علیّاً أمیرالمؤمنین حُجَّتهُ».

زیارت آل یس:

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهِ فی اَرْضِه»ِ.

       مفاتیح الجنان: اعمال روز جمعه.

<!--[if !supportLists]-->                        <!--[endif]-->پاسخ دوم : بر اساس روایت پیامبر (ص) و امیرمؤمنان (ع) حجت خدا بر بندگان هستند

پاسخ دوم این است که طبق روایات در منابع اهل سنت، رسول خدا صلی الله علیه وآله و امیر مؤمنان علیه السلام حجت های خداوند بر بندگان الهی هستند.

 متن روایت در این باره به دو صورت متفاوت نقل شده است.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->متن اول: پیامبر (ص) و امیر مؤمنان (ع) حجت بر امت در روز قیامت:

در متن نخست، رسول خدا صلی الله علیه وآله و امیر مؤمنان علیه السلام حجت خدا در روز قیامت معرفی شده است.

خطیب بغدادی در کتاب «تاریخ بغداد»، روایت را با این سند این‌گونه نقل کرده است:

قال نبأنا الحسین بن محمد بن مصعب السنجی قال نبأنا علی بن المثنى الطهوی قال نبأنا عبید الله بن موسى قال حدثنی مطر بن أبى مطر عن أنس بن مالک قال کنت عند النبی صلى الله علیه وسلم فرأى علیا مقبلا فقال انا وهذا حجة على امتى یوم القیامة.

مطر بن ابی مطر از انس بن مالک روایت می‌کند که گفت: نزد رسول خدا نشسته بودم در این هنگام دیدیم که علی آمد. رسول خدا فرمود: من و این (اشاره به علی) در روز قیامت بر امت من حجت هستیم .

البغدادی، ابو بکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب (متوفاى463هـ)، تاریخ بغداد، ج 2، ص 88، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

این روایت را ابن عساکر نیز با همین سند نقل کرده است:

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج42، ص 309، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->متن دوم: پیامبر (ص) و امیر مؤمنان (ع) حجت خدا بر مخلوقات بدون قیامت:

در عبارت دیگر از این روایت آمده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله و امیر مؤمنان علیه السلام حجت خدا اما آن را منحصر به قیامت نکرده است.

ابن عساکر در نقل دیگر، روایت را با این سند آورده است:

أخبرنا أبو بکر محمد بن القاسم بن المظفر بن الشهرزودی بدمشق أنا أبو الحسن علی بن أحمد بن محمد المؤذب المدینی بنیسابور أنا أبو عبد الرحمن محمد بن الحسین بن موسى السلمی أنا القاضی أبو الحسن عیسى بن حامد الرخجی ناجدی محمد بن الحسن نا علی بن محمد القطان نا عبید الله بن موسى العبسی نامطر الإسکاف قال سمعت أنس بن مالک یقول نظر رسول الله صلى الله علیه وسلم إلى علی بن أبی طالب رضی الله عنه فقال أنا وهذا حجة الله على خلقه.

انس بن مالک می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله به سوی علی بن ابی طالب نگاه کرد و فرمود: من و این حجت خدا بر خلق خدا هستیم.

تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 309

و نیز با این عبارت آمده است:

أخبرنا أبو عبد الله الحسین بن عبد الملک أنا أبو طاهر بن محمود أنا أبو بکر بن المقرىء أنا أحمد بن عمرو بن جابر الرملی نا أحمد بن خیثم نا عبید الله بن موسى عن عطاء بن میمون عن أنس قال قال النبی صلى الله علیه وسلم أنا وعلی حجة الله على عباده.

از انس روایت شده که گفته است پیامبر خدا ﴿صلی لله علیه و آله و سلم فرمود: من و علی، حجة خدا بر بندگانش هستیم.

تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 309

اللآلىء المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة ، اسم المؤلف:  جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی الوفاة: 911 هـ ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1417 هـ - 1996م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : أبو عبد الرحمن صلاح بن محمد بن عویضة.

نتیجه:

طبق این روایت،‌ رسول خدا صلی الله علیه وآله و امیر مؤمنان علیه السلام تا روز قیامت بر امت اسلام حجت های الهی هستند. بنابراین،‌ سخن ابن تیمیه که وجود هرگونه حجت الهی را بعد از رسول خدا نفی می‌کند مخالف خود آیه قرآن و روایات است.

<!--[if !supportLists]-->                        <!--[endif]-->پاسخ های نقضی

علاوه بر پاسخ های حلی، پاسخ های نقضی متعددی نیز در پاسخ این برداشت وهابی‌ها از آیه مورد بحث وجود دارد که در این قسمت به آنها اشاره می‌کنیم:

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->پاسخ اول: قرآن حجت خداوند است

یکی از چیزهائی که به اتفاق تمام مسلمین، بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله در میان مردم حجت است، قرآن کریم است.

در صحیح مسلم این روایت آمده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرموده است:

 «وَالْقُرْآنُ حُجَّةٌ لَکَ أَوْ عَلَیْکَ».

قرآن به نفع تو یا به ضرر تو حجت است.

النیسابوری القشیری ، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج1، ص203، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی بیروت.

 ابن عجیبه از مفسران اهل سنت در تفسیر آیه ذیل گفته است:

«قال تعالى لهم: «فقد جاءکم بینة من ربکم» وهو القرآن؛ حجة واضحة تعرفونها».

 مراد از بینه، قرآن است، او حجت روشنی است که آن را می شناسید.

الشاذلی الفاسی أحمد بن محمد بن المهدی بن عجیبة الحسنی الإدریسی أبو العباس. البحر المدید، ج 2، ص 223، عدد الأجزاء / 8. دار النشر / دار الکتب العلمیة ـ بیروت. الطبعة الثانیة / 2002 م ـ 1423 هـ..

 ابن کثیر نیز در تفسیرش می‌گوید: قرآن کریم که حجت رسای الهی است تا قیامت باقی است:

 «فإنه لیس ثَمَّ حجةٌ ولا معجزةٌ أبلغَ ولا أنجعَ فی النفوس والعقول من هذا القرآن، الذی لو أنزله الله على جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله. وثبت فی الصحیح أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال: "ما من نبی إلا وقد أوتی ما آمن على مثله البشر، وإنما کان الذی أوتیته وحیا أوحاه الله إلی، فأرجو أن أکون أکثرهم تابعا یوم القیامة" معناه: أن معجزة کل نبی انقرضت بموته، وهذا القرآن حجة باقیة على الآباد».

 هیچ حجت و معجزه ی بلیغ تر و اثر گزارتر در جانها و عقول، از این قرآن، وجود ندارد. قرآنی که اگرخداوند آن را بر کوه نازل می کرد ، کوه ، خاشع و خاضع می شد. و در روایات صحیح آمده است که رسول خدا فرمود: هیچ پیغمبری نیست مگر این که همراه او چیزی است که مردم به آن ایمان بیاورند. آن چه که به من داده شده است تنها وحی است که خداوند به من وحی کرده است. من امید دارم، پیروان من در روز قیامت بیشتر از انبیاء قبل باشد.

 معنای این روایت این است که معجزه هر پیامبری با مرگ او از بین می رود؛ ولی این قرآن تا قیامت، حجت است.

ابن کثیر الدمشقی أبوالفداء إسماعیل بن عمرالقرشی (متوفای 774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص627، المحقق : محمود حسن، الناشر : دار الفکر.

طبری در تفسیر خود می‌گوید:

«والقرآن من حجج الله على الذین خوطبوا بهاتین الآیتین».

قرآن از حجت های الهی است بر کسانی که مخاطب این دو آیه هستند.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 2، ص 444، ناشر: دار الفکر، بیروت 1405هـ

محمد بن عبد الوهاب ، مؤسس فکر وهابیت نیز چنین می‌گوید:

«فإن حجة الله هو القرآن فمن بلغه القرآن فقد بلغته الحجة».

 همانا حجت خداوند، قرآن است کسی که به او قرآن رسیده باشد حجت به او رسیده است.

       التمیمی النجدی، محمد بن عبد الوهاب بن سلیمان (متوفای: 1206هـ)، الرسائل الشخصیة ج6، ص244، المحقق: صالح بن فوزان بن عبدالله الفوزان، محمد بن صالح العیلقی الناشر: جامعة الإمام محمد بن سعود، الریاض، المملکة العربیة السعودیة الطبعة:

سمرقندی نیز در تفسیرش می‌نویسد: خداوند متعال قرآن را بر تمام مخلوقاتش حجت قرار داده است:

ولأن الله تعالى أنزل القرآن هدى للناس وجعله حجة على جمیع الخلق لقوله تعالى «وأوحى إلى هذا القرءان لأنذرکم به ومن بلغ».

السمرقندی، نصر بن محمد بن أحمد ابواللیث (متوفاى367 هـ)، تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج1، ص35، تحقیق: د. محمود مطرجی، ناشر: دار الفکر - بیروت.

 حال این سؤال مطرح است که، اگر بعد از رسل، حجت دیگر نباشد، نبوت رسول خدا چگونه ثابت می‌شود؟ از آنجایی که از قرآن، دلیل بر نبوت رسول خدا آورده می‌شود دلیل بر حجت بودن قرآن است. پس می شود که بعد از رسل، حجت وجود داشته باشد.

 به همین دلیل فخر رازی گفته است:

«المسألة الثالثة : دلت الآیة على أن القرآن معلوم المعنى خلاف ما یقوله من یذهب إلى أنه لا یعلم معناه إلا النبی والامام المعصوم ، لأنه لو کان کذلک لما تهیأ للمنافقین معرفة ذلک بالتدبر ، ولما جاز أن یأمرهم الله تعالى به وأن یجعل القرآن حجة فی صحة نبوته».

مسأله سوم: این آیه دلالت دارد بر این که معنای قرآن واضح ومعلوم است. واین به خلاف کسانی است که می گویند معنای قرآن را فقط نبی و امام معصوم می‌دانند. زیرا اگر این طور بود منافقین نمی توانستند با تدبر در قرآن به آن معرفت پیدا کنند. و جایز نبود که خداوند آن ها را امر به تدبر کند و جایز نبود که قرآن در صحت نبوت پیامبر، حجت باشد.

الرازی الشافعی، فخرالدین محمدبن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیرالکبیر أو مفاتیح الغیب، ج1 ص1506، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م

و نیز ملطی شافعی می‌نویسد:

«و أیضا فإن القرآن فیه الحلال والحرام والدین والشریعة وهو حجة الله فی الأرض إلى أن تقوم الساعة ».

دلیل دیگر این که در قرآن حلال و حرام و دین و شریعت آمده است. وقرآن حجت خداست در زمین؛ تا قیامت بر پا شود.

أبو الحسن محمد بن أحمد بن عبد الرحمن الملطی الشافعی (متوفای 377هـ )، التنبیه والرد على أهل الأهواء والبدع، ج 1،ص 30، تحقیق: محمد زاهد بن الحسن الکوثری، دار النشر: المکتبة الأزهریة للتراث - مصر - 1418هـ - 1997م .

بنابراین، بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله قرآن کریم که معجزه آن حضرت است، به عنوان حجت الهی تا قیامت باقی است.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->پاسخ دوم: عقل حجت است

تمام شیعیان و گروه کثیری از فرق اهل سنت، عقل را نیز در کنار شرع حجت می‌دانند . ابو حامد غزالی در این باره می‌گوید:

«الأدلة الثلاثة على کون الإجماع حجة أعنی الکتاب والسنة والعقل لا تفرق بین عصر وعصر».

ادله‌ی سه گانه؛ یعنی کتاب و سنت و عقل، دلالت بر حجت بودن اجماع می کند و اختصاص به زمان خاصی ندارد.

الغزالی، ابوحامد محمد بن محمد (متوفاى505هـ)، المستصفى فی علم الأصول، ج1، ص 149، تحقیق : محمد عبد السلام عبد الشافی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1413هـ.

علاء الدین بخاری می‌گوید:

... العقل حجة من حجج الله تعالى ولا تناقض فی حججه فیستحیل أن یرد الشرع بخلاف العقل .

عقل، حجتی از حجت‌های خداوند است و در حجت‌های الهی هیچ تناقضی وجود ندارد ...

البخاری، علاء الدین عبد العزیز بن أحمد (متوفاى 730هـ)،کشف الأسرار عن أصول فخر الإسلام البزدوی، ج 1   ص 201 ، تحقیق: عبد الله محمود محمد عمر، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->پاسخ سوم: إجماع حجت است

یکی از ادله‌ای که اهل سنت در استنباط احکام دارند مساله‌ی اجماع است و آن را حجت می‌دانند. ما در این جا اقوال علمای آن ها را ذکر می‌کنیم.

سمرقندی یکی از مفسرین اهل سنت می‌گوید:

 «ویتبع غیرَ سبیل المؤمنین» یعنی یتبع دینا غیر دین المؤمنین ... وفی الآیة دلیل أن الإجماع حجة لأن من خالف الإجماع فقد خالف سبیل المؤمنین».

مراد از این آیه «ویتبع غیرسبیل المؤمنین»، این است که از دینی غیر از دین مؤمنین تبعیت می‌کند. در این آیه دلیلی است بر حجت بودن اجماع ؛ زیرا کسی که مخالفت اجماع کند از طریق مؤمنین مخالفت کرده است.

السمرقندی، نصربن محمد بن أحمد ابو اللیث (متوفاى367 هـ)، تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج1، ص363، تحقیق: د. محمود مطرجی، ناشر: دار الفکر - بیروت.

بزودی حنفی یکی از اصولیین اهل سنت، کسانی که قائل به حجت نبودن اجماع هستند را اهل هوی می‌داند. او می‌گوید:

«ومن أهل الهوى من لم یجعل الإجماع حجة قاطعة».

کسی که اجماع را حجت قاطع نداند از اهل هوی و باطل است.

البزدوی الحنفیى علی بن محمد ‌(متوفای 382هـ)، أصول البزدوی- کنز الوصول الى معرفة الأصول، ج1، ص245، دار النشر: مطبعة جاوید بریس کراتشی.

سمعانی یکی دیگر از مفسران اهل سنت در باره حجیت اجماع می‌گوید:

«ومن یشاقق الرسول من بعد ما تبین له الهدى ویتبع غیر سبیل المؤمنین» ... استدل أهل العلم بهذه الآیة على أن الإجماع حجة».

(کسی که بعد از این که هدایت برایش آشکار شد، دشمنی رسول را کند از غیر طریق مومنین تبعیت کند). اهل علم به این آیه استدلال کرده اند بر این که اجماع حجت است.

السمعانی أبو المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار ﴿متوفای 489هـ، تفسیرالقرآن، ج1، ص479، تحقیق: یاسر بن إبراهیم و غنیم بن عباس بن غنیم، دار النشر: دار الوطن - الریاض - السعودیة،‌ الطبعة: الأولى، 1418هـ- 1997م،

سرخسی از بزرگان احناف در کتاب اصولی خود اجماع را مدار اصول دین می‌داند و در این باره می‌نویسد:

«ومن أنکر کون الإجماع حجة موجبة للعلم فقد أبطل أصل الدین فإن مدار أصول الدین ومرجع المسلمین إلى إجماعهم».

کسی که حجت بودن اجماع را که موجب علم است منکر شود، اصل دین را باطل کرده است؛ زیرا ملاک اصل دین بودن ومرجع برای مسلمین بودن، اجماع مسلمین است.

السرخسی محمدبن أحمدبن أبی سهل أبو بکر ﴿متوفای490هـ، أصول السرخسی، ج1، ص296، دارالنشر: دار المعرفة بیروت.

زمخشری مفسر و ادیب اهل سنت مخالفت از اجماع را جایز نمی‌داند؛‌ همانگونه که مخالفت از کتاب خداوند جایز نیست:

 «ویتبع غیر سبیل المؤمنین» وهو السبیل الذی هم علیه من الدین الحنیفی القیم وهو دلیل على إن الإجماع حجة لا تجوز مخالفتها کما لا تجوز مخالفة الکتاب».

مراد راهی است که مؤمنین در آنند که همان دین حنیف و درست است. این دلیل است بر این که اجماع حجت است و مخالفت آن جایز نیست؛ همانطور که مخالفت قرآن جایز نیست.

الزمخشری الخوارزمی، ابوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ)، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ج1، ص 598، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر: دار إحیاء التراث العربی.

ابن تیمیه حرانی با این که از آیه مورد بحث استباط کرده است که بعد از رسول خدا دیگر حجتی در میان مردم نیست، می‌گوید: حجیت اجماع را با دلائل مبسوط ثابت می‌کنم:

«وأیضا فنحن نشیر إلى ما یدل على أن الإجماع حجة بالدلالة المبسوطة».

ما به دلائل مبسوطی که بر حجیت اجماع دلالت می‌کند اشاره می‌کنیم.

ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابو العباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبویة، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ج 8، ص344، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

فخر رازی مفسر بزرگ اهل سنت می‌گوید:

«روی أن الشافعی رضی الله عنه سئل عن آیة فی کتاب الله تعالى تدل على أن الإجماع حجة ، فقرأ القرآن ثلثمائة مرة حتى وجد هذه الآیة».

روایت شده که از شافعی سؤال شد: آیا آیه ای که دلالت بر حجیت اجماع کند وجود دارد؟ شافعی سیصد مرتبه قرآن را خواند و این آیه را پیدا کرد.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمدبن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)،التفسیرالکبیر أومفاتیح الغیب، ج11، ص 35، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

 ملاحظه شد که بزرگان اهل سنت حتی خود ابن تیمیه بر حجت بودن إجماع، اتفاق نظر دارند. حال این نظریه چگونه با برداشت ابن تیمیه و گروه وهابیت از آیه مورد بحث تطبیق می‌کند؟. جز این که بگوئیم مراد از حجت در آیه (دلیل و برهان) خداوند بر مردم است؛ نه این که بعد از رسول دیگر حجتی از جانب خداوند بر مردم نباشد و آیه حجت خداوند را نفی کند.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->پاسخ چهارم: قیاس حجت است

 از دیگر چیزهائی که اهل سنت آن را حجت می دانند قیاس است. اگر چه قیاس و اهل قیاس در لسان پیامبر مذمت شده، ولی اهل سنت آن را یکی از ادله‌ی استنباط احکام می‌دانند. ما در اینجا به ذکر سخن چند نفر از بزرگان اهل سنت، مبنی بر حجت بودن قیاس، اکتفاء می‌کنیم ودر ادامه روایاتی که خود اهل سنت از زبان پیامبر اکرم بر ضد اهل قیاس نقل کرده اند را بیان می‌کنیم.

 بزودی حنفی در کتاب اصول خود می‌گوید:

«القیاس حجة بإجماع السلف».

       قیاس به اجماع علمای گذشته ، حجت است .

البزدوی الحنفیى علی بن محمد. أصول البزدوی (متوفای 382هـ)، کنز الوصول الى معرفة الأصول، ج1، ص159، دار النشر : مطبعة جاوید بریس کراتشی.

فخر رازی می‌گوید:

«والذی نذهب إلیه وهو قول الجمهور من علماء الصحابة والتابعین أن القیاس حجة فی الشرع. لنا الکتاب والسنة والإجماع والمعقول».

آنچه ما بدان اعتقاد داریم ، همان نظر جمهور علمای صحابه و تابعین است که قیاس در دین حجت است ؛ دلیل این مطلب ، کتاب خدا و سنت و اجماع و عقل است !

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، المحصول فی علم الأصول، ج 5، ص36، تحقیق: طه جابر فیاض العلوانی، ناشر: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة - الریاض، الطبعة : الأولى،1400هـ.

از مالک بن انس نقل می‌کنند که او قیاس را بر خبر واحد مقدم می‌دانسته است.

 شهاب الدین قرافی می‌گوید:

«قال الإمام القرافی رحمه الله تعالى فی شرح التنقیح ما نصه: "وهو -أی القیاس- مقدم على خبر الواحد عند مالک رحمه الله»..

قرافی در کتاب شرح تنقیح گفته: به نظر مالک بن انس، قیاس بر خبر واحد مقدم است.

الحَطَّابالإمَامِ العَلامَةِ الفَقِیهِ الأصُولِیِّ الوَلِیّ الصَّالِحِ أَبِی عَبْدِ اللهِ مُحَمَّد بن مُحَمَّد الرُّعَیْنِیّ المَالِکِیّ الشهیر بالحَطَّاب رحمه الله تعالى (متوفای -954 هـ)، قرة العین لشرح ورقات إمام الحرمین، ص54.

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->روایات دال بر انحراف اهل قیاس

همانگونه که متذکر شدیم،‌ از یک طرف اهل سنت قیاس را یکی از ادله استنباط حکم شرعی و حجت می‌دانند؛ اما از طرف دیگر، از دیدگاه روایت، قیاس به شدت مورد مذمت و نکوهش قرار گرفته است که ذیلا به چند روایت در این باره اشاره می‌شود:

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->روایت اول:

 حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک علی الصحیحن» این روایت را ذکر کرده است:

8325 أخبرنا محمد بن المؤمل بن الحسن ثنا الفضل بن محمد بن المسیب ثنا نعیم بن حماد ثنا عیسى بن یونس عن جریر بن عثمان عن عبد الرحمن بن جبیر بن نفیر عن أبیه عن عوف بن مالک رضی الله عنه قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم ستفترق أمتی على بضع وسبعین فرقة أعظمها فرقة قوم یقیسون الأمور برأیهم فیحرمون الحلال ویحللون الحرام هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه.

پیامبر فرمود: امت من به هفتاد فرقه تقسیم می‌شود. بزرگترین فرقه آن ها کسانی هستند که امور را به رأی خودشان قیاس می‌کنند؛ پس حلال را حرام و حرام حلال می‌دانند.

این روایت بر شرط بخاری و مسلم صحیح است ولی آن دو در کتابهایشان نیاورده اند.

الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین ج4، ص477، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

هیثمی از رجال شناسان اهل سنت در کتاب «مجمع الزوائد» بر صحت سند این روایت تصریح کرده است:

«عن عوف بن مالک عن النبی صلى الله علیه وسلم قال تفترق أمتی على بضع وسبعین فرقة أعظمها فتنة على أمتی قوم یقیسون الأمور برأیهم فیحلون الحرام ویحرمون الحلال. ..... رواه الطبرانی فی الکبیر والبزار ورجاله رجال الصحیح».

پیامبر فرمود: امت من به هفتاد فرقه تقسیم می شود. فتنه بر انگیزترین آن ها کسانی هستند که امور را به رأی خودشان قیاس می‌کنند؛ پس حلال را حرام و حرام حلال می‌دانند. طبرانی در معجم کبیر و بزار این روایت را نقل کردند. و رجال آن همه رجال صحیح هستند.

الهیثمی، ابوالحسن نور الدین علی بن أبی بکر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد،ج1، ص430، ناشر: دار الفکر بیروت 1407هـ.،

ابن حزم اندلسی بعد از نقل روایت می‌گوید:

فهذا أصح ما فی هذا الباب وأنقاها سنداً ؛

این روایت در این باب صحیح ترین و پاکترین روایت از نظر سند است.

الأندلسی، أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن حزم (متوفای456 هـ)، رسالة فی الإمامة، ج3، ص213، تحقیق: د . إحسان عباس، دار النشر: المؤسسة العربیة للدراسات والنشر - بیروت / لبنان،‌ الطبعة الثانیة، 1987 م

صالح العمری نیز می‌نویسد:

«قلت وأخرجه البیهقی بسنده إلى نعیم بن حماد قال ابن القیم بعد إخراجه بهذه الأسانید وهؤلاء کلهم أئمة ثقات حفاظ إلا حریز بن عثمان فإنه کان منحرفا عن علی رضی الله عنه ومع هذا احتج به البخاری فی صحیحه»

می گویم بیهقی با سند خود این روایت را از نعیم بن حماد نقل کرده است. ابن قیم بعد از این که این اسناد را ذکر کرد گفت، اینها همگی از ائمه و از ثقات هستند، به غیر از حریز بن عثمان که دشمن علی بوده است با این حال بخاری از او روایت نقل کرده است.

صالح بن محمد بن نوح العمری (متوفای: 1218). إیقاظ همم أولی الأبصار ج1،ص 10، دار النشر : دار المعرفة - بیروت - 1398

این روایت را بسیاری از علمای اهل سنت نقل کرده اند.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->روایت دوم:

در روایت دیگر عبد الله بن مسعود از وجود آمدن فرقه‌ای که قیاس سرلوحه برنامه خود قرار می‌دهند خبر داده است:

188 أخبرنا صَالِحُ بن سُهَیْلٍ مولى یحیى بن أبی زَائِدَةَ ثنا یحیى عن مُجَالِدٍ عن الشَّعْبِیِّ عن مَسْرُوقٍ عن عبد اللَّهِ قال لَا یَأْتِی عَلَیْکُمْ عَامٌ الا وهو شَرٌّ من الذی کان قَبْلَهُ أَمَا انی لَسْتُ أَعْنِی عَامًا أَخْصَبَ من عَامٍ ولا أَمِیرًا خَیْرًا من أَمِیرٍ وَلَکِنْ علماءکم وَخِیَارُکُمْ وفقهاءکم یَذْهَبُونَ ثُمَّ لَا تَجِدُونَ منهم خَلَفًا وَیَجِیءُ قَوْمٌ یَقِیسُونَ الأمر بِرَأْیِهِمْ .

عبد الله بن مسعود می‌گوید: هیچ سالی بر شما نمی‌آید مگر این‌که بدتر از سال قبل است. آگاه باشید منظور من این نیست که سالی پر نعمت تر از سال دیگر و یا امیری بهتر از امیری است بلکه علماء، بهترین ها و فقهای تان می‌روند سپس جانشینی باقی نمی‌مانند و قومی می‌آیند که امور را به رأی شان قیاس می‌کنند.

الدارمی، أبو محمد عبدالله بن عبدالرحمن (متوفاى255هـ)، سنن الدارمی، ج1،‌ ص76، تحقیق: فواز أحمد زمرلی, خالد السبع العلمی، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت ، الطبعة: الأولى1407هـ

در نقل طبرانی در کتاب «المعجم الکبیر»، روایت عبد الله بن مسعود با این عبارت نقل شده و در پایان روایت آمده است که این گروه با قیاس خود اسلام را از میان می‌برد:

8551 حدثنا محمد بن عَلِیٍّ الصَّائِغُ ثنا سَعِیدُ بن مَنْصُورٍ ثنا سُفْیَانُ عن مُجَالِدٍ عَنِ الشَّعْبِیِّ عن مَسْرُوقٍ قال قال عبد اللَّهِ لیس عَامٌ إِلا الذی بَعْدَهُ شَرٌّ منه وَلا عَامٌ خَیْرٌ من عَامٍ وَلا أُمَّةٌ خَیْرٌ من أُمَّةٍ وَلَکِنْ ذَهَابُ خِیَارِکُمْ وَعُلَمَائِکُمْ وَیُحَدِّثُ قَوْمٌ یَقِیسُونَ الأُمُورَ بِرَأْیِهِمْ فَیَنْهَدِمُ الإِسْلامُ وَیَنْثَلِمُ.

عبد الله بن مسعود می‌ گوید: هیچ سالی نیست مگر این‌که سال بعدش بدتر از سال قبل است و هیچ سالی بهتر از سال دیگر نیست و هیچ امتی بهتر از امتی نیست ولی بهترین و علمای تان می‌روند،‌ قومی پدید می‌آیند که امور را به رأی شان قیاس می‌کنند؛‌ پس اسلام را نابود و پاره می‌کنند.

الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى360هـ)، المعجم الکبیر، ج9، ص 105، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.

صالح العمری در باره سند این روایت می‌نویسد:

قلت وأخرجه البیهقی أیضا بسند رجاله ثقات عن ابن مسعود.

العمری، صالح بن محمد بن نوح (متوفای 1218هـ)، إیقاظ همم أولی الأبصار، ج1، ص13، دار النشر : دار المعرفة - بیروت - 1398

شوکانی نیز بعد از نقل روایت می‌نویسد:

 فیهدم الإسلام وینثلم وأخرجه البیهقی بإسناد رجاله ثقات.

  الشوکانی،  محمد بن علی بن محمد (متوفای 1255هـ)، القول المفید فی أدلة الاجتهاد والتقلید ، ج1، ص75، تحقیق : عبد الرحمن عبد الخالق، دار النشر : دار القلم - الکویت ،‌ الطبعة : الأولى 1396 

با توجه به این روایات به دست می‌آید که این گروه از اهل سنت، چیزی را که خداوند حجت قرار داده، به عنوان حجت قبول نکرده و چیزی را که خداوند با حجیت آن مخالفت کرده است، حجت می‌دانند !

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->پاسخ پنجم:  قول و عمل صحابی حجت است

اهل سنت قائلند که سخن و عمل صحابه،حجت است. زیرا قائل به عدالت تمام صحابه هستند. لذا صحابه را از هر گونه جرح و تعدیل مصون می‌دانند.

مروزی در کتاب السنه خود بعد از نقل روایتی می‌گوید که خداوند نیز در قرآن کریم صحابه را ستوده است، سپس در ادامه می‌نویسد:

... وَقَالَ: (لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ)، الآیَةَ، فَهُمْ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) ... .

و خداوند فرمود: به راستی که خداوند از مؤمنانی که در زیر درخت با تو بیعت کردند، راضی شد. پس صحابه حجت خداوند بر خلق او بعد از رسول خدا (ص) است ...

المروزی ، أبو عبد الله محمد بن نصر بن الحجاج (متوفاى294هـ)، السنة ، ج 1   ص14ـ 15، تحقیق : سالم أحمد السلفی ، ناشر : مؤسسة الکتب الثقافیة - بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1408هـ .

ابن قیم جوزیه از قول شافعی نقل کرده که وی گفته است:

وقد صَرَّحَ الشَّافِعِیُّ فی الْجَدِیدِ من رِوَایَةِ الرَّبِیعِ عنه بِأَنَّ قَوْلَ الصَّحَابَةِ حُجَّةٌ یَجِبُ الْمَصِیرُ إلَیْهِ»

شافعی در نظریه جدید خود که ربیع از او نقل می کند: تصریح کرده است که قول صحابه حجت است و باید به آن عمل کرد.

الزرعی الدمشقی الحنبلی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أبی بکر أیوب (مشهور به ابن القیم الجوزیة ) (متوفاى751هـ)، إعلام الموقعین عن رب العالمین، ج4، ص121، تحقیق: طه عبد الرؤوف سعد، ناشر: دار الجیل - بیروت - 1973.

در مجلة «مجمع الفقه الاسلامی» که جمعی از علمای وهابی سعودی آن را تألیف کرده اند آمده که عمل عمر بن خطاب و اجتهادات او حجت است:

«لئن اختلفوا فی حجیة عمل الصحابة , فإنا نشعر بأن عمل عمر لا یجوز الاختلاف فی حجیته ؛ لأن الصحابة کانوا یستقبلونه باعتباره تصرفًا بمقتضى الإمامة , وأغلبه لم ینکره أحد منهم والقلیل الذی کان لبعضهم موقف منه مثل عدول عمر عن توزیع أراضی السواد على المسلمین إلى وقفها لیستمر ریعها إلى الأجیال المقبلة منهم وموقف أنس وبعض الصحابة من ذلک , سانده الجمهور مساندة استمرت فی عهد عثمان وعلی. دون أن تستمر المعارضة له , فصار بذلک کغیره مما لم یعارضه أحد من عمله غیرَ مرتکز على اجتهاد عمر فحسب , وهو وحده حجة حاسمة عندنا».

در حجیت عمل صحابه اختلاف کرده اند. ما می‌دانیم که اختلاف در حجیت عمل عمر جایز نیست؛ زیرا صحابه با توجه به اعتبار امامت او از اعمالش استقبال می‌کردند.

هیچ یک از صحابه غالبا عمل عمر را إنکار نمی کرد. و با این که در برخی از مواضع انکار می کردند، مانند این که عمر اراضی سواد را به جای این که بین مسلمین توزیع کند آن را وقف کرد تا منفعت آن برای نسل های بعد استمرار داشته باشد و همچنین موضع گیری انس و برخی دیگر از صحابه نسبت به آن، جمهور صحابه از آن تا زمان عثمان و علی حمایت کردند. بدون این که، این معارضه، برای عمر استمرار پیدا کند. بنابراین این، این عدم معارضه، مانند بسیاری از کارهای عمر، که احدی با آن مخالفت نمی‌کرد، متوقف بر اجتهاد عمر نبود. با این که اجتهاد عمر به تنهائی برای ما حجتی قاطع است.

منظمة المؤتمر الاسلامی بجدة، مجلة مجمع الفقه الاسلامی التابع لمنظمة المؤتمر الاسلامی بجدة، ج 4، ص 1326، وقد صدرت فی 13 عددا ، وکل عدد یتکون من مجموعة من المجلدات ، کما یلی. العدد 1 : مجلد واحد .العدد 2 : مجلدان .أعدها للشاملة : أسامة بن الزهراء عضو فی ملتقى أهل الحدیث-

در جای دیگر از این مجله تصریح شده است که عمل صحابه حجت است:

لکن هنا لم یتساو الدلیلان بل على العکس. هناک مرجِّح وهو عمل الصحابة، وهذا کما ذکر العلماء من قبیل الإجماع السکوتی ، وهو حجة عند الحنفیة وحجة أیضا عند الحنابلة.

در این جا دو دلیل با هم مساوی نیست؛ بلکه عکس آن صحیح است. زیرا در اینجا مرجِّحی وجود دارد و آن عمل صحابه است. و این همانگونه که علماء ذکر کرده اند، از قبیل اجماع سکوتی است. و این در نزد حنفی ها و همچنین حنبلی ها حجت است.

منظمة المؤتمر الاسلامی ، مجلة مجمع الفقه الاسلامی التابع لمنظمة المؤتمر الاسلامی بجدة، ج 8 / ص 529 وقد صدرت فی 13 عددا ، وکل عدد یتکون من مجموعة من المجلدات ، کما یلی. العدد 1 : مجلد واحد .العدد 2 : مجلدان .أعدها للشاملة : أسامة بن الزهراء عضو فی ملتقى أهل الحدیث.

محمد بن إبراهیم آل الشیخ ، مفتی اعظم سابق عریستان سعودی می‌گوید:

وعلى کل فعمل الخیزران لیس بحجة، وانما الحجة فی عمل الصحابة رضی الله عنهم»

به هر حال عمل خیزران حجت نیست. بلکه عمل صحابه حجت است.

آل الشیخ محمَّد بن إبراهیم بن عَبداللطِیف، فتاوى ورسائل الشیخ محمد بن إبراهیم آل الشیخ، المحقق : محمد بن عبدالرحمن بن قاسم، ج 1، ص 137 الناشر : مطبعة الحکومة بمکة المکرمة، الطبعة : الطبعة الأولى ـ مکة المکرمة، 1399 هـ

ابن مفلح حنبلی نیز می‌گوید:

«.... لقوله: کیف تکلم أجسادا لا أرواح فیها وجوابه بأن تکلیمه لهم کانت من معجزاته علیه السلام فإنه قال ما أنتم بأسمع لما أقول منهم. ولم یثبت هذا لغیره مع أنَّ قول الصحابة له حجة لنا».

به خاطر سخن او که فرمود: چگونه با اجسادی که هیچ روحی ندارند سخن می‌گوئی؟ جواب این سؤال این است که سخن گفتن پیامبر با مردگان از معجزات آن حضرت بوده است؛ زیرا فرمود که شما شنواتر از اینان نیستید. این مطلب برای کسی غیر از صحابه ثابت نیست. با این که سخن صحابه با حضرت برای ما حجت است.

الحنبلی ، أبو إسحاق إبراهیم بن محمد بن عبد الله بن مفلح ﴿متوفای: 884 ﴾،المبدع فی شرح المقنع، ج 7، ص 356، دار النشر : المکتب الإسلامی - بیروت 1400

احمد بن حمدان حرانی نیز در کتاب «صفة الفتوى والمفتی والمستفتی»، می‌نویسد:

أن قول الصحابه عندنا حجة فی أصح الروایتین.

النمری الحرانی، أحمد بن حمدان أبو عبد الله (متوفای 695هـ)، صفة الفتوى و المفتی و المستفتی، ج1، ص73، تحقیق: محمد ناصر الدین الألبانی، دار النشر : المکتب الإسلامی – بیروت،‌ الطبعة: الثالثة، 1397

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->پاسخ ششم: بزرگان اهل سنت حجت خدا هستند

اهل سنت، صحابه و برخی از علمای خود را «حجة الله» بر خلق می‌دانند. ما در این قسمت به تعدادی از آنها اشاره کرده و سخنان علمای اهل سنت را در این باره ذکر می‌کنیم.

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->1. مؤمنان حاضر در بیعت شجره حجت خدایند:

مروزی در کتاب «السنة» بعد از نقل این آیه: «(لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجرة) (فتح/18) که در باره صحابه است، می‌گوید:

 «فهم حجة الله على خلقه بعد رسوله صلى الله علیه وسلم».

اینان (یعنی صحابه)، بعد از رسول خدا (صلى الله علیه وآله سلم) حجت های خداوند بودند بر خلقش.

المروزی محمد بن نصر بن الحجاج أبو عبد الله ﴿ متوفای 294، السنة، ج 1، ص 15، تحقیق : سالم أحمد السلفی ، دار النشر : مؤسسة الکتب الثقافیة - بیروت - 1408 ، الطبعة : الأولى ،

ابن عبد البر در مقدمه کتاب «الاستیعاب» سنت پیامبر را مبین مراد قرآن کریم می‌داند و تصریح می‌کند که شناخت صحابه‌ای که این سنت را از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کرده و برای مردم رسانده است، لازم است و در پایان صحابه را «حجة الله» معرفی کرده و در باره آنان می‌نویسد:

«وهم صحابته الحواریّون الذین وعوها وأدوها ناصحین محسنین حتى کمل بما نقلوه الدّین ، وثبتت بهم حجّة الله تعالى على المسلمین».

صحابه حواریون رسول خدا هستند؛ همان کسانی که ظرف سنت رسول خدا بودند و آن را به مردم رساندند در حالیکه همه آنها دلسوز و نیکوکار بودند تا آنجایی که دین با آنچه آنان نقل کرده اند کامل شد. و به سبب آنها حجت خداوند بر مسلمین کامل شد.

ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابو‌ عمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج1، ص1، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->2. ابو بکر و عمر حجت خداوند هستند

برخی تنها ابو بکر و عمر را حجت خداوند بر خلق می‌دانند.

ابن عساکر دمشقی در «تاریخ مدینة دمشق» ، ابن اثیر در «اسدالغابة» و طبری در کتاب «ریاض النضرة» از قول امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیهما السلام روایت کرده‌اند که فرمود: خداوند ابو بکر و عمر را بر والیان بعد از آن دو حجت قرار داده است.

متن روایت این است:

أخبرنا أبو بکر الأنصاری قال قرئ على أبی الحسن علی بن إبراهیم بن عیسى المقرئ وأنا حاضر نا أبو بکر محمد بن إسماعیل بن العباس الوراق إملاء نا محمد بن عبید الله بن محمد الکاتب العسکری حدثنی عمی أحمد بن محمد بن العلاء نا عمر بن إبراهیم المعروف بکردی نا زائدة بن قدامة عن إسماعیل بن عبد الرحمن عن عبد خیر صاحب رایة علی بن أبی طالب قال سمعت علیا یقول اِنَّ اللَّهَ جَعَلَ أَبَا بَکْرٍ، وَعُمَرَ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ بَعْدَهُمَا مِنَ الْوُلاةِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ، فَسَبَقَا وَاللَّهِ سَبْقًا بَعِیدًا، وَأَتْعَبَا وَاللَّهِ مَنْ بَعْدَهُمَا إِتْعَابًا شَدِیدًا، فَذِکْرُهُمَا حُزْنٌ لِلأُمَّةِ، وَطَعْنٌ عَلَى الأَئِمَّةِ ".

عبد خیر پرچمدار علی علیه السلام می‌گوید: از  آن حضرت شیندم که می‌فرمود: همانا خداوند ابو بکر و عمر را تا روز قیامت حجت های خود بعد از آنها قرار داده است   

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله، (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج30، ص382، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج4، ص 179، تحقیق: عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.

الطبری، ابوجعفر محب الدین أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج1، ص 379، تحقیق: عیسی عبد الله محمد مانع الحمیری، ناشر: دار الغرب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1996م.

الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفاى975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج13، ص13، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.

ابن عساکر در کتاب «تاریخ مدینة دمشق» از عطاء نیز نقل کرده است که وی جانشینی ابو بکر و عمر را از حجت های الهی بر مردم شمرده است:

«أخبرنا أبو بکر محمد بن عبدالباقی أنا الحسن بن علی أنا علی بن محمد بن أحمد بن لؤلؤ أنا عمر بن أیوب نا عثمان بن أبی شیبة أنا سفیان عن رجل عن عطاء قال: من حجة الله على الناس استخلاف أبی بکر وعمر أن یقول قائل من یستطیع أن یعمل بعمل رسول الله صلى الله علیه وسلم».

مردی از عطاء نقل کرد که او گفت: از حجت های خدا بر مردم خلافت ابوبکر و عمر است، تا اینکه کسی نگوید چه کسی می تواند مانند رسول خدا عمل کند.

الشافعی، أبو القاسم علی بن الحسن بن هبة الله بن عبد الله ﴿متوفای571 تاریخ مدینة دمشق، ج44، ص، 259 تحقیق : محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1995

عبد الرؤوف مناوی در کتاب «فیض القدیر» نقل کرده است که ابن فورک صدایی از غیب شنید که ابو بکر را حجت خدا می‌خواند:

«(وحکى) أن الأستاذ ابن فورک قصد الانفراد للتعبد، فبینما هو فی بعض الجبال سمع صوتا ینادی : یا أبا بکر إذ قد صرت من حجج الله على خلقه».

حکایت شده است که ابن فورک برای عبادت تصمیم به گوشه گیری گرفت و هنگامی که به کوهی پناه برد صدائی شنید که می‌گوید ای ابو بکر تو حجتی از حجتهای خداوند بر خلقش شدی.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج1، ص۵۱۵، ناشر: المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->3 . احمد بن حنبل حجت خدا بر مردم است:

برخی احمد بن حنبل را حجت خدا می‌دانند.

ابو بکر بغدادی در کتاب «التقیید لمعرفة رواة السنن و المسانید» نقل کرده است که علی بن مدینی احمد بن حنبل را حجت خدا بر مخلوق می‌دانست:

أخبرنا زاهر بن أحمد الثقفی وإدریس بن محمد بأصبهان قالا أنبأ أبو بکر محمد بن علی بن أبی ذر الصالحانی قال ثنا أبو طاهر محمد بن أحمد بن عبد الرحیم قال أنبا أبو بکر عبد الله بن محمد بن محمد بن فورک القباب قال ثنا محمد بن إبراهیم بن أبان الحبرانی قال سمعت علی بن المدینی یقول أحمد بن حنبل أبو عبد الله الیوم حجة الله على خلقه».

 محمد بن إبراهیم بن أبان حبرانی می‌گوید از علی بن مدینی شنیدم که می‌گفت: احمد بن حنبل امروز حجت خدا بر خلقش است.

البغدادی محمد بن عبد الغنی أبو بکر ﴿متوفای 629. التقیید لمعرفة رواة السنن والمسانید، ج1، ص 159، تحقیق : کمال یوسف الحوت، دار النشر : دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة : الأولى 1408  

ذهبی در کتاب «سیر اعلام النبلاء» آمده است:

الحسین بن الحسن أبو معین الرازی سمعت ابن المدینی یقول لیس فی اصحابنا احفظ من أحمد وبلغنی انه لا یحدث الا من کتاب ولنا فیه اسوة وعنه قال أحمد الیوم حجة الله على خلقه.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج11، ص200، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

جمله « الیوم حجة الله» در این روایات نشان می‌دهد که اهل سنت نیز به وجود حجت در هر زمانی اعتقاد دارند و حجت آن زمان آن‌ها احمد بن حنبل بوده است .

چنانچه شعرانی و برخی دیگر از هیثم بن جمیل در باره احمد بن حنبل نقل کرده اند:

 «وقال الهیثم رضی الله عنه کان أحمد رضی الله عنه حجة الله على أهل زمانه».

هیثم می‌گوید، احمد حجت خداوند بر اهل زمانش بوده است.

الشعرانی أبو المواهب عبدالوهاب بن أحمد بن علی المعروف بالشعرانی ﴿متوفای: 973هـ، الطبقات الکبرى المسماة بلواقح الأنوار فی طبقات الأخیار، ج 1، ص 82، تحقیق : خلیل المنصور، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة : الأولى 1418هـ-1997م

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->4.  مالک بن انس حجت خدا بر مردم است

یکی از کسانی دیگری که اهل سنت او را حجت خدا معرفی کرده اند،‌ مالک بن انس رهبر فرقه مالکی است.

زین الدین عراقی از قول شافعی نقل می‌کنند که وی گفته است، مالک حجت خدا برخلق است:

« وَقَالَ الشَّافِعِیُّ: إذَا جَاءَ الأَثَرُ فَمَالِکٌ النَّجْمُ، وَقَالَ أَیْضًا: مَالِکٌ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ ».

شافعی گفت: اگر روایتی بیاید، مالک ستاره آن است، همچنین گفته مالک حجت خدا بر خلق است.

العراقی زین الدین أبوالفضل عبدالرحیم بن الحسینی ﴿ متوفای: 806هـ طرح التثریب فی شرح التقریب، ج1 ص81 ، تحقیق : عبد القادر محمد علی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة ، الطبعة : الأولى، بیروت - 2000م ،

در کتاب «المدونة الکبری» از یحیی بن سعید و یحیی بن معین نقل شده است که آن دو نیز مالک را حجت خدا بر خلق می‌دانستند:            

«وقال یحیى ابن سعید القطان ویحیى بن معین، مالک أمیر المؤمنین فی الحدیث زاد ابن معین کان مالک من حجج الله على خلقه»

یحیی بن سعید قطان و یحیی بن معین گفته اند مالک، امیرالمومنین در حدیث است. ابن معین اضافه کرده و گفته است، مالک از حجتهای خدا بر خلقش است

مالک بن أنس ابوعبدالله الإصبحی (متوفاى179هـ)، المدونة الکبرى، ج 6، ص 465، ناشر: دار صادر – بیروت.

جلال الدین سیوطی نیز سخن ابن معین را در کتابش نقل کرده است:

«وقال ابن معین: کان مالک من حجج الله على خلقه»

ابن معین گفته است، مالک از حجتهای الهی بر خلقش است.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، تنویر الحوالک شرح موطأ مالک، ص 4، ناشر: المکتبة التجاریة الکبرى ـ مصر ، 1389هـ ـ 1969م

مناوی در کتاب «فیض القدیر» از قول ابن عساکر نیز این سخن را نقل کرده است:

«وکذا ابن عساکر (فی) کتاب (غرائب) الإمام المشهور صدر الصدورحجة الله على خلقه ( مالک ) بن أنس الأصبحی».

ابن عساکر در کتاب غرائب گفته است، مالک بن انس امام مشهور و حجت خداوند بر خلقش است.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج 1، ص 46، ناشر: المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->5.  ابن تیمیه حجت خدا بر بندگان خدا است

تا هنوز ابن تیمیه قرآن را تفسیر می‌کرد و می‌گفت: بعد از رسولان الهی کسی دیگر حجت خدا نیست؛ اما پیروان او چه زود این سخنش را فراموش کردند و خود او را حجت خدا بعد از پیامبر خدا صلی الله علیه وآله بر بندگان خدا معرفی کرده اند.

کرمی حنبلی در مدح ابن تیمیه می گوید:

«... الشیخ الإمام العالم العلامة الأوحد البارع الحافظ الزاهد الورع القدوة الکامل العارف تقی الدین شیخ الإسلام سید العلماء قدوة الأئمة الفضلاء ناصر السنة وقامع البدعة حجة الله على العباد».

شیخ، امام، عالم علامه، یگانه، ماهر، حافظ، زاهد، پرهیزگار، اسوه، کامل، عارف، تقی الدین شیخ الاسلام، سید علماء و اسوه ائمه و فضلاء، ناصر سنت، از میان برنده بدعت و حجت خدا بر بندگان.

الکرمی الحنبلی مرعی بن یوسف ﴿ متوفای 1033، الشهادة الزکیة فی ثناء الأئمة على ابن تیمیة، ج 1، ص 37، تحقیق : نجم عبد الرحمن خلف، دار النشر : دار الفرقان , مؤسسة الرسالة - بیروت ، الطبعة : الأولى  1404

 ابن حجر عسقلانی نیز از عده‌ای از علمای اهل سنت نقل می‌کند که درباره ابن تیمیه گفته اند:

«.... تقی الدین إمام المسلمین حجة الله على العالمین اللاحق بالصالحین..... ذو الفنون البدیعة أبو العباس ابن تیمیة».

تقی الدین، امام مسلمین،حجت خدا بر عالمین که به صالحین ملحق شد، صاحب فنون جدید، ‌ابوالعباس ابن تیمیه.

ابن حجر العسقلانی الحافظ شهاب الدین أبی الفضل أحمد بن علی بن محمد ﴿ متوفای 852 هـ/ 1449م، الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة، ج 1، ص 186، تحقیق : مراقبة / محمد عبد المعید ضان، دار النشر: مجلس دائرة المعارف العثمانیة - صیدر اباد/ الهند ،‌ الطبعة : الثانیة ، 1392هـ/ 1972م

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->6 . سفیان ثوری حجت خدا بر خلق خدا است

ملا علی قاری در کتاب «مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح»، سفیان ثوری را حجت خدا بر مخلوقات معرفی کرده است:

(وعن سفیان الثوری) أی الکوفی إمام المسلمین وحجة الله على خلقه أجمعین ، ...

سفیان ثوری کوفی امام مسلمین و حجت خداوند بر تمام خلقش است.

ملا علی القاری، نور الدین أبو الحسن علی بن سلطان محمد الهروی (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج 9، ص 463، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م .

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->7. شیخ زکریا انصاری شافعی حجت خدا بر خلق خدا است

زین الدین زکریا بن محمد بن أحمد بن زکریا الأنصاری شافعی (متوفای926 یا 925) یکی از علمای شافعی است. عبد القادر عید روسی در کتاب «تاریخ النور السافر عن أخبار القرن العاشر»، از قول ابن حجر هیتمی نقل کرده است که او شیخ ذکریا را حجت خدا بر تمام خلق می دانسته است:

وفی یوم الجمعة رابع ذی الحجة سنة خمس وعشرین توفی الشیخ الإمام العلامة شیخ الأسلام قاضی القضاة زین الدین زکریا بن محمد بن أحمد بن زکریا الأنصاری السنیکی ثم القاهری الأزهری الشافعی ...

وقال الشیخ أبن حجر الهیتمی فی معجم مشایخه وقدمت شیخنا زکریا لأنه أجل من وقع علیه بصری من العلماء العاملین والأئمة الوارثین واعلى من عنه رویت ودریت من الفقهاء الحکماء المسندین فهو عمده العلماء الأعلام وحجة الله على ألأنام حامل لواء مذهب الشافعی ...

ابن حجر در معجم مشایخش گفته ما استاد خود زکریا را مقدم کردیم؛ زیرا مقام او از علمای عاملین شهر ما بالا تر و بلند مرتبه تر است از فقهایی حکیمی که من از آنها روایت کردم.  او از علمای اعلام و حجت خدا بر مردم و حامل پرچم مذهب شافعی است.

عبد القادر بن شیخ بن عبد الله العیدروسی (متوفای: 1037)، تاریخ النور السافر عن أخبار القرن العاشر، ج 1، ص 115، دار النشر : دار الکتب العلمیة – بیروت،‌ الطبعة: الأولى 1405

محمد العکری حنبلی نیز همین مطلب را از  ابن حجر نقل می کند.

«منهم ابن حجر الهیتمی وقال فی معجم مشایخه وقدمت شیخنا زکریا .... فهو عمدة العلماء الأعلام وحجة الله على الأنام ».

 ابن حجر در معجم مشایخش گفته ما شیخ خود زکریا را مقدم کردیم: او از علمای اعلام و حجت خدا بر مردم است.

عبد الحی بن أحمد بن محمد العکری الحنبلی (متوفای: 1089هـ)،شذرات الذهب فی أخبار من ذهب،ج 8، ص 135،دار النشر:داربن کثیر - دمشق- 1406هـ،تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط.

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->8. امام نووی ابو زکریا حجت خدا بر آیندگان است

محیی الدین نووی یکی از بزرگان شافعی است. او را نیز علمای اهل سنت حجت خدا می دانند.

سبکی در کتاب «طبقات الشافعیة الکبرى»، وی را این‌گونه معرفی کرده است:

 یحیى بن شرف بن مری بن حسن بن حسین بن حزام ابن محمد بن جمعة النووی الشیخ الإمام العلامة محیی الدین أبو زکریا  شیخ الإسلام أستاذ المتأخرین وحجة الله على اللاحقین والداعی إلى سبیل السالفین.

یحیی بن شرف ... نووی استاد، امام،‌علامه، ‌محیی الدین ابو زکریا شیخ الاسلام، استاد متأخرین و حجت خدا بر آیندگان و دعوت کننده به راه گذشتگان.  

السبکی الشافعی، ابونصر تاج الدین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی (متوفاى 771هـ)، طبقات الشافعیة الکبرى، ج8، ص395، تحقیق: د. محمود محمد الطناحی د.عبد الفتاح محمد الحلو، ناشر: هجر للطباعة والنشر والتوزیع، الطبعة: الثانیة، 1413هـ.

سخاوی در کتاب «المنهل العذب الروی»، سخن سبکی را نقل کرده است:

 السخاوی، شمس الدین أبو الخیر محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ) المنهل العذب الروی، ج1،‌ ص42، دار النشر : طبق برنامه الجامع الکبیر.

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->9. ابو علی ثقفی حجت خدا بر خلق خدا است

ابو علی ثقفی یکی از علمای صوفیه اهل سنت در نیشابور بوده است. بزرگان دیگر اهل سنت او را به عنوان حجت خدا معرفی کرده اند.

ابراهیم شیرازی در کتاب «طبقات الفقهاء» بعد از معرفی وی شنیده های حاکم را از ابو العباس زاهد این‌گونه نقل کرده است:

أبو علی محمد بن عبد الوهاب بن عبد الرحمن الثقفی النیسابوری ...

قال الحاکم سمعت الصبغ یقول ما عرفنا الجد والنظر حتى ورد أبو علی من العراق

وسمعت أبا العباس الزاهد یقول کأن الثقفی فی عصره حجة الله على خلقه ولد سنة أربع وأربعین ومائتین وتوفی فی جمادى الأولى سنة ثمان وعشرین وثلاثمائة.

.... حاکم می‌گوید: از ابو العباس زاهد شنیدم که می‌گفت، ابو علی ثقفی در زمان خودش حجت خدابر خلقش بوده است. او در سال 244 متولد و در سال 328 وفات یافته است.

الشیرازی الشافعی، ابوإسحاق إبراهیم بن علی بن یوسف (متوفاى 476هـ)، طبقات الفقهاء ، ج1، ص201، تحقیق : خلیل المیس ، ناشر : دار القلم - بیروت .

ذهبی در دو کتابش نیز شنیده های حاکم را در باره ابو علی ثقفی نقل کرده است:

وسمعت أبا العباس الزاهد یقول کان أبو علی فی عصره حجة الله على خلقه

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج15، ص 282، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج24، ص 239، تحقیق: د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->10. اسحاق بن ابراهیم الحنظلی، حجت خدا بر مخلوقات:

ابو نعیم اصفهانی در حلیة الأولیاء می‌نویسد:

454 إسحاق بن إبراهیم الحنظلی

قال الشیخ أبو نعیم رحمة الله تعالى ورضوانه علیه ومنهم الإمام الهمام المشهور بالحفظ والفقه مذکور أعلامه فی العالم منشور إسحاق بن إبراهیم الحنظلی قرین الإمام المعظم المبجل أحمد بن حنبل وحدین الإمام المفضل محمد بن إدریس الشافعی کان إسحاق للآثار مثیرا ولأهل الزیغ والبدع مبیرا اقتصرت من ذکره ومناقبه على نبذ من غرائب حدیثه ومشاهیره

حدثنا إبراهیم بن عبدالله ثنا محمد بن إسحاق الثقفی قال أ شدنی أحمد بن سعید الرباطی فی إسحاق بن إبراهیم الحنظلی قربی إلى الله دعانی 

إلى حب أبی یعقوب إسحاق 

لم یجعل القرآن خلقا کما 

قد قاله زندیق فساق 

جماعة السنة أدابه 

یقیم من شد على ساق 

یا حجة الله على خلقه 

فی سنة الماضین للباقی 

أبوک إبراهم محض التقى 

سباق مجد وابن سباق 

الأصبهانی، ابو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 9   ص 234، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

ذهبی نیز همین شعر را در سیر أعلام النبلاء ‌آورده است:

وهذه ابیات لأحمد بن سعید الرباطی

قربی إلى الله دعانی إلى 

حب أبی یعقوب إسحاق 

لم یجعل القرآن خلقا کما 

قد قاله زندیق فساق 

یا حجة الله على خلقه 

فی سنة الماضین للباقی 

أبوک إبراهیم محض التقى سباق مجد وابن سباق 

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 11   ص 375، تحقیق : شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بیروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->10. ابو حامد تبریزی ، حجت خداوند بر بندگانش:

اربلی در تاریخ اربل می‌نویسدک

الْإِمَامُ الصَّالِحُ أَبُو حَامِدٍ التِّبْرِیزِیُّ [...بَعْدَ سَنَةِ 588 هـ [ هُوَ أَبُو حَامِدٍ مُحَمَّدُ بْنُ رَمَضَانَ بْنِ عُثْمَانَ بْنِ مَهْمَتٍ التِّبْرِیزِیُّ وَیُعْرَفُ بِالْمَهْمَتِیِّ، وَیُکْنَى أَیْضًا أَبَا بَکْرٍ، الْفَقِیهُ الزَّاهِدُ، الصَّالِحُ، الْوَرِعُ، إِمَامُ أَئِمَّةِ الزُّهْدِ.وَرَدَ إِرْبِلَ فِی رَبِیعٍ الْأَوَّلِ سَنَةَ ثَمَانٍ وَثَمَانِینَ وَخَمْسِمِائَةٍ، أَثْنَى عَلَیْهِ الْعَجَمُ فَغَالَوْا فِیهِ.

وَنَقَلْتُ مِنْ خَطِّ أَبِی طَاهِرٍ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْبُخَارِیِّ جَدِّ الْأُرْمَوِیِّ هُوَ، وَأَبُوه، کَذَا بِخَطِّهِ، قَالَ: هُوَ الْإِمَامُ الْعَالِمُ، إِمَامُ الْأَئِمَّةِ، بِحْرُ الْحِکْمَةِ، مُبَیِّنُ الشَّرِیعَةِ، وَمُظْهِرُ الطَّرِیقَةِ وَالْحَقِیقَةِ، الْفَقِیهُ الزَّاهِدُ، حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ فِی وَقْتِهِ، وَرَدَ إِرْبِلَ، وَانْعَکَفَ النَّاسُ لِصَلَاحِهِ، وَسُمِعَ عَلَیْهِ.

الأربلی ، شرف الدین بن أبی البرکان المبارک بن أحمد (متوفای937هـ) ، تاریخ اربل ، ج 1   ص 136، تحقیق : سامی بن سید خماعد الصقار ، ناشر : وزارة الثقافة والإعلام - العراق ، 1980م .

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->11. علماء روی زمین حجت های خدا بر مخلوق هستند

یکی از حجت های الهی که در روایات و سخنان علمای اهل سنت به آن تصریح شده است، عالمان و دانشمندان دینی است.

ابن قیم الجوزیه، شاگرد ابن تیمیه، در کتاب «إعلام الموقعین عن رب العالمین»، فتوا دهندگان را بر چهار دسته تقسیم کرده و می‌گوید: دسته اول کسانی هستند که به کتاب خدا و سنت رسول خدا آگاه اند. این دسته حجت خداوند در روی زمین هستند:

الْفَائِدَةُ التَّاسِعَةُ وَالْعِشْرُونَ الْمَفْتُونَ الَّذِینَ نَصَّبُوا أَنْفُسَهُمْ لِلْفَتْوَى أَرْبَعَةُ أَقْسَامٍ

النوع الاول من أنواع المفتین

أَحَدُهُمْ الْعَالِمُ بِکِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ رَسُولِهِ وَأَقْوَالِ الصَّحَابَةِ فَهُوَ الْمُجْتَهِدُ فی أَحْکَامِ النَّوَازِلِ یَقْصِدُ فیها موافقه الادلة الشَّرْعِیَّةِ حَیْثُ کانت ..

وَهُمْ الَّذِینَ قال فِیهِمْ عَلِیُّ بن أبی طَالِبٍ کَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ لَنْ تَخْلُو الأرض من قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّتِهِ.

فائده 29: مفتیانی که خودشان را برای فتوا دادن قرار داده اند بر چهار دسته اند:

دسته اول؛ کسانی هستند که به کتاب خدا و سنت رسول خدا و اقوال صحابه دانا هستند. این شخص در احکام مسایل جدید مجهتد است که موافق ادله شرعیه است. ...

آنان کسانی هستند که علی بن ابی طالب علیه السلام در باره آنان فرموده: هیچ گاه زمین از حجت‏خدا که براى خدا قیام کند خالى نخواهد بود.

الزرعی الدمشقی الحنبلی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أبی بکر أیوب (مشهور به ابن القیم الجوزیة) (متوفاى751هـ)، إعلام الموقعین عن رب العالمین، ج4، ص212، تحقیق: طه عبد الرؤوف سعد، ناشر: دار الجیل - بیروت - 1973.

برای روشن شدن مطلب فوق به نکات ذیل اشاره می شود:

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->نکته اولک سخن امیرمؤمنان (ع) به روایت کمیل بن زیاد نخعی

حال که سخن امیر مؤمنان علیه السلام مورد استشهاد این دانشمند حنابله واقع شده است، به متن سخن آن حضرت که به یکی از یارانش به نام کمیل بن زیاد آن را بیان کرده، اشاره می‌کنیم و در پایان اعتراف علمای اهل سنت را به زیبایی و حسنیت این سخن بیان خواهیم کرد.

خطیب بغدادی متن سخنان امیر مؤمنان علیه السلام را با سند ذیل این‌گونه نقل کرده است:

أنا محمد بن الحسین بن الأزرق المتوثى أنا أبو سهل أحمد بن محمد ابن عبد الله بن زیاد القطان نا أبو بکر موسى بن إسحاق الأنصاری .

( وأنا ) أبو القاسم عبد الرحمن بن عبید الله بن عبد الله بن محمد بن الحسین الحربی وأبو نعیم الحافظ قالا : نا حبیب بن الحسین بن داود القزاز نا موسى بن إسحاق نا أبو نعیم ضرار بن صرد نا عاصم بن حمید الحناط عن أبی حمزة الثمالی عن عبد الرحمن بن جندب الفزاری عن کمیل بن زیاد النخعی قال : أخذ علی بن أبی طالب بیدی فأخرجنی إلى ناحیة الجبانة فلما أصحرنا جلس ثم تنفس ثم قال : یا کمیل بن زیاد إحفظ ما أقول لک ، القلوب أوعیة خیرها أوعاها الناس ثلاثة فعالم ربانی ، ومتعلم على سبیل نجاة ، وهمج رعاع ..

اللهم بلى لن نخلو الأرض من قائم لله بحججه لکی لا تبطل حجج الله وبیناته.

عبد الرحمن بن جندب فزاری از کمیل بن زیاد نقل کرده است که علی بن ابی طالب دست مرا گرفت و به ناحیه جبانه برد و در آنجا نشست و نفسی عمیق کشید سپس فرمود: ای کمیل بن زیاد آنچه را به شما می‌گویم حفظ کن. قلبها مثل ظرف هستند؛ بهترین ظرف آن ظرفی است که گنجایش بیشتری داشته باشد.

عالم الهى، و دانش طلبانى که در راه نجات دنبال تحصیل علمند، و احمقان بى سر و پا که دنبال هر صدایى مى دوند و با هر بادى حرکت مى کنند.

بعد فرمود:

آرى، زمین هیچگاه از حجت قائم خداوند خالى نمى‏ماند، تا حجتها و نشانه‏هاى روشن دین خدا از میان نرود.

ایشان در پایان می‌گوید:

هذا الحدیث من أحسن الأحادیث معنى وأشرفها لفظاً.

این روایت از بهترین روایات از نظر معنی و اشرف روایات از نظر لفظ است.

الخطیب البغدادی، أبو بکر أحمد بن علی بن ثابت (متوفای 462هـ)، الفقیه و المتفقه، ج1، ص182، تحقیق: أبو عبد الرحمن عادل بن یوسف الغرازی، دار النشر: دار ابن الجوزی – السعودیة، الطبعة: الثانیة، 1421هـ 

این روایت علمای ذیل نیز نقل کرده اند:

إبن أبی‌الحدید المدائنی المعتزلی، ابوحامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج18، ص160، تحقیق: محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

الطرطوشی المالکی ،أبو بکر محمد بن محمد ابن الولید الفهری (متوفاى520هـ) سراج الملوک ، ج1، ص 52، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج14، ص 18، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علی (متوفاى 608هـ)، التذکرة الحمدونیة، ج1، ص 68، تحقیق: إحسان عباس، بکر عباس، ناشر:دار صادر - بیروت،، الطبعة: الأولى، 1996م.

المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذیب الکمال، ج24، ص 221، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

زرعی نیز پس از ذکر روایت سند این روایت را حسن دانسته است:

ذکره أبو نعیم فی الحلیة وغیره قال أبو بکر الخطیب هذا حدیث حسن من احسن الاحادیث معنى واشرفها لفظا.

الزرعی ، محمد بن أبی بکر أیوب أبو عبد الله (متوفای751هـ)، مفتاح دار السعادة ومنشور ولایة العلم والإرادة، ج1، ص 123، دار النشر : دار الکتب العلمیة – بیروت

بنا به گزارش ابو بکر زرعی در کتاب «مفتاح دار السعادة» این تکه از روایت «اللهم بلى لن تخلو الأرض من مجتهد قائم لله بحجج الله» که از فرمایش امیر مؤمنان علیه السلام نقل کردیم، از قول عمر بن خطاب نیز نقل شده است:

وقد تقدم قول عمر رضى الله عنه موت الف عابد اهون من موت عالم بصیر بحلال الله وحرامه وقوله اللهم بلى لن تخلو الأرض من مجتهد قائم لله بحجج الله.

الزرعی ، محمد بن أبی بکر أیوب أبو عبد الله (متوفای751هـ)، مفتاح دار السعادة ومنشور ولایة العلم والإرادة ، ج1، ص143، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت

بنابر این، از دیدگاه خلیفه دوم اهل سنت نیز زمین از حجت خدا خالی نیست و جای تعجب اینجا است که چرا ابن تیمیه بر خلاف خلیفه سخن می‌گوید و وجود حجت را بعد از رسولان الهی نفی می‌کند؟!!

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->نکته دوم: علماء، حجت خدا بر منازع و معارض است:

حجیت سخن عالمان و دانشمندانی که بر اساس آیات و روایات سخن می‌گویند از قطعیات و مسلمات تاریخ شیعه و اهل سنت است.

 مناوی در کتاب «فیض القدیر» در باره این مطلب می‌گوید:

طالب العلم أفضل عند الله من المجاهد فی سبیل الله لأن المجاهد یقاتل قوما مخصوصین فی قطر مخصوص والعالم حجة الله على المنازع والمعارض فی سائر الأقطار وبیده سلاح العلم یقاتل به کل معارض ویدفع به کل محارب وذلک هو الجهاد الأکبر. ...

طالبان دانش در نزد خداوند از مجاهدان در راه خدا هستند؛‌ زیرا مجاهد در مقابل قوم مخصوص در یک ناحیه مشخص جنگ می کند؛  اما شخص عالم حجت خداوند است بر نزاع کننده و دشمن در تمام بلاد و در دست او سلاح علم است که به وسیله او با تمام نزاع کندگان می‌جنگد و تجاوز هر تجاوزگری را دفع می‌کند و این بزرگترین جهاد است.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۴، ص۳۴۸، ناشر: المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->نکته سوم: بر مبنای حنابله، هیچ زمانی از حجت خدا خالی نیست:

بدر الدین زرکشی در کتاب «البحر المحیط فی اصول الفقه» مبنای حنابله و فقهای اهل سنت را در باره این‌که هیچ زمانی خالی از حجت خدا نیست و این حجت هم همان عالمان دینی و مجتهدان است نقل کرده است:

وَقَالَتْ الْحَنَابِلَةُ لَا یَجُوزُ خُلُوُّ الْعَصْرِ عن مُجْتَهِدٍ وَبِهِ جَزَمَ الْأُسْتَاذُ أبو إِسْحَاقَ وَالزُّبَیْرِیُّ فی الْمُسْکِتِ فقال الْأُسْتَاذُ وَتَحْتَ قَوْلِ الْفُقَهَاءِ لَا یُخْلِی اللَّهُ زَمَانًا من قَائِمٍ بِالْحُجَّةِ أَمْرٌ عَظِیمٌ وَکَأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَلْهَمَهُمْ ذلک وَمَعْنَاهُ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لو خَلَّى زَمَانًا من قَائِمٍ بِحُجَّةٍ زَالَ التَّکْلِیفُ إذْ التَّکْلِیفُ لَا یَثْبُتُ إلَّا بِالْحُجَّةِ الظَّاهِرَةِ وإذا زَالَ التَّکْلِیفُ بَطَلَتْ الشَّرِیعَةُ وقال الزُّبَیْرِیُّ لَنْ تَخْلُوَ الْأَرْضُ من قَائِمٍ لِلَّهِ بِالْحُجَّةِ فی کل وَقْتٍ وَدَهْرٍ وَزَمَانٍ وَلَکِنَّ ذلک قَلِیلٌ فی کَثِیرٍ.

حنابله گفته اند: هیچ زمانی از وجود مجتهدی خالی نیست و به این مطلب استاد ابو اسحاق و زبیری یقین کرده اند. استاد ابو اسحاق در زیر سخنان فقها که گفته اند: «خداوند هیچ زمانی را از وجود کسی که حجت خدا را بر پا می دارد و از خداوند الهام می گیرد» گفته است: معنای این سخن این است که خداوند متعال اگر زمانی از وجود این حجت قائم خالی کند، تکلیف برداشته می شود؛‌ زیرا تکلیف تنها با وجود حجت ظاهر ثابت می‌شود و زمانی که تکلیف باطل شود، شریعت نیز باطل می شود.

زبیری گفته است: هیچ گاه زمین از حجت‏خدا که براى خدا قیام کند، در هر زمان و عصری خالى نخواهد بود؛ اما وجود این حجت ها کم خواهد بود.

الزرکشی، بدر الدین محمد بن بهادر بن عبد الله (متوفای794هـ)، البحر المحیط فی أصول الفقه، ج4، ص 497، تحقیق: ضبط نصوصه وخرج أحادیثه وعلق علیه: د. محمد محمد تامر، دار النشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت،‌ الطبعة : الأولى،1421هـ - 2000م 

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->نکته چهارم: علماء چون دین خدا را بر پا می‌دارند، حجت خداوند هستند:

در منابع معتبر اهل سنت روایتی نقل شده است که در اسلام پیوسته گروهی هستند که دین خدا را بر پا می دارند. ابن ماجه روایت را با این عبارت نقل کرده است:

7 حدثنا أبو عَبْد اللَّهِ قال ثنا هِشَامُ بن عَمَّارٍ قال حدثنا یحیى بن حَمْزَةَ قال ثنا أبو عَلْقَمَةَ نَصْرُ بن عَلْقَمَةَ عن عُمَیْرِ بن الْأَسْوَدِ وَکَثِیرِ بن مُرَّةَ الْحَضْرَمِیِّ عن أبی هُرَیْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قال لَا تَزَالُ طَائِفَةٌ من أُمَّتِی قَوَّامَةً على أَمْرِ اللَّهِ لَا یَضُرُّهَا من خَالَفَهَا.

رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرموده است: پیوسته گروهی از امت من برای برپایی اوامر الهی قیام می‌کنند، مخالفت مخالفان به آنان ضرری نمی‌زند.

القزوینی، ابوعبدالله محمد بن یزید (متوفاى275هـ)، سنن ابن ماجه، ج1، ص 493، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار الفکر - بیروت.

بخاری در صحیحش روایت را با طریق دیگر و عبارت دیگر آورده است:

6881 حدثنا عُبَیْدُ اللَّهِ بن مُوسَى عن إِسْمَاعِیلَ عن قَیْسٍ عن الْمُغِیرَةِ بن شُعْبَةَ عن النبی صلى الله علیه وسلم قال لَا تزال طَائِفَةٌ من أُمَّتِی ظَاهِرِینَ حتى یَأْتِیَهُمْ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ ظَاهِرُونَ.

البخاری الجعفی، ابو عبد الله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری، ج6، ص2667،‌ تحقیق: د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

بزرگان از علمای اهل سنت مصداق این گروه را اهل حدیث و عالمان دینی می‌دانند:

مناوی با اشاره به این که این روایت را بخاری نیز آورده، این گروه را به عالمان دین تفسیر کرده است:

لا تزال طائفة من أمتی قال البخاری فی الصحیح وهم أهل العلم قوامة على أمر الله أی على الدین الحق لتأمن بهم القرون وتتجلى بهم ظلم البدع والفتون لا یضرها من خالفها لئلا تخلو الأرض من قائم لله بالحجة.

بخاری در صحیح این روایت را آورده و مراد از آنها، اهل العلم است. معنای «قوامة علی امر الله» این است که آنان دین خدا را بر پا می‌دارند تا قرن ها مردم در امان باشند و ظلم بدعت گران و فتنه جویان روشن شود و مخالفت مخالفان ضرری نمی‌زند. آنها این کار را می‌کنند تا این‌که زمین از حجتی که برای خدا قیام می‌کند خالی نباشد.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج6، ص 396، ناشر: المکتبة التجاریة - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

ملا علی قاری نیز می‌گوید:

 نعم ، هذه الأحادیث شاملة للعلماء أیضاً حتى قیل : المراد بهم علماء الحدیث والله أعلم .

این روایات شامل علماء نیز می شود. حتی گفته شده است که مراد از آنان، علمای حدیث است و خدا می داند.

ملا علی القاری، نور الدین أبو الحسن علی بن سلطان محمد الهروی (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج7، ص 335، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م .

مناوی در کتاب «التیسیر بشرح الجامع الصغیر»، بعد از شرح روایت که در سخن فوق هم اشاره شد، سند این روایت را صحیح می داند:

لا تزال طائفة من أمتی قوامة على أمر الله) لتنجلی به ظلم أهل البدع (لا یضرها من خالفها) لئلا تخلوا الأرض من قائم لله بالحجة (ه عن أبی هریرة ) واسناده صحیح.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج2، ص492، ناشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ ـ 1988م.

شیخ محمد بن درویش شافعی در کتاب «أسنى المطالب فی أحادیث مختلفة المراتب»، نیز بر موثق بودن روایت ابن ماجه تصریح کرده است:

1676 - خبر : لا تزال طائفة من أمتی قوامة على أمر الله لا یضرها من خالفها. رواه ابن ماجة ورجاله موثوقون.

البیروتی الشافعی، الإمام الشیخ محمد بن درویش بن محمد الحوت (متوفای1277هـ)، أسنى المطالب فی أحادیث مختلفة المراتب، ج1، ص 317، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى 1418 هـ -1997م   

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->نکته پنجم: علماء، نهال دست نشانده خداوند در روی زمین هستند:

در روایت دیگری که آمده است که خدای متعال پیوسته در این دین درختانی را می‌کارد که آنها در راه اطاعت خداوند به کار گرفته می شود. البته مصداق این درختان افرادی هستند که عمرشان را در راه نشر دین سپری می‌کنند. ابن ماجه متن روایت را این‌گونه آورده است:

8 حدثنا أبو عَبْد اللَّهِ قال ثنا هِشَامُ بن عَمَّارٍ ثنا الْجَرَّاحُ بن مَلِیحٍ ثنا بَکْرُ بن زُرْعَةَ قال سمعت أَبَا عِنَبَةَ الْخَوْلَانِیَّ وکان قد صلى الْقِبْلَتَیْنِ مع رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قال سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یقول لَا یَزَالُ الله یَغْرِسُ فی هذا الدِّینِ غَرْسًا یَسْتَعْمِلُهُمْ فی طَاعَتِهِ.

بکر بن زرعه می‌گوید از ابو عنبه خولانی که همراه پیامبر در دو قبله نماز خوانده روایت شده که رسول خدا فرموده است: خداوند پیوسته در این دین درختانی می‌کارد که آنها را در راه دینش به کار می‌گیرد.

القزوینی، ابوعبدالله محمد بن یزید (متوفاى275هـ)، سنن ابن ماجه، ج1، ص5، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار الفکر - بیروت.

علمای اهل سنت مصداق این درختان و «غرس الهی» را، راویان حدیث و عالمان دین می‌دانند.

عبد القادر دمشقی بعد از نقل روایت، سخن احمد بن حنبل را که مصداق روایت را اصحاب حدیث می داند نقل کرده است:

وقال ابن مفلح فی الآداب الشرعیة نقل نعیم بن طریف عن الإمام أحمد أنه قال فی حدیث لا یزال الله یغرس إلى آخره هم أصحاب الحدیث ونص أحمد على أن لله أبدالا فی الأرض.

ابن مفلح در کتاب آداب الشریعة، گفته است: نعیم بن طریف از امام احمد نقل کرده است که وی در باره روایت «لایزال الله یغرس... » گفته است که منظور اصحاب حدیث است و احمد تصریح کرده است که برای خداوند در روی زمین ابدال است.

الدمشقی، عبد القادر بن بدران (متوفاى1346هـ)، المدخل إلى مذهب الإمام أحمد بن حنبل ،  ج1، ص493، تحقیق : د. عبد الله بن عبد المحسن الترکی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت ، الطبعة: الثانیة ، 1401هـ

ابو بکر زرعی نیز در کتاب «مفتاح دار السعادة ومنشور ولایة العلم والإرادة»، مصداق «غرس الله» اهل علم می‌داند و می‌نویسد:

وفی صحیح أبی حاتم من حدیث الخولانی قال قال رسول الله لا یزال الله یغرس فی هذا الدین غرسا یستعملهم فی طاعته وغرس الله هم اهل العلم والعمل فلو خلت الأرض من عالم خلت من غرس الله ولهذا القول حجج کثیرة لها موضع آخر .

در صحیح ابی حاتم روایت خولانی نقل شده است و مراد از درختانی که خداوند آن را غرس کرده، اهل علم و عمل هستند؛‌ پس اگر زمین از وجود عالم خالی شود، از درختان دست نشانده خداوند خالی شده است و برای این قول، دلیل زیادی است که اینجا جای ذکر آن ها نیست.

الزرعی، محمد بن أبی بکر أیوب أبو عبد الله (متوفای751هـ)، مفتاح دار السعادة ومنشور ولایة العلم والإرادة، ج1، ص 144، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت

سند روایت مذکور نیز از دیدگاه علمای اهل سنت صحیح است.

احمد کنانی در کتاب «مصباح الزجاجه» بعد از نقل روایت به موثق بودن راویانش تصریح کرده است:

 حدثنا هشام بن عمار حدثنا الجراح بن ملیح حدثنا بکر بن زرعة قال سمعت أبا عنبة الخولانی وکان قد صلى القبلتین مع رسول الله صلى الله علیه وسلم قال سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول لا یزال الله یغرس فی هذا الدین غرسا یستعملهم فی طاعته هذا إسناد صحیح رجاله کلهم ثقات.

الکنانی، أحمد بن أبی بکر بن إسماعیل (متوفای840هـ)، مصباح الزجاجة فی زوائد ابن ماجه، ج1، ص 5، تحقیق: محمد المنتقى الکشناوی، دار النشر: دار العربیة بیروت، الطبعة: الثانیة 1403 

شمس الدین ذهبی که از علمای رجال شناس اهل سنت است در کتاب «معجم محدثی الذهبی»، در باره سند روایت می‌گوید:

 لا یزال الله یغرس فی هذا الدین غرسا یستعملهم فی طاعته اسناده صالح.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای748هـ)، معجم الذهبی، ج1، ص96، تحقیق: د روحیة عبد الرحمن السویفی، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت – لبنان،‌ الطبعة: الأولى 1413هـ - 1993م

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->11. حاکمان، پادشاهان و والیان حجت های خدا در روی زمین هستند

تا هنوز سخن از صحابه ، علماء، دانشمندان و زاهدان بود که بزرگان اهل سنت آنان را «حجت الله» معرفی کرده اند؛‌ اما از آن بالاتر، حاکمان، والیان و پادشاهان را نیز حجت های خدا در روی زمین می‌دانند.

فخر رازی در کتاب «تفسیر کبیر»، در ذیل آیه «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ» می‌گوید: سلطان همان حجت است و بعد می‌نویسد:

واختلفوا فی أن الحجة لم سمیت بالسلطان. فقال بعض المحققین: لأن صاحب الحجة یقهر من لا حجة معه عند النظر کما یقهر السلطان غیره ، فلهذا توصف الحجة بأنها سلطان، وقال الزجاج: السلطان هو الحجة والسلطان سمی سلطاناً لأنه حجة الله فی أرضه.

در این که به سلطان «حجت» می‌گویند: اختلاف است. برخی از محققان می‌گوید: از جهت این که صاحب حجت مغلوب می‌کند کسی را هیچ حجتی ندارد؛‌ همانگونه که پادشاه و حاکم غیر خود را مقهور می‌کند. از این جهت حجت سلطان توصیف شده است. زجاج می‌گوید: سلطان حجت است و سلطان را که سلطان می‌گوید، به این خاطر است که او حجت خدا در روی زمین است.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج18، ص43، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م

  ابو جعفر نحاس یکی دیگر از مفسران اهل سنت در ذیل آیه فوق می‌نویسد:

السلطان الحجة ومن هذا قیل للوالی سلطان لأنه حجة الله جل وعز فی الأرض.

سلطان، حجت است؛ به همین جهت به «والی» سلطان گفته شده است؛ زیرا «والی» حجت خداوند در روی زمین است.

النحاس المرادی المصری، أبو جعفر أحمد بن محمد بن إسماعیل (متوفاى338هـ)، معانی القرآن الکریم ، ج3، ص 378، تحقیق: محمد علی الصابونی، ناشر: جامعة أم القرى - مکة المرمة، الطبعة: الأولى ، 1409هـ.

ماوردی نیز در تفسیر «النکت والعیون» می‌نویسد:

وفی معنى السلطان وجهان : أحدهما : الحجة , ومنه سمی الوالی سلطاناً لأنه حجة الله تعالى فی الأرض .

الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفاى450هـ)، النکت والعیون، ج3، ص213، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان.

ابن جوزی نیز در تفسیرش می نویسد:

والسلطان الحجة الظاهرة وإنما قیل للأمیر سلطان لأنه حجة الله فی أرضه.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج2، ص233، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.

این نکته را نیز باید مد نظر داشت که اغلب پادشاهان، حاکمان و والیان جامعه اهل عدل و رعایت انصاف نیستند و برای پیشبرد حکومت شان از هرگونه ظلم و بی عدالتی و ... استفاده می‌کنند. حال اگر بنابر این نظریه، همچه پادشاهان و حاکمان حجت های خداوند در روی زمین باشند، چرا ائمه معصومین علیهم السلام که مظهر عدالت، پاکی ، تقوا ، دیانت و حافظ شریعت رسول خدا صلی الله علیه وآله هستند،‌ حجت الله نباشند؟

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->پاسخ هفتم: «ابدال» اگر در زمین نباشند،‌ زمین نابود می‌شود

در روایات متعدد و صحیح اهل سنت آمده است که همواره افرادی از بندگان خداوند که آن را «ابدال» می‌گویند در روی زمین وجود دارند و اگر آنها نباشند، زمین نابود می‌شود و هلاکت موجودات عالم قطعی است.

متن این روایات را جلال الدین سیوطی در کتاب «الحاوی للفتاوی فی الفقه »، و تفسیر «الدر المنثور» با اشاره به تصحیح سند آنها در یکجا این‌گونه نقل کرده است:

وأخرج الإمام أحمد بن حنبل فی الزهد، والخلال فی کرامات الأولیاء بسند صحیح على شرط الشیخین عن ابن عباس قال : ما خلت الأرض من بعد نوح من سبعة یدفع الله بهم عن أهل الأرض ...

 وأخرج الأزرقی فی تاریخ مکة عن زهیر بن محمد قال : لم یزل على وجه الأرض سبعة مسلمون فصاعداً لولا ذلک لأهلکت الأرض ومن علیها .

 وأخرج الجندی فی فضائل مکة عن مجاهد قال : لم یزل على الأرض سبعة مسلمون فصاعداً لولا ذلک هلکت الأرض ومن علیها .

وأخرج الخلال فی کرامات الأولیاء عن زاذان قال : ما خلت الأرض بعد نوح من اثنی عشر فصاعداً یدفع الله بهم عن أهل الأرض .

احمد بن حنبل در کتاب الزهد و خلال در کتاب کرامات الاولیاء با سند صحیح از ابن عباس روایت کرده اند که زمین بعد از طوفان نوح هیچ گاه از 7 نفر که خدا به سبب ایشان بلا را از اهل زمین دفع می کرد خالی نشد ...

ازرقی در تایخ مکه از زهیر بن محمد نقل کرده است که پیوسته در روی زمین 7 نفر مسلمان و بالاتر از آن زندگی می‌کنند که اگر آنها نباشند، زمین و همه موجودات نابود می شوند.

و جندی در کتاب فضائل مکه از مجاهد روایت کرده است که همیشه بر روی زمین 7 نفر و یا بیشتر مسلمان بوده اند و اگر ایشان نبودند زمین و آنچه بر روی آن است نابود می شد ...

خلال در کرامات الاولیاء از زاذان آوره است که بعد از حضرت نوح زمین از وجود 12 تن و زیادتر خالی نیست که خداوند به سبب وجود آنها بلا را از زمین دفع می‌کند.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج2، ص 201 ، تحقیق: عبد اللطیف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج1، ص 766، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993.

صالحی شامی برای اثبات این بحث که اجداد گرامی رسول خدا صلی الله علیه وآله مسلمان و موحد بوده اند یکی از دلائلش این است:

الثانیة : أنه قد ثبت أن الأرض لم تخل من سبعة مسلمین فصاعدا یدفع الله تعالى بهم عن أهل الأرض . فروى عبد الرزاق فی المصنف وابن المنذر فی التفسیر بسند صحیح على شرط الشیخین عن علی بن أبی طالب رضی الله تعالى عنه قال : لم یزل على وجه الدهر فی الأرض سبعة مسلمون فصاعدا فلولا ذلک هلکت الأرض ومن علیها . وروى الإمام أحمد فی الزهد والخلال فی کرامات الأولیاء بسند صحیح على شرطهما ، عن ابن عباس رضی الله تعالى عنهما قال : ما خلت الأرض من بعد نوح من سبعة یدفع الله تعالى بهم عن أهل الأرض .

الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج1، ص 256، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.

همانگونه می‌بینید سیوطی و صالحی شامی به روایاتی اشاره کرده اند که تعداد آنها را 7 و 12 تن ذکر کرده است.

اما سیوطی در روایت دیگر تعداد آنها را 40 تن می‌ داندو می‌نویسد:

وأخرج الطبرانی فی الأوسط بسند حسن عن أنس قال : قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لن تخلو الأرض من أربعین رجلا مثل خلیل الرحمن فبهم تسقون وبهم تنصرون ما مات منهم أحد إلا أبدل الله مکانه آخر.

به نقل انس رسول خدا فرمود: هرگز زمین از وجود 40 تن همانند ابراهیم خلیل الرحمن خالی نیست، پس به سبب آنها مردم از باران بهرمند می‌شوند و به وسیله آنها یاری می‌شوند، هیچ یکی از آنها نمی میرند مگر این‌که خداوند به جای او یکی دیگر را می‌گذارند.

الدر المنثور، ج 1، ص 765

هیثمی و مناوی نیز این روایت را آورده و بر اعتبار سندش تصریح کرده اند:

وعن أنس قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لن تخلوا الأرض من أربعین رجلا مثل خلیل الرحمن فبهم تسقون وبهم تنصرون ... رواه الطبرانی فی الأوسط وإسناده حسن.

الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر (متوفاى807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج10، ص63، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

( لن تخلوا الأرض من أربعین رجلا مثل خلیل الرحمن .. واسناده حسن.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفاى 1031هـ)، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج2،‌ ص 302، ناشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ ـ 1988م.

ابن عساکر دمشقی نیز این روایت را با عبارت دیگر آورده است:

أخبرنا أبو القاسم علی بن إبراهیم بن العباس الحسینی أنا أبو الحسن رشأ بن نظیف بن ما شاء الله المقرئ أنا الحسن بن إسماعیل بن محمد نا أحمد بن مروان المالکی نا الحسن بن عبد المجیب نا عمران بن محمد أبو حفص الخیزرانی نا عبد الوهاب بن عطاء نا سعید بن أبی عروبة عن قتادة قال لن تخلو الأرض من أربعین بهم یغاث الناس وبهم تنصرون وبهم ترزقون کلما مات منهم أحد أبدل مکانه رجلا.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج1، ص 298، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

محمد بن علی شوکانی نیز این روایات را تصحیح کرده است:

وقد ورد ذکره الأبدال من حدیث علی رضی الله عنه وسنده حسن ومن حدیث عبادة بن الصامت وسنده حسن ومن حدیث ….وعن ابن عباس موقوفا أخرجه أحمد فی الزهد قال الفتنی فی موضوعاته قلت هو صحیح وإن شئت قلت هو متواتر.

الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفاى1255هـ)،  الفوائد المجموعة فی الأحادیث الموضوعة ، ج 1، ص  249، تحقیق : عبد الرحمن یحیى المعلمی ، ناشر : المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة : الثالثة، - 1407هـ .

و جلال الدین سیوطی می‌نویسد:

وأخرج الإمام أحمد بن حنبل فی الزهد ، والخلال فی کرامات الأولیاء بسند صحیح على شرط الشیخین عن ابن عباس قال : ما خلت الأرض من بعد نوح من سبعة یدفع الله بهم عن أهل الأرض هذا أیضاً له حکم الرفع وأخرج الأزرقی فی تاریخ مکة عن زهیر بن محمد قال : لم یزل على وجه الأرض سبعة مسلمون فصاعداً لولا ذلک لأهلکت الأرض ومن علیها . وأخرج الجندی فی فضائل مکة عن مجاهد قال : لم یزل على الأرض سبعة مسلمون فصاعداً لولا ذلک هلکت الأرض ومن علیها

و در ادامه می‌نویسد:

قال عبد الرزاق فی المصنف عن معمر عن ابن جریج قال : قال ابن المسیب : قال علی بن أبی طالب : لم یزل على وجه الدهر فی الأرض سبعة مسلمون فصاعداً فلولا ذلک هلکت الأرض ومن علیها هذا إسناد صحیح على شرط الشیخین ومثله لا یقال من قبل الرأی فله حکم الرفع ، وقد أخرجه ابن المنذر فی تفسیره عن الدبری عن عبد الرزاق .

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج2   ص 201، تحقیق: عبد اللطیف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

<!--[if !supportLists]-->     <!--[endif]-->نکات مورد توجه در این روایات:

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->نکته اول: این بندگان واسطه فیض الهی هستند:

در این روایت عبارت های «فبهم تسقون وبهم تنصرون» و «بهم ترزقون» معانی بسیار بلندی را ارائه می‌کند و آن این که این تعداد از بندگان الهی که تاقیامت وجود دارند، واسطه رسیدن فیض الهی از خداوند هستند.

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->نکته دوم: آنها وسیله فریادرسی هستد:

نکته دوم این‌که آنها وسیله فریادرسی مردم نیز هستند: «بهم یغاث الناس».

<!--[if !supportLists]-->               <!--[endif]-->نکته سوم: وجود آنها مایه بقاء زمین است:

نکته دیگری که قابل توجه در این روایات است این است که بقاء زمین و حیات موجودات و مخلوقات وابسته به وجود آنها است. به گونه ای که اگر آنها لحظه زمین از وجود آنها خالی باشد زمین  و اهلش نابود می‌شوند: «لأهلکت الأرض ومن علیها».

از این رواست که در این روایات آمده است که هر زمانی یکی از آنها بمیرد خداوند دیگری را جایگزین آنها می‌کند تا زمین نابود نشود و این دقیقا معنای همان روایاتی است که در منابع شیعه در باره امامان معصوم علیه السلام آمده است.

در مجموع این روایات افاده می‌کند که زمین هرگز از وجود بندگان شایسته الهی که این‌گونه ثمر و آثاری دارند خالی نیست و در حقیقت آنها حجت های الهی در میان مردم هستند.

<!--[if !supportLists]-->                        <!--[endif]-->نتیجه نهائی

اولا: معنای آیه این است که خداوند پیامبران را فرستاد تا مردم نگویند: خدایا تو برای ما حجتی قرار ندادی ، نه این که بعد از پیامبران ، خداوند حجتی نخواهد داشت.

ثانیا: کسانی‌که ادعا می‌کنند بعد از پیامبران حجتی نیست، خود آنان قرآن ، اجماع ، عقل و قیاس را حجت می‌دانند؛ یعنی اگر جایی اجماع باشد، یا عقل حکمی‌ کند، یا قیاس وجود داشته باشد یا آیه ای باشد ، حجت خدا بر مردم تمام می‌شود و مردم نمی‌توانند با آن مخالفت کنند .

ثالثا: اگر بگویند: این موارد (قرآن ، إجماع ، عقل و قیاس و ....) را پیامبر آورده و او این ها را حجت قرار داده است، می‌گوئیم: امام را نیز پیامبر حجت قرار داده و طبق روایتی که نقل کردیم خود رسول خدا فرموده است: من علی حجت خدا هستیم.

رابعا: بسیاری از علمای اهل سنت بزرگان خود را «حجت الله» می دانستند. حال این سوال مطرح است که آیا این بزرگان نمی دانستند، بعد از رسل و انبیاء دیگر حجتی نیست (کما این که وهابی ها آیه را این گونه معنا می کنند) یا آیه را طوری دیگر معنا کرده اند (همانگونه که ما معنا کردیم).

خامسا: اگر این بزرگان اهل سنت همانند عمر و ابوبکر حجت خدا باشند؛‌ امیر مؤمنان و ائمه اهل البیت علیهم السلام که از نظر علمی و مقام معنوی بالاتر از همه آنان است،‌ به طریق اولی «حجة الله» هستند

حضرت مهدی (عج) چه شباهت‌های با ذوالقرنین دارد ؟

حضرت مهدی (عج) چه شباهت‌های با ذوالقرنین دارد ؟
گروه مهدویت  

پاسخ :

در ابتدا باید مقداری از خصوصیات ذی القرنین گفته شود تا شباهت های امام زمان با وی مشخص گردد :

<!--[if !supportLists]-->1-   <!--[endif]-->او بر تمام زمین ( مسکونی ) حکومت کرد :

إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآَتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا

سوره کهف : آیه 84 .

ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هر چیزی بدو وسیله ای بخشیدیم .

طبق روایات حضرت مهدی نیز حاکم تمام زمین خواهد شد :

فروی أن جمیع ملوک الدنیا کلها أربعة : مؤمنان وکافران ، فالمؤمنان سلیمان بن داود وإسکندر (ذی القرنین) ، والکافران نمروذ وبختنصر ، وسیملکها من هذه الأمة خامس لقوله تعالى : " لیظهره على الدین کله "  [ التوبة : 33 ] وهو المهدی

تفسیر قرطبی ج 11 ص 47

روایت شده است که مالکان تمام جهان ( مسکونی) چهار نفر بوده اند ؛ دو نفر با ایمان و دو نفر کافر ؛ آن دو با ایمان سلیمان بن داوود و اسکندر ( ذوالقرنین ) بودند و آن دو کافر نمرود و بختنصر ؛ و از این امت نیز شخص پنجمی مالک تمام زمین خواهد شد ؛ زیرا خداوند فرموده است :" تا این ( دین ) را بر سایر دین ها برتری بخشد " و او مهدی است .

سخاوی نیز از علمای بنام اهل سنت در کتاب خویش از کعب الاحبار نقل می کند که گفت :

إنی لأجد المهدی مکتوبا فی أسفار الأنبیاء ما فی حکمه ظلم ولا عیب . یملک الدنیا کما ملک ذو القرنین ، وسلیمان بن داود علیهما السلام . .

القناعة فیما یحسن الإحاطة به من أشراط الساعة ص 56 چاپ مکتبة القرآن قاهرة

من مهدی را می بینم که نام او در کتاب های پیامبران آمده است و در حکومت او هیچ گونه ظلم و عیبی نیست ؛ دنیا را مالک می شود همانگونه که ذوالقرنین و سلیمان بن داوود علیهما السلام مالک شدند .

<!--[if !supportLists]-->2-   <!--[endif]-->به او از اسباب غیبی داده شده بود :

همان آیه اشاره شده در عنوان قبل ( آیه 84 سوره کهف) بر این مطلب دلالت دارد  ؛ در مورد امام زمان نیز اسباب غیبی یاری کننده حضرت خواهد بود .

<!--[if !supportLists]-->3-   <!--[endif]-->او به همه جای زمین گذر نمود :

عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) فی قصة المهدی قال : ویتوجه إلى الآفاق فلا تبقى مدینة وطأها ذو القرنین إلا دخلها وأصلحها

الزام الناصب ج 2 ص 261 .

از امیر مومنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) در ماجرای مهدی روایت است که فرمودند : و به همه سو روی می کند ؛ پس هیچ شهری در زمین که ذوالقرنین به آن وارد  شده باشد باقی نمی ماند مگر اینکه مهدی در آن وارد شده و آن را درست می نماید .

<!--[if !supportLists]-->4-   <!--[endif]-->او در ابتدا غیبتی طولانی  نمود و سپس در میان مردم آشکار شد :

یا أحمد بن إسحاق مثله فی هذه الأمة مثل الخضر علیه السلام ، ومثله مثل ذی القرنین ، والله لیغیبن غیبة لا ینجو فیها من الهلکة إلا من ثبته الله عز وجل على القول بإمامته ووفقه [ فیها ] للدعاء بتعجیل فرجه .

معجم احادیث الامام المهدی ج 4 ص 267

ای احمد بن اسحاق ماجرای او در این امت مانند ماجرای خضر علیه السلام است و ماجرای او مانند ماجرای ذی القرنین است ؛ قسم به خدا غیبتی می نماید که در آن از هلاکت نجات نمی یابد ، مگر کسی که خداوند او را بر اعتقاد به امامت او نگه داشته باشد ؛ و او را بر دعای برای جلو انداختن فرجش در آن زمان ، موفق گردانیده باشد .

او دارای عمری طولانی بود :

وأنبأنا أبو الفضائل وأبو تراب قالا نا أبو بکر أنا أبو الحسن أنا عثمان وأحمد قالا أنا الحسن أنا إسماعیل قال وأنا إسحاق عن عبد الله بن زیاد بن سمعان قال بلغنی عن بعض مؤمنی أهل الکتاب أن ذا القرنین عاش ثلاثة آلاف سنة

تاریخ مدینة دمشق ج 17 ص 361

به ما از عده ای از مومنین اهل کتاب خبر رسیده است که ذی القرنین سه هزار سال عمر کرد

وفی التوراة أن ذا القرنین عاش ثلاثة آلاف سنة والمسلمون یقولون ألفا وخمسمائة .

تذکرة الخواص سبط ابن الجوزی ص 364 به نقل از آداب عصر الغیبة شیخ حسین کورانی ص 25

در تورات چنین آمده است که ذوالقرنین 3000 سال عمر کرد و مسلمانان آن را 1500 سال می دانند .

در همه این موارد حضرت حجت اباصالح المهدی عج الله تعالی فرجه با ذوالقرنین شباهت دارد .

موفق باشید